(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه اول اردیبهشت 1389- شماره 19625
 

كلام آخر
ميزباني از شاعران جهان در همايش شعر ايران و جهان پنجره اي به شعر ايران و جهان
چك چك قطرات باران بر صفحه ادب فارسي
درباره حكايت جستاري در حكايت و حكايت نويسي فارسي



كلام آخر

ناصر سيفي
شاعران همواره جوياي كلام آخرند
ساقي ار لطفي كند مشتاق جام آخرند
گرچه نتوان نام هر حراف را شاعر نهاد
اهل حكمت تيز پروازان بام آخرند
زهد كثرت ديده، بيره مي رود منظومه را
حق مداران محو در سير سلام آخرند
در قناعت ديده از هر مسندي پوشيده اند
از ازل شيدايي صاحب مرام آخرند
نعمت دنيا اگر شد قبضه اصحاب زر
دردمندان، كيمياي بار عام آخرند
در زوال عصر گرگان غنيمت را ببين
اين خوارج چون يهودا ننگ شام آخرند
از ملامت جسم و جان پهلوانان شد نحيف
شيرهاي خفته تمهيد قيام آخرند
در هياهوي بزرگان حكم ها در پيش چشم
جمع رندان گوش بر امر امام آخرند

 



ميزباني از شاعران جهان در همايش شعر ايران و جهان پنجره اي به شعر ايران و جهان

طاها راستين
همايش شاعران ايران و جهان را مي توان اولين رويداد فرهنگي ايران در سال 89 دانست. از طرفي ديگر برگزاري اين برنامه در فروردين ماه را هم بايد به فال نيك گرفت ، چه اينكه در سال هاي گذشته ، برگزاري نمايشگاه كتاب تهران در ارديبهشت ماه ، اولين رويداد فرهنگي سال بوده است و حالا ، در سالي كه به همت مضاعف ، كار مضاعف ، نامگذاري شده است پيش افتادن زمان شروع برگزاري برنامه هاي فرهنگي
مي تواند نشانه خوبي باشد تا همچنان باور كنيم اين
ضرب المثل معروف را كه « سالي كه نكوست از بهارش پيداست.» اين همايش اما همانگونه كه از عنوانش پيداست نخستين دوره خود را تجربه مي كند و كاش در همين نخستين نماند و خبر دومين و سومين و چندمين دوره آن هم به گوش ما برسد. حضور 50 شاعر از كشورهاي مختلف در اوالين دوره اين همايش نويد آن را مي دهد كه همتي قابل براي برگزاري آن وجود دارد اگرچه ادامه آن كاري مضاعف را مي طلبد. اما مگر مي شود كه حرف از شعر و شاعري در ميان باشد و پاي شهرهاي اصفهان و شيراز به ماجرا باز نشود.چه اينكه شاعران نامي ايران از همين دو خطه شعر خيز برخاسته اند ؛ حافظ ، سعدي ، صائب و ....اين همه باعث شد تا برگزار كنندگان همايش شاعران ايران و جهان به جاي آنكه ميزباني برنامه را فقط به پايتخت محدود كنند ، پاي شركت كنندگان ايراني و خارجي را به ديار خواجه و شيخ شعر فارسي و شهر انجمن هاي ادبي باز كنند.
و امانخستين دوره همايش كه با دبيري موسي بيدج كه سواي نام آشنا بودن در ايران ، در ديگر كشورها ، به ويژه كشورهاي عرب زبان ، هم
چهره اي شناخته شده است برگزار شد ميزبان 50 شاعر از كشورهاي مختلف بود كه با هماهنگي دستگاه سياست خارجي و شوراي سياستگذاري جشنواره شعر فجر به اين همايش دعوت شده بودند تا در فاصله ميان روزهاي بزرگداشت عطار و سعدي در سه شهر تهران ، اصفهان و شيراز ، ميهمان سرزمين شعر دوست و شاعر پرور ايران باشند و در حافظيه و سعديه بر مزار رند خلوت نشين و شيخ اجل شعرخواني كنند.
نكته مهم درباره اين همايش اين بود كه بر خلاف ديگر سمينارها و نشستهاي
بين المللي، تمام نحله هاي شعري ايران مي توانستند در همايش شركت كنند و ممانعتي براي حضور هيچ شاعري در كار نبود، اگرچه امكان شعرخواني همه شاعران ايراني وجود نداشت.
در همايش عنواني به گوش مي خورد كه نامش زيبا بود اگرچه محتواي آن همچون نامش نبود. «پنجره اي به باغ شعر ايراني» عنوان كتاب اول همايش بود كه در آن آثاري از شاعران برجسته شعر فارسي آمده بود ، اما همه شاعران را در بر نداشت و شايد در كتاب هاي بعدي همايش نام و شعر آن ها را ديد. اما همايش تنها يك پنجره نداشت ، پنجره ديگر آن رو به شعر جهان باز مي شد ؛ «پنجره اي به شعر جهان» كه حاوي آثاري از 40 شاعر خارجي شركت كننده در همايش بود.
احمدي نژاد دستور انتصاب قائم مقام شعر در وزارت ارشاد
همايش شاعران ايران و جهان اما يك پيامد خوشايند اداري و سازماني هم براي شعر فارسي و شاعران فارسي گو در بر داشت ، چرا كه رييس جمهور در آيين گشايش همايش ، از وزير ارشاد خواست يك قائم مقام در امور شعر و ادب منصوب كند و گفت: در دوره اي كه انسانيت انسان، لگدكوب خوي سركش مستكبران و خودخواهي و دنياطلبان شده، انتشار پيام انساني شاعران و اهل دل، يك مجاهدت بزرگ است.
محمود احمدي نژاد ارادت خود به شعر و شاعران را تنها با اين درخواست و جمله هاي بعدي آن ابراز نكرد و ادامه داد: من شاعر نيستم اما شاعران و شعر و شاعري را دوست دارم و بايد همين جا حسرت خود را به شما عزيران كه از سراسر دنيا به ايران آمده ايد، اعلام كنم كه به دلايل مختلف براي امثال من كه داراي مسووليت هستند، فرصت استفاده كامل براي شنيدن اشعار ميسر نمي شود.
او در تمجيد شاعران ، حتي پا را فراتر از اين گذاشت واستادان زبان و ادب راخداجويان توحيد و عشق و خداپرستي و معنويت در پهنه گيتي دانست.
احمدي نژآد در سخنان خود رابطه اي هم ميان شعرو عشق و حق بر قرار كرد و با بيان اين مطلب كه «عاشق به هر سو بنگرد جز معشوق نمي بيند»، گفت: زبان فارسي ظرف بي بديل عاشقان دلسوخته است كه با دلدادگي به حق، صاحب كلام ماندگار و نافذ مي شود. خوب كه بنگريم، سلاطين عشق، دلدادگان به حق بوده اند.
رييس شوراي عالي انقلاب فرهنگي همچنين به شعر حضرت حافظ هم اشاره اي كرد و گفت: آن سلطان، ملك سخن، مقام سلطاني را از بندگي سلطان آفرينش و گنج خويش را از خزانه آن پادشاه گرفته و آن گنج عشق است. حافظ توجه به خداوند و عشق و دين را مايه ماندگاري
مي داند. .
احمدي نژاد اما تنها درباره حافظ سخن نگفت و در ادامه با قرائت چند بيت از وحشي بافقي، از وي به عنوان شاعري عاشق و دلسوخته ياد كرد كه خود را به زيور خضوع آميخته و ديگران نيز را به آن دعوت كرده است.
وي درباره مولوي هم گفت: مولانا يكي از نوابغ بزرگ عالم بشريت است كه مانند ديگر نوابغ متعلق به يك قوم، كشور و جغرافيا نيست و متعلق به همه بشريت است.
رييس جمهور در ميان شاعران عصر حاضر هم اشاره اي به ملك الشعراي بهار كرد و شعري از وي را كه درباره دوست شاعر عربش سروده بود، براي حاضران قرائت كرد.
احمدي نژاد در سخنانش همچنين به شعرهاي شاعران بزرگ فارسي از جمله سعدي، رودكي و سنايي اشاره كرد و گفت: ضمن قدرداني از مهمانان خارجي و شاعران داخلي، اميدوارم كه اين همايش
مقدمه اي بر گفت و گوي بيشتري باشد. در اين زمانه كه تاريكي و فقر و جهل و تهديد گسترده شده، جمع شما مهر و محبت و شميم عشق را پراكند.
تغيير نام همايش
موسي بيدج، سخنران ديگر مراسم گشايش همايش »شاعران ايران و جهان« بود كه در سخنراني خود در اين مراسم با تاكيد بر اين موضوع كه همواره سوالي مبني بر اين كه كشور ما شاعران بزرگي داشته است و اين كه جايگاه اكنوني شعر ايران كجاست وجود داشته، توضيح داد: برپايي اين همايش در حقيقت پاسخ به اين پرسش است كه جايگاه شعر امروز ايران در كجاست. شعر يك رسانه است، رسانه اي اصيل و نجيب.
وي در ادامه به درخواست برخي از شاعران شركت كننده در همايش مبني بر تداوم اين برنامه اشاره كرد و گفت: شاعران درخواست داشته اند تا اين بنيان و ارتباط ايجاد شده ميان شاعران كشورهاي مختلف از بين نرود و حفظ شود. همچنين برخي پيشنهاد داده اند تا عنوان همايش را به «همايش شاعران شرق» تغيير دهيم. البته شاعران شرق به معناي شاعراني كه در مقابل غرب به سرايش شعر
مي پردازند.
پيام سلمي الخراء الجيوسي
بيدج در بخش ديگر از سخنانش، به حضور شاعر لبناني سلمي الخراء الجيوسي اشاره و تصريح كرد: اين شاعر يكي از بزرگ ترين نظريه پردازان ادبيات عرب است كه براي شركت در اين همايش از او دعوت به عمل آمده بود اما به دليل مسائل پزشكي نتوانست در اين همايش شركت كند. اما پيامي را براي همايش ارسال كرده است. وي در ادامه بخشي از اين پيام را قرائت كرد: »بعد از آن قرن هاي متمادي از سازندگي و ابداع هاي علمي و فرهنگي اكنون متهم به
عقب ماندگي و خشونت طلبي هستيم. اين مساله تنها در غرب مطرح نيست. پس بياييد به اسلامي بودن فرهنگ و ادبيات خود شك نكنيم و آن را به رخ جهانيان بكشيم.»
اين مراسم تنها سخنران ايراني نداشت و سخنرانان ديگري همچون خورخه آربلچه، اهل اروگوئه، كيتاكا وا امبريا، شاعر كنيايي، جرج شكور، شاعر مسيحي لبناني و سراينده منظومه »امام حسين(ع)» و يانيس ايفانتيس، شاعر يوناني به قرائت سروده هاي خود پرداختند كه ترجمه اين شعرها به فارسي نيز خوانده شد.
ابلاغ پيام صلح و دوستي مردم ايران در همايش
همايش شاعران ايران و جهان چه ضرورت و اهميتي دارد؟ پاسخ اين سوال را مي شود از ميان حرف هاي جواد
آرين منش ؛ نايب رئيس كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي پيدا كرد. او درباره اين همايش و اهميت آن گفت: ايران در شرايط كنوني، با تهاجم فرهنگي استكبار مواجه است و برگزاري همايش شاعران فرصتي براي انتقال پيام صلح و دوستي مردم ايران از طريق ابزار فرهنگ و هنر شعر به جهانيان و مقابله با تهاجم فرهنگي است.
آرين منش افزود: نخستين همايش شاعران ايران و جهان، ارتباط فرهنگي بين كشورهاي مختلف جهان را با كشورمان ايران، برقرار مي سازد.
آرين منش با مثبت ارزيابي كردن اين گونه همايش ها در ايجاد دوستي و محبت بين ملت هاي مختلف جهان، تاكيد كرد: تمامي همايش هاي بين المللي مي توانند علاوه بر دنبال كردن مسائل فرهنگي، روابط سياسي بين كشورها را نيز بهبود ببخشند و اگر اين گونه همايش ها، هدفمند و با سياستگذاري مشخص و اهداف دقيق و حساب شده در جهت اهداف نظام مقدس اسلامي و تعالي فرهنگ، تمدن ايراني و اسلامي برگزار شود، قطعا تصوير روشن و پيام صلح و برابري ايران اسلامي در جهان تداعي مي شود.
وي خاطرنشان كرد: در شرايط كنوني كه ما با تهاجم فرهنگي مواجه هستيم و استكبار جهاني سعي مي كند تا از طريق جنگ نرم به اهداف شوم خود برسد، انتقال پيام صلح مردم ايران با ابزار فرهنگ هنر، شعر، موسيقي و امثال آن در اينگونه همايش ها، گام مهمي در جهت مقابله با تهاجم فرهنگي و تحكيم روابط فرهنگي دوستانه، محسوب مي شود.
آرين منش افزود: بايد برنامه هاي همايش شاعران ايران و جهان، در جهت منافع ملي و فرهنگي كشور تدوين شود چرا كه از اين طريق زمينه تبادل فرهنگي و تسهيل روابط سياسي و اقتصادي ملت ها فراهم مي شود.

 



چك چك قطرات باران بر صفحه ادب فارسي

اكبر خوردچشم
در ماه ارديبهشت هستيم. اين ماه به ماه باران و گل معروف است و ريزش قطرات باران در اين ماه جلوه اي خاص به همه چيز و همه جا مي دهد. باران و نزول اين نعمت آسماني كه در پس بارش خود آباداني و سرسبزي را به دنبال دارد، نزد همه اقوام و ملل ستايش شده است. برخي از اقوام و مذاهب شستشوي تن را زير قطرات باران امري مقدس تصور كرده و اين چنين همراه ساختن جسم و به دنبالش روح را با اين نعمت فرو فرستاده شده از آسمان بسيار خوب و سازنده مي دانند.
بارش قطرات ريز و درشت باران در جاي جاي ادبيات پهن دشت ايران، به خوبي نمايان است. جالب آن كه حضور باران در شعر و ادب فارسي از هزار سال قبل از اين، يعني با آغاز شعر سبك خراساني كه همانا شعري عقل گرا و به نوعي توصيف گراست، با هنرمندي هر چه تمام تري قابل مشاهده است، آنجا كه رودكي، پدر شعر فارسي در توصيف بهار اين چنين به زيبايي و هنرمندي از حضور ابر و گريه آن چون مرد سوگوار و ريزش قطرات باران ياد مي كند:
چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد
لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب
آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كئيب
باران مشك بوي بباريد نو به نو
وز برف بركشيد يكي حلّه ي قصيب
و يا منوچهري دامغاني، اين شاعر توصيف گر و تصويرساز فارسي در باب آمدن ماه ارديبهشت و ريزش قطرات باران اين طور مي گويد:
ابر بهاري ز دور، اسب برانگيخته
وز سم اسب سياه، لؤلؤ تر ريخته
و باز رودكي با تشبيه كردن قطرات باران به ستاره هاي سحري، اين طور از آن ياد مي كند:
سپيده سيم زده بود و در او در و مرجان بود
ستاره سحري قطره هاي باران بود
اما حضور باران در پهنه ادبيات فارسي به آنچه عنوان شد، خلاصه نمي شود. بلكه حضور باران در سده هاي بعدي، نه تنها در شعر مشهود است، بلكه در نثر هم ردپايي از باران به چشم مي خورد كه در اغلب موارد از آن به عنوان تشبيه استفاده مي شود تا اوج كلام بيان شود. آنجايي كه سعدي مي خواهد از وفور نعمت خداوندي سخن بگويد، چاره اي ندارد جز آن كه رحمت الهي را به باران شبيه كند:
«باران رحمت بي حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي دريغش همه جا كشيده»
و يا خواجه عبدالله انصاري در مناجات نامه خودش، ضمن تشبيه اعمالش به كشته ها، رحمت خداوندي را نيز چون باراني فرض مي كند؛
«الهي، در دل هاي ما جز تخم محبت خود مكار و بر تن و جان هاي ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشته هاي ما جز باران رحمت خود مبار!»
باران خود به خود نمادي از «بزرگي يافتن» است؛ يعني در عين كوچك بودن اين استعداد را دارد كه تبديل به مرواريد شود. اين همان بزرگ بودن در حين كوچك بودن است:
گرچه آب است قطره ي باران
چون به دريا رسد گهر گردد
البته باران در عين زيبايي و لطف مي تواند، يادآور لحظات سخت و ناگوار باشد؛ يعني گاهي اوقات با تشبيه قرار دادن آن ، اوج كاري سخت به نمايش گذاشته مي شود؛ آن طور كه فردوسي در شاهنامه ضمن بيان صحنه جنگي مي گويد:
زباران زوبين و باران تير
زمين شد زخون چون يكي آب گير
و يا شاعري اوج غم و اندوه خودش را اين طور به تصوير مي كشد:
خون گشته مرا زهجر ياران ديده
زين غم شده چون سيل بهاران ديده
گر دست به من زنند مي ريزد اشك
مانند درخت هاي باران ديده
و نيز سعدي شيرازي در غزلي فراواني اشك هاي ماتم زده اش را به باران شبيه مي كند؛
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
جالب تر آن كه سعدي در اين راستا، يكي از سخت ترين كارها را آماده كردن كاروان در لحظات باراني معرفي مي كند؛
با ساربان بگوييد احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
اما با اين اوصاف ريزش باران نمادي از عشق آسمان به زمين است و يك نگاه هنرمندانه مي خواهد تا اين عشق را بهتر تماشا كند. آنجايي كه پاي مردمان سراسر گل مي شد و چه بسا تلاش مي كردند تا خودشان را از اين گل آلود بودن رهايي بدهند، پاي با يزيد بسطامي در عشق بود و از آن لذت فراوان مي برد. چنانچه در تذكره الاولياي عطار درباب اين صحنه پرشور از با يزيد مي خوانيم:
«به صحرا شدم. عشق باريده بود. چندان كه پاي مردمان در گل مي شد، پاي من در عشق بود!»
پس بي دليل نيست كه اين بارش باران يادآور خاطرات خوش است؛ به طوري كه يكي از شاعران عصر مشروطه، گلچين گيلاني، در بحبوحه جنگ جهاني دوم و زير بمباران هواپيماهاي آلماني در شهر لندن ناگهان به ياد كودكي اش، روزهاي باراني، جنگل هاي گيلان و... مي افتد و اين چنين از باران و بارش اين لطف الهي سخن مي گويد:
«باز باران/ با ترانه/ با گهرهاي فراوان/ مي خورد بر بام خانه/ يادم آيد روز باران/ گردش يك روز ديرين/ توي جنگل هاي گيلان/ كودكي ده ساله بودم/ چست و چابك/ نرم و نازك/ مي دويدم همچو آهو/ مي پريدم از سر جوي...»البته باران در نثر و تصويرسازي داستاني هم استفاده هاي فراواني داشته است. مثلا باران، در جملاتي چون «باران خودش را به شيشه مي كوبيد»، «آسمان غريد و باران گرفت، بعد بغضم تركيد و گريه ام گرفت» و... استفاده شده است تا اين چنين از عنصر بارش باران براي صحنه پردازي و نيز تاثيرگذاري داستاني استفاده شود. به عنوان مثال در آغاز داستان گيله مرد از بزرگ علوي، اين چنين نويسنده با به تصوير كشيدن صحنه ي بارش باران، خواننده را وارد فضاي داستان مي كند:
«باران هنگامه كرده بود باد چنگ مي انداخت و مي خواست زمين را از جا بكند. درختان كهن به جان يكديگر افتاده بودند. از جنگل صداي شيون زني كه زجر مي كشيد، مي آمد. غرش باد آوازهاي خاموشي را افسار گسيخته كرده بود. رشته هاي باران آسمان تيره را به زمين گل آلود مي دوخت. نهرها طغيان كرده و آب ها از هر طرف جاري بود. دو مأمور تفنگ به دست، گيله مرد را به فومن مي بردند...»
چه خوب است باراني بود و چون واژه واژه كلمات شعر و ادب فارسي، تن و روح را زير قطرات باران شستشو داد: آنچنانچه سهراب سپهري مي گويد:
چترها را بايد بست/ زير باران بايد رفت/ فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد/ با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت/ دوست را، زير باران بايد ديد/ عشق را، زير باران بايد جست/ زير باران بايد بازي كرد/ زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت/ زندگي تر شدن پي درپي/ زندگي آب تني كردن در حوضچه ي اكنون است/ رخت ها را بكنيم/ آب در يك قدمي است
منابع و مآخذ:
1-تذكره الاولياء به اهتمام محمد استعلامي
2-ديوان منوچهري دامغاني- به تصحيح سيدمحمد دبير سياقي
3-شاهنامه فردوسي
4-غزليات سعدي- انتشارات وفاجو
5-هشت كتاب- سهراب سپهري- انتشارات طهوري
6-نقد آثار بزرگ علوي، عبدالعلي دستغيب، انتشارات فرزانه

 



درباره حكايت جستاري در حكايت و حكايت نويسي فارسي

محمدباقر رضايي
«ذوالنون مصري- رحمت الله عليه- با خلق نشست و برخاست نداشتي.
گفتند: چرا با خلق نشست و برخاست نمي كني؟
گفت: به دو سبب. يكي آن كه هر عيبي در نهاد ايشان مي بينم چون بازمي گويم مي رنجند و سبب دوم آن كه هر عيبي در نهاد من مي بينند نمي گويند تا من ترك آن عيب كنم، و فايده از نشست و برخاست اين است كه فايده گيري و فايده رساني. چون اين هر دو حاصل نمي شود از خلق كناره گرفته ام و با آنها نمي آميزم.»
(از كتاب دقايق الحقايق- شيخ احمد رومي)
روزي شيخ ابوالحسن خرقاني با جماعتي از مريدان نشسته و از هرگونه صحبت در پيوسته بودند. در اثناء صحبت، شيخ از مريدان پرسيد با من بگوييد كه در دنيا چه بهتر بود؟
گفتند: تو بهتر مي داني، ما را بگوي.
شيخ گفت: بهترين چيز در دنيا دلي بود كه همواره از حق ياد كند و هيچ بدي درو نباشد.
(از كتاب نورالعلوم- شيخ ابوالحسن خرقاني)
2- بايد كوتاه و مختصر و مفيد باشد.
كوتاه و مختصر بودن يك حكايت، آن را براي همه سليقه ها قابل استفاده مي كند و پيام آن راحت تر منتقل مي شود.
مختصر بودن حكايت، باعث مي شود كه در همه حال و در همه مكانها بتوان آن را انتقال داد و به تأثير پيام آن نيز اميدوار بود. كوتاه و مختصر بودن حكايت، مفيد بودن آن را هم تضمين مي كند زيرا به راحتي مي توان آن را در هر وضعيت روحي شنيد و لحظاتي در آن انديشه كرد. بنابراين احتمال موفقيت آن در انتقال پيام، هميشه امكان پذير و محتمل خواهد بود.
نمونه اي از اين نوع حكايتها از چشمه جوشان متون كهن ادب فارسي: «آورده اند كه اميري قدحي يافت از عقيق و وي به آن قدح خرم بود. بر حكيمي عرض كرد. حكيم گفت: نيكوست، وليكن مايه غم است.
امير ندانست، تا روزي كه آن قدح بيفتاد و بشكست.
امير غمگين شد و گفت: كاشكي آن قدح نبودي تا مرا اين همه غم نبايستي خورد.»
(از كتاب عجايب المخلوقات و غرائب الموجودات اثر محمود همداني)
«روزي سگي در پي آهويي مي دويد. آهو رو به پس كرد و گفت: اي سگ، رنج بيهوده مبر كه هرگز به من نخواهي رسيد.
سگ پرسيد: چرا؟
آهو گفت: زيرا كه تو در پي «نان» مي دوي و من در پي «جان» و طالب نان به طالب جان هرگز نخواهد رسيد.»
(از كتاب حدايق الحقايق- معين الدين فراهي هروي)
«پيري به نزديك ابوعلي شقيق آمد و گفت: اي شيخ، گناه بسيار كرده ام و مي خواهم توبه كنم. آيا دير نيامده ام؟
شقيق گفت: زود آمدي، كه هر كه پيش از مرگ بيايد، اگرچه دير آمده باشد، زود آمده است.»
(از كتاب كشف المحجوب- ابوالحسن هجويري)
«ذوالنون مصري گفت: مرا دوستي بود فقير. وفات كرد. او را به خواب ديدم و گفتم: خداي با تو چه كرد؟
گفت: بيامرزيد و مرا گفت: بيامرزيدم تو را بدان سبب كه از سفلگان دنيا هيچ نستدي با همه احتياج.»
(از كتاب تذكره الاولياء- عطار نيشابوري)
نقل است كه شبلي- رحمت الله عليه- يك روز يكي را ديد كه زار مي گريست. پرسيد: چرا مي گريي؟
گفت: دوستي داشتم بمرد!
شبلي گفت: اي نادان! چرا دوستي گيري كه بميرد؟»
(از كتاب تذكره الاولياء- عطار نيشابوري)
وزير «هرمزبن شاپور» به وي نامه فرستاد كه بازرگان دربار، بار جواهر بسيار آورده اند و آن را به صدهزار دينار براي امير خريده ام. شنيده ام كه امير آن را نمي خواهد. اگر راست است، فلان بازرگان به صدهزار دينار سود مي خرد.
هرمز جواب نوشت كه صدهزار دينار و صدها هزار دينار، چندان پيش ما قدري ندارد. چون ما بازرگاني كنيم، سلطاني كه كند؟»
(از كتاب بهارستان- عبدالرحمان جامي)
3- بايد صبغه داستاني داشته باشد و جنبه هاي هول و ولا، يا حالت انتظار در آن رعايت شود.
هر حكايتي براي آنكه آرام آرام تأثير بگذارد و اثرش طولاني مدت باشد، بايد «داستان» در خود داشته باشد. به اين معني كه براساس ماجرايي با فراز و فرود ساخته شود و براي مخاطب، مهم باشد كه آن را پيگيري كند تا بداند در نهايت بر سر اشخاص حكايت چه مي آيد.
اين حالت انتظار و اين هول و ولا، باعث مي شود مخاطب با اثر درگير شود و خود را در موازات ماجرا قرار دهد و حس همدردي و همدلي اش برانگيخته شود.اگر قرار باشد پيامي بطور جدي به مخاطب انتقال يابد، در صورت رعايت چنين مواردي خواهد بود و حكايتي كه از نظر فني، كمبودهايي اين چنين داشته باشد، هرگز به هدف خود نخواهد رسيد.
نمونه هايي در اين مايه، از برگهاي زرين آثار گذشتگان: در بلادي، نابينايي فقير و مردي زمين گير، جاي گير بودند و مردي صالح ايشان را به قصد ثواب و احتساب، اطعام نمودي. آن مرد بمرد و ايشان چندين روز بي طعام بماندند تا كار بر ايشان سخت شد.
پس تدبير كردند كه نابينا، مرد زمين گير را به دوش بردارد و زمين گير او را راه بنمايد. به اين تدبير، خود را بر مردم عرضه كردند و «روزي» يافتند.
(از كتاب محاضرات اثر راغب اصفهاني)
«شيخ ما به نقل از شبلي روايت كرد كه: وقتي، دو دوست بودند. يك چند با يكديگر در سفر و حضر صحبت كردند. پس وقتي چنان بود كه به دريا مي بايست كه گذر كنند. چون كشتي به ميان دريا رسيد، يكي از ايشان از كران كشتي فراز شد و در آب افتاد و غرقه گشت.
دوست ديگر خويشتن را از پس او در آب افكند. پس كشتي را لنگر فرو گذاشتند و غواصان در آب شدند و ايشان را برآوردند به سلامت.
چون ساعتي برآمد و برآسودند، آن دوست نخستين با ديگري گفت: گرفتم كه من در آب افتادم، تو را باري چه بود كه خويشتن را در آب انداختي؟
گفت: من به تو از خويشتن غايب بودم، چنان دانستم كه من توام.
(از كتاب اسرارالتوحيد اثر محمدبن منور ميهني)
از «بنان بن محمد» نقل است كه: در مكه بودم، نشسته و نزديك من جواني بود. شخصي كيسه اي كه در آن درمي چند بود پيش وي نهاد و گفت: مرا به اين حاجت نيست.
جوان گفت: بر مسكينان و فقيران قسمت كن.آن شخص چنان كرد. شبانگاه وي را ديدم كه در وادي براي خود چيزي مي جست.
گفتم: كاشكي براي خود از آن درمها چيزي نگاه همي داشتي.
گفت: نمي دانستم كه تا اين زمان خواهم زيست.
(از كتاب نفحات الانس اثر عبدالرحمن جامي)
گويند «محمدبن احمدي بغدادي» گربه اي داشت و هر روز پاره اي گوشت وظيفه او كرده بود. روزي آن گربه را در كبوتر خانه اي بگرفتند و بكشتند، پوستش پركاه كردند و بر در كبوترخانه بياويختند.
محمد بغدادي بدان طرف گذر مي كرد. گربه خود را ديد بدان حالت آويخته. گفت: اگر بدان قدر گوشت كه به وي مي رسيد قناعت كردي، اين بلا بر وي نيامدي.
(از كتاب جوامع الحكايات اثر محمد عوفي)
شنيدم كه وقتي، سه مرد صعلوك راهزن با يكديگر شريك شدند و سالها بر مدارج راههاي مسلمانان كمين بي رحمتي گشودندي، و چون نوايب روزگار، همه بر كاروان عصمت خلايق زدندي. در پيرامن شهري به «اطلال خرابه اي» رسيدند كه قرابه پيروزه رنگش به دور جور روزگار خراب گرديده، و در و ديوارش چون مستان طافع، سر بر پاي يكديگر نهاده و افتاده بود.
نيك نگه كردند، زير سنگي صندوقچه اي زر يافتند.
به غايت خرم و خوش دل شدند و يكي را به اتفاق از ميانه تعيين كردند كه درين شهر مي بايد رفت و طعامي آورد كه ما به كار بريم. بيچاره در رفتن مبادرت نمود. طعام خريد و حرص مردارخوار مردم كش، او را بر آن داشت كه چيزي از سموم قاتل در طعام بريزد، بر انديشه آن كه ايشان بخورند و هلاك شوند و مال يافته برو بماند.
داعيه رغبت مال، آن دو ديگر را حامل آمد بر آن كه، فرستاده چون باز آيد، زحمت وجود او از ميان بردارند و آنچه يافته اند بر يكديگر قسمت كنند. مرد باز آمد و طعام آورد. ايشان برخاستند و اول حلق او را سخت بيفشردند و هلاكش كردند. پس بر سر طعام بنشستند و خوردند و بر جاي سرد شدند.
(از كتاب مرزبان نامه اثر سعدالدين وراويني)
4-بايد شروع، ميانه و پايان روشن داشته باشد. حكايتي كه قرار است خوانده شود و تاثير بگذارد، بايد اصولي را رعايت كند. مخاطب ايراني سليقه اي خاص دارد و عادتهايي در خواندن و تاثير پذيرفتن، كه خالقان آثار ادبي و هنري حتما بايد آنها را رعايت كنند تا اثرشان مورد استقبال مردم قرار گيرد. يكي از موارد مهم در چنين تعاملي، رعايت اصول روايت است و حكايتهاي ايراني در همه حال، آغازي و ميانه اي و سرانجامي داشته اند و هيچ گاه ابهامي در آنها وجود نداشته است. يعني هيچ حكايتي، همچون داستانهاي كوتاه مدرن و پست مدرن از پايان يا از ميانه آغاز نشده است.
يا به عنوان مثال، هيچ حكايتي بدون پايان و نتيجه گيري نيست تا مخاطب، خود آن را تشخيص دهد يا در ذهن و براساس سليقأ خود براي آن پاياني بسازد.
حكايتهاي فارسي با وضوح آغاز مي شوند، به ميانه مي رسند و سپس پايان مي يابند، و چنين است كه براي قشر عظيمي از مخاطبان، هميشه و در همه حال خواندني و لذت بخش و تأثير گذارند.
دليل اينكه اين حكايتها تأثير فوري دارند، قوي بودن مضمون آنهاست و همين امتياز، آنها را از تمهيدات فرمي و ساختاري بي نياز مي كند.
نمونه هايي اين چنين، يافته از تورق صدها صفحه متن داستاني باستان: «گويند مردي را دوستي بود. روزي پيش وي آمد و در بكوفت.
مرد بيرون شد و گفت: از چه آمده اي؟
گفت: چهارصد درم وام مي خواهم.
مرد اندر سراي شد و چهارصد درم بياورد و به وي داد. دوست كه برفت، مرد به گريستن ايستاد.
زن وي گفت: اگر مرادت نبود كه وامش دهي، چرا بهانه نياوردي؟!
مرد گفت: نه از اندوه سيم مي گريم. از آن مي گريم كه چرا از كار او غافل بودم تا او خود به سراغم آيد.»
(از كتاب رسالأ قشيريه اثر ابوالقاسم قشيري)
«گويند كه اندر وقت ابومسلم مروزي، درويشي بي گناه را به تهمت دزدي گرفتند و به چهار تاق مرو، بازداشتند.
چون شب اندر آمد، پيغمبر(ص) به خواب بومسلم آمد و وي را گفت: يا ابومسلم، مرا خداوند فرستاده است كه به تو بگويم دوستي از دوستان ما بي جرمي اندر زندان تو است. برخيز و وي را بيرون آر.
ابومسلم از خواب بجست و سروپا برهنه به در زندان دويد و بفرمود تا در بگشادند و آن درويش را بيرون آورد و از وي عذر خواست و گفت: حاجتي بخواه ازمن.
درويش گفت: اي امير، كسي كه او خداوندي دارد كه چنين به نيمه شبان ابومسلم را سروپا برهنه از بستر گرم برانگيزد و بفرستد تا او را از بلاها برهاند، آيا روا باشد كه از كسي حاجت بخواهد؟
بومسلم گريان گشت و... درويش برفت.»
(از كتاب كشف المحجوب اثر ابوالحسن هجويري)
«آورده اند كه نوشين روان در شكارگاهي بود و صيدي كباب كردند و نمك نبود. غلامي به روستا مي رفت تا نمك آرد. نوشين روان گفت: نمك به قيمت بستان نه به قوت، تا ده خراب نگردد.
گفتند: از اين قدر چه خلل آيد؟
گفت: بنياد ظلم در جهان اول اندكي بوده است. هركه آمد بر او مزيدي كرد تا بدين غايت رسيد.»
(از گلستان شيخ اجل سعدي شيرازي)
در آن وقت كه شيخ ابوسعيد به نيشابور بود، يك سال مردمان از سخن منجمان و حكمي كه ايشان كرده بودند، بسيار مي گفتند و عوام و خواص خلق، به يك بار در زبان گرفته بودند كه امسال چنين و چنان خواهد شد.
يك روز شيخ مجلس مي گفت و خلق بسيار آمده بودند، چنانكه ممهود مجلس او بوده است و بزرگان نيشابور جمع بودند. به آخر مجلس شيخ گفت: ما امروز شما را از احكام نجوم سخن خواهيم گفت. همه مردان گوش و هوش به شيخ دادند تا چه خواهد گفت.
شيخ گفت: اي مردمان، امسال همه آن خواهد بود كه خداي خواهد، همچنان كه بار همه آن بود كه خداي تعالي خواست. و صلي الله علي محمد و آله اجمعين و دست به روي فرود آورد و مجلس ختم كرد. فرياد از خلق برآمد.
(از كتاب اسرارالتوحيد اثر محمدبن منور ميهني)
5- بايد داراي يك يا چند شخصيت باشد و ماجرايي از عمل و سخن آنها به وجود آيد. حكايتي كه داراي يك يا چند شخصيت باشد و ماجرايي از عمل و سخن آنها به وجود آيد، راحت تر به دل مي نشيند و بهتر اثر مي كند.
از آنجا كه مخاطب همواره آماده همذات پنداري و همدلي و همراهي با شخصيت هاي حكايت است، پس چه بهتر كه به چنين نيازي پاسخ داده شود تا راه عبرت آموزي و تأثيرپذيري مخاطب آسان تر پيموده شود و نتيجه مطلوب، سريع تر به دست آيد.
وقتي چند، يا حتي، دو شخصيت در حكايتي حضور داشته باشند، طبعا ماجرايي بين آنها به وجود خواهد آمد و از برخورد آراء و عمل آنها با هم، لحظه هاي داستاني جالب توجهي ساخته خواهد شد. حاصل جستجويمان در اين زمينه، از برگهاي زرين متون پربار كهن: «از شبلي- رحمت الله عليه- نقل است كه روزي مي رفت. دو كودك خصومت مي كردند براي يك گردو كه يافته بودند.
شبلي آن گردو را از ايشان بستد و گفت: صبر كنيد تا من اين بر شما قسمت كنم.
پس چون بشكست، تهي آمد. آوازي به گوش رسيد كه: هلا، قسمت كن اگر قسام تويي!
شبلي خجل شد و گفت: آن همه خصومت برگردوي تهي و اين همه دعوي قسامي براي هيچ!؟
(از كتاب تذكره الاوليا اثر عطار نيشابوري)
«بوعلي رودباري» مريدان را پرسيد كه: شما هيچ اثري كرده ايد از نيكي؟
يكي گفت: من اميري بودم، گدايي در سراي من آمد چيزي خواست. من به درآمدم و وي را در خانه بردم و جامه خود در وي پوشيدم و بر تختش نشاندم و جمله مال و ملك خويش بدو سپردم. اكنون مرقع پوشيده، درپيش تو دو زانو نشسته ام.
بوعلي هيچ چيز نگفت.
ديگري گفت: من روزي به در سلطاني گذشتم. يكي را گرفته بودند و دستش مي خواستند كه ببرند. من دست خود فدا كردم و اينك دست بريده نزد توام.
پس، از بوعلي پرسيدند: از اين هردو نيكي، كدام كاملتر است؟
بوعلي گفت: شما آنچه كرديد با دو شخص معين كرديد. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است. بايد كه منفعت وي به همه رسد.
(از كتاب نورالعلوم اثر شيخ ابوالحسن خرقاني)
روايت است كه شبي سي و چند كس از درويشان و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاكي جمع شدند و او را گرده اي دو سه نان بود، چندان كه پنج مرد را دشوار بس باشد. نانها همه پاره كردند و چراغ بكشتند و بر سفره نشستند تا نان همي خورند.
هر يكي دهان مي جنبانيد تا ديگران پندارند كه همي خورد. چون سفره برداشتند، نانها به حال خود بود و هيچ يك نخورده بودند جهت ايثار كردن بر ديگران.
(از كتاب «تحفه الاخوان»
اثر معصوم بن عبدالله بن حسين كاشي)
«نابينايي در شب تاريك، چراغي در دست و سبويي بر دوش در راهي مي رفت. فضولي به وي رسيد و گفت: اي نادان، روز و شب پيش تو يكسان است و روشني و تاريكي در چشم تو برابر. اين چراغ را فايده چيست؟
نابينا بخنديد و گفت: اين چراغ نه از بهر خود است. از براي چون تو كوردلان بي خرد است تا به من پهلو نزنند و سبوي مرا نشكنند.«
(از كتاب بهارستان جامي)
6- بايد تأكيد عمده بر پيام و محتوا باشد، نه شخصيتها و ماجراها. در حكايتهاي كهن به علت آنكه هدف اصلي و نهايي، رساندن نكته موردنظر يا پيام در نظر گرفته است، چندان به اشخاص اهميتي داده نمي شود مگر آنكه شخص مورد نظر در موقعيتي قرار داشته باشد كه عمل و سخنش براي ديگران حجت باشد مثل: بزرگمهر حكيم، ابراهيم ادهم، ابوسعيد ابوالخير و... در غير اين صورت به عمل داستاني يا حركت اشخاص و حادثه ها اهميت بيشتري داده مي شود.
بنابر اين در حكايتها - براي آنكه ايجاز رعايت شود - سازنده حكايت هرگز اشخاص و موقعيت ها و مكانها را توصيف نمي كند. و بار كمي حكايت را بالا نمي برد، بلكه سعي مي كند با حداكثر كلمات، كيفيت حكايت را چندان بالا ببرد كه بهتر و خلاصه تر از آن ممكن نباشد.
نمونه هايي در اين زمينه:
«طالب علمي به در خانه بخيلي رفت وگفت: چنين به من رسيده كه تو چيزي از مال خود نامزد ارباب استحقاق كرده اي و من به غايت مستحق و فرو مانده ام.
آن خواجه بهانه پيش كرد و گفت: من آنچه نامزد كرده ام، نامزد كوران كرده ام و تو كورنيستي.
طالب علم گفت: غلط ديده اي. كور حقيقي منم كه روي از رزاق حقيقي
بر تافته ام و به سوي چون تو بخيلي شتافته ام.
و روي از او بگردانيد.
خواجه از سخن او متاثر شد و از عقبش دويد و هر چند درخواست كرد كه برگردد تا خدمت به جاي آورد، درجه قبول نيافت.
(از كتاب لطايف الطوايف اثر مولانا فخرالدين علي صفي)

 

(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14