(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 25  آذر  1391 - شماره 20381

دو پايه گذار اصلي اقتصاد بومي
اقتدار، مظلوميت و پيروزي در زندگي اميرالمؤمنين

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


دو پايه گذار اصلي اقتصاد بومي

دكتر موسي نجفي
در رأس اين حركت در اصفهان، آيت الله العظمي محمدتقي نجفي معروف به آقانجفي اصفهاني و شهيد آيت الله حاج آقانورالله نجفي اصفهاني قرار داشتند. اين دو پايه گذار شركت اسلاميه در تكوين و گسترش تفكر اقتصاد ملي گروهي از تجار خوشنام را همراه خود كرده و به عنوان باني و حامي روحاني به فرهنگ سازي جهت رشد اين تفكر پرداختند. در اين زمينه سه سطح كار و بسترسازي فرهنگي لازم مي نمود:
الف: فرهنگ سازي اقتصاد بومي در بين علماي ديني و علماي سياسي
ب: فرهنگ سازي اقتصاد بومي در بين تجار و طبقات اقتصادي
ج: فرهنگ سازي اقتصاد بومي در بين آحاد مردم و اقشار مختلف ملت
اين موضوعات با دقت در اسناد و گزارشهاي مطبوعات آن دوره همچون حبل المتين، ثريا و... (در سالهاي 1316 و 1317 قمري) به خوبي معلوم مي شود.
البته معلوم است ابعاد اين حركت اقتصادي نمي توانسته است از چشمان تيز سفارتخانه هاي خارجي به خصوص انگلستان دور بماند و با توجه به ضعف و سستي حكومت قاجاريه، معلوم است كه چه سنگ اندازيهايي در سر راه اين حركت مي شده است، اما به هر حال بررسي روند تاريخي نشان مي دهد كه آغاز ماجرا و سير تكوين شركت با بررسي اسناد اين چنين بوده است كه مرحوم آقانجفي بعد از مراسم نماز جماعت در مسجد جامع سلطاني (مسجد شاه) طي سخنراني مبسوط و مهمي با استناد به آيات و روايات، از مردم مي خواهد كه از مصرف كالاها و منسوجات خارجي خودداري نمايند و به مصرف كالاهاي داخلي روي آورند.
روزنامه حبل المتين به نقل از خبرنگار خود در اصفهان مي نويسد:
آقانجفي عنوان مفصلي را در مورد ترك منسوجات و مصنوعات خارجه در ترويج امتعه و اقمشه داخله و بيست و هفت مورد در قرآن كه منع از معاشرت خارجه است بياني خيلي مفصل و عنواني بسيار عام فهم، ارشاد فرموده اند...
علماي اسلام در اين شركت مقدس شخصاً شركت ماليه نموده اند و از بذل نصايح و تشويق عموم به امتعه اسلامي و دوري از استعمال امتعه خارجه، دقيقه اي فروگذار نمي كنند...
آقانجفي و حاج آقا نورالله و ساير علماي اسلام در راه اين شركت مقدس، از هستي خود گذشته اند. از خداوند خواهانيم اين گونه سرپرستان ملت را در پناه خود محفوظ بدارد.1
روزنامه ثريا به نقل از حبل المتين مي نويسد:
«... رؤساي روحاني ملت ايران و امراي دولت ايران معني وطن و ترقي آن را شناخته و درصدد ارتقا بدان مدارج عاليه برآمده اند. اگر نام مبارك حجت الاسلام آقانجفي -مدّ ظله العالي ــ را سرآغاز تاريخ ترقي ايران قرار دهيم، شايسته و سزاست (10 جمادي الثاني 1317)»
التزام عملي مردم به تفكر تحريم و خودكفايي
فكر تحريم و خودكفايي، تفكري نبود كه صرفاً در چند اعلاميه و كاغذ مكتوم مانده و در راستاي تفكري بدون عمل باقي بماند، بلكه اين انديشه به خاطر هويت ديني و گره خوردن با استقلال ملي كشور، از سوي اقشار مردم مورد عنايت و استقبال قرار مي گيرد. راز موفقيت شركت اسلاميه تيزبيني و درايت مؤسسانش در جلب حمايت همه جانبه مردم از محصولات توليد شده آن بود. هيجان و شوق زائدالوصف كه از ويژگي دين خواهي و وطن دوستي مردم برمي خاست با غرور ملي مي آميخت و كالاي توليد شده در وطن را اگرچه كيفيتي برابر با كالاي خارجي نداشت، مردم ترجيح مي داد ندو با افتخار مصرف مي كردند. اگر اين حمايت مردم همراه شركت نمي بود حركتش متوقف مي گرديد و مانند برخي از جوششهاي ملي منشأ اثر چنداني نمي شد اما عمق و تأثير اين حركت به نحوي است كه خبرنگار روزنامه ثريا در سال 1316 قمري از اصفهان گزارش مي كند كه:
جوششي در ميان كليه اهالي اصفهان براي حفظ وطن و رفع احتياجات آن مشاهده مي شود و اين جوشش نه تنها از يك طبقه است، بلكه از هر صنفي، خاصه علماي اعلام كثر الله امثالهم و ايدهم الله به خدمت به وطن هر روز به ظهور مي رسد. و علانيه بر رئوس منابر و مجالس عموم مردم را به انواع زبانهاي شيرين و نرم موافق نص كتاب كريم و حكم شرع قويم به آموختن علوم و صنايع تشويق و تحريص مي فرمايند. در خصوص شركت اسلاميه اصفهان كه سابقاً در روزنامه ثريا درج گرديد اينك چون گياه بهاري روز به روز در نمو و ترقي است و مردم به خريدن سهام اين شركت ميل مفرط دارند و از هر طرف، خواهان و خريدار سهام آن شده اند و اين شركت عن قريب ترقيات كلي خواهد كرد چنان كه آثار آن از اطراف پديدار است. و هم مستدعي هستيم كه روزنامه نيز شركت در اصفهان ايجاد نمايد و وقايع شركت و مطالب مفيده را در آن درج نمايد2.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. روزنامه حبل المتين، ش 20، دوشنبه
14 ذي القعده 1316
2. روزنامه ثريا، شماره 46، صفحه 10.
پاورقي
 


اقتدار، مظلوميت و پيروزي در زندگي اميرالمؤمنين

شاعري به نام نجاشي، از شاعران و مداحان اميرالمؤمنين؛ كسي كه در جنگ صفين بهترين شعرها را در تحريض1 و تشويق مردم درمقابل معاويه سروده و از علاقه مندان اميرالمؤمنين و در حزب ايشان است و از لحاظ اخلاص و ولايت پذيري و سوابق، كارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتي اميرالمؤمنين مطلع شد، فرمود حدّ شراب معلوم است؛ او را بياوريد تا حد جاري شود. اميرالمؤمنين درمقابل چشم مردم او را حدّ شراب زد؛ هشتاد ضربه شلاق. خانواده و قبيله او پيش اميرالمؤمنين آمدند و گفتند: يا اميرالمؤمنين تو ما را بي آبرو كردي. اينكه جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود ـ به تعبير امروز ـ جزو جناح تو بود. فرمود من كاري نكردم؛ مسلماني تخلفي كرد و حدّي از حدود الهي بر او واجب شد و من آن حد را به جا آوردم. البته نجاشي بعد از آنكه شلاق را از علي خورد، گفت حالا كه اين طور است، بعد از اين مي روم براي معاويه شعر مي گويم. بلند شد از كنار اميرالمؤمنين رفت و به اردوگاه معاويه ملحق شد. اميرالمؤمنين هم نفرمود نجاشي از دست ما رفت و حيف شد؛ او را نگه داريم؛ نه، رفت كه رفت؛ البته اگر مي ماند، بهتر بود. منطق و روش اميرالمؤمنين اينها بود. به ياران نجاشي فرمود: «فهل هو لّا رجأ م ن المسلمين انتهك حرمهً م ن حرم الله فأقمنا عليه حدّاً كان كفّارته2» حدّش را جاري كرديم، گناهش ريخت.
يك نفر از قبيله بني اسد ـ كه با اميرالمؤمنين قوم و خويش هم بودند ـ بر او حدّي واجب شده بود. چند نفر از علاقه مندان اميرالمؤمنين كه هم قبيله آن شخص بودند، گفتند پيش ايشان برويم و بالاخره قضيه را حل كنيم. اول پيش امام حسن مجتبي آمدند تا آن حضرت را پيش پدرش واسطه كنند. امام حسن فرمود: لزومي ندارد من بيايم؛ خود شما برويد؛ پدرم اميرالمؤمنين شما را كه مي شناسد. خودشان پيش اميرالمؤمنين آمدند و گفتند ما چنين وضعيتي داريم؛ كمكي بكن. حضرت در جواب اينها فرمود: هر كاري كه اختيارش با من باشد، من حرفي ندارم؛ انجام
مي دهم. اينها خوشحال شدند و بيرون آمدند. در راه به امام حسن عليه السلام برخورد كردند. امام حسن فرمود: چه كار كرديد؟ گفتند: الحمدلله خوب شد؛ اميرالمؤمنين به ما وعده داد. فرمود: اميرالمؤمنين به شما چه گفت؟ گفتند: اميرالمؤمنين گفت هر كاري در اختيار من و متعلق به من باشد، برايتان انجام مي دهم. امام حسن مثلاً لبخندي زدند و فرمودند: پس هر كاري كه در صورت حد خوردن او بايد انجام دهيد، برويد انجام دهيد! بعد هم اميرالمؤمنين او را حد زد. آمدند گفتند: يا اميرالمؤمنين چرا بر اين شخص حد جاري شد؟ گفت: حد كه در اختيار من نيست؛ حد حكم الهي است؛ من گفتم آنچه در اختيارم هست، برايتان انجام مي دهم؛ حد كه در اختيار من نيست3. تازه بني اسد جزو دوستان و مخلصين اميرالمؤمنين بودند. زندگي اميرالمؤمنين اين طوري بود.
درباره غذاي او، لباس او، وضع معيشت او و فرزندان او خيلي چيزها نقل شده است. راوي مي گويد رفتم ديدم امام حسن و امام حسين نشسته اند و دارند غذا مي خورند. غذاي آنها عبارت بود از نان و سركه و سبزي. گفتم آقازاده ها! شما امير هستيد؛ شما خانواده حكومتيد؛ پسر اميرالمؤمنين هستيد؛ در بازار هم اين همه آذوقه هست. «و في الرّحبـه ما فيها»؛ در رحبه ـ نزديكي كوفه ـ اين همه جنس ريخته اند و مردم دارند استفاده مي كنند؛ شما آقازاده ها غذايتان اين است؟ رو به او كردند و گفتند: «ما اغفلك عن اميرالمؤمنين4» تو از اميرالمؤمنين غافلي؛ برو زندگي او را ببين! آن حضرت با خانواده خودش هم اين طوري بود.
ماجراي زينب كبري را شنيده ايد؛ عاريه گرفتن از ابورافع. ماجراي عقيل را شنيده ايد كه پيش حضرت آمد و چيزي خواست: «صاأ م ن برّ5»؛ يك مقدار سهميه اضافه گندم خواست. بعد حضرت آن حديده محمات ـ آهن گداخته ـ را برداشت و نزديك او برد، البته به او نزد و او را تهديد كرد و خواسته اش را نپذيرفت. عبدالله بن جعفر ـ برادرزاده و داماد حضرت؛ شوهر جناب زينب ـ خدمت حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين دستم تنگ است؛ مجبورم از وسايل زندگي ام بفروشم؛ چيزي به من كمك كن. حضرت قبول نكرد و فرمود: مگر به من بگويي عمويت برود دزدي كند و از مال مردم به تو بدهد.
اميرالمؤمنين شاخص حكومت در يك جامعه پيشرفته، وسيع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ايشان نسبت به زمان پيغمبر را معين كرد. همه چيز پيش رفته بود. اميرالمؤمنين با رفتار خود خواست اثبات كند كه در اين وضعيت هم مي شود همان اصول را زنده كرد. اين، كار بزرگ اميرالمؤمنين است. اصل معنويت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگي مردم، اصل مديريت هاي شايسته و لايق و مؤمن ـ كه زندگي اميرالمؤمنين پر است از حوادث و قضايايي كه شما مردم در طول سال هاي متمادي از هر بخشي چيزهايي را به عنوان داستان و روايت و كلام اميرالمؤمنين مي شنويد و شنيده ايد ـ همه اينها نشان دهنده اين حقيقت است؛ جمع بندي اش اين است كه اميرالمؤمنين مي خواهد به دنيا نشان دهد كه اين اصول اسلامي در همه شرايط قابل پياده شدن است. واقع قضيه هم همين است. اصول اسلامي شكل لباس اميرالمؤمنين نيست كه اگر اميرالمؤمنين لنگ مي بست يا پيراهن مي پوشيد، امروز لازم باشد ما هم همان كار را بكنيم؛ اصول اسلامي عبارت است از عدالت، توحيد، انصاف با مردم، ارج نهادن به حقوق مردم، رسيدگي به حال ضعفا، ايستادگي درمقابل جبهه هاي ضداسلام و دين، پافشاري بر مباني حق و اسلام و دفاع از حق و حقيقت. اينها در همه زمان ها هم قابل پياده شدن است.
البته امروز وقتي ما اين حرف ها را مي زنيم، درحقيقت از قله حرف مي زنيم. چه كسي مي تواند حتي تصور كند كه به اميرالمؤمنين شباهت پيدا كند؟ نه، هيچ كس شبيه اميرالمؤمنين نمي شود. امام سجاد كه نوه اميرالمؤمنين بود و مقام عصمت داشت، وقتي به ايشان گفتند تو اين قدر عبادت مي كني، فرمود عبادت ما كجا و عبادت علي كجا؟ يعني امام عابد سجاد مي گويد من با علي قابل مقايسه نيستم. بين امام سجاد و بهترين عبّاد و زهّاد زمان ما هم هزاران فرسخ فاصله است. اميرالمؤمنين الگو و قله و جهت حركت را نشان داد و شاخص را معين كرد؛ حالا به هرجا توانستيم برسيم. نظام اسلامي، نظام عدل و انصاف و رسيدگي به مردم و احترام به حقوق انسان ها و مقابله با ظلم قوي به ضعيف است. مشكلات مهم بشر در طول تاريخ اينهاست. بشريت هميشه گرفتار اين مشكلات بوده و هنوز هم گرفتار است. ملت ها به خاطر همين زورگويي ها ضربه مي خورند و زندگي هايشان سخت مي شود. اسلام و منطق اميرالمؤمنين و منطق حكومت علوي مقابله با اين چيزهاست؛ چه در داخل يك جامعه كه زورمندي بخواهد ضعيفي را ببلعد، چه در سطح جهاني و بين المللي.15/8/1383
اقتدار، مظلوميت و پيروزي در زندگي اميرالمؤمنين
در شخصيت، زندگي و شهادت اين بزرگوار، سه عنصر كه ظاهراً با يكديگر چندان هم سازگاري ندارند، جمع شده است. اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلوميت و پيروزي.
اقتدار آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادينش، در عزم راسخش، در اداره مشكل ترين عرصه هاي نظامي، در هدايت ذهن ها و فكرها به سوي عالي ترين مفاهيم اسلامي و انساني، تربيت انسان هاي بزرگ از قبيل مالك اشتر و عمّار و ابن عباس و محمدبن ابي بكر و ديگران، و ايجاد يك جريان در تاريخ بشري. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فكر و سياست، اقتدار حكومت و اقتدار بازوي شجاع بود. هيچ ضعفي از هيچ طرف، در شخصيت اميرالمؤمنين عليه السلام نيست. درعين حال يكي از مظلوم ترين چهره هاي تاريخ است و مظلوميت در همه بخش هاي زندگي اش وجود داشت. در دوران نوجواني، مظلوم واقع شد. در دوران جواني بعد از پيامبر، مظلوم واقع شد. در دوران كهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سال هاي متمادي بر سر منبرها از او بدگويي كردند و به او نسبت هاي دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.
در همه آثار اسلامي، ما دو نفر را داريم كه از آنها به «ثارالله» تعبير شده است. در فارسي، ما يك معادل درست و كامل براي اصطلاح عربي «ثار» نداريم. وقتي كسي از خانواده اي از روي ظلم به قتل مي رسد، خانواده مقتول صاحب اين خون است. اين را ثار مي گويند و آن خانواده حق دارد خونخواهي كند. اينكه مي گويند خون خدا، تعبير خيلي نارسا و ناقصي از ثار است و درست مراد را نمي فهماند. ثار يعني حقّ خونخواهي، اگر كسي ثار يك خانواده است يعني اين خانواده حق دارد درباره او خونخواهي كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسي كه حقّ خونخواهي اينها را دارد، خداست. اين دو نفر يكي امام حسين است و يكي هم پدرش اميرالمؤمنين؛ «يا ثارالله و ابن ثار ه6». پدرش اميرالمؤمنين هم حقّ خونخواهي اش متعلق به خداست.
اما عنصر سوم كه پيروزي آن بزرگوار باشد. پيروزي همين است كه اولاً در زمان حيات خود او، بر تمام تجربه هاي دشواري كه بر او تحميل كردند، پيروز شد؛ يعني جبهه هاي شكننده دشمن، كه بعداً شرح خواهم داد بالاخره نتوانستند علي را به زانو درآورند؛ همه آنها از علي شكست خوردند. بعد از شهادت هم روزبه روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعني حتي از زمان حياتش به مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد، نه دنياي اسلام در همه دنيا، ببينيد چقدر ستايشگراني هستند كه حتي اسلام را قبول ندارند، اما علي بن ابي طالب را به عنوان يك چهره درخشان تاريخ قبول دارند. اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است و خداي متعال درمقابل آن مظلوميت به آن حضرت پاداش مي دهد. آن مظلوميت، آن فشار اختناق، آن گ ل اندود كردن چشمه خورشيد با آن تهمت هاي عجيب، آن صبري كه او درمقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداي متعال پاداش دارد. پاداشش هم اينكه در طول تاريخ بشر، شما هيچ چهره اي را به اين درخشندگي و مورد اتفاق كل، پيدا نمي كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتاب هايي كه ما مي شناسيم كه درباره اميرالمؤمنين نوشته شده است، عاشقانه ترينش را غيرمسلمانان نوشته اند. الان يادم است كه سه نويسنده مسيحي، درباره اميرالمؤمنين كتاب هاي ستايشگرانه واقعاً عاشقانه اي نوشته اند. اين ارادت، از همان روز اول هم شروع شد؛ يعني از بعد از شهادت كه همه عليه آن بزرگوار مي گفتند و تبليغ مي كردند ـ آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آنها و آنهايي كه دل پرخوني از شمشير و از عدل اميرالمؤمنين داشتند ـ اين قضيه از همان وقت معلوم شد. من در اينجا يك نمونه عرض كنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. (ح رض) برانگيختن، به شوق آوردن
2. الحياه / ترجمه احمد آرام / ج 2 / ص 714 ، «مگر او غير از مردي از مسلمانان است؟ حرمت آنچه را كه خدا حرام كرده بود دريد، ما هم حدّي را كه كفاره آن بود بر او جاري كرديم . »
3. دعائم الاسلام / ج 2 / ص 443
4. المناقب / ج 2 / ص 108
5. يك من گندم
6. الكافي / ج 4 / ص 576
پاورقي
 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10