(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 7 دي 1388- شماره 19544
 

صفات لازم براي پايداري در راه حق 14

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




صفات لازم براي پايداري در راه حق 14

معاويه، خسته از مقاومت ناشكننده سعدبن قيأ اين خواص سپاه امام، روي به تهديد آورد، تا شايد با اين سلاح كه مناسب وضع سپاه بي روحيأ قيس بود، او را براي خود رام كند. اما بار ديگر فهميد كه مردان خدا را، گرچه در فشار سخت حوادث، احساس تنهايي و غربت كنند؛ با تهديد نيز نمي توان از راه بازداشت. شاهد اين ا دّعا، جواب شكننده و توأم با شكوه قيس به شرايط پديد آمده و امير خيره سر شام است كه با شصت هزار سپاه، او را در ميان گرفته و چنگ و دندان نشان مي دهد.
«اي معاويه! اي بت پرست فرزند بت پرست! تو همان كسي هستي كه بناچاري وكراهت، به ديانت اسلام درآمدي. از روي ترس، بدان گردن نهادي و دوباره به ميل خود، دانسته از دين خارج شدي. خداوند براي تو، در اين دين، بهره اي نگذاشت. از قديم مسلمان نبودي و نفاق تو تازگي ندارد، تو همواره با خدا و رسولش دشمن بودي. . . »
چنين كلمه هاي درشتي، براي كسي كه فرماندأ چهار هزار نفر سپاه متزلزل است و فرمانده شان نيز به دشمن پيوسته و در مقابل يك سپاه پر روحيه، به استعدا شصت هزار نفر قرار دارند، آن هم خطاب به فرماندأ سپاه دشمن، البته حكايت از بي اعتنايي گويندأ آن، به ناملايماتي است كه در مقابل چشمش قرار دارند و بزودي دامنش را خواهند گرفت. چنان كه پس از مصالحأ امام حسن با معاويه نيز يكي از مشكلات معاويه، بيعت قيس بود كه به سختي اين بيعت صورت گرفت. پس از آن نيز قيس همواره در مقابل زورگويي و نااهلي بني اميه مي ايستاد و تن به سازش و پذيرش شرايط دشوار دوران امويان نمي داد.
مطالعه و كاوش در شرايطي كه قيس بن سعد، پابرجا و استوار در برابر ناملايمات روزگار، ايمانش را حفظ نمود وجان بركف، به حمايت و طرفداري از حق قيام كرد، الگويي كم نظير از خواص طرفدار حق را كه در فراز و نشيبهاي سخت زندگي، هيچ گاه دچار لغزش نشدند، به تصوير مي كشد.
با اندك مطالعه اي در ويژگيهاي شخصيتي قيس بن سعد و شرايط حاكم بر او و محيطش، دو عامل را در رأس علل پايداري اين صحابي، مي توان بر شمرد وآن عوامل، از شرطهايي است كه امام ، آنها را شرطي براي پيمودن «صراط مستقيم» دانسته است؛ يعني « صبر و بصيرت». قيس در ناملايمات و سختيهايي كه براي پيمودن راه مستقيم برايش پيش آمده است، صبر و استقامت داشته است و در دين و دنيايش، و حوادث و فتنه هايي كه به نام اسلام بر جامعه تحميل شد داراي بصيرت و آگاهي، توأم با اطمينان خاطر به هدايت خودش بوده است. اين دو ويژگي در كلام رهبر حكيم انقلاب اسلامي حضرت آيت ا لله خامنه اي نيز به عنوان مشخصه هاي مهم پايداري بر صراط مستقيم قلمداد شده است.
بجرأت مي توان گفت، ميزان برخورداري از صبر و بصيرت، و ملكأ تقوا، معيار و ميزان پايداري در صراط مستقيم و جبهأ حق است. و تنها كساني تا آخر، زير پرچم حق پويان خواهند ماند، كه از اين سه صفت، به قدر كافي برخوردار باشند.
او نسبت به شما ناصح و خيرخواه و نسبت
به دشمنانتان سختگير و پايدار است
هنوز صداي او از دل تاريخ شنيده مي شود، چهارده قرن گذر ايام نتوانسته است او را در كام خود فرو برد.
گويي اينك در نخيله سوار بر اسب در تدارك سپاه و جهاز جنگي به شتاب در حركت است تا گمراهان را در هم شكند.
بازوان ستبرش در گودي سپر فرو رفته، با چشمان نافذش راه پرپيچ و خم صفين را نظاره مي كند و دشمن را زير نظر دارد.
او شير عراق و پهلوان ايمان و شجاعت و بصيرت، پرچم دار علي ابن ابيطالب، مالك اشتر فرزند رشيدبني مذ حج است. اگر بخواهيم او را بشناسيم بايد به سراغ مولا و مرادش برويم كه اين چنين او را معرفي مي كند: «. . . در روزهاي خوفناك نمي خوابد و در اوقات بيم و هراس از دشمنان روي برنمي تابد، بر بدكاران از آتش سوزان سخت تر است؛ او مالك فرزند حارث برادر (ي از قبيله) مذ حج است»
اين وصف را آن زمان كه مصر در آتش فتنه مي سوخت و امام مصر را بر خود و عراق مقدم داشت و پرچمدارش را به آن وادي فرستاد در نامه اي خطاب به مردم آن سامان نوشته است.
در جاي ديگر، امير و مقتدايش اين چنين او را وصف مي كند:
«مالك بن حارث اشتر را. . . زره و سپر خويش قرار دهيد چه اين كه او كسي است كه احتمال نمي دهم سستي به خرج دهد و لغزش پيدا كند، و نيز از اين بيمناك نيستم كه كندي نمايد آن جا كه سرعت لازم است و يا سرعت به خرج دهد در جايي كه آرامش لازم است. »
باز هم اگر بخواهيم وصفش را بيشتر بدانيم امام و رهبرش او را چنين توصيف مي كند:
«. . . او شمشيري است از شمشيرهاي خدا كه نه تيزيش به كندي مي گرايد و نه ضربتش بي اثر مي گردد.
اگر او فرمان بسيج داد، حركت كنيد و اگر دستور توقف داد، توقف نماييد كه او هيچ اقدام، هجوم يا عقب نشيني و پيشروي جز به فرمان من نمي كند. من شما را بر خودم مقدم داشتم كه او را به فرمانداريتان فرستادم. او نسبت به شما ناصح و خيرخواه است و نسبت به دشمنانتان سختگير»
و اگر باز هم بخواهيم قدر و منزلت مالك اشتر را نزد امامش بدانيم به نامه 35 نهج البلاغه يعني همان عهدنامه معروف مالك اشتر نظر بايد انداخت.
مالك حق را مي شناخت و نسبت به باطل همواره اعتراض داشت و زبان و شمشيرش در راه ابقاي حق و امحاي باطل تا لحظأ شهادت از حركت باز نيايستاد و درست هم تشخيص مي داد و درست هم عمل مي كرد، آن چنان كه ايمانش به تأييد پيامبر گرامي اسلام رسيد.
شمشير مالك همچون تدبير او و زبانش در خدمت مدار حق و ولايت علي (ع) بود. آن چنان كه وقتي معاويه در نامه اش به علي (ع) او را تهديد به لشكري مي كند كه نه ابتدايش پيداست و نه انتهايش. حضرت پاسخ مي دهد، با من يك تن هست كه آنها را از روي زمين برخواهد چيد، چنانچه خروس دانه ها را مي ربايد. معاويه پاسخ نامه را كه خواند به اطرافيانش گفت: علي راست مي گويد او مالك اشتر است.
آن زمان كه ابوموسي اشعري والي كوفه بود و حضرت علي (ع) به او نوشت تا مردم كوفه را به جهاد عليه اصحاب جمل فراخواند و نيروي آنان را به ذي قار، اردوگاه لشكريان علي (ع)بياورد. ابوموسي از اين كار سر باز زد و چندين بار نامه ها و پيكهاي حضرت را دست خالي باز گرداند. او مردم كوفه را با خواندن حديثي از رسول خدا دعوت به نشستن در خانه ها مي كرد و جنگ حضرت را با اصحاب جمل فتنه مي ناميد.
مالك اشتر، هر پيكي كه از كوفه مي رسيد و خبر از گستاخي و نافرماني ابوموسي مي آورد، خشمگين تر مي شد، عاقبت از حضرت علي خواست تا او را مأمور اصلاح امور كوفه گرداند. حضرت با درخواست مالك موافقت فرمود و مالك وارد شهر شد و وقتي جوّ مسموم شهر كوفه را ديد، تدبيري انديشيد و به نواحي مختلف شهر رفت و با مردم ديدار و آنان را متوجه مأموريت خود و حقيقت دعوت اميرمؤمنان و دورويي و فرصت طلبي ابوموسي كرد و مردم به او پيوستند و بدين گونه سپاه مختصري تدارك ديد و در حالي كه گروهي از مردم در مسجد شهر تجمع كرده و ابوموسي با آنان سخن مي گفت، به سوي كاخ فرمانداري رفت و آن جا را تسخير نمود، نگهبانان خبر را به مسجد بردند و او مضطرب از منبر پايين آمد و دوان دوان خود را به كاخ رساند و با بهت و حيرت جمعيتي را ديد كه از نفاق او به خشم آمده اند. مالك اشتر با ديدن او، چون شيري غريد و فرياد زد:
«بيرون برو، خدا جانت را بيرون بياورد! به خدا قسم از منافقان هستي!»
و درعين حال، وقتي ابوموسي امان خواست، امانش داد و مردم را از تعرّض به او بازداشت. با اين تدبير كوفه در اختيار امام قرار گرفت و جمعيت زيادي همراه با مالك به ذي قار رفت و به اردوي امام پيوست تا امام را در جنگ با اصحاب جمل ياري كنند. هم فتنأ ابوموسي دفع شد و هم سپاه امام تقويت گرديد و روحيأ لشكر نيز با شنيدن اخبار كوفه دو چندان شد.
بصيرت و بينش مالك اشتر در ميدان جهاد نيز در اشعارش متجلّي است. در سخت ترين روز جنگ صفين يعني «يوم الهرير»، آن جا كه در جوشش خون و گرماگرم سفير تير و نيزه، سوار بر اسب سرخ و سياه پشت سر امام خود بر شاميان مي تاخت چنين مي سرود:
«حمد و سپاس خدايي را شايسته است كه پسر عم پيامبرش را در ميان ما قرار داد. او قديميترين مهاجر و نخستين مسلمانان است. شمشيري است از شمشيرهاي خدا كه بر دشمن فرو مي بارد. بنگريد، هرگاه آتش گاه جنگ پرلهيب و پرشراره شود و غبار، آورد گاه نبرد را در خود فروكشد و نيزه ها در هم شكند و يلان رزمجو با اسبان تيز تك جولان دهند و صداي شيهأ اسبان و فرياد رزم آوران همه جا را پر سازد، به دنبال من آييد و دستورم را اطاعت كنيد»
آن گاه كه شياطين براي افروختن آتش شبهه و ترديد در سپاه علي (ع) قرآنها بر سر نيزه كردند و فرياد برآوردند كه «ما برادريم!! قرآن بين ما حكم باشد» و ترديد در بي بصيرتان سپاه امام آن چنان تأثير گذاشت كه علي را تهديد كردند كه اگر مالك را از چند قدمي خيمأ معاويه و فتح كامل نبرد و دفع شر فتنأ شام برنگرداند او را خواهند كشت يا تحويل دشمن خواهند داد. اشتر با پيغام حضرت، باز مي گردد و خطاب به اغفال شدگان نهيب مي زند:
«سست عنصران خوار، آيا وقتي كه دشمن شما را قاهر و غالب مي بيند دعوت به حكميت قرآن مي كند؟ سوگند به خدا كه آنها اوامر الهي و سنّت پيامبر را فرونهاده اند، پس نبايد به اين دعوت پاسخ دهيد، مرا اندكي مهلت دهيد تا پيروز شويم. . . سوگند به خدا كه شما فريب خورديد (دشمن) شما را به ترك پيكار خواند پس پذيرفتيد. اي روسياهان، گمان مي كرديم كه نماز و نيايش شما به خاطر ترك دنيا و شوق به ديدار خداوند است؛ اينك روشن است كه گريز شما به خاطر هراسيدن از مرگ است. ننگتان باد اي شبه مهتران. پس از اين عزتمند نخواهيد شد. گم شويد و دور گرديد همان سان كه ستمكاران دور شدند».
آري مالك اشتر ايمان و بصيرت و شجاعت را در هم آميخت و آن سه را تا زنده بود چون سپري در برابر ضلالت و گمراهي به همراه داشت و در سايه اين زره، دوست را از دشمن و مكر و حيله هاي خائنانه را اين چنين تمييز مي داد. آن گاه كه در روز جمل جوان مغرور و منحرف قريش - محمّدبن طلحه - را با نيزه زده بود، چنين سرود:
«من به جانب او نيزه زدم و او بر روي دستها و دهان خود افتاد، من او را تنها به اين جهت زدم كه جزو پيروان علي نبود. آري هر كس كه از حق پيروي نكند پشيمان گردد. »
آري از نظر مالك هر كس از پيروان علي نباشد گمراه است و بايد پوزه او را به خاك ماليد.
مالك اشتر شمشيري بود از شمشيرهاي خدا كه علي به وسيله او غرور گمراهان را در هم مي شكست.
«اي مالك، تو جزو افرادي هستي كه براي اقامأ دين از او كمك مي جويم تا تكبّر و غرور گناهكاران را در هم شكنم و مرزهاي خطرناك را مسدود نمايم»
مالك در همأ رخدادهاي سخت و رويكردهاي دنيا و كيسه هاي زر معاويه و پيشنهادهاي آن چناني كه به سوي ياران امام و خواص طرفدار حق سرازير شده بود و ايمان از كف بسياري از آنان ربوده بود، ايمان خود را سخت محافظت كرد. دنيا را با تمام فريبش شناخت و طرد كرد و حق را با همأ عظمت و زيباييش دريافت و بر آن پايدار ماند.
حضور و استقامت مالك و صلابت او در مواجهأ با باطل در لحظه هاي تاريخ ساز امّت اسلام، چنان كارساز و و سرنوشت ساز و بزرگ است كه دشمن مكّار، شيطان بزرگ، معاويه چنان از او در خوف است كه وقتي شنيد، مالك به عنوان استاندار به سوي مصر در حركت است، به شدّت در هراس شد و پايه هاي تخت فرعونيش را متزلزل ديد. از يك سو به جاسوس خود « جايستار» پيغام داد كه اگر موفق شود مالك را از سر راه او بردارد، براي تمام عمر از خراج معاف خواهد بود و از طرف ديگر مردم شام را جمع كرد و با اعلام اين خبر گفت: بياييد همگي دعا كنيم تا مالك به مصر نرسد! كه رسيدن او به مصر كار ما را و شما را تمام خواهد كرد.
« جايستار» در مسير حركت مالك، با عسل مسموم از او پذيرايي كرد و ايمان خود را با معاف شدن از خراج مبادله نمود. شهادت مالك، معاويه و شام را غرق در شادي ساخت در حالي كه علي و مؤمنان در اندوهي بزرگ فرورفتند. مالك به فرمان امام علي به سوي مصر مي رفت تا فتنأ بزرگي كه در شرف رخدادن بود خاموش كند، چرا كه بعد از جنگ صفين و جريان حكميت، آرام آرام زمزمه هاي مخالفت با محمّدبن ابي بكر استاندار امام در مصر برخاسته و مخالفين امام كه كه از سوي شام حمايت بيدريغ مي شد، جرأت اظهار مخالفت يافته بودند. امام براي مهار آشوب و رفع تشنج، تنها مالك را كار آمد اين عرصه مي شناخت و تدبير و شناخت و شمشير وي را چاره ساز حفظ مصر - كه بسيار مهم است - مي دانست.
آن هنگام كه خبر شهادت مالك به معاويه رسيد بسيار خرسند شد. مردم را جمع كرد و به آنان گفت:
«علي دو دست داشت، يكي را در صفّين قطع كردم (مقصود عمار ياسر بود) و ديگري امروز قطع شد». شهادت مالك در سال سي و هشتم هجري بود.
امام، اندوهگين از دست دادن يار باوفايي چون مالك، فرمود:
«خداوند مالك را رحمت كند، او براي من چنان بود كه من براي رسول خدا بودم».
مالك اشتر، آن كه در شناخت حق و باطل كوشا بود و در قيام و جهاد تا شهادت، لحظه اي آرام و قرار نداشت؛ اين چنين پس از شهادت از سوي امام و مولايش توصيف مي شود:
«خداوند مالك را جزاي خير دهد، اگر كوه بود از پايه هاي بزرگ آن به شمار مي رفت و اگر سنگ بود، سنگي سخت و استوار بود. آگاه باشيد به خدا سوگند كه مرگ تو (اي مالك) عالمي را ويران مي كند. بر مردي مانند مالك بايد گريه كنندگان گريه كنند. »
امام بر مرگ پرچمدار با وفايش بسيار گريست و چون در اين باره مورد پرسش همراهانش قرار گرفت فرمود:
«به خدا قسم شهادت او مردم مغرب ( شام) را عزيز و مردم مشرق ( عراق) را ذليل كرد. »
آن گاه فرمود. . . هل موجود كمال كا» آيا كسي مانند مالك وجود دارد؟
و ما اينك نيز در مقابل اين پرسش مولايمان علي قرارداريم. راستي آيا كسي چون مالك وجود دارد؟
راستي مي توان چون مالك بود؟ آيا راه مالك پيمودني است؟ آيا چون مالك مي توان تا آخر فقط بر اساس ايمان و بصيرت و شجاعت و پايداري در ميدان حق بر عليه باطل ايستاد؟
آيا چون مالك مي توان در شبهاي حادثه خواب به چشم راه نداد و براي دشمنان حق از آتش گدازنده تر بود؟
آيا چون مالك مي توان ياور مظلوم و دشمن ظالم بود؟ آيا چون مالك مي توان پيرو امام و رهبر بود؟
آيا چون مالك مي توان دوست و دشمن را از يكديگر تشخيص داد؟
آيا مي توان چون مالك زيست و چون مالك مرد و چون مالك رضايت امام خود را به دست آورد؟
آري مي توان چون مالك بود؛ مشروط بر آن كه آن سه ويژگي مالك اشتر يعني ايمان و بصيرت و پايداري را تا آخر همراه داشت.
در سايه ايمان و تقواست كه راه هدايت را در كوران غبار فتنه ها مي توان جست. با بصيرت و آگاهي است كه مي توان از برخوردهاي كج انديشانه و گمراه كننده در امان ماند. و با صبر و شجاعت است كه در برابر آزمايش و ابتلأ و سختيهاي حق گويي و حق پويي، مقاومت و ايستادگي ممكن خواهد شد.
آري تنها در سايه اين صفات است كه دنيا و چرب و شيرين آن خواص و نخبگان برگزيده اي چون مالك بن حارث - اشتر - را در كام خود نمي بلعد. و آنها را همچون ستارگان فروزنده اي در وراي زمانها و مكانها، الگو و راهنماي انسانها قرار مي دهد.
او فرزندي خيرخواه و شمشيري برنده
و ستوني استوار بود
محمّدبن ابي بكر، در سال حجه الوداع در «بيدأ» متولد شد، مادر او اسمأ دختر عميس همسر جعفر فرزند ابوطالب بود. اسمأ زني بزرگوار بود كه همراه همسرش جعفربن ابي طالب از مكّه به حبشه هجرت كرد و در حبشه داراي سه فرزند به نامهاي محمّد، عبدا لله و عون گرديد. سپس همراه با جعفر (در سال هفتم هجرت) از حبشه به مدينه آمد. بعد از شهادت جعفر در جنگ مؤته، با ابوبكر ازدواج كرد و خداوند محمّدبن ابي بكر را به او داد. پس از مرگ ابوبكر، حضرت علي (ع) با اسمأ ازدواج كرد و ثمرأ اين ازدواج يحيي بن علي بود. محمّد در دامان چنين مادري و در مكتب حضرت علي پرورش يافت و با ولايت انس گرفت آن چنان كه در آزمايشهاي سخت پس از رحلت رسول گرامي اسلام همواره بر اعتقاد به حقانيت علي (ع) پاي فشرد.
از آن جا كه محمّد فرزند ابي بكر بود و خواهرش عايشه، با او از پدر نسبت مشترك داشت، از لحاظ رواني، در صحنه هاي آزمايشهايي چون جمل، بسيار در سختي قرارداشت. لكن او با بصيرتي كه نسبت به حق و ولايت پيداكرده بود همأ احساس و عواطف و جاذبه هاي آن را يكسره زير پا نهاد. در جنگ جمل رو در روي خواهرش كه علم مخالفت با علي (ع) را برداشته بود ايستاد و قلّه هاي ايمان و معرفت را بالا رفت. آن جايي كه علقه هاي قومي و عشيره اي بيشترين تأثير را در حمايتها يا دشمنيها داشت، او حميّت ايماني و دفاع از حق را برگزيد و اسير علقه هاي جاهلي نشد. او هر كه را كه در برابر حق مي ايستاد دشمن مي داشت و با او مبارزه مي كرد و چنين كاري از ايمانهاي بزرگ و دلهاي منوّر به نور معرفت حق تعالي برمي آيد ولاغير. او يك بار به نمايندگي از سوي امام به نزد عايشه رفت تا بلكه آنان را از طغيان بازدارد امّا حاصلي به دست نياورد و بعد از پيروزي بود كه عايشه را درمانده يافت و با مهرباني به او گفت:
«آيا از رسول خدا نشنيدي كه فرمود: علي مع الحق و الحق مع عليا؟» و سپس به دستور امير مؤمنان او را به مدينه با احترام بازگرداند.
نامأ محمّدبن ابي بكر به معاويه، دفاع جانانه اي است از ولايت و فضيلت و نشانه اي از بزرگي ايمان و وسعت بصيرت او:
«به نام خداوند بخشايندأ مهربان؛ از محمّدبن ابي بكر به آن گمراه پسر صخر، درود و سلام بر مردم فرمانبردار از خدا، كساني كه تسليم اهل ولايت الهي هستند. . . اينك مي بينيم كه تو دم از همتايي با او ( علي ) مي زني، در حالي كه تو تويي (با آن سابقه بد در اسلام) و او، اوست، كه داراي سابقأ برجسته در تمام خيرات و نيكوييهاست. او نخستين كسي است كه اسلام آورد و پاك نهادترين مردم است. خاندان او پاكيزه ترين خاندان و همسر ارجمند او از همأ مردم والاتر؛ و پسر عمّش (رسول خدا ) بهترين كسان است. لكن تو خود لعنت شده و پسر لعنت شده اي. هميشه تو و پدرت ( ابوسفيان) فتنه ها و توطئه ها بر ضد دين خدا به راه انداختيد و براي خاموش كردن پرتو اسلام كوشيديد و دسته بنديها و احزاب را ايجاد كرديد و از مال، مايه گذاشتند و با قبايل مخالف اسلام رفت و آمد كرديد. بر اين روش پدرت از دنيا رفت و تو بر همين عقيده و اساس جايش را گرفتي. گواه بر اين گفتأ من، باقيماندأ دسته ها و احزاب مخالف و سران منافق و مخالف رسول خدا هستند كه به تو پناه آورده و از تو جايگاه مي طلبند.
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14