(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 15 اسفند 1388- شماره 19597
 

ميلاد طه
براي پدر بزرگ مهربانم بوي سمنو؛ بوي تو
به مناسبت 13 سالگي مدرسه تولدت مبارك !
رهپويان وصال
مهر آسمان
ن.م.ر.ه
از زبان شاخه گل
گل هاي باغ كانون شهيد بهشتي اصفهان



ميلاد طه

آنگاه كه ندايي از ملكوت آمد فرشتگان خدا نويد آمدن نور را دادند. نوري كه گيتي را روشن و دل ها را آذين بست. نوري كه حق طلبي را پيشه خود كرد و حقيقت ايمان را به كبوتران قاصد عشق سپرد تا ما را به خود بخوانند. خورشيدي كه با آمدنش لرزه بر اندام كفر آويخت و كنگره ها و بت هاي كاخ كسرا را درهم شكست. نوري كه سرزمين حجاز را جلا بخشيد و مكه را پايتخت زهد و تقوا كرد.
محمد(ص) بهار بود و شكوفه هاي بهاري صفا و محبت را بر شاخه هاي درختان ايمان روياند.
حال كه ما دراين ايام فرخنده قرار داريم دلمان را با گلاب ناب محمدي و با ذكر صلوات برايشان غسل داده و با شاخه گل محمدي و با چشماني اشكبار دست به دعا برمي داريم و از خدا توانايي زيارت و نظاره گنبد خضراء ايشان و قرارگرفتن در صف ياران او را طلب مي كنيم.
«اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»

علي نهاني 2/3
مدرسه تقواپيشگان
منطقه 15 تهران

 



براي پدر بزرگ مهربانم بوي سمنو؛ بوي تو

يادم مي آيد سال هاي خيلي خيلي دور، وقتي كه از راه مي رسيد و كوله بار طراوت و شادابي اش رو زمين مي گذاشت و گره بقچه اش را باز مي كرد عطر دل انگيز سوسن توي هوا و سينه ي باغبان و بچه ها مهمان مي شد. بله! باز هم بهار بود كه با شادي از راه مي رسيد و مدرسه ها هم همراه بچه ها به سرزمين تعطيلات سفر مي كردند و بچه ها با شادي به خانه هايشان مي رفتند؛ خانه هايي كوچك اما صميمي، و از تعطيلات لذت مي بردند و من، من كه پر از احساس بودم به همراه خانواده ام به شهر عشق و نور، به شهري كه نورش از جنس خداست و تمام كشتي هاي عالم از نورش، نور پرفروغش راه خود را از دل آب ها پيدا مي كنند، سفر مي كرديم مانند هر سال با شادي، با سرور بسيار...
براي ديدن زادگاه، براي ديدن اقوام، براي ديدن محبوب و بارگاهش، براي ديدن آن كه كبوترهاي عاشق به عشقش به گنبد طلايش هجرت مي كنند، آن كه بوي گندمش كبوترها را مست مي كند و به سوي خود مي كشاند. خوش به حال آنها كه هميشه تعطيل اند و در حرم از دستان مهربان و سبز خودش گندم مي خورند.
بله ما هم همسفر كبوترها مي شديم و به مشهد آقا سفر مي كرديم. بعد از زيارت مي رسيديم در خونش، در خونه ي پرمهر و صفاش، خونه اي كه هميشه درش به روي همه باز بود. قبول دارم كه هيچ جا خونه ي پدربزرگ نمي شود. هميشه عكس گنبد آقا توي قاب پنجره خونش بود. آقاجون مي اومد دم در و با دست هاي پينه بسته اش در خونه رو، نه در خونه ي دلش و به روي ما باز مي كرد و ما را در آغوش گرم و پرمهر خود مي فشرد، و بالاخره دلتنگي ها به پايان مي رسيد و پشت در خونه ي آقاجون جا مي موند و موقع خداحافظي دوباره غبار دلتنگي روي دل هايمان مي نشست. وقتي كه صداي پاي سال نو نزديك تر مي شد همه ي فاميل از عمه ها گرفته تا عمو-به خانه ي گرم آقاجون مي آمدند تا شايد سال نو به خاطر آقاجون و قلب پاكش بيايد. و به اميد اينكه عيدي هاي اتو خورده و سبز رنگ آقاجون كه برخلاف صورت مهربانش هيچ چين و چروكي نداشت مال آنها را بركت دهد. گويي آقاجون با تمام حرف ها و عيدي هايش جادويي عجيب مي كرد...
آه، افسوس كه ديگر عيد، عيد نيست، بهتر بگم آقاجون ديگه كنارمان نيست، افسوس كه صداي پاي سال نو دورتر شده است گويي او با خود سال نو را به سرزميني دور برده است، سرزميني دور، دورتر از حد خيال. افسوس كه امسال بوي سمنو فضاي كوچه را پر نمي كند و ديگر ديگ سمنويي نيست تا عيد با تمام شكوفه هايش بالاي سر آن ظاهر شود، آه كه عيدمان اندكي پيش روي تخت بيمارستان جان سپرد، افسوس كه آغوش گرم و مهربانمان را اندكي قبل به آغوش گرم خداوند عيدها، خداوند پدربزرگ ها، و به آغوش سرد خاك سپرديم.
و ديگر نيست و عيد برايمان معنا ندارد. چگونه؟ چگونه عيد بي تو مي آيد؟ كاش بودي تا باري ديگر گرماي آغوشت و نرمي دستان پرچروكت را احساس مي كردم.
و براي آخرين بار صدايت مي كردم، با هم به زيارت مي رفتيم. كاش مي دانستم در تحويل سالي كه پير شد آرزويت، نه، آخرين آرزويت چه بود؟ كاش آخرين بار سمنوي بيشتري مي خوردم ؛ طوري كه در تمام عمر طعم آشنايش زير زبان خيالم مي ماند. باز از كنار مغازه رد شدم و بوي خوش سمنو كه انگار بوي تو بود مرا به ياد عيد و به ياد تو انداخت؛ تو كه حال مهمان يادها شده اي. پدر بوي مهربان عيد، پدر اي مهربان پدر، يادت گرامي!
فاطمه شهيدي 14 ساله
دبيرستان فجر السلام
عضو انجمن شاعران و نويسندگان كانون شهيد فهميده
منطقه 13 تهران

 



به مناسبت 13 سالگي مدرسه تولدت مبارك !

بهترين روز زندگي هركسي تولد و متولد شدن اوست. روزي كه هر سال دلت مي خواهد همه آن را به ياد داشته باشند مخصوصاً دوستان نزديك و امروز ما دوستان مدرسه اي تولد تو را تبريك مي گوئيم .زندگي يك قانوني دارد كه خيلي ساده است ؛ قانون تولد تا مرگ. وقتي به دنيا مي آيي هيچ دوستي نداري همبازي نداري، اما همين كه بزرگ مي شوي به تناسب سنت دوستان همسن و سال پيدا مي كني درمهد و دبستان همكلاسي هايت؛ در بزرگسالي انسانهاي همسن و سال خودت، و درپيري هم نيمكت نشينان پارك و يا دوستان پيري درسالمندان . اما من يكي را مي شناسم كه وقتي به دنيا آمد از روز نخست با جوانها دوستي كرد و امروز كه نوجوان است نيز با نوجوانان و جوانان دوست و همراز و سنگ صبور است من كوچك بودم و او با جوانها بود من نوجوان شدم با من دوست شد با قلمم با او حرف زدم و او گوش كرد. من بزرگ مي شوم و شايد از او جدا شوم شايد مشغله هاي زندگي ديگر مرا حتي ياد او هم نيندازد. و آن زمان او هنوز جوان است و با جوان هاست. و تا هر وقت كه عمر كند با جوانهاست. مثل كيهان بچه ها كه در سن 54 سالگي هنوز همدم بچه دبستانيهاست با كلي شور و حرارت. دوست من صفحه ي مدرسه امسال پـا به عرصه نوجواني گذاشته اي و اميدوارم سالهاي سال جوان و شاداب و تابنده بماني و در دل روزنامه كيهان بدرخشي و روزي برسد كه كيك 100سالگي ات را فوت كني به همراه نوجوانان ايران زمين؛ نوجوانان اهل ذوق و ادب فارسي. همه ي ما دوستت داريم و يك صدا مي گوييم: (تولدت مبارك)
فاطمه كشراني/ تهران
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



رهپويان وصال

به گمانم اين صدا را بارها شنيده بودم، خيلي آشنا به نظر مي رسيد، دانش آموزان هم به محض پياده شدن از اتوبوس، بي اختيار، مسيرشان را به آن سو هدايت كردند. فقط تعداد كمي به سمت بازارچه و دست فروش هاي كنار اروند، روانه شدند و البته آن ها هم بعدا به جمع ما پيوستند.
اين صدا خيلي گرم و دلنشين بود، به قول معروف انگار از دل برمي آمد و بر دل مي نشست، چه زيبا از حماسه اروند و بچه هاي غواص روايت مي كرد گويا، خودش هم يكي از آن ها بوده چرا كه حتي از شوخي هاي رزمندگان هم در آن شرايط دشوار عمليات حكايت ها مي كرد.
از سردي و سوزش آب هاي اروند در فصل زمستان و يخ زدن لباس رزمندگان غواص و ساعت ها در ميان آب ماندن و سرماي صفر درجه. و از شوخي هايي كه در آن اوضاع روحيه ها را تقويت مي كرد، از ديگ شلغم داغ و پرتاب شلغم به سوي يكديگر، پس از ساعت ها تحمل سرماي شبانه، و اين كه چگونه مي تواند رهرو آن ها يعني شهدا شد؟ آيا اين كه من بيايم كنار اروند عكس بگيرم، در شلمچه و هويزه و دهلاويه فيلم بگيريم؟ چفيه دور گردنم بيندازم؟ لباس رزمندگي به تن كنم؟ عزيزان! اين ها بد نيست، اما يك چيز است كه مي تواند ما را به راه شهدا نزديك و انشاءالله رهرو آن ها كند، و آن اين كه«بخواهيم و بخواهيم». مثلا چمران در آمريكا در بهترين موقعيت اجتماعي و شغلي و رفاه بود، اما خواست، حركت كرد، صبر كرد، و چمران شد. انشاءالله در دهلاويه از او بيشتر خواهم گفت. و اضافه كرد: از خدا بخواهيم، «نوري» به قلبمان تابيده شود و اگر اين نور تابيده شد، انشاءالله هدايت مي شويم و از «دهه فجر» كه در آن بوديم، و از معناي «فجر» گفت كه يعني «دميدن يك نور در تاريكي در يك لحظه»، كه همين يك لحظه تابيدن، روشنايي را به همراه دارد. و اينكه خدا يك لحظه نور، به قلبمان بتاباند، تا لااقل وقتي برگشتيم شهرمان، بتوانيم جلو راهمان را ببينيم و به گمراهي نرويم.
بياييد، در كنار اروند به ياد خون هاي پاك ريخته شده، و به ياد شهداي عزيزمان از خدا حاجاتمان را طلب كنيم.
اگر دلت براي خودت مي سوزد! اگر از غيبت آقا و مولايمان صاحب الزمان(عج) دلتنگ شده ايم، اگر براي مسلمانان غزه و لبنان و فلسطين و يمن و افغانستان و عراق دلمان مي سوزد و اگر... بياييد از ته دلمان آقا و مولايمان را صدا بزنيم و با هم بخوانيم: الهي عظم البلاء و برح الخفا و انكشف الغطاء و انقطع الرجا... و آن قدر زيبا خواند، كه اشك در چشمان همه حلقه زد و پهناي اروند را درنورديد. در شلمچه هم اين صدا را شنيديم، انگار امروز «توفيق» نصيب كاروان ما شده. باز هم بدون هيچ دردسري دانش آموزان در يادمان شهدا دور منبر حاج آقا حلقه زدند، و سراپا گوش شدند. روايت حاج آقا از شلمچه هم شنيدني بود. اما آنجا كه از عبور كاروان امام رضا(ع) از اين منطقه گفت، و از عنايت امام بر اين دشت، نكته اي ناشنيده و تازه بود، و نشاط آور. سخنراني حاج آقا تبديل به مداحي شد...
اللهم الرزقني زيارت قبرالحسين(ع) شبهاي بين الحرمين و سپس مداحي همراهان حاج آقا شروع شد و اوج گرفت، و همه همراهي كردند. انگار كه «رهپويان وصال» و در معيت «حاج آقا انجوي نژاد» راويان راهيان نور بودند و حسينيه شهداي شلمچه را با «حسينيه سيدالشهدا(ع)» در شيراز را در هم آميخته بودند.
سيروس زارعي
شيراز- دبيرستان اميركبير- ناحيه3

 



مهر آسمان

به نام حضرت دوست كه قلب هاي پرمحبت مان از اوست
از ژرفاي آسمان بي كران هستي به پهناي سرشت عالميان مي نگرم كه در اعماق خود خوشه جاودانيت را پنهان كرده اند و به جاده پرپيچ و خم كناري مي نگرم كه نمايي از زندگي را نمايان ساخته است. به بيابان در دل رنجيده و در ظاهر خنديده به اشك هاي ژاله در كنار لاله به آلونك هاي عاشقي كه عشق در قلب نمانده به فراسوي بشريت و ابديت و يقين جاودانيت مي نگرم و مي گريم به حال مردماني كه خونخواران خلقند و دراين جهان به دنبال جلا و زرق وبرق اند و نعمتم را بر آنان كه عابدي را بر همه اثبات كرده اند رونمايي مي كنم.
زندگي زيباست، زيبايي هاي آن در تفسير ماست.
آرزوهامان در غوغاي فرداهاست كه آن آينده ماست.
طراوت
به نام او كه فانوس شب هايم به ياد او مي سوزد
مي نگرم، به طبيعت وصف ناپذيري كه حال جامه سبزگوني را پس از جامه نقره گون برتن مي كند، و آن را در سراسر زمين مي گستراند، با همه نعمت هاي الهي اش و آن را به ما ارزاني مي دارد. بوي خوش گل هايش آدمي را از خود بي خود مي كند و به او روحي تازه مي بخشد و مانند نگين يشمي در پهناي سرزمينم مي درخشد و گل هايش كه هريك نمايي از واژه هاي زندگاني است، به ما باهم بودن و دركنار هم زيبابودن را مي آموزد. مانند لاله در خون غلتيده كه بيانگر شهيد از جان گذشته است. درختان سبزرنگي كه نماد زندگي دوباره پس از سه ماه مرگ اند، آدمي را به آينده اميدوار مي كند. پرندگاني كه دسته دسته برفراز اين سرزمين به دنبال آشيانه اي براي زيستن مي گردند و خانه خود را با قطعه چوب هاي كوچك مي سازند، نعمت قناعت را به ما ارزاني مي دارند. بوي عطر شكوفه ها و ميوه هاي دلپذيرش كه سيري و بصيرت را به انسان مي بخشد و همه اينها لطف و عنايت و نعمتي نيست جز از خواسته خداوند تبارك و تعالي كه آن را بر انسان هاي آگاه و آزاده ارزاني داشته است.
پريسا حسيني مؤيد 3/3 مدرسه راهنمايي پونه رونقي منطقه 15 تهران
بهار برفي
روزي برفي در بهار با نغمه خوش بادهاي سرد.
برف ها آرام آرام بر روي ديوار، بر روي زمين مي نشينند. انگار خدا بالش بزرگي را در آسمان بر روي زمين مي تكاند. پرهاي بزرگ آن بالش بر سر ما و زمين مي ريزد.
چه قدر زيباست حالا كه پرده اي سفيد بر روي زمين خودنمايي مي كند و وزن زياد باد درخت هايي كه جوانه هاي سبز و شكوفه هاي سفيد زيبايشان كرده است خم مي كند. خورشيد فروزان با ابرها قايم باشك بازي مي كند حالا نوبت خورشيد است كه خود را زير يكي از ابرها پنهان مي كند. بادهاي سرد تنم را مي لرزاند، پنجره را مي بندم و با شوق به طرف پشت بام حركت مي كنم. حالا در پشت بام زيبايي شهر را دربرف مي بينم و براي گنجشك هاي كوچك از خداوند درخواست سلامتي مي كنم.
زهرا فرجي 3/3 مدرسه راهنمايي پونه رونقي منطقه 15 تهران
طلب بخشش
دم غروب بود. روي شاخه هاي سرد و خشك درخت تبريزي چند كلاغ نشسته بودند. ابرسياهي در آسمان ظاهر شد. ابرها انگار دعوا مي كردند و رعد و برق پديدار شد. كلاغ ها برگ نيمه خشكي از درخت مي كنند و روي سر خود مي كشند. درخت آهي مي كشد. كلاغ ها با غمي از درون بخششي طلب مي كنند. اشكهاي درخت جاري مي شود و مي گويد : آه من از غم آن برگ نيست، از شادي آن است كه با بارش باران برگهايم كه گداي قطره آبي هستند شاد مي شوند.
مليحه غلامحسيني 2/3 مدرسه راهنمايي پونه رونقي منطقه 15 تهران


 



ن.م.ر.ه

اين مطلب را موقع امتحانات نفرستادم تا نكند بچه هاي دسته گل مردم منحرف بشوند و درس نخوانند و دل زده شوند و از اين خزعبلات. يك وقتي نيايند بگيرندمان بگويند چرا دسته گل هاي مردم را پژمرده كردي و گفتي كه اين چيزي كه به شما مي دهند آب نيست؟! الآن فرستادمش تا اگر هم يك وقتي خداي نكرده كسي از اين دسته گل ها به اين پي برد كه واقعا آن چيزي كه مي دهندش آب نيست، روي معدلش تاثير چنداني نداشته باشد. (خواهم گفت چرا تاثيري ندارد) مي گويند شب امتحاني نباشيد. در طول سال درس بخوانيد و... هيچ وقت از خودشان نمي پرسند كه چرا با اين همه تاكيد همه و همه بر روي اين كه نبايد شب امتحاني بود باز هم 99درصد دانش آموزان به اين صفت زيبا! موصوف اند. چرا واقعا؟
ايده آل در مدرسه اين است كه نمره پاياني بچه ها بيست شود. براي اين ايده آل به هر كاري دست مي زنند. همين نمره مستمر هم براي بيست شدن پاياني است. بچه ها اگر در طول سال درس بخوانند نمره پاياني شان بالا مي رود. هيچ كس هم نيست كه اين وسط بگويد بابا! نمره ي پاياني خود براي چيست؟ با اين روش سنجش ميزان يادگيري (تئوري) اصلا نمي ارزد كه تو بنشيني در طول سال درس بخواني كه نمره پاياني ات خوب بشود. همان دو روزي كه وقت داري مي نشيني و آن قدر خرخواني (!) مي كني كه نمره ات بيست مي شود. معلم عزيز و گرامي هم كه دلش نمي آيد - اين همه زحمت كشيده اي - نمره ي مستمر خودت را وارد كند آن را هم بيست مي كند و الخ. جالب اين است كه برعكسش صادق نيست. يعني اگر نمره ي مستمر تو بيست شود پاياني ات نمي شود. چرا؟ چون اصلا نمره پاياني يك چيز مقدسي است كه دست هيچ نامحرمي نبايد به آن برسد. ولي نمره مستمر پادري است كه هر كسي رويش رد مي شود و صدايش هم در نمي آيد.
اول اين كه تا وقتي هدف بيست شدن نمره پاياني باشد، اصالتا صورت مسئله پاك مي شود. چون براي بيست شدن نمره پاياني اين بهترين كار است كه نمره ي مستمر فقط وسيله اي باشد. فقط يك مشكلي اين وسط هست. خوب يك هو اين مستمر را ديگر حذف كنند. چه كاري است؟ وقتي كه همه چيز به اين نمره ي پاياني مربوط مي شود ديگر مستمر باشد يا نباشد فرقي نمي كند. دوم اين كه اگر هدف بيست شدن پاياني نباشد و نمره مستمر هم فقط يك وسيله براي اين هدف نشود مي توان اميد داشت. چرا ارزش نمره مستمر بيشتر است؟ كسي كه در طول سال تلاش مي كند از نظر كمي و كيفي تلاشش بيشتر از كسي است كه همان دوروز آخر را مي نشيند بكوب مي خواند براي بيست شدن. شايد بگوييد خوب كسي كه مستمر خوبي دارد پايانش هم طبيعتا خوب مي شود. اما بحث در اين جاست كه چرا مستمر فقط و فقط وسيله اي براي پاياني باشد؟ چرا خود آن مشخصا هيچ ارزشي ندارد و همه ارزش آن بسته به نمره پاياني است؟ بارها از معلمان مختلف شنيده ام: اگر پاياني ات خوب بشود نمره مستمر را در نظر نمي گيرم. اين چه بحث بي خودي است؟ تو زماني تلاش نكرده اي و نمره نگرفته اي وبايد نمره تلاش كمت را بگيري و براي پاياني تلاش كرده اي و نمره ي خوبي گرفته اي كه آن هم نمره ي تلاش زياد توست. دليلي ندارد ارزش تلاش براي پاياني را بيشتر از ارزش تلاش براي مستمر بدانيم. اين يعني با زبان بي زباني گفته ايم: تلاش كساني كه در طول ترم خوانده اند كاملا بيهوده و بي خود بوده و ما فقط مي خواستيم شما را براي پاياني آماده كنيم.
پيشترها در مطالب قبلي گفته بودم نمره بي ارزش است. حالا مي گويم:نه! نمره ارزش دارد. منتها نه براي من. براي اطرافيان. چه اطرافيان دور و چه اطرافيان نزديك. با كمال تاسف كساني حق نقد آموزش و پرورش را دارند و يا اين طور بگويم به حرف شان در اين مورد گوش داده مي شود كه خود نمرات بالايي كسب كرده باشند. در حالي كه همه مي دانيم كسي مي تواند سيستمي را نقد كند كه خود مشكل آن سيستم را با جان و دل درك كرده باشد. چيزي كه هست مي گويند: اگر سيستم مشكل داشت آن «خوب»ها بيست نمي آوردند. خوب بابا! شيطان هم بدترين موجود است. كساني هم هستند كه در كلاس او بهترين نمره را مي آورند و حتي باقي را براي نمره ي كمشان در كلاس شيطان مسخره مي كنند. پس بگوييم كه بعله:اي اهل شيطان بياييد و بگوييد كه كلاس شيطان چه اشكالي داشت؟ قطعا آن اهل شيطان اگر هم حرفي بزنند خواهند گفت كه بايد همان مباني قوي تر تدريس شوند. در حالي كه اهل ايمان را اگر بياورند مي گويند كه اصالتا مباني بايد عوض شود. شايد مقايسه خوبي نبود. ولي مي خواستم مطلب روشن شود.
بايد سيستم نمره دهي مان را مدل خدايي ترسيم كنيم. خدا چگونه نمره مي دهد به آدميان زندگي آموز؟ قبول! امتحان پاياني هست كه بايد در هنگام مرگ اشهدت را بگويي و گرنه مسلمان نمي ميري. اما ببينيم كه خدا ساليان عمر ما را همراه با آن پاياني مي بيند و نمره مي دهد يا فقط همان لحظه ي آخر اگر اشهد بگويي نمره ي كامل مي دهد؟ اصلا چه كسي توفيق اشهد گويي مي يابد جز اهل ايمان و اسلام در طول زندگي؟ يعني همان نمره ي پاياني هم ارتباط مستقيم دارد به مستمر آدمي. حتي مي توان به جرأت گفت كه اصلا نمره ي پاياني نيست. همه ي اعمال با هم و در كنار هم سنجيده مي شوند و همه هم مهم هستند. اين طور نيست كه عمل آخر مهم تر از همه باشد و اگر آن يكي قبول شد بقيه هم قبول مي شود. اعمالي هستند كه كليد قبولي باشند: نمازها. ولي همين ها هم گفته شده كه به همان اندازه قبول مي شوند كه ما را از كار زشت باز دارند و به كار خوب مشتاق سازند. پس اگر مي خواهيم سيستم عادلانه اي داشته باشيم اصلا نمره ي پاياني با ارزش ويژه اي نبايد وجود داشته باشد كه بتواند نمره مستمر را خراب كند يا به طرز شگفت آوري بالا ببرد. براي نمره ي پاياني هزاران اتفاق مي تواند بيفتد كه آن را كاملا عوض كند از استرس و اضطراب و بي دقتي بگير تا بيماري و حواس پرتي و اين كه نتواني بخواني. اما نمره ي مستمر يعني جمع فعاليت ها در طول ترم. پس كسي كه تلاش مي كند ممكن است يكي دوتا نمره خراب داشته باشد ولي باقي همه خوب مي شوند. پس اعتماد بيشتري به آن هست براي سنجش ميزان تلاش و فعاليت و يادگيري.
نجمه پرنيان / جهرم

 



از زبان شاخه گل

صبح يك روز بهاري بود. خورشيد خميازه اي كشيد و دست طلايي خود را به دامن دشت كشيد. ابرهاي سياه بسيار عصباني شدند و با بي ادبي جلوي خورشيد آمدند و دشت را غرق در تاريكي كردند. آن ها از خوشحالي پايكوبي كردند و سرانجام باران مانند قطرات اشك، از آسمان فرو ريخت و دشت را جاني دوباره داد و در اين ميان بود كه من يعني يك گل مريم سرم را به سوي بالا خم كردم و دست هايم را براي طلب باران بالا بردم.
ديگر ظهر شده بود و باران بند آمده بود كه صداي دل خراشي را شنيدم. بله! صداي يك ماشين چمن زني بود كه سرهاي چمن هاي بي گناه را مي زد. آن ها جيغ مي كشيدند؛ اما در صداي ماشين گم مي شد. درختي در آن نزديكي كه ناراحت شده بود، فرياد زد: «مگر نمي بيني، چه كار مي كني؟ داشتي آن گل را له مي كردي!» ماشين هيچ اهميتي نداد و مشغول كار خود شد. من خيلي ناراحت شدم. ماشين داشت به سرعت به طرف من مي آمد. او اندوه مرا ديد و گويي چيزي كه سال ها بود داشت خاك مي خورد، تكاني خورد. آن چيز، قلب او بود. اما چه قدر دير. از گل چيزي نمانده بود و فقط صداي گريه درخت بود كه در دشت طنين مي انداخت.
مجتبي نفري/ دوم راهنمايي/كلاس بشارت
مدرسه خواجه نصيرالدين طوسي

 



گل هاي باغ كانون شهيد بهشتي اصفهان

چگونه مهمان خانه ات شوم؟
شنيده ام خانه ات ميان آسمان هفتم است با پرده هايي از حرير سبز و سقف پر از ستاره. گويند در خانه ات هفت در استجابت وجود دارد كه هر كه تو را بخواند هفت در استجابت به رويش باز مي شود، حيف، حيف كه نردبان خانه ما تا خانه ات نمي رسد من هم كه پر پرواز ندارم، راستي چگونه مهمان خانه ات شوم؟
خوش آن كبوتري كه بر بام تو چرخ مي زند، خوش آن ماهي كه بر گرد خانه تو طواف مي كند و خوش آن خسته دلي كه در ره عشق تو سياهي را سپيد مي كند، بگو به من اي مهربان چگونه مهمانت شوم؟
من چگونه تو را وصف كنم اي لطافت گلبرگ گل، اي گرماي خورشيد، اي خواب پروانه و اي ترانه چكاوكي. راستي نگفتي چگونه مهمانت شوم؟ مولايم...
در خيالم نقشي ز روي ماه تو مي كشم و در دفترم شعري ناب در وصف مهربانيت مي سرايم، ضريح غرق نورت پنجره فولادت و كبوتران حرمت همه و همه دلم را مي لرزاند اين چه عشقي است محبوبم اين چه عشقي است كه به هنگام ديدن نام پاكت «علي بن موسي الرضا» ديدگانم پر از اشك مي شود و بغض راه گلويم را سد مي كند. بگو چگونه مهمانت شوم اي خورشيد خراسان؟
تك تك عاشقانت براي زيارت و توسل به تو مي آيند تا از چشمه علم و معرفتت سيراب شوند يعني نوبت من هم مي رسد اي از تبار محمد يعني مي شود من هم مهمان خانه ات شوم اي ياور خسته دلان عالم؟
ضريح طلايي ات چه دردهايي را كه دوا نكرد، چه حاجتهايي را كه روا نكرد و چه خسته دلاني را كه اميد زندگي نبخشيد. پس كي اين عشق من به وصال مي رسد و من مهمان خانه ات مي شوم ؟ مي دانم كه مي داني در قلبم جا داري حتي اگر مهمان خانه ات نشوم، حتي اگر به پابوست نيايم و حتي اگر براي كبوترانت دانه نريزم اي يگانه محبوب و معشوق من علي بن موسي الرضا.
شادي بهرامي
كلاس اول
دبيرستان بهار آزادي1

نسيم دلنواز
در ميان آسمان مرقدت
بال و پر گشوده ام
مثل كفتري
در حريم دلرباي تو، رها
مات در شكوه گنبد طلايي ات
مست مهرباني ات
آمدم به سوي تو
كه جام چشم من
زنگاه آفتابي ات پر شود
آمدم كه قلب خسته مرا
پررنگ و بوي خود كني
من غريب و بي پناه در نگاه من
غم نشسته است
اي نسيم دلنواز قلبها
دست هاي كوچك مرا بگير
زينب كرمي
كلاس دوم- مدرسه شاهد بحرينيان

عاشق رضا
آقا براي شعر تو معنا مي آورم
چشمي پر از سخاوت دريا مي آورم
يك قلب سوخته يك آرزوي كال
دارايي من است يك جا مي آورم
اين جا كنار پنجره و سقاخانه ات
دست نياز و چشم تمنا مي آورم
اين بال پرشكسته كبوتر، به عشق تو
در سينه پر از شكايت دنيا مي آورم
در خواهش نفسي با تو ماندنم
احساس پاك شاعر تنها مي آورم
شعري پر از قضاوت باران و آفتاب
در مايه شبه معما مي آورم

زهرا كيخاني كلاس دوم
مدرسه جامه طحاف2

براي آسماني شدن هيچ وقت دير نيست
براي يافتن آن چه هميشه آرزومند آن هستي، هيچ وقت دير نيست اما نخست بايد خود را دريابي و بشناسي و طلب از خود را جايگزين درخواست از بيگانه كني. لحظه اي آرام بگير و درياب كه در زندگي به راستي به دنبال چه هستي و چه چيز تو را به سوي هدف نهايي ات هدايت مي كند.
دوست داري رشد كني يا فقط مايلي زنده باشي. خود را صدا كن، از درون با خود بي پروا و شفاف سخن بگو، و سپس آرام بگير، تا ببيني كه جهت نگاه تو اشتباه بوده است. هميشه به بيرون نگريستي و به دنبال مقصري جز خود گشتن؛ مهم ترين بينشي است كه تو بايد باور كني.
«تو بازتاب هر فكر و احساسي را كه نسبت به پيرامون خود داري، در زندگي خود مشاهده خواهي كرد.»قانون بازگشت الهي در همه احوال در اطراف تو وجود دارد؛ مطمئن باش اگر نگاه خود را عوض نكني، اين قانون با متخلفان معنويت برخورد جدي خواهد كرد.
پس خودت را بشناس و بينش خود را در زندگي روزانه ات كه پر از حرص، خشم، حسادت، كينه، قضاوت نابجا، ستم و نامهرباني است تغيير بده. وقتي بداني كه هستي و چه مي خواهي و با عوض كردن راه خود؛ در مسير زندگي با انرژي جديدي مواجه خواهي شد.
و اين همان چيزي است كه تو ساليان سال به دنبال آن بوده اي و براي به دست آوردنش به هر دري كوبيده اي.
اين موهبتي است كه واقعيت دارد و هر يك از ما مي توانيم با توكل كامل به خدا راهي را كه گم كرده بوديم، بازشناسيم و با آرامش و سرور حمايت و هدايت خدا را تجربه كنيم.سعي كن هر روز بيش از روز پيش با خرد لايتناهي ارتباط برقرار كني و كيفيت والاي اين تجربه را دريابي و مطمئن باش كه درسهاي زندگي اتفاقي نيست، بلكه هر رويدادي به سبب اين پيش آمده كه تو چيزي را بياموزي؛ پس با تكيه بر مهر و بخشش خدا زندگي خود را سرشار از رويدادهاي الهي كن.عشق را احساس كن و خواهان راهنمايي الهي باش و با احساس حضور در همه امور زندگي ات ترس ها و نگراني ها را در حال رفتن و خير و بركت را در حال پديدار شدن در زندگي ات ببين. دست از جنگيدن بردار، از ديگران تقليد نكن، داوري را به خدا بسپار و متوجه باش كه قانون الهي در همه احوال از تو و منافعت حمايت خواهد كرد؛ بنابراين آزاد و رها با احساس به اين كه خرد الهي راهها و چاره هاي حكيمانه اش را در ياري به تو همراه خواهد كرد، آن چه را كه آرزومندي بيافرين و خود را غرق در سعادت و آگاهي معنوي ببين.
«اكنون زمان آن فرا رسيده كه بداني براي يافتن آن چه هميشه آرزومند آن بوده اي، هيچ وقت دير نيست.»
از نشريه ي كوچه پس كوچه هاي ادبي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14