(صفحه(10(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 12 تير 1389- شماره 19684

ابوموسي اشعري بنيان گذار يك مكتب انحرافي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ابوموسي اشعري بنيان گذار يك مكتب انحرافي

مقصود از اعتزال
كلمه معتزل گاه به معناي «جدا شونده و فاصله گيرنده» و گاه «گوشه نشين و خانه نشين» به كار مي رود. از سكوت و خانه نشيني گروه مذكور، اعتراض فعّالي به مشام جامعه مي رسيد كه مقابله با آن، كار آساني نبود. بنابراين، در يك تعريف كوتاه مي توان گفت عنوان «اعتزال» در حكومت اميرمؤمنان (ع) بر جرياني اطلاق مي شود كه هم از مولا و هم از معارضان سياسي و نظامي اش، مانند طلحه و زبير و معاويه جدا شده، هيچ يك را بر حق ندانسته و تنها خود را در صراط مستقيم ديده اند.
نشانه هاي اثرگذاري اعتزاليان
در نگاه نخست شايد برخي گمان كنند اعتزاليان در حكومت مولا افراد محدود و انگشت شماري بوده اند كه در اثر حماقت وترس و يا ضعف اراده، موضع منفعلانه بي طرفي را برگزيده و در تحولات عصر حكومت اميرمؤمنان (ع) گروهي خنثي و بي أثر را شكل داده اند ولي با تأمّل در منابع تاريخي و حديثي، به شواهدي برمي خوريم كه باور به نظر فوق را سخت مي سازد، به گونه اي كه دقت در برخي روايات و گزاره هاي مزبور، جريان اعتزال را در نظر انسان از يك جمع كوچك به يك جريان گسترده، و از يك گروه بي مايه و ضعيف و بي اراده و يا ترسو و منفعل، به يك جريان حساب شده و داراي برنامه و خط سياسي ـ عقيدتي و تهاجمي مبدّل مي سازد.
با مطالعه دقيق حكومت علوي اندك اندك به اين نكته مي رسيم كه يك جريان نيمه پنهان، با ظاهري ساده و بي پيرايه، و آراسته به احتياط ديني، امّا با باطني زيرك، و شعارها و اهدافي حساب شده گام به گام پيشروي و نفوذ در افكار عمومي را مي پيمود. به ديگر سخن اگرچه در صحنه ظاهري تحولات و منازعات سياسي نظامي حكومت مولا، جريان اعتزال زير سايه امواج متلاطم ناشي از درگيري دو جناح موافقان و مخالفان مولا گم شده اند، ولي آنگاه كه به دقت مي نگريم، مي بينيم آن ها در كمربند جامعه و در حاشيه جنگ ها و كشمكش ها در حال پيشروي و فعاليت فكري و فرهنگي هستند، به طوري كه سرانجام جمع كثيري از مردم را تحت تأثير خود قرار مي دهند و به يك جريان برتر و خط برگزيده مبدل گرديده و بنيان حكومت علوي را سست مي كنند.
اين فرضيه را شواهد متعددي تقويت مي كند كه در اين مجال كوتاه با نگاه مجموعي به شواهد و قراين، مي كوشيم تا به قضاوتي معقول و صحيح نزديك شويم.
الف) تشبيه سران اعتزال به «سامري»
در برخي روايات، بعضي از سران جريان اعتزال در عصر حاكميت مولا به سامري تشبيه شده اند. سامري يكي از پيروان حضرت موسي (ع) بود كه وقتي آن حضرت به ميعادگاه الهي، يعني كوه طور رفت زينت آلاتي كه از
آل فرعون گرفته بودند، جمع آوري كرد و ذوب نمود و از آن، گوساله اي بزرگ ساخت كه از آن صدايي مانند صداي گوساله واقعي توليد مي شد.433 سپس او و اطرافيانش گفتند: اين همان خداي شما و خداي موسي است. آن ها نيز آن را پذيرفتند. تلاش هاي جناب هارون براي منصرف كردن آن ها ثمري نبخشيد سرانجام جناب هارون با دوازده هزار تن از آن ها جدا شد.434 آنگاه حضرت موسي (ع) بازگشت و به آن ها عتاب كرد و از بت پرستي نجات بخشيد435 و خطاب به سامري فرمود: «فما خطبك يا سام ر يّ436؛ تو چرا دست به اين كار زده اي اي سامري؟»، سامري در جواب گفت: «من چيزي ديدم كه آن ها نديده اند. من قسمتي از اثر قدم رسول (فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم. اين چنين ]هواي[ نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد».437 آن گاه حضرت موسي عليه السلام فرمودند: «فاذهب ف نّ لك في الحيوه أن تقول لامساس438؛ برو كه بهره تو در زندگي دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) بگويي با من تماس نگير!».
اكنون با توجه به توضيح اجمالي فوق در مورد سامري رواياتي را كه در آن ها برخي از سران جدا شونده از علي عليه السلام و معارضانش به سامري تشبيه شده اند بررسي مي كنيم:
1. شيخ مفيد در كتاب أمالي، روايت مسندي را بدين صورت نقل مي كند:
« پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «امّت من به سه فرقه تقسيم مي شوند: فرقه اي بر حق هستند، و باطل چيزي از آن نمي كاهد، مرا دوست دارند و به اهل بيت من محبّت مي ورزند مثل آن ها مثل طلاي مرغوب است كه هر چه در آتش فرو برده شود، بر مرغوبيت آن افزوده مي شود. و فرقه اي بر باطل هستند كه حق از آن چيزي نمي كاهد، آن ها به من كينه
مي ورزند. و نسبت به اهل بيتم بغض دارند. مثل آن ها مثل آهن است كه هر قدر در آتش فرو برده شود بر پستي اش افزوده خواهد شد. و فرقه اي متزلزل بوده طبق دين سامريّ مشي مي كنند ]ولي[ نمي گويند: با من تماس مگير، بلكه مي گويند: جنگ نبايد كرد، پيشواشان عبد اللّه بن قيس439 اشعري440 مي باشد».
از روايت فوق پيداست كه ابوموسي اشعري به عنوان باني و نظريه پرداز مكتب اعتزال با ترويج فكر كناره گيري از جنگ در اثر ضعف ايمان و
عدم پاي بندي به دستورات رهبر الهي جامعه، در حقيقت، پايه گذار فرقه سوّمي در امت اسلامي گرديد كه از جنگ گريزان بوده اند، از اين رو در پيشگويي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) امتش به سه فرقه اهل حق، اهل باطل و اهل تزلزل و اضطراب در عقيده تقسيم شده اند. بي ترديد اگر اعتزاليان در همان تعداد اندكي كه در تاريخ نام آنان برده شد خلاصه مي شده اند و حركتشان يك حركت ابتر و ناچيز بوده هرگز نمي توانستند يك فرقه جديد را در امت پيامبر(صلي الله عليه و آله) پايه گذاري كنند، در حالي كه طبق روايت مزبور همان گونه كه سامري با بهره گيري از برخي مقدسات موجب انحراف جامعه شد و خط سومي بين مكتب حضرت موسي (ع) و عقيده فرعونيان تأسيس كرد، أبوموسي نيز با تكيه بر مقدسات، آيين سومي بين اسلام اميرمؤمنان (ع) و اسلام طلحه و زبير و معاويه و... تأسيس نمود، كه شعار اساسي اش گريز از جنگ بود.
2. علي بن طاووس نيز از پيامبر( ص) نقل نموده كه حضرت فرمودند:
بدترين اولين و آخرين، دوازده نفر هستند (سپس آن ها را شمرده تا اين كه فرمودند) و سامريّ همان عبد اللّه بن قيس أبوموسي است. گفته شد: سامري كيست؟! گفت: ]كسي است كه[ گفت: از من دور شو، در حالي كه او ]يعني عبد اللّه بن قيس [ گويد: لاقتال = جنگي نيست. 441
تعبير تند شر اوّلين و آخرين در روايت نيز مؤيد نقش و تأثير انحراف فكري و حركت ابوموسي در انحراف جامعه مي باشد. بي ترديد اگر تأثير فكر اعتزال ابوموسي در حد كناره گيري جمعي از كوفيان از جنگ جمل خلاصه شده و بعد از آن اثرش زائل گرديده بود تعبير «شرّ اولين و آخرين» در مورد او قابل توجيه نيست، چرا كه برخي ديگر از منافقان صدراسلام نيز چنين ضربه هايي به مسلمانان زده اند، به عنوان نمونه توطئه هاي عبد اللّه بن ابّي در حكومت پيامبر (ص) در مدينه آثار تخريبي افزون تري در حكومت پيامبر ( ص) داشته كه يك مورد آن جلوگيري از شركت تعداد قابل توجهي از نيروهاي نظامي مدينه در جنگ احد بوده442 كه در يكي از لحظه هاي سرنوشت ساز جنگ ميان اسلام و كفر تحقق يافته بود، با اين حال در روايت فوق از عبد اللّه بن ابيّ نامي برده نشده است.
ب)مولا و لعن بر ابو موسي اشعري
در برخي روايات و نقل ها ابوموسي به عنوان رهبرفكري و چهره سرشناس جريان اعتزال كوفه مورد لعن قرار گرفته كه اين خود شاهد گويايي است مبني بر تأثير شگرف او در به شكست كشانيدن حكومت اميرمؤمنان (ع). در اين جا برخي از اين روايات را ذكر مي كنيم:
1. ابن ابي الحديد از كفايه أبو محمد بن متوّيه نقل مي كند كه اميرمؤمنان (ع) در قنوت نماز خويش ابوموسي را لعن كرده و مي فرمود:
اللهمّ اللعن معاويه أولاً و عمروا ثانيا و أبا الأعور السّلّميّ ثالثا و أباموسي الأشعريّ رابعا؛443
خدايا! اول به معاويه، دوم به عمرو ]بن عاص[ و سوم به أبوالأعور سلّمي و چهارم بر أبوموسي اشعري لعنت فرست.
2. م نقري مي نويسد:
»علي (ع) وقتي نماز صبح و مغرب را مي خواند و هنگامي كه از نماز فارغ مي شد مي گفت: »خدايا بر معاويه و عمرو ]بن عاص[ و أبوموسي و حبيب بن مسلمه و ضحّاك بن قيس و وليد بن عقبه و عبدالرحمن بن خالد بن وليد لعن بفرست».444
ملعون خواندن ابوموسي در كنار افرادي، چون معاويه، عمرو بن عاص، حبيب بن مسلمه، ضحّاك بن قيس فهري و وليد بن عقبه كه هر يك از آن ها نقش كارسازي در به چالش كشانيدن حكومت اميرمؤمنان (ع) و تضعيف اقتدار آن داشته اند حاكي از آن است كه سهم ابوموسي در عين كناره گيري از هر دو گروه درگير، در فروپاشي حكومت علي (ع) كمتر از آن ها نبوده است.
شايد كسي ضربه ابوموسي به حكومت حضرت را صرفاً به خيانت وي در جريان حكميت خلاصه كند و وجه لعن فوق را تنها در رأي وي به بركناري علي (ع) از خلافت جست وجو نمايد، چنانكه برخي قراين نيز اين توجيه را تأييد مي كند، از جمله اين كه منقري لعن مولا بر ابوموسي را بعد از ماجراي تحكيم نقل كرده است. ولي با اين همه نمي توان خيانت ابوموسي را در جريان تحكيم، علت اصلي لعن حضرت بر او دانست، زيرا اگر اين نظر را بپذيريم بايد ضربه ناشي از خيانت ابوموسي به حكومت علي (ع) رادر ماجراي تحكيم، معادل راهزني ها و جنگ هايي بدانيم كه افرادي، چون معاويه، عمرو بن عاص، حبيب بن مسلمه و... آن را هدايت مي كرده اند و حال آن كه طبق گزاره هاي موجود تاريخي، گرچه قضاوت ابوموسي به نفع معاويه تمام شد، ولي در ميان ياران حضرت، مقبول نيفتاد، حتي خوارج، همان كساني كه پذيرش سند تحكيم را بر حضرت تحميل نمودند نيز آن را نپذيرفتند. بنابراين، عزل اميرمؤمنان (ع) از خلافت توسط ابوموسي در عزل حضرت از حكومت تأثيري نداشت، بلكه موجب نفرت ياران حضرت نسبت به ابوموسي شد. در نتيجه، نمي توان جرم ابوموسي را كه باعث شد همانند معاويه، عمرو بن عاص و حبيب بن مسلمه مورد لعن أميرمؤمنان (ع) قرار گيرد، به خيانت وي در جريان تحكيم خلاصه نمود.
به نظر مي رسد جرم ابوموسي بيش از آن كه يك پديده سياسي باشد يك امر فرهنگي و انحراف عقيدتي است. به اين بيان كه تا قبل از امتناع برخي چهره هاي سرشناس اصحاب پيامبر (ص) از بيعت با مولا، جدا شدن از حاكم و خليفه اسلامي امري قبيح و رفتاري عصيان گرانه و نابخشودني بود، و اعتزال نيز مانند مخالفت و عصيان در برابر خليفه مسلمانان، نوعي طغيان به حساب مي آمد، امّا با كناره گيري چهره هاي سرشناس اصحاب پيامبر(ص)، چون سعد بن أبي وقّاص، زيد بن ثابت و أبوموسي أشعري از حكومت علي (ع) آن هم به بهانه احتياط در دين و آلوده نشدن به خون ريزي برادر مسلمان و يا با تكيه بر روايت متشابه از پيامبر(ص) مبني بر كناره گيري و خانه نشيني در فتنه، منطق جديد دين داري در جامعه مطرح گرديد كه با نافرماني نسبت به خليفه مسلمانان جمع مي شد. اين روش كه در حقيقت نوع جديدي از مبارزه با حكومت ديني به حساب مي آمد اندك اندك در جامعه رواج پيدا كرد، به گونه اي كه ـ چنانكه پيشتر آمدـ حدود سي هزار تن از قرّاء عراق و شام از جنگ فاصله گرفتند و در گوشه اي از ميدان جنگ صفين چادر زده در خلال ماه هاي جنگ، بين مولا و معاويه رفت و آمد مي كردند. آن ها مي خواستند با رايزني هاي خود به جناح حق بپيوندند، ولي هرگز نتوانستند حق را بشناسند از اين رو عاقبت مانند ابوموسي به ميانجي گري بين امام و معاويه پرداختند. طبق گزارش منقري اين گروه پس از هر حمله در طول جنگ صفين، بين سپاه شام و لشكر علي (ع) حايل مي شدند و بين آن ها جدايي مي افكندند445 و در حقيقت، مجري تز فكري ابوموسي اشعري مبني بر عدم جواز قتال به شمار مي آمدند. شاگردان عبداللّه بن مسعود نيز به جريان اعتزال پيوستند، آن ها به دو دسته تقسيم شدند: برخي از آن ها با حضرت به ميدان صفين آمدند، ولي شرط كردند كه در گوشه لشكرگاه مستقر شوند و هر كس كه از او علايم ظلم و ستم آشكار شد عليه او به پا خيزند. گروه ديگر به علت تشكيك در اصل جنگ از آمدن به ميدان صفين خودداري ورزيدند.446
چنان كه مي بينيم جريان اعتزال گرچه ابتدا از مدينه نشأت گرفت و در كوفه تئوريزه شد و سردمداران آن افراد محدودي بودند، اما روز به روز انديشه و فكرشان در جامعه گسترش يافت، به گونه اي كه علاوه بر خودداري اوليه كوفيان از شركت در جنگ جمل، آثار آن در ميدان جنگ صفين نيز ظاهر گرديد و گرايش به اعتزال از جنگ، در ميان هر يك از دو سپاه شام و عراق رشد كرد، از اين رو وقتي پيشنهاد آتش بس توسط سران سپاه شام داده شد هر دو لشكر شام و عراق از آن استقبال كردند.447
انتخاب ابوموسي به عنوان حكم از ديگر نكات مهمي است كه ارتباط اعتزال پديد آمده در جريان تحكيم را با اعتزال كوفيان در جنگ جمل كاملاً نشان مي دهد، زيرا در آن زمان اشعث بن قيس و افرادي مانند او گزينه مناسبي براي شركت در جريان مذاكره تحكيم و تأمين منويّات يمني ها بودند، چرا كه يكي از دلايل حاميان تحكيم براي نپذيرفتن ابن عباس به عنوان حكم سپاه مولا اين بود كه او جزء اعراب مضري و شمالي است و حكم سپاه عراق بايد از اعراب جنوب و يمني باشد، و اشعث و بسياري از سران سپاه حضرت از چنين ويژگي برخوردار بودند، اما هيچ يك به عنوان حكم پيشنهاد نشدند، بلكه خود اشعث و ساير سران خوارج، چون زيد بن حصين و مسعر بن فدكيّ و جمع كثيري از قرّاء عراق مصرّانه از حضرت خواستند ابوموسي را براي مذاكرات تحكيم به نمايندگي از سپاه عراق برگزيند و علت اين گزينش را درستي هشدارهاي او از شركت در جنگ شمردند.448
اين ها نشان گر آن است كه طيف وسيعي از لشكر حضرت به مرور زمان به تز فكري ابوموسي اشعري گرايش پيدا كردند و به حاميان انديشه اعتزال پيوستند. اساسا يكي از اصول اساسي خوارج، تز«نه علي، نه معاويه» بود و اين همان جوهره منطق جريان اعتزال بود.
پس از جنگ صفين، جوّ حاكم و منطق غالب بر افكار عمومي سپاه مولا، اعم از خوارج و يا يمنيان پيرو اشعث بن قيس و ساير ياران حضرت، همان منطق جريان اعتزال بود. البته مدعي اين نيستيم كه خوارج و ساير ياران حضرت همگي با رفتار سياسي و ادبيات واحد با اميرمؤمنان مواجه شدند، زيرا كه بديهي است خوارج به نيروهاي براندازنده حكومت حضرت مبدل گرديده و اشعث و اطرافيانش طرح فروپاشي از درون را دنبال كردند و بقيه نيروها با سستي و كاهلي در دفاع از قلمرو حكومت حضرت و امتناع از بازگشت مجدد به صفين و يا بي مبالاتي نسبت به مهاجمان مصر، نوع ديگري از مخالفت با مولا را به منصه ظهور رساندند. اما وجه مشتركي كه در انديشه سياسي ـ اجتماعي آن ها به چشم مي خورد همان تز «نه علي، نه معاويه» بود كه از رفتار سياسي چهره هايي، چون ابوموسي اشعري،
عبداللّه بن عمر، سعد بن ابي وقاص و زيدبن ثابت و ساير سران اعتزال الگوگيري شده بود.
جريان اعتزال، گرچه از حيث نظامي فعاليّت چشم گيري در حكومت اميرمؤمنان (ع) نداشت، از حيث فرهنگي، جرياني فعّال بود و پشتوانه ايدئولوژيك داشت و به مرور زمان با حفظ هويت ديني خويش بنيادهاي حكومت علوي را سست نمود. اين جريان اين بود كه بر مبناي احتياط ديني و جعل حديث از پيامبر (صلي الله عليه و آله)، قرائت نويني از اسلام ارائه كند؛ قرائتي كه در آن، مخالفت با دستور مولا شدّت تديّن را نشان
مي داد. از اين رو توانست با چهره اي پيراسته از لامذهبي و بغي و
ستم گري در مقابل اميرمؤمنان (ع) قد علم نموده، ياران حضرت را يكي پس از ديگري به خود جذب كند و روحيه اعتزال را در بدنه سپاه حضرت بدمد. بنابراين، طبق اين فرضيه، جريان اعتزال در تضعيف توان نظامي و قدرت دفاعي حكومت علوي نقش مهمي آفريد و فرقه جديدي بر مبناي احتياط ديني و شعار صلح جويي پايه گذاري كرد.
از همين روست كه مقام معظم رهبري سكوت و كنار كشيدن در شرايط فتنه را مخالف تعاليم اهلبيت(ع) مي دانند و در عوض بر حضور هوشمندانه و فعال تاكيد دارند:
بعضي در فضاي فتنه، اين جمله «كن في الفتنه كبن اللبون لا ظهر فيركب و لا ذرع فيحلب» را بد ميفهمند و خيال ميكنند معنايش اين است كه وقتي فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بكش كنار! اصلاً در اين جمله اين نيست كه: «بكش كنار». اين معنايش اين است كه به هيچوجه فتنه گر نتواند از تو استفاده كند؛ از هيچ راه. «لا ظهر فيركب و لا ذرع فيحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب بايد بود449.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
433. ر.ك: طه 20 آيه هاي 80 ـ 88.
434. ر.ك: همان.
435. ر.ك: طه 20 آيه هاي 90 ـ 94.
436. همان، آيه 95.
437. همان، آيه 96.
438. همان، آيه 97. در مورد مفهوم «فان لك في الحيوه أن تقول لامساس» اقوال مختلفي نقل شده است. برخي گفته اند كه جمله مذكور، حكم خود حضرت موسي عليه السلام نيست، بلكه نفرين او به جان سامري است، و اثر اين نفرين اين شد كه وي به مرض عقام درد بي درمان مبتلا شود كه احدي نزديكش نمي شد، مگر آن كه دچار تبي شديد مي گرديد و ناگزير هر كس مي خواست نزديكش شود فرياد مي زد: «با من تماس مگير و نزديك من ميا».
بعضي ديگر گفته اند مبتلا به مرض وسواس شد، به طوري كه از مردم وحشت مي كرد و مي گريخت و فرياد مي زد: «لا مساس، لا مساس». مرحوم علامه پس از نقل اين فراز مي فرمايند كه اين وجه خوبي است، اگر روايتش صحيح باشد. (ر.ك: محمد حسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، چاپ دوم: بيروت، مؤسسه الاعلمي،1392ق) ج 16، ص 197).
برخي ديگر گفته اند در اثر مجازاتي كه براي سامري در نظر گرفته شد «او به يك فردي تبديل گرديد كه در صحرا و بيابان با حيوانات وحشي و درندگان پرسه مي زد، نه با كسي تماس مي گرفت، نه كسي با او رابطه برقرار مي كرد، خداوند به اين طريق او را عقاب نمود، وقتي با شخصي برخورد مي كرد، مي گفت «لامساس» يعني نزديك من نشويد و دست به من نزنيد و اين عقوبت سامري بوده» (ر.ك: طبرسي، پيشين، ج 7 ـ 8، ص 41 ـ 42)
439. در كتب رجالي از «أبوموسي» با نام«عبد اللّه بن قيس» ياد شده است ر.ك: علي ابن اثير، اسدالغابه (بيروت، داراحياء التراث ج 3، ص 367 و ابن حجر عسقلاني، الأصابه في تمييز الصحابه (بيروت، داراحياء التراث، 1328ق) ج 2، ص 359).
440. شيخ مفيد، الامالي، تحقيق علي اكبر غفاري و حسن استاد ولي قم: مؤسسه النشر الاسلامي، 1415 ق ص 29 ـ 30، مجلس 4، حديث 3.
441. علي ابن طاووس، اليقين في مره اميرالمؤمنين (عليه السلام) مطبعه الحيدريه، نجف، 1369 ق و محمد تقي تستري، قاموس الرجال (چاپ سوم: قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1418 ق) ج 6، ص 560.
442. ر.ك: محمد بن عمر واقدي، كتاب المغازي، تحقيق مارسدن جونس قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1414ق ص 219.
443. ابن ابي الحديد، پيشين، ج 13، ص 315.
444. منقري، پيشين، ص 552.
445. ر.ك: منقري، پيشين، ص 189 ـ 190.
446. ر.ك: همان، ص 115.
447. ر.ك: همان، ص 482 ـ 483.
448. ر.ك: همان، ص 499.
449. بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با خبرگان 2/7/88
پاورقي

 

(صفحه(10(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14