(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


يكشنبه 17 مرداد 1389- شماره 19711

از «استبداد ديني» كليسا تا عصيان نوزايي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




از «استبداد ديني» كليسا تا عصيان نوزايي

در اين ميان، متفكران و انديشمنداني كه با جزميت هاي فكري و اصول اعتقادي كليسا مخالفت مي كردند و برخلاف كليسا، به «عقل» استناد مي نمودند و نه به «دين» - و بعدها «روشنفكر» خوانده شدند - كشمكش سخت و شديدي با كليسا داشتند.
دوم، خشونت ورزي - همانگونه كه بيان شد، وجود خطاها و اشتباه هاي آشكار در كتاب مقدس، سبب تعارض آن با يافته ها و دستاوردهاي معرفت حسي و عقلي شد. درمقابل، كليسا براي دفاع از كتاب مقدس - كه از قداستي الهي برخوردار شده بود - به مبارزه خشونت آميز و متعصبانه با علوم و عالمان حسي و عقلي پرداخت. بدين ترتيب، كليسا نه تنها به دانش الهي راه نبرد، بلكه با دانش بشري نيز در ستيز افتاد. كليسا براي حفظ اقتدار قدسي خويش در برابر رسواگري هاي عالمان و متفكران در چند عرصه فعال شد:
اول، جلوگيري از رشد و گسترش علوم حسي و عقلي مستقل از كليسا.
دوم، تشكيل «محكمه هاي تفتيش عقايد» (انگيزيسيون) از اوايل قرن سيزدهم كه در آنها عقايد و باورهاي افراد و به خصوص علما و دانشمندان، مورد تجسس قرار مي گرفت.
سوم، اعمال «مجازات هاي بسيار خشن و وحشيانه» در مورد افرادي كه عقايد و باورهايي مخالف با كليسا داشتند، از قبيل زنده در آتش سوزاندن و شكنجه هاي بسيار دردناك ديگر.
سوم، مفاسد اخلاقي و اقتصادي- ارباب كليسا كه خود را حافظان بهشت مي خواندند، از سر دنياطلبي، سند بهشت را پيشاپيش به مردم مي فروختند! گذشته از بازي اقتصادي با مفاهيم مقدس و ديني، پاپ ها و كشيش ها، با سهم خواهي از مردم و قدرت هاي اقتصادي توانستند املاك و زمين هاي بسياري را در اروپا از آن خود سازند و به يكي از قطب هاي اقتصادي در جامعه آن دوران تبديل شوند. همچنانكه آنها زمين هاي بهشت را به بهاي گزاف به مردم مي فروختند، زمين هاي اين جهان را بدون بها به تسلط خويش در مي آوردند!
طي اين قرون، درآمد اداره كليسا- كه وسعت چشمگيري يافته بود- از چنين منابعي تأمين مي شد:
اول، درآمد املاك اختصاصي كليسا
دوم، گرفتن باج از پادشاهان
سوم، دريافت املاك و اموال از مردم و ثروتمندان به ازاي خريد بهشت يا پذيرفته شدن توبه از گناهان و همچنين درآمدهاي حاصل از انجام دادن ساير امور ديني مراجعان به كليسا.
چهارم، دريافت درصدي از درآمد تمام مردم.
بنابراين، روشن است كه كليسا از نظر اقتصادي، يكي از پايگاه ها و قطب هاي مهم جامعه آن زمان محسوب مي شد؛ چرا كه ثروت قابل توجهي را در اختيار خود داشت13.
افزون بر اين، اغلب كشيش ها گرفتار مفاسد اخلاقي بودند. در اين دوران، ديگر از اخلاص، معنويت، زهد، آخرت گرايي و عفاف در ميان مردم و كشيشان خبري نبود، چنانكه قديس آنتونيو، اسقف اعظم فلورانس در سال 1340 ميلادي گفته است:
«در خود كليساها، مردان گاه با زنان مي رقصند و مي خوانند و مي جهند! ]...[ چون اندكي تحريم شوند به خدا و قديسانش ناسزا مي گويند! از دروغ و سوگندشكني سرشارند. وجدانشان نه از زنا ناراحت مي شود و نه از بدترين معاصي!»14
در آن دوران مفاسد اخلاقي كليسا در ابعاد گوناگون ادامه يافت. به عنوان مثال، مسئله كودك آزاري و سوءاستفاده جنسي از كودكان توسط كليسا به يكي از بحث برانگيزترين اخبار غرب مدرن تبديل شد:
«كليساي لس آنجلس، بزرگترين كليساي آمريكا، كه به اتهام كودك آزاري 113 تن از كشيشانش از دهه 1940 به اين طرف محاكمه مي شود، موافقت كرده است تا مبلغ 660 ميليون دلار به 508 قرباني اين رسوائي بپردازد! اقدامات قضايي براي سوءاستفاده هاي جنسي تاكنون 5/1 ميليارد دلار براي كليساي كاتوليك آمريكا هزينه در بر داشته و 5 كليسا نيز تاكنون اعلام ورشكستگي كرده اند! كليساي كاتوليك كه كشيش هاي آن متعهد مي شوند كه مجرد بمانند، طي چند دهه اخير، با ادعاهاي مربوط به كودك آزاري در سراسر جهان مواجه بوده است.»15
چهارم، استبداد سياسي- كليسا به عنوان يك نهاد اجتماعي، طي قرون يازدهم تا سيزدهم ميلادي، به قدرت سياسي و اجتماعي بسياري دست يافت، به طوري كه در اين مدت، حتي از توان عزل و نصب امپراطوران و اعمال فشار سياسي بر آن ها نيز برخوردار شد16.
قيصر و پاپ به عنوان دو بعد قدرت سياسي، اين چنين به افكار عمومي القا كرده بودند كه حاكم فقط در برابر «خداوند» مسئول است و «مردم» در برابر حكمران حقوقي ندارند. «خفقان اجتماعي» و «نفي حقوق و آزادي هاي اجتماعي و سياسي»، جامعه و به خصوص نخبگان فكري را در هاله اي از ناخرسندي و انزجار قرار داده بود اما هيچ موجي قادر به درهم شكستن مرزهاي تنگ استبداد سياسي و حقوقي نبود. نقش كليسا در اين باره، هم ستمگري و هم «توجيه ديني ستمگري حكومت ها» بود.
جالب اين كه، كليسا اساساً فاقد مباني نظري و اعتقادي در باب سياست و مديريت جامعه بود، چرا كه انجيل تقريباً از اصول حقوقي و قواعد اجتماعي (شريعت و احكام) تهي است و بيشتر شامل ادعيه و مناجات و توصيه هاي كلي اخلاقي و معنوي است! با اين حال، ارباب كليسا در طي چندين سده به نام دين و حكومت ديني (تئوكراتيك) بر اروپا تسلط يافتند و آراء و افكار سليقه اي خود را بر جامعه اروپا تحميل كردند.
جنگ هاي صليبي- طبل جنگ هاي دويست ساله صليبي با طراحي پادشاهان سلطه جو و فئودال هاي طماع، به منظور تصاحب و بازپس گيري اسپانيا (اندلس) و سرزمين قدس از مسلمانان به صدا درآمد. از آنجا كه اكثريت قريب به اتفاق ساكنان مغرب زمين را مسيحي ها تشكيل مي دادند، براي جذب و جلب مردم به جنگ عليه مسلمانان، لازم بود اين جنگ به گونه اي مقدس و ديني جلوه داده شود تا مسيحيان برانگيخته شوند. از اين رو، يك وفاق ضمني ميان «پادشاهان» و «فئودال ها» از يك طرف، و «اربابان كليسا» از طرف ديگر، براي معرفي ديني و مذهبي اين جنگ ها صورت پذيرفت! در واقع، افراد شركت كننده در اين جنگ ها با «تعصبات موهوم ديني» به ميدان جنگ پاي نهاده بودند. بدين جهت، اين جنگ ها را «جنگ هاي صليبي» ناميدند.17
اولين جنگ از اين جنگ هاي نه گانه، در اواخر قرن يازدهم با تحريكات ديني پاپ واقع شد. پاپ پيش از شروع جنگ، طي يك سخنراني، تمامي مسيحيان را به جنگ عليه مسلمانان براي نجات مزار مقدس دعوت كرد. علاوه بر اين، وي امتيازاتي را نيز براي افرادي كه در جنگ شركت كردند در نظر گرفت، از جمله اينكه تمام گناهان آنها بخشيده خواهد شد و از پرداخت ماليات نيز معاف مي شوند!
اين جنگ ها كه تا اواخر قرن سيزدهم طول كشيد، سرشار از زدو خوردها و درگيري هاي خونين و وحشتناك بودند اما سرانجام، مسيحيان نتوانستند به اهداف اوليه خود جامه عمل بپوشانند و بيت المقدس همچنان در تصرف مسلمانان باقي ماند.18
البته بعدها پاپ ها و پادشاهان توانستند با نقشه و طرحي فرهنگي- كه در آن سوق دادن مسلمانان به انحراف و ابتذال اخلاقي دنبال مي شد- مسلمانان را شكست دهند و اندلس اسلامي را مجدداً به تصرف خود درآورند.
البته جنگ هاي صليبي موجب موفقيت ها و پيشرفت هايي براي جامعه مسيحي اروپا شد. از نظر اقتصادي و فرهنگي، آن ها با محصولات متنوع غذايي، شيوه هاي كشاورزي، توليدات صنعتي، سازوكارهاي تجارت و بازرگاني، رشته هاي مختلف علمي، سبك زندگي، بهداشت عمومي، هنر و ادبيات اسلامي و... آشنا شدند. در واقع، مواجهه نظامي زمينه اي را براي ارتباط و تعامل فرهنگي و اقتصادي ميان اسلام و اروپاي مسيحي فراهم كرد اما در اين تعامل، از آنجا كه مسلمانان داراي فرهنگ و تمدني عظيم بودند، توانستند تأثيرهاي عميق و ماندگاري بر جامعه مسيحي اروپا از خود به جا گذاشته و نقش قابل توجهي را در تحولات آن ايفا كنند.19
پروتستانتيسم- در شرايط و فضايي كه رفتار و رويه كليسا، هم مورد اعتراض پادشاهان- به دليل قدرت طلبي هاي سياسي- و هم مورد اعتراض متفكران و روشنفكران- به دليل ايجاد خفقان و سركوب- و هم مورد اعتراض توده هاي مردم- به دليل زورگويي و زرسالاري- بود، كشيشي به نام «مارتين لوتر» در آلمان، برداشت متفاوتي از مسيحيت عرضه كرد. وي در سال 1517 ميلادي، ديدگاه هاي خود را مطرح كرد، اما در مقابل، پاپ اعظم او را به رم احضار كرد. لوتر نيز اين فرمان را اطاعت نكرد و از كليساي كاتوليك جدا شد. با آنكه پاپ، لوتر را تكفير كرد اما بسياري از مردم به تدريج به فرقه او- كه پروتستانتيسم خوانده شد- گرويدند.
از مهم ترين عقايد لوتر، مخالفت او با فروش عفونامه (نامه اي از طرف پاپ كه در قبال خريد آن، گناهان شخص بخشيده مي شد) و انكار لزوم واسطه بودن كشيش ميان انسان و خدا بود. وي تاكيد مي كرد كه هر فرد، مستقل از كليسا و كشيش مي تواند به كتاب مقدس رجوع كند و با خداوند ارتباط برقرار نمايد. به عبارت ديگر، از نظر او مرجعيت دين تنها از آن كتاب مقدس است نه كليسا، و كتاب مقدس را نيز بدون نياز به ارباب كليسا، به طور مستقيم مي توان فهميد و دريافت. پس از لوتر، «جان كالون» به عنوان مصلح ديني در چارچوب برداشت هاي پروتستانتيستي از مسيحيت، راه وي را ادامه داد. پروتستان ها مخالف معجزه عشاي رباني (تبديل نان و شراب به جسم و خون حضرت عيسي) بودند و اعتراف به گناه درحضور كشيش را نيز رد كردند.
با رواج يافتن گرايش پروتستانتيسم در جوامع مسيحي اروپا و دوقطبي شدن اين جوامع از نظر فرقه اي به صورت كاتوليك و پروتستان، شكاف ها و اختلاف هاي فكري و اعتقادي ميان آن ها سبب بروز ستيزها و درگيري هاي خونين متعددي شد، به گونه اي كه قرن هفدهم را قرن كشمكش هاي مذهبي و فرقه اي در اروپا مي دانند.20 البته بعدها در خود مذهب پروتستان نيز ده ها فرقه جديد ايجاد شد.
ج. عهد مدرنيته
جامعه غرب در برابر وضعيت تأسف بار و غيرقابل تحمل قرون وسطي، دو طريق عصيان گونه در پيش رو داشت:
اول، بازگشت به ارزش ها و سنت هاي راستين الهي با كنار زدن تحريف ها و بدعت ها.
دوم، طرد دين و ارزش هاي ديني به سبب كجروي ها و مظالم كليسا كه به نام دين انجام مي شد.
جامعه غربي راه دوم را برگزيد و تحولي با عنوان «رنسانس» (نوزايي) را رقم زد. غرب پس از حدود دو قرن تحول، دگرگوني و فراز و نشيب در دوران رنسانس (قرون 16-14 ميلادي)، پا به مقطع جديد حيات خود يعني مدرنيته گذاشت. افكار و انديشه هايي كه در دوران رنسانس طرح شدند، در دوران مدرنيته به طور كامل تكوين و تحقق يافتند و هويت فكري و فرهنگي جديدي را براي غرب پديد آوردند. در واقع، دوره رنسانس يك دوره انتقالي براي غرب محسوب مي شود كه در طي آن، غرب از قرون وسطي (دوران سنت) به مدرنيته وارد شد.
واژه «مدرنيته» اصطلاحي است براي تماميت و كليت آنچه كه به عنوان «فرهنگ و تمدن غرب» از قرن شانزدهم يا هفدهم به بعد شناخته مي شود. گيدنز در تعريف مدرنيته مي نويسد: «مدرنيت به شيوه هايي از زندگي يا سازمان اجتماعي مربوط مي شود كه از سده هفدهم به بعد در اروپا پيدا شد و به تدريج، نفوذي كم و بيش جهاني پيدا كرد. اين تعريف ابتدايي، مدرنيت را به يك دوره زماني و يك جايگاه جغرافيايي اوليه مربوط مي سازد، ولي در ضمن، ويژگي هاي عمده اش را در جعبه سياه، سربسته باقي مي گذارد.»21
مدرنيته در غرب، به منظور نيازهاي فرهنگي و تمدني جامعه غربي به وجود آمد و حاصل تأملات متفكران و روشنفكران جامعه غربي براي رويارويي با چالش ها و مسائل بومي غرب بود. مفاهيمي نيز كه در حوزه علوم انساني در طي قرون نوزدهم و بيستم ميلادي به كار رفت، بيشتر مفاهيم درون فرهنگي و درون تمدني و ناظر به جريان ها و رويدادهايي بودند كه در درون جامعه غربي اتفاق افتاد.
لايه ها و ابعاد مختلف مدرنيته در غرب، در طول زمان، يكي پس از ديگري شكل گرفت؛ لايه هاي عميق فرهنگي و معرفتي در حوزه فلسفه و هنر در قرن هفدهم شكل گرفت، لايه تكنولوژيك در انقلاب صنعتي تحقق يافت و لايه سياسي در انقلاب 1789 فرانسه پديد آمد.
در قرن نوزدهم، در حالي كه مدرنيته بيشتر امكانات و استعدادهاي خود را به فعليت رسانده بود و نمي توانست به خاستگاه خود محدود شود، از خاستگاه و زادگاه جغرافيايي خود به بيرون پاي گذارد و دست تعدي سياسي، اقتصادي و فرهنگي به سوي ساير سرزمين ها و تمدن ها دراز كرد. بدين ترتيب، غرب مدرن در پي «بسط جهاني» خود برآمد و سايه سلطه خود را در خارج از قلمرو خود گستراند:
«طي سده هاي هجده و نوزده، ملل امپريال غربي، پس از در دست گرفتن كنترل اجتماعي-سياسي و اقتصادي امپراطوري هايشان، فرهنگشان را بر جوامع مستعمره تحميل كردند. آن ها تركيبي از خط مشي هاي سياسي- اجتماعي و اقتصادي را براي برقراري و حفظ تسلط خود به كار گرفتند. از نظر جوامع غربي در سده هاي هجده و نوزده، هدف تمدن، دستيابي به نظم و اصلاح اجتماعي بود و اين ها به عنوان مفاهيمي مطلق، نه نسبي، در نظر گرفته مي شدند.»22
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها :
13- مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگري، صص51-.50
14- ويل دورانت، تاريخ تمدن، كتاب پنجم: رنسانس، ترجمه سهيل آذري، تهران: انتشارات اقبال، 1344، ص.602
15- «رسوايي در بزرگ ترين كليساي كاتوليك آمريكا»، روزنامه كيهان، سال شصت وچهارم، شماره18852، 26 تيرماه 1386، ص.16
16- مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگري، ص.56
17- غرب شناسي، صص78-.77
18- مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگري، صص122-.97
.19 همان، صص 126-.123
.20همان، صص131-.127
.21 آنتوني گيدنز، پيامدهاي مدرنيت، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: نشر مركز، 1377، ص .4
22- حسين كچوئيان، «عصر ظهور دين»، روزنامه همشهري، 14 فروردين 1386، ص.21
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14