(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 24 فروردین 1390- شماره 19900

نظريه پرداز ترورهاي سياه در ايران

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نظريه پرداز ترورهاي سياه در ايران

حميد رضا اسماعيلي
سندي درباره بنياد هيروس هلندي وجود دارد كه نشان مي دهد بين سال هاي 2006-2003 بيش از 9 پروژه به طور مستقيم با NGO هاي ايراني همكاري داشته و از آنها حمايت مالي كرده است. هيروس همچنين با حمايت از گروه رسانه اي گويا با اعتبار بيش از صدهزار يورو اقدام به راه اندازي شبكه تلويزيوني و سايت هاي ضدنظام كرده است. گسترش فعاليت هاي هيروس در ايران به دليل آن بود كه ايران نسبت به فعاليت بنياد سوروس حساس شده بود و اين بنياد از بنياد سوروس به عنوان يك پوشش استفاده كرد تا كارهاي سوروس به هيروس منتقل شود. اين انتقال باعث سفر برخي افراد براي شركت در كارگاه هاي آموزشي نافرماني مدني شده است و مصداق نهايي اين ارتباط ورود مدير ارشد بنياد سوروس به ايران در سال 82 به دعوت رسمي وزارت خارجه بود كه باعث شد او فرصت كند با چهره هاي دولتي و غيردولتي ديدار كند و كار عملي را در ايران آغاز كند.
حال بعد از اتمام شيوه دوم يعني استحاله سياسي به انتخابات دهم مي رسيم. بعد از شكست طوايف مخالف در انتخابات، تجمعات خياباني و زير سؤال بردن مراجع رسمي ايران در همين دوره انتخابات رياست جمهوري نمونه ديگري از پروژه براندازي نرم بود. در اين دوره انتخابات تمام اين شيوه ها به نوعي در هم ادغام شد يعني جريان سازندگي و اصلاحات و نافرماني مدني و مسئله فرهنگي، سياسي و نافرماني مدني با هم همكاري داشته اند و دست به اغتشاش زدند كه با هوشياري مسئولان و مقام معظم رهبري پيروز نشدند.312
اين انتخابات بهانه و فرصتي براي اجراي يك نوع برنامه از پيش تعيين شده بود كه در ادبيات علمي تر از آن با عنوان «انقلاب انتخاباتي» از نوع انقلاب مخملي ياد مي شود و به اين منظور حول انتخابات اقدام به شبهه انداختن درباره صحت شمارش آراء، شايعه پراكني در مورد اعلام نتيجه، زير سؤال بردن نظام انتخاباتي و مرجع شمارش آراء در يك كشور مي شود. عوامل مستقيم فعال در جريان پروژه دكتر ناصر هاديان و هادي سمتي كه هر دو استاد دانشگاه و عضو يك گروه بودند و نيز احزاب سياسي اصلاح طلب مثل جبهه مشاركت بودند. نقطه اتصال اين جريان با پيوند بنياد سوروس افرادي چون حجاريان و تاج زاده بودند كه در قالب تحقيقات و عمليات به هم وصل مي شدند. مؤسسه وودرو ويلسون قرارگاه مهم جريان اصلاح طلب در 10 - 15 سال گذشته بود و بيشترين دعوت ها به آمريكا از افراد در حوزه هاي مختلف از سوي خانم هاله اسفندياري شكل مي گرفت. شواهد نشان مي دهد كه ارتباط اين بنياد با سازمان سيا نزديك است و دكتر هادي سمتي نيز سه سال بورسيه وودرو ويلسون بود و دكتر هاديان بورسيه آقاي گري سيك در دانشگاه نيويورك بود.313
درباره مطالب مازيار بهاري و كيان تاج بخش گفتن چند نكته ضرورت دارد، نخست اين كه گفتار آنان تنها روايتي از انقلاب مخملي است كه آنان خود به طور مستقيم در آن فعال بوده اند، اگر نه گستره براندازي نرم و انقلاب مخملي بسيار وسيع تر از مطالبي بود كه آن ها مي گفتند. به عبارت ديگر قصه انقلاب رنگي 88 ايران را مي توان در روايت هاي مختلف بازگو كرد. نكته ديگر آن است كه آنان حتي در روايت خود نيز به دلايل مختلف ماجرا را از ابتدا تا انتها بيان نكردند و تنها به ذكر گزينشي برخي مطالب اشاره كردند. به هر طريق برون افتادن اين اسرار از پرده به مرور زمان بيشتري نياز دارد.
اما براي نمونه به ذكر روايتي ديگر از مطالبي كه در صفحات گذشته آمد مي پردازيم تا در اين روايت مشاهده كنيم كه چگونه پروژه «جامعه مدني» به «مبارزه مدني» تبديل شد. حسين بشيريه از نظريه پردازان مهم جبهه تجديدنظرطلب در نظريه پردازي براي انجام اين پروژه نقش قابل اعتنايي داشته است. او در گسترش نظريه «جامعه مدني» در طول دهه 1370 در مراكز دانشگاهي و انتشاراتي نقش بسزايي داشت و در ادامه نيز در تبديل آن به پروژه «نافرماني مدني» به ارايه راهكار و دستورالعمل در قامت ادبيات علمي پرداخت. گرچه رفتارشناسي نظريه پردازان اين جبهه هر يك به پژوهش جداگانه نياز دارد، اما در اين جا به گوشه اي از آن فعاليت ها مي پردازيم.
در آبان 1382 «دفتر مطالعات سياسي وزارت كشور» به درخواست موسوي لاري، وزير كشور وقت، پروژه اي مطالعاتي پيرامون «گذار به دموكراسي» تعريف كرد كه اجراي آن طي قراردادي رسمي از سوي معاون وزير به «حسين بشيريه» سپرده شد. بشيريه كه اكنون در بنياد NED فعاليت دارد در مطلبي كه در
26 آبان 82 براي مسئولان دولت اصلاحات مي نويسد، مي گويد «هدف از اين پژوهش يك مطالعه نظري نيست، بلكه عرضه راهبردهاي كاربردي، شيوه هاي عملي و قابل اجرا براي تحقق گذار به يك نظام دموكراتيك است.« وي با اشاره به «ضعف شيوه هاي اصلاح طلبي» موجود به عنوان يكي از اصلي ترين موانع «گذار»، به پيچيدگي اين فرايند اشاره مي كند و مي گويد رژيم جمهوري اسلامي از جنس رژيم هاي اروپاي شرقي نيست كه با مدل هاي كلاسيك از پاي درآيد. بشيريه مطالعات خود را براي پيشبرد پروژه روي امواج چهارگانه بحران متمركز ساخت. اين چهار بحران عبارتند از: بحران «مشروعيت»، «همبستگي»، «كارآمدي» و «سلطه».
فرايند تدوين نقشه عملياتي «گذار به دموكراسي» در وزارت كشور دولت اصلاحات در چهار مرحله زير نظر بشيريه و با همكاري چهار پژوهشگر ديگر، از آبان 82 تا آذر 83 به طول انجاميد و فقط در يك مورد، 25 ميليون تومان هزينه اين دستورالعمل 100 صفحه اي شد. در اين دستورالعمل، بشيريه توصيه كرد كه در صورت شكست اصلاح طلبي، بايد به سوي ايجاد «بحران سلطه» يا فلج كردن سيستم عصبي حاكميت رفت و در همين نقطه، باب نظريه پردازي براي ترورهاي سياه را نيز گشود. او با بهره گيري از كتاب «موج سوم دموكراسي» نوشته ساموئل هانتينگتون مي گويد كه اصلاح طلبان براي فروپاشي رژيم غير دموكراتيك و در فرآيند گذار بايد به سوي «تشكيل نيروهاي نظامي رقيب درون كشور يا در كشورهاي همسايه» بروند؛ «هسته هاي مقاومت چريكي و شبه نظامي بر ضد رژيم» را پديد آورند؛ در ميان نيروهاي مسلح و ارتش شكاف اندازند؛ چند دستگي هاي اجتماع را به درون نيروهاي نظامي نيز گسترش دهند؛ و حتي بخشي از ارتش را به شورش عليه رژيم غيردموكراتيك ترغيب كنند.314
بشيريه در مصاحبه اي كه طي ماه هاي ژوئن و آگوست 2009 با نشريه لوگوس از طريق ايميل انجام مي دهد نيز به همين مطلب اشاره مي كند. البته با ذكر اين نكته كه وي در اين مصاحبه به جاي آن كه با ادبيات تجويزي و «بايدي» سخن بگويد، با گرفتن چهره يك جامعه شناس سياسي ايران با ادبيات توصيفي و «هست» گونه سخن مي گويد. او كه گويي در حال گزارش ماوقع حوادث ايران است در اصل به ارائه راه كار و دستورالعمل به پيروان فكري خود مي پردازد. بشيريه در اين مصاحبه مي گويد:
من فكر مي كنم كه حوادث پس از انتخابات يك عامل شتاب دهنده براي وضعيت بالقوه انقلابي بود كه در پيش روي دولتي قرار گرفت كه در چندين بحران گرفتار آمده است. به طور كلي رژيم هاي ايدئولوژيك اقتدارگرا در حوزه هايي مانند مشروعيت ايدئولوژي، ناكارآمدي اجرايي و دولتي، انسجام داخلي طبقه حاكم و ظرفيت سركوبگري با بحران مواجه مي شوند. اگر تمامي اين بحران ها به طور همزمان واقع شوند، وضعيت حاصل را مي توان وضعيتي انقلابي توصيف كرد. از ميان اين بحران ها مؤلفه هاي لازم براي يك مخالفت سياسي نظير نارضايتي مردمي، ايدئولوژي، رهبري و سازمان ظهور مي يابد.
به عبارت ديگر وضعيت انقلابي به هشت عامل نياز دارد كه چهار عامل آن مربوط به رژيم و چهار عامل مربوط به جنبش انقلابي است. گرچه پس از سال 84 بحران اتحاد و انسجام كنترل شد اما در انتخابات خرداد 88 به طور بي سابقه اي رخ كرد و بحران نهفته مشروعيت را تقويت كرد. تحولات پس از 22 خرداد را
مي توان از منظر بحران شديد در انسجام و اتحاد طبقه حاكم توضيح داد. روشن است كه در نبود بحران انسجام و اتحاد در طبقه حاكم، مشكلات سياسي، هيچ مابه ازاي سياسي نخواهد داشت، اما با بروز شكاف در درون رژيم، اين امر مي تواند احتمال بسيج سياسي نيروهاي مخالف را شدت بخشد.
در رويدادهاي پس از انتخابات، وضعيت اقتصادي، نيروي محرك بسيج سياسي مردم نبود؛ بلكه سرخوردگي سياسي طبقه عمدتاً متوسط شهري باعث آن بود. بسيج شدن آن ها، برآمده از فاصله بين انتظارات رو به تزايد سياسي و نتيجه انتخابات بود. فاصله و شكافي كه تحمل ناپذير جلوه مي كرد. بحران اتحاد و انسجام به فعال شدن سياسي و بسيج طبقات متوسط، ظهور گروه هاي جديد و برخوردهاي خشونت آميز منتهي شد. با وجود اين، چندپارگي و چنددستگي به بحران سركوب و استيلا منتهي نشده است؛ در درون نيروهاي مسلح آشكارا شكافي ديده نمي شود؛ هيچ نيروي نظامي رقيبي هم وجود ندارد و در اراده طبقه حاكم به اعمال قدرت و سركوب، خدشه اي وارد نشده است؛ اما بحران انسجام، مشكلات ديگري براي رژيم هاي ايدئولوژيك به وجود مي آورد؛ مانند بيشتر شدن بحران مشروعيت كه متزلزل كننده حاكميت است، هموار شدن راه براي سازمان يافتن نارضايتي عمومي و ايجاد رهبري و ايدئولوژي مخالف. همه اين موارد جملگي به مثابه مؤلفه هاي لازم ديگر براي ايجاد يك وضعيت انقلابي به شمار مي روند.
روشن است كه بسيج توده اي شمار زيادي از افراد براي مقاصد سياسي به سهولت اتفاق نمي افتد. رهبران و احزاب سياسي به ندرت و در شرايط استثنايي مانند حوادث چند روز پس از انتخابات 22 خرداد موفق مي شوند مردم را در اين شمار زياد به خيابان ها دعوت كنند. بسيج توده اي را نمي توان با وضعيت هايي نظير مشكلات و بحران هاي اقتصادي، ناتواني دولت، نارضايتي فراگير توده اي يا با سركوبگري سياسي توضيح داد. هر چند اين وضعيت ها مي توانند در نهايت اجراي سازنده يك بسيج باشند، اما شكل گرفتن بسيج به خودي خود نيازمند سازوكارهاي مشخصي است. سازوكارهايي كه از طريق آن، وضعيت هاي خاص، امكان بروز پيدا مي كنند.
همان گونه كه تاريخ بسيج شدن توده ها در همه جا نشان داده است، اين پديده امري مكانيكي نيست كه به خودي خود تالي شرايط نامطلوب «عيني» اجتماعي، اقتصادي و سياسي باشد، بلكه مؤلفه اصلي بسيج شدن توده ها، برآمده از قرار گرفتن اين شرايط عيني در يك مجراي «ذهني» است. به طور كلي سه نظر در مورد چگونگي و چرايي بسيج توده اي وجود دارد: نظريه نخست، بسيج توده اي را يك وضعيت نادر روانشناختي يا هستي شناختي مي داند كه برآمده از شكاف غير قابل تحمل بين انتظارات عمومي و امكان برآورده شدن آنان است. مطابق نظريه دوم، بسيج توده اي نه در جامعه توده اي سركوب شده امكان وقوع دارد و نه در جامعه مدني توسعه يافته نيازي به آن وجود دارد؛ بلكه اين وضعيت در جوامع مدني منفك شده به اجزاء كوچك تر مانند ايران امكان ظهور دارد. در اين جا يك نظريه سوم هم وجود دارد كه امكان كنش و بسيج توده اي را به چند پارگي دروني طبقه حاكم مرتبط مي داند.
در خرداد 1388 ايران تركيبي از سه عامل بسيج توده اي را امكان پذير ساخت. نخست آن كه يك شكاف تحمل ناپذير بين انتظارات پيش از انتخابات و نتيجه به دست آمده به وجود آمد كه نتيجه آن نارضايتي و خشونتي بود كه بروز پيدا كرد. براي مدت چند هفته، يك جنبش سياسي- اجتماعي كه پايه در طبقه متوسط شهري داشت حول دو نامزد اصلاح طلب (موسوي و كروبي) شكل گرفت كه بخش بزرگي از جمعيت را تحت نام جنبش سبز براي تغيير و دگرگوني بسيج كرد.
در روزهاي پيش از انتخابات 22 خرداد فضاي انتخاباتي جشن و سرور بود. بحث و گفت و گو، تجمعات عمومي و مناظره هاي پر حرارت و پيش بيني اميدوارانه براي تغيير، مناظره هاي جذاب تلويزيوني بين نامزدهاي رياست جمهوري بود و هيجان عمومي، آزادي نسبي مطبوعات بود و نقد عملكرد دولت، آگهي و تبليغات سياسي بود و باز فعال سازي گروه ها و احزاب سياسي. اما با اعلان نتايج غير قابل انتظار انتخابات، فضا به كلي دستخوش تغيير شد و حال و هواي آرزو جاي خود را به نااميدي و خشونت داد. تمركز يافتن روي موضوع تقلب در انتخابات، قطبي شدن جمعيت را باعث شد و به تظاهرات توده اي در خيابان ها منتهي شد. هفته نخست پس از انتخابات، اوج شكاف فوق الذكر بود، رهبران جنبش نيز در امر تمركز يافتن و توجه كردن به موضوع تقلب موفق عمل كردند. اما هفته دوم، با آمدن رهبري به نماز جمعه و اصرار بر عدم برگزاري هرگونه تظاهرات خياباني و تصديق سلامت انتخابات، اوضاع را تغيير داد.
در مورد عامل دوم، يعني بحث جامعه مدني در برابر جامعه توده اي، تحولات پديد آمده در دوران سازندگي و اصلاحات، تا اندازه اي راه را براي گذر از جامعه توده اي به يك جامعه مدني بخشي و منفك شده هموار كرد. ظهور انجمن هاي مدني، سازمان هاي مستقل دانشجويي، انجمن هاي نويسندگان و روزنامه نگاران، همگي از جمله نشانه هاي اين گذار از جامعه توده اي به جامعه مدني بودند. عامل سوم آن كه، شكاف در درون طبقه حاكم و آگاهي عمومي از اين امر در به وجود آمدن اين وضعيت بسيار مؤثر بود. شكاف داخلي در چند سطح اتفاق افتاد. در سطح نخست كه بين اصولگرايان و اصلاح طلبان قرار دارد، به رغم تفاوت شديد بين آن ها نامزد اصلاح طلب به تأييد شوراي نگهبان رسيد و اصلاح طلبان هم خود را به قانون اساسي و ولايت فقيه ملتزم نشان دادند. اين امر توانست يك حاشيه امنيتي براي طرفداران آن ها به وجود آورد كه در شمار زياد به خيابان ها بيايند و تظاهرات كنند. اما در سطح دوم، نشانه هاي آشكاري از شكاف بين اصول گرايان در قدرت و گروه هاي محافظه كار سنت گرا در هيأت حاكم ( به خصوص بين رفسنجاني و اصول گرايان) رخ كرد.
وضعيت به وجود آمده اين انتظار يا شايد توهم را به وجود آورد كه روحانيون محافظه كار سنت گرا فعالانه از جنبش سبز حمايت خواهند كرد. از اين رو برداشت حاصل اين بود كه اين جنبش از حمايت ضمني برخي گروه هاي محافظه كار، كه از سياست هاي اقتصادي و خارجي اصول گرايان ناراضي اند، برخوردار است.
در سطح سوم، نشانه هايي از آشكار شدن اختلاف در درون اصول گرايان، در مجلس و بيرون آن، و بي علاقگي بسياري از نمايندگان مجلس از نامزدي
رئيس جمهوري احمدي نژاد، براي هواداران جريان مخالف مي توانست از جمله نشانه هاي دلگرم كننده باشد. البته پس از اعلان نتايج انتخابات و با قطبي شدن روزافزون رويكردها، برخي از آن شكاف هاي ثانويه با شتاب گروه هاي
محافظه كار و سنت گرا براي حمايت از دولت و مقام رهبري برطرف شد.315
چنان كه معلوم است بشيريه تلاش مي كند حوادث پس از انتخابات را تنها به مسائل داخلي مربوط بداند و اصلا نقش بازيگران بين المللي و منطقه اي و اپوزيسيون را در آن ناديده بگيرد. در كلام او دو پارادوكس عمده خودنمايي
مي كند. نخست اين كه وي وضعيت آشوب زده پس از انتخابات را «رؤياي گروه هاي خارجي» معرفي مي كند، اما سپس مدعي مي شود اين مسئله اصلا برنامه ريزي شده نبوده است. به نظر مي رسد بشيريه براي افرادي مثل خود به دو كار ويژه اساسي اعتقاد دارد؛ نخست اين كه در حضور رسانه ها و دانشجويان چهره شخصيت هاي علمي را به خود بگيرد و به جاي آنكه هنجاري و بايدگونه سخن بگويد، توصيفي و هست گونه سخن مي گويد و از تجويز و دادن راهكار
مي پرهيزد و دوم اين كه در غياب رسانه ها و در حضور اصحاب سياست به ذكر نكات عملي و اينكه چه بايد كرد، مي پردازد.
به عبارت ديگر، براي فهم مطالب گذشته بشيريه گزاره هاي توصيفي او را بايد به گزاره هايي دستوري و بايدي تبديل كرد تا موضوع براندازي نرم به روايت بشيريه را بهتر درك كرد. چنان كه گفته شد او خود در جزواتي كه براي تصميم گيرندگان جبهه اصلاحات تهيه كرده به اين تجويزهاي عملياتي پرداخته است.
عبارات بشيريه حتي مي تواند در رمزگشايي از رفتار جبهه دوم خرداد در ايام پيش از انتخابات و پس از آن به كار آيد. به طور نمونه، تاكيد اين جبهه براي نظرسازي و نشان دادن پيروزي موسوي به اين دليل بود كه شكاف و انتظارات و مقدورات را افزايش دهد و به اين ترتيب به انجام هدف بسيج توده اي پس از انتخابات ياري رساند. همچنين تلاش اين جبهه براي پيشبرد پروژه
احمدي نژاد ستيزي و سياه نمايي از دولت، علاوه بر آن كه مي توانست به تقويت بحران مشروعيت، كارآمدي و شكاف ميان طبقه حاكم منجر شود، مي توانست هدف بسيج توده اي را مدد رساند، لذا با وجود محافظه كاري شديدي كه بشيريه حتي در انگليس و هزاران كيلومتر فاصله از خاك ايران در بازگفتن واقعيت هاي حوادث مربوط به انتخابات 88 ايران دارد، اما همين اندازه نيز مي تواند گوشه هاي ديگري از پازل جنگ نرم عليه جمهوري اسلامي را تكميل كند. به هر طريق تلاش ما در ادامه نيز اين خواهد بود كه به تدريج وضوح اين تصوير را بيشتر سازيم.
بايد توجه كرد كه براي فهم اهداف، رفتار و ايدئولوژي جبهه تجديدنظرطلب بايد مطالب همه افرادي مانند مهدوي، حجاريان، تاجيك، بهاري، تاج بخش، بشيريه و افراد ديگري كه در ادامه به آن ها خواهيم پرداخت همه را با هم در نظر بگيريم و با يكديگر تلفيق كنيم. در اين صورت تصوير ذهني ما از جبهه تجديدنظرطلب كه هر كدام روايتگر بخشي از آن هستند كامل تر خواهد بود. به هر حال، اين افراد هر كدام با سطح دانش متفاوت، ذهنيت هاي گوناگون و در شرايط مختلفي لب به سخن گشوده اند كه همين ادبيات و گفتار آنان را متفاوت كرده است. اصلاً شايد در همين تفاوت ها بركت شناخت عميق تر نهفته باشد.
بشيريه در ادامه مصاحبه با لوگوس در جايگاه پيش بيني آينده به ارايه راهكارهايي به راديكاليسم سبز مي پردازد. او مي گويد:
همان طور كه مي دانيم نارضايتي عمومي بدون داشتن تشكل و قدرت بسيج به نتيجه مشخصي ختم نمي شود. آن چه در مورد تشكل و سازماندهي مي توان گفت، اين است كه يك شبكه سازماني كاملاً قابل، شامل ستادهاي انتخاباتي، سازمان هاي دانشجويي، وسايل ارتباطي الكترونيك مانند اينترنت و نظاير آن، در دوران گذشته سر بر آورد كه ثابت كرد توانايي ارائه كاركردهاي ابتدايي را دارد. البته اجبار حكومتي در ايران تاكنون تقريباً ظرفيت سازماني اپوزيسيون را ويران كرده است ولي امور آن گونه كه اينك هست نمي ماند. از يك طرف، ظرفيت سازماندهي اپوزيسيون تابع رهبري اش است. عده اي به عنوان رهبران اپوزيسيون مطرح شده اند ولي همان طور كه معمولا در چنين موقعيت هايي رخ مي دهد، رهبران معتدل به تدريج جاي خود را به رهبران راديكال تر مي دهند، تاكنون موسوي، كروبي و خاتمي جنبش را با احتياط و ميانه روي رهبري كرده اند. از سوي ديگر آيت الله منتظري بيانات مهمي را مطرح كرده است كه شورش عمومي عليه نظام ديني را توجيه مي كند و رژيم را به دليل رفتار ناعادلانه و بي رحمانه با معترضان معزول مي سازد. جايگزيني تدريجي رهبران راديكال تر به جاي رهبران معتدل همچنين به معناي تغيير اساسي در ايدئولوژي جنبش خواهد بود. آن ها از درخواست ابطال انتخابات به سوي به چالش كشيدن مشروعيت كل ساختار قدرت حركت خواهند كرد.
معمولاً رهبران جنبش هاي انقلابي و اپوزيسيوني را به سه نوع اصلي تقسيم بندي كرده اند: ايدئولوگ ها، سخنوران بسيج كننده و مديران. در موضوع اپوزيسيون سبز كه امروز با آن روبه رو هستيم، نقش رهبري در يك فرد واحد متمركز نشده است و از اين رو هر سه كاركرد اجرا نمي شود. در مقياس چارچوب هاي كلان ايدئولوژيك، رهبر ايدئولوژيكي وجود ندارد. اين جنبش بيش از آن كه يك جنبش»ايدئولوژيك» باشد يك جنبش دموكراتيك است. آرمان هاي آن به قدر كافي روشن است و برخي از آن را مي توان در همين قانون اساسي جاري سراغ گرفت. اعلاميه ها و بيانيه هايي كه از سوي موسوي، كروبي و برخي روحانيان مانند منتظري، صانعي و كديور صادر مي شوند، به روشني به اهداف ايدئولوژيك اشاره دارند. در وضعيت كنوني ظهور يك روحاني مخالف، مانند منتظري، در رهبري جنبش مي تواند از لحاظ بسيج سياسي و گروه بندي جديد از نيروها و كنشگران سياسي تفاوت چشمگيري ايجاد كند.316
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
312 . «تاج بخش: دولت سازندگي شروع برنامه استحاله فرهنگي بود»؛ خبرگزاري فارس؛ 3/6/1388 و «تاج بخش: عدم حساسيت ها زمينه نفوذ نيروهاي آمريكايي به ايران را فراهم كرد»؛ خبرگزاري فارس؛ 3/6/1388.
313 . «گزارش كامل اظهارات بهاري و تاج بخش در كنفرانس مطبوعاتي» خبرگزاري ايسنا؛ 10/5/1388.
314 . فضلي نژاد، پيام؛ چگونه پروژه «مبارزه مدني» به «ترورهاي سياه» تبديل شد؟»؛ كيهان؛ چهارشنبه 30 دي 1388، ش 19064؛ ص 14.
315 . «مصاحبه با حسين بشيريه: انقلاب و ضدانقلاب در ايران»؛ نشريه لوگوس؛ 7 دسامبر 2009 (16 آذر 1388).
316 . پيشين.
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14