(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 شهریور 1390- شماره 20015

بررسي اهميت و ضرورت نيت در كارها
اخلاص، سرّ الهي
بنيادهاي علم سياست و حقوق -(بخش سوم و پاياني)
سير تغيير و باز تعريف مفاهيم در غرب



بررسي اهميت و ضرورت نيت در كارها
اخلاص، سرّ الهي

علي آقاخاني
هركسي عملي را مي تواند با نيت هاي گوناگون انجام دهد. همين نيت هاست كه معنا و مفهوم عمل را تغيير مي دهد. در فرهنگ اسلامي آنچه اهميت دارد دو عنوان اساسي عمل صالح و نيت خير است. اين گونه است كه مبحث حسن فعلي و حسن فاعلي در ادبيات و اصطلاحات اسلامي وارد مي شود. اين مبحث يكي از مهم ترين مباحثي است كه سرنوشت رفتار آدمي را تعيين مي كند.
در اسلام آنچه مهم است حسن فعلي يعني عملي است كه خود به خود داراي ارزش و مصلحت باشد. اما حسن فعلي و كار نيك به تنهايي نمي تواند سرنوشت عمل كننده اش را تعيين كند، بلكه زماني اين كار نيك و خوب، ارزش واقعي مي يابد و تاثيرات مثبتي در دنيا و آخرت و شخص و شخصيت كننده آن به جا مي گذارد كه از حسن فاعلي نيز برخوردار باشد. حسن فاعلي بدين معناست كه شخص مي بايست به قصد خوب، كار خوب و نيكي را انجام دهد. اين جاست كه مسئله اخلاص به عنوان يكي از محوري ترين مولفه هاي تحقق حسن فاعلي، خودنمايي مي كند.
نويسنده دراين مطلب بر آن است تا براساس آموزه هاي قرآني، نقش و كاركرد اخلاص را در تحقق حسن فاعلي و تاثير فعل نيك و خير تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
ارزش كارها بر پايه نيت ها
از نظر اسلام هركاري تاثير مثبت و منفي در زندگي بشر به جا مي گذارد؛ زيرا انسان موجودي درحال شدن و ساخته شدن است. اين صيرورت را بارها قرآن با به كارگيري واژه صيرورت مانند اليه المصير (مائده، آيه 18) بيان داشته است. انسان موجودي است كه با كارهايش، خود و جهانش را مي سازد. اين خودي كه با كارهاي انسان ساخته مي شود، خودي است كه در جهان آخرت ظهور و بروز كامل مي يابد و انسان براساس ساخته دست خود در قيامت ظاهر مي شود. بسياري از مردم به شكل جمادات يا چارپايان برانگيخته مي شوند و در دوزخ عذاب مي شوند؛ زيرا خود را در دنيا چنين ساخته اند و چهره و حقيقت خويش را در آينده آنطور كه ساخته اند مي بينند. در حقيقت انسان، شخص و شخصيت خويش را در دنيا مي سازد و شاكله وجودي خويش را ترسيم مي كند.
همچنين انسان با كارهاي خويش، دنياي پيرامون و محيط زيست خويش را مي سازد. اين ساخت محيط زيست اختصاص به دنيا ندارد، بلكه انسان جهان آخرت خويش را نيز خود مي سازد. هركاري كه انسان انجام مي دهد محدوده وكيفيت جهاني را كه در آن به سر خواهد برد، مي سازد. از اين رو در روايات از كلماتي كه خشت زرين و سيمين بهشت آدمي مي شود، سخن به ميان آمده است.
كارهايي كه تاثيرات شگرف خود را در آينده بشريت به جا مي گذارد و زندگي اخروي انسان و شخصيت او را تثبيت مي كند، كارهايي است كه با نيت و قصد عامدانه و عاقلانه انجام مي گيرد. هركار خوب و بدي كه انسان از روي عمد و قصد انجام مي دهد، زندگي اخروي او را شكل مي بخشد.
درباره تاثير نيت و قصد مثال روشني مي زنيم و آن اينكه عمل زناشويي و زنا از نظر ظاهري هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند، ولي اگر همين عمل زناشويي به قصد نكاح شرعي و يا عرفي باشد، عملي درست و خوب و اگر به قصد زنا باشد، عملي نادرست و زشت دانسته مي شود.
از نظر اسلام، نقش نيت خير و خوب، بسيار برجسته است. از اين رو هر عمل خيري، بايد با نيت انجام گيرد. در روايات بارها به اشكال مختلف بر اين نقش مهم توجه شده است، از جمله اينكه رسول الله(ص) فرمود: انماالاعمال بالنيات؛ ارزش اعمال به نيت آن است. (المجموع، ج1، ص16) همچنين فرمود: لاعمل الا بالنيه... الا ان النيه هوالعمل؛ هيچ عملي جز به نيت نيست... آگاه باشيد كه نيت همان عمل است. (تفسير صافي، ج5، ص201)
اين نيت است كه عمل را معنا و مفهوم واقعي و جديدي مي بخشد و از كارهاي عادي جدا مي سازد. انسانها براي اينكه كاري را انجام دهند كه مقبول درگاه الهي باشد و آثار آن در دنيا و آخرت خود را نشان دهد، مي بايست نيت نيك و خير داشته باشند.
برهمين اساس پيامبر(ص) درحديث قدسي از خداوند نقل مي كند كه فرموده است: قال الله تعالي: اذا هم عبدي بحسنه و لم يعملها كتبتهاله حسنه فان عملها كتبتها له عشر حسنات الي سبعمائه ضعف و اذا هم بسيئه و لم يعملها لم اكتبها عليه فان عملها كتبتها عليه سيئه واحده ؛ خداي والا مي فرمايد: وقتي بنده من كار نيكي اراده كند اما آن را انجام ندهد، يك كار نيك براي وي ثبت كنم و اگر بكند ده كار نيك تا هفتصد برابر ثبت كنم و وقتي كار بدي اراده كند و نكند برعهده او ثبت نكنم و اگر بكند يك كار بد برعهده او ثبت كنم. (نهج الفصاحه/ ح 8602)
اگر انسان همان اعمالي را كه در روزه واجب شده به عنوان يك عمل بدون نيت انجام واجب انجام دهد، هرچند كه از برخي از فوايد امساك و روزه بهره مند مي شود، ولي از آثار كامل دنيوي آن نيز بهره مند نخواهد شد، چه رسد كه از آثار اخروي آن بهره مند گردد. انجام حركات نمايشي چون نماز همراه با خواندن و گفتن كلماتي تنها يك نرمش و ورزش خواهد بود، اما اين نيت نماز است كه نماز را نماز مي سازد و تاثيرات مثبت آن را بر شخص و شخصيت در دنيا و آخرت به جا مي گذارد، هر چند كه انجام آن حركات از نظر ورزش و نرمش نيز آثاري براي فاعل و كننده آن خواهد داشت.
در حقيقت از نظر اسلام، ارزش كارها براساس نيت هاست. اين گونه است كه: نيه المومن خير من عمله، نيت مومن بهتر از عملش دانسته شده است؛ (فقه الرضا، ص 873) زيرا انسان با نيت خير و خوب خود هر چند ناقص، مي تواند بهتر از آنچه انجام مي دهد، به كارش اعتبار و ارزش بخشد. با آن كه مومن در پي كار خير و نيك است، ولي گاه به اسبابي آن كار خير وي كامل و تمام نيست، ولي نيت خيرش اين كار نيك ناقص را به تمام و كمال مي رساند و آثار و پيامدهاي اخروي اش را نيز به همراه دارد.
در روايتي ديگر از پيامبر(ص) نقل شده كه فرموده است: نيه المومن خير من عمله و نيه الكافر شر من عمله و كل عامل يعمل علي نيته؛ نيت مؤمن بهتر از عمل او و نيت كافر بدتر از عمل اوست و هر كس مطابق نيت خود عمل مي كند. (كافي، ج 2، ص 48، ح 2)
درباره نقش نيت در روايات مطالب بسياري آمده است. از آن جمله مي توان به اين روايات اشاره كرد. پيامبر گرامي(ص) مي فرمايد: النيه الحسنه تدخل صاحبها الجنه ؛ نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مي برد. (كنزالعمال، ج 31، ص 151، ح 27463) از امام علي(ع) روايت است كه فرمود: «آدمي با نيت خوب و خوش اخلاقي به تمام آنچه در جستجوي آن است، از زندگي خوش و امنيت محيط و وسعت روزي، دست مي يابد.» (كنزالعمال، ج10، ص314، ح13782)
باز آن حضرت مي فرمايد: «به پاداش بهشت نمي رسد مگر آن كس كه باطنش نيكو و نيتش خالص باشد.» (غررالحكم، ج6، ص342، ح86801)
پيامبر(ص) فرمود: «هيچ كس نيتي را در دل پنهان نمي كند، مگر اينكه خداوند آن نيت را (در رفتار و كردار او) همانند لباس ظاهر مي كند، با نيت خوب، ظاهر خوب و با نيت بد ظاهر بد خواهد داشت.» (كنزالعمال، ح5725)
امام كاظم(ع) مي فرمايد: «همان گونه كه قوام جسم، تنها به جان زنده است، قوام دينداري هم تنها به نيت پاك است و نيت پاك، جز با عقل حاصل نمي شود.» (تحف العقول، ص693)
اصولا هر انسان عاقلي وقتي كاري را انجام مي دهد، نيت و قصد انجام آن دارد. اين قصد كه عامل و انگيزه دروني و دافع به سوي انجام آن كارست، همان نيت است. از اين رو، ارتباط نيت با قصد باطني و قلبي كه دافع عمل است.، ارتباط تنگاتنگ است و آنچه بر زبان مي آيد، بياني از نيت دروني است نه خود نيت؛ زيرا نيت همان خواسته و قصد باطني و قلبي مي باشد. اين نيت دروني و باطني براي انجام آن عمل و قصدي كه از آن دارد، نيت همان شخص را شكل مي بخشد.
اخلاص، نيت خدايي شدن
چنان كه گفته شد، انسان در دنيا در حال شدن است و اين شدن هاي انساني با نيت و اعمال تحقق مي يابد. براساس آموزه هاي قرآني و اسلامي، اين شدن و صيرورت مي بايست به قصد و نيت خدايي شدن انجام گيرد؛ زيرا خداوند براي افزايش هستي و انسان، فلسفه و هدفي را بيان كرده است كه آن متاله (رباني) شدن انسان و قرار گرفتن در مقام خلافت الهي است. بر اين اساس، همه آموزه هاي عقلاني و وحياني، مسيري را نشان مي دهد كه انسان بتواند متاله (خدايي) شود و مظهر تمام و كمال ربوبيت الهي قرار گيرد و خلافت الهي را بروز دهد.
آنچه از نظر عقل و شريعت به عنوان حسن و نيك دانسته و شناخته شده، كارهايي است كه انسان را خدايي مي كند و آنچه از نظر عقل و شريعت به عنوان قبيح و زشت معرفي شده كارهايي است كه كه انسان را از خدايي شدن باز مي دارد و دور مي سازد.
انسانها مي بايست همواره شدن هاي كمالي به شكل تماميت آن را در نظر داشته باشند. اين همان چيزي است كه ما از آن به اخلاص در نيت تعبير مي كنيم. به اين معنا كه اگر براي هر كاري فوايد و آثار چندي باشد، انسان مي بايست تنها قرب الهي يعني خدايي (متاله) شدن را در نظر گيرد و فوايد و آثار جنبي، شخص را وسوسه نكند و يا متوجه خود نسازد. هرچه انسان هدف اصلي را در نظر گيرد، از اخلاص كامل تر و بهتري برخوردار خواهد بود و به همان اندازه اگر غيرخدا و متاله شدن را در نظر گيرد، از اخلاص دور شده و به ريا، شرك و كفر و مانند آن دچار مي شود.
نيت كامل و تمام، نيت خالص است. از اين رو مخلصين تنها كساني هستند كه از همه آثار عمل خويش بهره مي برند؛ زيرا مقصد و مقصود خويش را در هر كاري خداوند و خدايي شدن قرار مي دهند. اينان كساني هستند كه دستور الهي را انجام داده و براساس فلسفه آفرينش و صراط مستقيم او عمل مي كنند. خداوند مي فرمايد: «در حالي كه دستوري را دريافت نكرده بودند جز اينكه با كمال خلوص به آيين توحيد، خدا را پرستش كنند، نماز را برپا دارند و زكات بدهند، اين است آيين راستين».(بينه، آيه 5)
بنابراين، اخلاص در دين به معناي حركت در مسير خدايي شدن با انجام اين كارهايي است كه خداوند آن را اعمال صالح معرفي كرده است. اصولا دين با اين خلوص به دست مي آيد و انسان ديندار واقعي كسي است كه خدا را مقصد و مقصود خود قرار دهد. از اين رو مي فرمايد: الا لله الدين الخالص؛ آگاه باشيد كه دين خالص براي خداست (زمر، آيه 3) به اين معنا كه مقصد خالص مي بايست خداوند باشد و انسان در اين سبك زندگي كه از آن به دين ياد مي شود، خدا را قصد كند و خدايي شدن را در نظر گيرد.
بنابراين در تعريف اخلاص گفته اند كه اخلاص سري الهي است كه تنها در قلب بندگان محبوب الهي قرار مي گيرد. (مجمع البيان، ج 1-2، ص 904) چرا كه تنها بندگان محبوب الهي هستند كه فقط خداوند را مقصد و مقصود قرار داده اند. اين گونه است كه در آخرت ظهور اين معنا به شكل نظر به خداوند تجلي مي يابد: وجوه يومئذ ناضره. الي ربها ناظره (قيامت، آيات 21 و 22)
اين خصلت خلوص آن چنان اهميت دارد كه خداوند پيامبران بزرگ خويش را با اين صفت ستوده است (مريم، ص 15) و آن را سبب عدم سلطه شيطان بر ايشان معرفي مي كند (ص، آيه 38)
بهشت آفرين و نه بهشت
ناگفته نماند كه كلمه اخلاص از ريشه خلص به معناي پيراستن از آميختگي و برگزيدن مي باشد. (لسان العرب، ابن منظور، ذيل واژه خلص) و حقيقت آن، بيزاري از غيرخدا است. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ذيل واژه) بنابراين، اگر كسي به جاي آنكه خدا را مقصد و مقصود سير و كارهايش قرار دهد، هر چيز ديگري را مقصد نيت خويش قرار دهد، از خلوص و اخلاص بيرون رفته است. از اين رو اهل اخلاص تنها خداوند را منظور حركت و سير و كار خويش قرار مي دهند و خداوند در وصف آنان در قيامت بيان مي كند كه ايشان هيچ توجهي به غير خدا نداشته و تنها به خداوند نظر مي دارند (قيامت، آيات 21 و 22) چرا كه حتي بهشت با همه زيبايي هايش براي آنان مقصد نهايي و واقعي نيست، زيرا وقتي به بهشت آفرين مي نگرند ديگر بهشت براي آنان ارزشي ندارد. آنان با اينكه در بهشت هستند ولي ناظر به بهشت آفرين مي باشند و سرور و نضرت و شادماني ايشان به سبب اين نظر به خداوند بهشت آفرين است.
شاعر از اين مقام مي سرايد:
گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهي
دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را
امير مؤمنان(ع) نيز در اين باره مي فرمايد: گروهي خدا را به اميد بخشش پرستش كردند كه عبادت بازرگانان است؛ گروهي او را از روي ترس عبادت كردند كه اين عبادت بردگان است و گروهي خدا را از روي سپاسگزاري پرستيدند كه اين عبادت آزادگان است.
اين مقام اخير، مقام محبوبان و مخلصان است كه تنها مقصد هر عملي را خداوند و خدايي شدن خود قرار داده اند. از اين رو خداوند تنها عملي را ارزشمند مي شمارد كه با خلوص و اخلاص همراه باشد. اگر كار نيكي انجام مي گيرد مي بايست نيت نيك شخص، خداوند باشد و اينكه شخص با اين عمل به خداوند تقرب جويد و خدايي شود و اسماي سرشته در ذات خويش را فعليت بخشد. (بقره، آيه 211؛ نساء آيه 521؛ آل عمران، آيات 216 و 361؛ اسراء، آيه 28؛ لقمان، آيه 22)
براساس آيه 22 سوره لقمان، راه مطمئن به حقيقت و خدايي شدن، اخلاص است. به اين معنا كه از همه چيز بگريزد و به سوي خداوند فرار كند، هر چند كه آن چيز بهشت باشد؛ زيرا نضرت و سرور واقعي، خدايي شدن و نگاه به خداوند و نظارت اوست. پس با اخلاص از هر آنچه غيرخداست بايد گريخت. (ذاريات، آيه 05)
در آيات قرآني به مساله اخلاص به عنوان يك سر بزرگ اشاره شده است. اگر كسي بخواهد مفهوم واقعي اخلاص را درك كند، مي بايست حقيقت فلسفه آفرينش يعني خدايي شدن را درك كند و خدا را مقصد هر عمل نيك و خير خويش قرار دهد و هر چيز ديگر حتي بهشت را به عنوان مقصد در نظر نگيرد. اين تنها گوشه اي از حقيقت اخلاص بود كه از آيات بيان گرديد.

 



بنيادهاي علم سياست و حقوق -(بخش سوم و پاياني)
سير تغيير و باز تعريف مفاهيم در غرب

حسن رحيم پورازغدي
در بخش اول و دوم متن سخنراني استاد رحيم پور در باب بنيادهاي علم سياست و حقوق به سير تاريخي مفاهيم در غرب و جايگاه آن اشاره شد. اينك در سومين بخش از اين مطلب به روند تغير تعاريف اين مفاهيم و نتايج و تبعات آن در فلسفه و حقوق پرداخته شده است.
سير تغيير مفاهيم
چطور فلسفه حقوق طبيعي و ذاتي كه اول الهي بود سكولاريزه شد و بعد حقوق ذاتي ومساوات همه افراد بشر در برابر قانون (شعار برابري) به شعار رقابت آزاد تبديل شد و شعار آزادي به جاي برابري و حقوق ذاتي نشر نشست؟ و آزادي هم كم كم به آزادي از قيد اخلاق و دين و عدالت تبديل شد در كنار آزادي از استبداد حكومت هاي قبلي و آزادي از فئوداليسم و آزادي از كليسا؟
فرد آزاد است هرچه كه به ميل خودش تشخيص مي دهد به هر قيمتي تملك و استفاده كند و همه استعدادهاي او به هر شكل كه بروز كرد و تجلي يافت مشروع است، ببيند! اينها چيزهايي است كه دارد كم كم تعريف آزادي را تغيير مي دهد. آزادي در نظر فيلسوفان در خود غرب تا قرن 17 تعريفش اصلا اينها نبوده است. اكثر فلاسفه آن را اين گونه تعريف نكرد ه اند. آزادي منفي به اصطلاح نگاتيو تعريف نمي كردند، عمدتاً آزادي مثبت بود؛ پوزيتيو! يعني آزادي در خدمت تحقق ارزش هايي فراتر از آزادي. آزادي خودش هدف نبود، آزادي وسيله اي براي نيل به اهداف مهم تر بود، يعني كسي نمي تواند بنده را به عنوان يك انسان از حقوق و كرامت ذاتي خودم محروم كند. اين آزادي تعريفش فلسفي نيست، اخلاقي است. تا قرن 17 چنين موضوعي مطرح است. در قرن 18 به تدريج به اين سمت مي رويم كه آزادي چيست؟ بنيان علم سياست مي خواهد به سمت آزادي بيايد، با اين تفسير كه تمام تمايلات فرد بشر مشروع و مستوجب ارضاست. هيچ ميلي در هيچ كسي نيست كه مستوجب ارضا نباشد. اينها در قرن هاي 18 و 19 مطرح مي شود. يعني نفسانيت بشر دارد تئوريزه مي شود. اصل اين است كه هر كس هر كاري دلش بخواهد مي كند، اصل اين است كه كمال و تكامل و اخلاق و عدالت و حقوق وحدود و حقوق ذاتي و حقوق الهي مطرح نيست. اصل اين است كه من دلم چه مي خواهد. شكل اقتصادي اش را شما در ديدگاه هاي آدام اسميت مي بينيد؛ وقتي بحث دولت حداقل در تنظيم قدرت مطرح مي شود، يعني دولت به هيچ وجه در مناسبات اقتصادي- اجتماعي دخالت نمي كند، وظيفه اصلي اش نظم و امنيت است. بايد محيطي ايجاد كند كه هر كس هر كاري دلش بخواهد آن جا انجام دهد. به عبارت ديگر، حكومت ژاندارم است. حكومت در اين تعريف فقط يك ژاندارم حكومت شبانه است براي همه و در واقع به طريق اولي براي آن ها كه صاحب قدرت و ثروت اند. چون گداها كه احتياج به پاسدار و نگهبان شب ندارند. نگهبان شب طبيعتاً نگهبان سرمايه داران و پولداران است! نگهبان گدايان نيست. حقوق طبيعي رواقي، حقوق طبيعي مسيحي، حقوق طبيعي به تدريج سكولار شده و به حقوق طبيعي و بشري اي مي رسد كه در حوزه حقوق بشر ليبرال ها از آن بحث مي كنند؛ نظام ليبرال سرمايه داري، كم كم با شعار آزادي محض به سمت نابرابري اقتصادي اجتماعي مي رود، كساني كه شرايط بهتر اقتصادي دارند و پولدارترند، شرايط را بر ديگران دشوارتر مي كنند. چون محور حقوق بشر و بنياد علم سياست آزادي شد، آزادي به معناي آزادي رقابت. آزادي رقابت بين چه كساني؟ آزادي رقابت بين قدرتمند و ضعيف، آزادي رقابت بين فقير و غني. ببينيد چطور هوشمندانه مفهوم حقوق ذاتي بشر در قرن هاي 19 و 20 كاملا معكوس تعريف مي شود. آزادي رقابت بين فقير و غني نتيجه اش چه مي شود؛ وقتي كه مي گوييم دولت، دولت حداقلي است، دين و اخلاق و فلسفه و اين حرفها را هم بگذاريد كنار. فرض كنيد تقوا و انفاق و ايثار هم چرنديات و مال شب شعر و منبر است و علمي و آكادميك نيست؛ رقابت آزاد بين فقير و غني يعني ايجاد انحصار در سود، يعني دشوار شدن رقابت! شعار آزادي رقابت بدون نظارت ايدئولوژي دين و اخلاق، در عمل نتيجه اش چه شد؟ فقدان آزادي رقابت! يعني دقيقاً انحصار رقابت به وجود آمد. مثل اين كه شما پاي يكي را ببنديد، پاي يكي باز است و بگوييد مسابقه بدهيد و با آزادي رقابت بدويد. اما آيا اين رقابت كه مي گوييد قبلش هيچ شرايط اخلاقي، ديني و عادلانه اي نبايد بر آن حاكم باشد؟ آزادي منهاي ايدئولوژي، آزادي منهاي هر قيد اخلاقي، آزادي رقابت نيست. اين آزادي عدم رقابت است. اين سلب آزادي رقابت است. رقابت كنندگان كم كم شدند انحصارگران. برابري شد نابرابري. شعار برابري نتيجه اش شد نابرابري، اين در طبيعت و ذات تفكر ليبرال است. شعار آزادي اش تبديل شد به سلب آزادي. يعني سلب آزادي را تئوريزه كرد، برابري نفي برابري را تئوريزه كرد. حالا بقيه اش را هم اگر دقت بكنيد شعار قانون گرايي نتيجه اش مي شود چگونگي بازي با قانون. پارلمان به وجود آمد. ظاهرش اين بود كه آراي عمومي و احزاب انتخاب مي كنند، اما در صحنه رقابت رسانه ها و احزاب چه كساني حرف اصلي را مي زنند؟ وقتي كه در عرصه اقتصاد رقابت نبود، چطور در عرصه رسانه و پارلمان رقابت هست؟ اين سؤال مهمي است كه خودشان آنجا مطرح كرده اند، سؤالي نيست كه بنده دارم مطرح مي كنم. اتفاقاً سوسياليست ها اين سؤال را آنجا مطرح كردند و گفتند از كدام آزادي حرف مي زنيد؟ وقتي عده اي صد برابر عده اي پول دارند و نفوذ دارند. وقتي كه برابري اقتصادي نيست، شعار آزادي اقتصادي مي دهيد و برابري نيست چطور مي شود برابري و آزادي حقيقي در رقابت احزاب و رسانه ها؟ خب معلوم است احزاب و رسانه ها هم مال چه كسي اند . در جامعه اي كه براساس اصالت سرمايه و سرمايه سالاري و شكل گرفت و شعارش رقابت آزاد و آزادي رقابت از اخلاق و دين و ايدئولوژي است، رسانه و حزب توسط چه كساني تشكيل مي شود؟ خب، اينها بازوهاي قدرت و اهرم فشارند وقتي كه رسانه و حزب در اختيار سرمايه دار است. پارلمان در اختياركيست؟ وقتي پارلمان دراختيار صاحبان سرمايه است. صاحبان ثروت و قدرت يك باند مي شوند. چطور مي تواني بگويي قوانين عادلانه است؟ بعد چطور مي تواني بگويي اين قوانين جانبدارانه نيست؟
چطور مي تواني بگويي قوانين و قانونمداري مساوي است با دموكراسي؟ چطور مي تواني بگويي دموكراسي درخدمت مردم و برابري است؟ آن دموكراسي ليبرال در خدمت آن پارلماني است كه آن پارلمان محصول آن نوع احزاب و رسانه ها و آن فضايي است كه همه دراختيار يك طبقه جديدي است كه تشكيل شده است؛ بنابراين حتي درچارچوب ليبرال دموكراسي شعار دموكراسي را هم صادقانه نمي توان سرداد . در يك نظام ليبرال دموكراسي صادقانه و حقيقتا نه حكومت اكثريت وجود خارجي دارد، نه حكومت قانون، اينها همه روي كاغذ است. اينها براي پايان نامه نوشتن در مقطع فوق ليسانس و دكتري است، براي اين كه شماها را سركار بگذارند. اينها بنياني ندارد. پارلمان از احزاب وگروه هاي متفاوت با سرمايه هاي مختلف تشكيل مي شود كه هر كدام منافع خاصي را دنبال مي كنند. منافع با هم تجانس ندارند هرگروه و باند و جرياني منافعي دارد.بنابر اين همبستگي و وحدت درچنين جامعه اي كه همه چيز براساس منافع و رقابت آزاد از اخلاق تعريف مي شود دروغ است. تضاد بين احزاب سرمايه دار و احزاب كمتر سرمايه دار پيش مي آيد و نابرابري تشديد مي شود وظيفه دولت در نظام ليبرال صرفا حفظ اموال و آزادي اشخاص مي شود. اشخاص اسم مستعار چه كساني است؟ صاحبان ثروت، اين عين جمله جان لاك است. مي گويد:«حكومت و دولت هيچ وظيفه اي درجهت اخلاق و عدالت يا مفاهيمي مثل رشد رستگاري، تهذيب، نجات ندارد و حق دخالت ندارد. صرفا بايستي دولت وحكومت حافظ امنيت اموال و آزادي اشخاص باشد.» «اشخاص» هم كه گفتيم اسم مستعار كيست. چون گداها نه اموال دارند نه آزادي دارند. شهروندان عادي اينها را ندارند. مواظب چه چيز آن ها باشي تو فقط بايد مواظب باشي كه اين ها شورش نكنند يا تعبيرات ديگري كه فرصت توضيح آن نيست.
نتيجه آزادي اين آزادي در شرايط نامحدود فقط به سود طبقه اي خاص تمام مي شود. كساني كه ثروت و دارايي ندارند، نمي توانند ماليات بدهند نمي توانند رفاه به دست بياورند، امنيتشان براي آن حكومت خيلي مهم نيست. مي توانند بروند پليس خصوصي استخدام كنند. كه آن را هم نمي توانند. آن وقت اينـها عواقب دارد. سرمايه دار ليبرال بر پارلمان مسلط مي شود. شرايط را براي انتخاب شدن و انتخاب كردن و داشتن حق حداقل دارايي و پرداخت ماليات آماده مي كند. اينها بنياد علم سياست را در دوره مدرن اين گونه تعريف كردند. نتيجه اش اين شد كه چون درس خواندن و تحصيلات هم به منابع مالي احتياج داشت به تدريج تحصيلات عالي هم دراختيار سرمايه داران و طبقات سرمايه دار قرارگرفت. بهترين دانشگاه ها دانشگاه هاي خصوصي اند از دانشگاه هايي كه بايد پول زياد داشته باشي و بچه هاي طبقات خاص بايد آن جا بروند و آماده تحويل گرفتن قدرت و ثروت بشوند .در نتيجه ، به تدريج نظام آموزشي در اختيار سرمايه داران قرارگرفت. همه اينها با شعار آزادي، برابري و حقوق بشر شروع شده و به اينجا رسيده است. حتي دراروپا طرح حق 1تا 4 رأي مطرح شد و اين قانون در بعضي كشورهاي اروپايي گذاشته شد كه حق رأي همه مساوي نباشد. آنهايي كه پولدارترند حق رايشان مثلا 4 برابر فقرا ارزش داشته باشد. شما مي دانيد كه در دوره شروع تفكرليبرال سرمايه داري، زنان كلا حق راي نداشتند و درهمين اواخر قرن 19و اول قرن 20 به تدريج حق راي سياسي پيدا كردند.البته هنوز دربعضي كشورهاي آنها زنان حق راي مستقل ندارند. حتي مالكيت اقتصادي مستقل هم ندارند. بعضي از كشورهاي خيلي معروف در اروپا، 0 8 سال پيش به زن حق راي دادند. آن وقت درجزيره العربي كه تا پيش از ظهور اسلام دخترها را زنده به گور مي كردند، پيامبراكرم مجلس بيعت با مسلمين مي گذارند، بيعت با مردها كه تمام مي شود مي فرمايند: بيعت سياسي اخلاقي و ديني با خانم ها. خانم ها مستقلاحق بيعت و اعلام راي دارند. نمي خواهم بگويم بيعت دقيقا مساوي است با راي در فلسفه ليبرال دموكراسي چون يك پيش فرض هايي در حوزه معرفت شناسي دارد نسبيت كامل درحوزه ارزش و درحوزه حق و حقوق كه ما قائل به آن نيستيم. اما حق اظهارنظر و حقوق سياسي اجتماعي!
خب در اول صحبت اين شد كه زنان حق راي ندارند ، فقرا راي ندارند، غيرنژاد سفيد اروپايي هم حق راي ندارد. چون اينها پدران و مادرانشان «برده» بودند. اين همان حرفي است كه در يونان باستان و رم باستان زده مي شود. آنجا دقيقا همان محور بود. اصلا دموكراسي يونان باستان چيست؟ در دموكراسي زنان حق رأي ندارند، چون قدرت و ثروت توليد نمي كنند. فقرا حق راي ندارند ، چون صاحب ثروت نيستند وغير قانوني بربر است،اينها هم حق راي ندارند، چون آدم نيستند. انسان نيستند. مثل آن جمله اي كه از يكي از بزرگان فلسفه نقل مي شود كه حالا اسمش را نمي گويم چون حرف هاي حسابي هم خيلي دارد. جمله اين است خدايا سپاس كه مرا را ثروتمند آفريدي نه فقير، يوناني آفريدي نه بربر و مرد آفريدي نه زن. اين ديدگاه و تفكري است كه كل بنيان حكمت نظري و عملي را زير پوشش خودش قرار داده است اين تفكر به دوران باستان نيست. اين تفكر تا همين يك قرن پيش حاكم بود و هنوز هم به شكل اعلام نشده ، تفكر حاكم است. زن به عرصه مي آيد براي استفاده ابزاري و مسائلي از اين قبيل. شروع تناقض از اين جاست كه كشمكش بزرگي درحوزه فلسفه تفكر ليبرال سرمايه داري و تعريفش از علم سياست به وجود مي آيد و اختلاف طبقاتي بيشتر مي شود . آنهايي كه ثروت بيشتر دارند به قدرت بيشتر دست مي اندازند. انقلاب صنعتي و تحولات صنعتي كه مي شود، اين نفوذ را دقيق تر وعميق تر مي كند. توسعه طلبي سياسي - اقتصادي سرمايه داري ليبرال با شعار اومانيسم با شعار انسانگرايي، با شعار حقوق بشر، آزادي،دموكراسي، برابري پيشرفت و حتي گاهي هم اگر لازم است با شعار مسيحي بعد هم با استعمار عريان و بعد با استعمار پنهان - كه حالا الان هم عريانش را داريم و هم پنهانش را -در كل جهان ادامه پيدا مي كند. اينهايي كه شعارشان خوش بيني به انسان بود و مي گفتند ما بنياد علم سياست و همه علوم اجتماعي را براساس تعريف خوش بينانه از انسان بنا مي كنيم. امثال هابز كه تعريف بدبينانه از انسان دارند و امثال آقاي لاك كه تعريف خوش بينانه دارند. كه اصلا اينجا خوش بيني و بدبيني برچسب هاي ايدئولوژيكي و تبليغاتي است. بعد هم اصلا در حوزه علم صحبت خوش بيني و بدبيني نبايد كرد، صحبت واقع بيني بايد كرد. انسان را مي شود خوش بينانه نگاه كرد و بدبينانه، انسان دو پهلوست. اتفاقا واقع بينانه بايد نگاه كرد. به ما بگويند به انسان ها خوش بينانه نگاه مي كنيد يا بدبينانه، ما مي گوييم واقع بينانه. انسان هم روي خوش دارد و هم روي بد و هر دو را بايد درنظر داشت، ولي اينهايي كه با خوش بيني ذاتي به انسان شروع كردند ، در عمل، بدبينانه ترين نوع نگاه را به انسان پيدا كردند و تناقض عجيبي به وجود آمد و اين كه قرار بود همه ما انسان ها ذات برابر و حقوق برابر داشته و به همه خوشبين باشيم. چطور اقليتي سرمايه دار اكثريتي قشر فقير شدند؟ چطور بعضي ملت ها غارت مي شوند، بعضي ملت ها غارت مي كنند؟ كجا رفت اين شعارهاي برابري و مساوات و حقوق ذاتي بشر؟ بعد در قرن 19 رسما در علوم اجتماعي مكاتبي طراحي شد، براي توجيه نژادپرستي. جامعه شناسي نوشتند، ببينيد! ما حداقل در حوزه علوم اجتماعي سه جريان نژادپرستانه داريم كه با استدلال هاي شبه علوم اجتماعي ثابت كنند نژادپرستي توجيه دارد، وجه فلسفي انسان دارد، نژادهاي انساني برابر نيستند .اگر ما شعار آزادي بشر و برابري را داديم اين گونه نيست، بعضي ها شعور فطري ندارند، يا يك عده از جامعه و بخشي از ملت ها كه عقب ماندند و استثمار شدند يا از تنبلي شان است يا اين كه اينها فطرتا و ذاتا هوش و عقلشان كمتر است. آن شعاري كه مي دادند و مي گفتند بشريت در عقل، همه مساوي اند، خرد مساوي براي همه بشر، آن هم كم كم رفت زير سؤال. ما چند مكتب داريم در حوزه علوم اجتماعي و حتي در روان شناسي كه فقط آمده اند ثابت كنند نژادهاي بشر، نه به لحاظ خرد، نه به لحاظ هوش ذاتي و نه به لحاظ لياقت و استعداد مساوي نيستند. من باز اين جا نمي خواهم بگويم مساوي هستند يا نيستند. ما به دلايل ديگري مي گوييم كه همه انسان ها ظرفيت عقلي شان به يك اندازه نيست. عيبي ندارد اگر اين ثابت شود، ولي اگر ثابت شد كه ظرفيت عقل و هوش انسان ها مساوي نيست، ثابت نمي شود كه حقوقشان مساوي نيست، چه كسي گفته كه يك نابغه با يك آدم پخمه، چون استعداد عقلي شان متفاوت است حقوقشان هم متفاوت است؟ مي تواند استعدادشان متفاوت، اما حقوق شهروندي شان يكسان باشد. تو نمي تواني بگويي چون يكي ضريب هوشي اش بالاتر است و آن ديگري ضريب هوشي اش پايين تر، پس مواظب امنيت خانه آن آقا باش، امنيت اين يكي مهم نيست. تازه اگر نابرابري انسان ها را ثابت كني، نمي تواني و نبايد نتيجه شبه اخلاقي بگيري كه بعضي حق دارند بر بعضي سلطه بورزند يا استثمار بكنند يا هر كاري دلشان خواست بكنند. بعدهم كه اين جنگ هاي اروپايي- كه اشتباها به اينها هم مي گويند جنگ جهاني!- جنگ اروپايي اول و دوم اتفاق افتاد و همه چيز در ظاهر هم زير سؤال رفت؛ اخلاق؛ آزادي، برابري، حقوق بشر. ديدند ميليون ميليون مي توان با همين شعارها آدم كشت فقط براي كسب سرزمين و قدرت . اوايل قرن بيستم دو فلسفه سياسي جديد كه در تعريف بنيان هاي علم سياست با ليبراليسم مشترك بودند و اما به روش هاي سرمايه داري ليبرال اعتراض داشتند منشعب شدند؛ سوسياليست ها با شعار برابري در همه چيز براي انسان ها كه در برابر شعار سرمايه داري آزاد ليبرال ها مطرح شد و فاشيست ها با شعار نخبه گرايي به عنوان راه حل مشكلاتي كه از طريق عوام زدگي نمي توان از آنها خلاص شد و اما اين طرف قضيه؛ من 20 اصل يادداشت كرده ام؛ چند نگاهي كه فيلسوفان مسلمان درباب مسئله حقوق و تعريف بنياد حق و حقوق بشر در علوم سياسي دارند و آن عرضي كه در اول صحبت هايم كردم كه حقوق ذاتي و فطري بشر را نمي توانيد به لحاظ فلسفي درست تفسير كنيد. الان اين كه اين حقوق را الهي تفسير كنيد، يعني ما حقوق ذاتي لائيك براي بشر نمي توانيم تفسير كنيم. ادايش را درمي آوريم ولي نمي توانيم برهان بياوريم، يك جايي مي لنگد، حداقل 4 نوع تلاش براي تئوريزه كردن حقوق ذاتي بشر بر مبناي غيرديني شده است. تمركزي هم بر ديدگاه هاي شهيد مطهري مي كنم كه در باب حقوق بشر و حقوق ذاتي تلاش هايي كه براي تئوريزه كردن آن از منظر ديني شده چيست.
حقوق، عينيت يا اعتبار
اصل اول اين كه تمام شعارهايي مثل آزادي، برابري، پيشرفت، خوب و بد، بايد و نبايد، حقوق بشر، حقوق سياسي، حقوق اقتصادي، حقوق خانواده و همه اينها، هرجا كه اين بحث ها مي شود كه يك سرش حداقل اعتبار است، تمام اين ها به يك تعريف واقع بينانه از انسان و جهان برمي گردد كه بايد يك توجيه فلسفي داشته باشد. به يك معنا وقتي كه از حقوق سياسي، حقوق اقتصادي، حقوق بشر، حقوق خانواده مي گوييم، اينها مقوله هاي ارزشي اند. اما وقتي مي گوييم مقوله ارزشي اشتباه نشود. بعضي ها مي گويند اينها مقوله هاي ارزشي اند، بعد هم مي گويند ارزش از دانش جداست. ارزش مي شود بايستني ها، دانش هم مي شود هست ها.
ببينيد! يك وقتي شما مي گوييد اين ظرف آب! يك مابه ازاي خارجي دارد، ولي وقتي مي گوييد من حق حيات دارم اين حق داشتن چيست؟ شما بيرون مي توانيد حق را نشان دهيد؟ حالا آنهايي كه مصداق بيروني ندارند دو دسته اند: يا اعتبار محض است يعني ما هر طور دلمان بخواهد ،جعل كنيم و خودمان تشخيص دهيم. يعني همان حرفي كه در كتاب هاي شما نوشته اند و تدريس مي كنند كه كل حقوق و مرزبندي هاي اجتماعي اختراعي اند. يعني هيچ برهاني ندارد كه ما اين حقوق را براي بشر قرار بدهيم يا آن حقوق را مثلا مي گوييم حق همجنس بازي جزو حقوق بشر است يا نه؟ سقط جنين جزو حقوق بشر است يا نه؟ توهين به پدر و مادر جزو حقوق بشر است يا نه؟ نوع ارث جزو حقوق بشر است يا نه؟ وقتي گفتي حقوق و وظايف اعتبار محض اند و هيچ ريشه اي درعالم واقع ندارند، معني اش اين است كه شما هر نوع حقوقي را دلت بخواهد مي تواني براي اين بشر قرار بدهي يا از بشر سلب كني . حق برهنه شدن در عرصه عمومي، اين جزو حقوق بشر است يا نه؟ اصلا بر چه اساسي مي گويي چه چيزي مطابق حقوق بشر است يا نيست؟ اين حقوق بشر از كجا مي آيد. اين را تعريف كن. بگو منشأ حقوق بشر كجاست و چرا؟ اگر كسي گفت بايد از هست جداست كه اصلا نمي تواند فلسفه و منشأ براي حقوق بياورد. او مي گويد هر حقوقي را كه ما دلمان بخواهد يا حكومت بخواهد يا فرد يا حزب يا طبقه حاكم، يا اكثريت يا اقليت يا هر كس زورش رسيد يا هر كس رسانه دستش است، هر كس حرفش چربيد، هر حقوقي را مي شود براي بشر قرار داد يا سلب كرد اين يعني چه؟ يعني حقوق مي شود قرارداد و اعتبار محض. با بنيان هاي مدرنيته و به خصوص پست مدرن فقط اين گونه مي شود از حقوق بشر حرف زد؛ لذا وقتي از حقوق بشر حرف مي زند بر آن اساس مي تواند حمله كند به عراق، افغانستان، فلسطين، ليبي و با شعار حقوق بشر اين كار را بكند، از آن طرف اگر كسي مقاومتي نشان داد مي شود تروريست و خلاف حقوق بشر، از آن طرف همجنس بازي مي شود جزوحقوق بشر. چه كسي گفته چه جزو حقوق بشر است و چه نيست؟ بر چه اساسي مي گويي؟ براساس زور؟ براساس رسانه؟ قرارداد اكثريت با راي؟ كو فلسفه اش؟
ما مي گوييم كه حقوق نه مثل اين ظرف آب ، ملموس و عيني اند يعني پديده ماهوي اند، نه اعتبار محض. حقوق اعتباري هستند كه يك منشأ انتزاع در بيرون دارند. درست است كه اگر تعامل بين ذهن ما و واقعيت نباشد حقوق معنا نمي شود؛ ذهن بشر بايد باشد اگر بشر نبود و حقوق مطرح نبود، حقوق بشر كه مطرح نبود. اين تعامل بين ذهن و عين است كه مفهوم حق و مسئوليت و تكليف پيدا مي شود. آن جايي كه ذهن بشر بايد رابطه اي با واقعيات عيني و عينيت هاي طبيعي كه در رابطه با سعادت و شقاوت بشر است و مفهوم كمال و نقص است برقرار كند. اين رابطه، واقعي است. يعني واقعا عمل «الف» موجب شقاوت و عمل «ب» موجب سعادت است. كمال و نقص بشر، سعادت و شقاوتش قراردادي نيست. اصلا انبيا آمده اند همين را بگويند لذا اخلاق كه ظاهرا اعتباري است، حقوق كه اعتباري است. لذا اخلاق و حقوق هم يك تفاوتي با هم دارند. اخلاق و حقوق كه اعتباري اند، از نظر ما حتما بايد ريشه تكويني و نفس الامري داشته باشند. اگر نداشته باشند هيچ نظام حقوقي قابل دفاع نيست، به لحاظ برهاني- فلسفي نمي شود از آن دفاع كرد. اگر نداشته باشند هيچ نظام قضايي، هيچ نظام حقوق بشري، نظام سياسي، نظام اقتصادي، نظام حقوقي، نظام خانواده قابل دفاع فلسفي نيست چنان كه قابل رد فلسفي نيست. آن وقت همين كه اينها مي گويند درست است ! چرا براي حقوق دنبال فلسفه مي گردي. امروز ديگر براي سياست از فلسفه بحث نمي شود، همان طور كه براي اخلاق از فلسفه بحث نمي شود. همان طور كه براي حقوق بشر از فلسفه بحث نمي شود. چرا نمي شود؟ دلايلش همين هاست كه گفتم. در تفكر اسلامي شما حتما بايد بگويي اين مقوله ها كه ارزشي اند چرا ارزشي اند. چرا «الف» ارزش است. «ب» ضدارزش؟ چون «الف» يك اثر واقعي دارد در حيات فردي و جمعي انسان در دنيا و آخرت و «ب» يك اثر معكوس دارد، اين آثار واقعي اند. درست است كه حقوق و وظايف اعتباري اند، اما اين آثار كه منشأ اعتبار حقوق اند واقعي اند، فلذا اين اعتباري است مستظهر به واقعيت. اگر اين شد، حقوق ذاتي معنادار مي شود، حقوق بشر معنادار مي شود، حقوق خانواده، حقوق اقتصادي، سياسي، نظام حقوقي معنا پيدا مي كند. كما اين كه نظام اخلاقي هم معنا پيدا مي كند. آن وقت شما در اين نظام اخلاقي مي تواني بگويي بد چرا بد است و خوب چرا خوب است. مي تواني بگويي چرا شراب خواري بد است. چرا عدالت خوب است. چرا فحش و غيبت و تهمت بد است. همه اينها را روي استدلال بنا مي كني. اما اگر شما اين رابطه غايي بين عالم و آدم را نبيني. رابطه هست و بايد را نبيني، اخلاق هم توجيه ندارد: اخلاق مي شود كاملا شخصي، نسبي، جعلي و قراردادي. يك چيزي از نظر شما اخلاقي است از نظر ديگري غيراخلاقي است. نه تو حق داري او را تخطئه كني نه او حق دارد تو را تخطئه كند. اصلا امر به معروف و نهي از منكر يعني چه؟ تو معروف و منكر خودت را داري، او هم معروف و منكر خودش را دارد. همه جا حريم خصوصي است. ارزش هر كس براي خود او ارزش و براي ديگري ضدارزش است. اصلا ارزش عام و مطلقي وجود ندارد كه براساس آن بخواهي له يا عليه يك نظام اخلاقي يا حقوقي خاصي داوري كني. اين همان حرفي است كه اول عرايضم گفتم كه امروز در حوزه مباحث علوم سياسي در دنياي مدرن و پست مدرن به خصوص پست مدرن گفته مي شود. ما حق داوري له يا عليه هيچ نظام اخلاقي، حقوقي، سياسي، اقتصادي را نداريم. اصلا نمي شود گفت نظام بد، نظام خوب. نظام خوب، نظام خوب تر. چرا نمي شود گفت. براي اين كه اصلا براي خوب و بد و براي ترجيح، شما برهان نداري و معيار و ملاكي نداري.
جايگاه فلسفه حقوق
مبناي علم سياست، تبيين حق و فلسفه حقوق است. برخورد فلسفي با حقوق بشر به اين شكل ممكن است كه بتوانيم توضيح دهيم چرا اين حقوق را داريم و آن حقوق را نداريم. با اين برهان مي تواني بگويي فلان عمل جزو حقوق بشر نيست، چون تعريف بشر و سعادت بشر اين است و منشأ حقوق وحدود بشر اين جاست. لذا تمام حقوق و تكاليف از نظر ما چه در عرصه سياسي چه در عرصه غيرسياسي قابل برهان است. برهان عقلي و نقلي و شرعي. هر نظريه و برنامه اصلاحي كه بدهيد در مورد نظريه هاي سياسي، اقتدار سياسي حكومت، قانون، قانون خوب و قانون بد، با چه معياري تشخيص مي دهي قانوني خوب يا بد است. بايد يك معيار پيشيني داشته باشي. بايد تكليفت را قبلا با انسان روشن كرده باشي. قبل ازهر چيز بايد بيني چه پاسخي به سؤال از حق داده اي. اول بايد بگويي تعريفت از حق چيست. برابري و عدالت هم تعريفشان ناشي از حق است، تا حق و حقوق را تعريف نكني برابري، آزادي، عدالت، پيشرفت و هيچ كدام از اينها قابل تعريف علمي- فلسفي درستي نيستند. انسان چه حقوقي دارد؟ اول بايد به اين سؤال جواب بدهد هر كس دارد تئوري براي علوم سياسي مي دهد، هر كس تئوري مكتبي در عرصه جامعه شناسي، روانشناسي، اقتصاد، حقوق، بشر و خانواده مي دهد يقه اش را بگيريد و بگوييد اول بايد به اين سؤال جواب بدهد كه انسان چه حقوقي دارد؟ به چه دليل؟ حتي راجع به حق حيات بايد توضيح بدهد، چرا حق حيات داري؟ استدلالت براي حق حيات چيست؟ ما استدلال داريم. تفكر توحيدي براي حق زندگي، حق ازدواج، اشتغال، حق امر به معروف و نهي از منكر، حق انتقاد، حق فعاليت، براي همه اينها استدلال دارد. شماكه رابطه غايي عالم و آدم را قطع كرديد و مبدأ و معادي براي عالم و غايت معناداري براي زندگي را قبول نداري، همه چيز را ماترياليزه و سكولاريزه كردي، حقوق بشر و تعريف بشر را، شما بر چه مبنايي مي گويي فلان حقوق بشر حقوق بشر است و مقدس است. اصلاً شما چطوري مقدس را تعريف مي كنيد. از كجا مي فهميد؟
خداوند خالق و مالك و مولاست و چنين اجازه اي نداده كه كسي حيات و كرامت را از تو بگيرد، حتي خودت، و اين برخلاف غايت خلقت تو و حتي خلقت عالم و آدم است. به اين دليل حق نداري؛ اين جا مي شود برهان آورد، تو چطور برهان مي آوري؟ چگونه رابطه بين حق و مسئوليت را برقرار مي كني؟ با كدام برهان؟ شما دكتراي علوم سياسي هم مي گيريد و اين را نمي توانيد اثبات كنيد و نمي توانيد رد هم كنيد. براي اين كه اين مباني را نمي دانيد و نمي توانيد متوجه شويد آنهايي كه دارند شعار در دستتان بسته بندي مي كنند و به شما مي دهند، برهان هايشان كجاها غلط است و حقوق طبيعي چه نسبتي با تفكر ديني دارد؟ حق مداري براساس جهان بيني اسلامي با حق مداري براساس تعاريف حقوق بشر و با تعاريف انسان شناسي اومانيستي چه تفاوت ها و چه شباهت هايي دارند؟
براي اين كه بتوانم جواب بدهم از 20اصل، مجبورم به همين 3اصل اكتفا كنم. اصل سوم را فقط برايتان مي خوانم: حق در فلسفه حقوق اسلامي، منشأ تكليف است و هيچ تكليفي جدا از حق و هيچ حقي جدا از تكليف نيست. درمورد خداوند در كلام بحثي مي شود كه اگر بخواهم بگويم كه خداوند به چه معنا مكلف است، وقت زيادي مي گيرد. اصلاً وقتي خداوند خالق و مالك مطلق است چگونه و در برابر چه كسي مكلف است؟ خداوند در برابر هيچ كس مكلف نيست، لذا در مباحث كلامي تعبير مي كنند كه «واجب بر» داريم و «واجب از»! هيچ چيز واجب بر خداوند نيست، چون چيزي و منشأ تكليفي فرا خداوند وجود ندارد كه حتي بر خداوند داشته باشد و بتواند تكليفي بر خداوند اثبات كند. اما «واجب از» داريم يعني خداوند، خود خودش را مكلف مي كند و چند جا در قرآن مي فرمايد خداوند بر خودش حتم كرده مثلاً فلان چيز را! آن در واقع به صفات ذاتي خداوند برمي گردد كه يك بحث كلامي است و من وارد آن نمي شوم.
حق عبارت از امتياز يا نصيب بالقوه اي است كه براي شخصي درنظر مي گيرند كه براساس آن به او اجازه و اختيار درمورد ايجاد چيزي داده يا آثار يك عمل از او رفع و برطرف مي شود، در برابر موردي مسئول يا آزاد قرار داده مي شود، يا اولويتي براي كسي نسبت به ديگران در چيزي قرار داده مي شود؛ اين تعريف حق است. درواقع براساس اعتبار حق به اين معنا، براي ديگران تكليف ايجاد مي شود كه به حق اين آقا، به اين اولويت و امتيازي كه براي او قرار داده شده بايد احترام گذارد. حق را به اين معنا مي گويند منشأ تكليف است.
طبيعي بودن حقوق به اين معناست كه غيرقابل سلب و جعل هستند. اصل مطلب اين است كه شما غيرقابل سلب يا جعل بودن حقوق سياسي و حقوق بشر را بدون ارتباط دادن آن با حق حاكميت خداوند نمي توانيد تعريف كنيد. از هيچ نوع از حق حاكميت بشر، مستقل از حاكميت خداوند به لحاظ فلسفي نمي توان سخن گفت؛ اين اصل ادعاست. حقوق ذاتي و فطري و طبيعي براي بشر را جدا از تفسير توحيدي از انسان و جهان نمي شود اثبات كرد. قداست براي حقوق بشر را بدون نگاه توحيدي به حقوق نمي شود اثبات كرد. يعني اگر علوم سياسي را سكولاريزه كردي، ديگر حقوق بشر، نه حق سياسي اش و نه هيچ كدام از حقوق بشر مقدس نخواهد بود. در تفكر توحيدي است كه حقوق سياسي بشر قداست پيدا مي كند، چون متفرع بر حق الله است. امام سجاد(ع) فرمودند: حق الناس شاخه اي است كه بر ساقه حق الله روييده است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14