(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 شهریور 1390- شماره 20015

شعر
نگاهي به رمان «پرسه در خاك غريبه»
علف هرزهاي مصنوعي
بداهه در هنر (بخش دوم)
بداهه جدا از خلاقيت است



شعر

حامد انتظام
خميده ام چو درختي
اگر چه سوز دل و اشك و آه كم شده است
دوباره پلك دعايم به پات خم شده است
خميده ام چو درختي در آزمايش باد
هزار شاخه خشكيده ام قلم شده است
به بيت بيت غزلهاي شهر سرزده ام
نبودي و دل من باز متهم شده است
به پاي آمدنت مي نشينم اي خورشيد
اگر چه ماه تمامم هلال غم شده است
گذشت خاطره هامان يكي يكي افسوس
سياه مشق كتابم منم منم شده است

 



نگاهي به رمان «پرسه در خاك غريبه»
علف هرزهاي مصنوعي

بهروز جاويدان
گاهي برخي آثار حوزه جنگ، به موضوعات نادري مي پردازند كه اگر چه ممكن است ريشه اي در تجربه اي واقعي نيز داشته باشند اما مانند علف هرزي در يك گلستان اند كه رفتن به سراغ آن علف در ميان آن همه گل، هنر هر نويسنده اي نيست!
اما گاهي برخي نويسندگان پا را از اين بي سليقگي نيز فراتر نهاده و دست به كاشت علف هاي مصنوعي مي زنند. اين علف هاي مصنوعي نه تنها حقيقت گلستان را مخدوش مي كنند بلكه ريشه در واقعيت هاي تلخ جنگ نيز ندارند و شايد بتوان «پرسه در خاك غريبه» را آخرين مورد از اين آثار دانست.
احمد دهقان كه تجربه حضور در جبهه را نيز در كارنامه دارد، در آخرين اثر خود راوي جنگي در جبهه غربي است.
يگان نظامي از جنوب راهي غرب مي شود تا به كمك آوارگاني بشتابد كه صدام آنها را از خانه رانده و سايه مرگ در تعقيبشان است. دهقان در مقايسه با رمان «سفر به گراي 270 درجه»، در اين اثر كوشيده است كمي بيشتر از بوي باروت و دود فاصله بگيرد و به آدم ها نزديك تر شود.
داستان قهرمان مشخصي ندارد و البته تم اصلي آن نيز اجازه قهرمان سازي و قهرمان پروري نمي دهد، چرا كه در اين داستان همه به نوعي قرباني اند.
با اين حال شايد عبدالله و طلبه جوان را بتوان دو شخصيت برجسته داستان دانست. دهقان با معرفي و زوم روي اين دو شخصيت مي خواهد بگويد رزمندگان از طيف هاي مختلف بوده و نبايد همه آنها را به چشم قديس نگاه كرد.
زكريا طلبه جوان و كم حرفي است كه رزمنده سفيد را نمايندگي مي كند. كم حرف است، اهل راز و نياز، مخلص، شجاع و... و عبدالله كه ميانسال است، گذشته اي پرفراز و نشيب داشته است و شايد موضوع در گذشته وي، عشق او به زني رقاصه در كاباره ها به نام شيرين باشد كه هنوز هم ادامه دارد. عبدالله رزمنده خاكستري را نمايندگي مي كند. او خود را به دل خطر مي زند و تا آخر مي جنگد و حتي وقتي خيلي ها عقب مي كشند او پا پس نمي كشد. آنچه به لحاظ حتي داستاني- فارغ از مسائل ارزشي و آرماني- محل اشكال است، انگيزه عبدالله از حضور در جبهه و جنگيدن است. همان طور كه خود او نيز بارها مي گويد، دليل اين موضوع را نمي داند. به راستي از نظر منطقي، چنين آدمي كه نه انگيزه هاي ديني و آرماني دارد و نه انگيزه اي شخصي، چرا بايد خود را وارد چنان مهلكه هايي كند؟! فرق داستان با گزارش هاي مستند و خاطره گويي در عنصر خيال و مرز آن با واقعيت است. قرار نيست در داستان، نويسنده گزارشي مستند از جنگ ارائه كند اما تكليف مخاطب با نويسنده اي كه با خيال پردازي خود حقيقت و روح جنگ را نشانه مي رود، چيست؟
اوج اين مسئله در قضيه ارتباط ميان نيروهاي جزء و فرماندهان داستان نمايان مي شود، دهقان با قلم خود، خطي ضخيم و غيرقابل نفوذ ميان اين دو گروه مي كشد. نيروهايي كه به راحتي به مسلخ فرستاده مي شوند و به فرمانده هاي خود اعتمادي ندارند.
فضاي سرد و عاري از اعتماد و اخلاصي كه دهقان در صفحه ابتدايي اثر خود، تصوير مي كند تا پايان داستان امتداد مي يابد. (گروهي رزمنده كه در بيابان پخش و پلا و منتظر دستور فرماندهان هستند و فرماندهاني كه در چهارديواري ساختمان نسبتاً امن فرماندهي محصور و ارتباط آنها با نيروها فقط از طريق امربرهاست.)
هر چه داستان پيش مي رود، اين شكاف عميق تر شده و در پايان به اوج خود مي رسد. فرمانده گردان، هنري جز دستور دادن ندارد و در معركه نبرد، در سوراخي پنهان مي شود و وقتي مي بيند نيروها در حال عقب نشيني هستند، براي آنها روضه هاي حماسي مي خواند و به مقاومت فرامي خواند! «عبدالله به عقب سر نگاه كرد. فرمانده، فقط سرش را از توي سوراخي پناهگاهش- زير همان درخت بلوط پير- آورده بود بيرون كه آن هم وقتي صداي رگبار شدت گرفت، رفت پايين.»(ص185)
دهقان در اثر خود، به جاي اصطلاح معمول بسيجي از اصطلاح مجعول داوطلب جنگي استفاده كرده است. به راستش در كجاي جنگ چنين اصطلاحي رايج بوده است؟! نويسنده اگر به اميد جهاني شدن اثرش، به جاي اصطلاح بومي بسيج از اصطلاح وارداتي داوطلب جنگي استفاده كرده است، بايد براي هوش او تأسف بسيار خورد، چرا كه مخاطب خارجي به اندازه كافي در آثار خارجي با داوطلب جنگي برخورد داشته و داوطلب جنگي آن هم از نوع ايراني اش نمي تواند هيچ جذابيتي براي او داشته باشد.
اما شايد سياه ترين نقطه اين اثر، تشبيه برخي رزمندگان با چارپايان باشد. از ميان داستان تعدادي الاغ و قاطر به گردان تحويل داده مي شود. نويسنده آشكاراو بي پروا نسبتي مستقيم ميان اعمال، واكنش ها و حتي سرانجام رزمندگان گردان و اين چارپايان برقرار مي كند.
از موارد متعدد براي نمونه مي توان به دو صحنه از كشته شدن يك رزمنده و يك قاطر نگاهي انداخت؛ صفحه 106، بر اثر انفجار يك قاطر مجروح شده و عبدالله مي رود و تير خلاص به آن مي زند؛ «ساق سياهه يك لحظه با نفرت و درد نگاه به او انداخت. بعد آرام و مهربان شد. انگار هيچ گله اي از كساني نداشت. چشم ها را بست و كار تمام شد.»
صفحه 184 و 185، رزمنده اي مجروح شده و از قضا اين بار نيز عبدالله به سراغ او مي رود: «مجروح، با نگاهي پر از خشم، چشم به او دوخت. انگار كه دردي طاقت فرسا بر جانش نشسته. بعد يك دفعه خون از دهان و دماغش زد بيرون و ا ز دور و ور صورت بي مويش، شره كرد روي برف ها. چشم هاي مجروح حالت عوض كرد و چنان مهربان شد كه پنداري مي خواست بگويد از هيچ كس و هيچ چيز گله اي ندارد.»
وقتي رزمندگان به قاطر تشبيه شوند، تكليف فرماندهان نيز روشن است! با روباه صفتي جان خود را حفظ مي كنند و با گرگ صفتي قاتل جان رزمندگان مي شوند.
«صدمتر عقب تر، تازه افراد توانستند فرمانده را ببينند. توي يك سوراخ گنده كه معلوم نبود لانه روباه يا گرگ است- زير يك درخت بلوط پير- پناه گرفته بود. لشگر شكست خورده را كه ديد، فهميد اگر وضع همين جور ادامه پيدا كند، خط از دست رفته و كار تمام است. برخاست تمام قد ايستاد. اين طوري از كمر به بالا از توي سوراخي بيرون بود. دست ها را بلند كرد، توي هوا تكان تكان داد و فرياد كشيد: كجا مي ريد؟»/ ص182
سياهي هاي «پرسه در خاك غريبه» به همين موارد محدود نشده و نويسنده هر جا توانسته -اغلب هم بي مناسبت و تناسب- نيشي به انقلاب و ارزش ها زده است. (ص42: انقلاب فقط اسامي را عوض كرد و وضع مردم تغييري نكرد. /ص233: فرمانده بزدلي كه گاهي روباه است و گاهي گرگ، با چفيه اي كه به سر بسته به هيئت [...] درمي آيد تا ناخودآگاه تمام آن نسبت هاي ناروا از سرداران به [...] نيز تعميم يابد.)
فارغ از تمام اين سياه نمايي ها با اثري بسيار ضعيف و بي كشش مواجهيم. شخصيت هايي سرگردان و داستاني كه از ابتدا نيز وجود ندارد. درباره رمان بي داستان چه مي توان گفت؟

 



بداهه در هنر (بخش دوم)
بداهه جدا از خلاقيت است

احسان محمدي
بداهه همان خلاقيت نيست بلكه بداهه از نظر جنس داراي عنصر خلاقيت است. ولي چيزي فراتر، ويژه تر، خاص تر از خلاقيت است. يعني اگر انساني تجربه بداهه داشته باشد به او انسان خلاق مي گويند. ولي الزامي نيست كسي كه داراي تجربه خلاقيت است به او بداهه بردار بگويند. براي رسيدن به اين مسئله كه آيا بداهه ذاتي است يا اكتسابي بايد با نگاه به مباني نورولوژيكي روانشناختي و تعليم و تربيت كار را شروع كنيم. اگر بداهه چيزي فراتر از خلاقيت است. چيست؟
تجربه هاي زيباشناسي در درون ما مثل انعكاس يك تصوير زيبا در آينه در ما تجلي زيباشناسانه ايجاد مي كند و ما به تدريج جلوه هاي زيباشناسي را در درون خود مجسم مي كنيم. واكنش هاي زيباشناسانه در برخورد با پديده هاي مشابه به صورت واكنش هاي كلامي، شعر موزون، موسيقي و يا تركيب حركات عضلات و واكنش هاي نقاشي روي بوم و رنگ و... را به وجود مي آورد و ما از آن ها به عنوان خلاقيت و گاهي اوقات بداهه ياد مي كنيم. بداهه برخلاف خلاقيت امكان تصحيح و تكميل ندارد.
فردي كه سعي مي كند از نيروهاي بارز و نهفته خود براي پيدايش يك اثر جديد، يا فكر جديد و يا پديده اي جديد استفاده نمايد، بداهه را به وجود مي آورد. چيزي كه در عنصر خلاقيت وجود دارد، اين است كه فرد با قصد، نيت و تصميم قلبي در بسياري اوقات دست به خلاقيت مي زند ولي بداهه چنين نيست. اولين عنصري كه در بداهه براي انسان قابل كشف است جسارت مي باشد يعني كسي كه براي خودش يك تجربه ناممكن را حداقل در ذهن خودش ممكن كند و همچنين رهاشدن از وضعيت كليشه اي و خود را در وضعيت جديد قراردادن، بنابراين در بداهه چيز ديگري كه غيراز جسارت در ذهن انسان ايجاد مي شود. تفكر واگر است يعني آن چه كه تاكنون انسان به آن نپرداخته است. ما در پرداختن به مسئله ذهن و كاركرد آن باز مجبوريم از ديدگاه فيزيك اين موضوع را بررسي كنيم. اطلاعاتي كه از بيرون وارد مغز مي شود در مكاني سلولي به نام نرون خاكستري رنگ قرار مي گيرد. اين سلول ها تحريك مي شوند و تغييرات ايجاد مي كنند كه در نهايت انعكاس عصبي صورت مي گيرد اين انتقال به كيسه هايي مي رسد كه بعداز پاره شدن باعث آزاد شدن يك سري موادشيميايي مي گردند كه در نهايت باعث بروز حالات و رفتار مي گردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مكان و فضا را در سيستم مغزي مي بينيم كه به اصطلاح انعطاف پذيري مي گوييم.
بداهه يعني آزادسازي قدرت تصوير براي پيوستن به بي نهايت كه در ادبيات كمتر به آن توجه شده است و يكي از موضوعاتي است كه به ما مي گويد چگونه به بي نهايت فكر بكنيم چگونه مي توانيم تصاوير ذهني خودمان را مرتب و آزاد كنيم. بنابراين بداهه جدا از خلاقيت است چون خلاقيت ماده اوليه مي خواهد و نيازمند آمادگي قبلي است و در آن بعد زماني مطرح است ولي بداهه زماني كاملا فشرده و كم مي خواهد و كاملا از اين مسئله مستقل است. يك نيروي مستقلي است كه مي تواند در ارتباط با منبع الهي باشد و با ساختار درون مغزي عمل كند پس قوه بداهه از نظر بسياري از افراد جزو قواي مختص معنوي و روحي است و از نظر بسياري از انسان هاي ديگر به خاطر تغييرات شگرف ساختاري هيپوكام در قسمت حافظه است.
گرچه بداهه داراي عناصر و ريشه هاي فطري، شخصيتي و به نوعي مبتني بر ساختار ژنتيك و هوشمندي و يا نبوغ انسان است و ليكن قابليت انتقال، قابليت تكثير، قابليت توليد، ايجاد و توسعه را دارد. اگر انسان احساس كند كه به نوعي بسته شدن و محدود شدن در ذهن دچار شده است و قصد برخورد با اين حالت را داشته باشد بايد چيزي تحت عنوان تفكر واگرا داشتن و به نوعي واگرا برخورد كردن با مخاطب را مورد توجه قرار دهد و آن مي تواند يك روش مدل سازي شده گسترش ايجاد انگيزه هاي بداهه و بداهه پردازي در انسان باشد. همچنين فراهم كردن شرايط رواني، احساسي، عاطفي كه از جمله گام هايي است كه در حيطه آموزش مي توان به آن اشاره نمود، اولين قدم براي آموزش بداهه در كودكان، دانشجويان و... اين است كه بايد تدابيري اتخاذ گردد تا آنها در قدم اول به خودشناسي برسند و راه هاي رسيدن به آن هم ايجاد انگيزه است. به طور كلي براي بروز خلاقيت و خلاق بار آوردن بچه ها شرايط زيادي لازم است كه بايد رعايت گردد مثلاً شرايط زيست محيطي تأثير خيلي زيادي دارد و در واقع يكي از اصول بروز خلاقيت مي باشد. ايجاد انگيزه يكي ديگر از اين اصول است. واداشتن بچه به تفكر و انديشه باز يكي از راه هاي خلاق بار آوردن آنان مي باشد، و بايد شرايطي ايجاد كرد و يا با طرح سؤالاتي ذهن كودك را به ايجاد تفكر تحليل گرانه واداشت.
براي تحقق اين هدف يعني ايجاد تفكر تحليل گرانه چه كساني مي توانند كمك كنند؟ در نگاه اول درمي يابيم كه در وهله اول بايد جامعه آمادگي پذيرش آن را داشته باشد و بعد از آن مديران فرهنگي و اجتماعي جامعه مي توانند خيلي مؤثر باشند. بعد از اين كه خلاقيت و بداهه را تعريف كرديم، نوبت به روش هاي پژوهش و خلاقيت و آموزش بداهه و بداهه پردازي مي رسد. با ارائه مفاهيمي در قالب تعاريف واژه هاي فوق به سبك شناسي و روانشناسي آنها مي پردازيم...

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14