(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 25 بهمن 1390- شماره 20143

نگاهي به سينمايي كه اصلا 30ساله نيست
شعار: اخلاق، اميد و آ گاهي اجرا: ابتذال، انحراف و مهاجرت
خشت اول
حاشيه سوم
خبر سوم
بوي بارون
پيشنهاد چي؟
 



نگاهي به سينمايي كه اصلا 30ساله نيست
شعار: اخلاق، اميد و آ گاهي اجرا: ابتذال، انحراف و مهاجرت

با سلام و اسپند و ليموزين و پژو پرشيا و فرش سبز و نورافشاني سي امين جشن سينماي انقلاب را آغاز مي كنيم به هواي تنفس در هواي زنده و زاينده يك سينماي سي ساله در تاريك و روشن يك سالن اعجاب انگيز اما محصول 10 روز قدم زدن در آن اتاق تاريك، هيچ عطري از روشنايي و اميد ندارد و آنچه بر پرده سينماي جشنواره سي ساله مشاهده شد احساس سرخوردگي نسلي است كه به اين پرده نقره اي براي بالندگي و شكوفايي دل خوش كرده بود و نه ياس و نااميدي و رخوت...گزارش امروز ما ام پي تري 10 روز جشنواره فيلم فجر است كه امسال شاهكاري بود براي خودش! به ويژه اينكه در اكثر فيلم ها اين نكته وجود داشت كه ايران جاي زندگي كردن نيست و بايد از اين كشور رفت تا خوشبخت و سعادتمند شد يا حداقل اينكه اينجا جاي زندگي نيست!
تحريريه نسل سوم
بفرماييد فيلم عزيزم!
يكي از شاهكارهاي جشنواره امسال، حضور همه قشرهاي سينمادوست به ويژه خيلي سينمادوست هميشه در صحنه بود؛ در واقع دبير جشنواره در ابتكاري عجيب و غريب و در فراخواني بين دوستان و آشنايان به هيچ كس »نه« نگفته بود و هر روز شاهد حضور سينمادوستاني بوديم كه گاه براي اولين بار به سينما مي آمدند! اما به لطف برنامه ريزي فوق العاده جشنواره، با يك تلفن و گاه بي يك تلفن خود را به برج ميلاد مي رساندند و بعد با كمي افه هنري، به راحتي وارد سالني مي شد كه از ماه ها قبل با كلي بگير و ببند قرار بوده فقط مخصوص اهالي رسانه و سينما باشد! به همين راحتي و به همين بدمزگي، شما براي تماشاي يك فيلم در سالني قرار مي گيريد كه 1500 نفر ظرفيت دارد و 2500 نفر با كارت و بي كارت و با هماهنگي و بي هماهنگي وارد سالن شده اند! در نتيجه يا از خير تماشاي فيلم مي گذريد و يا روي زمين و در حالي كه از داشتن كارت ويژه احساس حقارت مي كنيد!
اسم جشنواره را عوض كنيم
هميشه اين درگيري وجود داشته كه فيلم هاي جشنواره فيلم فجر به واقع نمايانگر سينماي انقلاب هست يا خير؟ به عبارتي خيلي ساده تر مي شود اينكه آيا فيلم هاي به نمايش درآمده به شكل محتوايي قابل دفاع در نظام جمهوري اسلامي هست يا اين فيلم مي تواند در هر نظام ديگري توليد و پخش شود! بر اساس اين ايدئولوژي كلي آنچه در جشنواره فيلم فجر به نمايش در مي آيد بايد برآيند يك نگاه كلي حاكم بر فعاليت هاي فرهنگي نظام آن هم در 33 سالگي باشد؛ نكته قابل تامل اينكه شايد در دوره هاي قبل اين اتفاق به صورت كلي نمي افتاد اما در اين دوره با توجه به انتخاب شعار جالب و قابل تحسين جشنواره، نه تنها اين اتفاق نيافتاد بلكه 180 درجه به عكس شعار زيباي «اخلاق، اميد و آگاهي» حركت كرد. فيلم هايي سياه با تم هاي ضداخلاقي كه به هيچ وجه نمي توانند نماينده فكري - فرهنگي يك نظام اسلامي و 33 ساله باشند. براي همين پيشنهاد مي شود هم در اسرع وقت نام اين جشنواره عوض شود و هم اينكه دبير آن عوض شود؛ به هر حال كسي كه بتواند هم جشنواره كيش را برگزار كند و هم جشنواره فيلم فجر يعني توانمندي فوق العاده اي در جذب حداكثري همه گروه ها و رضايت ايشان دارد به عبارتي جاذبه كامل بدون هيچ دافعه اي!
لطفا نماز نخوانيد!
شما كاري به آمارها و لبخندهاي مسئولان سينمايي وزارت ارشاد نداشته باشيد كه بگويند نماز خانه برج ميلاد هنگام نماز دائم پر و خالي مي شد؛ برنامه ريزي دقيق و منحصر به فرد دبيرخانه جشنواره سي ام و حضور سينمادوستان هميشه در صحنه باعث شده بود اگر شما براي خواندن چند ركعت نماز اول وقت به نماز خانه برويد از تماشاي فيلم جا بمانيد! به همين راحتي بايد قيد فيلم ديدني كه حق شما بود و حالا پسران و دختران دوست و آشناي دبير جشنواره و رفقايش كه با عنايت ويژه وارد سالن شده بودند بروند و براي همه اقوامشان هم صندلي رزرو كنند و شما بعد از خواندن نماز (لعنت به ريا!) روي زمين بنشينيد و كم كم قيد نماز اول وقت را بزنيد چون تا شما نماز بخوانيد، فيلم را شروع كرده اند مي دانيد كه آغاز سر وقت فيلم آن هم تنها در سانس 15.6 دقيقه عصر «امر خداست» و نمي شود يك ربع ديرتر آن را اكران كرد!
اين فيلم هاي دوست داشتني
اينكه در كشور ساليانه حدود 100 فيلم توليد شود و از اين تعداد كمتر از 10 فيلم قابل تماشا و يا قابل دفاع باشد جز «فاجعه» چه نام ديگري مي تواند داشته باشد؟! در همين جشنواره كه آقايان خيلي برايش سرودست مي شكنند؛ حدود 70 فيلم اكران مي شود اما در نهايت با ضرب و زور حدود 7 فيلم به دردبخور شناخته مي شوند و حتي هيئت داوران هم بين همين تعداد فيلم جوايز خود را تقسيم مي كنند و اين يعني همه ظرفيت سينماي ايران حدود 10 فيلم در سال است. با چنين استعدادي فكر مي كنيد چرا اين همه فيلم توليد مي شود؟ درست حدس زديد؛ پول نفت در دهان اهالي سينما مزه كرده، در واقع دولت يك پاي همه توليدات سينمايي در كشور است و تهيه كننده خصوصي و سرمايه گذار خصوصي هم بيشتر يك جوك اس ام اسي است تا حقيقت هنري. ضمن اينكه «احساس تكليف» نهادهاي دولتي اصولا در بحث سينما قلمبه مي شود و در اين تورم اعتقادي دست به توليدات مسخره و تبليغاتي مي زنند كه در دكان هيچ عطاري خريدار ندارد و براي جلوگيري از سقوط محكم نهادهاي محترم دولتي كه دستي بر امر فرهنگ بلند مي كنند؛ خودشان جشنواره اي برگزار مي كنند و به فيلم خودشان كلي جايزه مي دهند...و اين سرنوشت تلخ سينماي ماست.
جشنواره سي ام در يك نگاه
«روزهاي زندگي» پرويز شيخ طادي بازهم نشانه هاي يك سينماي خوش ساخت را دارد؛ فيلمي كه عيار خوبي هم براي سينماي دفاع مقدس محسوب مي شود همچون فيلم »ملكه« باشه آهنگر كه نمايش خوبي از پختگي يك كارگردان در ساخت فيلم است كه البته ايراد همه فيلم هاي ايراني را دارد؛ كش دار بودن بي جهت و وروديه طولاني.
اين فيلم هاي دوست نداشتني
اساسا جالب نيست كه 80 درصد فيلم هاي امسال جشنواره يك سوژه بيشتر نداشت؟ «خيانت همسران»... زن و شوهرهايي كه در ظاهر به هم علاقه مندند و در باطن با فرد ديگري عشق را تجربه مي كنند...اين محصول كدام نگاه هنري است؟ داستان غالب كدام جغرافياي كشور است؟ دغدغه اصلي چند درصد از مردم ايران است؟ آيا واقعا در سوژه هاي اجتماعي به هيچوجه نشاني از ساير معضلات در كشور نيست كه نقش اول همه فيلم هاي ما «خيانت» شده است؟«برف روي كاج ها» شايد بهترين پرداخت اين سوژه در ميان همه فيلم هاي با اين مضمون بود؛ فيلم هايي چون «زندگي خصوصي، پل چوبي، ميگرن و...» از سوي ديگر فيلم هاي آزاردهنده اي هم در اين جشنواره وجود داشت: «گشت ارشاد»، «بي خود و بي جهت»، «آمين خواهيم گفت»، «بيداري»، «در انتظار معجزه» و...فيلم هايي كه كاملا شخصي است و تكليف تماشاگر با سازنده مشخص نمي شود؛ و يا مثل كارگردان و تهيه كننده فيلم «بيداري» كه روايتي خنده دار از ابتداي انقلاب تا سال 1390 را به تصوير كشيده، با كج فهمي محض در برابر اعتراض خبرنگاران به ساخت اثري ضعيف و به شدت بي مبنا، مي گويد: ما اين فيلم را ساختيم و نظر هيچ كسي هم برايمان مهم نيست! چون يك فرزند شهيد اين فيلم را آرزوي چندين ساله خود عنوان كرده است...شايد اين جمله زياد بد نباشد اگر بودجه فيلم شخصي باشد اما وقتي دولت ـ بنياد سينمايي فارابي ـ حدود 700ميليون تومان براي ساخت اين فيلم سفارشي به شدت آبكي هزينه كرده آيا كسي حق دارد اين جمله بي ادبانه را بر زبان بياورد؟!
يا فيلم در انتظار معجزه كه با پول بيت المال ساخته شده و با يك هدف معنوي در خصوص زيارت امام رضا(ع)، آن قدر ضعيف و آبكي است كه تماشاگر حوصله نمي كند نيم ساعت فيلم را ببيند..اين به نظر شما چه معنايي دارد جز اينكه كارگردان پول فيلمش تامين شده و ديگر نيازي نمي بيند كه كار خوبي بسازد و مخاطب براي فيلمش جذب كند...
گشت ارشاد بي خودي
توليد و اكران دو فيلم در جشنواره امسال از بدترين اتفاقات جشنواره محسوب مي شود؛ «گشت ارشاد» سعيد سهيلي و «بي خود و بي جهت» عبدالرضا كاهاني. فيلم هايي كه واقعا توليدشان در زمان مديريت دوستاني كه خود را سينه چاك انقلاب و اسلام مي دانند، محل سوال است. اولي به خاطر تمسخر همه داشته هاي معنوي و مذهبي و عقيدتي در قالب طنز كه شك نكنيد 100برابر امثال فيلم هايي چون «جدايي نادر از سيمين» سياه نمايي و تخريب نظام را در دل خود جاي داده و دومي به خاطر روايتي منزجركننده از نسل جوان كشور كه بي خيال، لاابالي، بي عار، بي اعتقاد و ...تصوير شده است. ديالوگ هايي كثيف و بي پروا كه در هردو فيلم، فيلم را كاملا غيراخلاقي و مبتذل كرده است و به لطف دوستان هنرمند «هيئت انتخاب» جشنواره فيلم فجر در بخش مسابقه سينماي ايران هم جاي گرفته اند.
دو فيلم آزاردهنده امسال بدجوري روي اعصاب جشنواره رژه مي رفت؛ «يه پذيرايي ساده»ماني حقيقي و «بي خود و بي جهت» عبدالرضا كاهاني. داستان فانتزي و تخيلي فيلم اول كه به ظاهر باوركردني نبود اما به شدت در سينماي روشنفكر زده جشنواره اي غرق شده و بدون ترديد به جشنواره هاي خارجي كه تشنه ديدن اين تصاوير از ايران هستند، چشم دوخته است درباره يك زن و مرد است كه مقادير زيادي پول را در نزديكي مرز ايران به عنوان «نذر» به اهالي آنجا مي دهند! هر نفر 5 تا 10 ميليون تومان! شيوه حاتم بخشي بي مبنايشان هم بر اساس تحقير شخصيت و انسانيت آدمهاست به گونه اي كه نشان مي دهند كه مي توان با پول عزيزترين فرد زندگي هر فردي را خريد؛ البته فردي كه فقير است و بدبخت و ذليل چون به هر حال ثروتمندان آدم هاي با عزت نفسي هستند و «پول» نذر بدبخت ها مي كنند! فيلم در روايتي عصبي و آزاردهنده، خفت مردم در برابر پول بادآورده را نشان مي دهد و اينكه «هركسي» يك قيمتي دارد!
فيلم كاهاني هم در ادامه روايت هاي ملول و مشوش فيلم هاي قبلي اوست؛ آدم هايي بدبخت و گرفتار در موقعيتي خاص كه نه ادب دارند؛ نه اعتقادي دارند؛ نه به جايي توكل دارند؛ نه اصولا دوست و آشنايي دارند...خودشان هستند و مشكلاتي كه در آن دست و پا مي زنند...آدم هايي لاابالي و بي خيال و بدقلق كه نه خودشان چيزي براي عرضه كردن دارند و نه فرزنداني كه تربيت مي كنند! تماشاي اين فيلم با همراه داشتن آرامبخش هاي بسيار قوي توصيه مي شود كه دست بر قضا بسيار خوب براي جايزه هاي جشنواره هاي خارجي خيز برداشته و همان چيزي را ساخته كه برخي دوست دارند از خانواده هاي ايراني ببينند؛ لاقيدي محض!
همين جا يك پرانتز باز كنيم: فضاي داخلي اكثر فيلم هاي جشنواره امسال سرشار از «توهين و بدزباني و فحاشي» بود به طوري كه اگر يك خارجي مجموع فيلمهاي اجتماعي جشنواره را مرور كند بدون ترديد ايمان مي آورد كه ايراني ها كلا بي تربيت و بددهن هستند؛ از فرزند 6 ساله كه در فيلم «بيخود و بي جهت» به مادرش مي گويد: به جهنم! تا پيرزن با كلاسي كه داستان مي خواند و روشنفكر است اما در وقت ناراحتي خوب فحش مي دهد! در اغلب فيلم هاي جشنواره، «فحاشي» نقش اول را ايفا مي كرد كه اين هم جاي تبريك دارد به دوستان شوراي تصويب فيلمنامه!
ضمن اينكه در فيلمهاي بسياري يك نكته تلخ به ذهن مخاطب القا مي شد كه ايران به درد زندگي كردن نمي خورد و بايد از اين كشور رفت و هركسي كه از اين كشور رفته خيلي بهتر و خوش تر زندگي مي كند و هركسي كه مانده يا اشتباه كرده و يا اينكه فرصت هايش را از دست داده به عبارتي رمز شب فيلمهاي امسال جشنواره «مهاجرت» بود و اين به خودي خود شايد ايرادي نداشته باشد اما وقتي در كنار بدبختي هاي محض خانواده هاي ايراني تصوير مي شود، يعني اشكال از كشور ماست...راستي يادتان هست كه قبل تر عرض شد، دبير جشنواره دوست دارد همه گروه ها با او رفيق باشند؟
حالا بايد چه كنيم؟
سينماي ايران با وضعيتي كه در پيش گرفته، بدون ترديد تا يكي دو سال ديگر هيچ حرفي براي گفتن نخواهد داشت اما گره داستان و شايد خنده دارترين بخش آن مدل مديريت سينمايي است؛ انصافا مديريت اين دوستان فرهنگي - سينمايي دست مريزاد ندارد؟ تنها مي توان تاسف خورد به حال سينماي كشور و اگر اشكالي نداشته باشد به حال وزير و معاونان و سازمان سينمايي تازه متولد شده شان...و دعا كرد شايد معجزه اي رخ بدهد و سينماي ما كمي به سمت ريل اصلي خود مايل شود؛ آنچه در اين 10 روز ديديم كه يك نااميدي محض است نسبت به آينده اين سينما.

 



خشت اول

ايران هم خانه ماست
بسياري از دوستان و همكاران من نمي دانستند كه من دختر عماد مغنيه هستم و پس از شهادت پدر، توانستم اين مساله را آشكار كنم. آنها مرا مورد عتاب قرار مي دادند كه چرا به ايشان نگفته ام. در واقع ما تا پيش از شهادت پدرم يك زندگي تقريبا مخفيانه داشتيم. پدرم يك مجاهد بزرگ بود كه بيش از 25 سال، تمام تلاش هاي نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي را به باد داد و شبكه هاي اطلاعاتي آنان را تخريب كرد و هيبت بزرگ ترين ارتش هاي دنيا يعني ارتش آمريكا و ارتش اسرائيل را نابود كرد.
¤
امروز من و صدها تن از فرزندان عماد مغنيه -جوانان انقلابي كه افتخار ديدار با آنها را داشتم- در حالي كه طاغوت ها يكي پس از ديگري ساقط مي شوند و آفتاب اسلام از نو طلوع مي كند، به ايران آمده ايم تا از نور انقلاب اسلامي و از رهبر حكيم و عظيم خود الهام بگيريم كه چگونه راه شهيدانمان را ادامه دهيم و خون پاكشان را مصون بداريم و چگونه با توطئه ها و مكر دشمنان اسلام مقابله كنيم. دشمناني كه مرحله آخر شكست نهايي شان را تجربه مي كنند. اين بار اول نبود كه به ايران آمدم؛ من و هر لبناني ديگري علاقه خاصي به ايران داريم؛ كشوري كه از عطر روح انقلاب آن، مقاومت تأسيس شد؛ جمهوري اسلامي ايران خانه ماست و ما همگي فدايي رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي هستيم. آمديم تا عهد ببنديم كه ما جوانان مسلمان از اسلام دفاع خواهيم كرد و مقاومت را ادامه خواهيم داد و كشورهاي اسلامي مان را از پليدي مستكبران پاك مي كنيم.
¤
علت بيداري اسلامي، علت اميد و علت كار كردن يكي است؛ مردي از قم كه از رود نبوت وضو گرفت و از شريف ترين رسالت ها ياد گرفت، در روزي كه همه خواب بودند به پا خاست تا از اعماق تاريخ صلا دهد: «مرگ بدون ذلت، زندگي است» و با همه وجود خود فرياد زد: «مساجد سنگرهاي شماست، سنگرهايتان را خالي نكنيد» تا امت اسلامي پيروز و بيدار شود و افتخار بورزد و عرش روي دست هاي جوانانش و در عقول و قلوبشان حمل شود، تا پرچم خدا با دست هاي مردان خدا و با رهبري بقيه الله (عج الله تعالي في فرجه الشريف) بلند باشد.
¤
رابطه من با پدرم يك رابطه بيشتر دوستانه بود تا پدر و فرزندي، حتي در خيلي از مسايل جزئي نيز از او مشورت مي گرفتم. حاج عماد پدري مهربان و مسئوليت پذير، در خانه، دوستي واقعي و خيرخواه براي من و استادي دلسوز براي فرزندانش بود. قبل از شهادتش من درگير امتحانات علوم سياسي بودم. پدرم يك بار يكي از كتاب هاي درسي ام را خلاصه كرد و بعضي موارد را برايم تشريح و تفسير كرد. وقتي از او درباره يك موضوع سؤال مي كردم بسيار با حوصله برايم توضيح مي داد و چون يك استاد كامل برايم وقت مي گذاشت.
¤
يكي از ويژگي هاي بارزي كه در زندگي خانوادگي پدرم، حاج عماد مغنيه به چشم مي خورد، تواضع ايشان بود. ايشان با اعضاي خانواده بسيار مهربان بودند و هر وقتي كه در خانه بودند، ما احساس امنيت مي كرديم. البته اين برخورد تنها منحصر به افراد خانواده نمي شد، بلكه حتي كساني كه ايشان را نمي شناختند و از بيرون به خانه ما مي آمدند و با ايشان همنشين مي شدند، در برخورد با پدرم احساس غريبي نمي كردند چون محبت زيادي به آنها مي كرد.
¤
به نظرم شهادت حاج عماد مغنيه تأثير زيادي بر جوانان مسلمان در جهان اسلام داشته است. خون ايشان جريان بيداري اسلامي را به اينجا رسانده است. قطعاً مقاومت اسلامي در لبنان و فلسطين نقش بزرگي در بيداري اسلامي داشته است. شهادت پدرم، سبب آشنايي بيشتر جوانان مسلمان با مظلوميت خود و تشويق آنان به مبارزه با استبداد و ديكتاتوري در كشورهاي اسلامي گرديد و امروز ثمرات اين خون هاي مقاومت در لبنان و فلسطين را در سرتاسر جهان اسلام مشاهده مي كنيم.
¤
بعد از شهادت پدر و در شرايطي كه پدر در ميان ما نيست، ما دلتنگ ايشان مي شويم زيرا بودنشان براي ما احساس امنيت به همراه داشت اما بعد از شهادتش نيز ما احساس مي كنيم كه خون ايشان به ما امنيت مي دهد. ما معتقديم كه پدرمان، حاج عماد مغنيه، براي دفاع از وطن و اسلام در مقابل رژيم صهيونيستي مبارزه كرده است و در راه مقاومت به شهادت رسيده است و به اينكه فرزندان اين چنين پدري هستيم، افتخار مي كنيم.
فاطمه مغنيه/ دختر شهيد عماد مغنيه

 



حاشيه سوم

داستان قلاده هاي طلا
اين برايم جالب بود كه قبل از انتخابات حدود سه هزار نفر از انگلستان وارد ايران مي شوند. به هر حال اينها چه كاري داشته اند كه خودشان را به ايران رسانده اند؟ من 6 هزار صفحه پرينت سايت روابط خارجه اسرائيل را در مورد انتخابات در اختيار گرفتم و مطالعه كردم؛ از قبل تا بعد از انتخابات و آنچه آنها مي گفتند و گفتند. تمام فيلم هايي كه له و عليه موضوع جاسوسي بود را ديدم، حتي كتاب جين شارپ را چندين بار خواندم و تمام توصيه هايي كه در انقلاب رز زرد و ديگر انقلاب هاي رنگي بود را خواندم اما ماهيت اتفاقي كه بعد از انتخابات رياست جمهوري در كشور ما رخ داد كاملا متفاوت با تمام اين ها بود و مي توان بگوييم اين فيلم كاملا يك نسخه ايراني در روايت از جاسوسي و حوادث مرتبط با آن است.
من از منافقيني كه به تازگي از اردوگاه اشرف آزاد شده بودند اطلاعات جديدي نتوانستم پيدا كنم اما تقريبا تمام فيلم هايي كه يا با دوربين شخصي گرفته شده بود و يا خود وزارت اطلاعات و يا نيروي انتظامي و بسيج داشت ديدم و تمام بازجويي ها از بازداشت شدگان را خواندم و اطلاعاتي نبود كه باشد و من نخوانده باشم.
انگيزه اصلي براي ساختن اين فيلم اين بود كه وقتي من تظاهرات برگزار شده آن موقع را نظاره گر بودم واقعا بغض گلويم را مي گرفت، ببينيد من آدم فرهنگي هستم اما سياسي هم هستم نه اينكه پست و مقام داشته باشم، نه اينكه من تحليل سياسي از وقايع اطرافم دارم و وقتي مي ديدم چگونه نقار بر فضاي حاكم بر جو سياسي آن موقع گرفته است با خودم گفتم كه من بايد يك كار كنم و هر چه انگيزه داشتم، هرچه تجربه داشتم گذاشتم پاي اين فيلم تا اين نقار و دوري را از بين ببرم و من بايد سنگ تمام مي گذاشتم براي اين نظام.
سينما وقتي مي خواهد وارد قضاوت بشود مي گذارد زمان بگذرد اما من نمي خواستم قضاوت كنم، من مي خواستم نقل كنم و بگويم در اين اتفاقي كه افتاده همه يك طرف قضيه را ديده اند اما آن روي سكه هم هست. من نقل وقايع كردم، عده اي مي گفتند برج ميلاد گرايشش جور ديگر است اما من تنها بر روي زوايايي كه ديده نمي شد نور دادم و گفتم اين ها هم وجود دارد.
در تظاهرات 25 خرداد، راهپيمايي سكوت كردند، در مسيري كه مي رفتند 11 پايگاه بسيج ديگر هم بود اما كوچكترين تعرضي به آن ها نكردند تا اينكه رسيدند به اين پايگاه و هنگامي كه همه از راهپيمايي پراكنده مي شوند براي تسخير اين پايگاه كه مهمات هم داخل آن بود چهار ساعت مقاومت مي كنند، خوب از اين مي توان به سادگي گذشت و واقعا معناي خاصي ندارد؟
واقعا وقايع پيچيده اي رخ داد و اين فيلم تنها يك فيلم اكشن و حادثه اي نيست به واقع اگر ترور خاتمي رخ مي داد چه اتفاقي در آن برهه زماني مي افتاد و اصلا چه شد كه در پرواز خاتمي تغيير ايجاد شد و آن نوشته اي كه به امنيت پرواز داده شد از طرف كه بود، اين ها همه زواياي پنهان وقايع است كه بايد روشن شود و قضاوت نيست و ما نمي خواهيم بگوييم چرا اين كارها را كردند، مي خواهيم بگوييم چه كار هايي كردند.
چيزي كه واقعا من را رنج مي دهد اين است كه براي جامعه قلم به دست ما بسيار زشت است كه در سالن اكران بنشينند و به هو كشي بپردازند، اولين فيلمي كه هو كردند فيلم ويرانگر من بود و بچه هاي روزنامه سلام اين كار را كردند و از آن موقع اين شد رسم و واقعا رسم بدي پايه گذاري شد.
ابوالقاسم طالبي

 



خبر سوم

به گفته كارشناسان سياسي در سال 2008 اوباما در انتخابات رياست جمهوري آمريكا بيشتر به خاطر شعارهاي ضد نژادپرستي پيروز شد ولي ظاهر امر نشان مي دهد اين رويه در انتخابات سال 2012 جريان نخواهد داشت.
«دونالد كيندر» و «آليسون ديل ريدل» از اساتيد دانشگاهي و كارشناسان سياسي ايالات متحده اعتقاد دارند تمام آن شعارها پوچ و بي اساس بوده و هيچ كدام از آن شعارها در سياست هاي دولت اوباما اجرا نشده است. اين دو كارشناس در كتاب جديد خود با عنوان «آخر بازي» مي نويسند مبارزه با نژادپرستي كه باراك اوباما را پيروز انتخابات سال 2008 كرده بود ديگر دوامي ندارد و نقش شعارهاي نژادپرستي اوباما شبيه شعارهاي مذهبي سال 1960 بود كه باعث شد رقباي جان اف كندي از او پيشي بگيرند تنها به اين خاطر كه او كاتوليك بود.
سوالي كه اينجا مطرح است اين است كه نژادپرستي چه نقشي در انتخابات سال 2012 خواهد داشت؟ آيا آمريكايي ها اشتباهات گذشته خود را تكرار خواهند كرد. كيندر، استاد علوم سياسي دانشگاه ميشيگان به اولين سه شنبه ماه نوامبر 2008 اشاره مي كند كه در آن مردم آمريكا اوباما را به عنوان چهل و چهارمين رئيس جمهور آمريكا انتخاب كردند.
در نظر اول همه مشكلات نژادي آمريكا را حل شده مي ديدند و بيشتر تحليلگران بر اين باور بودند كه رياست جمهوري اوباما با شعارهايش هماهنگي دارد. ولي واقعيت چيز ديگري نشان داده است. در طول سه سال حكومت اوباما نگاه ها از اين شعار روي برگردانده است. در «آخر بازي» اساتيد علوم سياسي دانشگاههاي آمريكا نشان مي دهند كه چگونه بايد اوباما در انتخابات جديد روي شعار ديگر حساب باز كند و سخنراني هاي اخير اوباما در ميان مخاطبان سفيدپوست اين رويه را به خوبي نشان مي دهد كه نمي خواهد گرفتار شكست كندي در مقابل پروتستان هاي افراطي شود.
نويسندگان كتاب تحليل ديگري ارائه مي كنند كه در سال 2008 اوباما علاوه بر حساب خود روي راي هاي سياه پوستان روي شرايط ويژه حاكم بر كشور نيز حساب بازكرده بود. در وضعيتي كه جنگ عراق و افغانستان با شكست مواجه شده بود و اين همه هزينه را بايد مردم آمريكا تقبل مي كردند پيروزي اوباما از حزب دموكرات در برابر نومحافظه كاران جمهوري خواه بعد از هشت سال رياست جمهوري بوش دور از انتظار نبود. ولي اين تحليل درباره سال 2012 چه مي گويد؟ در كتاب كيندر و ريدل گفته شده است كه در هر صورت اوباما نمي تواند روي مسئله نژادي و تعصب رنگ پوست حساب باز كند و بايد نسبت به سال 2008 در سال 2010 شعار جديدي پيدا كند. و در حقيقت بايد گفت به نظر نمي رسد اوباما شانسي براي انتخاب مجدد داشته باشد.

 



بوي بارون

موجيم و وصل ما، از خود بريدن است
ساحل بهانه اي است، رفتن رسيدن است
تا شعله در سريم، پروانه اخگريم
شمعيم و اشك ما، در خود چكيدن است
ما مرغ بي پريم، از فوج ديگريم
پرواز بال ما، در خون تپيدن است
پر مي كشيم و بال، بر پرده ي خيال
اعجاز ذوق ما، در پر كشيدن است
ما هيچ نيستيم، جز سايه اي ز خويش
آيين آينه، خود را نديدن است
گفتي مرا بخوان، خوانديم و خامشي
پاسخ همين تو را، تنها شنيدن است
بي درد و بي غم است، چيدن رسيده را
خاميم و درد ما، از كال چيدن است
قيصر امين پور

 



پيشنهاد چي؟

خواندن اعترافات يك روشنفكر دو آتشه از آنچه بر سر او آمده در روزگاري كه همه دوست دارند اداي روشنفكرها را دربياورند؛ خالي از لطف نيست؛ «بهائيان در عصر پهلوي ها» را انتشارات كيهان با قيمت 4500 تومان روانه بازار نشر كرده است؛ كتابي كه در 5فصل به بررسي شيوه هاي نفوذ و تثبيت بهائيان در كشور در قبل و بعد از انقلاب پرداخته است؛
« دوره رضاخان، بهائيان در مسند قدرت، معرفي برخي از نظاميان بهايي، كارنامه برخي از غارتگران بهايي و بهائيت در گذر زمان» همراه با اسناد و تصاويري ويژه، فصل هاي اين كتاب خواندني را تشكيل مي دهد. بنابراين گزارش، در فصل بهائيت در گذر زمان، خاطراتي از حجت الاسلام والمسلمين فلسفي ذكر مي شود كه از تقابل رژيم پهلوي با مبارزات علني عليه بهائيت حكايت دارد؛ در يكي از اين خاطرات مي خوانيم:
«يك روز در اتاق خودم مشغول مطالعه بودم كه دو ساعت مانده به ظهر گفتند سرلشكر علوي مقدم، رييس كل شهرباني و سرتيپ تيمور بختيار، فرماندار نظامي تهران بدون خبر قبلي در زده و آمده اند در اتاق بيروني نشسته و منتظر من هستند...من هم لباس پوشيدم و به بيروني آمدم. گفتند: «آقاي فلسفي ما الان حضور اعليحضرت بوديم، امر فرمودند كه ما دونفر با هم به اينجا بياييم و به شما ابلاغ كنيم كه از امروز به بعد ديگر درباره بهايي ها صحبت نكنيد!»
من خيلي ملايم گفتم: «اين به مصلحت نيست. اين كار بدون مطالعه است. مصلحت اين است كه گفته شود. ضرر دارد كه نگوييم.» خيلي آمرانه گفتند: «نه اعليحضرت صريحا به وسيله ما پيغام دادند كه ديگر صحبت نكنيد.»
من هم مقداري تند شدم و در آن حال باز خدا تفضل كرد و گفتم: «نمي شود، مگر اينكه شما يكي از اين كارها را در صورتي كه مي توانيد انجام دهيد: اول اينكه پخش راديويي سخنراني مرا از مسجد متوقف كنيد. دوم اينكه الان مرا بگيريد و زنداني كنيد. سوم اينكه بر روي منبر بگويم امروز سرلشكر علوي مقدم و بختيار به منزل آمدند و از طرف اعليحضرت پيغام آوردند كه ديگر راجع به بهائي ها حرفي نزنم. اين را بگويم كه از راديو پخش شود و خلق الله بدانند...»
گفتند:« نه اين به نام اعليحضرت نوشته مي شود.»
گفتم: «صريحا به شما بگويم به اعليحضرت بگوييد كه اين كار مصلحت نيست. پخش راديويي را مي خواهيد قطع كنيد يا من را بگيريد وگرنه حتما بايد تا آخر ماه مبارك رمضان ادامه بدهم...من تا آخر رمضان سال 1334 راجع به بهايي ها ادامه دادم، اين شد كه شاه از من خشمگين شد و از آن زمان به بعد ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيام هاي آيت الله بروجردي براي هميشه قطع گرديد...»
همچنين در بخشي از اين كتاب وصيت نامه نويسنده كتاب نيز درج شده كه بخش هايي از آن را در ادامه مي خوانيد:
- گوسفند قرباني ابراهيم نبودم تا كه تاوان عشقم كنند. كه در من چاه هايي نفس مي زدند. با هزاران يوسف خيرناديده از دست رفيقان در تنگناهايش و خسرو نيامده بودم تا شيوايي عشق شيرين را در حجله گاههاي مرصع دريابم؛ كه من را فرهاد زاده اند؛ يك لاقبايي تنها، با كوله باري و تيشه اي و تنهايي و صخره اي كه همه و همه در من است و در من زاييده گشته است و در من نفس مي كشد.
- اجازه بدهيد صادقانه اعتراف كنم كه جز همين چند سال آخر - كه در كنار شما و برخوردار از ارشادات و راهنمايي و نظارت حاج حسين شريعتمداري قلم مي زدم - همه سال هاي فعال عمرم در راه باطل سپري شد. بطالتي كه نكبتش بيش از همه گريبان خودم را گرفت و با اينكه سال ها از عمرم را در راه مبارزه با رژيم آميخته با كفر و ستم پهلوي سپري كردم و زندان و شكنجه با كابل و شلاق و سربازي و بيگاري و هزاران سختي و مشقت را تحمل نمودم؛ چون در طريق خداوندي نبود، نه تنها بر عزتم نيفزود، بلكه خود وبال من گرديد. تا جايي كه بارها آرزو مي كردم، اي كاش پايم هرگز به زندان نمي رسيد.
- بگذاريد اعتراف كنم كه دوري گزيدن از تعصب و دوري از غيرت ديني و ملي و به طور كلي ليبراليسم اخلاقي و اجتماعي، آخرين منزلگاهي است كه اومانيسم در آن سكني مي گزيند. بي هيچ ترديدي تمامي اعضاي خانواده روشنفكري، اعم از شاعر و نويسنده و نقاش و فيلمساز و روزنامه نگار، سر از اين ديار بيرون مي آورند. به عبارت ديگر، غلطيدن در مرداب ليبراليسم اخلاقي و اجتماعي، نتيجه محتوم تشكيك ديني و پذيرش نسبيت و اصالت دادن به تجربه حواس در معرفت است و اين تمام حاصلي است كه از برخورد با جامعه روشنفكري حاصل مي آيد.
- بگذاريد صادقانه اعتراف كنم كه جريان روشنفكري با نخستين ضربات تيشه اش ريشه اعتقادات مرا قطع كرد و دوستان بسيار فرهيخته و كتابخوانده و آشنا به راه من، اولين رسالتي كه براي خود قائل بودند، جدا كردن امثال من از ريشه ها و گذشته هايشان بود و در اين مسير بود كه تا به خود آمدم كتاب هاي احمد كسروي را به دستم داده بودند و مرا رودرروي پدر و مادر و اعضاي فاميل و خانواده كه بر حفظ پيوندهاي ديني و اخلاقي اصرار داشتند، ايستاده بودند. در مرحله بعد سر از محفل بهائيان درآوردم، اما خداي را شكر كه هوشياري من تا آن حد بود كه فريب جاذبه هاي رنگين باب و بهاء را كه در هيأت گفت وگو با دختران زيبارو تجسم مي يافتند، نخورم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14