(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 27  آذر  1391 - شماره 20383

رابطه تفكر تحريم و خودكفايي
دوران اميرالمومنين كار سخت بود (12)

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


رابطه تفكر تحريم و خودكفايي

دكتر موسي نجفي
رابطه تفكر تحريم و خودكفايي با موازنه منفي
مي دانيم كه سياست موازنه منفي سياستي بوده است كه علما و مصلحين و رجال آگاه ايران در مقابل سه سياست و تفكر رايج در عصر قاجار مطرح مي كرده اند. اين سه سياست، يكي سياست تمايل به روس و دوم سياست تمايل به انگلستان (علي الظاهر براي رفع خطر روس) و سوم سياست نيروي سوم بوده است، كه خواهان باز شدن پاي يك كشور ثالث مثلاً آلمان به صحنه سياست ايران بوده اند. بلاشك در ارزيابي تاريخي سياسيوني كه در گروه اول و دوم قرار مي گرفته اند، در عمل، به وطن فروشاني تبديل مي شده اند كه استقلال و شرافت مذهبي و ملي را به باد نيستي مي داده اند. وليكن گروه سوم تا حدود زيادي تلاش براي استقلال و عظمت كشور مي نموده اند. و به هر حال نيروي سوم هركه بوده (چه آلمان و چه عثماني) نمي توانسته داراي مطامع واغراض نبوده باشد. البته اعتدال در اين نوع سياست نيز مي تواند وجهه نظر قرار گيرند؛ چه اگر باز شدن پاي نيروي سوم صرفاً به خاطر كم كردن قدرت و نفوذ دو رقيب استعماري بوده كه اين خود مسئله مهمي بوده است. وليكن باز شدن پاي نيروي سوم در تمام ابعاد، و آن هم به قيمت بها ندادن به امكانات و ابتكارات و توانها و ارزشهاي داخلي، خود مي توانسته و مي تواند تبديل به سياستي مسئله انگيز و حتي خطرناك شود. و ليكن مقابل همه اينها، سياست موازنه عدمي، بهترين و عاقلانه ترين تفكري بوده كه مي توانسته هويت و استقلال ايران را تضمين و تأمين نمايد. نكته ظريف اينجاست كه نوعي ارتباط عميق در صحنه و ميدان عمل، بين تحقق اين سياست با تفكر تحريم مي توان ترسيم نمود. فراموش نكنيم كه از دوره اي صحبت مي كنيم كه دادن امتيازات گوناگون خود بزرگ ترين حربه خدمت به سياست موازنه مثبت بوده است به اين جهت است كه در اسناد و گزارش هاي آن زمان مي خوانيم كساني كه در صحنه اقتصادي، قائل به ترويج تفكر تحريم و خودكفايي بود ه اند به اين فكر مي افتند كه جلوي اعطاي امتيازات را بگريند و از لحاظ اقتصادي، خطي را به طرف تحقق سياست موازنه منفي ترسيم كنند. مطرح كردن توليد البسه داخلي و موفقيتهاي اوليه آن مطلبي نبود كه فقط در يك بعد و در يك حوزه فعاليت اقتصادي محدود بماند. اين فكر خيلي زود در مردم و رجال و بزرگان ايراني نضج گرفت، كه اگر مي توان به توليد مايحتاج و البسه پرداخت، چرا نبايد به فكر در دست گرفتن امتيازات راه آهن، بانك، كارخانه ها و ساير توليدات ديگر افتاد. و اصولاً وقتي خود بتوانيم رفع احتياج از همديگر بكنيم، بيگانه را چه جاي حضور و چه محلي از ا عراب؟ به راستي اگر اين تفكر به ثمر مي نشست و اگر سياست عدمي، پايه ها و اركانش را در مقابل سه تفكر ديگر، استوارتر كرده بود و يا گذاشته بودند استوارتر كند آيا در تاريخ يكصد سال اخير ايران صفحات سياهي مثل قرار داد وثوق الدوله، كودتاي سوم حوت، 28 مرداد و غيره به وجود مي آمد؟
واكنش انگليسيها به شركت اسلاميه
طبيعي است كه انگليسيها با اين حركت مخالف باشند. بدون شك انگليسها نسبت به حركتي كه به استقلال و رشد ايران كمك كند، بي تفاوت نيستند براي همين است كه سفارت انگليس در يادداشتي به وزارت امور خارجه مي نويسد:
از قرار اطلاعاتي كه از اصفهان مي رسد، علماي آنجا بيشتر بر ضد تجارت خارجه مي باشند. علماي مزبور نه ملاحظه تعصب مذهبي بلكه صرفه شخصي به معيت بعضي ر ؤساي تجار كه در شركت اسلاميه شريك مي باشند، سعي بليغ در فروش امتعه خود و رد مال التجاره خارجه دارند. مخصوصاً مي گويند كه كالاي خارجي نجس است. در مساجد و ساير نقاط نيز علناً مي گويند كه مردم نبايد كالاي خارجي را بخرند. علما از اشخاص معتبر كه امتعه خارجه مي خرند، بد مي گويند. آنها هم از اين جهت جرئت خريد ندارند. همين قدر هنوز رفع اتهامي از خود نكرده اتهام ديگري به آنها زده مي شود و طبعاً به نام نيك آنها صدمه وارد مي آورد و نمي توانند مثل سابق نسيه بدهند، چرا كه مي ترسند ادعايي پيدا كنند و بدهكاران استنكاف در ادي دين خود بنمايند. و از اين مي ترسند كه مردمان دارا بدهي خودشان را به آنها نپردازند. و در اين صورت آنها بدهي كه به تجارت خارج دارند نتوانند ادا كنند. اين اشخاص به آقايان حالي كرده اند كه ممكن نيست كه فوراً قطع معامله با فرنگيها بكنند. در جواب آقايان چهار ماه به آنها مهلت داده اند كه محاسبات خود را تجارت خارجه تفريغ كنند. قونسول جنرال روس در اينجا به شاهزاده حكمران پروتست كرده و نيز به سفارت خود نوشته است جناب آقانورالله در مسجد چند روز قبل از اين گفته بودند كه اين اقدام، اقدام وطن خواهي است كه تجارت داخله را ترغيب و تجارت خارجه را خارج كنند. مشتريان ايراني مي گويند كه اگر اينطور باشد بايستي قطع مراوده با خارجه بكنند. مگر اينكه آقايان را متقاعد كنند كه ضديت ننمايند. اين مسئله نهايت اهميت را دارد. مشتريان داخله ورشكست خواهند شد و تجار خارجه خانه هاي خود از اصفهان برخواهند داشت. و در شهرهاي ديگر ايران هم همين طور خواهد شد. اين فقره اسباب خرابي مملكت است.1
روزنامه ثريا در مورد انعكاس خبر شركت اسلاميه در لندن، آورده است:
در خصوص شركت اسلاميه اصفهان گذشته از آنچه خبرنگار ما مي نويسد، از بعضي روزنامه هاي خارجي هم معلوم مي شود كه اين شركت داراي اهميت است. چنان كه روزنامه تجارتي لندن مي نويسد: معلوم مي شود ايرانيان اندك اندك از خواب غفلت بيدار شده و قدر و اهميت تجارت، به خصوص اهميت شركت را دانسته اند. چيزي كه اهميت دارد آن است كه علماي اين ملت نيز در آن شركت مشوق هستند. و اگر اين شركت معتبر شود، سكته بزرگي به تجارت انگليس در اصفهان بلكه در خليج فارس وارد مي آيد. بايد تجار ما نوعي رفتار كنند كه در آينده بازار تجارتشان از رونق نيفتد، و الاّ عن قريب بايد منتظر خبر بود كه بازار تجارت ما در اصفهان بسته شود.2

1. به نقل از روزنامه كيهان، فروردين 1364، محمد تركمان.
2. روزنامه ثريا، ش 46، ص 11
پاورقي
 


دوران اميرالمومنين كار سخت بود (12)

از وقتي كه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزي كه مي خواست با اميرالمؤمنين بجنگد، كمتر از سي سال گذشته بود. او و اطرافيانش سال ها در شام حكومت كرده بودند، نفوذي پيدا كرده بودند، پايگاهي پيدا كرده بودند. ديگر آن روزهاي اول نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مي گوييد؛ جايي باز كرده بودند. بنابراين، اينها جرياني بودند كه اساساً حكومت علوي را قبول نداشتند و مي خواستند حكومت طور ديگري باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم اين را نشان دادند و دنياي اسلام تجربه حكومت اينها را چشيد. يعني همان معاويه اي كه در زمان رقابت با اميرالمؤمنين، آن طور به بعضي از اصحاب روي خوش نشان مي داد و محبت مي كرد، بعداً در حكومتش، برخوردهاي خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد و حادثه كربلا رسيد؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجاج بن يوسف ثقفي و يوسف بن عمرثقفي رسيد، كه يكي از ميوه هاي آن حكومت است. يعني اين حكومت هايي كه تاريخ از ذكر جرايمشان به خود مي لرزد -مثل حكومت حجاج ـ همان حكومت هايي هستند كه معاويه بنيان گذاري كرد و بر سر چنين چيزي با اميرالمؤمنين جنگيد. از اول معلوم بود كه آنها چه چيزي را دنبال مي كنند و مي خواهند؛ يعني يك حكومت دنيايي محض، با محور قراردادن خودپرستي ها و خودي ها؛ همان چيزهايي كه در حكومت بني اميه همه مشاهده كردند. البته در اينجا هيچ بحث عقيدتي و كلامي ندارم، اين چيزهايي كه عرض مي كنم متن تاريخ است. تاريخ شيعه هم نيست؛ اينها تاريخ ابن اثير و تاريخ ابن قتيبه و امثال اينهاست كه متن هايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم هست. اينها حرف هايي است كه جزو مسلّمات است؛ بحث اختلافات فكري شيعه و سني نيست.
جبهه دومي كه با اميرالمؤمنين جنگيد، جبهه ناكثين بود. ناكثين، يعني شكنندگان و در اينجا يعني شكنندگان بيعت. اينها اول با اميرالمؤمنين بيعت كردند، ولي بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول، خودي بودند؛ منتها خودي هايي كه حكومت علي بن ابي طالب را تا آنجايي قبول داشتند كه براي آنها سهم قابل قبولي در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسئوليت داده شود، به آنها حكومت داده شود، به اموالي كه در اختيارشان هست، ثروت هاي بادآورده، تعرضي نشود؛ نگويند از كجا آورده ايد؟! اين گروه، اميرالمؤمنين را قبول مي كردند، نه اينكه قبول نكنند منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كاري نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردي، چرا گرفتي، چرا مي خوري، چرا مي بري، اين حرف ها ديگر در كار نباشد! لذا اول هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. البته بعضي هم بيعت نكردند. جناب سعدبن ابي وقاص از همان اول هم بيعت نكرد، بعضي هاي ديگر از همان اول بيعت نكردند؛ ليكن جناب طلحه، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران و ديگران با اميرالمؤمنين بيعت نمودند و تسليم شدند و قبول كردند؛ منتها سه، چهار ماه كه گذشت، ديدند نه، با اين حكومت نمي شود ساخت؛ زيرا اين حكومت، حكومتي است كه دوست و آشنا نمي شناسد، براي خود حقي قائل نيست، براي خانواده خود حقي قائل نيست، براي كساني كه سبقت در اسلام دارند، حقي قائل نيست، ملاحظه اي در اجراي احكام الهي ندارد، هرچند خودش به اسلام از همه سابق تر است. اينها را كه ديدند، ديدند نه، با اين آدم نمي شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه اي بود. امّ المؤمنين عايشه را هم با خودشان همراه كردند. چقدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤمنين پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه دوم بود كه مدتي آن بزرگوار را مشغول كردند.
جبهه سوم، جبهه مارقين بود. مارق، يعني گريزان. در تسميه اينها به مارق، اين گونه گفته اند كه اينها آن چنان از دين گريزان بودند كه يك تير از كمان گريزان مي شود! وقتي شما تير را در چله كمان مي گذاريد و پرتاب مي كنيد، چطور آن تير مي گريزد، عبور مي كند و دور مي شود؛ اينها همين گونه از دين دور شدند. البته اينها متمسّك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مي آوردند. اينها همان خوارج بودند؛ گروهي كه مبناي كار خود را بر فهم ها و درك هاي انحرافي ـ كه چيز خطرناكي است ـ قرار داده بودند. دين را از علي بن ابي طالب كه مفسر قرآن و عالم به علم كتاب بود ياد نمي گرفتند، از سلايق غلط خودشان ياد مي گرفتند؛ البته اين جور آدم ها در هر اجتماعي هستند، اما گروه شدنشان، متشكل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكيل دادنشان سياست لازم داشت. اين سياست از جاي ديگري هدايت مي شد. نكته مهم اينجاست كه اين گروهكي كه اعضاي آن تا كلمه اي مي گفتي، يك آيه قرآن برايت مي خواندند؛ در وسط نماز جماعت اميرالمؤمنين مي آمدند و آيه اي را مي خواندند كه تعريضي1 به اميرالمؤمنين داشته باشد؛ پاي منبر اميرالمؤمنين بلند مي شدند آيه اي مي خواندند كه تعريضي داشته باشد؛ شعارشان «لاحكم لّا ل له2» بود؛ يعني ما حكومت شما را قبول نداريم، ما اهل حكومت الله هستيم. اين آدم هايي كه ظواهر كارشان اين گونه بود، سازماندهي و تشكل سياسي شان، با هدايت و رايزني بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام ـ يعني عمروعاص و معاويه ـ انجام مي گرفت؛ اينها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قيس، آن گونه كه قراين زيادي بر آن دلالت مي كند، فرد ناخالصي بود. يك عده مردمان بيچاره ضعيف از لحاظ فكري هم دنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين، گروه سومي كه اميرالمؤمنين با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد، مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعي به اينها زد؛ منتها اينها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهي شد.
در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضي ها خوارج را به خشك مقدس ها تشبيه مي كنند؛ نه. بحث، سر خشك مقدس و مقدس مآب نيست. مقدس مآب كه در كناري نشسته است و براي خودش نماز و دعا مي خواند. اينكه معناي خوارج نيست. خوارج آن عنصري است كه شورش طلبي مي كند، بحران ايجاد مي كند، وارد ميدان مي شود، بحث جنگ با علي دارد و با علي مي جنگد؛ منتها مبناي كار غلط است، جنگ غلط است، ابزار غلط است، هدف باطل است. اين سه گروه بودند كه اميرالمؤمنين با اينها مواجه بود.
تفاوت عمده اميرالمؤمنين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم در دوران حكومت و حيات مباركش، اين بود كه در زمان پيامبر، صفوف مشخص وجود داشت؛ صف ايمان و كفر. منافقين مي ماندند كه دائماً آيات قرآن، افراد را از منافقين كه در داخل جامعه بودند برحذر مي داشت، انگشت اشاره را به سوي آنها دراز مي كرد، مؤمنين را درمقابل آنها تقويت مي كرد، روحيه آنها را تضعيف مي كرد، يعني در نظام اسلامي در زمان پيامبر، همه چيز آشكار بود. صفوف مشخص درمقابل هم بودند؛ يك نفر طرف دار كفر و طاغوت و جاهليت بود، يك نفر هم طرف دار ايمان و اسلام و توحيد و معنويت. البته آنجا هم همه گونه مردمي بودند، آن زمان هم همه گونه آدمي بود ليكن صفوف، مشخص بود. در زمان اميرالمؤمنين، ا شكال كار اين بود كه صفوف، مشخص نبود؛ به خاطر اينكه همان گروه دوم يعني ناكثين، چهره هاي موجهي بودند. هركسي در مقابله با شخصيتي مثل جناب زبير، يا جناب طلحه، دچار ترديد مي شد. اين زبير كسي بود كه در زمان پيامبر، جزو شخصيت ها و برجسته ها و پسرعمه پيامبر و نزديك به آن حضرت بود. حتي بعد از دوران پيامبر هم جزو كساني بود كه براي دفاع از اميرالمؤمنين، به سقيفه اعتراض كرد. بله؛ حكم مستوري3و مستي همه بر عاقبت است! خدا عاقبت همه مان را به خير كند. گاهي اوقات دنياطلبي، اوضاع گوناگون و جلوه هاي دنيا، آن چنان اثرهايي مي گذارد، آن چنان تغييرهايي در برخي از شخصيت ها به وجود مي آورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهي اوقات دچار اشكال مي شود؛ چه برسد براي مردم عامي. بنابراين، آن روز واقعاً سخت بود.
آنهايي كه دور و بر اميرالمؤمنين بودند و ايستادند و جنگيدند، خيلي بصيرت به خرج دادند. بنده بارها از اميرالمؤمنين نقل كردم كه فرمود: «و لا يحم ل هذا العلم لّا أهل البصر و الصّبر4». در درجه اول، «بصيرت« لازم است. معلوم است كه با وجود چنين درگيري هايي، مشكلات اميرالمؤمنين چگونه بود. يا آن كج رفتارهايي كه با تكيه بر ادعاي اسلام، با اميرالمؤمنين مي جنگيدند و حرف هاي غلط مي زدند. در صدر اسلام، افكار غلط خيلي مطرح مي شد؛ اما آيه قرآن نازل مي شد و صريحاً آن افكار را رد مي كرد؛ چه در دوران مكه و چه در دوران مدينه. شما ببينيد سوره بقره كه يك سوره مدني است، وقتي انسان نگاه مي كند، مي بيند عمدتاً شرح چالش ها و درگيري هاي گوناگون پيامبر با منافقين و با يهود است، به جزئيات هم مي پردازد؛ حتي روش هايي كه يهود مدينه در آن روز براي اذيت رواني پيامبر به كار مي بردند، آنها را هم در قرآن ذكر مي كند؛ «لا تقولوا راع نا5» و از اين قبيل. و باز سوره مباركه اعراف كه سوره اي مكي است، فصل مشب عي6 را ذكر مي كند و با خرافات مي جنگد. اين مسئله حرام و حلال كردن گوشت ها و انواع گوشت ها كه اينها را نسبت به محرمات واقعي، محرمات دروغين و محرمات پوچ تلقي مي كردند: «قل نّما حرّم ربّي الفواح ش ما ظهر م نها و ما بطن7». حرام اينهاست، نه آنهايي كه شما رفتيد سائبه8 و بحيره9 و فلان و فلان را براي خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحاً مبارزه مي كرد؛ اما در زمان اميرالمؤمنين، همان مخالفان هم از قرآن استفاده مي كردند؛ همان ها هم از آيات قرآن بهره مي بردند. لذا كار اميرالمؤمنين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمؤمنين دوران حكومت كوتاه خود را با اين سختي ها گذراند.
درمقابل اينها، جبهه خود علي است؛ يك جبهه حقيقتاً قوي. كساني مثل عمّار، مثل مالك اشتر، مثل عبدالله بن عباس، مثل محمدبن ابي بكر، مثل ميثم تمّار، مثل حجربن عديّ بودند؛ شخصيت هاي مؤمن و بصير و آگاهي كه در هدايت افكار مردم چقدر نقش داشتند. يكي از بخش هاي زيباي دوران اميرالمؤمنين ـ البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه اين بزرگان، اما درعين حال تلخ از جهت رنج ها و شكنجه هايي كه اينها كشيدند ـ اين منظره حركت اينها به كوفه و بصره است. وقتي كه طلحه و زبير و امثال اينها آمدند، صف آرايي كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضي از اصحاب را فرستاد. مذاكراتي كه آنها با مردم كردند، حرف هايي كه آنها در مسجد گفتند، محاجّه هايي كه آنها كردند، يكي از آن بخش هاي پرهيجان و زيبا و پرمغز تاريخ صدر اسلام است. لذا شما مي بينيد كه عمده تهاجم هاي دشمنان اميرالمؤمنين هم متوجه همين ها بود. عليه مالك اشتر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليه عمّار ياسر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليه محمدبن ابي بكر، توطئه بود. عليه همه آن كساني كه از اول كار در ماجراي اميرالمؤمنين امتحاني داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمان هاي مستحكم و استوار و چه بصيرتي دارند، ازطرف دشمنان، انواع و اقسام س هام 10 تهمت پرتاب مي گرديد و به جان آنها سوء قصد مي شد و لذا اغلبشان هم شهيد مي شدند. عمّار در جنگ شهيد شد، ليكن محمدبن ابي بكر با حيله شامي ها به شهادت رسيد، مالك اشتر با حيله شامي ها شهيد شد، بعضي ديگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شديدي به شهادت رسيدند.
اين وضع زندگي و حكومت اميرالمؤمنين است. اگر بخواهيم جمع بندي كنيم، اين گونه بايد عرض كنيم كه دوران اين حكومت، دوران يك حكومت مقتدرانه و درعين حال مظلومانه و پيروز بود. يعني هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو درآورد، هم بعد از شهادت مظلومانه اش، در طول تاريخ توانست مثل مشعلي بر فراز تاريخ باشد. البته خون دل هاي اميرالمؤمنين در اين مدت، جزو پرمحنت ترين حوادث و ماجراهاي تاريخ است.18/10/1377
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. (عرض) كنايه اي
2. حكومت جز براي خدا نيست .
3. (ستر) پوشاندن، پنهان كردن
4. نهج البلاغه / خطبه 173 ، «و اين پرچم مبارزه را جز افراد آگاه و بااستقامت، به دوش نمي كشند . »
5. سوره مباركه بقره / آيه 104 ، خداوند براي جلوگيري از تمسخر مؤمنين توسط يهوديان به آنها امر مي كند كه «[به پيامبر] نگوييد : راع نا [مراعاتمان كن]، بلكه بگوييد : انظرنا [ما را در نظر بگير] . »
6. (شبع) اشباع شده، پر شده، مفصل و كامل
7. سوره مباركه اعراف / آيه 33 ، «بگو : پروردگار من تنها كارهاي زشت را، چه آشكار و چه پنهان، حرام كرده . »
8. شتري كه با نذر براي بت ها آزاد مي كردند .
9. شتري كه پنج شكم زاييده و آخرينش نر است .
10. تيرها
پاورقي
 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10