(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 2 آذر 1388- شماره 19519
 

انسان كامل، اسم مستأثر خداوندي
وحدت حقيقي هستي
مشكل تقابل سنت با مدرنيسم



انسان كامل، اسم مستأثر خداوندي

محمد رضا هنرمند
درعرفان اسلامي برخي از مباحث به عنوان مباحث كليدي و اصلي شناخته مي شود كه از جمله آنها مي توان به انسان كامل و اسم اعظم اشاره كرد؛ زيرا انسان كامل كسي است كه در سيرصعودي اختياري خود، مظهر اسم اعظم الهي مي شود و به عنوان حجت و خليفه الهي در مقام ربوبيت و پروردگاري طولي قرارمي گيرد و ماموريت هاي خاصي را برعهده مي گيرد.
دراين ميان درباره برخي ازمقامات انسان كامل ترديدهاي مطرح مي شود؛زيرا در روايات، سخن از مرتبه ائي براي خداوند است كه از آن به اسم مستاثر ياد مي شود. ريشه اين اختلاف دراين است كه خداوند همه اسماي الهي را به آدم (ع) به عنوان انسان كامل و خليفه خود تعليم داده و انسان كامل به عنوان عبدالله، مظهر اسم جامع و كامل خداوندي يعني الله شده است، درحالي كه اسم مستاثر، اسمي است كه براي خود برگزيده است. بنابراين آيا انسان كامل،برخلاف ديگر انسان ها، مظهريتي نسبت به اسم مستاثر دارد؟ و هم چنين آيا اسم اعظم،همان الله است يا آن كه شامل اسم مستاثر مي شود؟
نويسنده دراين نوشتار برآن است تا با بررسي آيات و روايات به اين پرسش ها درحد توان خود و مقاله پاسخ دهد. با هم اين مطلب را ازنظر مي گذرانيم.
¤¤¤
گستره معنايي اسم اعظم
اسم اعظم از مباحث بسيار مهم قرآني است كه مفسران درموارد متعدد و به مناسبتهاي گوناگون به آن پرداخته اند. از جمله مواردي كه به اسم اعظم پرداخته شده مي توان به بحث ازحروف مقطعه اشاره كرد. برخي بر اين باورند كه اين حروف درحقيقت دربردارنده اسم اعظم است و از مجموعه اين حروف كه درسوره هاي مختلفي قرارگرفته مي توان اسم اعظم را استخراج كرد. درحقيقت اسم اعظم دراين حروف به شكل رمزي، نهان شده است.
بسياري تلاش كردند تا به هرشكلي شده آن را استخراج كرده وبراي تصرف دركائنات استفاده كنند؛ زيرا دانستن آن را عامل جواز تصرف در تكوين دانسته اند.
از ديگر مواردي كه به مساله اسم اعظم در ذيل آن توجه شده مي توان به آيات شريفه «و علم آدم الاسماء كلها»(بقره، آيه 31)،«ولله، الاسماء الحسني فادعوه بها» (اعراف، آيه 180)، «قال الذي عنده علم من الكتاب» (نمل، آيه 40)، «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني» (اسراء، آيه 110)، «والهكم اله واحد لااله الاهو» (بقره، آيه 163) و نيز آيه الكرسي، آيه ملك، داستان بلعم باعورا و پايان سوره حشر اشاره كرد.
همان گونه كه از آيات پيش گفته معلوم مي شود، اصطلاح اسم اعظم در قرآن به كار نرفته، ولي در روايات و نيز دعاهاي مأثور به گونه اي وسيع مطرح شده است، از اين رو، اين بحث به تفاسير نيز راه يافته است، زيرا بسياري از رواياتي كه به اسم اعظم توجه داده اند، آمده است. به علل و عوامل مختلف در بسياري از مباحث و مسائل آن اختلاف است و مي توان گفت كه در بيان حقيقت و مصاديق آن اختلافات فراواني به چشم مي خورد كه درتفاسير اين مسائل و مباحث وجود دارد. از مباحث مهم مربوط به اسم اعظم، بحث حقيقت و آثار و خواص آن، رابطه اسم اعظم با اسم مستاثر الهي، حاملان اسم اعظم، امكان تعليم اسم اعظم، تعداد يا مراتب اسم اعظم و پنهان بودن آن است كه نمي توان به اتفاق نظري در ميان مفسران دراين باره دست يافت.
با اين همه بيش ترين توجه به اسم اعظم از سوي عارفان و صوفيان مبذول داشته شده است؛ زيرا آنان ارتباط تنگاتنگي ميان اسم اعظم و انسان كامل يافته اند و دانستن آن را به عنوان بخشي از سير و سلوك عرفاني و شناخت الهي لازم مي شمارند. از اينرو مباحث در حوزه عرفاني بيش تر به مسايلي كشيده شده است كه ارتباط با انسان كامل و خلافت انساني دارد كه از آن جمله امكان تعليم اسم اعظم و آثار و خواص آن و مانند آن مي باشد.
مفهوم شناسي اسم مستأثر الهي
اسم مستأثر يا اسماي مستأثره چنان كه برخي گفته اند، اسمايي است كه خداي متعال در علم غيب براي خود برگزيده است. (المقصد الاسني، ص184؛ شرح فصوص الحكم، ص64، 26، 161) به اين معنا كه خداوند به سبب آن كه موجودي بي نهايت است، داراي اسمايي است كه مي توان از آن به بي نهايت تعبير كرد. آن چه از هويت ذات الهي آشكار شده، تنها الله است كه خود جامع همه اسما و صفات ظاهر شده الهي مي باشد. لذا در سوره توحيد، هويت را به الله نسبت مي دهد و خداوند در بيان نسبت خود و معرفي خويش نوعي ارتباط هويت ميان هو از سويي و الله از سوي ديگر ايجاد كرده است. ولي به نظر مي رسد كه اين ارتباط به معناي تطابق كل به كل نيست بلكه جز به كل است. به اين معنا كه الله، بدون ترديد همان هو و ذات مي باشد ولي اين گونه نيست كه ذات، تنها همين الله باشد. بنابراين نسبت ميان هو و الله از ميان نسبت هاي چهارگانه، نسبت عموم و خصوص مطلق است كه اگر بخواهيم تقريب به اذهاني انجام دهيم مي توانيم رابطه آن دو را همانند رابطه حيوان با انسان بدانيم. به اين معنا كه حيوان، جنس و انسان، نوع است. ميان الله با هو نيز چنين نسبتي متصور است. بنابراين، هو كه ضمير است و بيانگر ذات الهي مي باشد، داراي بسياري از اسماي غيبي و ناشناخته و غيرظاهري است كه ظهور نيافته است و آن چه از ذات، ظهور يافته همان الله است كه در حقيقت نور هستي و آشكار ساز آن مي باشد.
بر اين اساس مي توان گفت كه اسم مستأثر هر چند كه همانند الله يك اسم، بيش تر نيست، ولي اسم جامع و كاملي است كه دلالت بر اسماي بسياري دارد، چنان كه الله خود بيانگر همه صفات و اسماي ظاهري مي باشد. اين جاست كه تعبير به اسم مستأثر كردن و يا اسماي مستأثر هر دو درست است، الله نيز با آن كه يك اسم است، ولي جامع همه اسما و صفات آشكار خداوندي است. بنابراين انسان كامل، تنها، خليفه الله است كه جامع همه اسماي ظاهري خداوند مي باشد و نمي تواند خليفه ذات و يا هو باشد، زيرا بسياري از اسماي الهي، مستأثر مي باشند و هرگز ظهوري نيافته اند تا انسان بدان تعليم يافته باشد و خليفه آن ها باشد.
البته بعضي از عارفان و مفسران، اسماي مستأثره را تجلي واحدي مي دانند كه جامع انواع تجليات الهيه است. (الانسان الكامل في معرفه الاواخر والاوائل، عبدالكريم الجيلاني، اول، مصر، المطبعه الازهريه ، 6131ق.، ج1، ص61) بر اين اساس، مي توان گفت كه انسان كامل مي تواند مظهر اسم يا اسماي مستأثر الهي نيز باشد.
ناگفته نماند كه اين اسم با اين واژه نيز همانند اسم اعظم در قرآن كريم نيامده؛ ولي در ادعيه و روايات از آن سخن گفته شده است. از اين رو اين اصطلاح در تفاسير و كتب عرفاني به تبعيت از روايات و ادعيه ماثور، بسيار به كار رفته است. از جمله ادعيه ماثوري كه اسم مستأثر در آن به كار رفته مي توان به اين دعا اشاره كرد كه مي فرمايد: «باسمك المخزون المكنون الحي القيوم الذي استأثرت به في علم الغيب عندك» (بحارالانوار، ج82، ص234؛ ج95، ص63، 851؛ الدعاء، ص793) يا به اين نيايش كه در آن اين گونه از اسم مستأثر سخن به ميان آمده است: «أسئلك باسمك المخزون في خزائنك الذي استأثرت به في علم الغيب عندك لم يظهر عليه احد من خلقك لاملك مقرب و لا نبي مرسل و لا عبد مصطفي» (اقبال الاعمال، ص723.)
در روايتي از امام محمدباقر(ع) آمده است: اسم اعظم خداوند 37 حرف است كه آصف بن برخيا يك حرف آن را مي دانست و با آن توانست در كمتر از يك چشم برهم زدن، تخت بلقيس را حاضر كند و ما 27 حرف آن را مي دانيم؛ ولي يك حرف ديگر آن مستأثر بوده، در علم غيب نزد خداي متعالي است (الكافي، ج1، ص032؛ بحارالانوار، ج4، ص012؛ بصائرالدرجات، ص802)
در اين روايت، اسم مستأثر تحت بخشي از اسم اعظم الهي قرارگرفته است كه اختصاص به خدا دارد، چنان كه در بعضي از دعاها اسم اعظم بر اسم مستأثر نيز اطلاق شده است كه از جمله مي توان به اين دعا اشاره كرد كه در آن خداوند را اينگونه مخاطب قرار مي دهد: «و باسمك الاعظم الاجل الذي خلقته فاستقر في ظلك فلايخرج منك الي غيرك». (اقبال الاعمال، ج3، ص772.)
اسم مستأثر، نام ديگر مقام ذات و هويت
آنچه را كه خداي سبحان نگفته و اظهار نكرده جزء اسماء مستاثره است. به اين معنا كه مقام ذات و هويت، دربردارنده بسياري از اسماء و صفاتي است كه هنوز ظهور و بروز نكرده است و هستي كنوني با همه عظمت آن تنها بخش ظهور يافته آن ذات و هويت است كه از آن به نام «الله» ياد مي شود. اين گونه است كه در سوره نور، اسم الله را نور هستي از آسمان و زمين و هرآنچه آفريده شده مي داند. بنابراين مي توان اين احتمال را مطرح كرد كه بسياري از اسماء و صفات مي تواند در جهاني ديگر بروز و ظهور كند.
اين كه گفته شده انسان حد يقف ندارد، به سبب آن آيه شريفه است كه مي فرمايد: كل يعمل علي شاكلته، زيرا شاكله الهي بي نهايت است و انسان نيز عمل آن بي نهايت مي باشد، بنابراين درمسيري بي نهايت گام برداشته است و اين ظرفيت را دارا مي باشد كه درجهان ديگر، افزون بر اسم الله كه در جهان كنوني بدان متصف شده و متاله گشته است مي تواند به اسماي مستأثري كه در آن جهان ظهور مي يابد متصف شود و در يك فرآيند تكاملي در عوالم و جهان هاي بي نهايت، سير تكاملي وجودي خود را ادامه دهد. اين ها همه به سبب سعه وجودي انسان و مقام بي نهايت الهي است.
البته امام خميني(ره) در طليعه وصيتنامه الهي و سياسي خويش اين احتمال را داده اند كه اسماء مستأثره، همان انسان كامل است. مراد ايشان از انسان كامل دراينجا همان انوار چهارده گانه معصومان(ع) است كه مي توان از آنان به انسان كامل مطلق ياد كرد تا از ديگران چون پيامبران و اولياي الهي جدا شود.
اگر ما اسم مستأثر را اسماي غيب غيرتجلي يافته بدانيم و اسم الله را اسماي تجلي يافته الهي درظرف كنوني هستي تلقي كنيم كه همه هستي بازتاب نور همان اسم الله مي باشد، بايد بپذيريم كه همه انسان هاي كامل مقيد درهستي، نمي توانند به اسم مستأثر دسترسي داشته باشند و مظهر آن گردند؛ زيرا خداوند تا خود را به يك شكلي معرفي نكند و تعليم ندهد، انسان، عاجز از شناخت آن خواهدبود. براين اساس هر خليفه الهي تنها مظهر اسم الله است؛ زيرا تنها متاله شده است و هيچ بهره اي از اسم مستأثر ندارد.
اين كه در برخي از روايات اسم اعظم را همان اسم مستاثر دانسته اند؛ از آن روست كه اسم اعظم همان «هو» است كه بخشي از آن به صورت الله تجلي يافته است و بخشي هم چنان در كنه غيب ذات، نهان است. كسي كه عبد الله شد به اسم اعظم در صورت تجلي يافته اش، دست يافته است و مي تواند تنها در كائنات و جهان تكويني كه نورالله است تصرف كرده و مسلط باشد و در بيرون آن يعني هستي تجلي نيافته كه در مقام «هو» و اسماي مستاثر است، هرگز تصرفي نمي تواند بكند.
بنابر اين مي توان گفت كه از يك چيز، انسان كامل به اسم اعظمي دسترسي دارد كه به شكل الله تجلي يافته است و با آن اسم اعظم ظهور يافته، مي تواند به عنوان متاله و خليفه الهي تصرف كند، ولي همين شخص از جنبه اي ديگر نمي تواند به اسم اعظم كه هنوز مستاثر است و ظهوري نيافته، دسترسي داشته باشد. از اين رو، براي چنين انسان كامل در جهان امكان و هستي كنوني، دسترسي به اسماي مستاثر محال و نشدني است؛ زيرا اصولا آن اسماي الهي از ذات الهي و مقام غيب «هو» خارج شده است تا ظهوري داشته باشد و انسان آن را بفهمد و بشناسد و طالب آن گردد و در خود فعليت بخشد.
بنابر اين راهي براي عموم انسان هاي كامل و خلفاي الهي به سوي اسم مستاثر نيست و اگر كسي متاله شد و اسماي ظهور يافته را در خود فعليت بخشيد و خليفه الله شد، او آنچه از ذات اقدس الله ظهور كرده و به مرحله امكان رسيده را مي داند و مي شناسد و به آن رسيده است؛ اما اسماي مستاثر، هم چنان براي وي در پرده غيب است و حتي آگاهي نسبت به آن ندارد؛ زيرا تعليم نديده است و خداوند در وي جعلي نسبت به آن نكرده است تا داراي ظرفيت آن اسما باشد و بخواهد تجلي و ظهور در خود بدهد.
اما حضرت محمد مصطفي (ص) به سبب آن كه صادر نخستين است و در مقامي است كه رابط ميان مقام «هو» و «الله» مي باشد و خداوند از مجراي وي در كائنات تجلي كرده و به حكم «لولاك لما خلقت الافلاك»، خداوند به واسطه وي در افلاك تجلي كرده است و مي توان گفت كه او افزون بر عبدالله شدن و متاله به اسم الله گرديدن، از ظرفيتي برخوردار است كه مي تواند عبده باشد و «متهوه» شود و مظهريت هو را همانند مظهريت الله داشته باشد. بنابر اين وي برخي از اسماي مستاثر را دارا مي باشد كه ديگر انسان هاي كامل از آن بي بهره هستند. از اين رو امام خميني (ره) پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) را به حكم نورانيت يگانه ايشان، انسان هاي كاملي مي شمارد كه داراي اسم مستاثر هستند و حتي مي توان از اين انسان هاي كامل مطلق به عنوان خود اسم مستاثر ياد كرد.
گردش حق امكاني بر مدار علي (ع)
استاد كامل واصل و مفسر قرآن به انوار حقي، آيت الله عبدالله جوادي آملي درباره مقام معصومان (ع) از جمله اميرمومنان (ع) مطالب ارزنده اي در اين مقام دارد كه بي كم و كاست در اين جا آورده مي شود تا مقام انسان كامل مطلق شناخته شود. ايشان مي فرمايد: اين تعبير معروف كه علي مع الحق و الحق مع علي، يدور معه حيث مادار (بحارالانوار/28/863)؛
معمولاً بايد اين ضمير را به حق برگرداند. نه به علي! در جمله يدور، آيا علي حق مدار است؟ كه اين تعبير درباره عمار ياسر هم آمده! يا حق، علي محور است؟! يعني يدور علي مدار الحق، يا يدور الحق مدار علي؟ اگر اين حق، آن حق مطلق باشد كه در آنجا كسي راهي ندارد! دور بزند؛ آن، كعبه كسي نيست، طائف نمي طلبد؛ يحذر كم الله نفسه (آل عمران آيات 82 و 03) او به كسي اجازه نمي دهد؛ نه به ولي، نه به نبي، نه به رسول، نه به كسي! كه به آن بارگاه امن، كسي آنجا راه برود كه آنجا بگردد. و اگر حق مقيد است و حق ظهور امكاني است؛ اين يا همتاي علي است، يا پايين تر از علي.
تبيين حق مطلق ذاتي و حق فعلي امكاني
گفتند: حق دو قسم است. يك (حق مطلق) است كه اين حق مطلق، مقابلش عدم است، نه باطل! آن حق مطلق چون يك امر نامتناهي است، مقابل نامتناهي، شيء باطل نيست؛ ليس محض است. مقابل (الله) باطل نيست؛ چون تقابل حق و باطل، تقابل عدم و ملكه است. باطل چيزي است كه فاقد وصف حق است و مي توانست واجد باشد. آن عدم محض را نمي گويند باطل! اگر عدم محض را مي گفتند باطل؛ تقابل باطل و حق، تقابل تناقض مي شد، نه عدم و ملكه! پس باطل چيزي است كه فاقد وصف حق است. چيز هست، شيء بر او صادق است؛ لذا تقابل حق و باطل، تقابل عدم و ملكه است.
اينكه در قرآن آمده: ذلك بان الله هوالحق (حج، آيه 62) آيا اين، حقي است كه در مقابل آن باطل است؛ يا حقي است كه در مقابلش عدم محض است؟ اگر حقي است كه باطل مقابل آن نيست و عدم محض مقابل اوست، و تقابل آن عدم با اين حق، تقابل تناقض است و اگر احيانا بر چنين عدمي باطل اطلاق بشود؛ يا مشترك لفظي است، يا با قرينه همراه است؛ پس آن حق، مقابل ندارد، چيزي هم در حريم او نمي گردد. براي اينكه آنحق جاي خالي نمي گذارد! به مطاف مي گذارد، نه طائف.
اگر يك چيزي مطلق بود كه هست، اگر نامتناهي بود كه هست؛ در قبال نامتناهي مطلق، شيء اي فرض ندارد! لذا اگر كسي خواست آن ذات را بشناسد، چاره اي جز برگشت متحيرانه ندارد! يك كمي كه انسان جلوتر مي رود، مي بيند آن اطلاق ذاتي، او را گرفته و ما قبل از اينكه فهم را بفهميم، آن را مي فهميم و قبل از اينكه خودمان را بفهميم، او را مي فهميم؛ لذا جز حيرت چيز ديگري عايد كسي نخواهد شد. او يك شيء اي نيست كه يك مطاف خالي داشته باشد و فرصت طواف و طائف بدهد، تا ما بگوئيم: كسي به دور الله مي گردد! پس او يحذركم الله نفسه. آن حقي است كه عدم، مقابل اوست و نه باطل.
از آن مرحله كه تنزل كرديم؛ مي شود حق در مقام ظهور، حق در مقام فعل، (حق امكاني). اين همان است كه در سوره مباركه آل عمران فرمود: الحق من ربك (آل عمران، آيه 06) نه الحق مع ربك. آن حقي كه عين ذات الله است، ذلك بان الله هوالحق؛ با اين هو كه ضمير فصل است، با اين الف، لام كه روي خبر (الحق) آمده؛ منحصر مي كند در ذات اقدس اله. و اگر در كنار آن آيه دارد: و ان ما يدعون من دونه هو الباطل (حج، 62) آن باطل را به بت ها منتقل كرده است. اين حقي كه در سوره مباركه آل عمران است، اين حق (امكاني) است. فعل خداست، ظهور خداست؛ پس دو تا حق داريم؛ يك حقي كه عين ذات است، يك حقي كه ظهور خدا، فعل خدا و صادراز خداست.
تبعيت حق امكاني از خليفه كامل خدا
اين حق يا صادر اول است، يا صادر ثاني. اگر صادر اول باشد كه همان انسان كامل است، در آن نشئه، ديگر فرقي بين اين 41 معصوم نيست، همگي يك نورند. در زيارت جامعه وقتي ما به پيشگاه اينها عرض ادب مي كنيم، شما يك نور بوديد (اشاره به: مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره)؛ آنجا، جاي كثرت نيست. و يكي هم يك عددي نيست! آنجا اصلا عدد راه ندارد.
اگر انسان به آن مرحله رسيد و خليفه آن ذات شد، اين حقي كه در مقام ظهور و در مقابل فعل پديد آمد، اين حق در مدار آن انسان كامل دور مي زند. اين حق يعني «حجه الله»؛ يعني اگر كسي خواست بفهمد اراده فعلي خدا به چه سمت است و به چه تعلق گرفته و حكم خدا و دستور خدا چيست، امر و نهي و تبشير و انذار و وعد و وعيد و مهر و قهر خدا چيست. ببينيد «علي» چه مي گويد. اين حق در مقام ظهور و فعل موجودي است ممكن، يك. و صادر از خداست، الحق من ربك، دو؛ تابع آن خليفه محض است كه صادر اول است، اين سه.
نقش اميرمومنان(ع) در رفع نيازهاي علمي و عقلي جامعه بشري
اگر كسي خواست بفهمد فلان عقيده، حق است يا باطل، بايد ببيند عقيده علي چيست، فلان مطلب، حق است يا باطل، بايد ببيند عقيده و اخلاق و رفتار علي چيست، اين است كه اين حق مقام ثاني، كه مقام فعل خداست، يدور مع علي حيث ما دار علي. اين ضمير (يدور) به حق برمي گردد، نه به علي. البته در قوس صعود از آن جهت كه بشر عادي اند، مكلفند، بايد اطاعت كنند، امتثال كنند؛ حق محورند. هرچه كه از باطنشان به ظاهرشان رسيده است، آن را مي شناسند، عمل مي كنند و در راه او شهيد هم مي شوند.
اينكه قرآن را مي بوسند، بر بالاي سر مي گذارند، در قوس صعود است؛ اينكه حجر الاسود را مي بوسند و استلام مي كنند در قوس صعود است؛ وگرنه در قوس نزول، اول اين انسان كامل است، بعد ظهورات ديگر الهي. اول اوست، بعد فرشته ها؛ اول اوست، بعد علوم ديگر. (سخنراني آيت الله جوادي آملي (مدظله العالي) در نخستين جشنواره نهج البلاغه دانشگاهيان سراسر كشور (همايش ويژه اساتيد) -
تهران (13/2/1379)

 



وحدت حقيقي هستي

علي شريف زاده
وحدت هستي و پيشگوئي
اگر بخواهيم وحدت حقيقي هستي را در يك كلمه تشريح كنيم بايد آن را همانند يك شخص انساني بدانيم. هستي همانند يك شخص است و هر بخشي، از كوچك ترين ذره كه به هر نامي ناميده شود، گرفته تا بزرگ ترين بخش آن، با يكديگر ارتباط محكم و استواري دارد. از اين رو نمي توان از جدايي ماهيات و موجودات از يك ديگر سخن گفت. بدين ترتيب كه هرچيزي در هستي از فرو افتادن برگي در چاهي تا زلزله هاي بزرگ، در هستي تاثير مي گذارد.
بر اين اساس وقتي از عارف بزرگ سيدهاشم حداد شاگرد و خليفه باطني آيت الله سيد علي قاضي درباره پيشگويي مرتاضان گاوپرست هندي با استفاده از حركت دم گاو پرسيدند: و اين كه چه ارتباطي ميان حركت دم گاو و حوادث بزرگي كه به دنبال آن وقوع مي پيوندد وجود دارد فرمود: علت اين موضوع از جهت ربط و ارتباط قويم همه موجودات به يك ديگر مي باشد.
چون آن مرتاض خود را به درجه كشف وحدت نظام رابطي عالم رسانيده است و از هر حركت و سكوني هر چند بي اهميت و جزيي، مي تواند از همه تغييرات و تبديلات و نيز سكون و حركت هاي عالم خبر دهد.
اين هم اختصاصي به دم و گاو ندارد. از حركات پا و بدن و چشم و گوش هاي حيوان نيز مي توان عين همان خبرها را داد و موضوع، منحصر به گاوپرست هم نيست.
با حركت بلبل و تكان خوردن يك گل و سرازير شدن يك آب و باد و باران و طلوع و غروب ها نيز مي توان از اين خبرها داد، زيرا نظام مديريت و عالم امر جهان، يكي بيش نيست؛ و آن نظام و امر وحداني در هر لحظه، موجب تغيير و تبديل تمام ذرات عالم است.
بنابر اين، باكشف و مشاهده آن نظام، تمام وقايع و حوادث، قابل درك و دريافت مي باشد. با مشاهده هر تغييري به واسطه ارتباط هاي مستقيم و غيرقابل تبدلي كه با آن نظام وجود دارد، مي توان به تغييرات موجود در اين نظام پي برد.
نهايت اين كه، گاوپرست به خاطر رياضت هاي نفسانيه اي كه كشيده با روح كلي ارتباط برقرار نموده و نفسش از راه گاو با نظام واحد رابطه برقرار كرده و او بدين وسيله توانسته است كه از دريچه اين ارتباط، به رموز مخفي و اسرار غيبي پي برد.
اگر كس ديگري، كلاغ پرست يا ستاره و خورشيد پرست باشد، او نيز مي تواند از طريق آن ها به نفوس كليه آن ها بپوندد و سپس به نظام واحد بار يابد و از چيزهايي خبر دهد.
نقش ذرات در هستي
اما ما معتقديم كه چون انسان، اشرف مخلوقات است، بنابر اين او نبايد نفس خود را در نفوس پايين تر مشابه خود، فاني سازد. به دليل اين كه اين فنا، مستلزم سقوط و انحطاط درجه بالاي انسانيت او بوده و او را از رتبه والاي خود پايين مي آورد.
بر همين اساس است كه در شريعت كامل اسلام، گاوپرستي و ستاره پرستي و مانند آن ممنوع است و انسان مجاز نيست كه حتي فرشتگان و ملائكه را بپرستد، چون وجود آنها ضعيف تر از وجود انسان است.
اين تفكر توحيدي است كه مي گويد كه اگر يك ذره را از هستي برداريد سراپاي عالم فرو مي ريزد، زيرا هر ذره اي از هستي در كل هستي دخالت دارد و تاثيرگذار مي باشد.
شيخ محمود شبستري در گلشن راز مي سرايد:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست.
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
اگر يك ذره را برگيري از جاي
خلل يابد همه عالم سراپاي

 



مشكل تقابل سنت با مدرنيسم

سيدمحمد كميل حسيني رستمي
نگاهي در جامعه ما وجود دارد كه مشكل جامعه ايراني را تقابل سنت با مدرنيسم مي داند و بحرانهاي موجود در جامعه ما را برآمده از دوره گذار از سنت به مدرنيسم مي شناسد مثلا در مورد افزايش طلاق در جامعه مي گويد در جامعه جديد ميان نگاه سنتي به زن و نقش آن در خانواده و وظايف و نقشش در جامعه مدرن تفاوتها و تضادهايي وجود دارد و از آنجا كه اين تفاوتها گه گاه از سوي مرد خانواده به رسميت شناخته نمي شود و حقوقي متناسب با آن تعريف نمي شود اين امر باعث سستي نظام خانواده و از هم پاشيدگي و نهايتا به طلاق ختم مي شود. يا غير از مسايل خانوادگي ممكن است مسائل بيكاري، فقر و ديگر شقوق زندگي انساني نيز در اين وادي بررسي و تحليل شود و تا حد زيادي مسائل و مشكلات فعلي نتيجه گذار يك جامعه سنتي به جامعه مدرن شناخته شود.
بحران زايي مدرنيسم
براي بررسي صحت و سقم اين ادعا بايد به اين مسئله انديشيد كه چه مقدار از مشكلات فعلي جامعه ما تعلق به خود مدرنيسم دارد و چه مقدار از آن در تقابل مدرنيسم و سنت ايجاد شده است و اين امر هم از نگاه نظري به مدرنيسم و هم از بررسي جوامع مدرن قابل پيگيري است. به عبارتي از سويي بايد ديد كه مباني تفكري نظام مدرن تا چه ميزان موجب ايجاد بحران اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در جوامع مي شود و جوامع مدرني كه در آنها سنت تا حد زيادي به محاق رفته و مدرنيسم جاي آن را گرفته است و بيش از سيصد سال از شروع و گسترش تفكر مدرن در آنها مي گذرد وضعيت به چه صورتي است.
ابتدا به نكته اي اشاره مي كنم و آن اين است كه شناخت بحران يك ارزش گذاري است و مي توان آن را از ديدگاههاي متفاوتي تعريف كرد به عنوان نمونه مي توان بحران را از نگاه خدامحوري (دين محوري) بررسي كرد و با نگاهي به هدف خلقت بحران را تعريف كرد و وضعيت كنوني را براساس اين مبنا تجزيه و تحليل نمود و همچنين مي توان بحران را براساس تفكر مادي هر چند با تسامح بررسي كرد اين كه گفته مي شود با تسامح بر اين اساس است كه منطقا اگر خدا را از معادلات فكري كنار بگذاريم چندان مبناي اخلاقي نمي توان پيدا كرد و اين از مشكلاتي است كه تفكر مدرن با آن دست و پنجه نرم مي كند و سعي مي كند با بعضي انديشه هاي غيرمحكم مانند رنج و لذت انسان و قراردادهاي اجتماعي، حقوق اساسي انسان و ديگر موارد مبنايي براي عمل اخلاقي پيدا كند.
با اين حال از آنجا كه در بسياري از كليات به نوعي اجماع وجود دارد مثلا در اين كه فقر، بي عدالتي، سستي نظام خانواده، عدم وجود آزادي از موارد نامطلوب محسوب مي شوند ما نگاه دقيق و ريز شده دين را فعلا كنار گذاشته و به بررسي بحران با همين مفاهيم كلي مي پردازيم.
ابتدا تنها اشاره وار مي گوييم كه انسان محوري ، تنوع طلبي، لذت جويي، قدرت خواهي، مصرف گرايي، تعريف انسان نوشته از آزادي، دين فردي و... ديگر موارد كه از مباني تفكر مدرن مي باشد اساسا بحران زا بوده و بسياري از بحرانهاي فعلي هم برآمده از همين نظريه ها مي باشد. به عنوان نمونه در جامعه اي كه در آن لذت جويي و تنوع طلبي آن هم با نگاه محدود مادي تعريف مي شود نبايد هم توقع داشت كه خانواده هايي مستحكم و با دوام شكل بگيرد. يا اساسا در جوامعي كه مباني اخلاق به شدت سركوب شده مصرف و قدرت ارزش تلقي شده است نمي توان هم داشت انساني آزاد و آزاده از تعلقات مادي و دنيوي شكل بگيرد.
مصاديق بحران هاي مدرنيسم
اما از بحث از مباني فكري صرف نظر كرده و به بيان چند نكته در مورد جوامع مدرن مي پردازيم. وقوع جنگهاي بي نظير اول (برخي تخمين زده اند اين جنگ 18 ميليون كشته برجاي گذاشته است) و دوم جهاني، استثمار، استعمار، آلودگي محيط زيست، بي عدالتي و سست كردن نظام خانواده و حصر آزادگي انسانها از دستاوردهاي تفكر مدرن مي باشد كه عمده شركت كنندگان و عاملين اصلي آن كشورهاي مدرن بوده و هستند كه اينها نشانه هايي از ناتواني تفكر مدرن مي باشد. به چند نمونه آماري زير توجه كنيد:
در شرايطي كه حدود يك ميليارد نفر از جمعيت جهان در فقر كامل زندگي مي كنند و حدود دو ميليارد نفر زندگي ساده اي را در حداقل امكانات سپري مي كنند و غذايشان معمولا نشاسته است و آب آشاميدني در اختيار ندارند در جهان حدود 250 ميلياردر و تقريبا سه ميليون ميليونر (به دلار آمريكا) وجود دارد كه دارايي خالص آنها بيشتر از 45% كل دارايي جهان است. حدود دو سوم دارايي كشور امريكا تحت مالكيت پنج درصد صدرنشين مي باشد. و شصت درصد مردم آمريكا دارايي ملموسي ندارند يا بدهكارند. بيست درصد صدرنشين مالك نيمي از درآمد كل هستند و بيست درصد جمعيت كشور كمتر از 4% كل درآمد كشور را دارند . در آمريكا به عنوان يكي از سردمداران تفكر مدرن تعداد خانواده هاي كه توسط يك مادر يا پدر مجرد اداره مي شود با رشدهاي 25 و 65% در دهه اخير رو به روست و تعداد خانواده هاي هسته اي مرسوم براي اولين بار به كمتر از 25% كل خانواده ها كاهش يافته است در امريكا 33% نوزادان به مادران ازدواج نكرده تعلق دارد در حالي كه آمار مشابه در سال 1940 ميلادي 8/3 درصد بوده است.
اين آمارها مي تواند چندان دقيق نباشد و يا گذر سالها آنها را تغيير داده باشد اما به نظر بيانگر وضعيت حدودي غرب است به عبارتي مي توان به نتيجه رسيد كه درست است كه تقابل مدرنيته و سنت مي تواند بحران زا باشد اما خود مدرنيته خاصيت بحران زايي دارد و گه گاه اين سنت است كه با توجه به محدوديتهايي كه ايجاد مي كند باعث كم شدن مقداري از اثرات سوء مدرنيته مي شود. البته بايد يادآوري كرد كه همان منطقي كه ما را به مبارزه با مباني نظري و پيامدها سوء مدرنيته دلالت مي كند همان منطق نيز ما را بر صحه گذاشتن بر مزايا و نكات مثبت آن و استمداد طلبيدن از آنها راهنمايي مي كند و همان انديشه نيز برخي از نكات مثبت سنت به معناي عام آن را تاييد و نياز به بازبيني و بازانديشي و به روز كردن و حذف كردن نقاط آسيب رسان آن و مهيا كردن آن براي زندگي انسان امروز و رشد و تعالي جامعه انساني را تجويز مي كند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14