(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 11 آذر 1388- شماره 19526
 

نشاني
به مناسبت سالروز شهادت ميرزا كوچك جنگلي خورشيد بر بام شرف
غدير
نامه و نامه نگاري
طبيعت و ادبيات
غدير؛ بستر عدالت خواهي
درنگي در سايه يك مسئله!



نشاني

مثل الدنيا كمثل الحيه، لين مسها، و السم الناقع في جوفها. يهوي اليها الغر الجاهل، و يحذرها ذواللب العاقل
حضرت امام علي(ع)
«مثل دنيا همانند مار است كه لمس كردن آن نرم و ملايم و درون آن زهر مرگبار است.
انسان فريب خورده نادان به سوي آن مي رود و آدم عاقل دورانديش از آن دوري مي گزيند.»

 



به مناسبت سالروز شهادت ميرزا كوچك جنگلي خورشيد بر بام شرف

فرامرز محمدي پور لنگرودي
در سوگ ميرزاكوچك جنگلي روحاني دلير و غيرتمند خطه ي سرسبز گيلان شاعران ولايت گيل و ديلم بسيار سرودند و هريك در خور بزرگي و متانت سردار گيلاني شاعرانه هاي ماندگاري را به آفرينش نشستند و بي ترديد تداعي ياد جاودانه ميرزا هماره با ماست ؛ يعني ميرزا اسطوره اي مانا در روزگاران است.
ميرزا هميشه براي گيلاني نشانه غرور بيداري هست و الگوي روشني از شرافت و ايثار و مردانگي.
بي تو جنگل شعر، زخم صد تبر دارد
اي درخت بيداري، اي غرور گيلاني
اكبر اكسير
ميرزا آزادانديشي بود كه بذر بيداري را در مزرعه خفته نشاند تا الگويي باشد براي سوخته دلاني كه مي خواهند در جهت اشاعه آرمانهاي مقدس الهي گام هاي موثر و مفيدي بردارند.
خوش برافراشت سپيدار صدا
در دل ساكت جنگل، ميرزا
بوته ي شالي بيداري را
كرد در مزرعه انديشه «نشا»
غلامرضا رحمدل
ميرزا؛ وقتي به كوه «گيلوان» مي انديشم حماسه ي كربلا در ذهنم تداعي مي شود، وقتي غريبانه بر- دار- شدي و به حق بايد گفت تو از سلاله آقا، حسين(ع) و سالار شهيداني:
و آنقدر كوشيد از جان
پاس استقلال ايران
درميان برف و بوران
بر فراز كوه «گيلوان»
تا سرش از تن جدا شد، وه! چه ها شد
صحن جنگل كربلا شد، كربلا شد
اسحق شهنازي
ميرزا؛ وقتي بهار گيلان جاني دوباره مي گيرد، استواريت را به مرور مي نشينيم با انديشه اي لبريز از جاودانگي.
ولي هنوز هر آن شاخه كز زمين رويد
به بوي توست در انديشه گل افشاني
بهمن صالحي
ميرزا غيرتمندي بود كه خورشيد خونش بر بام شرف و انسانيت طلوع كرد و يادش گليادي است يادگاري و ماندني در دل هر ايراني:
تابيده بر بام شرف خورشيد خونت
گلياد تو باقي ست، باقي بر دل گيل
فرامرز محمدي پور
ميرزا، سيماي جوانمردي اش، روح بزرگ و قامت دليرانه اش در سراسر ميهن خط روشني دارد و هماره در ذهن ملت مان تداعي مي شود:
روح سترك و زنده ي او
اينك
در خانه
درخيابان
با ماست
غلامرضا مرادي
ميرزا؛ هرچند توفان شقاوت روزگار امانت نداد ولي آواز بلندت توأمان با غرور مردانگي هنوز با ماست نغمه اي به وسعت چراغ روشن هر منزل گيل:
اين كشته شقاوت توفان روزگار
سردار جنگل، اي همه مردي نثار تو
مرتضي نوربخش
ميرزا؛ اي صداقت باران جنگل هاي گيلان، بي ترديد سرزمين گيل و ديلم قصه هاي بسياري از رشادت طلبي ات در سينه دارد ؛ قصه هاي درد، قصه هاي رنج، قصه هاي ايثار و...
باران گيلان قصه اي ديرينه دارد
صد قصه از ميرزاي ما در سينه دارد
اكبر اكسير
و اينك به يمن شكوفايي غنچه هاي شور و شوق انقلاب آوازه جنگل بلندآوازه شد تا خنياگر اين زيبايي باشيم كه راه سرخ شهيدان راه سرخ ميرزا كوچك جنگلي هاست:
سرود سرخ مي جوشد زبانگ تازه ي جنگل
بلندآوازه شد، بار ديگر آوازه ي جنگل



 



غدير

مرحوم محمدرضا آغاسي
يكي گويد سراپا عيب دارم
يكي گويد زبان از غيب دارم

نمي دانم كه هستم هر چه هستم
قلم چون تيغ مي رقصد به دستم

نه دعبل نه فرزدق نه كميتم
وليكن خاك پاي اهل بيتم

الا ساقي مستان ولايت
بهار بي زمستان ولايت

از آن جامي كه دادي كربلا را
بنوشان اين خراب مبتلا را

چنان مستم كن از يكتاپرستي
كه از آهم بسوزد ملك هستي

هزاران راز را در من نهفتي
ولي در گوش من اين گونه گفتي:

زاحمد (ص) تا احد يك ميم فرق است
جهاني اندرين يك ميم غرق است

يقينا ميم احمد(ص) ميم مستي است
كه سرمست از جمالش چشم هستي است

زاحمد(ص) هر دو عالم آبرو يافت
دمي خنديد و هستي رنگ و بو يافت

اگر احمد(ص) نبود آدم كجا بود
خدا را آيه اي محكم كجا بود

چه مي پرسند كين احمد (ص)كدام است
كه ذكرش لذت شرب مدام است

همان احمد(ص) كه آوازش بهار است
دليل خلقت ليل النهار است

همان احمد (ص)كه فرزند خليل است
قيام بت شكن ها را دليل است

همان احمد(ص) كه ستارالعيوب است
دليل راه و علام الغيوب است

همان احمد(ص) كه جامش جام وحي است
به دستش ذوالفقار امر و نهي است

همان احمد(ص) كه ختم الانبياء شد
جناب كنت كنزاً مخفيا شد

همان اول كه اينجا آخر آمد
همان باطن كه برما ظاهر آمد

همان احمد(ص) كه سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمد(ص)

محمد(ص) ميم و حاء و ميم و دال است
تدارك بخش عدل و اعتدال است

محمد(ص) رحمه للعالمين است
شرافت بخش صد روح الامين است

محمد (ص)پاك و شفاف و زلال است
كه مرآت جمال ذوالجلال است

محمد(ص) تا نبوت را برانگيخت
ولايت را به كام شيعيان ريخت

ولايت باده غيب و شهود است
كليد مخزن سر وجود است

محمد(ص) با علي(ع) روز اخوت
ولايت را گره زد بر نبوت

محمد (ص)را علي(ع) آيينه دار است
نخستين جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علي(ع) مشكل گشا كيست
كليد كنت كنزاً مخفيا كيست

كسي ديگر توانايي ندارد
كه زخم شيعه را مرهم گذارد

غدير اي باده گردان ولايت!
رسولان الهي مبتلايت!

ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گيران خرابات

رسولي كز غدير خم ننوشد
رداي سبز بعثت را نپوشد

تمام انبياء ساغر گرفتند
شراب از ساقي كوثر گرفتند

علي (ع) ساقي رندان بلاكش
بده جامي كه مي سوزم در آتش

مرا آيينه صدق و صفا كن
تجلي گاه نور مصطفي(ص) كن

 



نامه و نامه نگاري

محمد محرمي
هر زمان سخن از نامه به ميان مي آيد، همگان به ياد روزگاراني نه چندان دور مي افتند كه امكانات ارتباطي چون تلفن اين همه پيشرفت نداشت و يكي از راه هاي ارتباطي نگارش نامه بود. هرچند نامه نوشتن امري به ظاهر ساده بود و تنها هدف از نگارش آن جويا شدن از احوال مخاطب بود، اما در نوع خودش و به صورت پنهان يك حركت ادبي به شمار مي آمد، در اين راستا عده اي از صاحبان قلم با برقرار كردن ارتباطات مكاتبه اي با يكديگر ضمن نگارش نامه هاي ادبي و پرمحتوا رفته رفته اثري را خلق مي كردند كه از آن تحت عناويني چون «نامه نگاري هاي ادبي» ياد مي شد كه از آن جمله مي توان به كتاب «نامه هاي جلال آل احمد به سيمين دانشور» اشاره كرد.
بايد بگوييم فن نامه نگاري در ايران سابقه اي چندين هزار ساله دارد. در دوران حكومت هخامنشيان واژه ها را با خط ميخي بر روي پوست دباغي شده جانوران مي نوشتند. سپس آن پوست رابه دست چاپار يا پيك مي دادند تا به مقصد برساند و با پيشرفت اين امر در دوران حكومت ساسانيان چاپارخانه هايي ايجاد شد. بعد از ورود اسلام به ايران و همگاني شدن مقوله يادگيري نوشتن و خواندن، نامه نگاري از حالت اشرافي خارج شد و آنان كه استعداد يادگيري داشتند به كار كتابت و نگارش پرداختند و جالب آن كه در اين رهگذر و در طول قرون متمادي آثاري بديع پديدار شد كه از آن جمله مي توان به نامه هاي عين القضات و منشآت قائم مقام فراهاني اشاره كرد.
نامه ها در وهله اول به دو نوع «نامه هاي رسمي و اداري» و «نامه هاي خصوصي و دوستانه» تقسيم بندي مي شوند. البته خود نامه هاي رسمي و اداري هم در دو مجموعه «نامه هاي اداري» و «نامه هاي كوتاه چون پيام تبريك، تسليت و» خلاصه مي شوند. پس از همين جا مشخص است كه نگارش هر يك از نامه ها قواعد و اصول خاص خودش را دارد. آنچه براي نگارش نامه هاي اداري لازم است نثر صريح و خلاصه و بي ابهام است در شروع و پايان نامه از كلمات احترام آميز و به دور از چرب زباني استفاده شود. كاغذ آن بايد تميز، مقاوم و در اندازه معين (21*15 يا 30*21) باشد. در صورت نياز اسناد يا مداركي به آن ضميمه شود. اين نامه ها بايد بدون خط خوردگي و غلط املايي باشد. در گوشه سمت چپ آن (قسمت بالا) تاريخ نامه و در گوشه سمت چپ (پايين) امضا گذاشته شود، قيد نام و نشاني كامل و در صورت لزوم شغل و محل كار يا تلفن تماس، ضروري است. رعايت نشانه هاي نگارشي چون نقطه، ويرگول و حاشيه گذاري و نيز رعايت بند يا پاراگراف در اين نوع نامه ها از ملزومات است. در مقابل، نامه هاي خصوصي و دوستانه هم از ويژگي هايي برخوردارند كه از آن جمله مي توان به اين موارد اشاره كرد؛ اين نامه ها عاطفي تر، صميمي تر و بي تكلف تراند و حرف هاي خصوصي در آن ها مطرح مي شود. طول نامه هاي خصوصي بايد با نوع مناسبات نويسنده و گيرنده تنظيم شود. انتخاب كاغذ مناسب، خط خوانا، سطور مرتب و منظم و پاكيزگي نامه از ديگر مواردي است كه بايد رعايت گردد. در اين نوع نامه ها رعايت اعتدال شرط است. هرچند اين نامه ها خصوصي است اما اين دليل نمي شود كه به زبان شكسته و محاوره اي نوشته شود. البته در ادامه نبايد از نامه هاي كوتاه چون پيام هاي تبريك، تسليت و دعوت نامه غافل شد. زيرا اين نوع نامه ها كه حاوي پيام هاي كوتاه هستند، لازم است كوتاه، گويا، محترمانه و صريح باشند.
به هرحال هرچند اين روزها چونان گذشته از فن نامه نگاري آن گونه كه بايسته است استفاده نمي شود و خود اين مي تواند باعث ضعف نگارشي افراد جامعه باشد، اما بسيار اتفاق مي افتد كه فرد نيازمند است تا نامه اي را به رشته تحرير درآورد. پس دقت كردن به نكات فوق اهميت خاصي دارد، مثلا اگر شخص در انتخاب قلم دقت كند و به جاي استفاده از مداد يا خودكار از خودنويس بهره ببرد و يا به جاي استفاده از كاغذ كاهي و يا خط دار از كاغذ سفيد و براق استفاده كند و نيز به جاي داشتن خط بد و يا كاربرد خط چاپي از خط زيبا و نستعليق خود بهره ببرد چه بسا نامه اي كه مي نويسد بيانگر شخصيت والا و ارجمند اوست و مي تواند بر مخاطب اثرگذار، باشد!

 



طبيعت و ادبيات

اكبر خوردچشم
الان كه اواخر فصل پاييز است و تا چند روز ديگر قدم در فصل سفيد رنگ زمستان مي گذاريم، براي اغلب هنرمندان و شاعران روزهاي شلوغ و از نظر كاري پر ترافيكي است، زيرا آن طور كه بسياري از اهالي هنر عقيده دارند و اين اعتقاد دركار كرد ايشان كاملاً محسوس است؛ فصل برگ ريزان پاييز و به دنبالش فصل پربرف و سرد زمستان درنوع خودش بهترين تصاوير هنري را پيش روي يك هنرمند و شاعر قرارمي دهد، تا او با حس گرفتن از اين تصاوير طبيعت درخود فرو رفته و حاصل كار آن شود كه در اندك زماني عالي ترين آثار هنري وكلامي خلق شود.
بي ترديد درهمه جاي دنيا طبيعت از ابتدا تا امروز همواره يكي از خاستگاه هاي هنر بوده و ناب ترين آفرينش هاي هنري از آن سرچشمه گرفته است. به عنوان مثال در هنر نقاشي، يعني نقاشي مشرق زمين چون مينياتورهاي ژاپـني و چيني تا نقاشي هاي مغرب زمين، حتي پرتره ها ردپاي بسيار اثرگذاري از طبيعت ديده مي شود. يا نه، در هنرهايي چون مجسمه سازي به خوبي رگه هايي از طبيعت مشاهده مي شود. جالب تر آن كه درهنر شنيداري همچون موسيقي هم الهام گرفتن از طبيعت فراوان است، مثلاً درسمفوني هايي چون «پاستوران» اثر بتهوون و درياچه قو، اثر چايكوفسكي به طور كامل هنرمند، تحت تأثير طبيعت پيرامون خويش دست به خلق چنين آثاري زده است. پس با توجه به آنچه عنوان شد، اثرگذاري طبيعت درهنر كلامي كه نمونه بارز آن شعر است، پهنا و وسعت زيادي دارد و ما قصد داريم در ارائه اين مقال به برخي از جنبه هاي آن بپردازيم. اما قبل از هرچيز بيان اين نكته ضروري است كه اثرگذاري طبيعت درآثار ادبي در زمان هاي گوناگون متفاوت است. هرچند دراين رهگذر پس از قرن نوزدهم و با توجه به گسترش روز افزون زندگي ماشيني اين الهام گرفتن از طبيعت در آثار ادبي كم رنگ تر شده و دراغلب آثار امروزي با وجود رگه هايي از طبيعت و نشانه هاي آن، روشن است اين اثرگذاري طبيعت مستقيم نيست بلكه؛ به نوعي تلاش شاعر و نويسنده براي رهايي يافتن از زندگي مدرنيته و تسليم شدن در دل طبيعت است.
بايد گفت بيان «طبيعت» در آثار هنري به طور كلي در سه شكل كلان وجود دارد. گاهي اوقات طبيعت گرايي توصيفي است، به اين صورت كه شاعر خود در دل طبيعت است و به شكل يك گزارشگر هر آنچه را مي بيند، برايمان بازگو مي كند. اين بازگويي متشكل از وصف هايي دقيق وحساب شده است كه با عنصر تخيل و آرايه هاي ادبي آميخته گرديده است.
گاه اين توصيفات دراوج بلاغت به رشته تحرير درمي آيد، يعني دريك نگاه شاعرانه نيلوفر، همچون فيروزه برآبگينه است، گل لاله به سجاده و عتيق مي ماند، گل نرگس به چتري از سيم و يا جامي زرين كه درآن عنبر نهاده اند، خزان در هيئت انساني تصور مي شود كه به باغ روي نهاده و دگرگوني هايي ايجاد مي كند، شاخه هاي لخت درختان، كمان برمي كشند و سرما كمين مي گشايد و خود را عيان مي سازد، گلي كه از مادر زاده مي شود، از چمن نااميد است، قمري و فاخته، آوازخواني را به خاطر حاكميت خزان فراموش مي كنند و جوي روان چونان سيم يخ پيش روي رهگذران است. جالب آن كه اين نوع توصيفات اختصاص به شعر كلاسيك ندارد. زيرا در شعر شاعران نوگرايي چون نيمايوشيج و مهدي اخوان ثالث هم بسيار مشاهده مي شود مثلا اين پاييز همانند پادشاهي كه تاجي از زر برسردارد، با افتخار از باغ خزان زده مي گذرد. درمقابل اين دسته از آثار توصيفي، نوع ديگري از آثار هستند كه به نوعي طبيعت گراي تقليدي هستند، يعني شاعر و نويسنده خود بسياري از مناظر طبيعت را نديده، بلكه آنچه را از ديگران شنيده به تصوير كشيده است و درمقابل اين دو نوع، گونه سوم آن است كه شاعر و نويسنده طبيعت را بهانه قرار داده تا در سايه سار آن بسياري از ناگفته ها را بازگو كند كه از آن ميان مي توان به آثار مولوي، فردوسي و سعدي اشاره كرد.
بدون شك دراغلب آثار ادبي جهان طبيعت جلوه خاصي دارد و حتي گاهي اوقات جزء افتخارات ادبي ملل گوناگون به حساب مي آيد. به عنوان مثال در ادبيات سرزمين هند، طبيعت جايگاه خاصي دارد، يعني اين طبيعت است كه درشكل گيري يك اثر ادبي و حتي محتواي آن نقش به سزايي دارد، يا در ادبيات مغرب زمين، طبيعت در آثار شاعران و نويسندگان چون «لامارتين»، «هوگو»، «موسه»، «هاينه»، «لرد بايرون» نقش منحصر به فردي دارد و حتي سبكي تحت عنوان ناتوراليسم با طبيعت عجين مي شود. دركنار تمام اينها هر زمان از شعر عربي به خصوص اشعار و قصايد دوران جاهليت سخن به ميان مي آيد، همه اذهان به سمت و سوي شاعراني چون «امرء القيس دربيابان هاي پر از ربع و اطلال و دمن مي رود و آن قصايد بالاي 100 و حتي 150 بيتي را در خاطره ها مجسم مي كند و يا اين كه اشعار بدوي بوميان آفريقايي به تمامي نمايانگر طبيعت بكر آن ديار است.
تمام اينها سخن از آن دارد كه ادبيات و طبيعت در يكديگر عجين شده و اين چنين آثار خوب و اثرگذاري را خلق كرده اند. البته ناگفته نماند اين عجين بودن ادبيات و طبيعت در شعر و سخن فارسي نيز از جايگاه ويژه برخوردار است. اين جايگاه در ادوار گوناگون رنگ متفاوتي دارد. مثلا شعر فارسي از اوايل قرن سوم تا پايان قرن پنجم شعر طبيعت است. البته اين حضور طبيعت در شعر اين دوره دلايل خاص خودش را دارد، از يك طرف شاعران در دربار حاكماني چون غزنويان به سر مي برند و لازم است براساس خوشايند درباريان شعر بسرايند و صله دريافت كنند. پس لازم است منوچهري دامغاني، اين شاعر طبيعت گراي فارسي براي دلخوش كردن سلطان مسعود غزنوي اين چنين گويد كه: «خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است و...» و شاعري چون رودكي، اين پدر شعر فارسي براي خوشايند سامانيان اين گونه لب بگشايد و از طبيعت بهاري سخن بگويد: «آمد بهار با رنگ و بوي طيب و...» سپس اين طور تصويرسازي هاي بديع ارائه دهد: «آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار/ و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كميب» از آن طرف هم از دلايل طبيعت گرا بودن شاعران اين دوره برون گرا بودن ايشان است، يعني شاعران در طبيعت پيرامون خويش سخن را به جولان درآورده و اين چنين در لابه لاي گل ها و درختان به دنبال گمشده خود بوده تا شايد اين گمشده، با راهنمايي آواز فاخته و ناله رعد و گريستن ابر پيدايش شود. اما اين حضور طبيعت در شعر و ادب فارسي از قرن ششم جاي خودش را به عرفان و عشق و تغزل داد و شاعراني كه هماره مورد بي مهري سلجوقيان قرار گرفته بودند، در خودشان فرو رفته و به كشف و شهود عرفاني پرداختند. البته نمي توان گفت در شعر اين دوره طبيعت هيچ جايگاهي ندارد، بلكه در شعر اين دوره حضور طبيعت تنها وسيله اي است براي بهتر و واضح تر بيان شدن مقصود شاعر كه در اشعار شاعراني چون حافظ و مولوي نمود خاصي پيدا مي كند.
در ادامه اين نوشتاربيان اين سخن به جاست كه در سده اخير و با ظهور شعر نو، بار ديگر طبيعت در شعر فارسي جايگاه خاص خودش را پيدا كرد. ناگفته نماند اين حضور چونان هزار سال قبل نبود بلكه شاعران نوپرداز با مدد جستن از طبيعت بسياري از مفاهيم اجتماعي و سياسي را به زيبايي نقل كردند و اين چنين به صورت غيرمستقيم زبان به انتقادهاي تند گشودند. مثلا در شعر «باغ بي برگي» سروده مهدي اخوان ثالث، شاعر، «ايران» دهه 30 را به باغ پاييز زده تشبيه كرده كه نه جامه اي دارد و نه اوج و قدرتي، و تنها باد است كه از لابه لاي درختان مي گذرد.
اين باغ اندوهگين نيز هرگاه مي خواهد سخن بگويد، تنهاي تنها؛ «داستان از ميوه هاي سر به گردون ساي اينك خفته در تابوت پست خاك مي گويد!» و يا در شعر نيمايوشيج از دريا سخن مي گويد، منتهي سخن از يك غريق!
بايد گفت؛ هر چند شعر، زبان فاخري است و اين زبان را همگان نمي توانند به صورت كلاسيك و بي نقصي به كار ببرند؛ اما همه كس مي توانند براساس احساسات دروني خودشان سخن بگويند. پس چه خوب است در اين روزها كه باد سرد پاييزي مي وزد و با وزش اين باد، هر لحظه صدها برگ زرد روي كف خيابان هاي آسفالت شده شهر مي ريزد، كمي احساسات خودمان را به كار بيندازيم و مناسب حال خويش نوشتاري پراحساس و شاعرانه را روي كاغذ بياوريم و يا اين كه در برخورد با همشهريان خود، براي يك لحظه هم شده همديگر را دعوت كنيم تا با احساس و لطافت خاصي به پيرامون خويش نگاه كنيم و سر آخر اين كه هر زمان فرصت كرديم يك سر به سراغ آثار شاعراني چون منوچهري دامغاني بزنيم و با خواندن ابياتي نغز كه برخاسته از ميل طبيعت است، بگذاريم «احساسمان كمي هوا بخورد»!

 



غدير؛ بستر عدالت خواهي

غدير درخشش علي(ع) بر تارك اسلام محمدي(ص) است.
غدير روز اكمال دين و اتمام نعمت الهي است.
غدير روز يأس دشمنان و عيد شيعيان علوي است.
غدير غلبه اسلام بر اديان ديگر و روز پيروزي است.
غدير مكتب تزكيه و تعليم كتاب و حكمت متعالي است.
غدير يك مكتب پويا و يك نظام تربيتي است.
غدير قيام به قسط و اقامه حكومت معنوي است.
غدير تبلور نبوت و استمرار رسالت نبوي است.
غدير احياي ارزش هاي انساني و مكارم اخلاقي است.
غدير برداشتن غل و زنجير اسارت از گردن آدمي است.
غدير چشمه جوشان آب حيات براي تشنگي است.
غدير نبرد حق و باطل از شرق و غرب تا عاشوراي حسيني است.
غدير آيت فضيلت ها و تحقق بخش آزادگي است.
غدير بستر ظلم ستيزي و ذلت ناپذيري و عدالت خواهي است.
غدير گرانبارترين گوهر عالم و عالي ترين جوهر هستي است.
سيدحسن ميري

 



درنگي در سايه يك مسئله!

پژمان كريمي
- «طنز، ابزاري است كه در بستري از شوخ طبعي، پلشتي هاي فرد و جامعه را به قصد اصلاح گري واكاوي و در سايه انتقاد قرار مي دهد.»
«طنز، بالحني مفرح، «درست» از «نادرست» باز شناسانده، اذهان را به آنچه «بايد» و «هنجار» نام گرفته، رهنمون مي شود.»
- «طنز، ذره بيني است كه آنچه ديگران نمي يابند و يا نمي بينند، در ابعادي كه انبساط خاطر را به بار مي نشاند، بزرگنمايي مي كند و در پيش چشم و داوري قرار مي دهد.»
- «طنز، محصولي است كه جمع نقيضين خنده و گريه را شدني مي سازد.»
- «طنز انتقادي تمسخرآميز است به قصد انتقامي كه جنبه عمومي و اجتماعي دارد.»¤
- و...
چنان كه ديديم، از دانش- واژه «طنز» تعاريف متنوعي به دست داده اند. آنچه مسلم است؛ «خنده برانگيزي» و «نقد» دو شاخص عمده طنز را تشكيل مي دهد. «خنده برانگيزي» در طنز، صرفا به ايجاد يك شادي باطني خفيف نيز كفايت مي كند. نقد نيز خود ويژگي هايي دارد كه عبارتند از:
يك- تشخيص سره از ناسره
دو- دوري از كينه هاي شخصي و اتكاء به واقعيت ها
سه- ناظر به هدف اصلاحگري
بنا بدان چه گفتند آمد، مي توان به جايگاه والا و ضرورت اجتماعي و لزوم گرامي داشت طنز پي برد. پس شگفت نيست كه ادبيات فارسي ايران زمين كه همواره ملهم و سرشار از آموزه ها و آرمان هاي متعالي انساني و الهي است، چشمداشت ملموسي نسبت به ابزار يا گونه «طنز» داشته و دارد!
رويكرد شاعران و سخنوران پارسي كشورمان به طنز پيشينه اي ديرينه دارد. اگرچه اين رويكرد، شكلي جدي و شاخصي نداشته است.
«عمران صلاحي» در كتاب خنده سازان و خنده پردازان، با اشاره به نمونه هايي از طنز در ادب ايران، به دو نمونه از سروده هاي طنزآميز مربوط به دوران طاهريان و صفاريان اشاره مي كند كه در رديف كهن ترين نمونه هاي طنز فارسي قابل شناسايي است.
يارم سپند اگر چه به آتش همي فكند
از بهر چشم تا نرسد مر ورا گزند
او را سپند و آتش نايد همي به كار
با روي همچون آتش و يا فال چون سپند
]حنظله باد غيسي[
به مژده دل زمن بدزديدي
اي به لب قاضي و به مژگان دزد
مزد خواهي كه دل زمن ببري
اين شگفتي كه ديد، دزد به مزد!
]ابوسليك گرگاني[
آنچه در پژوهش هاي ديگر به دست آمده است، حكايت مي كند كه تا پيش از ظهور شاعر و نويسنده اي چون عبيد زاكاني ]كه البته وي متهم به گردآوري اشعار و نكات طنزآميز است[ اهل قلمي كه طنزآوري را راسخانه پيشه خود كرده باشد، سراغ نمي توان يافت. و - به گفته اي- جالب اين است كه عموما آناني هم كه گذري و درنگي كوتاه به ساحت طنز داشته اند، خود در جمله عرفاي اهل قلم و انديشه طبقه بندي مي شوند همچون خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي، فريدالدين عطار نيشابوري، مولانا جلال الدين رومي:
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم.
]حافظ شيرازي[
يكي پرسيد از آن شوريده ايام
كه از ياران چه خواهي؟ گفت: دشنام!
كه مردم هر چه ديگر مي دهندم
به جز دشنام، منت مي نهندم!
]عطار نيشابوري[
آن شغالي رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم كرد يك ساعت درنگ
پس برآمد پوستش رنگين شده
كه منم طاووس عليين شده
]مولانا[
با اين حال براساس آنچه به عنوان ميراث طنز فارسي به يادگار مانده است، مي توان با قطعيت گفت كه از دوران سلطنت قاجاريه به اين سو، طنز جايگاهي بلندتر از پيش در ساحت ادب فارسي يافت و ظهور دهخدا با «چرند و پرند»، طنزنويسي اجتماعي- ژورناليستي و طنزنويسي سياسي را در اين سرزمين معنايي جدي بخشيد.
با بروز انقلاب اسلامي سال 1357، اگرچه در نخستين روزها، به دليل نامشخص بودن سياست هاي فرهنگي كه طبيعت روزهاي پس از انقلاب تلقي مي شود، طنز ايران دچار افولي نسبي شد، اما خيلي زود «طنز» فارسي به دور از برخي پيرايه هاي ناهنجار اخلاقي كه در فضاي پيش از انقلاب بدان دچار آمده بود، رشد كمي و كيفي خو درا بازيافت.
تا آنجا كه در مقطعي نشريات طنز تأثيرگذاري چون گل آقا، فكاهيون، خورجين، متولد شدند. در صدا- بيش از سيما- با طنز واقعي در قالب برنامه شاخصي چون «صبح جمعه با شما» روبرو شديم. برنامه اي كه با بهره از فعال ترين طنزنويسان و شاعران طنز روزگار خود يعني سال هاي نخستين و مياني دهه شصت، مخاطبان فراواني را به سوي خود جلب كند. متأسفانه در سال هاي پس از دهه هفتاد تا به امروز، شاهد كم رونقي بازار طنز در كشورمان شده ايم. اين كم رونقي را نمي توان در سايه حضور دستگاه هاي فرهنگي دولتي جستجو كرد. اين دستگاه ها احترام خود را به طنز در سال هاي باروري طنز در مقطع زماني پس از انقلاب به خوبي نشان داده بودند، مشكل را بايد با دو علت پايه اي خلاصه كرد:
نخست: ظرفيت اندك جامعه كه وقتي در معرض پيكان نقادانه طنز قرار مي گيرد سوءتفاهم هاي اجتماعي و به تبع آن ، فشار به اهالي عرصه طنز را به بار مي آورد.
دوم: بي اعتنايي رسانه ها، به جايگاه بلند و كارآمدي «طنز»!به شكلي كه امروز تنها چند نشريه و روزنامه محدود داراي ستون ويژه طنز اند . البته اغلب اين ستون ها نيز از رويه نشر ثابت و هر روزه پيروي نمي كنند.
در نتيجه كم رونقي طنز، طبعا سليقه و مذاق مخاطب نيز از طنز فاصله گرفته است، اغلب استعدادهاي طنز ناشناخته بجا مانده و مي ماند و جامعه كوچك طنزنويسان نيز دچار بي انگيزگي و بي نشاطي شده اند.
منظور اينكه؛ بايد فكري كرد. بايد به روزهاي درخشان طنز اين ملك در سال هاي دهه شصت بازگشت كنيم. طنز را دريابيم! گفتيم كه طنز ابزار اصلاحگر كارآمدي است؛ يك ضرورت اجتماعي!
تشويق طنزنويسان به رويكرد رسانه اي و ترغيب رسانه ها به استقبال از مقوله طنز، تأكيد به ماهيت متفاوت متعالي طنز در مقايسه با مقولاتي چون هزل و هجو و فكاهه، بازگشت و عرضه بهترين نمونه هاي طنز ادب فارسي بر بستر رسانه هاي گوناگون و بالا بردن سطح تحمل اجتماعي با القاء اينكه «هيچ كس كامل نيست و براي رو به جلو بردن، نقد يك الزام عقلاني است.، مي توان دوباره به آينده طنز كشورمان كه در بستر تاريخي بسيار دير به «تشخص» و «جايگاه» ارزشمدارانه اش دست يافت، اميدوار و خوشدل بود!
¤ خنده سازان و خنده پردازان، نشر علمي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14