(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 10 بهمن 1388- شماره 19572
 

دشمن فهميد با تهاجم نظامي نمي تواند انقلاب ما را متوقف كند؛ فهميد بايد عقبه ما را بمباران كند 10
آقايان روشنفكر و انقلابي نما كه به راحتي مرتكب قتل و تجاوز
مي شدند خاطرات ششم؛ مرگ اسد در هاله اي از ابهام- 8

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




دشمن فهميد با تهاجم نظامي نمي تواند انقلاب ما را متوقف كند؛ فهميد بايد عقبه ما را بمباران كند 10

تاريخچه تهاجم فرهنگي عليه ملت ايران 21/5/1371
اين تهاجم فرهنگي، از چه وقت شروع شد؟ مشخصاً از دوران رضاخان شروع شد. البته قبل از او، مقدمات آن، فراهم شده بود. كارهاي فراواني شده بود: روشنفكرهاي وابسته، در داخل كشور ما كاشته شده بودند. نمي دانم آيا جوانهاي نسل ما و نسل انقلابي، تاريخچه اين 200 - 150 سال را درست خوانده اند يا نه؟ من همه دغدغه ام اين است كه جوان انقلابي امروز، نداند ما بعد از چه دوراني، امروز در ايران مشغول چنين حركت عظيمي هستيم. تاريخچه اين 200 - 150 سال اخير - از دوران اواسط قاجار به اين طرف؛ از دوران جنگهاي ايران و روس به اين طرف - را بخوانيد و ببينيد چه حوادثي بر اين كشور گذشته است.
يكي از اين حوادث، ايجاد جريان روشنفكري وابسته است. نمي شود بگوييم در ايران روشنفكر نداشتيم. هميشه و در همه عصرها و دورانها، روشنفكرهايي بوده اند؛ مردماني كه جلوتر از زمان خود را مي ديدند، و بر همين اساس مي انديشيدند و حركت مي كردند. اما غرب مسلّط به تكنولوژي و علم، روزي كه خواست در ايران، پايگاه تسلط خودش را مستحكم كند، از راه روشنفكري وارد شد. از ميرزا ملكم خان ها و امثال اينها، تا تقي زاده ها، اين، روشنفكري دوران قاجار است، كه بيمار متولد شد.
اين ]شروع تهاجم فرهنگي غرب[، ربطي به آحاد مردم غرب نداشت. افكار عمومي غرب، از همه اين حرفها بي اطلاع اند. اين، كار همان سياستمدارها بود. تهاجم از آنجا شروع شد؛ واين تهاجم، در دوران جديد پهلوي، شكلهاي گوناگوني پيدا كرد. يعني در دوران بيست - سي سال آخر حكومت پهلويها، اين تهاجم، شكلهاي خطرناكتري پيدا كرد...
انقلاب اسلامي كه آمد، مثل مشتي به سينه مهاجم خورد؛ او را عقب انداخت، و تهاجم را متوقف كرد. در آن دوران اول انقلاب، شما ناگهان ديديد كه مردم ما در ظرف مدت كوتاهي، تغييرات اساسي در خلقيات خودشان احساس كردند: گذشت در بين مردم زياد شد؛ آز و طمع كم شد؛ همكاري زياد شد؛ گرايش به دين زياد شد؛ اسراف كم شد؛ قناعت زياد شد - فرهنگ اينهاست! فرهنگ اسلامي اينهاست! - جوان به فكر فعاليت و كار افتاد، دنبال تلاش رفت؛ خيلي ها كه به شهرنشيني عادت كرده بودند، به روستاها رفتند؛ گفتند: «بگذار كار كنيم. بگذار توليد كنيم.«؛ شبه كارهايي كه به صورت گياه هرزي در زندگي اقتصادي مردم رشد پيدا كرده بود كم شد. اين، مربوط به يكي دو سال اول انقلاب بود. اين، مربوط به همان زماني ست كه تلاش روزبه روز دشمن براي پاشيدن بذر اخلاقيات منفي متوقف شده بود؛ يك گرايش و يك توجه به اسلام پيش آمده بود. مجدداً آن فرهنگ و اخلاق و آداب و خلقيات اسلامي كه در خميره مردم ما بود، در مردم زنده شد. البته، عميق نبود. عمق، آن وقتي پيدا مي كند كه روي موضوع، چند سالي كار شود. اين فرصت پيش نيامد؛ و آن تهاجم، به تدريج و به مرور، از سرگرفته شد. اين تهاجم، در اواسط دوران جنگ، به وسيله ابزارهاي تبليغي و گفتارهاي غلط و كج انديشانه شروع شد؛ و آن ته نشين ها و رسوبهاي ذهني و روحي خود ما مردم هم در تأثيرگذاري اش مؤثر بود. امّا باز حرارت جنگ، مانع بود، تا جنگ تمام شد. بعد از جنگ، اين جبهه جديد، به شكل جدي مشغول كار شد. دشمن با يك محاسبه، فهميد كه جمهوري اسلامي را با تهاجم نظامي نمي شود از بين برد. محاسبه قبلي، غلط از آب درآمده بود. ديدند با محاصره اقتصادي هم نمي شود. وقتي ملتي را محاصره اقتصادي كنند، اگر آن ملّت يك ملّت قانع، صبور، متكي به نفس و متوكل علي اللّه باشد، مگر آن ملت شكست خواهد خورد!؟ هرگز شكست نمي خورد! اين را هم ما در گذرگاههاي تاريخي - درگذشته - تجربه كرديم و هم ملتهاي ديگر تجربه كرده اند. مخصوص ما نيست. ديدند با محاصره اقتصادي هم نمي شود. فهميدند بايد عقبه ما را بمباران كنند. اگر بخواهيم تشبيه كنيم، اين طور است كه وقتي يك گروه نظامي، در جلو با دشمن مشغول جنگ هستند، غذايشان از عقب مي آيد، نيروي تازه نفس از عقب مي آيد، ملزومات از عقب مي آيد، نامه دوستانه از پدر و مادر و ياران از عقب مي آيد. عقبه تا سالم است، اين نيروي در خطّ مقدم، مي تواند بجنگد. اگر دشمن آمد عقبه ها را بمباران كرد؛ غذا از بين رفت، ملزومات ازبين رفت، نيروي تازه نفس ازبين رفت، نامه «دست شما درد نكند» از بين رفت، پدر و مادر «زهي» و «مرحبا»گو از بين رفت، كسي كه در جلو دارد مبارزه مي كند، چطور قدرت مبارزه خواهد داشت؟! دو روز تلاش مي كند؛ ولي از بين خواهد رفت. عقبه ما، در مبارزه ملّت ايران با قلدري استكبار جهاني، عبارت بود از «فرهنگ» ما. منطقه عقبه ما عبارت بود از اخلاق اسلامي، توكل به خدا، ايمان، علاقه به اسلام. يعني علاقه آن مادري كه چهار پسرش شهيد شده اند و مي گويد من اينها را در راه اسلام دادم، و به اين راضي ست؛ بنده خانواده هايي را از نزديك ديده ام (يعني به خانه آنها رفته ام و باپدر و مادرها صحبت كرده ام. روايت نيست؛ خودم از نزديك ديده ام.) خانواده اي كه دو پسر داشتند، هر دو شهيد شدند. خانواده اي سه پسر داشتند، و هر سه شهيد شدند. اين، مگر شوخي ست!؟ اين مصيبت، مگر قابل تحمل است!؟ اين پدر و مادر بايد از غصه ديوانه بشوند . آن وقت، مادر، كه عواطف جوشان تري هم دارد، با كمال قدرت مي گويد: «مااينها را در راه اسلام داديم، و حرفي نداريم.« عجب!
پس تأثيراسلام اين است! تأثير ايمان به خدا، اين است! اين را دشمن فهميد. آن جواني كه پدر و مادرش مي گويند «تو هنوز شانزده سالت است، هفده سالت است. برو درست رابخوان. برو بازي ات رابكن. لذتت را ببر. برادرت رفت و شهيد شد.«؛ مي گويد: «نه! من سهم خودم را بايد براي اسلام ادا كنم.« اين، عبارتي ست كه ما در وصيتنامه هاي شهدا ديده ايم و از پدر و مادر شهدا و خانواده ها شنيده ايم. اثر اسلام، اين است.
دشمن عقبه فرهنگي- اعتقادي ما را بمباران كرد 21/5/1371
يك روز امام(ره) فرمود كه «امروز اسلام محتاج كمك شما جوانهاست.» بعد از ظهر بنده آمدم توي خيابانها. كاري داشتم. ديدم مثل روزهاي اول انقلاب شده. مردم دارند حركت مي كنند به طرف پاوه. اين ماجرا و اين صحنه، بارها تا آخر جنگ تكرار شد. هر وقت كه اسم اسلام و فرمان امام(ره) به گوش مردم مي رسيد (فرمان امام(ره) فرمان اسلام بود؛ مردم براي امام(ره)، به خاطر اسلام اهميت قائل بودند) ناگهان مي ديديد اين ملت، به جوش و خروش در مي آيد. جوانها شهر را، ده را، دانشگاه را، بازار را، كار و كسب را، ميدان فوتبال را، همه را رها مي كنند و مي روند. براي چه؟ براي اينكه جانشان را در معرض خطر مرگ بگذارند! اين، شوخي نيست! دشمن كه كور نبود. دشمن اينها را ديد، دشمن اينها را تحليل كرد؛ فهميد اين ملت عقبه اي دارد. و فهميد تا آن عقبه هست، اين ملّت را با محاصره اقتصادي و با محاصره نظامي و يا چه و چه، نمي شود به زانو درآورد. پس، آن عقبه را بايد بمباران كرد؛ فرهنگ او را، اخلاق او را، ايمان او را، ايثار او را، اعتقاد به دين او را، اعتقاد به رهبري او را، اعتقاد به قرآن و جهاد و شهادت او را؛ اينها را بايد از بين برد. و شروع كرد.
بعد از جنگ، محيط هم مناسب بود. چون كوره گداخته جنگ، جوان را به خود مشغول مي كرد؛ به خود جذبش مي كرد، و گوشش به اين حرفها بدهكار نبود. وقتي آن كوره خاموش شد، محيط مناسبي پيش آمد، و به طور وسيع شروع به برنامه ريزي كردند و ابزارهاي متعددي را به كار گرفتند.
تهاجم فرهنگي در زمان رضاخان 12/2/1380
رضاخان قلدر وقتي خواست از غرب براي ما سوغات بياورد، اولين چيزي كه آورد، عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نيزه و همان قلدري قزاقي خودش. لباسها بايد بلند نباشد، بايد كوتاه باشد؛ كلاه بايد اين طوري باشد؛ بعد همان را هم عوض كردند: اصلاً بايد كلاه شاپو باشد! اگر كسي جرأت مي كرد غير از كلاه پهلوي - كلاهي كه آن موقع با اين عنوان شناخته مي شد - كلاه ديگري سرش بگذارد، يا غير از لباس كوتاه چيزي بپوشد، بايد كتك مي خورد و طرد مي شد؛ اين چيزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ كنند؛ نه فقط چادر - چادر كه برداشته شده بود - اگر روسري هم سرشان مي كردند و مقداري جلوي چانه شان را مي گرفتند، كتك مي خوردند! چرا؟ براي اين كه در غرب، زنها سربرهنه مي آيند! اينها را از غرب آوردند. آن چيزي را كه براي اين ملت لازم بود، نياوردند؛ علم كه نيامد، تجربه كه نيامد، ج دّ و جهد و كوشش كه نيامد، خطرپذيري كه نيامد - هر ملتي بالاخره خصوصيات خوبي دارد - اينها را كه نياوردند؛ آنچه را هم كه آوردند، بي دريغ قبول كردند؛ فكر و انديشه را آوردند، اما بدون تحليل قبول كردند؛ گفتند چون غربي است، بايد قبول كرد؛ فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن، چون غربي است، بايستي پذيرفت؛ جاي برو برگرد ندارد! براي يك كشور، اين حالت بزرگترين سم مهلك است؛ اين درست نيست.
سير و تاريخچه تهاجم اعتقادي به انقلاب اسلامي
22 /2/1382
از همان سالهاي هفتاد و سه، هفتاد و چهار، هفتاد و پنج و هفتاد و شش روزبه روز اين تقابل شديدتر شد. رخنه افكني در مباني اعتقادي و ارزشي نظام در سطوح مختلف شروع شد. حتّي در خود انقلاب و حتّي در ريشه هاي عميق تر انقلاب مانند اسلام، عاشورا، تشيّع و جدا نبودن دين از سياست كه جزو مباني مسلّم فكري در نظر متصدّيان انقلاب و روشنفكران كشور و پيشروان اين حركت عظيم بود، شبهه افكني و ترديدافكني به شكل همه جانبه و عميق شروع شد. سمينارها تشكيل دادند، كنگره ها تشكيل دادند، نشريات تخصصي در اين زمينه در خارج از كشور به وجود آوردند و هرچه هم توانستند در داخل كشور از پايگاه هايي كه ممكن بود در اختيار آنها باشد و در اختيارشان بود، استفاده كردند.

 



آقايان روشنفكر و انقلابي نما كه به راحتي مرتكب قتل و تجاوز
مي شدند خاطرات ششم؛ مرگ اسد در هاله اي از ابهام- 8

روزهاي گمشده- خاطرات احمد اللهياري
در سال 1348 ديگر گروه ها به طور كامل شكل گرفته بودند و افرادي چون حسن نوروزي، عبدالحسين براتي(1)، ابراهيم دل افسرده (2)، حسن واحدي، مرتضي بوذري، احمد كيقبادي(3) و محمد مالمير اعضاي مشخص و ثابت آن بودند. مهمترين وظيفه اين گروه در آن شرايط فعاليت هاي روابطي و آموزشي بود. افراد و اعضأ درعين حالي كه خود آموزش مي ديدند، نيروهاي جديد را هم شناسايي مي كردند و اسامي و آدرس و اطلاعاتي كه درباره آنها فراهم آورده بودند، همراه با پيشنهادهاي خاص «موردي در اختيار سرگروه مي گذاشتند تا پس از مطالعه و تحقيق بيشتر پيرامون يكايك آنها در صورتي كه واجدصلاحيت هاي لازم بودند با آنان تماس گرفته مي شد و به فراخور استعداد و توان فكري هريك كتاب ها و جزوات آموزشي دراختيارشان گذاشته مي شد.
كتابها و جزوات عمدتاً چاپ پكن بود كه توسط رابط و سرگروه براي بچه ها آورده مي شد و بچه هاي گروه وظيفه داشتند تا ضمن مطالعه آنها، از برخي جزوات نيز يك يا چند رونوشت بردارند و آنها را تكثير كنند.
در آن زمان دستگاه فتوكپي هنوز همه گير و فراوان نشده بود و تنها تعداد معدودي از آنها در اختيار ادارات و سازمانهاي دولتي كه شديداً از آنها حفاظت مي شد، قرار داشت. افزون بر آن، دستگاههاي فتوكپي هنوز تكامل امروزي را پيدا نكرده بودند و احتياج به كاغذ «نگاتيو» و «پوزيتو» داشتند و قيمت آنها هم فوق العاده گران بود. بنابراين بسياري از جزوات چاپ پكن بايد تكثير مي شد. از اين روي يكي از مهم ترين وظايف هر فرد در آغاز ارتباط با گروهها، تلاش براي تكثير اينگونه متون بود.
سر گروه ما جواني به نام جلال نقاش بود. او كه در رشته اقتصاد دانشگاه تهران تحصيل مي كرد، احاطه فراواني به مسائل و مطالب ماركسيستي داشت. وي از سال 1346 كار آموزش يكايك بچه هاي مارا برعهده گرفته بود و تمام آنها رشد و آگاهي خود را مديون او بودند. معلومات وسيع او و احاطه اش به مسائل، موجب رشك يكايك ما بود و هريك از بچه ها بدون شك آرزو مي كرد كه از نظر آگاهي و شعور سياسي و دانش اجتماعي به جاي او بود و ترديد ندارم كه تمام دختراني كه در تماس با بچه هاي ما و در نهايت با وي قرار مي گرفتند، دلباخته او مي شدند.
جلال نقاش در نظر يكايك ما سمبل مبارزه و مقاومت و شعور و آگاهي بود. اما در عمل برخلاف اين انتظار از آب درآمد. او كه از بچه ها مي خواست تا سرحد مرگ نسبت به آرمان و اهداف جمع وفادار باشند و حتي به قيمت مرگ اسرار و اطلاعات خود را حفظ كنند؛ او كه در آموزش هاي خود از ما مي خواست تا براي جلوگيري از ضعف خود و افشاي اطلاعاتمان خودكشي كنيم، خودش ضعيف ترين آدم از آب درآمد و زماني كه بازداشت شديم، بدون اينكه حتي يك سيلي بخورد، تمام اطلاعاتش را دراختيار گذاشت. من تصور مي كنم كه جلال نقاش اصلاً مامور ساواك بود و براساس طرح و برنامه ساواك فعاليت مي كرد. زيرا پس از دستگيري به همراه دو تن از شكنجه گران ساواك، يعني تهراني و مصطفوي به اتاقي كه در زندان قزل قلعه از من بازجويي مي كردند، آمد و رو به ديوار ايستاد و تمام مواردي را كه از من مي دانست اعتراف كرد و رفت. حتي تصور مي كنم كه بازداشت هم نشد. زيرا هيچ يك از بچه ها نه او را در قسمت انفرادي قزل قلعه ديديم و نه در حياط عمومي.
از اواسط سال 1347 در جريان فعاليت هاي روابطي خود و آشنايي باافراد تازه، در تماس با چند گروه قرارگرفتيم. از جمله با گروهي به نام فلسطين و افرادي همچون احمد صبوري، آيت رنجبر، بهران شالگوني. وسيله آشنايي ما با اين افراد و گروه برادر كوچك رنجبر بود.
لازم به ذكر است كه اين گروه بعداً شناسايي و اعضاي آن بازداشت شدند و سران آن به زندانهاي طويل المدت محكوم گرديدند. از جمله احمد صبوري معروف به احمد مائو به حبس ابد و رنجبر به ده سال. البته بعداً احمد صبوري متهم شماره يك اين گروه در «ساواك شو»(4) شركت نمود و اظهار ندامت كرد و گويا آزاد شد. اما رنجبر و شالگوني همچنان مقاوم ماندند.
تعليماتي كه از طريق جلال نقاش به بچه هاي گروه داده مي شد، به طور مطلق تعليمات ضدتوده اي بود. او با جزواتي كه براي مطالعه مي آورد و با بحث هايي كه خود به ميان مي كشيد و بااستدلالات خود، حزب توده را حزبي «اپورتونيست» و خائن به منافع خلق هاي ايران معرفي مي كرد. او حتي دولت كنوني شوروي را هم تجديدنظرطلب مي ناميد. فقط به «لنين» اعتقاد داشت و بويژه «استالين» را معمار سوسياليسم در اتحاد شوروي مي دانست و بر اين باور تبليغ مي كرد كه كشتارهاي استالين، همگي درست و منطقي بوده است و تمام كساني كه به فرمان استالين كشته شده اند، خائن به آرمان طبقه كارگر بوده اند.
اين تبليغات به شدت در ما موثر بود و خود من هم به آن معتقد شده بود. به طوري كه در سال 47 زماني كه يكي از اعضاي تشكيلات تهران حزب توده به نام مهندس صادقي نژاد براي جذب من به حزب توده با من تماس گرفت، نپذيرفتم و مراتب را فوراً به جلال نقاش گزارش كردم. وصحبت از پيوستن و همكاري با حزب توده به ميان آورد كه آن را هم نپذيرفتم.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عبدالحسين براتي هم يك كارگرزاده بود، پدر او هم آذربايجاني بود و گويا در شمار مهاجرين روسيه قرارداشت و در استخدام راه آهن بود. خانه آنها در مجاورت پارك راه آهن در انتهاي خيابان سليمانخاني قرارداشت. عبدالحسين تحصيلكرده و دانشجوي رشته اقتصاد دانشگاه تهران بود. او هم از طريق جلال نقاش آموزش مي ديد. وي پس از ترور تيمسار فرسيو در شرايطي كه ماموران ساواك براي زنده يا مرده اش مبلغ صد هزار تومان جايزه تعيين كرده بودند، در حوالي سلسبيل به دام ماموران ساواك افتاد و زماني كه احساس كرد نمي تواند مقاومت كند خودرا به يك خرابه رساند و در آنجا خودكشي كرد.
2- ابراهيم دل افسرده ازيك خانواده زحمتكش در خيابان خاني آباد تهران به دنيا آمده بود. معروف به «ابرام جوجه» بود. برادرش در شمار عناصر معروف خلافكار محله بود و يك شيره خانه در حوالي كوي نهم آبان را اداره مي كرد. خانواده اي بشدت فقير داشت. تا سال سوم دبيرستان درس خوانده بود. در حوالي سالهاي 1346 به سمت شعر نو روي آورد و اشعارش را در مجله فردوسي چاپ كرد. او از طريق جلال نقاش سرگروه خودشان لو داده شد و به زندان افتاد و پس از محاكمه به 15 سال زندان محكوم شد. ابراهيم دل افسرده پس از پيروزي انقلاب، با كمك گروهها و سازمانهاي چپ خود را به خارج از كشور رساند و در آنجا مقيم شد.
3- احمد كيقبادي، هم كارگرزاده اي از اهالي اطراف راه آهن بود. او پس از پيوستن به سازمان، در يك درگيري در شهر قم كشته شد.
4- اصطلاح «ساواك شو» در زماني كه پرويز ثابتي باعنوان «مقام امنيتي» چند برنامه تلويزيوني اجرا كرد، برسر زبانها افتاد. از اين زمان به بعد مردم به كليه برنامه هايي كه توسط ساواك ترتيب داده مي شد و طي آن برخي از روشنفكران از گذشته خود ابراز ندامت مي كردند. «ساواك شو» مي گفتند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14