(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 29 بهمن 1388- شماره 19585
 

بيانيه جنبش سبز اموي درباره جشنواره فيلم فجر
به بهانه پخش برنامه هاي «شاخص» و «ديروز امروز فردا» رسانه ملي و شكست سانسور «مردم»
در ايران چه خبر است؟ نگاهي به مستند «ايران سبز»
نگاهي به فيلم ماه وش سرمايه گذاري براي كدام دغدغه فرهنگي؟!
موج نيهيليسم درسينما و رسانه تكثير زندگي غم انگيز در سينماي غرب



بيانيه جنبش سبز اموي درباره جشنواره فيلم فجر

سبزعلي
جنبش سبز اموي، با تقليد از برخي مراكز، انجمن ها و سازمان ها كه با معرفي داور، فيلم هاي مورد علاقه خود را معرفي مي كنند، در بيست و هشتمين جشنواره بين المللي فيلم فجر، حضور پررنگي يافت و بيانيه اي را به اين مناسبت صادر كرد.
به گزارش خبرنگار ما، اين جنبش مردمي، با تاكيد بر شفاف سازي مسائل، از معرفي داوران خود، خودداري كرد و اعلام نمود: در همين حد كافي است بدانيد كه داوران ما، نويسندگان و منتقدان روزنامه هاي اعتمادالسلطنه، پول سالاري، خود شيفتگان، صداي خيانت، آفتاب لندن و لس آنجلس امروز هستند.
هيئت داوران جنبش سبز، اجراي مراسم اختتاميه جشنواره توسط مشاور هنري شيخ از همه جا بي خبر و سردبير نشريه اي كه معروف به استفاده ابزاري از عكس زنان است را بزرگترين نقطه قوت جشنواره فجر امسال دانستند وگفتند: همين كه مجري اين مراسم، ابتدا يك فيلم را به عنوان برنده سيمرغ بلورين بخش صدا معرفي كرده و بعدا معلوم شده، برنده واقعي آن سيمرغ، فيلم ديگري است، نشان مي دهد كه در انتخاب برندگان سيمرغ تقلب شده است. مگر مي شود ترك ها فرزند خود را بگذارند و به كس ديگري راي دهند و لرها داماد خود را بگذارند و به احمدي نژاد رأي دهند؟!!
جنبش سبز در ادامه بيانيه خود، افرادي كه در جشنواره و در هنگام نمايش فيلم سوت و كف مي زدند را «منتقدان خداجو» ناميد و تصريح كرد: علي رغم تحريم جشنواره، مسئولان با پذيرايي با كيك و قهوه، هنرمندان و خبرنگاران را به سينماي برج ميلاد كشاندند.
دراين بيانيه، با تقدير از دست اندكاران جشنواره فجر به خاطر راه اندازي سانس ويژه نمايش فيلم هاي توقيفي پيشنهاد شده است: همان طور كه سانس ساعت 5/10 تا 5/12 به فيلم هاي توقيفي اختصاص يافت، مي توان سانس 5/12 تا 5/2 بامداد را نيز به نمايش فيلم هاي پورنو اختصاص داد.
جنبش سبز در اين بيانيه، با انتقاد شديد از فيلم هايي كه شرافت انساني وعدالت را دستمايه خود قرار داده اند تاكيد كرد: متأسفانه برخي از فيلم هاي اين دوره از جشنواره فيلم فجر، پوپوليستي عمل كردند و مضامين گداپرورانه را نمايش دادند. اما مردم را با توزيع سيب زميني رايگان نمي توان فريب داد!
سبزهاي اموي، در ادامه بيانيه خود، پيشنهاد راه اندازي بخش ويژه سينماي «عقب نشيني» در دوره هاي آينده جشنواره را دادند و اعلام كردند: جاي نمايش فيلم هايي با مضمون «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» دراين جشنواره خالي است.
هيئت داوران جنبش سبز با تقدير از سه فيلم «آتشكار»، «زمهرير» و «صدسال به اين سال ها» به خاطر زيرسؤال بردن همه حيثيت اين ملت، اعلام كردند: فيلم «آل» به خاطر توجه فراوان به اوهام و خيالات به عنوان برگزيده ويژه اين جنبش معرفي مي شود.
سبزهاي اموي، در پايان اعلام كردند: براي حمايت از آزادي بيان و مبارزه با كودتاي 22 خرداد، جوايز فيلم هاي برگزيده اين جنبش، بدون اجازه برندگان، به آقازاده فراري لندن نشين و آقازاده هميشه در اغتشاشات حاضر اعطا مي شود.

 



به بهانه پخش برنامه هاي «شاخص» و «ديروز امروز فردا» رسانه ملي و شكست سانسور «مردم»

حسين كارگر
صدا و سيما در يك سال اخير- كه يكي از پرالتها ب ترين مقاطع زمان انقلاب بود- حضور و نمايشي بافراز و نشيب داشت. اما به نظر مي رسد كه اين رسانه ملي، درحال حاضر، مسير واقعي و بستر حركت جريان ساز خود را يافته است. اين خودآگاهي رسانه اي در ايام دهه فجر به اوج خودش رسيد.
اكنون، دغدغه اصلي، استمرار رو به تعالي اين خودآگاهي است.
با بررسي عملكرد صدا و سيما با حوادث و تحولات سياسي و اجتماعي اخير در كشورمان، مي توان فرآيندهاي گوناگوني را در حركت اين دستگاه فرهنگي مشاهده كرد.
يكي از مهم ترين اين حادثه ها، دهمين انتخابات رياست جمهوري بود. صدا و سيما در مواجهه با اين آزمون ملي، پويا و مبتكر عمل كرد و با طراحي و نمايش برنامه هايي خاص، جوسازي هاي رسانه هاي دشمن را خنثي كرد. از جمله اين برنامه ها، مناظره هاي نامزدهاي انتخابات بود. اين برنامه هاي مناظره اي، ضمن رنج بردن از برخي نقاط ضعف، باعث افزايش آگاهي مردم نسبت به مواضع و ديدگاه هاي نامزدها و در نتيجه، پرشورتر برگزار شدن انتخابات شد. علاوه بر اين موارد، اين مناظره هاي تلويزيوني تبديل به پربيننده ترين برنامه هاي تاريخ فعاليت تلويزيون در ايران شدند. به هر ترتيب، رسانه ملي در روزهاي منتهي به برگزاري انتخابات، توفيق آميز عمل كرد.
پس از برگزاري انتخابات و ادعاي تقلب از سوي نامزدهاي شكست خورده و به وجود آمدن فتنه، رسانه ها، به خصوص شبكه هاي ماهواره اي و تلويزيوني، بيش از هميشه به ايران سرگرم شدند. در اين شرايط كه امواج «دروغ»، «شايعه» و «فريب افكارعمومي» در دستور فتنه گران- داخلي و خارجي- قرار گرفت، رسانه هاي وابسته به آن ها نيز بر همين امواج سوار شدند. به طبع، در چنين فضايي، رسانه هاي شانتاژگر و ناسالم، «راحت » تر مي توانند كار كنند و اين كه آن ها ميدان دار محيط رسانه اي آن مقطع زماني شدند، چندان شگفت انگيز نيست.
اين مسئله تا حدي به انفعال صدا و سيما انجاميد. عجيب اين بود، در شرايطي كه رسانه هاي غربي و وابسته به غرب، كشورمان را آماج حملات رسانه اي و خبري خود قرار داده بودند، عده اي در داخل، رسانه ملي را مورد نكوهش قرار دادند! دردناك اين بود كه رسانه هاي فتنه گر، عموم مردم ايران را ناديده گرفتند و به گونه اي عمل كردند كه گويي، فتنه گران و اندك هواداران آن ها، كه تقريبا در سكونت گاه هاي مرفه نشين تهران تمركز داشتند، به عنوان «مردم» معرفي شدند. اما اين وضعيت بغرنج، ادامه نيافت.
با انتصاب مجدد عزت اله ضرغامي به مديريت صدا و سيما و تاكيد مقام معظم رهبري بر ايجاد تحول در اين رسانه ملي، اولين نشانه هاي اين تحول پديدار شد؛ همان موقعي كه فتنه گران از فاز «توهين به رأي ملت» وارد فاز «توهين به اصول و ارزش ها» شدند و اتفاقاتي چون هتك حرمت تمثال امام خميني(ره) و حوادث تلخ عاشورا پيش آمد. از اين زمان، صدا و سيما، مانند روزهاي تبليغات انتخابات، دوباره پويا و فعال شد.
اين رسانه ملي، همچنانكه در روزهاي قبل از انتخابات رياست جمهوري، نقش عمده اي در افشاي ماهيت واقعي نامزدها بازي كرد، در دو، سه ماه اخير نيز تاثير زيادي در افزايش آگاهي افكار عمومي از ماهيت حقيقي فتنه گران داشته است.
حركت مثبت صدا و سيما در دوره جديد آن، شكستن تقريبي فضاي رسانه اي سانسور مردم از سوي شبكه هاي ماهواره اي و رسانه هاي اصلاح طلب بود. به طوري كه مي توان گفت صدا و سيما در عمل، «ملي» بودن خود را نشان داد. شبكه هاي اين رسانه ، تنها امواجي بودند كه تصويري نزديك به واقع را از «ملت ايران» روي آنتن ها و صفحات گيرنده ها ارسال مي كرد.
فرايند خودآگاهي ملي صدا و سيما، در دهه فجر امسال كامل تر شد. پخش مستندها و برنامه هايي كه نسبت به سال هاي قبل، هويت وماهيت انقلاب و ضدانقلاب را بيشتر افشا مي كرد، نشان از حركت رو به جلوي رسانه ملي دارد. در اين ميان، دو برنامه «شاخص» و «ديروز امروز فردا» گوي سبقت را از ساير برنامه ها ربودند و مثل مناظره هاي انتخاباتي، پربيننده و جريان ساز شدند. شاخص، مستندي تاثيرگذار و به شدت «به روز» با موضوع بازخواني انديشه هاي امام خميني(ره) است. برنامه اي كه واكنش هاي بسياري را به دنبال داشت و نوع واكنش ها نشان مي دهد كه «شاخص» به خال زده است! لازم است كه اين مجموعه مستند كم نظير، به طور وسيعي در دسترس مردم قرار گيرد.
برنامه «ديروز، امروز، فردا» هم حرف هايي كمتر گفته شده را به مردم رساند. اين برنامه، با قراردادن تريبون خودش در اختيار شخصيت هايي كه انقلاب را به خوبي مي فهمند، غوغاي زيبايي را به پا كرد.
برنامه هايي چون «شاخص» و «ديروز، امروز، فردا» نشان دادند كه جذابيت و كشاندن تماشاگران به پاي سيما، تنها از طريق سريال هاي پرزرق و برق و مجموعه هاي كره اي و فوتبال و... امكان پذير نيست. سطح مخاطب ايراني آنقدر بالاست و ذائقه اش به حدي از شعورمندي رسيده كه «شاخص» و «ديروز امروز فردا» را به «90» و «گزارش ورزشي» ترجيح دهد. وقت آن رسيده كه صدا و سيما در مقابل اين بلوغ بالاي سياسي مخاطبان خودش، پا را از احترام فراتر بگذارد و تعظيم كند! كاهش برنامه هاي آبكي و عوام پسند و افزايش دادن برنامه هاي پرمحتوا و مردم گرا، بهترين پاسخي است كه اين رسانه ملي، مي تواند به ملت فهيم ايران بدهد.
نكته مهم ديگر اين است كه واكنش مردم به برنامه هاي دهه فجر صدا و سيما، گوياي آن است كه اين رسانه، هرچقدر خالصانه و انقلابي تر عمل كند، بيشتر مورد اعتماد عموم مردم قرار مي گيرد. يكي به ميخ و يكي به نعل زدن و سياستگذاري يك بام و دو هوا، نه تنها «مخاطب خاص» صدا و سيما را جذب نمي كند، كه موجب پس زده شدن عموم مردم هم مي شود. اما كنار گذاشتن تعارفات و تصريح در انتقال پيام ها و مفاهيم انقلابي و اصولي، باعث تحكيم اعتماد مخاطب به اين رسانه مي شود. در پايان اين كه ، استمرار رو به تعالي چنين برنامه هايي، به افزايش نقش تاثيرگذار صدا و سيما، در محيط رسانه اي ايران و حتي جهان مي انجامد، تداوم اين راه، موجب پويايي بيشتر رسانه ملي و عقيم شدن امپرياليسم رسانه اي شبكه هاي استعماري- صهيونيستي خواهد شد.

 



در ايران چه خبر است؟ نگاهي به مستند «ايران سبز»

آرش فهيم
موتور محركه بسياري از حوادث سياسي و اجتماعي ماه هاي اخير ايران، رسانه ها بوده اند. برخي از رسانه ها، به خصوص شبكه هاي ماهواره اي و سايت هاي خبري ضدانقلاب و وابسته به دولت هاي غربي و جريان سياسي موسوم به اصلاح طلب، در اين مدت تلاش بسياري براي القاي برخي مسائل، از جمله افسانه دروغين تقلب در انتخابات نمودند و روي بخشي از جامعه نيز تأثير گذاشتند. مهم ترين حيله اين رسانه ها براي دست يابي به مقاصدشان، فضاسازي تحريف شده از وضعيت كشور و «سانسور» سطح گسترده اي از مردم ايران بوده است.
به عنوان مثال، در روز قدس، در حالي كه در سرتاسر كشور، حتي در دور افتاده ترين شهرستان ها هم مردم عليه آمريكا و اسرائيل تظاهرات كردند، اين رسانه ها، جماعت اندكي را كه به نفع آمريكا و اسرائيل شعار مي دادند به عنوان همه مردم ايران معرفي كردند! و يا اين كه آن ها رفتارهاي ضدانساني روز عاشورا را برجسته نشان دادند، اما راهپيمايي عظيم مردمي 9دي را به طور كامل سانسور كردند.
در اين شرايط، جا داشت كه ساير دستگاه ها و شخصيت هاي رسانه اي، فعال تر و پوياتر عمل كنند و اين انحصار رسانه اي را بشكنند. در اين ميان، برخي از مستندسازان به ميدان آمدند و سعي كردند در حد بضاعت خودشان، تصويري وسيع تر و واقعي تر از ايران را ارائه بدهند. از جمله مستند «تقلب واقعي» به كارگرداني نادر طالب زاده كه از شبكه جهاني پرس تي وي پخش شد. مستند ديگري كه در اين راستا توليد شده «ايران سبز» به كارگرداني محمدرضا دهشيري و مهدي حجت پناه است كه از سوي گروه مستندسازي ديده بان، تهيه و انتشار يافته.
فيلم مستند، به خاطر ماهيت افشارگرانه و همچنين قالب واقع گرايانه اش زبان گويايي براي اثبات اسنادي موضوعات گوناگون است. ويژگي جالب فيلم مستند اين است كه قادر به رو كردن دست مستندساز، در صورت نداشتن سند است. مثلا فيلم مستندي به نام «روزهاي سبز» از محصولات خانواده مخملباف- با هدف القاي رخ دادن تقلب در انتخابات اخير رياست جمهوري ساخته شده است كه چون نتيجه گيري آن غير اسنادي است، گواه بي اساس بودن پيام مورد نظر كارگردانش است.
مستند «ايران سبز» اما برعكس، به خاطر رجوع به اسناد -مردمي كه در سراسر ايران زندگي مي كنند- در نهايت، در انتقال پيام مورد نظرش به مخاطب موفق است. ساختار اين مستند، به شيوه استدلال استقرايي طراحي شده است. به اين ترتيب كه ابتدا طرح مسئله شده و سپس، پاسخ هايي مستند و مستدل براي حل مسئله ارائه شده است. فيلم با صحبت هاي ميرحسين موسوي در كنفرانس خبري قبل از اعلام نتيجه شمارش آراي دهمين انتخابات رياست جمهوري آغاز مي شود. آنجا كه اين نامزد مدعي مي شود «برنده قطعي با فاصله بسيار زياد از رقيب است» و متعاقب آن، آشوب ها و اغتشاشاتي رخ مي دهد. پس از آن، دوربين به اقصي نقاط كشور مي رود و نظرات هموطنا نمان را درباره بروز تقلب در انتخابات مي پرسد. هموطناني كه هيچ يك از رسانه هاي غربي، ضدانقلاب و اصلاح طلب، آن ها را شهروند اين كشور به حساب نمي آورند و متأسفانه رسانه ملي نيز كمتر به آن ها توجه مي كند. مردم ساكن در روستاها و عشاير نيز، همانند ساير ساكنان اين سرزمين، شهروند اين كشور محسوب مي شوند. برخلاف نظر برخي از خواص و نخبگان منحرف، اين شهروندان نيز با اقشار فرادست و بالانشين، در انتخاب سرنوشت سياسي كشور حق يكساني دارند. از قضا، در مستند ايران سبز مي توانيم ببينيم كه بسياري از همين شهروندان، شعور و درك سياسي بالاتري نسبت به خواص برج عاج نشين دارند. همچنانكه در فيلم آمده است، زهرا رهنورد- كه به ادعاي موسوي، روشنفكرترين زن ايراني است- در مصاحبه با شبكه ضدايراني بي بي سي فارسي مي گويد: «مگر مي شود ترك ها فرزند خودشان را بگذارند و به كس ديگري رأي دهند... مگر مي شود لرها داماد خود را بگذارند و به احمدي نژاد رأي دهند»! اما مردم استان لرستان در مصاحبه با مستند «ايران سبز» مي گويند: «همه ايراني هستيم و هدفمان از شركت در انتخابات، نه قوميت گرايي، كه انتخاب فردي است كه بهتر به كشور خدمت كند» (مضمون كلي صحبت هاي چند شهروندلر) دوربين مستند «ايراني سبز» وقتي از مردم روستاها و عشاير، در نقاط مختلف كشور مي پرسد «چرا به احمدي نژاد رأي داديد؟» مردم جواب قاطع و قانع كننده اي دارند. از جمله اين پاسخ ها به اين ترتيب است كه: تنها رئيس جمهوري بوده كه برايمان قنات ساخته، به خاطر تقبل خسارت هاي خشكسالي و سرمازدگي، ساختن سدهايي كه باعث رونق كشاورزي شده و... هيچ يك از آدم هايي كه در اين مستند با آن ها مصاحبه شده است دروغ و تقلب را باور نكرده اند، حتي افرادي كه به موسوي رأي داده بودند. مخاطبي كه تنها منبع كسب اطلاعاتش شبكه هاي ماهواره اي و سايت هاي ضدانقلاب اينترنتي است، با ديدن اين مستند، با واقعيتي دگرگونه از ايران مواجه مي شود. بيننده اين مستند مي بيند كه اوضاع ايران و نظرات مردم اين كشور، با آنچه رسانه هاي مذكور منعكس مي كنند بسيار متضاد است. مخاطب «ايران سبز» مي تواند به اين آگاهي برسد كه حد فاصل ميدان هفتم تير تا ميدان وليعصر و محله هايي همچون سعادت آباد، گيشا، اكباتان و ساير محلات شمال تهران، نماينده خودشان هستند و نه كل ايران. ايران را مردم آن تشكيل مي دهند و همه آن ها به طور يكسان «حق رأي» دارند. هر چند برخي دولت هاي خارجي، جريانات سياسي داخلي و رسانه هاي وابسته به آن ها بخواهند «مردم ايران» و «حق رأي» آن ها را ناديده بگيرند.
نكته جالب توجه درباره اين مستند اين است كه در عين حال كه خدمات دولت و رئيس جمهور به مناطق محروم را، از زبان ساكنان آن مناطق معرفي مي كند، اما از بيان نقاط ضعف موجود و دشواري هايي كه مردم آن روستاها و عشاير از آن ها رنج مي برند نيز كوتاهي نمي كند؛ هنر متعهد، انقلابي و اسلامي يعني همين؛ در هر حالت، واقعيت ها را مي گويد و هيچ گاه به وضع موجود راضي نمي شود.
مستند «ايران سبز» حاصل تلاش هنرمندان دلسوز و دغدغه مند اين سرزمين است كه با حداقل امكانات، دست به چنين ابتكاري زده اند. اي كاش ساير مراكز و دستگاه هاي رسانه اي فرهنگي ما نيز در 8 ماه اخير، نسبت به خلق چنين آثاري تلاش بيشتري مي كردند تا همه مردم و جهانيان متوجه مي شدند كه در ايران چه خبر است؛ شايد بسياري از آسيب ها و زخم ها پيش نمي آمد. بايد از اين تجربه درسي گرفت و براي آينده، بيشتر تلاش كرد.

 



نگاهي به فيلم ماه وش سرمايه گذاري براي كدام دغدغه فرهنگي؟!

زهره يزدان پناه
مهوش (ماه وش)، ستاره سينماي ايران پيش از انقلاب اسلامي است. او به علت تومور مغزي، در حال بازگشت به ايران است. مهوش، براي شناخته نشدنش، با نام اصلي اش، صغري گلاري، به ايران مي آيد. او با كمك علي منفرد- يكي از مقامات امنيتي ايران پس ا زانقلاب اسلامي- از يك حادثه ترور، جان سالم به در مي برد. حادثه ترور مهوش، توسط اردشير بادپا (پسر ناخلف مردي پرهيزگار به نام ملاباقر- كه زماني ناجي مهوش بوده و با نيت خير، براي درامان بودن مهوش ازتعرض پسر ناخلف ملاباقر، او را صيغه خود كرده بود) و نيز همدستي رقباي جوان مهوش در سينماي ايران پس از انقلاب اسلامي، طراحي شده است. مهوش، سراغ تقي باقلوا- پادوي ترياكي و دلباخته قديمي اش- كه يك بار نيز، در گذشته جان او را نجات داده است، مي رود. به رغم تلاش هاي مقامات دولتي و حتي خود مهوش، براي پخش نشدن خبر ورود مهوش به ايران، خبر آمدن او پنهان نمي ماند. علي منفرد، به رغم مخالفت با عملكرد گذشته مهوش، به علت بيماري او، تصميم مي گيرد با كمك مقامات فرهنگي و سينمايي و..، مخارج عمل جراحي مهوش را تأمين كند و...
اولين سؤالي كه درمورد اين اثر، ذهن مخاطب انديشمند و صاحب دغدغه را درگير مي كند، اين است كه موضوع انتخابي اين فيلم، چه ويژگي و شاخصه فرهنگي واجتماعي و... مناسبي داشته و درپي كدام دغدغه فرهنگي بوده كه براي سرمايه گذاري و توليد انتخاب شده است! با كمي تأمل در اين اثر، به راحتي مي توان به شاخصه هاي فيلم هاي پيش ا زانقلاب (كه متأسفانه با لفظ رايج فيلم فارسي مشهورند) در آن، پي برد كه به زور رنگ و لعابي نچسب و حتي سطحي، يك سويه و غيرواقعي از فضاي دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي، تلاش بيهوده اي شده است تا به عنوان اثري فرهنگي و ارزشمند پس از انقلاب، معرفي شود. انتخاب نام مهوش (ماه وش)، نوع آرايش وستاره بودن او، در كنار طرح برخي از شخصيت هاي متنفذ وخوشگذران رژيم دوران طاغوت مانند باتمان و...، به علت تداعي برخي شخصيت هاي فضاي هنري نامناسب دوران طاغوت، براي مخاطب بي معنا نمي تواند باشد. درگيري ها و ديالوگ هاي مهوش و باتمان در اتاق خواب، صحنه بدمستي باتمان و ورود او به اتاق خواب، رقص و آواز تقي باقلوا، صيغه كردن مهوش توسط ملاباقر با توجيه در امان ماندن مهوش از دست پسر ناخلف ملاباقر، سيگار كشيدن مهوش و نوع آرايش و وضعيت حجاب او و بقيه زنان، گفت وگوهاي بين مهوش و تقي باقلوا و ابراز احساسات آنها به همديگر، حرف ها و برخي ناسزاهاي زشت و ركيك تقي و... فقط مواردي از نكات نامناسب و قابل تأمل اين اثر ظاهراً هنري است.
در اين اثر، چنين القاء مي شود كه، نه تنها فضاي سينماي پس از انقلاب با سينماي قبل از انقلاب، بلكه فضاي عمومي فرهنگي- هنري، اجتماعي كشور هم، نسبت به قبل از انقلاب، هيچ تغييري نكرده است.
مهوش، سينماي قبل از انقلاب را، پاسخ بازيگر به تمام توقعات هركس و ناكس مي داند. تقي باقلوا در مورد سينماي اين دوره (يعني سينماي پس از انقلاب) معتقد است: «سينما، شده سيم نما. بستگي دارد سيمت، به كجا وصل باشد.»
مقامي (يكي از مديران فرهنگي و سينمايي كه هيبت مذهبي- محاسن، پيراهن يقه سه سانتي و... دارد)، معتقد است، آمدن مهوش به ايران،ورود يك بازيگر به صحنه سالم فرهنگ كشور است.
اما، درهمين زمان، بازيگران زن سينما، دوست پسر دارند و حتي يكي از آنها (سوسن) به نظر مي رسد كه با اردشير بادپا (پسرملاباقر)، سروسري دارد. اردشير، قبل از انقلاب پدرش را مي كشد تا هم مهوش را بدست آورد و هم، زمين هاي وقفي را تصاحب كند. اما همين شخص، بعد از انقلاب، چنان در سايه امني قرارگرفته است كه هنوز با بازيگران و اهالي سينماي بعد انقلاب مراوده داشته و به رغم اينكه خودش با بازيگران زن سينماي بعد انقلاب رابطه ناسالم و غيراخلاقي دارد، صاحب چنان برو و بيايي درفضاي حكومت جمهوري اسلامي است كه مهوش را تهديد مي كند، او را به دادگاه منكرات خواهد داد.
وقتي علي منفرد با كمك برخي مقامات مي خواهد هزينه درمان مهوش را بپردازد، به مهوش توصيه مي كند كه مصاحبه مطبوعاتي كند و بعد از مصاحبه، برخي از همين مقامات (مانند مقامي از مديران فرهنگي و سينمايي) اظهار رضايت خود را اعلام مي كنند. پس، پرداخت هزينه درمان يك بازيگر سينما از سوي مقامات فرهنگي و سينمايي ايران بعد از انقلاب اسلامي نيز، نمي تواند از سرخيرخواهي و نوع دوستي باشد، بلكه اينهم، يك نوع معامله و شكل ديگري از همان توقعاتي مي تواند باشد كه مهوش و تقي باقلوا از آن ياد مي كردند.
فضاي فرهنگي وهنري سينماي پس از انقلاب، آنقدر آشفته و نامناسب است كه حتي، يكي از فيلمسازاني كه از زمان رژيم سابق، مهوش را مي شناسد و هنوز مايل است كه مهوش، همان مهوش سابق باشد، وقتي پاسخ منفي او و برخورد تندش را مي بيند، به راحتي از اينكه مهوش، همان مهوش سابق نيست، اظهار تأسف خود را در مصاحبه اي با خبرنگاران اعلام مي كند و مي گويد:«متأسفانه، مهوش، از لحاظ باطن، مهوش سابق نيست.»
دراين اثر، ديانت و مفاهيم ديني وعرفاني، تعريف صحيح منطبق برشريعت و متون ديني ندارند. تقي باقلوا كه قبلا يك پادو دلباخته مهوش بوده و اكنون، دوره گردي بيش نيست و «جان مولا» لقلقه زبان اوست و به ائمه اطهار(ع)، قسم مي خورد، براي مهوش، شعرهاي عاشقانه -البته از نوع لاله زار ي اش- مي خواند و همچنان، در آتش عشق مهوش مي سوزد و اشك مي ريزد. مهوش، سرسجاده درحال نماز و راز و نياز با خداست با تسبيح، ذكر مي گويد و اشك مي ريزد؛ اما تقي باقلوا- عاشق دلباخته اش- را «تقي جان»، «باقلواي من» و... صدا مي كند وحتي وقتي او سرزده وارد اتاق مهوش مي شود، مي گويد:«خيلي دوستت دارم، تقي. اما سرزده وارد اتاقم نشو.» وقتي مهوش از تقي مي خواهد كه او را به زيارت ببرد. تقي، مي گويد:«زيارت بي تو، اعتكاف است.» و درجاي ديگر به مهوش، مي گويد:«تو آمرزيده خدايي هستي.»
مهوش، شخصيت تقي باقلوا را با شخصيت ملاباقر مقايسه مي كند و مي گويد:«تقي! تو قطره بي ريايي و ملا، درياي بي ريا، درچشم من، كمتر از ملا نيستي.» درحالي كه، تقي مردي ترياكي است، آواز مي خواند، مي رقصد، حرفها و ناسزاهاي زشت و ركيك مي گويد، آنقدر با مهوش خودماني است كه او را تا جلوي حمام همراهي مي كند و خودش جلوي حمام منتظرمي ماند، بي اجازه وارد اتاق او مي شود، به او انواع و اقسام ابراز احساسات را مي كند و درآتش عشق مهوش هم، سالهاست كه مي سوزد. گرچه، ملاباقر هم قبلا خود را با مهوش مقايسه كرده و هيچ تفاوتي بين عملكرد خودش (عارف وسالك طريقت دين و عرفان) و مهوش (بازيگر سينما ورقاصه بزم هاي كاباره ها) قائل نشده وحتي نام مهوش را به ماه وش (يعني همچون ماه) تعبير كرده است و نزد مهوش، اعتراف مي كند كه، هيچي نيست ومهوش، به عبا و قبايش نگاه نكند كه او آن را، به خاطر نلرزيدن از سردي عرق شرم، پوشيده است. ملاباقر، درجاي ديگري مي گويد:«هركس از گذشته اش راضي است، يا مغبون است، يا دروغگو و يا نااميد از رحمت خدا.»
مهوش گاهي اصرار دارد وانمود كند كه علي منفرد مثل برادر نداشته اوست؛ اما نوع تمايلات و احساسات طرفين، چنين حسي را به مخاطب منتقل نمي كند. وقتي مهوش اصرار دارد كه با مثلا برادرش (علي منفرد) درددل كند، علي منفرد به او مي گويد:«اينجا لوس آنجلس نيست. جفت مان مي رويم، زير راديكال. نمي خواهم رسواي شهر بشوم.»
سوال جدي ديگري كه درمورد اين اثر، قابل طرح است، اين است كه آيا در فيلم نيز، برخلاف شعارهاي نچسبي كه سر داده شده است، همانند برخي از آثار ديگر، از شخصيت زن، استفاده ابزاري نشده است؟
علاوه بر نكات قابل تأمل در محتوا و مضمون اين فيلم، اين اثر، از ساختار ضعيف فيلمنامه نيز، رنج مي برد. سستي طرح وعدم استحكام فيلمنامه (البته، دراينجا بي ارتباط با مضمون قابل تأمل اين اثر نيست كه باعث مسكوت ماندن پاسخ سوالات براي مخاطب شده است)، موجب شده كه بسياري از سوالاتي كه دانستن آنها، حق مخاطب است، درپايان فيلم، همچنان براي مخاطب، درهاله اي از ابهام باقي مي ماند.
به عنوان نمونه، معلوم نيست چرا وقتي مهوش، مي خواهد درباره خلاف هاي پسر ملاباقر حرف بزند و بگويد كه با كشتن پدرش زمين هاي وقفي را تصاحب كرده است، علي منفرد به او مي گويد كه:«بگذار اين مطالب، از جانب توسر بسته بماند.» يا دليل حضور هاي وقت و بي وقت آقاي صدري- رمان نويس- درمحل سكونت مهوش و نوع ارتباط او با علي منفرد معلوم نيست.
پايان بندي اثر نيز، نوعي شگرد جديد ديگر و در واقع فريب مخاطب است. مخاطب پس از حدود 90 دقيقه كه وقت براي تماشاي اين فيلم گذاشته است، تازه متوجه مي شود كه همه اين اتفاقاتي كه در فيلم مشاهده كرده است، در ذهن مهوش در هواپيما و هنگام ورودش به ايران اتفاق افتاده است.
درخاتمه بايد گفت، فيلم ماه وش، نه تنها از جنبه ساختار، داراي ضعف جدي است؛ بلكه، به رغم تلاش هايي كه صورت گرفته است، داراي پيام ها و القائات يك سويه و قابل تأمل و با كمال تأسف، اثري انباشته از ابتذال كلامي و تصويري است. آيا خود اين اثر و توليد امثال آن توسط فيلمسازان، نمي تواند نقش و سهم بسزايي درايجاد و يا گسترش همان وضعيتي از سينما و فضاي عمومي و فرهنگي- هنري باشد كه فيلمساز درتلاش براي به تصوير كشيدن (البته يك سويه) آن وضعيت بوده است؟!

 



موج نيهيليسم درسينما و رسانه تكثير زندگي غم انگيز در سينماي غرب

رضافرخي
يكي از كاركردهاي مهم رسانه ها دردنياي امروز تاثير گذاري آنها روي مخاطبانشان است. اين موضوع به قدري حائز اهميت است كه بسياري از سياستمداران كشورها ويا بسياري از مكاتب سعي مي كنند از طريق رسانه ها افكار خود را به مخاطبان القا نمايند. چرا كه به خوبي مي دانند سرعت فوق العاده رسانه ها دردنياي امروز علاوه بر كم كردن زمان گسترش نحله هاي فكري ، تاثير گذاري آنها را هم بالا خواهد برد و آن فكر وهدف نهفته درآن پيام رسانه اي را به طور كامل به مخاطب انتفال خواهد داد.
مخاطب پس از دريافت سيگنال هاي فكري آن مكتب يا طرز فكر به نوعي ذهنش مشغول موضوع مورد نظر آن ها مي شود ودربعضي موارد درنهايت آن را خواهد پذيرفت . اين نحله هاي فكري كم نيستند كه علاوه بر جريان امپرياليستي - صهيونيستي حاكم بر جهان ، تفكر سوسياليستي هم مثال زد كه امروزه درسينماي سكولار عامه پسند مطرح است و به نوعي به دنبال همراه كردن توده ها است كه مي توان هنوز رگه هايي از آن را درسينماي كشور هاي اروپاي شرقي كه روزگاري عضو اتحاد جماهير شوروي بودند مشاهده كرد . حتي گروه هاي جديدي مانند فمنيست ها هم پا به اين عرصه گذاشته اند وسعي دارند از رسانه براي انتقال مفاهيم فكري خود استفاده كنند ويا فرقه هاي كوچكي چون پانك ها وجين ها كه انحرافي هستند وبه موضوعاتي ضداخلاقي روي آورده اند قابل اشاره اند.
دراين بين نحله هاي فكري همچون نيهيليسم يا همان پوچ گرايي به صورت پنهان وآشكار درعرصه رسانه ظهور پيدا كرده و به ويژه درچند سال اخير از سوي رسانه هاي غربي دركنار امپرياليسم بسيار گسترش يافته اند.
دراين بين جرياناتي مانند هاليوود هم فيلم هايي كه به صورت آشكار يا پنهان به نوعي پوچ گرايي (نيهيلسم) را ترويج مي دهند ساخته و نمايش داده اند.چرا كه امروزه هاليوود نقش مهمي در انتقال پيام به دليل سلطه فراوان خود پيدا كرده است كه اين هم درپي سلطه استبدادي غرب درجهان است.
نيهيليسم كه مي توان رگه هاي اصلي آن را درتفكرات نيچه جستجو كرد به دنبال بي نتيجه نشان دادن زندگي بشري است. اين اصطلاح از كلمه لاتيني نيهيل كه به معناي هيچ وتهي است مي آيد. بنا بر اين در وهله اول روشنگر وضعي است كه در آن مفهوم هيچ دال بر غياب چيزي است كه مي بايستي وجود داشته باشد.
اين تعريف مكتبي از اين نحله فكري به واقع درعرصه رسانه اي به نوعي ديگر ظهور پيدا كرده است كه كليت آن را مي توان را دردوبعد تعريف كرد:
1-نشان دادن سرنوشتي سياه وپاياني پوچ وبي نتيجه براي زندگي بشري، 2- محدود كردن اهداف وعواطف انساني درموضوعاتي مادي و غير اخلاقي مانند سكس.
دراين بين هاليوود سعي كرده است درهر دوي اين زمينه ها فعاليت داشته باشد وبا ساختن فيلم هايي هم پوچ گرايي ونااميدي از پايان زندگي بشري را ترويج دهد وهم موضوعاتي مادي مانند ثروت وامپرياليسم و مسائل غريزي وشهواني را به نمايش گذارد. به واقع سينماي آمريكا با سرمايه گذاري درهر دو بخش سعي كرده است آن گونه كه مي خواهد اذهان بينندگان خود را مورد آماج حملات رسانه اي قرار دهد تا علاوه بر القاي آنها سود كلاني راهم براي خود فراهم كند.
نمونه اين نوع فيلم ها «يكشنبه غم انگيز» است كه درسالهاي گذشته موجي از خودكشي ومرگ را نشان مي داد. دراين فيلم به وضوح مشاهده مي شود كه كارگردان سعي مي كند به اصطلاح خود يك رمانس عاشقانه را به تصوير بكشد كه درآن بسياري از آدمها به دليل گوش دادن به ترانه اي به نام يكشنبه غم انگيز به نحو عجيبي خود را مي كشند. البته به دليل اينكه بستر فيلم درسالهاي رخ دادن جنگ جهاني دوم شكل گرفته است وداستان اين زمان از تاريخ را روايت مي كند تاكيد زيادي بر كشتار يهوديان به دست آلمانها مي شود و درنهايت هم يكي از معشوقه هاي شخصيت اول زن فيلم كه يهودي است دركوره هاي آنان سوزانده مي شود تا علاوه بر پوچگرايي مذكور، حس دلسوزي براي يهوديان هم در فيلم بيان شود واحساسات بيننده را تحريك كند تا بازهم دست هاي پشت پرده صهيونيست آشكار شود.
البته اين فكر هميشه وجود داشته است؛ به نحوي كه در سال هاي اخير هم به طور مثال درفيلم «ناين» كه درحال حاضر جزو ده فيلم پرفروش دنيا هم هست شاهد نوعي نمايش موزيكال سكسي هستيم كه درآن تنها به موضوعاتي حول مسايل و غرائز جنسي مي پردازد كه به نوعي بازهم فيلم كاملاً از هر گونه پيامي براي بيينده تهي است وهيچ هدفي جز نشان دادن همين موضوعات ندارد تا بازهم تاكيدي باشد بررويه مادي گرايي مطلق هاليوود وانحراف از ارزشهاي اصلي انساني.
به واقع القاي پوچ گرايي دراين فيلم ها به گونه اي است كه سعي مي كنند مخاطب را راضي كنند كه دنيا همين چيزي است كه ما مي گوييم نه چيزي بيشتر و براي همين از مفاهيمي مانند مرگ ومحبت تفاسيري پوچ گرايانه و بي هويت ارائه مي دهند و از موضوعاتي مانند عشق تفسير به سكس ويا خيانت مي كنند . نمونه آن را در«تايتانيك» مي بينيم كه كل محوريت رمانتيك فيلم روي خيانت كاراكتر رز به شوهرش مي چرخد وجالب اينكه ازآن تفسير به عشق مي شود كه اين هم به نوعي تفسيري بي هويت وپوچ گرايانه از مفهومي چون عشق است.
درفيلم هاي جديدي چون «سرزمين زامبي ها» ويا «تاريكي محض» هم شاهد اين موضوع هستيم كه درآن چگونه سعي مي شود سرنوشت بشري را به نوعي به وحشي گري مختوم بدانند. در اين فيلم ها اين مطلب مورد تاكيد قرار مي گيرد كه خون خوارها و وحشي ها رقم زننده نوعي تاريكي ابدي براي بشريت هستند. فيلم «كنده كاري» تنها وحشي گري را نشان مي دهد كه انسان چيزي جز اين نيست وبه طور كلي همه انسانها همين گونه درنده هستند كه دراينجا هم از مفهوم انسانيت تلقي پوچ گرايانه خود رابه نمايش ميگذارد.
نمونه ديگري از اين آثار، قسمت دوم فيلم «مهماني» است كه با عنوان «ثانيه هاي كثيف» نامگذاري شده است كه اين فيلم لبريز از لحظه هاي خشونت آميز است كه درآن خون به شكل آزاردهنده اي نشان داده مي شود وذهن بيننده را دچار نوعي آشفتگي همراه با دلزدگي از موضوع مي كند . عده اي معتقدند كه توجيه اين گونه فيلم ها با استفاده از مكتب پارناسين كه معتقد است هنر را تنها بايد براي زيباييش پذيرفت نه اينكه هميشه هنر بايد مفهوم دربرداشته باشد امكان پذيراست. اما درجواب بايد گفت كه دراين فيلم ها نه هنري نهفته است ونه زيبايي كه توجيهي براي ساختن آنها باشد وتنها يك دليل وجود دارد آن هم پوچ گرايي ذهن سازندگان آن كه سعي دارند تمام مفاهيم انساني را به نفع تفكرخود مصادره كنند. موضوعاتي مانند روابط جنسي كه درفيلم هايي مانند «نمايش دختران» به آساني وبدون هيچ حدومرزي نشان داده مي شود و يا فيلمي مانند «هنكاك»كه درآن يك دائم الخمر، قدرت هاي ماورايي پيدا مي كند تنها حاكي از نوعي بي هويتي و پوچ گرايي در سينماي غرب است كه نه اهميتي به روح انسانها داده مي شود نه به مفاهيم بزرگ انساني ، وتنها اهداف فرهنگي خود وسودجويي براي آنها مهم است.
دراين بين نحله هايي مانند پانكها هم غافل نشسته اند ودرشبكه هاي ماهواره اي سعي درتبليغ تفكرخود دارند كه آنها را هم بايد زير مجموعه نيهيلستها دانست .چرا كه آنها هم معتقدند كه انسان در اين دنيا هدف خاصي ندارد و براي همين نبايد خود را درقيد وبند موضوع خاصي قرار دهد.
استفاده از مفاهيمي چون خشونت وسكس وپوچي وعدم اعتقاد به آخرت وسرنوشت انساني همه وهمه از موضوعات اصلي پوچ گرايي رسانه اي است. دراين بين بايد توجه كرد كه الگو گيري از اين نوع سينما - كه در بين فيلمسازان روشنفكري و جشنواره اي رايج شده - براي كشور ما از لحاظ فرهنگي بسيار خطرناك است. بايد درنظر گرفته شود كه رويكرد اين سبك فيلمها كاملاً با فرهنگ بومي جامعه ما كه بر اساس جهان بيني توحيدي و هدفمندي هستي بنا شده متضاد است وبراي همين بايد فكر اساسي براي مقابله با آن شود .

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14