(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 23 اسفند 1388- شماره 19604
 

الگويي به نام حسين خرازي
گزارشي از آخرين برنامه«شب خاطره» در سال 88 من در آغوش يوسف فاطمه(س) هستم
در شهر چه خبر است؟
سفرنامه راهيان نور معبري به آسمان



الگويي به نام حسين خرازي

عليرضا يوسفي
به حق سردار شهيد حاج حسين خرازي فرمانده دلاور وقدرتمند لشكر 14 امام حسين(ع) يكي از اسوه هاي دفاع مقدس مي باشد. نگاه حاج حسين به انقلاب اسلامي، نظام و دفاع مقدس يك نگاه ارزشي، اعتقادي، ولايي و كلان بود. خاطره ذيل تنها گوياي بخشي از اين نوع نگاه شهيد خرازي است.
عمليات كربلاي پنج در يكي از سخت ترين مناطق عملياتي و در يك شرايط حساس زماني صورت گرفت. نيروهاي ما توانسته بودند پشت نهر جاسم پدافند نمايند. جنگ سختي در جريان بود، آتش دشمن بسيار سنگين بود و تلاش زيادي مي كرد كه مواضع از دست رفته خود را پس بگيرد. در همين اثني قرارگاه با حاج حسين تماس گرفت و اعلام كرد گزارش شده است كه وضعيت نيروها در خط پدافندي در محدوده لشكر 14 مناسب نمي باشد. حاج حسين به من و يكي از نيروهاي اطلاعات عمليات لشگر دستور داد سريع اوضاع را در خط بررسي و در صورت صحت گزارش قرارگاه، يك گروهان نيرو به خط اعزام كنيم. سريع عازم خط شديم پس از بازديد و بررسي خط پدافندي متوجه شديم كه هيچ خللي در محدوده خط پدافندي نيروهاي لشكر 14 وجود ندارد و مشكل مربوط به يكي از يگانهاي همجوار مي باشد.
به سنگر فرماندهي كه در نزديكي خط مقدم قرار داشت برگشتيم و گزارش داديم كه نيازي به اعزام نيرو به خط نيست و مشكل مربوط به يكي از يگانهاي ديگر است. حاجي بعد از شنيدن گزارش ما با حالت خاصي و جدي گفت: «در جبهه خط لشگر 14 يا لشكر ديگر نداريم. همه اين خط متعلق به اسلام است. سريع يك گروهان نيرو در همان نقطه مستقر نماييد.» حاج حسين بلافاصله پس از دستور فوق و استقرار نيروها در خط با قرارگاه نيز تماس گرفت و وضعيت را گزارش داد.
حاج حسين همواره تلاش مي كرد همين روحيه را در فرماندهان و نيروهاي لشكر تسري دهد. وي در هنگام توجيه فرماندهان و مسئولين لشگر توصيه مي نمود كه وظيفه شما در خطوط پدافندي و عملياتها محدود به ماموريت ابلاغ شده به لشگر نيست و بايستي در حد توان به يگانهاي همجوار نيز كمك نماييد. وي در عين حال تاكيد مي كرد اگر كاري را براي خدا مي كنيد نيازي به بازگو كردن آن نداريد. اساسا حاج حسين سختي ها و مشكلات جنگ را آزمايش الهي و موفقيتها و پيروزي ها را از جانب خدا مي دانست. وي عليرغم نقش موثر و كليدي كه در دفاع مقدس داشت كه به زعم بسياري از فرماندهان سپاه و ارتش اگر تصميمات و جسارتهاي اين فرمانده رشيد نبود شايد برخي از عملياتها به اين ميزان نتيجه نمي داد، ليكن حتي يكبار اين موفقيتها را به خود نسبت نداد. بارها شاهد سجده هاي شكر اين شهيد بزرگوار بعد از موفقيت رزمندگان و گشايشهاي بوجود آمده در حين عمليات بوديم. اين روحيه والا و اعتقادي حاج حسين باعث شده بود كه در پذيرفتن مانورهاي سخت در عملياتها پيش قدم باشد. حتي اگر مشاهده مي كرد در برخي از خطوط پدافندي يگاني به هر دليل توانايي لازم براي انجام وظيفه را ندارد داوطلبانه به فرماندهان ارشد مراجعه و از آنها مي خواست تا ماموريت آن خط پدافندي را به لشكر واگذار نمايند.
تقسيم وظايف و تعيين حدود اختيارات در عرصه مسائل اجتماعي به ويژه در امر مملكت داري امري لازم مي باشد. ليكن اگر همه يك هدف اساسي و آن حفظ ارزشهاي انقلاب اسلامي و ارتقاء كشور در عرصه هاي مختلف را دنبال نمايند و با ديدي كلان و همه جانبه به امورات كشور نگاه كرده و از برداشتها و رفتارهاي تنگ صنفي، جناحي و شخصي خارج شوند، مسلما همدلي و اخوت گسترش يافته و در نتيجه كاستي ها و مشكلات نيز سريعتر حل مي شود. اگر همانند شهيد خرازي ها، همت ها، باكري ها و كاظمي ها اقداماتمان براي خدا باشد و پاداش را هم از او ببينيم، مسلما خداوند عنايت بيشتري خواهد داشت و بالطبع در امورات محوله نيز موفق تر خواهيم بود. بدانيم كه مديون اين شهيدان بزرگوار بوده و مكلف به پيگيري راه اين عزيزان مي باشيم. به اميد اينكه شهداء الگويمان در كليه عرصه ها و مقاطع باشند.

 



گزارشي از آخرين برنامه«شب خاطره» در سال 88 من در آغوش يوسف فاطمه(س) هستم

عنبر اسلامي
صدونود و دومين برنامه شب هاي خاطره مصادف است با آخرين ماه سال .1388 خانواده ها به لحاظ شرايط آخر سال و وجود ترافيك شديد در اطراف خيابان منتهي به حوزه هنري، باز هم ازاين برنامه استقبال خوبي داشتند.
راوي برادر جانباز بسيجي «يوسفي» است كه خاطراتش را برايمان اين طور بيان مي كند:
امروز كه آئينه جوابش سنگ است
در ذهن زمانه عشق هم بي رنگ است
هركس كه نداند تو خودت مي داني
«آقا» به خدا دلم برايت تنگ است
هزار و صد و هفتاد و يك سال است كه امام زمان(عج) ما در غيبت بسر مي برند.
دل بود كه از قافله ما را عقب انداخت
در رفتن اين حوصله ما را عقب انداخت
حتي همه جاده ها نيز گواهند
اين پاي پر از آبله ما را عقب انداخت
از باد رهاتر شده بوديم ولي حيف
سنگيني اين سلسله ما را عقب انداخت
هنگام تهجد شده بود و همه ديدند
خودخواهي اين نافله ما را عقب انداخت
يك سجده فقط فاصله ما و خدا بود
دل نيز از اين قافله ما را عقب انداخت
يك دفتر بي رنگ پر از شعر دروغين
اين چند ورق باطله ما را عقب انداخت
شهيد «مهدي زين الدين» فرمانده ما بود. يك روز براي ما صحبت مي كرد. مي گفت 70% نيروهاي لشكر ما اهل نماز شب هستند، ولي متاسفانه الان براي ما زمان آنچنان مي گذرد كه نماز صبح ما نيز قضا مي شود. يك وقت يكي از علما صحبت مي كرد مي گفت: ما زماني خدمت رهبري رسيديم. به دوستانم گفتم مي خواهيد من در گوش «آقا» جمله اي بگويم كه ايشان را بخندانم. او رفت و در گوش «آقا» جمله اي گفت و آقا خنديد. وقتي برگشتيم، در راه پرسيديم شما چه گفتيد كه ايشان خنديدند. او گفت: فقط گفتم آقا تو را به مادرت فاطمه(س) قسم در نمازهاي شب تان دعا كنيد نماز صبح ما طلبه ها قضا نشود.
شاعر مي گويد:
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان درپيش
كي روي، ره ز كه پرسي، چه كني، چون باشي؟
يكي از كساني كه از كاروان جا ماند، من بودم. زماني كه مجروح شده بودم، حالم بسيار بد بود، در بيمارستان مرا در جايي انداخته بودند و كسي هم رسيدگي نمي كرد و چون حالم خيلي بد بود فكر مي كردند به شهادت مي رسم. يكي از بسيجي ها كه اهل ايلام بود و 17-16 سال هم بيشتر نداشت او هم دركنار من بود. تركش خمپاره يك پايش را قطع كرده بود و پوست پايش آويزان بود وقتي سرفه مي كرد و يا تكاني مي خورد خون از بدنش بيرون مي زد. بعضي از مردم و علما دور ما حلقه زده بودند. يكي از علما برگشت و به او گفت: دعا كنيد كه خداوند شفايتان را بدهد و سلامتي را به شما برگرداند ولي آن نوجوان پاسخ زيبايي داد كه من بعد از سالها فهميدم كه يك انسان چقدر بايد «راه» رفته باشد تا به اين جمله رسيده باشد.
مقام معظم رهبري در يكي از بياناتشان مي فرمودند: «اگر حوادث و خاطره ها در قالب هنر دربيايد ماندگارتر است» و من آن را درقالب يك رباعي عرض مي كنم:
يكي گفتش به جانبازي به ناگاه
شفايت را نمي خواهي ز الله
جوابش داد آن دلداده دوست
مگر پس گيرد انسان هديه از دوست
در آيه اي از قرآن مي خوانيم: «ان الله اشتري المؤمنين الذين انفسهم واموالهم بان لهم الجنه» آيا شهدا، رزمندگان، جانبازان ما با خدا سر بهشت معامله كردند؟ سخن از شهيد و شهادت گفتن بسيار سخت است. حضرت امام(ره) كه خود در همه عرصه ها مرد ميدان است، پهلوان است، قلمش، بيانش وقتي به جولان درمي آيد همه وادي هاي سخن و انديشه را درمي نوردد، وقتي به وادي شهيد و شهادت مي رسد مي گويد از شهيد و شهادت كه نمي توان سخن گفت. شهدا شمع محفل بشريتند.
من زماني براي كاري به دزفول آمده بودم. شهيدي را براي دفن به آنجا آورده بودند. به همراه يكي از دوستانم كه اهل آنجا بود گفتم براي خاكسپاري اين شهيد برويم. وقتي مي خواستند پيكر اين شهيد را دفن كنند مراسم دفن را آنقدر معطل كردند كه هوا تاريك شد. يكي از بچه ها اذان داد. همه نماز خواندند. اين شهيد را دفن كردند. موقع دفن روضه حضرت فاطمه(س) را خواندند و بعد يك قالب يخ را نيز روي مزار اين شهيد گذاشتند. به دوستم گفتم در اينجا سنت است كه براي هركسي كه دفن مي كنند قالب يخ روي مزار او مي گذارند. او گفت نمي دانم. من هم براي اولين بار است كه مي بينم. بايد بپرسم. رفت و وقتي برگشت گفت: اين شهيد وصيت كرده بود كه وقتي من شهيد شدم خواستيد مرا دفن كنيد چون من سيدم مرا شبانه به خاك بسپاريد و روضه مادرم حضرت زهرا(س) را برايم بخوانيد تا همه بدانند كه آن ام الائمه كه پيغمبر به او مي نازيد و او از پيغمبر دفع بيماري مي كرد، انتقام سيلي مادرم فاطمه(س) گرفته نشده است. اين شهيد نوشته بود كه چند هفته قبل خانه اش را عراقي ها با موشك زده بودند و همه اعضاي خانواده 11 نفري او در جا همه شهيد شده بودند. من وقتي شهيد شدم يك قالب يخ روي مزارم بگذاريد تا وقتي آفتاب به آن بتابد، يخ قطره قطره آب شود و به جاي مادرم و خواهرم و ديگر اعضاي خانواده ام برايم گريه كند.
كمال اجر شهادت به آن شهيد دهند
كه غيرشمع كسش بر مزار گريه نكرد
¤
درجبهه يكي از بچه ها دو دستش گلوله خورده بود. بچه ها رفتند و گفتند خوش به حالت كه شبيه حضرت عباس(ع) شده اي كه دستانت را براي خدا دادي. گفت: نه خوش به حال آن همرزمم كه شهيد شد و گلوله به قلبش خورد. من گفتم بروم او كه همرزم من است، سرش را روي پاهايم بگيرم تا در بغلم شهيد شود. با دست به من اشاره كرد كه جلو نيا. بريده بريده گفت من سرم به بغل يوسف فاطمه است.
¤
يكي از بچه ها كه هيكل تنومندي داشت پيكر زخمي ها را به كول مي گرفت و نفس زنان به عقب مي آورد تا زير تانك هاي دشمن نمانند. درهمين رفت و آمدها گلوله تانكي آمد و سر او را از بدن جدا كرد. سر كه رفت بدن علي القاعده بايد به زمين مي افتاد. اما اين بدن به زمين نيفتاد. بدن چرخيد وچرخيد و حالا كه آن خاطرات را براي خودم مرور مي كنم به ياد اين شعر مولانا مي افتم
يك دست جام باده و يك دست زلف يار
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست
و آن پاهاي استوار در يك جهت ماند. حالا اين دست از كجا فرمان مي گرفت بماند. دست روي سينه ايستاد و كساني كه نزديك او بودند مي گفتند از آن حلقوم بريده صدا مي آمد «السلام عليك يا اباعبدالله» .
به قول آقاي جوادي آملي كساني جنگ را بايد اداره كنند كه شبيه جنگ آوران عاشورا باشند. عاشورا را آدمهاي معمولي خلق نكردند، دفاع مقدس را آدمهاي معمولي خلق نكردند. قدرت علوي بود. امام در نجف اشرف، هرشب ساعت 3 صبح به حرم مولا علي(ع) مي رفت، ايستاده زيارت جامعه كبيره مي خواند. حضرت علي(ع) لحظه به لحظه روحش را، ايمانش را، قدرتش را، در جام حضرت امام مي ريخت و امام صاحب قدرت علوي بودند و اين قدرت را به رزمندگان بخشيده بودند.
¤¤¤
امشب كبوتران حرم را مي آورند
اجساد مانده دور و برم را مي آورند
كم كم تمام دشت به من ختم مي شود
كم كم تمام بال و پرم را مي آورند
بوي گلاب مي دهد امشب تمام شهر
وقتي پلاك همسفرم را مي آورند
¤
راوي بعدي برادر «جواد منصوري» است. وي درسال 1324 در كاشان متولد شد. عضو حزب ملل اسلامي است و درسال 1340 مبارزات خود را عليه رژيم شاه شروع كرد. درسال 1344 دستگير و محكوم به 6 سال زندان شد. درسال 1350آزاد شد. درسال 1351 دوباره توسط ساواك دستگيرشد و در آذر 1357 آزاد شد. عضو كميته استقبال از حضرت امام بود. اولين فرمانده سپاه پاسداران بود و در فروردين 1360 به سمت معاون وزير امور خارجه منصوب شد.
اينك خاطرات ايشان را با هم مرور مي كنيم:
با سلام به حضرت صاحب الزمان و شهدا و امام شهدا.
خدا را شكر مي كنم كه اين توفيق حاصل شد كه درمحضر شما بعضي از خاطرات دوران فعاليت هايم را از وقايع سالهاي 57 تا 59 را برايتان بازگو كنم. حوادث مهمي كه بر اين كشور گذشت و بسياري از مسائلي كه گفته نشده. روز 22 بهمن كه گذشت، حدود ساعت 11 شب بود كه شهيد «كچوئي» با من تماس گرفت و گفت فردا صبح با دوستانتان به مدرسه رفاه بيائيد. ما صبح 23 بهمن به مدرسه رفاه رفتيم. آن روز مدرسه رفاه مركز كل كشور بود. همه نيروهاي نظامي، مملكتي، اطلاعاتي و... در آنجا جمع بودند و امام هم در رأس بودند ما هم كه تازه از زندان آزاد شده بوديم. در آن زمان چند مسئله پيش روي ما قرار داشت يكي اينكه مردم يكي يكي سران رژيم را مي گرفتند و براي تحويل دادن به مدرسه رفاه مي آورند. مثلا يكي رئيس كل زندانهاي كشور بود، يكي يك تيمسار ، ديگري يك ساواكي و... درمدرسه رفاه زيرزميني بود كه يك پتويي در آنجا پهن كردند و آنها نشستند تا ببينيم چكار كنيم. بنده شدم مسئول بازجوئي از سران كشور. يكي را آوردند و گفتند رئيس كل زندانهاي كشور و وزير خارجه هستند . به رئيس زندانها گفتم مرا مي شناسي. گفت: نه. گفتم من شمارا مي شناسم. من منصوري هستم. كه شما مرا تبعيد كرديد و در نامه ام نوشتيد نامبرده از اشرار است. تا اين را گفتم زد زير گريه و به دست و پايم افتاده در زندان كه بوديم به ما مي گفتند حق نداريد روزه بگيريد و سحر بيدار شويد. مي گفتم تابستان است مگر مي شود 17-16 ساعت بدون سحري روزه بگيريم. ما را به كرمانشاه كه محل نگهداري اشرار بود فرستادند. از خلعتبري هم بازجويي كردم گفتم رابطه تان با اسرائيل چگونه بود؟ آمريكائيان در ايران چكار مي كردند؟ گفت ما كاره اي نبوديم. همه كاره شاه بود. گفتم تو وزير خارجه بودي مي گويي من كاره اي نبودم. شاه همه كاره بود. خلاصه بازي در مي آورد. بهر حال بعد از چند روز كه گذشت من ديدم در حياط مدرسه رفاه يكي از سركرده هاي منافقين مي چرخد و اسلحه ها را جابه جا مي كند .خيلي تعجب كردم . از دوران زندان با او آشنايي داشتم. از شهيد كچويي پرسيدم او اين جا چه كار مي كند گفت از منافقيني بوده كه توبه كرده و به جمع ما پيوسته است گفتم اين اعجوبه اي است. او نمي تواند توبه كرده باشد. بعد معلوم شد آن آدم چه جناياتي كه كرده و چه ضربه هايي كه به انقلاب زده است. ما هنوز خودمان را براي اين اوضاع و احوال آماده نكرده بوديم. شهيد مطهري در سال 1357 در منزل دوستانش جلسه اي بوده و صحبت مي شود ايشان مي فرمايند با اين تندي كه امام صحبت مي كنند و با اين شتابي كه اوضاع دارد پيش مي رود من فكر مي كنم 3 يا 4 سال ديگر اين نظام سلطنتي سرنگون شود. حال بعد از گذشت فقط 6 ماه اين اتفاق افتاده بود و ما خودمان را براي حكومت آماده نكرده بوديم. به هرحال روز و شبهايي براي ما در مدرسه رفاه گذشت. چند روزي كه گذشت يكي از معجزات عجيبي كه اتفاق افتاد اين بود كه اين مملكت تمام دستگاههاي حكومتي اش به هم ريخت. اما هيچ قدرتي جرأت نكرد در امور ما دخالت كند. فقط عنايت خداوند بود كه چنان رعب انقلاب بر قلب آنان افتاد. مدتها گذشت با دوستانمان تصميم گرفتيم نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را تشكيل دهيم. بعد از 2 ماه نشست و جلسات متعدد با حضرت امام و شوراي انقلاب نهاد سپاه پاسداران شكل گرفت و مسئوليت آن برعهده بنده واگذار شد و پس از يك سال ما از چابهار تا ماكو و شهرهاي جنوبي كشور نهاد سپاه پاسداران را ايجاد كرديم. هيچ كس چه در خارج از كشور و چه در داخل كشور فكر نمي كرد اين چنين تشكلي شكل بگيرد. ما در حال سازماندهي بوديم و عضو گيري و تربيت نيرو و از طرفي در شش جبهه با منافقين و ضدانقلاب مي جنگيديم. در تهران با 30 يا 40 گروه منافق، خانه به خانه مي جنگيديم. ضدانقلااب از سپاه خيلي مي ترسيد. اگر پنج نفر پاسدار وارد يك شهر مي شدند رعب و وحشت عجيبي در دل ضدانقلابيون مي افتاد. در تيرماه سال 58 يك روز ما به اتفاق فرماندهان سپاه به خدمت امام رسيديم. امام صحبت كردند كه من به پاسداران علاقه دارم و بارها گفته ام كه اگر سپاه نبود كشور هم نبود و ... باز نگران بوديم كه انقلاب ضربه نخورد. گفتيم ما براي شما نگران هستيم. اجازه بدهيد ما يك تدابير امنيتي براي جان شما فراهم كنيم. امام(ره) با همان آرامش هميشگي فرمودند: لازم نيست شما خودتان را به زحمت بيندازيد. من به مرگ عادي از دنيا خواهم رفت و ديديم كه همين طور هم شد و اين نشان از آگاهي و درايت ايشان بود. سالها بعد از حوادث جنگ و 10 سال بعد از آن صحبت، امام زنده بود و بالاخره امام با همان مرگ عادي از دنيا رفتند.

 



در شهر چه خبر است؟

احمد علي عامري
به عزت شرف لا اله الا الله . . . و خبر تشييع پيكر سه شهيد گمنام به سرعت برق و باد در شهر مي پيچد، اما در عصري كه از آن به عنوان عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات ياد مي شود معلوم نيست كه چرا اين خبردر برنامه در شهر هيچ پژواكي نداشته است. غروب آفتاب روز پنجشنبه اواسط بهمن، يك روز مانده به برگزاري مراسم تشييع جنازه شهداء بنابر وظيفه شغلي با شبكه پنجم سيما تماس مي گيرم تا دوستان برنامه در شهر را مطلع كنم در شهر چه خبر است؟!خانم منشي جوان در آن سوي خط در پاسخ دعوت آن رسانه جهت پوشش خبري مراسم، بدون كمترين احساسي و طبق روال معمول، قاطع مي گويد: بايد روال قانوني طي شود و چون در خواست مكتوب شما در موعد مقرر ارسال نشده است از فرستادن تيم خبرنگاران معذوريم. و اصرار از ما و انكار از او. شايد آن خانم جوان، سن وسالش اجازه ندهد كه به ياد بياورد روزي روزگاري را كه در اين ديار بودند جوانان كم سن و سالي كه بدون تشريفات قانوني و عليرغم صغر سن در ميدان جنگ سخت، حاضر شدند و تا آخرين قطره خون از حريم جمهوري اسلامي ايران دفاع كردند و نگذاشتند حتي يك وجب از خاك پاك اين مملكت در تصرف دشمن تا دندان مسلح باقي بماند. جالب آنكه در آن روز، خبر برخي حوادث بارها و بارها از شبكه هاي مختلف سيما پخش شد، اگر آن حادثه ها ارزش خبري كشمكش و درگيري داشت آيا هشت سال جنگ و درگيري در شهر شما ارزشمند نيست؟! يقينا عدد و رقم سه شهيد گمنام به ظاهر زياد نيست، ولي هرگز نبايد فراموش كرد كه اين سه شهيد براي تفرج و خوشگذراني وارد معركه نشده بودند، آنها هم خانه و كاشانه گرمي داشتند و زندگي شيرين. اما آنها نه فقط با استدلال عقلي كه با عشق به دين و ميهن و با انگيزه دفاع از ناموس و مملكت از جان خود گذشتند.اندكي درايت كافي بود تا در شرايطي كه دامنه كشمكش هاي سياسي دامان بسياري از خواص جامعه را در بر گرفته است، اين فضيلت هاي فراموش شده را بارها و بارها به نمايش گذاشت تا همه بفهمند كه چگونه و براي چه بايد جنگيد؟!
توقع زيادي نبود كه صدا و سيما با پخش مراسم تشييع جنازه شهداي گمنام و بي كس و يار نه بر اساس ارزشهاي خبري كه بر طبق فرهنگ مرده پرستي ايرانيان سنگ تمام مي گذاشت تا از اين رهگذر مرهمي بر دل شكسته پدران و مادران پير و فرتوت شهدا گذاشته مي شد.انتظار آنست مسئولين محترم صدا و سيما كه خود در آن سالهاي حماسه و خون دستي در آتش داشتند، راه و رسم دفاع از ارزشها را به نيروهاي جوان مجموعه خود كه از جمله افسران و سربازان عرصه جنگ نرم هستند بياموزند تا خداي نكرده غفلت نكنندكه در شهر چه خبر است؟!

 



سفرنامه راهيان نور معبري به آسمان

مجيد مغازه اي
چند سالي است كه درخت ها كمي زودتر از معمول شكوفه مي زنند و به قولي بهار زودتر فرا مي رسد شكوفه هاي انساني كه در جنوب كشور و در كربلاي ايران رشد مي كنند هم سال به سال بيشتر مي شوند و همراه با شهدا به زيارت قتلگاه آنان مي روند.
ستادهاي شهيد امير سپهبد صياد شيرازي و سيد شهيدان اهل قلم آويني از ستادهاي اعزام كننده راهيان نور هستند كه با زائران همراه مي شوند و ياد و خاطره دلاورمردي هاي هشت سال دفاع مقدس را زنده نگه مي دارند.
روزهاي 14 تا بيستم اسفند ماه 88 اتفاق خاصي رخ داده بود و امسال نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي (نزاجا) در يك حركت ابتكاري براي اولين بار كارواني ويژه از خبرنگاران را ميهمان شهداي مناطق عملياتي جنوب كشور كرد.
در اين كاروان 15 نفره كه خبرنگاراني با ديدگاه هاي متفاوت حضور داشتند تجربه هاي گرانبهايي نصيب شد.
ناگفته نماند كه در اين سفر سرهنگ بازنشسته پدافند هوايي عليرضاپور بزرگ ما را به عنوان راوي همراهي مي كرد و در حضور سرهنگ عليرضا اسماعيلي كه ميزباني ما را از سوي قرارگاه عمليات جنوب توانستيم بسياري مناطق را بازديد كرده و پاي صحبت فرماندهان تيپ ها، گردان ها و يكان هاي مختلف بنشينم.
مسافت هاي طولاني را با صداي گرم و دلنشين راويمان كه گهگاه با نكات سرهنگ اسماعيلي تكميل مي شد، كمتر احساس مي كرديم و از تجربيات سال ها حضور آنان در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل و ديده ها و شنيده هاي آنان بهره ها برديم كه شايد نياز به نوشتن آنها به صورت تفصيلي باشد اما آنچه كه اتفاق افتاد اين بود كه تا به حال گروهي اينچنيني و به صورت متمركز از خبرنگاران در مناطق حضور نيافته بودند و تنها همراه با گروهي يا كارواني از راهيان نور به بازديد از مناطق پرداخته بودند كه شايد پنجره اي كوچك از آن را به تصوير بكشند و اين سفر شايد بتواند پنجره هاي گسترده تري را با زاويه نگاه هاي متفاوت به روي خوانندگان باز كند.
¤ فرودگاه مهرآباد- جمعه 14 اسفند ماه
ساعت نزديكي هاي هشت شب بود كه همگي اعضاي گروه بجز راوي و نماينده قرارگاه جنوب در فرودگاه مهرآباد آماده پرواز به سمت اهواز بودند و وقتي از سرپرست گروه سروان سعيد اميري شنيدند كه راكبشان هواپيماي روسي توپولف است به راستي نگراني را چهره ها نشان مي داد. تورق كتاب هاي اهدايي سرهنگ مجتبي جعفري كه در جلسه توجيهي چند روز قبل قول آن را داده بودند هم كمك مي كرد تا همكاران كمي سرگرم مطالعه شوند و سفر را با آرامش شروع كنند.
و البته آشنايي برخي دوستان و همكاراني كه در جلسه توجيهي حضور نداشتند هم در همان فرودگاه انجام شد پرواز 988 به مقصد اهواز از ترمينال 2فرودگاه مهرآباد با تأخير معمول زير نيم ساعت تهران را به مقصد اهواز ترك كرد و در ساعت 22 در فرودگاه بين المللي اهواز به زمين نشست. پس از استقبال رسمي با ماشين مربوطه از فرودگاه پس از گذشت از ميدان پنج نخل و رودخانه كارون به محل اسكان منتقل شده و خود را براي يك مأموريت ويژه آماده مي كرديم.
دفتر فرماندهي لشكر92زرهي اهواز شنبه 15اسفندماه 1388- در اتاق جلسات در حين صحبتها راوي ناگهان صداي برپا همه مان را از جا مي كند و به احترام ورود فرمانده ارشد ارتش جمهوري اسلامي (آجا) در ساعت 50/8دقيقه بلند مي شويم و پس از احترام نظامي نظاميان مي نشينم امير سرتيپ دوم سيدعلي محرابي كه فرماندهي قرارگاه جنوب را نيز برعهده دارد به تشريح اهميت خوزستان مي پردازد و مي گويد كه اين منطقه به عنوان قلب كشور از لحاظ ظرفيت ها و منابع است و امروز علاوه بر اين ويژگي باعث طمع دشمنان شده بود، زيارتگاه مردم اقصي نقاط ايران اسلامي است.
محرابي خوزستان را داراي وسعتي برابر با 64هزار و 748كيلومتر مربع عنوان مي كند كه محصور ميان استانهاي ايلام و كهكيلويه و بويراحمد در شمال و شرق و هم مرز با عراق در غرب و متصل به خليج هميشه فارس در جنوب است و با پايتخت نفتي ايران محسوب مي شود.
فرمانده قرارگاه عملياتي جنوب به نقش ارتش در مرزباني اشاره مي كند و نيروي انتظامي و سپاه پاسداران را دو نيروي ديگر حاضر در اين منطقه مي داند كه با همكاري هم به دفاع از حريم كشور مي پردازند و از ورود معاندين، كالاهاي قاچاق و ترددهاي غيرمجاز جلوگيري مي كنند.
محرابي همچنين معتقد است كه ارتش هر چه بضاعت داشت را در سالهاي دفاع مقدس به صحنه آورد و در تأييد آن مي گويد كه دانشجوي افسري سرمايه ارتش است ولي ارتش تمام اين سرمايه ها را در همان اوان جنگ تحميلي در مناطق عملياتي بكار گرفت.
او نقش خانواده ها را هم در پيروزي رزمندگان اسلام ناديده نمي گيرد و بر اين اعتقاد است كه هر چند سربازان و درجه داران ارتش در گرماي بيش از 50درجه و سرماي جانسوز خوزستان به خدمت مشغول هستند ولي 50درصد بار خدمت را خانواده هايي به دوش مي كشند كه با تحمل دوري سرپرستان خود نه تنها روحيه رزمندگان را حفظ مي كنند بلكه با تربيت نسلي مقاوم و سلحشور اين كشور را از طمع بيگانگان براي دست اندازي به اين مصون مي كنند.
جاده اهواز- انديمشك
مسير حركت ما پس از صحبت هاي ابتدايي در مقر فرماندهي لشكر92 زرهي اهواز بود جاده اي كه گفته مي شود از مهمترين مناطق در زمان جنگ بود چرا كه تنها راه ارتباطي قابل استفاده براي تردد به اهواز محسوب مي شد.
اما مقصد، حركت به سمت منطقه فتح المبين و پل كرخه است در مسير از فرودگاه اضطراري جنگنده ها براي سورتهاي متوالي بر روي جاده عين خوش و نرسيده به پل كرخه عبور مي كنيم نزديكي هاي ساعت 30/10 دقيقه است كه پل كرخه و يا پل نادري را پشت مي گذاريم و قدم هايمان را به مناطقي مي گذاريم كه عراق تا آنجا پيش روي كرده بود اينجا منطقه فتح المبين است كه يادآور روزهاي سخت و شيرين نوروز61 است كه با دلاور مرديهاي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي مناطق وسيعي آزاد شد.
حركت را تا نزديكي هاي مزر عراق به سمت دهلران ادامه مي دهيم و از آنجا به قرارگاه تاكتيكي تيپ مستقل 72 مي رويم تا عمليات خنثي سازي مين و پاكسازي اراضي را از نزديك مشاهده كنيم مقصد بعدي ما دزفول بود كه با استقبال ستوان بازنشسته ناصر بايماني، جمعي فرماندهي منطقه جنوب در دزفول، اعضاي گروه اسكان داده شدند.
¤ منطقه فكه- پايگاه مريم سابق
مقصد بعدي پايگاه مرزي گردان 165 بود كه در محل پايگاه مريم در نوار مرزي مستقر بود. روحاني مستقر در اين پايگاه پس از اقامه نماز ظهر و عصر به صورت شكسته خوش آمدگويي داشت و از پشه هاي اين منطقه ناخوش و خوشحال از اينكه در فصل آبگوشت پشه به اين منطقه پا نگذاشته ايم.
اجراي برنامه هاي نمايشي يگان تكاور شناسايي همچون عبور از موانع و گذر ازحلقه هاي آتش و همچنين معرفي اين منطقه و عملياتهاي فراواني كه در اين منطقه انجام شده است بخش هايي كوچك و به ياد ماندني از سفر به اين منطقه را در ذهنها ماندگار كرد.
سرهنگ 2 اللهيار فريدوني كه خود پس از سالهاي جنگ به اين منطقه آمد. با اشاره به برگزاري عمليات در اين منطقه مانند والفجر مقدماتي در بهمن 61، والفجر 1 در فروردين 62 فاصله اين پايگاه را تا الاباره 70 كيلومتر عنوان مي كند.
¤ يادمان فتح المبين
ورودي يادمان كه با كفشهاي جفت شده در كنار آن، دود اسپند و راهنمايي خادمان راهيان نور آغاز مي شود هشداري است به همه ما كه نوشته «خواهرم! براي امر مستحب مرتكب حرام نشويم. لطفاً با پاي برهنه و جوراب رنگي وارد شيار نشويد»
از ورودي كه مي گذريم همراه با صداي بي سيم كه از بلندگوها پخش مي شود سرهنگ پدر بزرگ هم روايتگري مي كند كمي حواسمان را گلهاي ريز اطراف شيار پرت مي كند ولي تشريح عمليات فتح المبين از زبان راوي را هم از دست نمي دهيم.
زيارتي بر سر مزار شهداي گمنامي كه در محل اين يادمان به خاك سپرده شده اند و از عمليات كربلاي پنج، والفجر 8، بدر، رمضان، والفجر مقدماتي و والفجر 1 هستند به سمت سه راهي قهوه خانه كه محل الصاق نيروها به يكديگر بوده است، حركت مي كنيم.
منطقه ميش داغ و رزم شبانه
منطقه اي محصور ميان كوههاي صخره اي و بزرگ است و امتداد آن به كوههاي الله اكبر متصل است و جاده ورودي آن از طرف بستان و پس از گذشتن از جنگل عمقي است و كاروان خبرنگاران پس از بازديد از نوار مرزي به سمت ميش داغ حركت مي كند. در ميش داغ هر شب عمليات هيجان انگيز رزم شبانه اجرا مي شود كه قرار بود اين عمليات كمي زودتر از معمول براي فيلم برداري اجرا شود اما نشد و پس از شركت در محفل انس با قرآن كه با حضور رئيس اداره عقيدتي سياسي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي برگزار مي شد به تماشاي كلاس اعتماد به نفس نشستم كلاسي كه تنها نام نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي مناطق وسيعي آزاد شد.
حركت را تا نزديكي هاي مزر عراق به سمت دهلران ادامه مي دهيم و از آنجا به قرارگاه تاكتيكي تيپ مستقل 72 مي رويم تا عمليات خنثي سازي مين و پاكسازي اراضي را از نزديك مشاهده كنيم مقصد بعدي ما دزفول بود كه با استقبال ستوان بازنشسته ناصر بايماني، جمعي فرماندهي منطقه جنوب در دزفول، اعضاي گروه اسكان داده شدند.
¤ خرمشهر؛ جمعيت 36 ميليون نفر
حركت به سمت خرمشهر، به عنوان آخرين نقطه پيش روي رژيم بعثي به سمت اهواز، پادگان حميد و بازديد از خرابه هايي كه نيروهاي دشمن در هنگام فرار از آسايشگاههاي آن درست كرده بود و نفربر سواري و ياد و خاطره غيورمردان گردان مستقل 221 سوار زرهي مستقر در اين پادگان كه باتوجه به ماموريت شناسايي خود در همان ابتداي ورود عراق به خاك ميهن عزيزمان و پس از گذشت از خرمشهر و در مسير اهواز با تقديم بيش از 83 شهيد جاويدالاثر حماسه آفريدند را زنده كرديم و به سمت ايستگاه حسينيه و سه راهي دارخويين، تاسيسات نفتي دارخويين و پل ماروكه اكنون برداشته شده و كمي پايين تر از آن پلي جديد به نام يادگار امام ساخته شده كه از روي كاروان مي گذرد.
پس از ديدن اين پل و شنيدن رشادتهاي رزمندگان اسلام از زبان سرهنگ پوربزرگ كه تاكنون حدود 100 كتاب در حوزه دفاع مقدس نگاشته است به خرمشهر كه خونين شهر نام گرفته بود وارد مي شويم به شهر وارد مي شويم كه پس از آزادسازي آن امام فرمود خرمشهر را خدا آزاد كرد به شهري وارد شديم كه بر سر در ورودي آن نوشته بود، به خرمشهر خوش آمديد؛ جمعيت 36 ميليون
¤ شلمچه- حافظ استقلال و شرف ملي
قبل از رسيدن به شلمچه در عصر روز دوشنبه از يادمان پل مقاومت، جايگاه شهادت بهنام محمدي و پل نو و شهر عرايض عبور مي كنيم و راوياني خاطراتي را از حضور خود و نيروي ارتش در اين منطقه سخن مي گويد.
به سرزمين مقدس شلمچه مي رسيم كه رهبر فرزانه انقلاب درباره شهداي آن چنين مي فرمايد: «ايران امروز هرچه دارد و در آينده هر چه به دست بياورد به بركت خون اين شهيدان است اگر اين شهدايي كه شلمچه يادگار آنهاست نبودند، امروز در اين كشور از استقلال ملي از شرف ملي، از اسلام هيچ نشان برجسته اي نبود.»
كم كم آفتاب شلمچه هم غروب مي كرد و سومين روز از سفرمان هم رو به اتمام است
نواي مناجات اميرالمؤنين(ع) در مسجد كوفه به گوش مي رسد كه «مولاي يا مولاي» هرگوشه خلوتي يا جمعي از مناجاتيان را مي بيني كه نشسته و ايستاده به تجديد ميثاق با شهدا آمده اند. آمده اند تا ببينند در اين منطقه مرزي كه به گفته سرهنگ پوربزرگ هيچ گاه در طول جنگ تحميلي به دست نيروهاي خودي نيافتاد چه شهدايي را به خود ديده است كه بيشترين شهداي آن مربوط به عمليات دفاع مقدس است.
در يادمان شلمچه 47 شهيد گمنام به خاك سپرده شده اند كه تنها 8 سنگ قبر به نيت امام هشتم(ع) براي ايشان گذاشته اند.
در ادامه اين سفر در دوشنبه شب ميزبان راوي ويژه اي بوديم كه از پيشكسوتان اين عرصه به حساب مي آيد امير سرتيپ دوم بازنشسته غلامحسين دربندي و سرهنگ حيدري مدير بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس بوديم كه كپ و گفتي 5/1 ساعته را منجر شد و در روز چهارم سفر، يادمان اروند كنار منطقه عملياتي والفجر 8 و بازديد از جزيره مينو و مسجد جامع خرمشهر و در پايان هم گفت وگويي با سردار سرلشكر پاسدار سيديحيي صفوي، مشاور مقام معظم رهبري يكي از فرماندهان سپاه در زمان جنگ انجام شد و در روز پايان هم طلاييه، هويزه و دهلاويه پايان بخش برنامه ها بود كه در اين مقال به تفصيل نگنجيد و مجالي ديگر مي طلبد تا به مفصل تر در اين باره بنويسيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14