(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 14 فروردین 1389- شماره 19609
 

بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
ادب تصوير، تصوير ادب
ترنم
ادبيات و سياست!
بهاريه در شعر فارسي



بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار

بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش عجب بر در ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

هركه امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار

آدمي زاده اگر در طرب آيد چه عجب
سرو در باغ به رقص آمد و بيد و چنار

مژ دگاني كه گل از غنچه برون مي آيد
صد هزار اقچه بريزند درختان بهار

باد گيسوي درختان چمن شانه كند
بوي نسرين و قرنفل بدمد در اقطار

باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و بيد
در دكان به چه رونق بگشايد عطار

ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن
همچنان بر تخته ديبا دينار

گو نظر باز كن و خلقت نارنج ببين
اي كه باور نكني في الشجر الاخضر نار
سعدي شيرازي

 



ادب تصوير، تصوير ادب

احمد معلم
يادش بخير ...!
وقتي از ياد و خاطره چيزي به خير و نيكي ياد مي كنند يعني گذشته اي بوده كه اكنون گذشته است! و باز يعني دوره خوشي در طالع شخص رقم خورده كه تاثيرش در جانش خانه كرده. سختي و راحتي اش چندان تفاوتي ندارد. چه بسا روزهاي سخت كه به مذاق اكثر، خوشتر نمايد. مثل خدمت سربازي. بي خودي نيست كه مي گويند مقدس است. در جنگ باشي، سراندازي اش خوش است در صلح باشي بستر خدمت مهياست. به هر حال جاي تن پروري نيست. اطلاع از قوانين و شيوه هاي نظامي گري، بي تلاش و رياضت بي حاصل است. پس رواست نه به سرباز سخت بگيرند كه اغلب مي گيرند. اما با خدمت رفته ها كه صحبت كني با شوق و مطايبه از قصه هاي گاه رندانه خود روايت مي كنند. هر كس بي شك قصه شنيدني اي دارد كه سعي مي كند كاملا تصويري براي شنونده اش تعريف كند. طنز در اين نوع قصه اغلب طنز حركتي است. آشنايي با سلاح هاي مختلف و باز و بسته كردن آنها، كلاغ پر رفتن در محوطه قرارگاه يا پادگان، سينه خيز رفتن از زير سيم خاردار خيالي، همه و همه بستر خوبي براي راوي- بازيگر ماجرا ايجاد مي كند.
يادش بخير...!
درگذشته- آنها كه مسن ترند بهتر مي دانند- تلويزيوني در كار نبود. خيلي دور نه! همين نزديكي ها: دور كرسي كه مي نشستند سريال «پرستاران» و «هشدار براي كبري يازده» نمي ديدند. نقل مجلس قبل از هر چيز و هر كسي خواجه شيراز بود. مثنوي و شاهنامه هم بازار گرمي داشت. هم مهر بود، هم لطف بود، هم جمعيت بود، هم حكمت بود. و دهها «بود» ديگر كه امروز بايد نگرانش بود! امروز اما قصه تفاوت دارد. (مثلا تصوير مردانگي و پهلواني در جمع خانواده ها طور ديگري روايت مي شود) دو شخص با هم اگر مباحثه كنند، اگر مجال پرسش و پاسخ بيابند، اگر فرصت تحقيق و تعميق بدست آورند طبعا در مسير كمال كلي ايشان موثر خواهدبود. اما اگر سخن پيوسته از يك سو باشد كار مشكل مي شود. امروزه تلويزيون جاي خيلي از عناصر مادي و معنوي را پر كرده و رسالت خطيري را به جان خريده است. تلويزيون وسيله اي است كه مي تواند بيشتر از هر ابزارديگري در جهت فرهنگ سازي و بالعكس موثر باشد. وقتي در همه خانه ها يك يا چند تلويزيون وجود دارد، وقتي وجود تلويزيون در منزل، تأثير قدرتمندي بر دكوراسيون محيط مي گذارد، وقتي جلوه هاي تصويري، همه تمركز بيننده را به خود جلب مي كند، وقتي رسانه هاي تصويري، ماهواره ها، و اصناف خصوصي و زيرزميني... در حال عرضه محصولات تصويري خويش و بيگانه اند، تكليف مخاطب چيست؟
¤ ¤ ¤
بايست در مقابله با خيل عظيم اطلاعات با سلاح علم و ايمان به ميدان رفت. تفاوتي ندارد برنامه اي كه از تلويزيون تماشا مي كني از چه منبعي باشد چرا كه اگر دريافت و درك درستي از ماجرا نداشته باشي، خطاها را سهل مي شماري و در مواجهه با نقش هاي مختلف، مقهور مي شوي. به عنوان مثال شاهنامه حكيم طوس منظومه اي حماسي است كه خوشبختانه همه آن را مي شناسند اگر چه شايد جز به زور مدرسه چند قصه اي بيش نخوانده باشند. شاهنامه، قابي عظيم است كه بيننده اي را در مقابل صفحه واضح و شورانگيز خود به وجد مي آورد. يادش به خير قبلا در هر خانه اي بالاخره بود كسي كه قصه اي از دليري هاي رستم بخواند. غير از قوالي ها كه مشتري هاي بسياري داشتند، كودكان و نوجوانان بسياري در اين ملك توفيق يافتند كه شاهنامه يا مثنوي و حافظ و غير از اين را از زبان اهل دلي بشنوند. خصوصا اگر شخص در شيوه روايت خود نبوغي به كار برده باشد، بعضي قسمتها عجيب تصويري است. از حكيم طوس مثالي بياوريم آنجا كه حكايت تيراندازي رستم را روايت مي كند، حكايتش كاملا دكوپاژ شده است:
دليري كجا نام او اشكبوس
همي بر خروشيد برسان كوس
بيامد كه جويد ز ايران نبرد
سر هم نبرد اندر آرد به گرد
از همين ابتدا، محيط، فضا و به قول بعضي؛ لوكيشن و طراحي صحنه براي شنونده تصويري ملموس و آشنا پديد مي آورد. جنگجوياني كه در دو سو درمقابل هم صف آرايي كردند. اشكبوس، پهلواني كه به ميدان آمده و هماورد مي طلبد و رهام كه به قول تهمتن، اهل بزم و عشرت است از جدال با اشكبوس ناتوان بازمي گردد. توس برمي آشوبد. قصد پيكار با اشكبوس مي كند. و رستم، اين پهلوان نامي مانعش مي شود. مي گويد: «من اشكبوس را با پاي پياده مطيع خويش كرده تسليم مي كنم.»
ماجراي نبرد تهمتن با اشكبوس آن قدر شورانگيز است و زيبا روايت شده كه مي توان جزئي ترين حركات دو مرد نبرده را تصور كرد و در خيال ديد:
«كمان را به زه كرد زود اشكبوس
تني لرز لرزان و رخ سندروس
به رستم بر آنگه بباريد تير
تهمتن بدو گفت بر خيره خير
همي رنجه داري تن خويش را
دو بازوي و جان بدانديش را
تهمتن به بند كمر برد چنگ
گزين كرده يك چوبه تير خدنگ
يكي تير الماس پيكان چو آب
نهاده بر او چار پر عقاب
كمان را بماليد رستم به چنگ
به شست اندر آورده تير خدنگ
ستون كرد چپ را و خم كرد راست
خروش از خم چرخ چاچي بخاست
چو سوفارش آمد به پهناي گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسيد پيكان سر انگشت اوي
گذر كرد از مهره پشت اوي...
كشاني هم اندر زمان جان بداد
چنان شد كه گفتي ز مادر نزاد
حكيم طوس با اين ابيات تصويري كاملا روشن و واضح فراهم آورده و قصه خود را با ذكر جزئيات به شكلي سحرانگيز بيان داشته است. در شاهنامه تصوير نبرد دو پهلوان آن قدر ملموس و عيني مي نمايد كه تكنولوژي تلويزيون و سينما هم در اين راه به پاي آدم نرسيده است. زاويه دوربين، نورپردازي، طراحي صحنه و بالاخره كارگرداني در هيچ كدام از فيلم هاي سينما و تلويزيون ماتا اين حد دقيق، درست، مختصر، عميق و دلپسند نيست. بالاخره يك جايش مي لنگد. گاهي حتي نمي دانيم ايده و سوژه ذهني ما، مناسب برنامه مستند است؟ مناسب كار داستاني است؟ تله فيلم است؟ فيلم است؟ سريال است؟ توليدات كمي نديده ايم كه از نظر ظرف و مظروف، آشكارا ناهمگون بوده اند.
قصه، قابليت يك فيلم تلويزيوني را دارد اما به سريال تبديل مي شود! اين امر مهمتر از هر چيز ديگري، به فقر «سواد» مربوط مي شود. لازم نيست قصه هاي مثنوي و شاهنامه را به تصوير بكشيم، اما مي توانيم با مطالعه درست آنها با نوع روايتگري و شيوه هاي تمثيلي انتقال معاني آشنا شويم. البته اگر بخواهيم كار درست انجام دهيم.
كار تلويزيون تصويرگري است. يعني بايد همه چيز را در قاب تصوير و در جعبه سحرآميز خود عرضه كند. چگونه گفتن در اين عرصه با چه گفتن در يك پايه از اهميت قرار دارد. چگونه گفتن، بحث تكنولوژي است، فن آوري و علم است. بايد آموخت. اما چه گفتنش، جوشش و كوشش مي خواهد. بايد سعي كنيم بفهميم كه در شرايط امروز كشور و موضع جهاني اش در دنيا به عنوان يك كشور مسلمان و توانمند، چه مطلبي را بايد عرضه كنيم. و عطش طالبان را چگونه بايد فرونشانيم. به كدام خوارخوار وجودشان پاسخ گوييم؟ چه پاسخي كه صدق باشد يا كذب؟ معني باشد يا تصوير و يا تصويري از معنا؟
¤ ¤ ¤
خلق تصوير به نبوغ و استعداد و علم و انديشه بستگي دارد. صرفاً با داشتن ابزار نمي توان ادعاي خلق و نوآوري كرد. جاي دور نمي رويم. نيازي نيست براي مثال از فيلم بن هور و كشتي تايتانيك و آواتار يا از كانالهاي مثلا تواناي غرب مثل «BBC» و «ZDF» نام ببريم. كمي چشم بازكنيم اطرافمان چشم انداز وسيع و زيبايي مي بينيم كه مي توانيم تعريفش كنيم. در كنه معاني مشرق زميني كه اسلام را چون گوهري در خود دارد، چيزي نهفته است، چيزي كه روح جانفزاي معني را چون بوي گلهاي بهاري مي پراكند.
جاي دور نمي رويم. از تلويزيون و فيلم، شاهد نمي آوريم. در اين نزديكي هستند كساني كه با زبان زيباي خويش از عظمت و ظرافت و رحمت، عبارت مي كنند. عبارتي كه رويش و عطر دل انگيز بهاري را به تصوير مي كشند. از سعدي مثال بزنيم. از تصوير تماشايي بهاران، از حيات. آنجا كه مي گويد: «فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردين بگسترد و دايه ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد. درختان را خلعت نوروزي قباي سبز ورق دربرگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع، كلاه شكوفه بر سر نهاده. عصاره نالي به قدرت او، شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش، نخل باسق گشته.»
شيخ شيراز نكته سنجي را به زيبايي رعايت كرده به مخاطب خود متذكر مي شود كه اين همه، در سايه رحمت و دولت كسي ايجاد شده كه بايد فرمانبردارش بود و تو را عبث نيافريده است.
«ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري
آيا اين عبارت ها براي عامه مردم، بي معني و دشوار است؟ آيا به غير از بيشتر نسل جديد، اغلب مدرسه رفته ها اين متون زيبا را در حافظه ندارند؟ آيا اين نوع منابع كه شامل همه خوبيها و نوآوريهاست قابل عرضه به خواص است؟ آيا رواست آن را در شبكه چهار سيما و مختص عنايت فرهيختگان! ارائه كرد؟ پاسخ روشن است. البته ضمن اذعان به سختي و مخاطره آميز بودن كار تلويزيون بايد در تفكيك شبكه هاي چندگانه صدا و سيما بازانديشي نمود. سعدي، حافظ، فردوسي، نظامي و خيلي ديگر از شعرا، دعبل خزائي و حسان ثابت و فرزدق و يا حتي خاقاني و بيدل و ناصر خسرو نيستند كه لازم باشد صرفا در شبكه چهار به آنها پرداخت. همچنين فيلم هايي را مي بينيم كه بنظر مناسب با شأن و تعريف شبكه نيست. مثال كم نيست. گاه هم فيلم هايي از شبكه پايتخت! پخش مي شوند كه به قول كارشناسان! به فراخور حال تهراني ها و مردمان نزديك تهران انتخاب، توليد و پخش مي شوند. با كمال تعجب مي توان برخي از اين فيلم را برروي آنتن شبكه هاي استاني ديگر نيز هم ديد! طبعا اين امر، كارشناسي درستي نشده است ليكن لزوم توجه به اين ظرايف مي تواند به آساني در فرهنگ اين سرزمين رخنه وارد كنند.
در توليد فيلم هاي سينمايي كه بخصوص در اين روزها رونق دارد نيز قصه همين است. وقتي رستم مي سازيم و به ميدان مي فرستيم نبايد ناهنجار باشد، مصنوعي باشد. گمان نكنيم رستم بايد هميشه ريشي دو تا داشته باشد با گرزي كه بر سر ديو بكويد. اگر اين تصوير قابل توسعه نباشد، رستم در شاهنامه محبوس مي گردد در حالي كه رستم، يك نماد است. نمادي براي خيلي از صفات مثبت. اين امر براي غربي ها كاملا واضح، روشن است. آنها كه رستم نداشته اند براي خودشان بتمن و سوپرمن واكومن و نيم من و چندمن مي سازند. و براي اين من هاي بي معني آن قدر تبليغ مي كنند كه ديگران را به باور تمام برسانند. به اين باور كه در كوزه چيزي هست.
اما آيا هست؟!
درگذشته نقل و نقالي و قصه پردازي علاوه بر تقويت قدرت تخيل موجب همنشيني و گفتگو بود.
دراين گفت وشنودها بسياري از مسائل فرهنگي ادبي به معني وسيع كلمه رد و بدل مي شد كه در نهايت به كمال و پختگي اعضاي خانواده منجر مي گشت. موضوعات و سوژه ها، متنوع، پر كشش و حكمت آميز و عبرت آموز بودند. نسل هاي قبل تر اين ادعا را تصديق مي كنند.
رونق بازار شعر و ادب دركانون كوچك خانه، كمترين آثار اين همنشيني بود. خواهي نخواهي در مباحثات و مشاعره ها و روايات شركت مي كردي يا پنهاني چيزكي حفظ كردي تا در جمع، حقير نباشي. يا لااقل مستمع پرشوقي مي شدي كه صاحب سخن را بر سرذوق آوري و پس از مدتي در ميان همان جمع، چيزهايي مي آموختي كه درمكان و مقامي ديگر، مقامت را بالا مي برد. بسياري از اهل ادب. داشته هاي ذهني و علمي خود را از طريق شنيدن صرف به دست آورده اند. كساني بودند كه هنگام شنيدن مطلب. بيش از 80 درصد آن را درك مي كردند اما با مطالعه خواندن آن مطلب، كمتر از 30 درصد دريافت مي نمودند. ادبيات شنيدني بخصوص در مناطق مختلف ايران و در طول سالها آواها و نواها و اشعار مقامي و محلي در ايران رواج و رونق بسياري داشته است. درچنين احوالي، تلويزيون براي جايگزيني خيلي چيزها پا به ميدان نهاد، پديده اي كه بايد در مواجهه و استفاده از آن هوشيارتر عمل كرد: صدا و تصوير.
تصوير در روح و ذهن شخص حك مي شود و دراين كار تا ژرفا فرو مي رود. اين ظرف با چنين خصيصه اي اين ويژگي را دارد كه محل اعلام برخي معاني قرارگيرد. نمادها اغلب چنين نقشي را مي پذيرند.
پس برخي از جريانهاي سياسي و فرهنگي در اين قالب ارائه مي شوند تا تاثير افزونتري بر مخاطب بجا بگذارند. درگذشته اين عمل توسط علما، مبلغين، مسافرين جهانديده و اهل هنر خطابه صورت مي گرفت. اما امروزه تلويزيون جاي همه آنها را پر كرده است. هيچ كدام از موارد ياد شده حذف نشدند. صرفاً از محلي ثابت و مشخص به نام تلويزيون به بيان مطلب مي پردازند. مجال بحث و گفتگو از بيننده گرفته مي شود. غلط شنيداري به خاطر اينكه نمي توان از مجري يا كارشناس سؤالي پرسيد، در ذهن ببينده حك مي شود. براي از دست ندادن برنامه از هر نوع سكوت و عدم گفتگو با ديگران و بي توجهي به اطراف الزامي است. كم كم در تنوع شبكه و برنامه و ماهواره ناخواسته گم مي شوي. تلويزيون قصه پرداز چيره دستي است كه قصه را با تصوير توام مي كند تا جذبت كند، هرچه بيشتر در شيوه هاي انتقال معني كار شود باز هم ناچيز است.
درمواجهه با ابزاري كه ديگري درآن دخل و تصرف نموده بايد هوشيارتر عمل كرد. چيزي كه بايد در وهله اول بدان توجه كرد معني و محتوي است. مگر نه اين است كه اعتقاد داريم نيت اگر خير باشد كار از عالم بالا راست خواهد شد؟ محتوي، مطلب مقدسي است كه اگر آن را فداي فرم و قالب كنيم خسارتي جبران ناپـذير به بار خواهد آمد. شايد اهالي تلويزيون به لحاظ كمي و با رعايت بخشي از مناسبت هاي مذهبي فرهنگي توليداتي داشته اند. اما داستانها اغلب سطحي، غير خلاقانه، ناپخته و شتابزده عرضه مي شوند. حال آنكه بازهم اهل ايمان و انديشه دريك نظر راه چاه را باز مي شناسند. هنر خلاق ايشان بسان تيري است كه در دلهاي صافي مي نشيند و اثري ابدي باقي مي گذارد. از جمله اين موارد، گريه اهل دل بر امام حسين (ع) است. اين كار كه تا قيامت بر اهل عشق و ايثار روداشته شده جداي از همه جوانب معنوي و ارزشي از جنبه تصويري نيز قابل توجه است. گريه كردن و اشك ريختن. شامل رويي درهم و چهره اي اندوهگين است. در شور قطره هايي كه پي درپي از چشمه چشم در رود اشك تابد امن مي رود. و هق هقي كه گاه رعد آسا و گاه آرام است. بزرگان بسياري ديده ايم كه درهيچ مصيبتي اشك در ديده شان نيامد الا درمجلس مصيبت سيدالشهدا (ع) اينها همه مي تواند ابزاري باشد براي روايتي درست براي تاثير و تصرف در قلوب مردمي ساده دل و نيك نهاد.
¤¤¤
بعضي گمان مي كنند گلستان و بوستان بايد مخاطب خاص داشته باشد. بازار مشخصي دارد كه بايد صرفاً درآنجا عرضه شود. اما ... يادش به خير... درگذشته چنين نبود. پدران ما، بسياري شان شاهنامه و حافظ و مثنوي و كليات سعدي و قرآن و انواع ادعيه وانجوي درحافظه داشته اند. آنها به نقل خودشان ميراث دار پدران و پدران و اجداد خود بوده اند.
و بايد به هرحال پذيرفت كه، روزگار عوض شده است. يك نوع شتاب و سرعت رو به افزايش همه چيز را تحت تاثير خود قرارداده است. در اين سير بعضي چيزها كم ترو بعضي بيشتر مورد توجه قرارمي گيرند. و اگر در ارائه پيام دقت وتامل صورت گيرد مي توان با وجود سرعت و شتاب، سمت وسوي حركت را مشخص نمود.
درپي مثال اگر باشيم از نسبت مردم با راديو مي توان گفت كم سمت ديگر تصوير است و بي وجه نيست.
روزي يكي از مديران راديوگفت:«دست از سر حافظ و شاهنامه و مثنوي برداريد مردم از بس شنيده اند خسته شده اند. سخن نوآور كه نو را حلاوتي دگر است.» سرمايه هاي ادب پارسي حذف شدند تا اينكه... بگذريم.
محيط منزل در طول روز براي اغلب، زنان خانه دار و داخل اتومبيل هنگام سفر و حين ترافيك، بيشترين كساني را كه پتانسيل شنيدن راديو را دارند و درعين حال اين امكان برايشان فراهم است كه راديو را خاموش يا روشن كنند. در خود گردآورده است. اما اگر به اطرافتان اندكي توجه كنيد شتاب حيات را در ويراني باغ ها و جنگل ها و دشت ها و خانه هاي قديمي، و جايگزيني اتوبانها تا دراستفاده مداوم و نياز مبرم مردم به تلفن همراه يا همان نام شايع موبايل، دروجوب استفاده شخصي از اتومبيل، درفاصله گرفتن از محيط خانواده و غرق شدن در كار وكار و كار و ده ها از اين دست مي توان ديد.
و سرانجام نتيجه: نتيجه اينكه بايد به نيازهاي فرهنگي جامعه بيشتر توجه كنيم. معنا را فداي صورت نكنيم و از گنجينه غني ادبيات فارسي براي پر باركردن رسانه اي مؤثر چون صدا و سيما بهتر و بيشتر مدد گيريم و در نهايت از شيطنت ها و فرصت طلبي هاي غرب بخصوص در زمينه مسائل فرهنگي غفلت نورزيم.

 



ترنم

حقيقت آدم ها آن نيست كه بر شما آشكار مي كنند، بلكه آن است كه از آشكار كردنش بر شما عاجزند.
بنابراين، اگر مي خواهيد آنها را بشناسيد، به آنچه مي گويند گوش ندهيد، بلكه به آنچه ناگفته مي گذارند گوش بسپاريد.
جبران خليل جبران

 



ادبيات و سياست!

پژمان كريمي
معاندان با انديشه اسلامي، «ادبيات» را ابزاري كارآمد مي دانند كه به واسطه آن مي توان القائات سياسي را بر اذهان مخاطب (= دريافتگر) تحميل كرد.
ترديدي نيست كه ادبيات مي تواند ابزاري براي القائات سياسي باشد. اما اگر جنس آنچه به عنوان پيام سياسي القاء مي شود، نمودي ا ز حقيقت و برآمده از اراده اي الهي باشد، كاركرد سياسي ادبيات نكوهيده نيست. در غيراين صورت، ابزارانگاري ادبيات در مسير القائات سياسي، نكوهيده و جفايي مسلم بر اين ساحت فرهنگ آفرين است.
معاندان، علاوه براينكه ادبيات را در خدمت اهداف و مطامع نفساني و شيطاني خود درمي آورند، در قامتي فريبكارانه، سياست و سياست ورزي را امري گيتيانه و نفساني ارزيابي نموده و چنين شأن و دامن ادبيات و اديبان را منزه از سياست معرفي مي كنند. به دو دليل!
نخست اينكه مناديان حق را از وسيله قراردادن ادبيات به عنوان ابزاري كارآمد، پرهيز دارند و يا مخاطب را به پيام هاي سياسي حقگرايان كه در قالب ادبيات عرضه مي شود، بدبين سازند.
دوم؛ مخاطبان را از القائات سياسي ادبيات معاندانه با انديشه اسلامي، غافل كنند تا القائات به راحتي به ذهن و دل مخاطب راه يابد و كارگر شود.
در روزهاي تلخ اغتشاشات پس از انتخابات دهم رياست جمهوري، صفحه ادبي روزنامه وابسته به حزب اعتماد ملي، در هواداري با اغتشاشات، كاركرد نكوهيده سياسي ادبيات را به نمايش گذاشت.
اين صفحه، هر روز اشعاري سپيد را منتشر مي كرد كه مضامين اصلي آن چنين بود :
-تشويق به مبارزه عليه نظام جمهوري اسلامي
-متهم كردن نظام به سركوب مردم بي گناه
-مرثيه براي «كشته شدگان خيالي»
در آن روزها، نگارنده در قالب چند يادداشت به كاركرد نامشروع سياسي صفحه ادبي روزنامه يادشده اعتراض كرد. روزي مسئول آن صفحه در تماسي با نگارنده، ضمن دفاع از رويكرد روزنامه متبوع خود، اشعار ضدانقلابي آن رسانه را ، «احساسات» شاعران در قبال مسائل و پيش آمدهاي اجتماعي معنا كرد! وي كاش مي گفت كه صاحبان آن اشعار ضدانقلابي، چرا تنها در هواداري از ضدانقلابيون دچار غليان احساسات زلال مي شوند؟
به هرروي، كاركرد نامشروع سياسي ادبيات اينك وجه بارزتري يافته است.
در قبال چنين رويدادي، شاعران متعهد بايد به تكاپو افتاده و با توليدات بيشتر، ابزار ادبيات را به نفع خود مصادره نمايند. به موازات اين كار، بايد از كاركرد نامشروع سياسي ادبيات كه با زيركي و پنهان كاري به دست معاندان صورت مي گيرد، پرده انداخت!
رسانه هاي متعهد با ميدان دادن به ادبيات متعهد مي توانند زمينه ساز تحقق دو ضرورت برشمرده باشند!

 



بهاريه در شعر فارسي

اكبر خورد چشم
بهار كه فرا مي رسد، شادابي و سرزندگي را تنها براي درختان و طبيعت ارمغان نمي آورد، بلكه روح و جان آدميان نيز صيقل يافته و اين چنين بهار بهترين زمان براي زدودن غم ها و اندوه هاست.
بي ترديد در ميان افراد مختلف انساني، شاعران، نويسندگان و هنرمندان به بهار اهميت خاصي مي دهند، چنان كه در اين ميان اغلب آثار ادبي و هنري جهان به نوعي رنگ و بويي از بهار را در دل خودش دارد و اين رنگ و بوي چنان طراوتي به اين آثار مي دهد كه بدون شك آنها را در ساليان متمادي محفوظ مي دارد. پس بر همين مبناست، در ميان آثار ادبي، به خصوص شعر فارسي، بهار جلوه خاصي دارد و به اين نوع ادبي طراوت و شادابي بي نظيري بخشيده است، چنان كه در اين رهگذر گونه اي از شعر ظهور پيدا كرده كه از آن تحت عناويني چون «بهاريه» ياد مي شود و اغلب شاعران فارسي به نوعي در دل آثار خودشان بهاريه هايي دارند.
هرگاه سخن از شعرفارسي به ميان مي آيد، اولين كسي كه در اذهان خطور مي كند، نام «رودكي سمرقندي» پدر شعر فارسي است، همان كسي كه به سرودن اشعار نغز و دلپذير مشهور است و اكثر ابيات و اشعار باقي مانده از وي در حوزه ادبيات توصيفي است. اين شاعر به ظاهر نابينا آنچنان به توصيف بهار مي پردازد كه از واژه واژه ابيات شعرش نغمه پرندگان، غرش ابرها، ريزش باران و حركت جويباران به خوبي به گوش مي رسد:
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
با صد هزار نزهت و آرايش عجيب
چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد
لشكرش ابرتيره و باد صبا نقيب
آن ابربين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كئيب
خورشيد ز ابرتيره دهد روي گاه گاه
چونان حصاري اي كه گذر دارد از رقيب
باران مشك بوي ببارد نو به نو
وز برف بركشيد يكي حله قصيب
و يا شاعري چون «دقيقي مروزي طوسي» اين چنين و با زبان آن دوره، آمدن بهار را مژده مي دهد:
برافكنداي صنم ابر بهشتي
زمين را خلعت ارديبهشتي
بهشت عدن را گلزار ماند
درخت آراسته حور بهشتي
جهان طاوس گونه گشت ديدار
به جايي نرمي و جايي درشتي
زمين برسان خون آلوده ديبا
هوا برسان نيل اندوده مشتي
زگل بوي گلاب آيد از آن سان
كه پنداري گل اندرگل سرشتي
البته اين تبريك گفتن آمدن بهار در شعر اغلب شاعران وجود داشته است و هر يك از آنها به فراخور زمان خويش در كنار تبريك رسيدن بهار، همگان را به نوعي موعظه هم مي كرده اند، آن طور كه سعدي گويد:
بر آمد باد صبح و بوي نوروز
به كام دوستان و بخت پيروز
مبارك بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افكند گلنار
دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرم است اي گل كجايي
كه بيني بلبلان را ناله و سوز
و باز شاعراني همچون سعدي، با هنرمندي هر چه تمام تر از بهار تصويري بديع ارائه داده اند كه به جرأت مي توان گفت دست كمي از زيبايي خود بهار ندارد؛
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تاز صنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
باغ همچون كلبه بزاز پر ديبا شود
راغ همچون طبله عطار پر عنبر شود
روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود
چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز
گه برون آيد زميخ و گه به ميخ اندر شود
البته در پهنه ادب فارسي هستند بسيار اشعاري كه در آنها شاعران با حوصله هر چه تمام تر و با آميختن سخن و تخيل و بهره جويي از عناصر ادبي جزء جزء اجزاي بهار را به زيباترين شكل ممكن توصيف كرده اند چون اين ابيات از «خاقاني»:
دست قبا درجهان نافه گشاي آمده است
بر سر هر سنگ بادغاليه ساي آمده است
لاله ز خون جگر در تپش آفتاب
سوخته دامن شده است لعل قباي آمده است
بلبل خوش نغمه زن، هست بهار سخن
بين كه عروس چمن جلوه نماي آمده است
فاخته در بزم باغ گوئي خاقاني است
در سر هر شاخسار شعر سراي آمده است.
در ادامه بايد گفت جداي از آنچه بيان شد، شاعران كهن تنها به توصيف صوري و ظاهري بهار و تبريك گفتن محض آن نمي پرداختند، بلكه از اين اتفاق بزرگ و دگرگوني گسترده طبيعت درس هايي را براي خود و ديگران مي گرفتند و آن درس ها را با زبان لطيف شعر بيان مي كردند. يكي از درس ها تماشاي جلوه هاي فصل بهار، ايجاد حس دگرگوني و دست شستن از تعلقات نه چندان خوب گذشته است. به عنوان مثال «منوچهري دامغاني» در جايي مي گويد:
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزي فراز
كامگار، كارگيتي تازه از سرگير باز
كه اين تأثير گرفتن از طبيعت را براي رويش و زايندگي فكري دوباره، در شعر حافظ جلوه اي ديگر دارد:
صبح است ساقيا قدحي پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد، شتاب كن
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن
اما در نگاه برخي از شاعران، بهار با آن همه زيبايي و طراوتي كه دارد، خود مي تواند يادآور دوران غم و اندوه باشد. پس بي دليل نيست شاعري چون «صائب تبريزي» به ظاهر بهار را خطاب قرار داده، اما اين چنين دل پرخون را گشوده و اين طور با سوز و گداز سخن مي گويد:
از دل پرخون بلبل كي خبر دارد بهار
هرطرف چون لاله صدخونين جگر دارد بهار
از قماش پيرهن، غافل زيوسف گشته اند
شكوه ها از مردم كوته نظر دارد بهار
خواب آسايش كجا آيد به چشم سيم تن
همچو، بوي گل، عزيزي در سفر دارد بهار
هر زبان سبزه او ترجمان ديگري است
از خمير خاكيان، يك سر خبر دارد بهار
ناله بلبل كجا از خواب بيدارش كند
بالش نرمي كه از گل، زيرسردارد بهار
بس كه مي نالد ز شوق عالم بالا به خود
خاك را نزديك شد از جاي بردارد بهار
اما با تمام اين اوصاف از نظر اغلب شاعران فارسي بايد از بهار و دوران خوش آن لذت برد و آن را غنيمت دانست. چنان كه «اميرخسرو دهلوي» مي گويد:
خوش بود باده ي گلرنگ در ايام بهار
خاصه در سايه ي گل هاي تراندام بهار
به غنيمت شمر اي دوست اگر يافته اي
روز زيبا و مي روشن و ايام بهار.
و نيز صائب گويد:
ستاره ريزي صبح بهار را درياب
عرق فشاني آن گل عذار را درياب
درون خانه خزان و بهار يك رنگ است
زخويش خيمه برون زن، بهار را درياب
پس سعدي شيرازي حق دارد كه همگان را به غنيمت شمردن فصل بهار و غرق شدن در عالم عشق دعوت سازد:
آدمي نيست كه عاشق نشود فصل بهار
هر گياهي كه به نوروز نجنبد حطب است
در شعر معاصر، به خصوص شعر دوران پس از مشروطه بهار رنگ و بوي ديگر دارد. در اين دوران بهار، فصل و نمادي از دوران رهايي و آزادي است. پس شاعر دوران مشروطه ضمن رعايت سنن كهن و حفظ ريشه هاي شعر گذشته، سعي مي كند با كنايه هايي چون «بهار آزادي» به مسائل و حوادث اجتماعي و سياسي دوران خويش بپردازد؛ چنانچه «ملك الشعراي بهار» آمدن بهار را چونان آينه پريشاني روزگار خويش مي داند و به بهانه آمدن بهار از آزادمرداني ياد مي كند كه چطور خونشان را در راه اعتلاي وطن به خاك ريخته اند:
لاله ي خونين كفن از خاك سرآورده برون
خاك، مستوره ي قلب بشر آورده برون
نيست اين لاله ي نوخيز كه از سينه ي خاك
پنجه ي جنگ جهاني، جگر آورده برون
يا كه برلوح وطن خامه ي خونبار بهار
نقش از خون دل رنجبر آورده برون
ناگفته نماند اين تأثيرپذيري از بهار براي بيان حوادث و اتفاقات جورواجور اجتماعي و سياسي در شعر نو رنگ و بويي خاص دارد، مثلاً شاعري چون «نيما يوشيج» آمدن بهار را به مثابه آمدن دوران رهايي از خفقان و سانسور حاكم بر آن دوران مي بيند:
شايد اين شكسته پاره ها/ ذره ذره اين ترانه ها/ شايد بغض اين/ گلوي خسته ام/ در اين بهار/ و روز نو/ سر هفت سين/ نگاه تو/ تحويل شود
اما در كنار اين توصيفات بهارانه، برخي شاعران نوپرداز نيز با بيان بهار، به دنبال جست وجوي عرفاني بوده اند. به عنوان مثال «سهراب سپهري» مي گويد:
«مانده تا برف زمين آب شود/ مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه ي چتر/ ناتمام است درخت/ زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد/ و فروغ تر چشم حشرات/ و طلوع سرغوك از افق درك حيات/ مانده تا سيني ما پرشود از صحبت سمبوسه و عيد/ در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد / و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف/ تشنه زمزمه ام/ مانده تا مرغ سرچينه هزياني اسفند صدا بردارد/ پس چه بايد بكنيم/ من كه در سخت ترين موسم بي چهچهه ي سال/ تشنه ي زمزمه ام؟/ بهتر است آن كه برخيزم/ رنگ را بردارم/ روي تنهايي خود نقشه ي مرغي بكشم!
ناگفته نماند در ميان شاعران نوپرداز، برخي از شاعران هم هستند كه با زباني تقريباً نزديك به زبان محاوره به توصيف بهار و بيان اميال و آرزوهايشان مي پردازند كه شنيدن آنها براي مخاطبان لذت بخش است، چون اين قطعه شعر از «محمدعلي بهمني» كه مي گويد:
بهار اومد با يه بغل جوونه/ عيد رو آورد از تو كوچه توي خونه/ حياط مايه غربيل/ باغچه ي مايه گلدون/ خونه ي ما هميشه/ منتظر يه مهموون/ بهار اومد لباس نو تنم كرد/ تازه تر از فصل شكفتنم كرد/ بهار، بهار يه مهمون قديمي/ يه آشناي ساده و صميمي...
بايد گفت اوج بهره گيري از بهار در شعر فارسي آن جايي است كه شاعر با الهام گرفتن از طبيعت پيرامون خويش ضمن بيان زايش و تولد دوباره، به مسئله بسيار مهم «معاد» اشاره مي كند و آن حديث معروف رسول خدا(ص) كه مي فرمايند: «هرگاه بهار را ديديد، قيامت را فراوان ياد كنيد» پس بي علت نيست اين ابيات از «زكريا اخلاقي» بردل مي نشيند:
شور سحر حشر، اگر باورتان نيست
گل مصحف صدبرگ به سوگند گشوده است
تقرير اديبانه ي برهان معاد است
فصلي كه نسيم از پي اسفند گشوده است

پي نويس ها:
1- تبسم هاي شرقي- زكريا اخلاقي- انتشارات محراب انديشه- 1372
2- ديوان حافظ، به تصحيح محمد قزويني- قاسم غني- انتشارات زوار 1369
3- ديوان رودكي، به كوشش خليل خطيب رهبر، بنگاه مطبوعاتي صفي عليشاه 1345
4- كليات سعدي، انتشارات جاويدان
5- كليات اميرخسرو دهلوي، به كوشش م. درويش، انتشارات جاويدان

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14