(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 18 ارديبهشت 1389- شماره 19639

احمد شاكري: نمايشگاه كتاب تبديل به كانون تعاملات فرهنگي شود
بهار «كتاب»!
داناي بي زبان
شعر



احمد شاكري: نمايشگاه كتاب تبديل به كانون تعاملات فرهنگي شود

يك نويسنده معتقد است كه نمايشگاه بين المللي كتاب تهران بايد تبديل به كانون تعاملات فرهنگي شود و از شكل بازارچه اي فاصله گيرد.
احمد شاكري در گفت وگويي با كيهان همچنين گفت: نمايشگاه بين المللي كتاب تهران، يك رخداد فرهنگي است كه نظر مخاطبان گسترده اي را به خود جلب مي كند. اما نكته اينجاست كه مخاطبان اين رويداد را بايد كاملا شناسايي نمود.نويسنده كتاب «انجمن مخفي» افزود: مخاطبان نمايشگاه را بايد به دو گروه حرفه اي و غيرحرفه اي تقسيم كرد كه هر يك با انگيزه اي خاص قدم به نمايشگاه مي گذارند.
وي مخاطب حرفه اي را داراي انگيزه بالايي دانست و گفت: اين گروه از مخاطبان كمتر براي خريد كتاب به نمايشگاه رجوع مي كنند. او مي آيد كه با تازه هاي نشر آشنايي يابد و يا در فضاي فرهنگي نمايشگاه با عوامل مؤثر در تهيه و نشر كتاب، تعامل برقرار نمايد و به تبادل نظر بپردازد.
شاكري با تأكيد بر اينكه مخاطب عادي، خود در چند رده طبقه بندي مي شود، گفت: برخي از اين گونه مخاطبان، به نمايشگاه تنها در حكم يك فستيوال مي نگرند كه با شركت در آن بايد وقت خود را سپري سازند. در واقع اين طيف حضور در نمايشگاه را عملي تفريحي مي دانند. برخي نيز اساساً به دنبال خريد كتاب نيستند. بلكه براي آنان نمايشگاه فرصتي است تا خود را در معرض كتاب ببينند و بصورت تصادفي كتابي را خريداري كنند. برخي هم به دنبال كتابهاي خاصي هستند كه آن را بيرون از نمايشگاه نتوانسته اند به دست آورند.
اين نويسنده با تأكيد بر اينكه شكل فعلي نمايشگاه، شكلي بازارچه اي است، تصريح كرد: اين شكل بازارچه اي يعني غلبيت وجه تجاري! افراد براساس يارانه و بن خريد و در دسترس قرار گرفتن كتاب، به استقبال از نمايشگاه مي شتابند. مجموعه اينها يك معيار كمي را به دست مي دهد.
معمولا هم، كيفيت نمايشگاه را با ميزان مراجعه كنندگان، ميزان فروش و تعداد كتابهاي عرضه شده مي سنجند كه به نظرم معياري ضعيف است.شاكري يكي از دلايل اقبال مردمي از نمايشگاه را ضعف در سيستم توزيع كتاب در كشور معرفي كرد و گفت: سيستم توزيع كتاب در كشور ما رويه مطلوبي ندارد. يعني شما به سادگي نمي توانيد به كتاب دسترسي داشته باشيد. سامانه الكترونيكي توزيع كتاب در كشور ما، نهادينه و گسترده نشده تا يك هموطن شهرستاني بتواند به كتاب مطلوب و مورد نياز خود دسترسي يابد. اگر ما سيستم توزيع را اصلاح و به سامان كنيم آن وقت اين سؤال مطرح مي شود كه آيا نمايشگاه كتاب پرمخاطب خواهد بود يا نه؟نويسنده كتاب «باران نيمروز» با اشاره به اينكه تا تبديل نمايشگاه به كانون تعاملات فرهنگي، راهي طولاني در پيش است گفت: اگر سامانه توزيع و اطلاع رساني كتاب اصلاح شود و مخاطب به مفهوم واقعي به كتاب دسترسي يابد، آن وقت باقي مي ماند اينكه؛ مخاطب، همه ناشران را در يك جا و در يك ظرف زماني مشخص، ملاقات نمايد. در چنين حالتي نمايشگاه از شكل فعلي پوست مي اندازد و به كانون تعاملات فرهنگي تبديل مي شود؛ مثل نمايشگاههاي كتاب در برخي كشورها!شاكري همچنين گفت: جشنواره بين المللي كتاب تهران در مسير تبديل به كانون تعاملات فرهنگي، قدم هايي برداشته است اما بايد پذيرفت تا زماني كه وجه بازارچه اي و تجاري بر آن غلبيت داشته باشد؛ برگزاري نشست ها و برپايي تعاملات، در سايه قرار مي گيرد و ناشران و مسئولان نمايشگاه خواه- ناخواه، درگير مسائل خريد و فروش كتاب مي شوند.

 



بهار «كتاب»!

پژمان كريمي
پس از بيست و دو دوره متوالي، اينك نمي توان كتمان كرد كه نمايشگاه بين المللي كتاب تهران، رويدادي بزرگ، جدي و جريان ساز در حوزه كتاب است. گواه اين ادعا، استقبال چهارميليون نفري از نمايشگاه سال گذشته و حضور بيش از سه هزار ناشر از ايران و 80 كشور ديگر جهان در نمايشگاه امسال است.
نمايشگاه كتاب، حاصل يك سال تكاپوي فرهنگي ناشران را پيش رو مي نهد و تازه ترين ثمرات انديشه و خلاقيت اهالي قلم را معرفي مي كند. نمايشگاه، ساحت وعرصه اي است كه در مكاني واحد و در زماني مشخص، مجال آشنايي علاقه مندان به كتاب و خريد اين محصول انديشه ساز را به سادگي فراهم مي آورد.
اما كاركرد يا كار ويژه نمايشگاه، تنها آني نيست كه گفته شد. اين رويداد، بركات ديگري هم دارد.
در طول مدت برگزاري نمايشگاه، ناشران اين فرصت فراخ و ارزشمند را مي يابند كه بي واسطه با مخاطبان رودررو شوند. در سايه اين رودررويي، از نيازهاي قشر مخاطب آگاه گردند و بر پايه آن به «نشر» بپردازند.
از طرف ديگر، نويسندگان، مؤلفان و مترجمان نيز مي توانند ديدگاه مخاطبان را نسبت به آثار پيشين خود جويا شوند و يا با دستيابي به نيازهاي «غالب»، موضوع و قالب اثر و آثار آينده خود را متصور گردند.
بنابراين- ميدان تعامل ميان ناشر و نويسنده و مؤلفان و مترجمان از يك سو و گروه هاي مخاطب از ديگر سو، به عنوان يكي از عوامل ترسيم كيفيت محصولات اهالي قلم و مؤسسات نشر در افق آينده قابل تلقي است.
بايد گفت اساساً نفس برگزاري نمايشگاه- بويژه در اندازه هاي بزرگ نمايشگاه بين المللي كتاب تهران- نقش و اهميت كتاب را در زندگي روزمره و پرورش فكري و تعالي روحي، هدف تاكيد قرار مي دهد. اين اتفاق، به ايجاد و خيز موج بلند «اعتنا» نسبت به كتاب و دامن زدن به هيجان عمومي براي «كتابخواني» منجر مي شود.
بي ترديد، برگزاري نمايشگاههاي بزرگ فصلي كتاب نيز نه تنها در تهران كه در مراكز استان ها و شهرهاي بزرگ، به افزايش ميل به كتابخواني و بالندگي فرهنگ كتاب مداري در جاي جاي كشور پهناورمان مي انجامد.
به اميد آن كه رايحه بهار كتاب كه هر ساله با برپايي نمايشگاه بين المللي كتاب تهران، بر ساحت پايتخت گسترده مي شود، هر گوشه اين سرزمين را فراگيرد.

 



داناي بي زبان

منصور ايماني
خدا بيامرز راجع به كتاب جمله مخصوصي داشت كه من تا چندسال برخلاف منظور او جمله اش را براي خودم جور ديگر معني مي كردم. صاحب اين حرف، بنده خدا مادرم بود كه هروقت مي خواست زاد و رودش را در مورد درس و مشق شان نصيحت كند، آن جمله هميشگي را- كه به قول قدما اندر باب كتاب بود- خرج شان مي كرد. تعدادمان زياد بود و اگر اغراق نكنم، به اندازه يك لشكر مي شديم. دقيقاً يازده نفر و حالا خودتان بگوييد كه با آن دونفر خدابيامرز- پدر و مادر- مي شديم چندنفر؟ با اين حساب، مادرم هميشه خدا پنج شش تا محصل قد و نيم قد داشت كه به جز خورد و خوراك و ترو تميزي اين لشكر خانگي، مجبور بود دست تنها به درس و مشق شان هم برسد. كل سوادش عبارت بود از يك امضا كه آن هم خلاصه مي شد از اسم كوچك چهارحرفي خودش كه آن را شكسته بسته مي نوشت. به جز اين امضاي مكتب خانه اي، چند تا هم دوبيتي محلي از بر بود كه سرگهواره بچه هاي كوچك تر مي خواند و خوابشان مي كرد. همه سواد خدابيامرز همين بود، ولي در مقابل، نطق خوبي داشت و ضمن اين كه حرف زدنش قشنگ بود، حرف هاي قشنگ هم مي زد. سال ها بعد كه خودم كمي تا اندكي سواددار شدم فهميدم استادهاي دانشگاه اسم اين حرف هاي قشنگ را گذاشته اند ادبيات فولكلوريك و به قشنگ حرف زدن شان هم مي گويند فصاحت و بلاغت. البته من خودم الآن به اين ويژگي آدم هاي درس نخوانده مي گويم؛ «دانش شفاهي» و معتقدم خيلي از مدرك گرايان بي مايه، پيش شان بايد زانو بزنند و چيزها ياد بگيرند. راستش، راجع به اين عالمان بي مدرك بايد بيشتر گفت، اما چون اينجا موضوع والده خود ماست، خوف دارم يكي اعتراض كند كه دارم زيادي لفت و لعابش مي دهم. پس بايد هرچه زودتر وارد اصل ماجرا بشوم: هروقت كه يكي از محصل هاي خانه، سردرس خواندن تنبلي مي كرد، خانم والده دست به دامان جمله هميشگي اش مي شد و به او مي گفت: «پدرتان كه از خودش باغ و املاكي ندارد برايتان بگذارد؛ سرمايه شما همين كتابي است كه زير بغلتان گذاشته ام. پس بچسبيد به اين كتاب تا فردا درمانده نشويد!»
اولين بار كه اين جمله مادرم به گوشم خورد، خودم محصل ابتدايي بودم و مادرم داشت برادر وسطي ما را، به خاطر اين كه تكاليف مدرسه اش را پشت گوش مي انداخت، اندرز مي داد. به هرحال من بچه بودم و ترازوي عقلم، چيزهاي سنگين و حتي نيمه سنگين را نمي كشيد. همين باعث شد كه فكر كنم؛ و مادر خدا بيامرزم راجع به معامله حرف مي زند و منظورش خريد و فروش اجناس دست دوم است. آخر توي كوچه و محله، بچه هاي بعضي از خانواده هاي فقير و ندار را ديده بودم كه؛ چيزهاي كهنه و دور افتاده مثل پاكتهاي خالي سيمان و روزنامه خوانده شده و قوطي هاي خالي آلومينيومي و اين جور چيزها را، از توي زباله ها جمع مي كنند و چند ريالي را كه از كهنه ورچيني گيرشان مي آيد مي زنند به زخم و زيل زندگي. اينجا هم مي شنيدم كه مادرم به ما مي گويد دار و ندارتان همين كتابهاي مدرسه است و من هم در عالم بچگي فكر مي كردم منظورش اين است كه ما بايد از كتابهاي مان خوب نگهداري كنيم تا براي خرج و مخارج زندگي، بعداً آنها را يكجا بفروشيم! با اين تلقي اشتباه هر وقت كه حرف خدا بيامرز مادرم را در ذهنم حلاجي مي كردم، خودم را مثل بچه هاي دوره گردي مي ديدم كه كتابهاي كهنه خودم و بچه هاي خانه را، روي دستم گذاشته ام و به آدم بزرگها التماس مي كنم كه چند تاي شان را از من بخرند. شايد ماجراي خنده داري باشد، اما بايد قبول كنيم كه در حال و هواي بچگي، ماجراهايي از اين هم خنده دارتر داشته و داريم كه هركدام در ذاتشان، چيزي براي آموختن دارند. به شرط آن كه در سطح كميك ماجراهايي از اين دست توقف نكنيم. خود من وقتي به ياد داستان پردازيهاي كودكانه خودم و آن دست فروشي هاي خيالي ام مي افتم و آن را با وضعيت كاري امروزم مقايسه مي كنم، دردمندانه به خودم مي گويم؛ آن دوره گردي و كتاب فروشي خيالي تا حدودي به واقعيت پيوسته و كسب و كار امروزت، اختلاف چنداني با آن كاسبي كودكانه ندارد. آن روز در خيالت، كتاب كهنه مي فروختي و امروزه به عنوان كارمندي تحصيل كرده، محتواي همان كتابهايي را كه در مدرسه و دانشگاه آموخته اي، به اداره ات مي فروشي و امرار معاش مي كني. بچه كه بودي از پند و اندرز مادرت راجع به كتاب و درس و مشق مدرسه، تصور اشتباهي داشتي كه البته چند سالي بعد بزرگتر كه شدي، تلقي ات را اصلاح كردي و منظور واقعي مادر خدا بيامرزت را گرفتي، اينها همه اش قبول. ولي يادت باشد كه تو قدر كتاب را به اندازه اي دانسته اي كه، نوشته هاي ديگران را بخواني و حفظ كني و امتحان بدهي و نمره و مدرك بگيري و بشوي كارمند تا براي خرج و مخارج زندگي ات، مجبور نباشي مثل دوره گردهاي بي سواد، كتاب كهنه بفروشي!
كتاب خواندن و كارمند شدن عيبي ندارد. به هر حال كساني بايد باشند تا ماشين هزار چرخ اين همه ادارأ جورواجور را بچرخانند. اما خوب بود گاهگاه، لاي كتابي را- نه به قصد رسيدن به يكي از ميزهاي اداره جات- ورق مي زدي و روح مادرت را شادتر مي كردي. چرا كه آن خدا بيامرز مي ديد، اين فرزند خلف، هم قدر كتابهاي مدرسه را كه او زير بغلش گذاشته بود، دانسته و به مباركي كارمند شده و هم چند تا كتاب علاوه بر آنها، خوانده و آدم شده است.
اگر اين نيست، شما بگوييد؛ كتاب خواندن و كارمند شدن با كتاب كهنه فروختن چه تفاوتي دارد؟!

 



شعر

عباس خوش عمل
آيينه ي دل اگر بشويي زغبار
وزنور محبتش كني برخوردار
نوميد مشو كه مي شود خانه ي دوست
ترديد مكن، شود تجليگه يار
يارب! مددي كه غرق خون است دلم
وز بستر عافيت برون است دلم
از عشق كسي كه خود نمي دانم كيست
سرگشته ي وادي جنون است دلم
¤ ¤ ¤
يارب! به جهان ذليل و خوارم مپسند
افتاده زپا و شرمسارم مپسند
تنها و غريب و بي پناهم مگذار
بازيچه ي دست روزگارم مپسند

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14