(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 23  خرداد 1389- شماره 19668

تحجر سياسي ؛ خطرناك تر از تحجر مذهبي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




تحجر سياسي ؛ خطرناك تر از تحجر مذهبي

جواد اميري
سيره اميرمؤمنان(ع) نشان گر آن است كه هرگاه در جامعه اسلامي، استعمارگران با خدعه و نيرنگ، قشر عوام و خودباخته را فريب داده و آنها را سپري براي دستيابي مقاصد شوم خود قرار دهند، بايد با آنها به سختي برخورد نمود؛ اگر چه به قيمت كشته و زخمي شدن جمعي تمام شود؛ زيرا اينها در حقيقت مانند پايگاه دشمن عمل مي كنند و زمينه ساز سيطره منافقان و مستكبران بر جان و مال و دين و ناموس امت مسلمان اند. البته برخورد سخت و با صلابت بايد پس از بحث و گفتگو و تلاش براي هدايت آنان صورت پذيرد.
از اين رو شهيد مطهري مي گويد:
از جمله نكته هاي بزرگي كه از سيرت علي(ع) مي آموزيم اين است كه اين چنين مبارزه اي اختصاص به جمعيتي خاص ندارد؛ بلكه در هر جا كه عده اي از مسلمانان و آنان كه در زيّ دين قرار گرفته اند، آلت پيشرفت بيگانگان و پيشبرد اهداف استعماري شدند و استعمارگران براي تضمين منافع خود به آنان تترّس111كردند و آنان را براي خويش سپر گرفتند كه مبارزه آنان بدون از بين بردن آن سپرها امكان پذير نيست، بايد ابتدا با سپرها مبارزه كرد و آنها را از بين برد تا سد راه برطرف گردد و بتوان بر قلب دشمن حمله برد... داستان خوارج اين حقيقت را به ما مي آموزد كه در هر نهضتي اول بايد سپرها را نابود كرد و با حماقت ها جنگيد، همچنان كه علي(ع) پس از جريان تحكيم، اول به خوارج پرداخت و سپس خواست تا باز به سراغ معاويه رود.112
اما مجاهده جانكاه مولا در مبارزه با پديده تحجر، به دليل نابساماني ها و انحرافات پديد آمده پيشين و شيوع فقر فرهنگي و ضعف فزاينده بينش مذهبي و سياسي مردم، سرانجام به نتيجه مطلوب خويش نرسيد؛ بلكه پس از جنگ با خوارج كينه متحجران نسبت به حضرت فزوني يافت و به صورت كناره گيري از مسايل سياسي و عدم شركت در جهاد عليه قاسطين بروز كرد؛ به طوري كه اميرمؤمنان(ع) پس از جنگ نهروان سخت از اين قشر متحجري كه از سر جمود فكري و قصور فهم، وي را وادار به پذيرش حكميت و مذاكره با شيطان بزرگ و مستكبر حيله گري چون معاويه كردند، اظهار انزجار مي كرد و
مي فرمود: «من آنها را به قرآن دعوت كردم؛ ولي آنها مرا از عمل به قرآن منع كردند... و مرا واداشتند دست به كارهايي بزنم كه با خلق و سرشتم سازگار نبود».
ثقفي از اباصالح نقل مي كند كه مي گفت ]پس از نهروان يك بار[ ديدم علي(ع) قرآن را بر سر نهاده و فرمود:
ألّلهم سألتهم ما فيه فمنعوني ذلك! ألّلهم نّي قد مللتهم و ملّوني، و أبغضتهم و أبغضوني و حملوني علي غير خلقي و علي أخلاق لم تكن تعرف لي فأبدلني بهم خيراً لي منهم و أبدلهم بي شراً منّي و مث قلوبهم ميث الملح في الماء113؛ پروردگارا! از آنها خواستم به آنچه در اين (قرآن) است عمل كنند؛ ولي مرا از عمل به آن منع كردند! خدايا من از آنها ملول شده ام و آنها نيز از من خسته شده اند؛ من نسبت به آنها خشمگينم و آنها نيز بغضم را به دل گرفته اند و مرا به كاري
واداشته اند كه با طبع من سازگار نبود و به اخلاقي وادار كرده اند كه هرگز تو مرا به آن اخلاق نمي شناختي.114 پس مرا به بهتر از اينها دمساز كن و آنها را به جاي من به فرد شري مبتلا ساز و دلهايشان را همانند ذوب شدن نمك در آب ذوب كن.
اكنون مناسب است يك پرسش پنهان را طرح كنيم؛ اگر كسي بگويد مگر نه اين است كه مشكل تحجرگرايي قبل از حكومت علي(ع) در ميان امت پيامبر(ص) جريان داشته است؛ چگونه عثمان و معاويه توانستند جامعه را كنترل كنند، ولي مولا در سامان دهي اوضاع ناكام ماند؟
در پاسخ بايد گفت: عثمان و معاويه نيز در حل مشكل تحجرگرايي و ايجاد آرامش و امنيت كامل و ساماندهي اوضاع جامعه موفقيت شاياني نداشته اند. شاهدش اين است كه عثمان با شورش عمومي به قتل رسيد و خوارج در دوران معاويه نيز در جامعه اغتشاش و ناامني ايجاد مي كردند.
در ثاني آنها براي مبارزه با انسان هاي متحجر از هر ابزاري، اعم از حق و باطل استفاده مي كردند؛ گاه با زر و گاه با زور و تزوير با مردم برخورد مي كردند تا حكومت خود را پيش برند؛ ولي اميرمؤمنان(ع) استفاده از اين شيوه را نامشروع مي دانست. نه تنها از زرسالاري و ظلم و ستم و ايجاد اختناق و حليه گري پرهيز مي كرد، بلكه مبارزه با اين روش ها را رسالت خويش مي دانست.
آنها در صدد حكومت بر مردم بودند، نه هدايت امت؛ از اين رو از هر طريق ممكن متحجران را از سر راه خويش كنار مي زدند. ولي اميرالمومنين(ع) امام هدايت جامعه بود و هدفي جز اصلاح و برقراري عدالت اجتماعي نداشت؛ از اين رو در برخورد با مردم صادق و صريح بود؛ اهل نيرنگ و دورويي نبود و همين امر، ايشان را در برابر انسان هاي سطحي نگر و كوته فكر با چالش مواجه مي كرد.
به عبارت ديگر اميرمؤمنان(ع) در صدد انقلاب فرهنگي و بازگرداندن ارزش هاي صدر اسلام و زدودن انحرافات و سنت هاي جاهلي از صفحه جامعه بود. از اين رو به ياراني باريك بين و روشن فكر نياز داشت و تحجر مانع بزرگي بر سر راهش به حساب مي آمد. ولي برخي نه تنها چنين هدف والايي نداشته، بلكه گاه به گسترش انحرافات عقيدتي و اجتماعي دامن مي زدند. به همين جهت نه تنها بر تحجرزدايي اهتمام نورزيدند، بلكه گاه از آن به عنوان مركبي راهوار براي تعقيب سياست هاي نارواي خود بهره بردند.
بنابراين مجموع اين عوامل موجب گرديد كه مشكل تحجرگرايي در دوران حكومت اميرمؤمنان(ع) بيش از ساير خلفا خودنمايي كرده، موجب ناكارآمدي آن گردد.
تحجرگرايي از منظر رهبر معظم انقلاب
رهبر معظم انقلاب تحجر را باعث بروز اشتباهات بزرگ قلمداد مي كنند:
يك طرف قضيه، همين تحجرها و نينديشيدنها و اشتباههاي عمده و بزرگ است كه ما در طول دوران خلافت بني اميه و بني عباس، آن را مشاهده مي كنيم. بعضيها آدمهاي مقدس مآب و متدين و اهل عبادت و اهل زهد بودند و در كتابها اسمشان در شمار عباد و زهاد و اخلاقيون و آدمهاي حسابي ثبت شده است؛ اما اشتباه مي كردند؛ اشتباهي به عظمت اشتباه جبهه حق با باطل. بزرگترين اشتباهها اين است. اشتباههاي كوچك، قابل بخشش است. آن اشتباهي كه قابل بخشش نيست، اين است كه كسي جبهه ي حق را با جبهه باطل اشتباه كند و نتواند آن را بشناسد115.
ايشان همچنين با توجه اذهان به انواع تحجر، تحجر سياسي را خطرناك ترين نوع تحجر دانسته و همگان را از افتادن در دام تحجرهاي سياسي و حزبي برحذر مي دارند:
سطح دنيا جرياناتي وجود دارند - بعضيشان در ايران شعبه هم دارند كه دانشجو را نه روشنفكر مي پسندند، نه مسلمان. روشنفكر نمي پسندند، زيرا او را دچار تعصبها و تحجرهاي حزبي و سياسي و وارداتي مي كنند. ما وقتي مي گوييم تحجر، فورا ذهنمان مي رود به تحجر مذهبي؛ بله آن هم يك نوع تحجر است، اما تحجر فقط تحجر مذهبي نيست، بلكه خطرناكتر از آن، تحجر سياسي است؛ تحجرهاي ناشي از شكل بندي تحزب و سازمانهاي سياسي است كه اصلا امكان فكر كردن به كسي نمي دهند. اگر ده دليل قانع كننده براي حقانيت يك موضع ذكر كنيم، قبول مي كند، اما در عمل طور ديگري نشان مي دهد! چرا؟ چون حزب، آن تشكيلات سياسي بالاي سر - مثل پدرخوانده مافيا - از او اين گونه خواسته است. اين را انسان متأسفانه در برخي از گوشه كنارهاي حتي محيط دانشگاهي مي بيند. پس، آن مجموعه اي كه دچار چنين تحجري باشد، ديگر روشنفكر نيست؛ چون روشنفكري لازمه اش حق طلبي، چشم باز و تكيه به منطق و استدلال است. اين كه مسلمان هم نمي خواهند باشد، براي اين است كه مي دانند مسلماني، خطرناك است. امروز عمده دردسرهايي كه اردوگاه استكبار و مشخصا آمريكا و صهيونيسم دچارش هستند - كه اين دردسرها خيلي زياد هم هست- به خاطر اين است كه مسلمانان به خودآگاهي اي رسيده اند كه در اين خودآگاهي، امام بزرگوار و ملت ايران و انقلاب و نظام ما نقش فراواني داشته اند. عمده دردسر آنها از اين ناحيه است؛ لذا مي خواهند اين را بكوبند. به همين جهت از مسلمان بودن دانشجو به شدت ناراضي و ناخشنودند116.
چالش هاي جريان هاي نخبگان
اشرافي گري
قرآن مجيد با مثالها و تشبيهات مختلفي درصدد است تا بشر را به ناچيز بودن دنيا نسبت به آخرت متنبّه كند در موارد متعددي از تعبير «متاع» به معناي يك «امر كم ارزش»، در مورد دنيا استفاده مي كند و يا برخي از تنعّمات دنيا را نام برده و نعمت هاي اخروي را بر آن ترجيح مي دهد. مثلا مي فرمايد: »المال و البنون زينه الحياه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربّك ثوابا و خير أملا 117؛ مال و فرزندان زيور اين زندگي دنيا هستند و اعمال صالح ماندگار نزد پروردگار ارجمندتر و خواستني تر است.»ويا مي فرمايد: »نّما مثل الحياه الدنيا كماء أنزلناه من السّماء فاختلط به نبات الأرض ممّا يأكل النّاس و الأنعام حتّي ذا أخذت الأرض زخرفها و ازّيّنت و ظنّ أهلها أنّهم قادرون عليها أتاها أمرنا ليلا و نهارا فجعلناها حصيدا كأن لم تغن بالأمس كذلك نفصّل الآيات لقوم يتفكّرون 118؛ جز اين نيست كه مثل زندگاني دنيا مانند آبي است كه از آسمان فرستاديمش پس با روئيدني زمين از آنچه مردم و چارپايان مي خورند بياميخت تا اينكه زيبايي ها زمين را فراگرفت، و بياراست و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايي دارند، ]ناگاه[ فرمان ما شبي يا روزي در رسيد پس آن را چنان درو كرديم كه گويي ديروز هيچ نبوده است، اين چنين آيات را براي گروهي كه مي انديشند به تفصيل بيان مي كنيم.»
ويا كساني راكه دنيا را بر آخرت ترجيح مي دهند مذمّت مي كند و مي فرمايد:
«الّذين يستحبّون الحياه الدنيا علي الآخره و يصدّون عن سبيل الله و يبغونها عوجا أولئك في ضلال بعيد119 ؛ آن كساني كه زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي دهند و در برابر راه خدا سد مي كنند و مي خواهند راه خدا را منحرف سازند، آنها در گمراهي دوري هستند.»
امام علي(ع) با نكوهش بدعت هاي برجامانده، در دوران حاكميت خويش كه ترجيح دنيا بر آخرت را رواج مي داد مردم زمانه خويش را خطاب قرار داده، مي فرمايد: »مالكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه و لاتحزنون الكثير من الآخره تحرمونه ! و يقلقكم اليسير من الدنيا يفوتكم، حتّي يتبيّن ذلك في وجوهكم120؛ شما را چه مي شود كه به اندك دنيا، كه به دست مي آوريد، شاد مي شويد؛ و از بسيار آخرت كه از دستتان مي رود اندوهناك نمي گرديد؟ و اندك دنيا را كه از دست مي دهيد، ناآرامتان مي گرداند؛ چندانكه اين ناآرامي در چهره هاتان آشكار مي شود». سپس حضرت به رواج تغيير ذائقه مردم از آخرت گرايي به دنيا گرايي اشاره كرده مي فرمايد:«و مايمنع أحدكم أن يستقبل أخاه بما يخاف من عيبه، لا مخافه أن يستقبله بمثله. قد تصافيتم علي رفض الآج ل و حبّ العاجل121؛ چيزي شما را باز
نمي دارد؛ از آنكه عيب برادر ـ ديني ـ خود را ـ كه از آن بيم دارد ـ روياروي او بگوييد، جز آنكه مي ترسيد او همچنان عيب را ـ كه در شماست ـ به رخ تان آرد. در واگذاشتن آخرت و دوستي دنيا با هم يكدليد». سپس مي فرمايد: « صار دين أحدكم لعقه علي لسانه، صنيع من قدفرغ م ن عمله ، و أحرز رضي سيّ ده122؛ و هر يك از شما دين را بر سر زبان داريد. چنان از اين كار خشنوديد كه كارگري كار خود را به پايان آورده و دوستي خداوند خويش را حاصل كرده.»
سخنان اميرمؤمنان(ع) نشانگر اين حقيقت است كه مشكل دنياگرايي در دوران حكومت آن حضرت به معناي بهره وري از دنيا يا تكاثر و يا افزايش توليد نيست زيرا اسلام هيچگاه بهره وري از ثروت را منع نكرد و تكاثر هم در زمان آن حضرت فراگير نبود. مرفه هاي بي درد درصد اندكي از كل جامعه اسلامي شبه جزيره و عراق را تشكيل مي داده اند. از سوي ديگر افزايش توليد نيز در اسلام ممنوع نيست، خود حضرت در دوران خلفا مزارع و قنوات زيادي را آباد كردند ولي عمده آنها را انفاق مي كردند. دنياگرايي در زمان اميرمؤمنان (ع) به معناي شيرين شدن نعمت هاي دنيا، كم يا زياد در كام مردم بود، يعني چه طبقه مرفه و چه متوسط و فقير از دنيا حظي مي بردند كه از امور اخروي چنين احساسي را نداشتند. دنيا در مذاقشان لذيذ ولي امور معنوي بي مزه و تلخ شده بود. و اين تغيير ذائقه ربطي به مقدار مال يا مرتبه مقام نداشت. و فقير و غني را دربر مي گرفت، از اين رو مبارزه و ريشه يابي آن سخت و دشوار بود، همين تغيير ذائقه موجب شد كه مردم از مقدار زيادي از لذايذ اخروي براي اندكي از لذايذ دنيوي صرف نظر كنند، كه اين امر مايه تعجب آن بزرگوار گرديد به طوري كه بعد از صفين در نامه به ابوموسي اشعري درباره جريان حكميّت فرمود:
»فنّ النّاس قد تغيّر كثير منهم عن كثير من حظّهم، فمالوا مع الدّنيا، و نطقوا بالهوي ، و نّي نزلت من هذا الأمر منزلا معجبا123؛ بسياري از مردم از بهره زيادي كه ممكن بود (در آخرت نصيب آنها گردد ) بازماندند، و به دنيا روي آوردند ابن كار باعث تعجب من گرديده.»
از اين رو حضرت از مردم زمان خود مي خواست به بيش از حد نياز دنبال بهره وري از دنيا نروند و به همان مقدار كه مخارج جاري شان تأمين شود اكتفا كنند، مي فرمود:
»ولاتسئلوا فيها فوق الكفاف، و لاتطلبوا منها أكثر من البلاغ124؛ و مپرسيد در دنيا افزون از آنچه شما را بسنده است. و مخواهيد در آن بيشتر از آنچه شما را كفايت كننده است.»
ولي نصايح حضرت در مردم كارگر نيافتاد و مردم همچنان دنبال دنيا رفتند و در آمد خود را در قالب انباشت ثروت و رونق بخشي به زندگي تجمل گرايانه صرف كردند. وقتي دنيا در كامها شيرين آمد، آن كساني كه رشد اقتصادي داشتند اموال خود را صرف اشرافي گري و رفاه افزونتر نمودند.
فرايند رفاه طلبي
در دوران حكومت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، علم و تقوا و سجايايي همچون ايثار و گذشت در راه خدا، معيار برتري انسان ها بر يكديگر به حساب مي آمد؛ صاحبان زر و زيور و مال و منال در جامعه جايگاه بلندي نداشتند؛ اموري چون سبقت در ايمان، مهاجرت به مدينه، شركت در جنگ هاي بدر، احد و احزاب، جايگاه اجتماعي افراد را شكل مي داد؛ مستضعفاني كه در راه خدا جهاد مي كردند بر ثروتمندان عافيت طلب برتري داشتند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، در پرتو تعاليم قرآن، مسلمانان را به خاطر صداقت مي ستود و مي فرمود:
للفقراء المهاجرين الّذين أخرجوا م ن ديارهم و أموالهم يبتغون فضلاً م ن الله و رضواناً و ينصرون الله و رسوله أولئك هم الصّادقون125؛ مقام بلند (يا غنائم) براي فقيران مهاجري است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند؛ در حالي كه فضل الهي و رضاي او را مي طلبند و خدا و رسولش را ياري مي كنند؛ و آنها راستگويانند.
روزي كه پيام آوراسلام(صلي الله عليه و آله)، ديده از جهان فروبست، شأن اجتماعي افراد بر اساس قرابتشان به پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله)، سنجيده مي شد. در سقيفه هم مهاجرين و هم انصار براي به دست گرفتن قدرت، به مجاهدت هاي خود در راه نصرت اسلام استدلال مي كردند.
اما اندك اندك ارزشهاي اجتماعي دگرگون شد؛ شوق به انفاق و ايثار و گذشت و روحيه شهادت طلبي جاي خود را به ميل به
تجمل گرايي و رفاه طلبي و زندگي اشرافي داد. علت اين تغيير ارزشها و رشد و رويكرد به مال و منال، اين بود كه پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فتوحات عظيمي به دست مسلمانان انجام گرفت؛ مناطقي چون عراق، مصر، ايران و شام فتح گرديد. به دنبال هر فتحي ثروت هاي هنگفتي تحت عنوان جزيه و خراج و غنيمت وارد خزانه مسلمانان شد؛ به طوري كه در جنگ » نهاوند« سهم هر سواره نظام به شش هزار درهم رسيده126 و در نبرد « زالق» هر رزمنده در يك لشگر هشت هزار نفري، چهار هزار درهم بهره غنيمتي داشت.127
هر ساله از سرزمين هاي فتح شده عراق (عراق امروزي و اطراف آن)، يكصد و بيست ميليون درهم128 و از مصر چهل ميليون129 و از شام هفده ميليون درهم130 وارد خزانه مسلمانان مي شد. قسمت اعظم اين عايدات به طور نامساوي تحت عنوان »عطا« بين مسلمانان تقسيم مي شد؛ به طوري كه فرزندان رزمندگان «بدر» ساليانه دو هزار درهم مقرّري داشتند.131مهاجرين بدري پنج هزار و انصار بدري چهار هزار درهم ساليانه حقوق مي گرفتند.132

111 . تترّس يعني سپر قرار دادن .
112. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 16، پاورقي ص 339، قسمت جاذبه و دافعه علي(ع).
113. بلاذري، همان، ج 2، ص 383 و 384.
114 . شايد برخي گمان برند حضرت امير (ع) مرتكب اعمالي شده كه خلاف اخلاق الهي و اسلامي بوده است و از اين رو خود را ملامت مي كند يكي از ادله اي كه در باره اين سخن بايد گفت اينست كه از آنجا كه همواره رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد بطوري كه مي خوانيم «يا من سبقت رحمته غضبه»، اهل بيت (ع) به عنوان برترين انسانهايي كه اخلاقشان رنگ خدايي دارد، رحمتشان بر غضبشان سبقت دارد، از اين رو تا جايي كه ممكن است مي خواهند با زبان نرم و رفق و مدارا مردم را هدايت كنند، بدين جهت جايي كه براي اصلاح مردم وادار مي شوند با خشم و قهر با آنان برخورد نمايند، آنرا مخالف طبع اوّلي خود مي انگارند.
115 . سخنراني در ديدار با اقشار مختلف مردم (روز سي ام ماه مبارك رمضان) 06/02/1369.
116 بيانات در ديدار دانشجويان نمونه و ممتاز دانشگاهها 07/09/1381
117 . كهف : 46
118. يونس: 24
119 . ابراهيم : 3.
120 . نهج البلاغه، خ 113.
121 . نهج البلاغه، خ 113.
122 . نهج البلاغه، خ 113.
123 . نهج البلاغه، نامه 78.
124 . نهج البلاغه، خطبه 45.
125. حشر(59): 8.
126. محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 528.
127. احمدبن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص 386.
128. ماوردي، الاحكام السلطانيه، ج 1، ص 185.
129. احمدبن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص 217.
130. همان، ص 197.
131. همان، ص 437.
132. ماوردي، الاحكام السلطانيه، ج 1، ص 238؛ ابوعبيده، كتاب الاموال، ص 287.

 

(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14