(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 24  خرداد 1389- شماره 19669

مبارزه و رفاه طلبي با هم سازگار نيستند

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مبارزه و رفاه طلبي با هم سازگار نيستند

جواد اميري
اين غنائم و عطاياي هنگفت گرچه موجب فقرزدايي از جامعه گرديد، ولي به مرور دامن بسياري از اصحاب نامدار پيامبر(ص)، را به
تجمل گرايي آلوده كرد و موجب پيدايش روحيه اشرافيت و رفاه طلبي ميان آنان گرديد. زيرا در آن روزگار مرز بين فقر و غنا دويست درهم بود؛ يعني اگر كسي دويست درهم داشت زكات به وي تعلق نمي گرفت133 و مي توانست زندگي دور از فقر را براي خود رقم زند.
در چنين شرايطي وقتي يكباره عطاي چهار هزار درهمي به دست اصحاب رسيد، عنان خود را از كف داده و مجذوب مال دنيا شدند. شخصيت هاي بزرگي همچون طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و زيد بن ثابت يكي پس از ديگري در دام دنياگرايي افتاده، در گرداب زندگي اشرافي غرق شدند و به دنبال خويش ساير اقشار جامعه را به رفاه طلبي و مال اندوزي سوق دادند.
زبير وقت مرگ پنجاه هزار دينار نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادير زيادي ثروت غير منقول، بعلاوه خانه هايي در كوفه، بصره و اسكندريه (مصر) داشت. طبق نقل مسعودي، خانه زبير در بصره به قدري مجلل بود كه تا سال 332 هجري در ميان مردم معروف بوده است.134
طلحه روزي هزار دينار از مايملك خود در عراق درآمد كسب مي كرد و خانه اش در كوفه زبانزد عام و خاص بود.135 پس از مرگ عبدالرحمن بن عوف، وقتي خواستند اموالش را ميان ورثه اش تقسيم كنند، يك هشتم اموالش به سيصد و سي و شش هزار رسيد.136 طلاهاي زيد بن ثابت را پس از مرگش با تبر شكسته و بين ورثه اش تقسيم كردند.137
رفاه طلبي و عافيت طلبي سران اصحاب، اندك اندك همه جامعه را به سوي مال اندوزي سوق داد و حرص و ولع، مردم را به تكاثر افزايش داد.
امام علي(ع) هنگامي حكومت را به دست گرفت كه رفاه و آسايش به عنوان يك ارزش محوري براي مردم مطرح بود. مسلمانان براي اشراف اهميت و جايگاه ويژه اي قايل بوده اند و در تصميم گيريهاي اجتماعي تحت تأثير آنان قرار داشتند؛ به طوري كه نوشته اند اميرمؤمنان(ع) براي أخذ بيعت از مردم در شام ، ناگزير از اشراف به طور جداگانه درخواست بيعت كرد.138
در بصره و كوفه نيز وضع به همين منوال بود؛ يعني اشراف اين شهرها در كنار قرّاء قرآن و حتي بيش از قراء مكانت اجتماعي داشتند. لذا وقتي مولا پس از جنگ جمل، از بصره رهسپار كوفه گرديد، برخي از اشراف همراه مردم بصره براي بدرقه آن حضرت تا كوفه آمدند. در كوفه نيز اشراف به نمايندگي از مردم به استقبال حضرت امير(ع) آمده بودند.139
اينها نشان مي داد مسلمانان بار ديگر همچون دوران جاهليت، مقدّرات خود را به دست صاحبان ثروت قرار داده، اصحاب علم و دين از چشم آنان افتاده بودند؛ زيرا شخصيت نمايندگان و برگزيدگان هر جامعه اي معرّ ف آمال و آرزو و خواسته هاي آن جامعه است. وقتي ملتي به ثروتمندان رأي دهند، نشانه آن است كه ثروت را بر ساير فضائل بشري برتري مي دهند و كسب مال و منال، همّ اصلي آنان را تشكيل مي دهد. چنين جامعه اي جامعه دنياسالار است نه دين سالار. جامعه اي است كه هنگام تعارض مصالح معنوي با منافع دنيوي، دين و معنويت را پاي ماديات و دنيا قرباني مي كند، لذايذ زودگذر مادي را بر كمالات پايدار معنوي ترجيح مي دهد، رهبران راستين خود را در كشاكش مبارزه تنها مي گذارد، به عهد خود با رهبر وفا نمي كند؛ كما اينكه مردمان عصر حكومت اميرمؤمنان(ع) به خاطر ابتلاء به همين بيماريها بيشترين ضربه را به آن حضرت زدند.
پس از جنگ صفين، قرار شده بود طرفين شخصي را به عنوان حكم مشخص كنند و حكمين بين اميرالمومنين(ع) و معاويه بر اساس قرآن قضاوت كنند و در صورت بي نتيجه ماندن اين قضاوت، بار ديگر كوفيان به جنگ با معاويه برخيزند. ولي پس از شكست مذاكرات حكمين، يعني عمرو بن عاص و ابوموسي اشعري، وقتي حضرت از مردم كوفه خواست تا به جنگ با معاويه برخيزند، ابتدا از خود سستي نشان دادند؛ ولي با اصرار مولا گروهي گردآمدند. حضرت ابتدا آنان را به جنگ با خوارج برد؛ ولي پس از پيروزي بر خوارج، يكباره هواي استراحت كرده، ديدار با زن و فرزندانشان را بهانه كردند و از آن حضرت خواستند چند روز براي استراحت به كوفه بروند و پس از آن به سوي صفين حركت كنند. اما پس از رفتن به منازلشان ديگر به لشگرگاه برنگشتند و ميل به راحت دنيا، انگيزه تحمل زحمت جهاد در ميدان جنگ را در ضميرشان از بين برد. حضرت به آنان فرمود:
يا عبادالله ما بالكم ذا أمرتكم أن تنفروا في سبيل الله ثّّاقلتم لي ألارض؟ أرضيتم بالحياه الدنيا من الآخره بدلاً؟؛140 اي بندگان خدا چه خيال مي كنيد وقتي كه به شما دستور مي دهم در راه خدا كوچ كنيد، به زمين مي چسبيد؟ آيا به زندگي دنيا به جاي آخرت دل خوش كرده ايد؟
ولي اين نصايح در آنان اثر نكرد و اكثر قريب به اتفاقشان به جاي حركت به سوي جنگ با معاويه، آن حضرت را از جنگ بر حذر داشتند. تنها افراد محدودي چون مالك اشتر و عدي بن حاتم طائي و شريح بن هاني و هاني بن عروه بودند كه به خاطر ايمان و تقوي و معرفتشان، از مرگ نهراسيده و گفتند:
نّ الّذين أشاروا عليك بالمقام بالكوفه ، نّما خوّفوك حرب الشام و ليس في حربهم شئ أخوف م ن الموت و يّاه نريد!؛141 آنانكه در مقام مشورت به شما گفته اند در كوفه بمان، شما را از حزب شام ترسانده اند، در حاليكه در جنگ شاميان چيزي ترسناك تر از مرگ نيست و ما آنرا مي خواهيم!
خوارج كه خود را متديّن تر از اميرمؤمنان(عليه اسلام) مي دانستند و براي آن حضرت درس تفسير قرآن مي گفتند و فكر مي كردند برداشت نوين و روزآمدي از دين ارائه مي دهند، در لابلاي كلماتشان شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهد راحت طلبي و خستگي از جهاد في سبيل الله و توقع تصاحب غنائم، در شكل گيري مخالفت ها و بينش هاي التقاطي شان نقش مؤثري داشته است. به عنوان نمونه مي گفتند:
كنّا قد طالت الحرب علينا واشتدّ البأس و كثر الجراح و خلا الكراع و السلاح! 142؛ جنگ طولاني شده بود و گرفتاري و سختي بالا گرفته و مجروحين زياد شده بودند و مركب و سلاح ]هم[ تمام شده بود ]لذا با پذيرش آتش بس قضيه را خاتمه داديم[.
اين عبارت نشانگر آن است كه گرچه مشكل اصلي خوارج بينش هاي افراطي بود؛ ولي لااقل مشكل برخي از خوارج بيش از آنكه يك مشكل اعتقادي باشد، مشكل روحي بوده است. آنان در اواخر جنگ صفين از جهاد خسته شده بودند و ميل به راحتي و آسايش، انگيزه مجاهده را از آنان سلب كرده بود. وقتي ميل به رفاه و آسايش در دلها شعله ور شد، به طور طبيعي انگيزه تحمل رنج و مرارت در راه حق كاهش مي يابد؛ هر چند شخص در مقام فكر و انديشه، حق را بشناسد و حمايت از آن را لازم و ضروري بداند.
به طور كلي كساني كه حق را مي شناسند، ولي به دليل رفاه طلبي تاب و توان تحمل رنج و محنت حق گويي و حق طلبي و دفاع از حق را ندارند، يا داراي سوابق مذهبي خوبي هستند و يا در وفاي به دين سابقه خوبي ندارند.
آنانكه داراي سوابق مذهبي خوبي نبوده و ادعاي دين داري و حق طلبي نداشته و ندارند، به راحتي مي توانند از جبهه حق فاصله گرفته و از حمايت از حق سرباز زنند؛ ولي آنانكه داراي پيشينه مذهبي خوبي بوده و مدعي دين داري مي باشند، از كناره گيري از جبهه حق بيمناكند؛ زيرا مي ترسند سوابق مذهبي شان زير سؤال رفته، ماهيت پوشالي
دين داري شان فاش گردد؛ از اين رو به ناچار سعي مي كنند با تحريف حقايق دين و برداشت هاي التقاطي، به آمال خود رسيده و ضعف هاي خود را بپوشانند. برخي از خارجياني كه در جريان جنگ صفين حاضر به ادامه جنگ نشدند، از اين دست بوده اند؛ يعني دنياخواهاني بوده اند كه فريبكارانه لباس دين داري بر تن كرده و خواسته هاي مادي خويش را با ادبيات مذهبي و استدلالهاي التقاطي از آموزه هاي ديني مطرح
مي كردند؛ ولي در برخي مواقع نهان خويش را آشكار مي كردند. كما اينكه در يكي از اعتراضات خود به حضرت گفتند چرا در جنگ جمل از اصحاب جمل، اسير و غنيمت نگرفت.143
پيامدها
روحيه رفاه طلبي در زمان حكومت اميرمؤمنان(ع) دو پيامد منفي داشت كه هر يك از آنها به نوعي بنيان حكومت آن حضرت را خشكانيد. اولين پيامدش اين بود كه مردم از طرحهاي اصلاحي سخت و پرمشقت مولا حمايت نمي كردند؛ مثلاً با تقسيم مساوي بيت المال كه مي توانست عدالت اقتصادي را در جامعه برقراركند، از در مخالفت درآمدند و يا در ميدان جنگ آن حضرت را تنها مي گذاردند. ولي پيامد دوم و تلخ ترش اين بود كه برخي براي به دست آوردن درهم و دينار بيشتر به آن حضرت خيانت كرده، به بيت المال دست انداختند و يا به معاويه پيوسته و يا حتا نيروهاي كارآمد نظام علوي را از پا درآوردند. كه مي كوشيم تا حدودي اين دو پيامد را بررسيم.
اعتراض
از جمله كساني كه عملكرد عدالت مدارانه مولا را برنتابيد و اعتراضات سنگيني برآن وارد ساخت جناب عقيل بود. وي به خاطر خصوصياتي چون نسب شناسي،فرزندي جناب ابوطالب وپسر عموي پيامبر(ص)بودن وپيوند برادري با علي(ع)، يكي از خواص وچهره هاي سرشناس به حساب مي آمد. او همواره حامي برادرش علي
بن ابي طالب(عليه السلام) بوده، خود وفرزندانش را فدائي برادر مي دانست ولي درخلال حكومت اميرمومنان ضعف هايي از خود نشان داد. ازجمله سياست تقسيم مساوي بيت المال را برنتابيد ودر ميان سخنراني امير مؤمنان (ع) دربرابر مهاجران وانصار برخاست وگفت: «لتجعلني و أسوداً من سودان المدينه واحداً : آيا مرا با سياهي از سياهان مدينه يكي قرار مي دهي؟!» بي ترديد مخالفت عقيل در آن جمع ضربه اي كاري به سياست آن حضرت به حساب مي آمد از اين رو مولا سخت برآشفت وعقيل رامورد ملامت قرار داد.144
عقيل مي دانست سيره اميرمؤمنان سيره مرضي رسول خدا(ص) است وحق همانست كه علي مي گويد وعمل مي كند ولي هنگامي كه در تنگناي اقتصادي قرار گرفت و فقر او را مبتلاي خود ساخت، تاب خويش را از كف داد و انتظار داشت مولا از بيت المال مسلمين سهميّه ويژه اي به او اختصاص دهد؛ يكبار كه فقر و نداري او را به تنگ آورد همراه كودكانش نزد اميرمؤمنان(ع) آمد. از حضرت تقاضا كرد يك من از گندمهاي بيت المال را به او ببخشد؛ حضرت مي فرمايد: «پي درپي مرا ديدار ودرخواست خود را تكرار مي كرد چون به گفته هاي او گوش دادم پنداشت كه دين خود را به او واگذار مي كنم وبه دلخواه او رفتار و از راه ورسم عادلانه خود دست برميدارم، روزي آهني را در آتش گداخته به جسمش نزديك كردم تا اورا بيازمايم، پس چونان بيمار از درد فرياد زد ونزديك بود از حرارت آن بسوزد، به او گفتم اي عقيل! گريه كنندگان برتو بگريند از حرارت آهني مي نالي كه انساني به بازيچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخ مي خواني كه خداي جبّارش باخشم خود آن را گداخته است؟145»
خيانت
«ابوبرده بن عوف أزدي» كه از بزرگان قبيله «أزد» به حساب مي آمد و در صفين در ركاب مولا مي جنگيد، پس از صفين و بعد از پيروزي معاويه، يك قطعه زمين در منطقه فلّوجه از معاويه هديه گرفت و به او پيوست146 و يا يكي از كارگزاران حضرت به نام مصقله بن هبيره شيباني، اسيران بني ناجيه را خريد؛ ولي از پرداخت قيمت كامل آنها عاجز ماند و بدين ترتيب سيصد هزار درهم به بيت المال زيان رساند و وقتي حضرت از او بهاي باقيمانده را مطالبه كرد فرار كرد و در جرگه ياران معاويه درآمد.147
كار به جايي رسيد كه برخي از دوستان مولا به خاطر توقعات مالي به آن بزرگوار بي وفايي مي كردند. امام صادق(ع) مي فرمايد:
يكي از مواليان اميرمؤمنان از آن حضرت مالي را درخواست كرد. حضرت فرمود: «وقتي عطاي من رسيد، آن را بين خود و شما تقسيم مي كنم»؛ ولي غلام قانع نشد و گفت: «اين مبلغ برايم كفايت نمي كند». به دنبال اين ماجرا به معاويه پيوست و معاويه جايزه اي گرانقدر و مال فراواني به او بخشيد.148
و يا قاتل مالك اشتر تنها به خاطر معافيت از پرداخت جزيه، به دستور معاويه، مالك را مسموم كرد.149
اينها نشانگر آن است كه هرگاه محبت مال و منال و زن و فرزند در دل جامعه اي بيش از ارادتشان به دين و آئينشان گردد، هم مردم و هم عناصر نظام حاكم بر آن جامعه سست مي شوند؛ به طوري كه اگر شخصيتي چون علي بن ابيطالب(ع) هم در رأس آن قرار داشته باشد، قادر به اصلاح آن جامعه نخواهد بود. زيرا وقتي كه قابل، قابليّت خود را از كف بدهد، فاعل، هرگز نمي تواند فاعليّت خود را اعمال كند؛ نه عوام از او حمايت خواهند كرد و نه خواص به او وفاداري نشان مي دهند.
نكته مهم ديگر اينكه حبّ دنيا نه تنها به خودي خود عامل ويرانگر نظام اسلامي به حساب مي آيد، بلكه در بسياري از موارد زاينده مشكلات متعدد ديگري براي نظام اجتماعي خواهد بود. به عنوان نمونه وقتي تعهدات مذهبي افراد تضعيف گرديد و گرايش به رفاه و تنعّمات دنيا فزوني يافت، بستر مناسبي براي رشد حقد و حسد و كينه فراهم مي آيد و آحاد جامعه يكديگر را تحمل نكرده، براي كسب امتيازات مادي بيشتر به رقابت هاي خصمانه دست مي زنند. چرا كه وقتي تعهدات ديني تضعيف شود، انسان قادر به كنترل حرص و ولع خود نخواهد بود؛ لذا برخي از كساني كه مولا و حكومت آن حضرت را از نزديك درك كرده ولي خود اهل فكر و نظر بوده اند، مشكل اصلي و بنيادين حكومت امير مؤمنان(ع) را خودباختگي مردم آن روز در برابر زخارف دنيا قلمداد كرده اند. بهترين گواه اين مدعا سخن عروه بن زبير است. وي از خاندان زبير و دشمنان مولا به حساب مي آيد؛ ولي در يكي از فرازهاي سخنش دقيقاً به اين حقيقت اشاره مي كند. پسرش يحيي مي گويد پدرم، وقتي نام علي را در نزدش مي بردند به او دشنام مي داد؛ ولي يك بار به من گفت: «يا بنيّ والله ما أحجم الناس عنه لّا طلبا لدنيا150؛ پسرم، به خدا قسم مردم از علي روي برنگردانده اند مگر به خاطر طلب دنيا».
آري اگر روزي كار جامعه اسلامي به جايي برسد كه براي ماشين و خانه و زمين و رفاه زن و فرزند و يا استمرار روابط دوستانه شان با افراد و يا حفظ موقعيت اجتماعي خود و خاندان و يا حزب و گروهشان، بيش از بقاي اسلام و حفظ نظام اسلامي اهميت قايل شوند، روز به روز ارزشهاي والاي اسلامي در ميانشان كم رنگتر شده و احكام و تعاليم اسلام مورد بي مهري و اهانت قرار خواهد گرفت، دشمنان اسلام به سوي آنان دست تعدي دراز كرده و مقدراتشان را به دست خواهند گرفت، عدالت اقتصادي از بين خواهد رفت و حدود الهي اجرا نخواهد شد؛ كما اينكه همه اين موارد در حكومت علي(ع) اتفاق افتاد؛ قلمرو حاكميتش توسط حملات سپاه غارتگر معاويه ناامن گرديد و بيت المال مسلمانان توسط عناصر خائن به تاراج رفت و وقتي حضرت بر نجّاشي شاعر، حدّ شرب خمر را جاري كرد، مورد اعتراض طارق بن عبدالله نهدي قرار گرفت.151
خطراشرافيت از منظر رهبر انقلاب
مقام معظم رهبري توجه برخي اصحاب و بزرگان اسلام به دنيا و تلاش آنان براي كسب ثروت را باعث بي اعتنايي به ياري ولي خدا مي دانند:
نكته ي دوم، به نظر من مهمتر است. برهه اي از زمان گذشته بود. دوران سختيهاي اوليه كار طي شده بود. فتوحاتي انجام شده بود. غنايمي به دست آمده بود. دايره كشور وسيعتر شده بود. دشمنان خارجي، اين جا و آن جا سركوب شده بودند. غنايم فراواني در داخل كشور به جريان افتاده بود. عده اي پولدار شده بودند و عده اي در طبقه اشراف قرار گرفته بودند. يعني بعد از آن كه اسلام، اشرافيت را قلع و قمع كرده بود، يك طبقه اشراف جديد در دنياي اسلام به وجود آمد. عناصري با نام اسلام، با سمتها و عناوين اسلامي - پسر فلان صحابي، پسر فلان يار پيغمبر، پسر فلان خويشاوند پيغمبر - در كارهاي ناشايست و نامناسب وارد شدند، كه بعضي از اينها، اسمهايشان در تاريخ ثبت است. كساني پيدا شدند كه براي مهريه ي دخترانشان، به جاي آن مهرالسنه چهارصد و هشتاد درهمي كه پيغمبر اكرم
صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و مسلمانان صدراسلام مطرح مي كردند، يك ميليون دينار؛ يك ميليون مثقال طلاي خالص قرار دادند! چه كساني؟ پسران صحابيهاي بزرگ، مثلا مصعب بن زبير و از اين قبيل. وقتي مي گوييم فاسد شدن دستگاه از درون، يعني اين. يعني افرادي در جامعه پيدا شوند كه بتدريج بيماري اخلاقي مسري خود - دنيازدگي و شهوت زدگي - را كه متأسفانه مهلك هم هست، همين طور به جامعه منتقل كنند. در چنين وضعيتي، مگر كسي دل و جرأت يا حوصله پيدا مي كرد كه به سراغ مخالفت با دستگاه يزيدبن معاويه برود؟! مگر چنين چيزي اتفاق مي افتاد؟ چه كسي به فكر اين بود كه با دستگاه ظلم و فساد آن روز يزيدي مبارزه كند؟ در چنين زمينه اي، قيام عظيم حسيني به وجود آمد، كه هم با دشمن مبارزه كرد و هم با روحيه ي راحت طلبي فسادپذير روبه تباهي ميان مسلمانان عادي و معمولي. اين مهم است. يعني حسين بن علي عليه السلام، كاري كرد كه وجدان مردم بيدار شد. لذا شما مي بينيد بعد از شهادت امام حسين عليه السلام، قيامهاي اسلامي يكي پس از ديگري به وجود آمد. البته سركوب شد؛ اما مهم اين نيست كه حركتي از طرف دشمن سركوب شود. البته تلخ است؛ اما تلختر از آن، اين است كه يك جامعه به جايي برسد كه در مقابل دشمن، حال
عكس العمل نشان دادن پيدا نكند. اين خطر بزرگ است.152
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
133. شمس الدين سرخسي، كتاب المبسوط، مجله دوم، ج 3، ص 14.
134. مسعودي، مروج الذهب، دارالفكر، ج 2، ص 342.
135. همان. همانجا.
136. همان. همانجا.
137. همان. همانجا.
138. محمدباقر محمودي، نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، ج 4، ص 17.
139. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 3.
140. احمدبن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 379 و 380 ؛ محمدباقر محمودي، نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، ج 2، ص 520.
141. همان، ج 2، ص 89.
142. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310.
143. احمدبن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 360، ح 433.
144 . رك: نهج السعاده ،ج1،ص224.
145 . نهج البلاغه،خ225.
146. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص5.
147. ر.ك: محمدباقر محمودي، نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، ج 2، ص 486.
148. محمد بن يعقوب كليني، الروضه من الكافي، ص 72، ح 28.
149. ر.ك: ابراهيم ثقفي، الغارات، ص 165.
150. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 102.
151. ر.ك: ثقفي، الغارات، ص 369.
152. بيانات در ديدار سپاه پاسداران و نيروي انتظامي، به مناسبت سوم شعبان 06/11/1371

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14