(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 27 خرداد 1389- شماره 19672

چهار دسته منافق در زمان حضرت علي (ع)

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




چهار دسته منافق در زمان حضرت علي (ع)

جواد اميري
3. چندچهره گي
از ديگر اوصافي كه خداوند متعال در مورد منافقان مطرح مي فرمايد، ملوّن بودن است. منافقان براي توجيه اعمال و در لابلاي گفتار خويش، گرفتار تناقض گويي مي شوند و در هر مجلس به يك رنگ درمي آيند. به عنوان نمونه خداوند متعال رفتار متناقض منافقاني را كه از شركت در جنگ احد سر باز زده اند، چنين توصيف مي كند: «قيل لهم تعالوا قاتلوا في سبيل الله أو ادفعوا قالوا لو نعلم قتالاً لاتّبعناكم؛198 (وقتي) به آنها گفته شد بياييد در راه خدا نبرد كنيد، يا حداقل از حريم خود، دفاع نماييد، گفتند اگر مي دانستيم جنگي روي خواهدداد، از شما پيروي مي كرديم (اما مي دانيم جنگي نمي شود)».
ظاهر اين سخن آن است كه آنها با جنگ با كفار قريش مخالفتي نداشته اند، ولي به علت اينكه گمان مي كردند اين جنگ رخ نخواهد داد، از شركت در آن خودداري كردند. ولي سخن آنها در مورد كشته هاي مسلمانان در جنگ احد، كاملاً نشانگر آن است كه آنها اساساً اعتقادي به جنگ با قريش نداشته و كشته شدن در اين راه را بيهوده مي پنداشتند؛ چرا كه قرآن مي فرمايد: «الذين قالوا لخوانهم و قعدوا لو أطاعونا ما قتلوا199؛ آنها كساني بودند كه به برادران خود ـ در حالي كه از حمايت آنها دست كشيده بودند ـ گفتند اگر آنها از ما پيروي مي كردند، كشته نمي شدند.»
منافقان به خاطر همين برخوردهاي دوگانه و زيركانه و در عين حال همراه با ژست اصلاح گرانه، غيرقابل شناسايي مي باشند. هر روز و هر جا و بر اساس منافع گوناگون، به رنگ خاص در مي آيند و همان طور كه منافع انسان ها و شرايط گوناگون تغيير مي كند، روش ها و شكل هاي منافقان نيز تغيير مي يابد. زندگي براي منافقان بسيار آسان است؛ چرا كه آنها هم با كفار مي سازند و هم با مؤمنان؛ هم با اصلاح گران دم ساز مي شوند، هم با مفسدان؛ اما هم زيستي و همراهي با آنها بسيار خطرآفرين است؛ زيرا به دوستي شان هيچ اعتمادي نيست و دشمني شان ناجوانمردانه و همراه با بي مروّتي است.
از اين جهت تعابير قرآن مجيد در مورد آنها بسيار تند و كوبنده است؛ قرآن منافقان مدينه را در حالي كه ادعاي مسلماني داشته و به ظواهر اسلام عمل مي كردند، ولي به خاطر آنكه از شركت در جنگ احد سر باز زدند، كافر خوانده و فرموده: «هم للكفر يومئذ أقرب منهم لليمان200؛ آنها در آن روز به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان»؛ و يا دو بار به پيامبر(ص) دستور مي دهد با آنها همچون منافقان با شدت و حدّت برخورد نموده، به جهاد با آنها برخيزد؛ مي فرمايد: «يا أيها النبيّ جاه د الكفار و المنافقين واغلظ عليهم و مأواهم جهنّم و بئس المصير201 ؛اي پيامبر با كافران و منافقان به جنگ برخيز و بر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتي است!»
در يك جمع بندي كلي مي توان گفت گرچه رفتار مؤمنانه و تظاهر به اسلام، در منافقان بيش از كفار بوده و همين امر موجب حفظ حرمت شعائر اسلامي و بقاء سطوت احكام اسلام مي شود، اما خيانت جريان نفاق در لحظه هاي حساس و سرنوشت ساز، ضربه اي به مصالح اسلام و جامعه اسلامي وارد مي سازد كه به مراتب مهلك تر از خدمتي است كه به حفظ حرمت اسلام مي نمايد.
به ديگر سخن كفر و نفاق دو تيغه يك قيچي هستند براي قطع كردن ريشه اسلام. ماهيّت واحدي دارند؛ ولي شيوه برخوردشان با اسلام متفاوت است؛ يكي از رو و ديگري از پشت بر پيكر جامعه اسلامي خنجر مي زند. منافقان دشمنان نقاب داري هستند كه از درون، جامعه را استحاله مي كنند و شتاب دهنده اي هستند كه عمليات استحاله امت اسلامي و تبديل جامعه ديني به جامعه لائيك و سكولار را تسريع مي نمايند.
پديده نفاق در حكومت مولا
همان گونه كه گذشت جريان نفاق مختص به زمان حكومت علي(ع) نبوده، بلكه بر اساس آيات قرآن مجيد و سيره نبوي، منافقان از بدو ظهور اسلام، مخصوصاً بعد از ورود نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) به شهر مدينه، به عنوان يك جريان فعال و تأثيرگذار، بر دو جريان كافران و مؤمنان اضافه شدند. از اين رو در آيات نازل شده بر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مردم صدر اسلام به سه گروه مؤمن و كافر و منافق تقسيم شده اند.
پس از رحلت پيامبر(ص)، و در برهه اي خاص، مردم سخت اسير چرب و شيرين دنيا شدند. از اين رو خواسته يا ناخواسته تعهدات ديني و ارزشي شان تضعيف گرديد و از ايمان راسخ گذشته چيزي جز ادعاي مسلماني براي آنان به يادگار نماند؛ به گونه اي كه حضرت علي(ع) خطاب به مردم زمانش مي فرمودند:
ألا و نّكم قد نفضتم أيديكم من حبل الطاعه ... ماتتعلّقون من السلام لّا بسمه و لاتعرفون من اليمان لّا رسمه202 ؛همانا رشته فرمانبرداري را از گردن گشاديد ... با اسلام جز به نام آن بستگي نداريد و از ايمان جز نشان آن را نمي شناسيد.
اقسام نفاق در حكومت علوي
منافقان زمان حاكميت اميرمؤمنان(ع)، از حيث انگيزه به دسته هاي مختلفي تقسيم مي شده اند، كه در اين فراز به برخي از آنها اشاره نموده، آنگاه به اوصاف و اهداف هر يك از آنها و عملكرد چهره هاي شاخص آنان مي پردازيم.
دسته اول اصحاب جمل اند؛كساني بودند كه با اساس اسلام و اصول دين نزاعي نداشتند، حتي در برخي موارد داراي سوابق ارزشمندي در دفاع از اسلام بوده اند؛ ولي پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) خلوص ديني سابق خويش را از دست داده، اكنون حمايت از ولايت و حكومت ديني را به شروط سياسي خويش منوط كرده اند. شخصيت هايي مانند طلحه و زبير، منافقان متظاهر به اسلامي بودند كه سهمي افزونتر از ظرفيت هاي خويش براي مديريت جامعه اسلامي را مي طلبيدند و آنگاه كه دست رد مولا را برسينه خود ديدند، به مخالفت با آن بزرگوار برخاستند.
اين گروه ميزان همكاري خويش با حكومت ديني را منوط به ارضاي شهوت مالي يا مقامي شان كرده بودند. اگر حاكم جامعه آنها را در بهره وري بدون حد و مرز و يا به تعبير ديگر دلبخواهانه و غيرعادلانه از بيت المال آزاد مي گذشت، با او همكاري مي كردند؛ در غير اين صورت همكاري خويش را قطع مي ساختند.
دومين گروه در اثر حقد و حسد و رقابت هاي سياسي ـ اجتماعي به منازعه برخاسته، به بهانه جويي و درگيري و جدايي از حضرت دست زدند، كه پيشتر بدانها پرداختيم.
دسته سوم شخصيت هاي ملوّن بودند كساني كه در اثر سست عنصري، دگرگوني زودرس در موضع گيري، شبهات اعتقادي و ... در شكل گيري جريان نفاق در عصر حاكميت علي(ع) و حتي براندازي نقش داشته اند.
چهارمين دسته منافقان براندازاند كه آنها اساساً منكر اسلام بودند و به وحي و نبوت و معاد اعتقادي نداشتند؛ اين گروه كه در تاريخ اسلام به «حزب طلقا» معروفند، بني اميه و هم فكرانشان از قريش بودند و همواره در پي قلع و قمع حكومت اسلامي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده اند؛ ولي با مقاومت مسلمانان و امدادهاي غيبي، از دست يابي به اهداف خويش از طريق جنگ نوميد شدند؛ از اين رو از ترس شمشير مسلمانان، منافقانه لباس اسلام بر تن كرده بودند. آنها در دوران سه خليفه اول، اندك اندك در دستگاه خلافت نفوذ كرده و بر مراكز و جايگاه هاي حساس نظام اسلامي پنجه افكندند و تمام همّ خويش را بر گسترش فساد و تباهي و فراهم نمودن نارضايتي مردم از حكومت اسلامي قرار داده و در دوران حكومت حضرت، تضعيف حكوت آن بزرگوار را در دستور كار خويش قرار دادند. افرادي چون مروان بن حكم، وليدبن عقبه بن ابي معيط، سعيدبن عاص، معاويه و عمروعاص از چهره هاي شاخص اين دسته مي باشند. هر يك از آنها با شيوه هاي خاصي در تمام دوران حكومت علي(ع) مشغول اخلالگري و دامن زدن به اختلافات و نزاع هاي داخلي بودند و سرانجام در سال 41 هجري، حكومت كل جهان اسلام را در دست گرفتند، و معاويه در سخنراني اش در جمع كوفيان، وظيفه اصلي حاكم را پادشاهي و امر كردن معرفي نموده، خلافت را به سلطنت مبدل نمود و گفت:
نّي ماقاتلتكم لتصلّوا و لا لتصوموا و لا لتحجّوا و لاتزكّوا نّكم لتفعلون ذلك نّما قاتلتكم لأتأمّر عليكم203؛ من با شما به خاطر اينكه نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج به پا داريد و زكات بدهيد، نجنگيده ام؛ شما اين كارها را انجام داده ايد؛ بلكه با شما نبرد كرده ام تا بر شما حكمراني كنم.
ذكر اين نكته ضروري به نظر مي رسد كه گرچه غير از دسته نخست، يعني بني اميه و اطرافيان آنان، ساير طيف ها با اساس اسلام و اصول شريعت مخالفت نداشتند، ولي با رفتار ايذايي و مخالفت هاي خود با سياست هاي علي(ع)، زمينه فروپاشي دروني حكومت حضرت را فراهم ساختند و عمليات انتقال خلافت از خاندان پيامبر(ص) به خاندان ابوسفيان را تسريع كردند. شاهد گوياي اين مطلب آن است كه در هر يك از سه جنگ جمل، صفين و نهروان دست پنهان منافقان غيراموي به چشم مي خورد.
شايان ذكر است از آنجا كه درباره برخي از جريانهاي نفاق در خلال مباحث گذشته بحث شده است، اكنون تنها به بررسي دو جريان مهم نفاق يعني منافقان خاكستري و برانداز اكتفا مي كنيم.
منافقان خاكستري
يكي از علل برخوردهاي منافقانه و پيدايش تغيير موضع هاي حيرت انگيز، ضعف شخصيت و سست عنصري است. برخي از افراد به دليل بي ثباتي دروني، به تزلزل رأي و بازگشت هاي پياپي از تصميم گيري مبتلايند و همين امر موجب دو رنگي و چند رنگي و صدور رفتار منافقانه از آنها مي شود. هرگاه در يك جامعه چهره هاي سرشناس و مسئولان و مديران به اين بلاي خطرناك گرفتار باشد، با كوچك ترين فشار تغيير رأي داده، جمعيت فراواني را به دنبال خود به بيراهه مي برند و اساساً با نقض عهدهاي خويش، بنيان پيمان هاي اجتماعي را سست مي كنند و در حساس ترين لحظات، رهبران خويش را تنها مي گذراند.
رفتار شخصيت هاي ملوّن نه تنها وفاداري و اعتماد مجموعه هاي تحت فرمانشان را تغيير مي دهد، بلكه بر ساير اقشار جامعه نيز تأثير مي گذارد و رفته رفته قباحت و حرمت پيمان شكني و نقض عهد و نفاق را مي شكند.
شخصيت هاي منافق
اميرمؤمنان(عليه السلام) در دوران حاكميت خويش با شخصيت هاي سست عنصري دم ساز و همكار گرديد كه با كوچك ترين فشار، از رأي و نظر خويش بازگشته، به مخالفت با آن بزرگوار مي پرداختند و به دليل نفوذ و موقعيتي كه داشتند، رفتار آنان موجب تزلزل اراده دوستان و اطرافيانشان و اساساً ساير جامعه در حمايت از مولا مي شد كه به عنوان نمونه به برخي از آنها را برمي رسيم.
الف. شبث بن ربعي تميمي
او از بزرگان و اشراف كوفه و از چهره هاي سرشناس و رؤساي قبيله تميم بود.204 مهارت او در رنگ عوض كردن و تغيير شكل دادن و نان خوردن به نرخ روز ، اگر نگوييم بي نظير، لااقل كم نظير است. وي در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) اسلام آورد؛ ولي پس از رحلت آن حضرت از اسلام دست كشيد و مرتد شد و مؤذن سجاح، دختر حارث گرديد كه ادعاي پيامبري داشت.205 اما چيزي نگذشت كه بار ديگر به اسلام گرويد و جزء اصحاب علي(عليه السلام) شد.
در دوران حكومت حضرت، شبث از رؤساي قوم خود بود و سخت نسبت به حضرت وفاداري نشان مي داد؛ به طوري كه وقتي يكي از شخصيت هاي معروف قومش، يعني حنظله كاتب، در زمره ياران معاويه درآمد، به دستور حضرت خانه اش را تخريب كردند.206 شبث در صفين فرماندهي بخشي از سپاه حضرت را به عهده داشت207 و دو بار از سوي مولا به همراه هيأتي براي دعوت معاويه به بيعت انتخاب شد.208 او در نخستين ملاقاتش رفتار معاويه را به طور مستدل و منطقي مورد نقد قرار داد و از او خواست با مولا بيعت كند و به نزاع بيهوده و همراه با خسران خويش خاتمه دهد. متن سخنان او نزد معاويه كه حاكي از توان بالايش در سخن وري و نقادي و هوش سياسي است، بدين شرح است:
«شما راهي براي اغواي مردم و جلب نظر و مطيع ساختن آنان نداشته اي؛ مگر اينكه به آنها گفته اي امامتان مظلومانه به قتل رسيده؛ پس در گرفتن انتقام خونش بشتابيد. در پي اين سخن مردمان ابله و پست و فرومايه، دعوتت را اجابت كرده اند و حال آنكه ما مي دانيم تو خود در ياري عثمان كوتاهي كرده، كشته شدنش را آرزو مي كرده اي تا اين منزلتي كه در پي آن هستي، نصيبت گردد.»209
آنگاه به تهديد و نصيحت معاويه پرداخته، مي گويد:
«قسم به خدا در هيچ يك از اين امور خيري عايدت نخواهد شد. سوگند به خدا اگر به آنچه آرزو كرده اي نرسي، بدان كه حالت، حال شرورترين عرب است و اگر به خواسته ات نائل گردي، مستحق شعله آتش خواهي بود؛ پس از خدا بترس اي معاويه؛ از عملت دست بردار و در امر (خلافت) با اهلش، منازعه مكن.»210
از اين جملات پيداست شبث فردي دلير، داراي زباني گويا و منطقي محكم بوده كه اين چنين در برابر معاويه محاجّه مي كرده است. بنابراين ريشه تغيير موضع هاي او نمي تواند ضعف در تحليل مسائل سياسي ـ اجتماعي باشد. به علاوه نصايح او به معاويه مبني بر پرهيزگاري و ترس از آتش جهنم، حاكي از آن است كه وي لااقل در فكر و زبان به سراي ديگر اعتقاد داشته است. او از لحاظ ثروت و مكنت اجتماعي نيز جايگاه بلندي در كوفه داشت؛ اما به خاطر ضعف نفس و حب جاه و جلال، همواره مي كوشيد مواضع خود را در عرصه سياسي، اجتماعي و نظامي با قدرت فائق جامعه تنظيم كند.
تا زماني كه اسلام قدرت داشت، از كفر به اسلام گرويد؛ اما هنگام رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) وقتي خيل كثيري از نو مسلمانان شهرهاي جزيره العرب از اسلام دست كشيدند و قدرت مرتدان روز به روز به فزوني گراييد، به مرتدان پيوست و خود را به يكي از مدعيان پيامبري نزديك كرد. ولي با سركوب مرتدان توسط حكومت اسلامي، بار ديگر به نيروي برتر جزيره العرب، يعني اسلام متمايل گرديد و لباس كفر را از تن درآورد. آنگاه در زمان حكومت مولا تا وقتي كه قدرت حضرت بر معاويه مي چربيد، با ايشان بود؛ حتي به عنوان يكي از كارگزاران حضرت، در ميدان جنگ صفين نقش آفريد؛ اما وقتي جنگ صفين به حكميت انجاميد و حضرت به نتيجه مطلوب خود نرسيد و سپاه مولا در اثر مخالفت هاي متحجران كوفه تضعيف گرديد، به خوارج پيوست؛211 به طوري كه طبق نقل مسعودي، پس از صفين دوازده هزار تن از سپاهيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) از او جدا شدند و به حروراء رفتند و در آنجا شبث بن ربعي را رهبر خود قرار دادند212.
پس از مرگ معاويه نيز ديگربار دگرگوني قدرت سالارانه را در شبث مي بينيم؛ به طوري كه ابتدا وقتي نشانه هاي زوال قدرت امويان در كوفه ظاهر گرديد، همراه برخي از اشراف كوفه، طي نامه اي از حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) درخواست كرد تا براي حاكميت به كوفه بيايد. متن نامه او و دوستانش چنين است:
فقد أخضرّ الجناب و أينعت الثمار و طمّت الجمام، فذا شئت فأقدم علي جند لك مجنّد213 ؛باغ و بستان ها سرسبز گرديده و ميوه ها رسيده، نهرها از آب لبريز است، اگر مايلي بر سپاهي كه برايت مهيا گرديده وارد شو.
اما وقتي ابن زياد بر كوفه تسلط يافت و احتمال پيروي و حمايت كوفيان از امام حسين(عليه السلام) رو به كاستي رفت، شبث بار ديگر يكصد و هشتاد درجه تغيير موضع داده، به امويان پيوست و فرماندهي پياده نظام سپاه عمربن سعد را به عهده گرفت 214. امام حسين(عليه السلام) روز عاشورا وي و دوستانش را كه با كمال جسارت عهد خويش با آن حضرت را شكسته بودند، صدا زده، فرمودند:
يا شبث بن ربعي! و يا حجار بن أبجر! و يا قيس بن الأشعث! و يا زيدبن الحارث! ألم تكتبوا ليّ أن قد أينعت الثمار و أخضر الجناب و طمت الجمام و نما تقدم علي جند لك مجند، فاقبل؟215؛ اي شبث بن ربعي! و اي حجاربن أبجر! و اي قيس بن شعث! و اي زيدبن حارث! مگر شما برايم ننوشتيد ميوه ها رسيده و بستان ها سبز گرديده و نهرها پرآب شده، بيا كه بر لشكري كه برايت آماده باش است، وارد مي شوي؟
ولي آنها در پاسخ اساساً ارسال نامه خويش را انكار كردند و به دنبال آن، امام(عليه السلام) سخنان آنها را تكذيب كرده و فرمودند: «سبحان الله! بل والله لقد فعلتم216 ؛پاك و منزه است خدا! قسم به خدا شما چنين عملي را انجام داده بوديد».
مواضع متغير و شناور و قدرت مدارانه شبث بن ربعي، بعد از نهضت ابي عبدالله(عليه السلام) نيز همچنان استمرار يافت؛ به طوري كه پس از شهادت آن حضرت، ابتدا به مختار پيوست؛ زيرا قدرت مختار بيش از ساير رقبايش در كوفه بود؛ ولي پس از آنكه قدرت مختار تضعيف شد، از او كناره گرفت و در قتل او شركت جست و بدين ترتيب پس از يك عمر خيمه شب بازي و رنگ به رنگ شدن، در سال هشتاد هجري در كوفه مرد.217
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
198. آل عمران(3): 167.
199. آل عمران(3): 168.
200. آل عمران(3): 167.
201. توبه(9): 73 و تحريم(66): 9
202. نهج البلاغه، خ 192.
203. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 14.
204. شبث عريف قوم خود به شمار مي آمد و عريف در حقيقت، مسئول سرشماري و تقسيم عطايا و عايدات حكومت بوده و نقشي مشابه كدخداي محل و يا قوم خود را داشته است. بنگريد به: نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 97.
205.ر.ك: علي بن الحسين مسعودي، التنبيه والاشراف، ص 248.
206. ر.ك: منقري، همان، ص 97.
207. ر.ك: همان، ص 195 و 205.
208. ر.ك: همان، ص187 و 197.
209. انك لاتجد شيئاً تستغوي به الناس و تستميل به أهواءهم و تستخلص به طاعتهم لّا أن قلت لهم قتل مامكم مظلوماً فهلمّوا نطلب بدمه، فاستجاب لك سفهاء طغام رذال، و قد علمنا أنّك قد أبطأت عنه بالنصر و أحببت له القتل بهذه المنزله التي تطلب. (همان، ص 187 و 188.)
210. و والله ما لك في واحده منها خير. والله لئن أخطأك ماترجوا نك لشرّ العرب حالاً و لئن أصبت ماتتمنّاه لاتصيبه حتي تستحق صلي النار فاتّق الله يا معاويه و دع ما أنت عليه و لاتنازع الأمر أهله. (همان، ص 188.)
211. ر.ك: محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 124، حوادث سال 37 هجري.
212. ر.ك: علي بن الحسين مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 395. تذكر اين نكته لازم است كه در مروج الذهب در فراز فوق به جاي شبث بن ربعي تميمي، شبيب بن ربعي تميمي ثبت گرديده است؛ ولي ما چنين نامي را در ميان خوارج مشاهده نكرده ايم؛ بنابراين با توجه به شباهت زياد ميان اين دو اسم، به نظر مي رسد ثبت صحيح همان شبث بن ربعي باشد؛ كما اينكه مؤلف محترم كتاب خوارج در تاريخ نيز آن را »شبث« گزارش كرده است. (بنگريد به: يعقوب جعفري، خوارج در تاريخ، ص209.)
213. محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 278 و بنگريد به: شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 38.
214. ر.ك: طبري، همان، ج 5، ص 422 و شيخ مفيد، همان، ج2، ص 95.
215. طبري، همان، ج 5، ص 425، و ر.ك: شيخ مفيد، همان، ج 2، ص 98.
216. طبري، همان، ج 5، ص 425، و ر.ك: شيخ مفيد، همان، ج2 ، ص 98.
217. ر.ك: تقريب ابن حجر، نقل از محمدتقي تستري، قاموس الرجال، ج 5، ص 388.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14