(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 10 تير 1389- شماره 19683

ولايت ستيزي و دنياپرستي بازگشت به عصر جاهليت

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ولايت ستيزي و دنياپرستي بازگشت به عصر جاهليت

امّا با همه تلاش هاي بني اميه در جهت فروپاشي ديني، هنوز اصول و فروع اسلام در جامعه زنده بود. صوم و صلات، حج و زكات، أذان و اقامه، توحيد و نبوت و قرآن و معاد جزء باورهاي مقدس جامعه اسلامي به حساب مي آمد. مردم پنج بار در شبانه روز بر مأذنه ها أذان مي گفتند و استوانه ها و اركان دين محفوظ مانده بود. بني اميه به آن هدف نهايي خويش كه هدم و مسخ اساس دين بود نرسيدند. معاويه تحت فشار افكار عمومي شعائر اسلامي را رعايت مي كرد؛ به حريم اعتقادات و اصول و فروع دين تجاوز علني و رسمي نمي كرد؛ ولي سخت از استمرار حيات شالوده هاي دين غمگين و ملول بود. اين حقيقتي است كه وي در ملاقات با مغيره بن شعبه ابراز داشته است؛ او در پاسخ مغيره كه از او درخواست كرده بود حال كه به قدرت رسيده قدري با بني هاشم ملايم تر رفتار كند تا نام نيكي از خويش باقي گذارد، محو شدن نام خليفه اول و دوم را شاهد آورده، با اشاره به شهادت به رسالت پيامبر| در اذان هاي پنجگانه گفت: «و أيّ ذكر يدوم بعد هذا؛421 پس از اين ديگر چه نامي باقي خواهد ماند». اين نشان مي دهد كه معاويه از زنده بودن نام پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جامعه سخت ناراحت بوده، اگر فرصت مناسبي مي يافت ياد پيامبر(صلي الله عليه و آله) را از خاطره ها محو مي كرد. ولي تا پايان مرگ به هدف خويش نرسيد و لكن يزيد سياست پنهان پدر را آشكارا دنبال كرد و با عزم نابود كردن اساس دين و انكار رسالت و وحي و نبوت و معاد و قيامت و گرفتن انتقام كشته هاي كفار قريش در جنگ بدر، به ميدان آمد. بهترين گواه اين مدعا سخني است كه هنگام ملاقات با سر مطهّر حسين بن علي(ع) بر زبان جاري كرده و در حقيقت با گفته خويش، كفر خود را علني نمود؛ او گفت:
ليـت أشياخي ببـدر شهـدواجزع الخزرج من وقع الأسل422
لعبت هاشم بالملك...
بيت نخست اين ابيات شعري بود كه ابن ز بعري، يكي از كفار مكه، هنگام پيروزي كفار در جنگ احد سروده بود.423 تمسك به اين اشعار نشانگر آن بود كه اساساً يزيد مي خواهد تير خلاص را به پيكره نيمه جان دين بزند.
بنابراين تا قبل از يزيد، بني اميه موفق گرديدند حكومت ديني را فرو ريخته، ارزش هاي اصيل اسلامي جامعه را به ارزش هاي بديل جاهلي تغيير دهند؛ ولي از اين پس بناي نابودي و مسخ اساس دين و اركان و اصول آنرا در سر مي پروراندند. از اين رو وقتي يزيد روي كار آمد، سيدالشهداء(ع) به اين راز پنهان و هدف شوم اشاره نموده فرمودند: «و علي السلام السّلام ذا قد بل يت الأمّه براع مثل يزيد424 ؛ديگر فاتحه اسلام را بايد خواند كه امت ]اسلامي[ به حاكمي مانند يزيد مبتلا شده باشد».
فرايند تحقير امت
تاكنون به هويت بني اميه و منويّاتشان پرداختيم؛ اما در مورد وضع جامعه اسلامي بايد گفت، پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) بار ديگر تعصبات قومي و قبيلگي در ميان مردم زنده شد و دقيقاً به خاطر همين عصبيت ها، در بيعت با اميرمؤمنان(ع) سستي به خرج داده و افسار جامعه را به دست كساني سپردند كه خود بارها به ضعف و ناتواني خودشان براي اداره جامعه در زبان و عمل اعتراف كردند. چنانچه خليفه دوم در مورد تأثير تعصبات قومي در كنار گزاردن اميرمؤمنان(ع) به ابن عباس مي گفت: «قريش خوش نداشتند تا رسالت و خلافت هر دو در ميان بني هاشم باشد و در نتيجه شما به قوم خودتان فخر بورزيد و مغرور شويد.»425
وقتي دست جامعه اسلامي از دامن ولايت كوتاه شد، در گرداب مشكلات متعددي فرورفت؛ مشكلاتي چون تبعيض در تقسيم بيت المال، بي مبالاتي به مسائل فرهنگي و حفظ دستاوردهاي عصر بعثت، بي توجهي به پاسداري از ارزش ها، روي كار آمدن شخصيت هاي فرومايه و مسأله دار، حذف چهره هاي شايسته، گسترش روحيه نفاق، شيوع بي اعتمادي، پيدايش بدعت هاي ناروا و سرانجام مهم ترين آنها رواج تجمل گرايي و دنياطلبي كه مادر بسياري از مصائب شد. ياران نزديك پيامبر(صلي الله عليه و آله) و بزرگان اصحاب به مال و منال و زن و فرزند و خريد خانه هاي متعدد و زمين و املاك كذايي مبتلا شدند و مجاهدان نامدار و مصلحان دردمند جامعه اسلامي به ثروتمندان بي درد مبدل گرديدند. مسعودي آمار ثروت برخي از آنها را به شرح ذيل نقل نموده است:
1. طلحه: روزانه هزار دينار از غلات زمين هاي عراق و بيش از اين مقدار از زمين هاي شرات.
2. زبير: خانه اي وسيع در بصره كه پايگاه تجّار و ثروتمندان بوده و خانه هايي در مصر و كوفه و اسكندريه، پنجاه هزار دينار نقد، هزار اسب، هزار كنيز و ]غلام[.
3. عبدالرحمان بن عوف: صد اسب، صد شتر، ده هزار گوسفند؛ به علاوه سهم هر يك از چهار زنش از يك هشتم ارث، هشتاد و چهار هزار گرديد.
4. زيد بن ثابت: يكصد هزار دينار اموال منقول و غيرمنقول؛ همچنين طلاهايش را با تبر بين ورّاث تقسيم كردند.426
وقتي خواص اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دنيا چسبيدند و ارزش هاي ديني را فراموش كردند، رفته رفته سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) جاي خود را به سنّت هاي جاهلي داد؛ چرا كه سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) با استمرار عملي اصحاب زنده مي ماند. ولي بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، هر چه از زمان وفات آن حضرت مي گذشت، بسياري از اصحاب در زبان از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ياد مي كردند و در عمل بر خلات سيره آن حضرت عمل كرده و از روش هاي دوران جاهليت پيروي مي نمودند. از اين رو كم كم رفتار نبوي جاي خود را به رفتار جاهلي داد، صاحبان پول و قدرت صدرنشين مجالس شدند، مال و منال و جاه و جلال مايه افتخار و معيار ارزش گرديد و ارزش هاي اصيل ديني به فراموشي سپرده شد. در چنين شرايطي بود كه زمينه رشد مجدّد امثال معاويه فراهم آمد.؛ چرا كه آنها بيش از سايرين در اشرافيت سابقه داشته و زندگاني شاهانه اي در شام براي خود رقم زده بودند.
وقتي ارزش ها تغيير كرد، سوابق ديني و افتخارات جهادي رزمندگان و ايثارگران صدر اسلام بهاي خود را از دست داد و روحيه أمر به معروف و نهي از منكر از بين رفت؛ به علاوه شوكت و عظمت خواص اهل حق فرو پاشيد؛ چرا كه امتياز آنها به اموري بود كه امروز رنگ باخته بود.
از ديگر سو انحراف خواص به انحراف عوام انجاميد؛ يعني آنها نيز بر اساس معيارهاي دوران جاهليت نو در تمييز افراد عمل مي نمودند، و به صورت ناخودآگاه در قبال صاحبان زر و زور كرنش مي كردند و در مقابل اشراف احساس كمبود و كمتري نموده، سلطه اشراف فرومايه و ضعيف الايمان را مي پذيرفتند.
حاصل اين فرايند اين بود كه بني اميه به آساني بر مردم مسلط گشتند و افسار اختيار جامعه را در دست گرفتند؛ به طوري كه اگر زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به عنوان يك حزب شكست خورده سياسي در حاشيه مجالس حل و عقد جامعه اسلامي مي نشستند، پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفته رفته صدر نشين مجالس شدند و حتي اصحاب با سابقه مهاجر و انصار را تحقير و تهديد مي كردند.
ابن ابي الحديد مي نويسد در اواخر خلافت عثمان، معاويه در جمع بزرگان اصحاب حاضر شد و به بهانه دفاع از عثمان با كمال جسارت آنها را تحقير كرد و خود و پدران بت پرستش را به نيكي و بزرگي ستود. گفت:
اي مهاجران! شما مي دانيد هر يك از شما پيش از اسلام در ميان قومتان فردي ور شكسته و گمنام بوده ايد؛ امور اجتماع بدون نظرخواهي از شما رتق و فتق مي شد؛ تا اينكه خداوند رسولش را مبعوث كرد و شما سبقت جسته، زودتر به او پيوستيد. پس شما تنها به واسطه سبقت تان سيادت يافته ايد؛ به طوري كه امروز مي گويند: رهط فلان، آل فلان؛ وگرنه پيش تر شما قابل ذكر نبوده ايد.
طبق گزارش تاريخ همه اصحاب حاضر در مجلس سخنان تحقيرآميز معاويه را تحمل كردند؛ تنها كسي كه در مقابلش ايستاد اميرمؤمنان(ع) بود. حضرت كه مي دانست وي در خلال اين سخنان در حال تحقير مسلمانان و اثبات اقتدار خود مي باشد، فرمودند: «اي پسر زن كثيف! تو را چه به اين حرف ها... سپس برخاستند و از مجلس خارج شدند».427
اين ماجرا از يك سو ميزان سلطه بني اميه، و از سوي ديگر احساس وحشت و حقارت بزرگان اصحاب را نسبت به آنان نشان مي دهد. وضع به گونه اي شده بود كه اگر كسي از بني اميه مرتكب جنايتي مي شد و طبق دستورات شرع مستوجب حدّ شرعي مي گرديد، كسي از مسلمانان جرأت نمي كرد حدّ را بر او جاري كند. طبق نقل مسعودي وقتي وليد به جرم شراب خواري محكوم به شلاق شد، كسي از اصحاب جرأت نكرد حدّ را بر او جاري كند، تا اينكه اميرمؤمنان(ع) شلاق را برداشت و او را به سزايش رسانيد.428
اين موضوع در برابر بني اميه و احساس وحشت و خودباختگي در برابر امويان پس از عدم موفقيت مسلمانان در جنگ صفين و تحميل صلح بر امام حسن(ع) به اوج خود رسيد. به طوري كه معاويه در دوران خلافت خود به آساني مي توانست قيام متنفذترين شخصيت هاي شيعه را در كانون مخالفان خود، يعني كوفه، در نطفه خفه كند؛ كما اينكه به آساني قيام حجربن عدي كندي را كنترل و خود حجر و فرزند و يارانش را به شهادت رسانيد.
در شهرهاي حجاز، مصر، ايران و ... نيز وضع به همين منوال بود و رعب بني اميه در كانون دلهاي مسلمانان نشسته بود. يا از آنها مي ترسيدند و يا از پيروزي بر آنها نوميد گرديده، نسبت به عملكردشان بي تفاوت شده بودند و يا مجذوب قدرت و اموالشان شده، به آنها مي پيوستند.
از اين رو وقتي سيدالشهداء(ع) قيام خويش را آغاز كرد، برخي مانند عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن مطيع كوشيدند حضرت را از تصميم خويش منصرف نمايند. برخي ديگر همچون أحنف بن قيس چون پست و مقام و مال و منالي نزد سيدالشهداء(ع) نمي ديدند، از ياري آن حضرت سر باز زدند.
عبداللّه بن جعفر به حضرت گفت: «از راهي كه برگزيده اي برايتان نگرانم كه مبادا به هلاكت شما و نابودي اهل بيت ات بينجامد».429
عبداللّه بن مطيع گفت: «و اللّه اگر آنچه را كه ]امروز[ در دست بني اميه است ]يعني حكومتشان را[ بطلبي، شما را مي كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز از كسي نمي هراسند».430
أحنف بن قيس، رئيس جمعيت كثيري از تيره هاي بصره گفت:
جرّبنا آل أبي الحسن فلم نجد عندهم أياله للملك و لاجمعاً للمال و لامكيده في الحرب؛431 ما فرزندان أبي الحسن (علي) را آزموده ايم؛ نزد آنها نه فرمانداري استاني يافته و نه ثروت اندوخته اي ديده ايم، و نه سياست جنگي لازم را مشاهده كرده ايم.
اين جملات حاكي از آن است كه ترس و رعب بني اميه در دل هاي برخي لانه كرده، از پيروزي بر آنها مأيوس شده بودند و برخي ديگر تحت نفوذ فرهنگي بني اميه، عقايد دنيامدارانه، مال پرستانه و جاه طلبانه پيدا كردند. و شايد از همين رو عوام مردم نيز به پيروي از خواص، روحيه شهادت طلبي و ظلم ستيزي را از كف داده و از امر به معروف و نهي از منكر دست شستند. آنها در عين علاقه به سيدالشهداء(ع)، به خاطر ترس از امويان و يا طمع به دنيا، از شركت در نهضت امام حسين(ع) دوري جستند.
سرانجام اوضاع سياسي و اجتماعي امت اسلام بر اثر سياست هاي امويان به جايي رسيد كه در عصر امامت امام حسين(ع)، حكومت ديني باطني و ظاهري هر دو از بين رفت، خلافت به سلطنت مبدّل گرديد، ارزش هاي ديني مسخ و جامعه از فرهنگ ديني تهي شد. مردم در اثر مرعوب شدن در برابر امويان، با حقارت تسليم وضع موجود گرديده، از اصلاح امور نوميد گشتند. زيرا امويان با در دست گرفتن حكومت و تبديل حاكميت ديني به سلطنت و پادشاهي، عزّت و اقتدار مسلمانان را زير سؤال بردند و با اهانت به ارزش ها و هتك مقدسات، عزّت اسلامي مسلمانان را پايمال ساختند. اكنون يزيد مي خواست با مسخ اصول و فروع و فروپاشي ستون ها و شالوده هاي اساسي اسلام، چون وحي و نبوت و نماز و روزه و حجّ، آخرين ضربه را بر پيكر جامعه اسلامي بزند و به مسلمانان اعلان كند اسلاميت هيچ خيري براي آنان نداشته، دين آنان نه قدرت اداره جامعه را دارد و نه مايه عزّت افراد است، كه سيدالشهداء(ع) علم قيام را براي احياي امت برداشت.
منافقان برانداز در گفتار رهبري
رهبر معظم انقلاب به وجود برخي منافقاني كه مانند نمونه هاي صدر اسلام در پي ضربه زدن و يا حذف نظام اسلامي هستند اذعان كرده و برلزوم شناخت اين گروه تاكيد دارند:
عزيزان من! اگر ما در داخل متحد و منسجم باشيم، اگر مردم با دولت و مسئولانشان صميمي باشند و ارتباط داشته باشند، دشمن خارجي هيچ تأثير سوئي نمي تواند بگذارد و هيچ اقدامي نمي تواند بكند؛ اما متأسفانه در داخل، ايادي دشمن هستند. امروز در اين كشور »عبدالله بن ابي«هاي منافق هستند؛ كساني كه حتي يك روز حكومت امام و حكومت نظام اسلامي را از بن دندان قبول نكردند! در زمان پيامبر، يكي از منافقان بسيار فعال، « عبدالله بن ابي» بود كه با يهوديها و كفار قريش و جاسوسهاي امپراتوري روم مي ساخت و از هر وسيله اي استفاده مي كرد، براي اين كه شايد بتواند حكومت پيامبر را از بين ببرد؛ چرا؟ چون قبل از آن كه پيامبر به مدينه بيايد، او تصور مي كرد كه در آينده، رئيس و حاكم و پادشاه مدينه خواهد شد! پيامبر در واقع مقام او را از او سلب كرده بود. امروز در اين كشور «عبدالله بن ابي» هايي هستند؛ كساني كه خيال مي كردند اگر انقلابي در اين كشور رخ دهد، حكومت وقف آنها و متعلق به آنهاست. كساني كه نه فقاهت را قبول داشتند، نه امام را قبول داشتند، نه مردم را قبول داشتند، نه احساسات ديني را قبول داشتند. پيامبر با «عبدالله بن ابي» خوشرفتاري كرد و او را مجازات ننمود. نظام اسلامي هم با اينها خوشرفتاري كرد و به مجازاتشان نپرداخت. اينها امروز به برخي از پديده هايي كه دست دشمن در آنهاست، مي نگرند؛ خيال مي كنند فرصتي پيدا كرده اند كه به نظام اسلامي ضربه بزنند. فعاليتهاي منافقانه خودشان را مي كنند، به اين اميد كه بين مسئولان اختلاف باشد؛ به اين اميد كه بين مردم اختلاف باشد؛ به اين اميد كه جوانان رابطه شان را با نظام اسلامي قطع كنند؛ به اين اميد كه جوانان با دين قهر كنند!
عزيزان من! هدف اصلي دشمنان - چه دشمنان خارجي، چه دشمنان دورو و منافق داخلي - عبارت است از نفي حكومت ديني و حكومت اسلام. اصل قضيه براي اينها اين است و به كمتر از اين هم راضي نيستند. اينها مي دانند تا وقتي كه قدرت در دست دين و احكام ديني است، تا وقتي كه مقررات مجلس شوراي اسلامي بايد طبق دين باشد، تا وقتي اين قانون اساسي هست - كه اين قانون اساسي منطبق بر دين است - در اين كشور نمي توانند كاري بكنند. تا وقتي مسئولان كشور به مباني دين و اسلام و فقاهت پايبندند، اينها كاري نمي توانند بكنند. مي خواهند اين پايبندي را از بين ببرند؛ هدف اين است. مي خواهند همان تجربه اي را كه در صدر اسلام به وجود آمد، دوباره تكراركنند432.
جريان اعتزال
در يك نگاه كلي مي توان گروه ها و دسته هاي مختلف سياسي جامعه را در حكومت اميرمؤمنان عليه السلام به سه جريان عمده مخالف، موافق و بي طرف تقسيم كرد.
جريان مخالف اميرمؤمنان (ع) خود به طيف هاي گوناگوني تقسيم مي شوند: برخي، مناصب مهم دولتي از حضرت طلب مي كردند، اما وقتي حضرت از اعطاي آن مناصب به آن ها خودداري ورزيد به مخالفت و نزاع با آن بزرگوار پرداختند. طلحه و زبير از اين گروه بودند. طيف دوم از مخالفان سياسي حضرت مانند سران آن روز بني اميه، اساس اسلام و ولايت و خلافت أميرمؤمنان (ع) را قبول نداشتند. معاويه، وليد بن عقبه، سعيد بن عاص و مروان بن حكم سران اين طيف برانداز بودند كه عمدتا به دنبال حفظ موقعيت مالي و حكومتي خود مانند گذشته بودند اما مولا با توجه به شناخت عميقي كه از بني اميه داشت و چون حكومتش بر محور عدالت استوار بود با آنها مصالحه نكرد.
خوارج نيز طيف سّوم از معارضان اميرمؤمنان عليه السلام به حساب مي آمدند كه انگيزه و ريشه اصلي درگيري آنان با حضرت، جهل و ناداني و كج فهمي در دين بود. اميرمؤمنان (ع) به خطر اين دسته در گسترش التقاط فكري در جامعه، ايجاد ترديد در ميان مسلمانان و زمينه سازي سلطه كفر و نفاق واقف گرديد و به مقابله با آنان برخاست.
وجه مشترك هر سه طيف پيش گفته اين است كه سرانجام به معارضه و درگيري نظامي با حضرت روي آورده و سه جنگ جمل، صفين و نهروان را بر اميرمؤمنان (ع) تحميل كردند.
در برابر اين جريان معاند، جريان موافق مولا بود كه در مقام داوري و عمل از حاكميت آن بزرگوار دفاع مي كردند. آن ها همان كساني بودند كه در آغاز خلافت مولا با آن بزرگوار بيعت كرده و در مناقشه ها و نزاع هاي دوران حكومت آن حضرت با سياست ها و مواضع ايشان همراه و در صورت امكان در جنگ ها نيز در كنار آن حضرت قرار داشتند. افرادي، چون عمّار، مالك اشتر، ابوالهيثم بن تيّهان، عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، عبد اللّه بن عباس، عمرو بن حمق، حجر بن عدي، محمد بن ابي بكر، قيس بن سعد بن عباده، عدّي بن حاتم، جعده بن هبيره و بسياري از اصحاب از مهاجران و انصار و قبايل يمني و غيره از اين گروه به حساب
مي آيند.
در ميان دو موج ناهمساز و همساز با امير مؤمنان (ع) موج سومي پديد آمد كه خود را بي طرف معرفي مي كرد و در مقام اثبات، عمل هر يك از دو جريان فوق را نفي مي نمود. نقش حساس اين گروه در فرجام حكومت مولا از مسائل مهم و در خور تأمل مي باشد، اين دسته نه به حقّانيت طلحه و زبير و معاويه اذعان داشتند و نه به ذي حق بودن علي (ع) معتقد بودند، از اين رو در ظاهر از هر دو جناح درگير جدا شدند و عزلت اختيار كردند. از اين رو مناسب است نقش اين گروه در تحولات حكومت علي عليه السلام را به خوبي بررسيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
421. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129 و 130.
422. علي بن موسي، الملهوف علي قتلي الطّفوف، ص 214 و 215.
423. ابن هشام، السيره النبويه، ج 3، ص 153.
424. علي بن موسي، الملهوف علي قتلي الطّفوف، ص 99.
425. محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك ج 2، ص 103.
426. بنگريد به: علي بن الحسن مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 341 تا 343.
427. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 339.
428. علي بن الحسن مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 345.
429. محمد بن محمد مفيد، الارشاد، ج 2، ص 68.
430. همان، ص 72.
431. ابن قتيبه، عيون الاخبار، ج 4، ص 35. نقل از محمد تقي تستري، قاموس الرجال، ج 1، ص 691، رقم 633.
432 بيانات در ديدار با جوانان در مصلاي بزرگ تهران 01/02/1379
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14