(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 10 تير 1389- شماره 19683

نيكوترين سخن
ارزش خدمت به مومن
خوش خلقي و كسب محبوبيت
حكمت هاي قرآني
راهكارهاي رسيدن به خضوع و خشوع
بازخواني علل نابودي قوم لوط باشگاه منكرات



نيكوترين سخن

قال الامام علي (ع): احسن المقال، ماصدقه حسن الفعال.
امام علي (ع) فرمود: نيكوترين سخن آن است كه كار نيك، آن را تصديق كند. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- غررالحكم، ص 206

 



ارزش خدمت به مومن

در محضر رسول خدا (ص) از شخصي تعريف و تمجيد كردند. گفتند: «او براي انجام مناسك حج به كاروان ما آمده و از آغاز سفر تا پايان شب و روز مشغول ذكر خدا بود». پيامبر اعظم (ص) از حاضران پرسيد: پس چه كسي غذاي او را آماده مي كرد و علوفه مركب او را حاضر مي نمود؟
عرض كردند: اين كارها را ما انجام مي داديم. پيامبر گرامي (ص) فرمود: «كلكم خيرمنه» همه شما بهتر از او هستيد. همچنين آن حضرت فرمود: «كسي كه به مومن در مسافرت خدمت كند، خداوند هفتادوسه اندوه را از او بزدايد و در دنيا او را از هرگونه غم و حزن پناه داده و اندوه عظيم قيامت را از او دور سازد.»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 76، ص 274

 



خوش خلقي و كسب محبوبيت

پرسش:
با توجه به متفاوت بودن فرهنگ ها و ملت ها چه عواملي موجب مي شود انسان بتواند محبوبيت و مقبوليت اجتماعي موردنياز خود را به دست آورد؟
پاسخ:
در بخش هاي قبلي پاسخ به اين سؤال به نقش ايمان و عمل صالح در كسب محبوبيت اشاره كرديم، اينك در ادامه دنباله مطلب را پي مي گيريم:
نمونه ديگر، ابر مرد تاريخ، اميرالمومنين علي (ع) است. او درسايه عشق خدا به چنان محبوبيتي دست يافته بود كه فردي چون ميثم تمار به عشق وي پس از بيست سال از مرگ محبوبش، بر سر چوبه دار از او سخن مي گويد و جان خود را دراين راه نثار مي كند.
درعصرحاضر نيز، رادمردان بزرگي را ديده ايم كه درسايه عبوديت و بندگي خدا به اوج قله محبوبيت نايل شده اند. به طور قطع تاريخ، داستان عشق متقابل ميان امام خميني (ره) و امت را هرگز فراموش نخواهد كرد. زمزمه مناجات، نواي عطر آگين عبادت و چهره ملكوتي امام، از وي شخصيتي ممتاز و دوست داشتني ساخته بود؛ به طوري كه در دورترين نقاط گيتي قشرهاي مختلف، حتي دانش آموزان با فرستادن صدها نامه، عشق شان به امام را ابراز مي كردند.
دانش آموزان مدرسه «سپيرينگ دال» آمريكا درنامه اي خطاب به امام نوشته اند: حضرت امام اگر ممكن است يك جفت جوراب كهنه يا عبا و لباس مستعمل ديگر براي آنها بفرستند، تا آنان به وسيله آن متبرك شوند، و در ضمن هديه اي نيز براي امام همراه اين نامه فرستاده بودند. (مقالات كنگره بررسي انديشه و آثار تربيتي امام، ص561) محبت به امام نه تنها با گذشت زمان كم رنگ نشد، بلكه روز به روز بيشتر گرديد، تا جايي كه در تشييع جنازه آن يار سفر كرده ميليون ها نفر شركت كردند.
نمونه ديگر، روحاني مبارز و متعهد، امام موسي صدر است. او محبوب ترين شخصيت و در ميان تمام طوايف لبنان، اعم از مسلمان شيعه، سني و نيز مسيحيان و آوارگان فلسطيني به شمار مي رفت، تا جايي كه بسياري از مسيحيان، باشور و شوقي عجيب به همشهريان شيعه خود مي گفتند: آقاي شما، ما را به ياد حضرت مسيح مي اندازد. (مجله حديث زندگي، ش2، ص15)
2- خوش خلقي
يكي از عوامل جلب محبت، خوش خلقي است. قرآن مجيد رمز محبوبيت رسول اكرم(ص) را نرم خويي و رفق و مداراي آن حضرت مي داند و مي فرمايد:
از رحمت خدا بود كه تو را نرم خو كرد و اگر خشن و سنگ دل بودي، از اطراف تو متفرق مي شدند. (آل عمران/159)
بعضي گمان مي كنند پيامبران الهي فقط با نيروي اعجاز در قلب هاي مردم نفوذ مي كردند، درحالي كه غير از مسئله اعجاز، يكي از موجبات نفوذ آنان، اخلاق و رفتار كاملا انساني شان بوده است. طرز برخورد پيامبر اسلام(ص) با مردم طوري بود كه آنان را به سرعت به سوي خود و تعليمات عالي خويش جلب و جذب مي كرد. آن حضرت از پيروان خود نيز خواسته است كه از اين عنصر سازنده در روابط اجتماعي خود استفاده نمايند؛ آن جا كه مي فرمايد:
اي فرزندان عبدالمطلب! شما نمي توانيد با ثروت و سرمايه مادي خود محيط وسيع و پرمهري را به وجود آوريد كه همه مردم را بردرگيرد و دل هاي آنان را به شما متوجه سازد. پس با روي بشاش و چهره اي گشاده با مردم برخورد و محبت شان را جلب كنيد. (كافي، ج2، ص103)

 



حكمت هاي قرآني

عباسعلي كامرانيان
دوري از نزاع و كشمكش
حكيمي را به مجلس دعوت كردند. او وارد مجلس شد و پس از سلام، درنزديك ترين جايي كه خالي بود، نشست.
دراين جلسه كه به مناسبت تولد يكي از ائمه اطهار(ع) برگزار شده بود افراد با هم دو نفر دو نفر يا چند نفر با هم گفتگو مي كردند اما درگوشه اي از اين مجلس دو گروه از جوانان پرشور درباره موضوعي با هم بحث مي كردند.
عده اي به طرفداري از يك موضوع و عده ديگر براي مخالفت با آن به مباحثه هاي تند كه مماس با مجادله بود مشغول بودند.
اين دو گروه كه با آمدن حكيم ساكت شده بودند، مجدداً به بحث و مجادله پرداختند و هر گروه، ديگري را به بي انصافي، دروغگويي، ظاهربيني، وابستگي و... متهم مي كردند.
گفتگو و مجادله اين دو گروه كم كم حضار مجلس را تحت تاثير قرار مي داد و مي رفت كه مجلس انس و شادي مومنان را به جلسه اتهام و محاكمه هر دو طرف تبديل نمايد و...
دراين هنگام، ميزبان مجلس وارد بحث شد و هر دو طرف را به آرامش و صبوري دعوت نموده و گفت:
چه خوب است كه نظر حضرت آقا را در خصوص مباحث شما بشنويم!
حكيم كه تا آن هنگام ساكت بود و از رنگ چهره اش معلوم بود كه از اينگونه مجادله ها در بين مومنين، دلگير و ناراحت است نگاهي به حضار انداخت و سپـس گفت: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم. گاهي انسان، عيب فردي يا گروهي را مشفقانه و مؤدبانه و دلسوزانه در پنهاني به آنها مي گويد، اين كار باعث اصلاح مي شود و رضايت خداوند متعال و اجر اخروي و بهره دنيوي و اخروي براي گوينده و شنونده و جامعه دارد.
اما، سپس نگاهي به جمع حاضر كه سراپا گوش بودند، كرد و ادامه داد: اما، گاهي انسان دراثر غفلت، حسادت، كينه و ساير رذايل اخلاقي، عيب يا عيوب مومنين را درجمع مردم به صورت خصمانه، غيرمؤدبانه و توهين آميز برملا مي سازد كه اينكار جز عداوت و دشمني، تخريب فرد يا گروه مقابل و افزايش تنشهاي فردي و اجتماعي و در نتيجه گناه و نارضايتي خداوند سبحان و تضعيف اركان جامعه و هيبت و شوكت مومنين حاصلي ندارد.
برادران! نزاع و كشمكش بين مومنين، از سم و زهر هلائل براي آنها بدتر است! بايد از نافرماني حضرت حق بپرهيزيم.
حضار كاملاً ساكت بودند و با جان دل به نواي ملكوتي حكيم گوش فرا داده بودند كه پيرمردي پرسيد:
آقا! اگر ممكن است از قرآن كريم آيه اي برايمان تلاوت فرماييد!
حكيم آيه 46سوره انفال را برايشان چنين تلاوت كرد:
واطيعوا الله و رسوله و لاتناز عوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصابرين
و (از فرمان) خدا و پيامبرش اطاعت كنيد؛ و نزاع (و كشمكش) نكنيد، كه سست شويد و قدرت (و شوكت) شما از بين برود! و(در عرصه اختلاف نظرها) صبر و استقامت كنيد كه خداوند با صبركنندگان است.
سپس حكيم زير لب نجوا كرد:
صلح را چون گوهر مكنون خويش
دوست داريم و گذاريم اجربيش
امر ما امر محبت با همه است
دوري از جنگ و ستيز و همهمه است
حكم ما برجمله نيروهاي دين
حفظ نظم است و قوام مسلمين و...(1)
1-مثنوي هفتصد بيتي گل روي خدا- ص 61

 



راهكارهاي رسيدن به خضوع و خشوع

آيت الله مصباح يزدي
آنچه در پي مي آيد بررسي راهكارهاي بدست آوردن حالت خشوع و خضوع در عبادتها و در برابر عظمت خداوند است كه استاد مصباح يزدي در اين مقال آن را در ابعاد مختلف بيان كرده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
مؤمنين ممتاز
مؤمنين ممتاز، كساني هستند كه به حداقل ايمان اكتفا نمي كنند و در پي آن هستند كه به مراتب عالي تري از ايمان ترقي كنند.
لازمه ايمان اين است كه انسان ملتزم به رعايت احكام الهي و عبادت خدا باشد؛ آنچه كه سرلوحه دعوت همه انبياء بوده و لقد بعثنا في كل امه رسولا أن اعبدواالله واجتنبوا الطاغوت.(نحل/63) كمترين مرتبه عبادت آن چيزي است كه اغلب مؤمنان انجام مي دهند و در حد اسقاط تكليف است؛ به جا آوردن تكاليف واجب. اما اين كه عبادت چه اندازه در تكامل روح و سعادت اخروي فرد مؤثر باشد، بستگي به شرايط خاصي دارد كه در قرآن و روايات به تفصيل بيان شده است مهم ترين شرط، خشوع در حال عبادت است: قد أفلح المؤمنون¤ الذين هم في صلاتهم خاشعون (مؤمنون/ 2-1)؛ فلاح و رستگاري از آن مؤمناني است كه در نمازشان خاشع اند.
تفاوت خضوع و خشوع
يكي از كليد واژه هاي مطرح در فرهنگ اسلامي »خشوع» است. هر مؤمني كه در صدد ترقي و تكامل معنوي است بايد خشوع در عبادت را وجهه همت خود قرار دهد. بعضي تصور مي كنند خشوع، حالتي ظاهري در بدن است؛ انسان هنگام نماز نگاهش به محل سجده باشد، يا در حال ركوع گردنش كشيده و در حال قيام به حالت تواضع باشد. اين حالات كه در ظاهر نمازگزار پديدار مي شود و حاكي از تبعيت و تسليم اوست، «خضوع» ناميده مي شود. اما «خشوع» حالتي ادراكي است كه متعلق به قلب است؛ هر چند اثر آن ناخودآگاه در بدن هم ظاهر مي شود. ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكرالله؟ حديد61 «خشوع» به معناي فرو شكستن و در اينجا مرادف دل شكستگي است. «شكستن» در مورد چيزي قابل تصور است كه قابليت آن را داشته باشد. مثل ظرف چيني كه با ضربه اي ترك برمي دارد و هرچه ضربه شديدتر باشد بيشتر مي شكند.
دل انسان هم در مقابل بعضي ادراكات، حالت انفعالي دارد و اثري در آن ظاهر مي شود. اين اثر گاهي كم است و دوامي ندارد؛ گاهي هم اين اثر شديدتر است؛ تا جايي كه انسان به حالتي مي رسد كه به كلي خود را مي بازد، بي اختيار اشكش جاري مي شود و بدنش به لرزش مي افتد. اين، مرتبه شديد خشوع است؛ مراتب پايين تري از خشوع هم به حسب ظرفيت و آمادگي روحي و قلبي اشخاص در آن ها ظاهر مي شود. مهم اين است كه بدانيم خشوع چگونه پيدا مي شود. قرآن كريم مي فرمايد: لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشيه الله (حشر/12)؛ اگر قرآن را ما بر كوه- كه نماد سختي و مقاومت است- نازل كرده بوديم در اثر خشوعي كه در آن ايجاد مي شد، از هم مي شكافت. چرا بايد كوه از هم بپاشد؟ در ادامه آيه منشأ «خشوع» و از هم پاشيدن و شكافتن كوه را چنين بيان مي فرمايد: من خشيه الله.
خوف از عظمت الهي
ما معمولا تصور مي كنيم فقط زماني كه انسان به ياد عذاب هاي قيامت و شهيق و زفير جهنم بيفتد، مي ترسد و خشيت و خوف پيدا مي كند. خوف و خشيت منحصر به خوف از عذاب نيست. بلكه مهم ترين خشيت، خشيتي است كه از احساس حقارت در مقابل شخصيتي عظيم حاصل مي شود. روشن است كه منظور از «خشيت» در اين آيه ترس كوه از عذاب نيست. زيرا اولا لازم نيست در هر آيه قرآن، ذكري از عذاب باشد. ثانياً كوه امكان ارتكاب گناهي را ندارد كه از عذاب بترسد. در آيه ديگري نيز به خشيت كوه از خدا اشاره شده: و ان منها لما يهبط من خشيه الله (بقره/47)؛ بعضي از سنگ ها از خشيت الهي از كوه به پايين فرو مي غلتند. تعبير ديگري شبيه اين در داستان حضرت موسي(ع) وارد شده، هنگامي كه آن حضرت در كوه طور از خداي متعال درخواست كرد: رب ارني انظر اليك؛ جواب داده شد: لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكار و خر موسي صعقا(اعراف/341)؛ جلوه اي از خدا براي كوه ظاهر شد، كوه از هم فروپاشيد و حضرت موسي(ع) بيهوش روي زمين افتاد. به بعضي موجودات ديگر، حتي موجودات بي شعور، كه به ظاهر از درك و فهم برخوردار نيستند نيز خوف و خشيت الهي نسبت داده شده: و يسبح الرعد بحمده والملائكه من خيفته.(رعد/ 31)
اين چه حالتي است كه وقتي جلوه اي از خداي متعال براي موجودي ظاهر مي شود، اين چنين از هم فرو مي پاشد؟ آنچه اجمالا مي توانيم در قالب مفاهيم ذهن خود بگوييم اين است كه اين حالت ناشي از درك گوشه اي از عظمت خداست. اما اين كه اين چه دركي است و چگونه در دل اثر مي گذارد، هركس شمه اي از اين حالات برايش پيدا شده و درك كرده باشد، مي تواند تصور مبهمي از آن داشته باشد. اين واقعيتي است كه قرآن به صورت هاي مختلفي به آن اشاره كرده است كه همه موجودات، خداي متعال را تسبيح مي گويند و در برابر او سجده مي كنند و خشيت و خوف الهي دارند. روشن است كه اين خوف هميشه ترس از عذاب نيست؛ زيرا همه موجودات عصيان نمي كنند. بلكه اين، حالت فروشكستن در مقابل درك عظمت الهي است و هر موجودي به اندازه ظرفيت وجودي خود، آن را درك مي كند. اگر بخواهيم چنين حالاتي براي ما پيدا شود و از شيعيان و متقين محسوب شويم، بايد سعي كنيم حالت خوف و خشيت به معناي وسيع آن در ما ايجاد شود، تا در اثر اين خوف و خشيت، حالت شكستگي، خودباختگي و احساس حقارت در برابر خداوند در ما پيدا شود. در چنين حالتي عبادت اثر مي كند؛ نماز همراه با خشوع، موجب فلاح و رستگاري مي شود.
عوامل خشوع
درباره چه چيزهايي بايد فكر و تمركز پيدا كنيم تا موجب خشوع شود؟ ابتدا بايد ببينيم چه چيزهايي موجب خوف و خشيت مي شود. براي امثال ما كه در سطح پاييني از بندگي هستيم، اولين چيزي كه به صورت طبيعي موجب خوف مي شود، ترس از عذاب است. شايد از همين رو در قرآن كريم آيات فراواني به انذار از عذاب هاي جهنم اختصاص داده شده؛ تعابيري كه مكررا در قرآن به كار رفته؛ عذابا شديدا؛ عذابا اليما؛ لعذاب الاخره اشد؛ و توصيف هاي مختلفي كه براي عذاب ذكر شده است؛ مانند زفير، شهيق، غسلين، زقوم، نار جهنم، سوخته شدن پوست و چروكيده شدن آن. طبيعت آدمي، به خصوص در مراحل اوليه كه هنوز معرفتش اوج نگرفته، بيش از همه چيز از چنين اموري متاثر مي شود. لذا خداوند بيشتر از تبشير، با زبان انذار در صدد هدايت و تربيت مردم برآمده است.
راهكار هاي ايجاد خشيت
اولين راه كار براي ايجاد خوف و خشيت اين است كه ما بيش از پيش درباره اوصاف عذاب و جهنم كه در خود قرآن آمده، دقت كنيم و براي خود لحظه اي را مجسم كنيم كه ما را به جهنم مي برند، جهنمي با همان اوصافي كه در قرآن و روايات توصيف شده؛ در چنين لحظه اي چه حالتي براي انسان پيش مي آيد و چه كسي مي تواند ما را از عذاب نجات دهد؟
تجسم عذاب و توجه به اين كه فقط خدا مي تواند ما را از اين عذاب حفظ كند. اولين گام در راه خشوع است. البته ما بايد به لطف خدا اميد داشته باشيم و از عنايت او مأيوس نشويم كه يأس از رحمت الهي از شديدترين گناهان است. اما بحث در اين است كه چه كسي مي تواند از عذاب الهي ايمن باشد؟ چه كسي مي تواند بگويد همه تكاليفي را كه خداوند واجب فرموده، انجام داده ام، شكر همه نعمت هايش را به جا آورده ام، گناهي مرتكب نشده ام، يا از همه گناهان توبه كرده ام؟ و چه كسي مطئمن است كه توبه اش قبول شده باشد؟ بنا براين احتمال عذاب براي همه وجود دارد. لذا بايد خوف از عذاب هم براي همه ما باشد و كسي نمي تواند بگويد: من مطمئن هستم كه به جهنم نمي روم. اين، امن از مكرالله است كه از بزرگ ترين گناهان كبيره است.
اگر انسان عذاب هاي قطعي را كه در قرآن ذكر شده و قابل انكار نيست، قبل از عبادت هاي خودش مجسم كند، حالت خوف و خشيتي براي او پيدا مي شود و به دنبال آن حالت دل شكستگي و فروشكستگي ايجاد مي شود كه اسمش «خشوع» است.
ترس از بي مهري
مرتبه بعدي خوف و خشيت متعلق به كساني است كه علاوه بر خوف از اين عذاب ها، عذاب هاي روحي را كه بسي سخت تر از عذاب هاي جسمي است، درك مي كنند و از آنها هراس دارند. بندگاني هستند كه ترس از محروميت از رحمت ها و نوازش هاي الهي دارند. قرآن كريم يكي از عذاب هاي سخت را براي كساني كه جنايت هاي بزرگ مرتكب شده اند، چنين توصيف مي فرمايد: ولا يكلمهم الله ولا ينظر اليهم يوم القيامه (بقره/ 471)؛ خدا با ايشان سخن نمي گويد و به آن ها نگاه نمي كند. يكي از نيازهاي انسان با شعور در قيامت اين است كه احساس كند خدا نظر رحمت به او دارد. لذا اگر كفار احساس كنند كه از چشم خدا افتاده اند و خدا به آنها اعتنايي نمي كند، اين برايشان بدترين عذاب است. شايد امروز ما نياز به لطف و عنايت خدا را درك نكنيم؛اما وقتي در روز قيامت پرده ها برداشته مي شود و نياز فطري ما ظهور پيدا مي كند، مي فهميم چقدر به لطف و رحمت خدا نياز داريم.
چه كسي مطمئن است كه در روز قيامت از لطف الهي بهره مند خواهد شد؟ همه ما نگران هستيم كه مبادا از اين لطف محروم بشويم. اگر انسان وارد صحنه اي شود و منتظر است نگاهي از لطف به او بشود، يا كلام محبت آميزي بشنود، ولي به جاي آن، به او بگويند: اخسؤوا فيها ولا تكلمو(مومنون/801) خفه شويد و سخن نگوئيد اين بزرگترين شكنجه و دومين خوفي است كه براي انسان پيدا مي شود.
ترس از شرمساري
كساني كه معرفت بيشتري دارند، با يادآوري لطف و محبت بيكران خدا نسبت به خودشان و عصيان و سركشي كه در برابر او داشته اند- به ويژه در حالي كه خدا ايشان را نظاره گر بوده- شرمسار و خجل مي شوند. از امام حسن مجتبي(ع) نقل شده است كه ايشان از «هول مطلع» بسيار گريه مي كردند. اين براي ما تعبير ناآشنايي است؛ چون در حجابيم و خود را مواجه با خدا نمي بينيم. اما روزي كه از اين دنيا به عالم ديگر برويم و وارد صحنه قيامت شويم، خود را با خدا مواجه مي بينيم؛ خدايي كه هزاران مرتبه او را مخالفت كرده ايم؛ در حالي كه او از هيچ لطفي در حق ما دريغ نكرده است. در چنين لحظه اي چقدر انسان خجالت زده و شرمسار خواهد شد؟ خجالتي كه از هر عذابي بدتر است. آيا نبايد همين امروز، قبل از اين كه به آن عالم برسيم و اين چنين سرافكنده شويم، با خود بينديشيم كه هر روز چند بار از احكام و دستورات خدا تخلف مي كنيم و به نواميس الهي خيانت مي كنيم؟ مگر نه اين است كه احكام خدا، نواميس الهي است؟ چگونه مي خواهيم در روز قيامت با خدا روبرو شويم؟
در دعاي بعد از زيارت حضرت رضا(ع) استغفارهاي متعددي ذكر شده كه اول آنها اين است: رب اني استغفرك استغفار حياء. خوب است كمي با خود بينديشيم كه با چه كسي حرف مي زنيم؟ با چه كسي مخالفت كرده ايم؟ با چه ابزار و وسايلي او را مخالفت كرده ايم؟ با نعمت هايي كه او به من داد، تا از آنها براي تكاملم استفاده كنم؛ اما من همان نعمت ها را وسيله گناه قرار دادم! چقدر زشت و ناپسند! تصور چنين مسايلي باعث مي شود حالت خشوع براي انسان پيدا شود.
خشوع در برابر عظمت الهي
گفتيم يكي از عوامل خشيت اين است كه انسان حقارت خود را در برابر عظمت الهي درك كند و هرچه بيشتر در اين زمينه تامل كند، بيشتر زمينه خشوع براي او فراهم مي شود. اما ما نمي توانيم عظمت خدا را به درستي درك كنيم؛ لذا از طريق تفكر درعظمت مخلوقات او درجبران اين نقيصه سعي مي كنيم. براي اين كار از عظمت حسي و حجمي- كه نزديك ترين مفاهيم به ذهن ماست- آغاز مي كنيم. ما در مقابل حجم عالم چه هستيم؟ نسبت ما با كره زمين، مانند قطره اي است به اقيانوس؛ حال اگر كره زمين را نسبت به منظومه شمسي بسنجيم، مثل پرتقالي است كه روي زمين افتاده باشد؛ خود منظومه شمسي در برابر كهكشان به قطره اي در دريا مي ماند؛ و اين كهكشان در ميان ميليون ها كهكشان ديگر؟ حال ما چه هستيم؟! همه اين عالم عظيم- كه ما قادر به درك عظمت آن نيستيم- با يك اراده الهي ايجاد شده و با قطع اراده او نابود مي شود. ما بنده چنين خدايي هستيم و با گستاخي تمام او را مخالفت مي كنيم!
تامل و انديشه در اين مسايل زمينه را براي پيدايش حالت خشوع در انسان فراهم مي كند. انسان هر قدر بتواند ناچيزي و حقارت خود را در برابر عظمت الهي درك كند، حالت شكستگي و بريدگي پيدا خواهد كرد؛ حالتي كه قابل وصف نيست. مانند كسي كه عمري به عنوان فردي ثروتمند زندگي كرده؛ اما دفعتا خود را در حالي ببيند كه حتي مالك يك پول سياه نيست؛ ناگهان فرو مي ريزد، مي شكند، آب مي شود و حالت انقطاع و بريدگي برايش پيدا مي شود و طبيعتا در چنين حالي ناله و زاري سر مي دهد و اشكش جاري مي شود. هرچه معرفت بندگان خدا بيشتر شود، چنين حالتي در آن ها بيشتر مي شود؛ تا جايي كه نيمه شب صيحه مي زنند و خوابشان نمي برد. حالت مرحوم آيت الله بهجت را در نماز به خاطر داريد؟ چنين حالي براي ما قابل فهم نيست. همين اندازه مي دانيم كه خدا به او معرفتي داده كه به اندازه ظرفيت خود، عظمت خدا را درك كند و در نتيجه درك عظمت الهي و حقارت خود، حالت خشوع در دلش ايجاد شده، و دل، صدا و بدنش را نيز به رعشه انداخته است.

 



بازخواني علل نابودي قوم لوط باشگاه منكرات

قوم لوط يكي از اقوام تاريخي است كه خداوند داستان آنان را براي عبرت آيندگان گزارش كرده است. اين قوم كه با نام پيامبرانشان شناخته مي شوند، از اقوامي بودند كه دركژ روي، استاد ابليس و شيطان بودند و رفتارهاي نابهنجاري را پديدآوردند كه درگذشته سابقه نداشته و بسياري ازمنكرات را به نام خود ثبت تاريخ كردند.
خداوند در آياتي، از اين مردم به عنوان كساني كه باشگاه منكرات داشتند ياد مي كند و شايد نخستين انجمن رسمي همجنس بازان دراين قوم راه اندازي شد. رفتارهاي ناهنجار اين قوم، موجب شد تا عذابي سخت بر آنها فرو فرستاده شود و از صفحه روزگار نيست و نابود شوند.
بي گمان خواندن داستان اين قوم و تحليل خداوند ازعلل و عوامل خشم و غضبي كه بر ايشان نازل مي شد، مي تواند عبرتي براي همگان باشد. از اين رو، نويسنده با مراجعه به آيات قرآني، تحليل قرآن را از علل و عوامل نابودي اين جامعه ارايه كرده است كه با هم مطلب را ازنظر مي گذرانيم.

قومي پليد با ابتكارات و نوآوري در پلشتي ها
خداوند براي بيان بسياري از سنت ها و قوانين جاري بر جامعه و هستي، ازقصه هاي تاريخي به عنوان ابزار آموزشي و پرورشي استفاده مي كند. دراين ميان از همه تاريخ بشريت، گلچيني از مهم ترين وقايع و رخدادهاي تاريخي را برگزيده و آن را گزارش كرده است. اين نمونه ها دركنار هم تصويري كامل و جامع از وضعيت انسان و موقعيت وي در دو سوي واقعيت و حقيقت ارايه مي دهد.
از جمله مهم ترين و تاثيرگذارترين وقايع تاريخي، داستان قوم لوط است كه در آياتي چند دركنار داستان اقوامي چون نوح، عاد، ثمود، تبع، ايكه و فرعون بيان شده است.
خداوند در آياتي ازجمله 51، 58 و 59 سوره حجر، قوم لوط را معاصر دوران حضرت ابراهيم (ع) بر مي شمارد و در آيات 87 تا 89 سوره هود روشن مي سازد كه اين قوم پيش از قوم شعيب با فاصله زماني اندك مي زيستند.
درعصر پيامبر(ص) بقايايي از آثار ويرانه هاي شهر قوم لوط وجود داشته است (حجر، آيات 74و 476 عنكبوت، آيات 33 تا 35) و مردم مكه در سفرهاي خويش از كنار اين ويرانه ها عبور مي كردند. (فرقان، آيه 40 و نيز مجمع البيان، ج 7و 8، ص 267 و كشاف، زمخشري، ج 3، ص 281) از آيه 79 سوره حجر با توجه به منابع روايي و تفسيري برمي آيد كه شهر ويران شده قوم لوط بر سر راه اهالي مكه و مدينه در مسير مدينه به شام قرار داشته است. (الميزان، ج 12،ص 185؛ و التفسير المنير، ج 14، ص 61)
رفتارهاي منكر وپلشت قوم لوط و عذابي كه آنان بدان دچار شدند، موجب شد تا پيامبران پس از آنها با اشاره به آگاهي مردم از حادثه عذاب، يادآور اين رخدادهاي سهمگين شوند و از قوم خويش بخواهند تا مسيري كه آن قوم پيمودند نپيمايند و از فرجام بد ايشان پند گيرند.
از جمله اين پيامبران حضرت شعيب (ع) است كه قوم خويش را به عبرت گيري از آن رخداد دعوت مي كند (هود، آيات 84 و 89) هم چنين مومن ال فرعون به قوم خود هشدار مي دهد تا براي دچار نشدن به فرجام بد قوم لوط، از هرگونه تعرض و قتل حضرت موسي (ع) خودداري ورزند.
دراين قوم به جز خانواده حضرت لوط (ع) كسي به خداوند ايمان نداشت و همگي كفر پيشه و اهل فسق و فجور بودند و از هيچ گونه پلشتي و منكري خودداري نمي كردند. چنان در مسير گمراهي و ضلالت غرق شده بودند كه بي حيايي و بي عفتي ، امري طبيعي در ميان آنها بود. از اين رو باشگاه هاي علني براي منكرات و همجنس بازان داشتند و حتي به طور علني خواستار رفتار شنيع لواط با ميهمانان حضرت لوط(ع) مي شوند.
اين شيوه رفتاري چنان در ميان آنان پذيرفته شده بود كه حتي پيرزني از زنان لوط نيز با اين قوم همراهي مي كرد و آنان را در جريان رفت و آمدهاي مردم با حضرت لوط(ع) مي گذاشت و به امر لواط و مساحقه دعوت مي كرد. (هود، آيه 81 و حجر آيات 59 و 60 و شعرا، آيات 170 و 171 و ذاريات، آيات 33 و 35)
از نظر اين قوم هرگونه پاكدامني و رفتارهاي هنجاري و ارزشي، عين ضدارزش و نابهنجار شناخته مي شد. لذا حضرت لوط را متهم به پاكدامني كرده و خواهان اخراج وي به سبب همين امر مي شوند؛ زيرا در فرهنگ ايشان، پاكدامني عين كفر و ستيز با جامعه و هنجارهاي پذيرفته شده آن بود. (اعراف، آيات 80 و 82 و نيز نمل، آيه 56)
خداوند در آيه 36 سوره ذاريات تبيين مي كند كه تنها يك خانواده مؤمن در ميان قوم لوط بودند كه همان نيز خانواده حضرت لوط(ع) به غير از زن فاسق ايشان بود كه با قوم، عذاب مي شود. اين بدان معناست كه محيط اجتماعي جامعه لوط چنان آلوده به منكرات و زشتي ها بود كه اصول ارزشي و اخلاقي عقلاني، در نزد آنان به عنوان ضدهنجار تلقي مي شد و افراد پاكدامن و پاي بند به اصول ارزشي عقلايي از جامعه طرد مي شدند. دقيقاً رفتاري كه جوامع طبيعي و عقل گرا با رفتارهاي ضدهنجاري انجام مي دادند، آنان با افراد ارزشي و هنجاري انجام مي دادند. بدين ترتيب معروف در نظر ايشان منكر و به جاي آن منكرات به عنوان معروف مقبول مردم لوط بود.
خداوند در آيه 29 سوره عنكبوت به صراحت بيان مي كند كه ايشان باشگاهي از منكرات داشتند و در آن جا هرگونه رفتار زشت و پلشت انجام مي دادند، به گونه اي كه راه بر حق و حقيقت و پاكي بسته مي شود.
اين مردم پليدانديش و پلشت كار، نه تنها اين رفتار زشت و زننده را نسبت به خود داشتند بلكه راه را بر مسافران مي بستند و ايشان را نيز به كارهاي زشت وادار مي كردند. (عنكبوت، آيات 28 و 29 و نيز مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 240 و روح المعاني، ج 11، جزء 20 ص227)
از آياتي ازجمله 78 و 79 سوره هود و 161 تا 166 سوره شعرا برمي آيد، قوم لوط به هم جنس بازي رغبت داشتند و از ازدواج با جنس مخالف سرباز مي زدند. همين مسئله موجب مي شود تا مرد به لواط و زنان به مساحقه روي آورند و هنگامي كه حضرت لوط(ع) پيشنهاد مي كند كه به جاي لواط با مسافران ميهمان وي، با دختران وي ازدواج كنند، آنان به صراحت بيان مي كنند كه او خود از علاقه ا يشان به هم جنس بازي آگاه است و اينكه آنها هيچ گرايش و ميلي به جنس مخالف ندارند. (حجر، آيات 61 و 67 و 71 و آيات ديگر)
به هرحال، قوم لوط كه استاد ابتكار و نوآوري در هر امر پلشت و پليدي بودند، هرگز دعوت تقواي حضرت لوط(ع) را نپذيرفتند و نخواستند تا از منكر و زشتي هاي عقلاني و شرعي پرهيز كنند.
از اين رو به تكذيب آن حضرت(ع) روي آوردند. (شعراء آيات 161 و 163 و آيات ديگر)
رذايل قوم لوط
قوم لوط چنان كه گفته شد، سرچشمه پلشتي ها و زشتي ها بودند و در جامعه آنان هر امر ارزشي و اخلاقي عقلايي، به عنوان نابهنجار معرفي و رد مي شد، از اين رو بسياري از منكرات را در اين قوم مي توان يافت.
خداوند در آياتي به اين رذيلت هاي اخلاقي آنها اشاره كرده است. نتيجه منطقي كه از اين رذايل و انجام پلشتي ها مي توان گرفت اين كه اين مردم گروهي بي تقوا بودند و از هيچ امر زشت و بدپروا نداشتند. (شعراء، آيه 161)
از جمله رذيلت هاي ايشان، بي حيايي و بي شرمي است، به گونه اي كه منكرات را علني و درباشگاه و كنار هم انجام مي دادند و به آن افتخار هم مي كردند و از گفتن و شرح آن شرم نداشتند. (نمل، آيه 54 و عنكبوت، آيات 28 و 29) بي غيرتي از ديگر خصوصيات و خصلت هاي قوم لوط بود و اين مساله موجب رنجش حضرت لوط (ع) بود كه حتي يك نفر اهل غيرت در ميان ايشان نبود. (هود، آيات 77 و 78)
تجاوزگري و خروج از قانون فطري ازدواج از ديگر ويژگي هاي اين قوم بود. (شعراء، آيات 161تا 166 و عنكبوت، آيات 28 و 29) چنان كه اسراف گري و تجاوز از همه حدود عقلاني و فطري از ديگر خصوصيات ايشان بود. (اعراف، آيات 80 و 81 و ذاريات، آيات 32تا 34)
رفتارهاي سخيف و ارزش گذاري نسبت به آن ويژگي ديگر آنان است كه موجب مي شد تا در مجالس خود به سوي يك ديگر سنگريزه پرتاب كنند و كارهاي سخيف ديگر را انجام دهند. (مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 439 ذيل آيات 28 و 29سوره عنكبوت)
تعرض به ميهمانان و عدم تكريم آنها(هود، آيه 78) و استمرار در ارتكاب پليدي ها از ديگر خصوصيات پست اين قوم بود كه در آيه 74 سوره انبياء به آن اشاره شده است.
جهل و ناداني (نمل، آيات 54 و 55)، خروج از فطرت بر اساس همين جهل ( همان)، راهزني و بستن راه ها بر مسافران و غارت اموال و عرض ايشان (عنكبوت، آيات 28 و 29) ، سرمستي از رفتارهاي پلشت (حجر، آيه 72)، شرك (حاقه، آيه 9و مجمع البيان، ج 9، 10، ص 517)، ظلم و ستم (هود، آيات 82 تا 83)، غفلت و سرگرداني (حجر، آيه 72 و نيز مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 526)، فسادگري و افساد در زمين و خلق آن (عنكبوت، آيات 28 تا 30) بود.
ارتكاب گناه علني و منكرات (همان)، لواط و هم جنس بازي (همان)، فسق و فجور (عنكبوت، آيات 33 و 34 و انبياء، آيه 74)، كبوتر بازي (عنكبوت، آيات 28 و 29 و نيز تفسير البرهان، ج4، ص 314، حديث 6)، گستاخي (حجر، آيه 70)، لجاجت در برابر پندها (شعراء، آيه 167) و رواج و ارتكاب منكرات در باشگاه و سطح شهر و به طور علني (عنكبوت، آيه 29) از ديگر رذالت هاي اخلاقي اين قوم پليد بود.
جلوه هايي از خشم الهي در عذاب قوم لوط
قوم لوط كه گرفتار غفلت از همه چيز هستي بودند و فطرت خويش را دفن كرده و در مستي عيش و عشرت دو روزه غرق بودند (حجر، آيه 72 و آيات ديگر) گرفتار خشم الهي وعذاب استيصال مي شوند و با همه شبهه افكني و توجيه والقاي شبهات ،نمي توانند راه و رفتار خويش را درست جلوه دهند. (قمر، آيه 36 و نيز الميزان، ج 19، ص 81).
حضرت ابراهيم (ع) كه مردي بردبار بود با تاسف بر مشكلات و گرفتاري مردم، خواهان آن بود تا خداوند به گونه اي ديگر اين مردم را هدايت كند و از عذاب برهاند تا دچار عذاب ابدي قيامت نشوند؛ زيرا آگاهي آن حضرت (ع) از وقايع آخرت چنان وي را متحول ساخته بود كه هرگز عليه قومي نفرين نكرد و دوست نداشت تا ملتي گرفتار عذاب هاي الهي در دنيا و آخرت شوند، زيرا عظمت فاجعه را مي دانست. اين دانش و آگاهي شهودي آن حضرت(ع) و گرايش به رحمت واسعه الهي موجب شد تا اقدام به شفاعت كند و براي نجات قوم لوط(ع) دست به كار شود و حتي با فرشتگان به مجادله بپردازد. (هود، آيه 74 و عنكبوت، آيات 31 و 32 و نيز الميزان، ج10، ص 326)
البته وجود حضرت لوط و خانواده اش در ميان قوم نيز يكي از علل مجادله و شفاعت حضرت ابراهيم(ع) بود كه در آيات 31 و 32 سوره عنكبوت به صراحت بيان شده است. با اين همه خداوند در آيات 74 و 76 سوره هود بر قطعي بودن و تغييرناپذيري نزول عذاب تأكيد مي كند و همين را علت رد درخواست شفاعت حضرت ابراهيم(ع) برمي شمارد.
اين ملت صاحب انواع منكرات و مبتكر شماري از اعمال زشت، درنهايت با بيرون راندن حضرت لوط وخانواده اش از شهر، در يك بامداد به انواع عذاب هاي الهي گرفتار شدند.
در هنگامه نزول عذاب الهي، نخست چشمان متجاوزان قوم لوط با اشاره حضرت جبرئيل(ع) كور مي شود (قمر، آيه 37 و نور الثقلين، ج5، ص 184، حديث30) و سپس توفاني از شن و باراني از سنگ و سنگريزه بر سر آنان فرود مي آيد. صيحه و صداي وحشتناكي در هنگام طلوع خورشيد بر ايشان فرود مي آيد. (حجر، آيه 73 و مجمع البيان، ج5 و 6، ص 527) و سنگ و گل هاي متراكم و لايه در لايه بر سر آنان فرو مي ريزد (هود، آيه 82) و زلزله اي بزرگ خانه هايشان را برسرشان فرو مي افكند (عنكبوت، آيات 33 و 34) زيرا رجز به عذابي گفته مي شود كه با تكان و اضطراب شديد همراه باشد (كشاف، ج3، ص 453) پس از اين زمين لرزه قوم لوط و شهرشان زير و رو مي شود (هود، آيه 82 و نجم، آيه 53 و حاقه، آيه 9) زيرا موتفكات كه به معناي زير و رو شدن است اشاره به سرزمين قوم لوط دارد كه به عذاب الهي زير و رو شده بود. (مجمع البيان، ج5و 6، ص527)
بدين ترتيب قوم لوط و سرزمينشان به كلي نابود مي شود و هيچ اثري از افراد باقي نمي ماند و تنها آثار كلي براي عبرت آيندگان برجا مي ماند.
قوم لوط چنان زشت كردار بودند كه فرشتگان مأمور به عذاب اين قوم، حتي از ذكر صريح نام آنان نيز نفرت داشتند بطوري كه آنها را با اسم اشاره «هولاء» ذكر مي كنند. (حجر، آيات 58و 59 و نيز الميزان، ج12، ص182) از آن جايي كه بقاي چنين مردمي جز تباهي و فساد به همراه نداشت، خداوند با اين زير و رو كردن كامل ايشان و شهرشان، نسل آنان را به طور كامل ريشه كن كرد تا هيچ چيزي از آنها به جا نماند كه آثار سوئي به دنبال داشته باشد. (حجر، آيه 66)
با بهره گيري از گزارش قرآن مي توان دريافت كه هرگونه رفتارهاي بيرون از عقلانيت و فطرت مي تواند زمينه ساز كارهاي زشت و بزرگ تري گردد، به گونه اي كه فساد و تباهي همه جاگير شود و ارزش ها به ضدارزش و ضدارزش ها به ارزش تبديل گردد و نسل هاي آينده ناتوان از تشخيص حقيقت براساس فطرت گردند؛ زيرا فطرت كودكان پيش از رشد در چنين جامعه اي از ميان مي رود و آلوده مي شود و آنها قدرت تشخيص حق از باطل براساس فطرت و عقل سليم ذاتي را ازدست مي دهند.
از داستان عرضه دختران از سوي حضرت لوط(ع) به مهاجمان در خانه اش مي توان استنباط كرد كه ايشان همان گونه كه از منكري باز مي دارد، جايگزين مناسبي براي يك امر طبيعي و فطري ارايه مي دهد. به اين معنا كه شهوت، امري طبيعي و غريزه اي حيواني و انساني است و سركوب آن ممكن نيست، بنابراين براي دفع آن بايد جايگزين مناسبي ارايه كرد. از اين رو آن حضرت(ع) به دختران به عنوان جانشين معروف به جاي منكر اشاره مي كند؛ زيرا اگر تنها به نهي از منكر، بدون عرضه معروف اقدام مي كرد بي گمان از سوي عاقلان نيز بر وي خرده گرفته مي شد؛ زيرا مي بايست جايگزيني براي آن منكر اعلام مي شد. در هر جامعه اي اگر منكري بايد برداشته شود مي بايست معروفي به عنوان جايگزين معرفي و بلكه عرضه شود وگرنه انسان به طور طبيعي مي خواهد نياز خويش را به هر شكلي برآورده سازد و اگر اين نياز به طور طبيعي و از مسير خود ارضا نشود و برآورده نگردد از سوي ديگر و برخلاف جاده حقيقت برآورده مي شود و به منكرات دامن زده مي شود. چنان كه در مسئله ازدواج جوانان نيز اين گونه است كه تنها با نهي از منكر كار به سامان نمي رسد بلكه لازم است تا چارچوب هاي درست زناشويي و ازدواج معرفي و بلكه فراهم آيد. اين نكته اي است كه از عرضه دختران از سوي حضرت لوط(ع) مي توان به دست آورد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14