(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


يكشنبه 3 مرداد 1389- شماره 19700

عمليات مرصاد به روايت عضو گروهك منافقين شعباني : از اول شكست خورده بوديم
رهبر انقلاب : به حقانيت امام و حمايت خدا از او اعتقاد داشتم
آري چنين بود برادر



عمليات مرصاد به روايت عضو گروهك منافقين شعباني : از اول شكست خورده بوديم

پس از اعلام پذيرش قطعنامه 598 از سوي جمهوري اسلامي ايران، منافقين طي هماهنگي با رژيم صدام، اقدام به حمله اي كور عليه ايران كردند به اين ترتيب كه قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگين به مناطق جنوبي ايران، رزمندگان اسلام را به خود مشغول كند تا نيروهاي منافقين بتوانند به راحتي وارد ايران شده و تا تهران پيشروي كنند اما...
متن زير قسمتي از گفتگوي خبرگزاري فارس با هادي شعباني راننده رييس وقت گروهك منافقين (مژگان پارسايي) و از نيروهاي حاضر در عمليات مرصاد (فروغ جاويدان) است كه حدود 20 سال از زندگي پنجاه ساله خود را در اين گروهك سپري كرد تا اينكه در سال 1383 توانست از مقر منافقين گريخته و به ايران بازگردد.
وي در اين گفتگوي افشاگرانه كه به مناسبت بيست و يكمين سالگرد عمليات مرصاد انجام شد به بازگويي خاطرات خود از اين عمليات پرداخته است.
¤ ¤ ¤
¤ موضوع عمليات مرصاد (فروغ جاويدان) و حمله نظامي به ايران چگونه به شما ابلاغ شد؟
- بعد از قبول قطعنامه از سوي ايران بود كه مسعود ]رجوي[ سريعا جلسه اي گذاشت و گفت بايد تا يك هفته ديگر به ايران حمله كنيم چراكه قبول قطعنامه از سوي جمهوري اسلامي نشان دهنده ضعف نيروهاي ايراني در جبهه هاي جنگ است و گفت كه ما مقصر بوديم كه ايران قطعنامه را قبول كرد چون وقتي ما در عمليات چلچراغ، مهران را تصرف كرديم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر داديم و رژيم ايران ترسيد كه ما بتوانيم وارد تهران شويم و به همين خاطر سريعا آتش بس را پذيرفت.
بعد از اين صحبت ها بود كه سازماندهي جديد شروع شده و تيپ ها و لشكر هاي جديد تشكيل شدند.
بعدها مسعود عنوان كرد كه در يك طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها ]نيروهاي عراقي[ از جنوب به ايران حمله كنند تا ما بتوانيم به راحتي از سمت غرب پيشروي كنيم.
¤ شب قبل از شروع عمليات در جلسه معروف به «توجيه فروغ » يا خداحافظي نيز حضور داشتيد؟
- بله، همه نيروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنراني مفصلي كرد و گفت همين فردا بايد حركت كنيم و حتي به مهدي ابريشيم چي هم كه فرمانده محور تهران بود گفت «وقتي به تهران رسيديد اتاق كار سابق من در خيابان علوي را آماده كنيد تا من بيايم و در آن مستقر شوم » و بعد خطاب به نيروها گفت «بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر كاري خواستيد بكنيد و هر كسي را كه خواستيد بكشيد تا اينكه من فرمان عفو عمومي بدهم! »
¤ نيروها چقدر به موفقيت در اين عمليات اميدوار بودند؟
- همه ما فكر مي كرديم كه واقعا اين طرح عملي است. مسعود مي گفت نيروهاي ايران ديگر انگيزه جنگيدن ندارند و مردم هم خسته شده اند و منتظر جرقه اي هستند تا عليه حكومت شورش كنند. حتي وقتي به او گفتيم در بعضي يگان ها كمبود نيرو داريم، مسعود مي گفت نگران نباشيد در اولين شهر كه وارد شويم مردم به ما مي پيوندند و كمبودها جبران مي شد.
از طرفي هم براي ما كه با انگيزه مبارزه به سازمان پيوسته بوديم، اين عمليات آخرين فرصت بود كه بر اساس تصور و القائات سازمان، يا مي كشتيم و پيروز مي شديم يا كشته مي شديم.
¤ ولي همان موقع نيروهاي ايران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ايران عقب بزنند. اين براي شما جاي سوال نبود كه چطور كشوري كه به قول شما ضعيف شده مي تواند چنين كاري كند؟
- شما بايد به اين نكته توجه كنيد كه ذهن ما (نيروهاي منافقين) يك ذهن تاكتيكي نبود و اين مسائل را نمي دانستيم. مثال ما، مثال اسكي بازي بود كه روي برف احساسات ليز مي خورد. ما قدرت تحليل نداشتيم و حتي نمي توانستيم روي نقشه كار كنيم. فرماندهان به ما مي گفتند همين مسير مستقيم را كه برويم بدون مقاومت به كرمانشاه مي رسيم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول كرديم. الان كه نگاه مي كنيم مي توانيم بفهميم اين نوع عمليات از اول شكست خورده بود. استفاده از زره پوش هاي لاستيك دار و حركت در يك خط آن هم روي جاده آسفالت، امكان موفقيت نداشت ولي آن موقع كسي از نيروها اين چيزها را نمي دانست.
در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچه ها بود و طوري صحبت كرد كه همه مي گفتند همين امشب حمله را شروع كنيم.
حتي برخي افراد در شبانه روز 2 ساعت مي خوابيدند و فقط كار مي كردند بهمين خاطر خيلي از نيروها در حمله فروغ از فرط خستگي در ميدان نبرد خوابشان برد!
¤براي انجام عمليات آموزش خاصي هم ديديد؟
- آموزش ها بسيار مختصر بود و آن هم براي كساني كه 2، 3 روز قبل از اروپا براي شركت در عمليات آمده بودند. فقط هم آموزش تيراندازي با كلاش و كلت بود. كساني كه حين عمليات مي رسيدند كه اصلا همين آموزش مختصر را هم نمي ديدند .فقط سلاحشان را مي گرفتند و به ميدان جنگ فرستاده مي شدند. سازمان به دروغ به آنها مي گفت مثلا الان در كرمانشاه هستيم شما هم به آنجا برويد. افرادي در اروپا بودند كه بچه خود را تحويل همسايه شان داده بودند تا به عمليات برسند. كساني كه حتي دست چپ و راست خود را نمي دانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!
¤ نيروهايي كه در اين عمليات شركت داشتند شامل
3 دسته مي شدند. يك دسته اعضاي قديمي سازمان كه آموزش ديده بودند، يك دسته اعضايي كه از كشورهاي ديگر اضافه شدند و ديگري هم اسراي سازمان. در مورد دو دسته آخر قدري توضيح بدهيد.
- نيروهاي از خارج آمده آموزش نديده بودند و با اين انگيزه در عمليات شركت مي كردند كه از اين خوان نعمتي كه گسترده شده بود، بهره اي ببرند ! به اين اميد بودند كه مثلا رژيم ايران تغيير كند و آنها به پست و منصبي برسند كه اكثرا هم در عمليات كشته شدند. اما وضعيت اسرا از اين هم وخيم تر بود.
¤ چطور؟
- برخي از اين اسرا، اسيران ايراني موجود در زندان هاي عراق بودند كه در آنجا به بدترين شكل با آنها رفتار مي شد. سازمان از اين فرصت استفاده كرد و به آنها گفت اگر براي شركت در عمليات به ما بپيونديد آزاد خواهيد شد. برخي از آنها به اين اميد كه در حين عمليات بتوانند فرار كنند، قبول كردند. اما غالب اين اسرا كساني بودند كه در عمليات آفتاب اسير شده بودند كه تعدادشان به حدود 300 نفر مي رسيد. اين اسرا بيشتر از نيروهاي ارتش بودند كه تعدادي در سردشت، تعدادي در فكه و تعدادي هم حين عمليات چلچراغ اسير شده بودند. همه اين اسرا در پادگان معروف به «دبس» در كركوك نگهداري مي شدند كه اردوگاه اسراي سازمان بود.
وقتي عمليات شروع شد سازمان مجبور بود از حداكثر نيروهايش استفاده كند به همين دليل سراغ اين اسرا هم رفت.
برخي از اسرا اعلام آمادگي كردند كه تعدادشان كم بود. بقيه آنها را در اتاقي حبس كردند و مقداري آب و غذا برايشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عمليات پيروز شديم مي آييم سراغ شما و رفتند.
يكي از مسئولان عمليات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتيم و به دروغ به آنها گفتيم كه ما توانستيم كرمانشاه را تصرف كنيم هر كس مي خواهد بيايد. تعدادي گول خوردند و آمدند و مابقي را دوباره حبس كرده و رفتيم. به اين ترتيب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا را در عمليات شركت دهد كه اكثر آنها در صحنه عمليات گريختند. سازمان هم اين موضوع را مي دانست ولي مي گفتند چاره اي نيست بايد تعداد نيروها را افزايش داد. اين زماني بود كه «كرند» در حال تصرف توسط نيروهاي ايران بود و اين يعني محاصره نيروهاي سازمان در اسلام آباد.
¤ شما در عمليات مرصاد در چه واحدي بوديد؟
- من در عمليات مرصاد در واحد توپخانه مشغول بودم، فرمانده لشكرمان هم «مهين رضايي» معروف به «آذر» بود. روز عمليات يك توپ 122 همراه 2 دستگاه آيفا مهمات تحويل ما شد كه 4 نفر بوديم. تا اسلام آباد درگيري خاصي نداشيتم تا اينكه به تنگه
چهار زبر رسيديم. آنجا درگيري كوچكي رخ داد ولي به هر صورتي بود توانستيم راه را باز كنيم. تا به تنگه حسن آباد رسيديم كه درگيري اصلي شروع شد. حوالي 10 صبح بود كه از ناحيه شكم مجروح شدم و من را به زير پل حسن آباد كه اكثر زخمي هاي مرصاد آنجا بودند، منتقل كردند.
از حسن آباد به فرمانداري اسلام آباد رفتيم. تعداد زخمي ها خيلي زياد بود و اكثرا حال وخيمي داشتند. ما را از آنجا به كرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسيله هلي كوپتر عراقي به بيمارستاني در بغداد منتقل كردند.
هوا در حال تاريك شدن بود كه تعداد زخمي ها در بيمارستان بقدري شد كه مابقي مريض ها را از آنجا منتقل كردند و بيمارستان بصورت كامل در اختيار سازمان قرار گرفت.
من از ناحيه شكم تير خورده بودم و حال خوبي نداشتم. جالب اينجاست كه بعد از اتمام عمليات و شكست كامل سازمان، برخي از فرماندهان پيش ما مي آمدند و به دروغ مي گفتند كه كرمانشاه را تصرف كرديم و آنجا مستقر هستيم! من 8 ماه بستري بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دكتر قرار داشتم.
¤ دوستانتان از صحنه درگيري مطلب خاصي به شما نگفتند؟
- يكي از آنها خاطره اي تعريف كرد كه بد نيست اينجا بازگو شود تا ببينيد رافت و عطوفتي كه سازمان و خصوصا مسعود رجوي از آن دم مي زد، چگونه بود. استراتژي سازمان در عمليات فروغ استراتژي «پرچم نظامي» بود. يعني هر كس كه جلوي شما را گرفت او را بكشيد و اين «هر كس» يعني پاسدار.
يكي از دوستان تعريف مي كرد كه تعدادي از نيروهاي پاسدار را در عمليات فروغ اسير كرديم و آنها را با دست بسته در گوشه اي نگه داشتيم. هوا خيلي گرم بود و آنها بسيار تشنه بودند. يكي از افراد پيش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجي» ]افشين[ رفت و از او پرسيد با اين اسرا چه كار كنيم؟ افشين كه علاقه زيادي به كلت داشت اسلحه اش را بيرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را اين طور آب بديد.
با اشاره افشين، همه اسرا تيرباران شدند و اجساد آنها روي هم ريخته شد و از آن عكس گرفتند. اين عكس تا مدتها به عنوان
يكي از مهمترين دستاوردهاي عمليات فروغ جاويدان در جلسات معرفي مي شد.
¤ بازتاب شكست عمليات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟
- بازتاب اين شكست آنقدر وحشتناك بود كه مسعود تنها يك هفته بعد از آن ، اعلام نشست عمومي كرد و دستور داد تا همه نيروها حتي مجروحين را از بيمارستان به اين نشست بياورند. من آن موقع در بيمارستان بستري بودم با همان تخت بيمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خيلي خراب بود و اكثر نيروها بريده بودند چون از يك طرف به تهران نرسيده بوديم و از آن بدتر اينكه دوباره به عراق برگشتيم و نمي دانستيم آينده چه مي شود، آتش بس هم كه برقرار شده بود.
¤ سازمان براي ترميم اين وضعيت چه كار كرد؟
- مسعود در آن نشست شروع به توجيه كرد و اين كار را هم خوب بلد بود. مثلا مي گفت ما در اين عمليات 1500 كشته داديم در حالي كه توانستيم 55 هزار نفر از نيروهاي رژيم را بكشيم! و حرف هايي از اين دست. با اين حال فضاي بعد از مرصاد بسيار سنگين بود. سازمان براي شكستن اين فضا اقدام به وارد كردن نيروهاي جديد از اروپا كرد. به آنها مي گفتند چند ماه براي آموزش بيايد و هر كس كه خواست مي تواند بعد از آموزش برگردد. مسعود مي گفت ما خودمان را براي عمليات فروغ 2 آماده مي كنيم، ولي ديگر فايده اي نداشت. اين وضع ادامه پيدا كرد تا اينكه بعد از حمله امريكا به عراق به اوج خود رسيد.
¤ يكي از افرادي كه هيچ گاه نامش از ذهن منافقين پاك نخواهد شد شهيد صياد شيرازي است. واكنش سازمان به ترور ايشان كه نقش موثري در سركوب عمليات فروغ داشت چه بود؟
- بله. اصولا هر عمليات موفقي كه در داخل ايران انجام مي شد سازمان جشن مختصري مي گرفت ولي ترور صياد يك اتفاق ويژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومي اعلام شد و تير هوايي و شيريني و شام جمعي هم دادند. اتفاقي كه به ندرت مي افتاد. مسعود هم در يك نشست عمومي اين ترور را تبريك گفت. بالاخره شهيد صياد يكي از فرماندهان بزرگ عمليات مرصاد بود كه ضربه سختي به پيكر سازمان وارد كرد.

 



رهبر انقلاب : به حقانيت امام و حمايت خدا از او اعتقاد داشتم

در روزهاي سوم چهارم جنگ بود، توي اتاق جنگ ستاد مشترك، همه جمع بوديم؛ بنده هم بودم، مسئولين كشور؛ رئيس جمهور، نخست وزير- آن وقت رئيس جمهور بني صدر بود، نخست وزير هم مرحوم رجائي بود- چند نفري از نمايندگان مجلس و غيره، همه آنجا جمع بوديم، داشتيم بحث مي كرديم، مشورت مي كرديم. نظامي ها هم بودند. بعد يكي از نظامي ها آمد كنار من، گفت: اين دوستان توي اتاق ديگر، يك كار خصوصي با شما دارند. من پا شدم رفتم پيش آنها. مرحوم فكوري بود، مرحوم فلاحي بود- اينهائي كه يادم است- دو سه نفر ديگر هم بودند. نشستيم، گفتيم: كارتان چيست؟ گفتند: ببينيد آقا!- يك كاغذي درآوردند. اين كاغذ را من عينا الآن دارم توي يادداشت ها نگه داشته ام كه خط آن برادران عزيز ما بود- هواپيماهاي ما اينهاست؛ مثلا اف 5، اف 4، نمي دانم سي 130، چي، چي، انواع هواپيماهاي نظامي ترابري و جنگي؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از اين نوع هواپيما، مثلا ما ده تا آماده به كار داريم كه تا فلان روز آمادگي اش تمام مي شود. اينها قطعه هاي زود تعويض دارند- در هواپيماها قطعه هايي هست كه در هر بار پرواز يا دو بار پرواز بايد عوض بشود- مي گفتند ما اين قطعه ها را نداريم.بنابراين مثلا تا ظرف پنج روز يا ده روز اين نوع هواپيما پايان مي پذيرد؛ ديگر كأنه نداريم. تا دوازده روز اين نوع ديگر تمام مي شود؛ تا چهارده پانزده روز، اين نوع ديگر تمام مي شود. بيشترينش سي 130 بود. همين سي 130 هائي كه حالا هم هست كه حدود سي روز يا سي و يك روز گفتند كه براي اينها امكان پرواز وجود دارد. يعني جمهوري اسلامي بعد از سي و يك روز، مطلقا وسيله پرنده هوائي نظامي- چه نظامي جنگي، چه نظامي پشتيباني و ترابري- ديگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند: آقا! وضع جنگ ما اين است؛ شما برويد به امام بگوئيد. من هم از شما چه پنهان، توي دلم يك قدري حقيقتا خالي شد! گفتيم عجب، واقعا هواپيما نباشد، چه كار كنيم! او دارد با هواپيماهاي روسي مرتبا مي آيد. حالا خلبان هايش عرضه خلبان هاي ما را نداشتند، اما حجم كار زياد بود. همين طور پشت سر هم مي آمدند؛ انواع كلاس هاي گوناگون ميگ داشتند.
گفتم خيلي خوب. كاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! اين آقايان فرماندهان ما هستند و ما دار و ندار نظاميمان دست اينهاست. اينها اينجوري مي گويند؛ مي گويند ما هواپيماهاي جنگيمان تا حداكثر مثلا پانزده شانزده روز ديگر دوام دارد و آخرين هواپيمايمان كه هواپيماي سي 130 است و ترابري است، تا سي روز و سي و سه روز ديگر بيشتر دوام ندارد. بعدش، ديگر ما مطلقا هواپيما نداريم. امام نگاهي كردند، گفتند- حالا نقل به مضمون مي كنم، عين عبارت ايشان يادم نيست؛ احتمالاً جائي عين عبارات ايشان را نوشته باشم. اين حرفها چيست! شما بگوييد بروند بجنگند. خدا مي رساند، درست مي كند. هيچ طور نمي شود. منطقاً حرف امام براي من قانع كننده نبود؛ چون امام كه متخصص هواپيما نبود؛ اما به حقانيت امام و روشنايي دل او و حمايت خدا از او اعتقاد داشتم، مي دانستم كه خداي متعال اين مرد را براي يك كار بزرگ برانگيخته و او را وانخواهد گذاشت. اين را عقيده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اينها- حالا همان روز يا فردايش، يادم نيست. گفتم امام فرمودند كه برويد همين ها را هرچي مي توانيد تعمير كنيد، درست كنيد و اقدام كنيد.
همان هواپيماهاي اف 5 و اف 4 و اف 14و اينهايي كه قرار بود بعد از پنج شش روز بكلي از كار بيفتد. هنوز دارد تو نيرو هوايي ما كار مي كند! بيست و نه سال از سال 59مي گذرد، هنوز دارند كار مي كنند! البته تعدادي از آنها توي جنگ آسيب ديدند. ساقط شدند، تير خوردند، بعضيشان از رده خارج شدند، اما از اين طرف هم در قبال اين ريزش، رويشي وجود داشت؛ مهندسين ما در دستگاه هاي ذي ربط توانستند قطعات درست كنند، خلأها را پر كنند و بعضي از قطعات را علي رغم تحريم، به كوري چشم آن تحريم كننده ها، از راه هايي وارد كنند و هواپيماها را سرپا نگه دارند. علاوه بر اينها، از آنها ياد بگيرند و دو نوع هواپيماي جنگي خودشان بسازند. الان شما مي دانيد كه در نيروي هوايي ما، دو نوع هواپيماي جنگي- البته عين آن هواپيماهاي قبلي خود ما نيست، اما بالاخره از آنها استفاده كردند. مهندس است ديگر، نگاه مي كند به كاري، تجربه مي اندوزد، خودش طراحي مي كند. دو كابينه براي آموزش و يك كابينه براي تهاجم نظامي، ساخته شده، علاوه بر اينكه همانهايي هم كه داشتيم، هنوز داريم و توي دستگاه هاي ما هست.
اين، توكل به خداست؛ اين، صدق وعده خداست. وقتي خداي متعال با تأكيد فراوان و چند جانبه
مي فرمايد:«ولينصرن الله من ينصره»؛ بي گمان، بي ترديد، حتما و يقيناً خداي متعال نصرت مي كند، ياري مي كند كساني را كه او را، يعني دين او را ياري كنند. وقتي خدا اين را مي گويد- من و شما هم مي دانيم كه داريم از دين خدا حمايت مي كنيم. ياري دين خدا مي كنيم. بنابراين، خاطر جمع باشيد كه خدا نصرت خواهد كرد.
بيانات در ديدار اعضاي دفتر رهبري و سپاه ولي امر
5/5/1388
(دفتر حفظ و نشر آثار
حضرت آيت الله خامنه اي)

 



آري چنين بود برادر

عباس صالحي
گرماي طاقت فرساي تابستان را تاب مي آورم و با شتاب بر گام هاي بلند خود مي افزايم، اشتياق زيادي براي رسيدن به مقصد دارم. از دور مزار شهيدان را مي بينم، آفتاب مي رفت تا رنگ ببازد و بتدريج ازگرماي روز كاسته مي شد. زير سايه درختي مي نشينم امروز مي خواهم گوشه اي از آنچه را كه در نبود اين پرستوهاي عاشق بر انقلاب 57 رفته بود را برايشان بازگو كنم هرچند كه خود شاهد و گواه اين رويدادها بوده و هستند.
«...نمي دانم در چه تاريخي زاده شده ايد و يا در كدام نقطه از اين سرزمين رشد كرده ايد ولي اين را مي دانم كه در كجا و با چه هدفي و براي چه ارزش هايي جان عزيزتان را فداي راه حق و آرمان هاي انقلاب و امام شهيدان كرده ايد.
برادر، بعد از آنكه تو كوله بارت را برداشتي و هجرت خونيني آغاز نمودي، هنوز هجوم بي امان شب پرستان و دشمنان خارجي و گروه هاي جهل و ناداني داخلي از هر سو بر پيكره زخم خورده انقلاب اسلامي ادامه داشت.
برادر باز ما بوديم و دسيسه ها، باز ما بوديم و جغد دوروئي ونفاق و قدرت طلبي ها كه سنگر مستحكم ولايت را نشانه گرفته بودند و شياطين خناس براي تسخير ديار آفتاب و به بند كشيدن خورشيد با تمام توان اقتصادي و سياسي و فرهنگي وارد صحنه شده و نهال نو پاي انقلاب را مورد هجوم قرار مي دادند. ولي اين يك روي سكه بود، مردم خداجو و حاميان نظام و ولايت، فوج فوج براي حفظ و حراست از ارزش هاي حاصله از انقلاب روح الله به جنگ سياهي رفتند و هر روز كوي و برزن شهرهاي ما به نام ستاره اي ناميده مي شد.
برادرجان، فشارهاي خارجي و توطئه هاي داخلي خيانت هاي منافقين و حماقت هاي بعضي از دوستان اهرم هاي فشار و حلقه محاصره سرزمين ولائي ما شده بود. حاميان انقلاب ماندن و جنگيدن و زراندوزان و عمله هاي زور و زر و تزوير ترك ديار كردند و به شهرهاي بي خيالي پناه بردند و ايكاش فقط مي رفتند و ما را با سختي ها تنها مي گذاشتند ولي رفتند و عليه ما هرآن چه مي توانستند كردند.
برادر، همه دنيا بود ما، دنياي نامرد بود و تنهايي ملت ما ولي چه باك كه خدا با ما بود و ايماني كه خورشيد ولايت بر جانمان دميده بود پاياني نداشت.
سياست بازان دغل، پنهان و آشكار همچنان بر معاملات پشت پرده بر سر آبروي امت مظلوم ما دسيسه ها كردند و فشارهاي خارجي و داخلي و مشاوران بهت زده و وحشت زده و توصيه هاي كارشناسانه، جام زهري بود بر كام امام شهيدان.
صبحدم بود كه مناديان خبر غروب خورشيد را آوردند و برادر، باز به خود لرزيديم، اين كشتي طوفان زده و درياي خروشان بي ناخدا و كشتيبان؟
برادر آتش جنگ خاموش شده است و دلسوختگان از ديار عاشقان بازگشتند در شهرهاي بزرگ بعد از جنگ،فرش ها گسترده شد و آماده استقبال از كساني گرديد كه دانشگاه ها و كالج هاي غرب را بر دانشگاه جبهه و جنگ ترجيح داده بودند و با مدارك دكترا به خاك ميهن پا گذاشتند تا كرسي هاي مديريت كشور را اشغال كنند و فارغ التحصيلان فرهنگ شهادت و دانشگاه ايثار، مظلومانه مرگ سرخ را يكي بعد از ديگري برگزيدند و يا كنج عزلت يافتند.
بازار فخرفروشي و تجمل گرايي رونق گرفته بود و رواج فساد، بدنه ارزشي انقلاب اسلامي را تهديد مي كرد، هنوز سه دهه از بهمن 57 نمي گذشت و هنوز پرچمداران انقلاب و جنگ نفس مي كشيدن و هنوز سايه ولايت بعد از امام بر سر مردم وجود داشت و مردي از سلاله پاك روح الله رهبري جامعه را به عهده داشت كه چكمه هاي فريب و چپاول و رواج سرمايه داري و فاصله طبقاتي و جميع ناكثين و قاسطين و مارقين زير حمايت قدرت هاي جهنمي خارجي، گلوي مردم را در چنگال خود گرفتند و كساني در زير چتر امنيت و سهل انگاري دستگاه هاي نظارتي و با استفاده از رانت خواري با چهره نفاق و دورويي و قدرت طلبي و زير پرچم اصلاح طلبي با غائله جديد، فتنه هاي سبز و سياه به راه انداختند و ستم تازه اي را بر مردم روا داشتند.
آري برادر، جنگي كه تو شهيدش بودي، هنوز ادامه دارد شايد صداي شني تانك ها و شليك خمسه خمسه هاي دشمن به گوش نرسد ولي امروزه جنگ چهره ديگري به خود گرفته چون دشمن ارزش هاي فرهنگي ما را نشانه رفته است.امروز به ياد آن روزهاي خوب و شيرين، سرزمين و مرزهاي خاكي ما به لطف دفاع جانانه شما در امان است. ولي مرزهاي اعتقادي و فرهنگي ما گستره تهاجم ديگر است، تهاجمي بس خطرناكتر و ناپيدا.
امروز خرمشهر فرهنگ ما در محاصره قشون تبليغاتي و اطلاعاتي پيچيده دشمن است مسامحه و بي خيالي امروز ما موجب خجلت و سرافكندگي فرداي ماست و چگونه بايد پاسخ گوي شما باشيم.
مبادا، پرخاشگران و سينه ستبران و مبارزان ديروز، خاموشان و مصلحت انديشان امروز باشند مبادا ولايت را تنها گذاريم تا به مانند مولايمان علي(ع) كه در تنهايي فريادش در چاه هاي كوفه شنيده مي شد امروز دوباره تاريخ تكرار شود. مبادا.»

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14