(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 مرداد 1389- شماره 19712

حروف مه گرفته
پيوستن به كپي رايت و اما و اگرهاي آن براي حوزه نشر مسئله هنوز روشن نيست
به ياد هنرمند تصويرگر« علي نامور» همين چند روزپيش بود كه او را براي اولين بار مي ديدم
خوانش غزلي از بيدل صبح فطرت
پارسي نژاد: در دهه 80نويسندگان نوقلم جسارت بيشتري داشتند



حروف مه گرفته

سودابه اميني
طرح تازيانه بر صدا بخوان ، نام خسته ي مرا صدا بزن
گم شدم درون سايه هاي وهم گم شدم در اين هزاره ي كهن

نقش ماه را به كوزه مي زنم،حلقه ي نگاه تو نمي شود
تا پياله پر كنم رها شدي ، در ميان خون ناگزير من

رشته واري از نفس نماند و تو ،از پس صداي من بر آمدي
حلقه مي زنم به در كه وا كني ،حلقه اي ز پيچ وتاب اين رسن

از كلام مشتعل خطوط تلخ ،از حروف مه گرفته ي زمين
پيش از آن كه بگذري بخوان وبعد ،پشگو كتاب را ورق بزن

زخم شبروان عميق و ناگهان ، پيچ وتاب آسمان تو را ربود
حشر ما و روز تازه ي زمين،تا كجا به جستجو بر آمدن

 



پيوستن به كپي رايت و اما و اگرهاي آن براي حوزه نشر مسئله هنوز روشن نيست

طه راستين
اين روزها صحبت هاي زيادي درباره مالكيت معنوي مطرح مي شود. از سخنراني در همايش ها گرفته تا ارائه مقاله و انجام مصاحبه. هركس هم از نگاه خود و نوع ارتباطي كه با اين موضوع دارد آن را مورد توجه قرار مي دهد.نويسنده از نگاه خود ياداشت مي نويسد و مصاحبه مي دهد و مي گويد : در تمام دنيا مالكيت معنوي متعلق به نويسنده است. كارگردان تئاتر از اينكه ايده هاي كارگرداني او در نماي هاي ديگر بدون اجازه اش مورد استفاده قرار گرفته گلايه مي كند . مخترع نگران سرقت اختراع جديدش حتي بعد از ثبت آن است.
ناشر معتقد است دليلي ندارد براي تجديد چاپ كتاب از نويسنده اجازه بگيرد و اين حق در مالكيت ناشر است و ... ، به قول معروف « هركسي از ظن خود شد يار من ». شايد به همين دليل است كه تا كنون توفيق چنداني در اين موضوع به دست نيامده است، چرا كه نگاه به اين مقوله از منظر منافع شخصي و گروهي به جاي نگاه كارشناسانه موجب شده تا همراهي گروه هاي مختلف در پيدا كردن راه حل ، امري دست نيافتني باشد.
اين روزها با آفرينش جهان مجازي و گسترش استفاده از اينترنت ، مقوله هايي همچون كتاب الكترونيك ، رسانه هاي ديجيتال ، فروشگاه هاي اينترنتي و ... بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. ضرورت توجه به قانون « حق كپي رايت » را هم در همين راستا مي توان تعريف كرد. موضوعاتي نظير حق مولف ، حق التحرير ، حق التصوير ، حقوق ناشر ، حقوق مادي و معنوي و ... را هم بايد در همين بستر مورد توجه قرار داد.
كپي رايت نوعي حفاظت قانوني از آثار چاپ شده و چاپ نشده ادبي، علمي و هنري است و از زماني كه اثري شكل ملموس به خود مي گيرد شامل آن اثر مي شود. قانون كپي رايت به خالق اثر اجازه مي دهد تا از حقوق اعضا تكثير، اقتباس در شيوه بيان نو، پخش و نمايش عمومي اثر استفاده كند و تنها خالق اثر مي تواند از اين حقوق استفاده كند. موضوع پيوستن يا نپيوستن كشورمان به اين قانون از ساليان دور دغدغه مسؤلان فرهنگي بوده و هست. اينكه پيوستن به اين قانون به سود ماست يا ضرر. در حوزه نشر هم اين موضوع قابل بحث است.
قانون كپي رايت قاعده بازي نشر است
حميدرضا شاه آبادي؛مدير عامل انتشاران كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان معتقد است:«با پيوستن ايران به اين قانون مي توانيم به صورت فعال در بازار نشر جهاني حضور يابيم و كتاب هاي خودمان را با به دست آوردن تمام حقوق عرضه كنيم. بازار نشر مثل يك بازي است و قانون كپي رايت قاعده اين بازي است. حكم پذيرش در اين بازي پيوستن به اين قانون است.»
شاه آبادي بزرگ ترين دليل تمايل ناشران به نپيوستن ايران به اين قانون را فهم نادرست و عدم آشنايي افراد با مفاد اين قانون مي داند و مي فزايد : برخي ناشران گمان مي كنند در صورت پيوستن به اين قانون كتاب به سختي وارد مي شود، قيمت كتاب ها بالا مي رود. و محدوديت هاي زيادي به وجود مي آيد كه باعث متضرر شدن شركت انتشاراتي مي شود.
او در ادامه مزيت هاي پيوستن به اين قانون را مورد توجه قرار مي دهد و مي گويد :« اين كار باعث مي شود امكان فروش محصولات فرهنگي توليدي كشور در بازار جهاني فراهم شود و به حقوق قانوني خود دست يابيم. اين كار باعث مي شود ناشري كه مي خواهد هزينه كند و كتابي را ترجمه و منتشر كند سراغ هر كتابي نرود».
در ادامه همين بحث است كه او بزرگ ترين مزيت الحاق به اين قانون را سر و سامان گرفتن بازار نشر و ترجمه در كشور عنوان مي كند و مي گويد : « برخلاف تصور برخي ناشران در خصوص افزايش در قيمت كتاب ها، پيوستن به اين قانون باعث كاهش 10 تا 15 درصدي در قيمت كتاب ها مي شود. علاوه بر آن كيفيت چاپ و تصاوير كتاب ها بالا مي رود چون اصل كتاب مخصوصاً در حوزه كتاب هاي كودكان و نوجوانان از ناشر خريداري مي شود».
شاه آبادي بي اعتمادي مردم به بازار نشر را وجود چندين ترجمه از يك كتاب از سوي ناشران مختلف مي داند و بر اين باور است كه « اين بي اعتمادي سبب عدم اقبال مردم به بازار نشر مي شود. به همين جهت است كه در حال حاضر بازار نشر كشور وضعيت خوبي ندارد.»
او در پايان درباره نگاه و موضع انتشارات تحت مديريتش درباره كپي رايت مي گويد:« انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان از 7 سال پيش اين قانون را رعايت و براي ترجمه كتاب ها از ناشر و نماينده مؤلف كسب اجازه مي كند».
لزومي ندارد به اين قانون بپيونديم
از سوي ديگر احمد برادري ؛ معاون فرهنگي انتشارات مدرسه نظري خلاف نظر شاه آبادي دارد و در خصوص پيوستن يا نه پيوستن ايران به اين قانون مي گويد: « اشتباهي كه در مورد نپيوستن به اين قانون مرتكب مي شويم اين است كه آن را گره مي زنيم به مسئله پيوستن به سازمان تجارت جهاني.خيلي از كشورهاي جهان به اين قانون نپيوسته اند. خيلي از كشورها هم كه به اين قانون پيوسته اند به شدت ضرر كرده اند. از جمله اندونزي، مالزي و فيليپين.»
برادري ادامه مي دهد :« برخي معتقدند كه با پيوستن ما به اين قانون تأليف گسترش مي يابد و بازار نشر كشور سر و سامان مي گيرد ، اما اين واقعيت ندارد. چرا كه پريشاني بازار نشر ما به كم كاري و كم توجهي به امر تأليف بر مي گردد. بايد از مؤلفان داخلي حمايت كنيم.»
او اين قانون را عملاً در جهت منافع غرب و نظام سلطه براي تحت سلطه قرار دادن كشورهاي جهان سوم مي داند و اضافه مي كند:« پيوستن ايران به اين قانون پايه شرعي و حقوقي ندارد و عملي غير عاقلانه است. ما از لحاظ توليدات علمي در ابتداي راه هستيم و توان رقابت با غرب را نداريم و لزومي ندارد به اين قانون كه تنها منافع آن ها را تأمين مي كند بپيونديم. آنچه ما منتشر مي كنيم شامل داستان و قصه هاي فولكور و شاهكارهاي ادبي ماست كه خوانندگان خودش را دارد.»
احمد برادري در خصوص كسب اجازه از ناشر يا مؤلف در خصوص ترجمه هم اينگونه توضيح مي دهد: « ما اجازه نمي گيريم.به دليل اينكه بازوي آموزش و پرورش در حوزه نشر هستيم. ما رويكرد خودمان را بر حمايت از مؤلفان داخلي گذاشته و در اين زمينه سرمايه گذاري مي كنيم. به عنوان مثال دست به انتشار يك مجموعه 40 جلدي با عنوان دانش پايه براي معلمان و دانش آموزان در زمينه هاي فيزيك، شيمي، زيست شناسي،... زده ايم كه تاكنون 25 جلد از آن چاپ شده است.»
پيوستن به كپي رايت
به سود ماست
دكتر سيد حسن ميرحسيني ؛ دبير شوراي سياستگذاري كپي رايت منافع پيوستن به كپي رايت را بيش از مضرات آن مي داند و مي گويد : بايد به خاطر داشته باشيم اين انتظار كه پيوستن به اين معاهدات صد درصد به نفع ماباشد درست نيست، نبايد تصور و انتظار داشته باشيم پيوستن به كپي رايت صد درصد به نفع ما باشد چنين تصوري در معاهدات بين المللي اصلاً درست نيست. البته برخي ضررهايي را هم كه فكر مي كنيم متحمل خواهيم شد، درست نيست.»
او توضيح مي دهد : مثلا خيلي ها فكر مي كنند كه با قبول قانون كپي رايت ، قيمت كالايي مثل كتاب خيلي بالا مي رود ، در صورتيكه تحقيقات نشان مي دهد پيوستن به اين معاهدات تفاوت چنداني در قيمت كالاي مورد نظر به خصوص كتاب ايجاد نمي كند. در كل مي توان گفت منافع پيوستن ما به كپي رايت بيش از مضرات آن است.
دكتر ميرحسيني ادامه مي دهد: در حال حاضر سه موضوع در سازمان مالكيت فكري بحث روز است و با جديت پيگيري مي شود كه يكي از آن ها ، بحث محدوديت ها و استثنائات است كه اين بحث تماماً به نفع كشورهاي در حال توسعه است. ما به دنبال اين هستيم كه تا آنجايي كه مي توانيم دايره استثنائات را در قوانين داخلي گسترش دهيم و اين به نفع كشورهاي در حال توسعه است.
دبير شوراي سياستگذاري كپي رايت با بيان اينكه « به هر حال نظام بين المللي حركت رو به جلو دارد و هرقدر كه ما تعلل كنيم به ضرر خودمان است چون ما بايد در اين سياستگذاري ها شركت كنيم و اجازه ندهيم حقوقمان پايمال و حقي به ما تحميل شود »
مي گويد : بايد توجه داشته باشيم پيوستن به معاهدات برن (كپي رايت ) و رم براي ما تعهد اجرايي قوي ندارد .تنها معاهده اي كه تعهد اجرايي دارد و براي دولت ها مسئوليت آور است موافقت نامه تريپس است.
او بر اين اساس معتقد است : بهتر است چند كارشناس بي طرف مضرات و منافع پيوستن ما به اين معاهدات را بررسي كنند. قوياً اعتقاد دارم پيوستن به اين معاهدات هم به سود ماست هم به سود جامعه بين المللي. قوانين ما حتماً بايد به روز شود و خلأهاي قانوني شناسايي و قانون گذاري لازم انجام شود.
زيان هاي فرهنگي نپيوستن به كپي رايت
محمد حمزه زاده؛مديرعامل انتشارات سوره مهر هم معتقد است: يكي از مشكلاتي كه عدم اجراي كپي رايت در كشور براي ما به وجود آورده ترجمه فله اي كتاب هاي كودك و نوجوان كشورهاي ديگر و ورود آن ها به بازارهاي داخلي است كه نوعي تهاجم فرهنگي براي ما رقم زده و در اين زمينه آسيب هاي جدي به ادبيات كودك و نوجوان ما وارد آورده است.
او مي گويد : آسيب ديگر دسترسي آسان فرزندان ما به بازي هاي رايانه اي است، بازي هايي كه محتواي آنها خشونت و بي بندوباري است و تاثير مخربي بر اذهان فرزندان ما دارد. در حالي كه چنانچه كپي رايت در كشور ما اجرا مي شد قيمت اين بازي ها آنقدر گران است كه ديگر به اين آساني در دسترس كودكان ما قرار نمي گرفت.

 



به ياد هنرمند تصويرگر« علي نامور» همين چند روزپيش بود كه او را براي اولين بار مي ديدم

نماز جماعت 5،6 نفره در دفتر انتشارات قدرولايت جايي بود كه دانستم او قدر ولايت را مي داند.
وقتي بين دو نمازدستهاي همديگر را فشرديم،وقتي نگاهم به ظاهر درويش ماب اش افتاد كه بيشتر از سن واقعي اش مي نمود و تا وقتي كه به هم معرفي شديم گمان نمي كردي كه در پس ظاهري چنين ، قلبي چنان باشد كه حرفهاي نگفته اش را تنها براي كودكان به تصوير مي كشد .
علي، نام آوري بود كه سوابقش را يدك نمي كشيد و كودك وكودكان و كودكي اش را دوست داشت چرا كه آنها شبيه ما فكر نمي كنند و فكر نمي كنند كه ديگر براي شنيدن حرفهاي حسابي بزرگ شده اند، آنها هنوز براي شنيدن حرفهاي يك هنرمند وقتشان پر نشده ؛ هنرمندي كه مرده مردم است .
قسمت نشد كه زياد همديگر را ببينيم و اولين ديداررسمي مان- همين چند روز پيش- براي يك كار مشترك به يك بگو مگوي كاري گذشت اما لحظه اي بعد...
روي موتور سيكلتي بوديم كه هر دوي مارا به يك مقصد تقريبا مشترك مي رساند . « ميدان شهدا »
او از آنجا به سمت امام حسين مي رفت و من به سمت خراسان .
او رفت اما زنگ حرف هايش هنوز در گوش من است :
مي گفت: هنرمند بايد اول خودش را بسازد و بعد مردم را.
مي گفت: من خودم را گم كرده بودم و حالا دارم در نقاشي هايم پيدا مي شوم.
مي گفت: بچه ها خوبند اما خوب و بد را نمي دانند از مسواك بدشان مي آيد وعاشق شكلاتند، شعرتو مثل مسواك برايشان تلخ است و تصويرمن شكلات شعر تو مي شود.
گفتم : اگر مي تواني كارها كه آماده شد آنها را برايم ايميل كن .
گفت : شرمنده ام ، ايميل دارم ولي ترجيح مي دهم تا آنجا كه مي شود وارد اينترنت نشوم؟!
گفتم : اگركمي به كارهايت رنگ و لعاب بيشتري بدهي بهتر نيست ؟ مشتري اش بيشتر مي شود.
مي گفت : كارهاي من به اندازه خودش خريدار دارد ، مردم اگرزرشناس شوند؛ و مردم اگرعلي (ع) شناس شوند ديگر دنبال رنگ نمي روند و ديگر دنبال غير خودي نمي روند ؛ آنوقت وضع همه ما خوب مي شود ، خوب.
«روحش شاد»
حامد انتظام

 



خوانش غزلي از بيدل صبح فطرت

محمد كاظم كاظمي
زهي چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجويت
زبوي گل تا نواي بلبل فداي تمهيد گفت وگويت
سحر نسيمي درآمد از در، پيام گلزار وصل در بر
چو رنگ رفتم ز خويش، ديگر چه رنگ باشد نثار بويت؟
هوايي مشق انتظارم، زخاك گشتن چه باك دارم؟
هنوز دارد خط غبارم شكسته كلك آرزويت
به جست وجو هر طرف شتابم، همان جنون دارد اضطرابم
به زير پايت مگر بيابم دلي كه گم كرده ام به كويت
زگلشنت ريشه اي نخندد كه چرخش افسردگي پسندد
چو ماه نو نقش جام بندد لبي كه تر شد به آب جويت
به عشق ناز دل هوس هم، ببالد از شعله خار و خس هم
رساست سر رشته نفس هم به قدر افسون جست وجويت
به اين ضعيفي كه بار در دم شكسته در طبع، رنگ زردم،
به گرد نقاش شوق گردم كه مي كشد حسرتم به سويت
زسجده خجلت آور من، چه ناز خر من كند سر من؟
كه خواهد از جبهه تر من چو گل عرق كرد خاك كويت
اگر بهارم، تو آبياري؛ وگر چراغم، تو شعله كاري
زحيرت من خبر نداري، بيارم آيينه روبه رويت
كجاست مضمون اعتباري كه بيدل انشا كند نثاري؟
بضاعتم پيكر نزاري، بيفكنم پيش تار مويت
در اولين مواجهه با اين غزل، مي بايد به وزن آن بپردازيم كه از خانواده وزنهاي بلند است و تا جايي كه من خبر دارم، در شعر فارسي پيش از بيدل ديده نشده است، يا كمتر ديده شده است. به هر حال اگر هم شاعري آن را به كار گرفته است، به تفنن بوده است، نه به جد. به همين لحاظ، ما هيچ غزل معروفي با اين وزن و نظاير آن در شعر فارسي پيش از بيدل نداريم.
پس به راستي بيدل را نمي توان در استفاده از وزنهاي بسيار بلند در غزل پيشگام دانست؟ به هر حال، بيدل غزلهاي بسياري با اين وزن ونظاير آن مثل «متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن» سروده است و بعضي از اينها از بهترين آثار اين شاعر است.
در نگرش محتوايي، شعر يك تغزل عارفانه است، ولي نه از نوع معمول آن در مكتب عراقي كه همراه است با اصطلاحات ميخانه اي. اين از نوع عاشقانه هاي خاص بيدل است، همراه با موتيوها و اصطلاحات رايج در مكتب هندي.
در مورد اين دسته از تغزلهاي بيدل اين نكته گفتني است كه شاعر هر چند با اصطلاحات مربوط به تغزل زميني سخن مي گويد، لحن سخنش به گونه اي است كه به زودي مي بايد مسير آسمان را طي كرد، يعني خيلي زود حس مي كنيم كه اين نمي تواند يك تغزل كاملا زميني باشد.
سرايش غزلهايي عاشقانه كه به نوعي قابل تأويل به عشق آسماني هست، از بعد از سنايي در شعر فارسي رايج شده بود، ولي بسياري از آنها در صورت شعر و اصطلاحات آن، آدمي را به راحتي به سوي عشق آسماني سوق نمي دهد، بلكه حتي گاه ما خود آن عشق را به گونه اي تأويل وار از آن شعرها استخراج مي كنيم. بسيار نيست غزلهايي از نوع «در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد» كه صرات قابل توجهي داشته باشد.
يكي از چيزهايي كه به اين غزلهاي بيدل نوعي تنزه مي بخشد، عاري بودنشان از ذكر خصوصيات مادي معشوق است، به ويژه آن خصوصيات كه جنبه جسماني قوي دارد.
باري، اين غزل بيشتر يك نيايش عاشقانه است، نه عاشقانه اي صرف و نه نيايشي خشك و تعليمي از نوع «ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي» يا «اول دفتر به نام ايزد دانا».
زهي چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهر جويت
زبوي گل تا نواي بلبل فداي تمهيد گفت وگويت
شاعر از همان مطلع و با يادكرد «صبح فطرت» كه به واقع لحظه پيدايش جهان است، مخاطب را به حال و هواي اين شعر آشنا مي كند. او در جايي ديگر هم گفته است:
اول در عدم دهنت باز مي كند
تا كاف و نون تهيه آواز مي كند
و اين «كاف و نون» به واقع همان «كن» است كه در چند جاي قرآن كريم آمده است، از جمله در آيه 117 سوره بقره؛ «و اذا قضي امرا فانما يقول له كن فيكون.» (و هنگامي كه فرمان وجود چيزي را صادر كند، تنها مي گويد: موجود باش! و آن، فوري موجود مي شود.)
در مصراع دوم از غزل مقصد ما، آن «تمهيد گفت وگو» اغراقي دلپذير دارد. يعني اينها نه فداي خود گفت وگو، بلكه فداي مقدمه آن گفت وگو مي شوند. بيدل در جايي ديگر هم نظير اين اغراق را دارد، آنجا كه مي گويد:
كه مي داند حريف ساغر وصلت كه خواهد شد؟
كه ما پيمانه پر كرديم از سرجوش پيغامت
سحر نسيمي درآمد از در، پيام گلزار وصل در بر
چو رنگ رفتم ز خويش، ديگر چه رنگ باشد نثار بويت؟
اين «پيام گلزار وصل در بر» در كل حكم يك قيد را دارد براي آن «از در درآمدن» نسيم.
در مصراع دوم شاعر به «از خود رفتن» اشاره مي كند كه در شعر او به معني «محو و نابود شدن در جلوه معشوق» است. انسان در اين مقام رنگ خود را مي بازد و اين «رنگ» در بسيار جايها در شعر بيدل كنايه اي از خود «هستي» است. در مقابل، «بو» مي تواند كنايه اي از وجود خداوند باشد، چون مي دانيم كه بو قابل ديده شدن نيست، برخلاف رنگ. از اين نظر، «بوي» نسبت به «رنگ» لطيف تر و متعالي تر به حساب مي آيد. پس اينجا شاعر با از خود رفتن، رنگ خود (وجود خود) را مي بازد و آن را نثار بوي او (خداوند) مي كند.
در اين گلشن كه سامان من و ما باختن دارد
چو گل سرمايه اي ديگر ندارم، رنگ مي بازم
اين را هم بايد يادآوري كرد كه «بوي» در شعر كهن ما به معني «نشانه» يا «سراغي از چيزي» هم آمده است، چنان كه باز بيدل مي گويد:
خاك اين بيابان را گريه ات نزد آبي
ورنه هر قدم اينجا بوي آشنايي هاست
و اين معني نيز با بيت مقصد ما كما بيش هماهنگي دارد.
هوايي مشق انتظارم، زخاك گشتن چه باك دارم؟
هنوز دارد خط غبارم شكسته كلك آرزويت
بيدل به ايهام و تناسب ميان كلمات علاقه اي خاص دارد. ولي اين ايهامها و تناسبها كمتر به چشم مي آيد، چون از خانواده هاي آشنا مثل «حلقه، زلف، شب» و يا «شيرين، خسرو، فرهاد» و امثال اينها نيست. مثلا در همين بيت، به سهولت حس نمي شود كه ميان «مشق»، «خط»، «غبار»، «شكسته» و «كلك» تناسبي است. به واقع شاعر به خطهاي «غبار» و «شكسته» در خوشنويسي اشاره مي كند و مي گويد اگر هم در راه انتظار خاك شده ام، اين خاك «غبار»، خود خطي به حساب مي آيد كه با كلك آرزوي تو نوشته شده است. به واقع خاك شدن و شكسته شدن كه از لوازم فروتني در درگاه معشوق است، به خاطر خطهاي غبار و شكسته، ارزش مي يابد.
كلمه «هوايي» ضمن اين كه «به هوا بلند شدن غبار» را تداعي مي كند، به معني «آرزومند» نيز هست، چنان كه عبارت «هواي چيزي داشتن» در زبان فارسي به معني «آرزوي چيزي داشتن» رايج است.
به جست و جو هر طرف شتابم، همان جنون دارد اضطرابم
به زيرپايت مگر بيابم دلي كه گم كرده ام به كويت
زگلشنت ريشه اي نخندد كه چرخش افسردگي پسندد
چو ماه نو نقش جام بندد لبي كه تر شد به آب جويت
بيت اول دشواري خاصي ندارد. اما در بيت دوم اين «ريشه» به واقع مجازا به معني «گياه» به كار رفته است و «نخندد» به معني «به ظهور نرسد» است. بيدل در بسيار جايها «خنديدن» را به معني «ظهور» يا «جلوه كردن» چيزي مي داند، چنان كه در اين بيتها مي بينيم.
ننگ خشكي خندد از كشت اميد كس چرا؟
شرم آن روي عرقناك آبيار رحمت است
تا نخندد از غبارم تهمت آزادگي
بعد مردن هم كف خاكم به صيادم دهيد
با اين وصف، در بيت مقصد ما شاعر مي گويد «گياهي كه از گلشن تو به ظهور برسد، افسردگي نمي بيند و لبي كه به آب جوي تو تر شود، نقش جام به خود مي گيرد.» در اينجا «ماه نو» به جام تشبيه شده است و اين البته تشبيهي است بديع. شاعر به واقع اين حقيقت را يادآوري مي كند كه اگر كسي مقبول حضور آن معشوق واقع شد، ديگر افسردگي نمي بيند و هماره سرشار خرمي است.
گدايي كز سر كوي تو خاكي بر جبين مالد،
به تاج كيقباد و افسر قيصر كند بازي
به عشق نازد دل هوس هم، ببالد از شعله خار و خس هم
رساست سر رشته نفس هم به قدر افسون جست وجويت
در توضيح اين بيت، مقدمتا مي بايد گفت كه در شعر بيدل، «نفس» به سبب وابستگي به زندگي مادي، قدري خوار و خفيف و آلوده به هوس قلمداد مي شود.
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است
گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي
به همين دليل، در بسيار جاي ها «نفس» و «هوس» با هم تقارن مي يابند:
هوس تو نيك و بد تو شد، نفس تو دام و دد تو شد
كه به اين جنون بلد تو شد كه به عالم تو و من در آ؟
از طرفي خار و خس به سبب اين كه شعله اي ناپايدار دارد، با هوس تقارن مي يابد و در مقابل عشق قرار مي گيرد، چنان كه در اين بيت ها مي بينيم.
تا نفس باقي است، عمر از پيچ و تاب آسوده نيست
مي تپد بر خويشتن تا خار و خس با آتش است
باده تحقيق را ظرف هوس تنگي كند
در بر آتش، لباس خار و خس تنگي كند
ولي شاعر با اين حال، اين وجود مادي و آميخته با هوس را طرد و نفي نمي كند، بلكه مي گويد بالاخره همين خار و خس هم چون در آتش عشق مي سوزد خالي از ارزش نيست. به واقع اين نفسي كه ما مي كشيم، هر چند زندگي مادي ما را تداوم مي بخشد، بالاخره ما را قادر به جست وجوي او مي سازد.
بيدل در اينجا خوار و بي ارزش انگاشتن جسم و زندگي مادي را كه عادت عرفاي ماست، به نقد مي گيرد و معتقد است كه بالاخره از اينها نيز بايد در حد ظرفيت شان در آن مسير كار كشيد. بالاخره شايد آن هوس هم به عشق منتهي شود، چنان كه مي گويند عشق مجازي، نردبان عشق حقيقي است.
جسم خاكي را به اقبال ادب گردون كنيد
اين بناها را خميده طاق عالي مي كند
به اين ضعيفي كه بار دردم شكسته در طبع، رنگ زردم،
به گرد نقاش شوق گردم كه مي كشد حسرتم به سويت
بيدل از ايهام موجود در «كشيدن» بسيار كار مي كشد و غالباً آن را با نقاش و نقاشي ارتباط مي دهد.
به اين سستي كه مي بينم ز بخت نارسا، بيدل
كشد نقاش هم مشكل ز دامان تو دست من
ني نقش چين به حسن فرنگ آفريدن است
بهزادي تو دست ز دنيا كشيدن است
در اينجا نيز مي گويد با اين ضعيفي و ناتواني كه من دارم، مگر از نقاش بخواهم كه حسرت مرا به سويت بكشد. بيدل در جايي ديگر نيز قريب به همين مضمون را گفته است:
نقاش! زحمت خط و خال آن قدر مكش
بايد كشيد خاطر او را به سوي ما
«به گرد كسي گرديدن» چيزي است تقريباً معادل «قربان و صدقه كسي رفتن» و بيدل در جايي ديگر نيز دارد:
نه بر صحرا نظر دارم، نه در گلزار مي گردم
بهار فرصت رنگم، به گرديار مي گردم
ز سجده خجلت آور من، چه ناز خرمن كند سرمن؟
كه خواهد از جبهه تر من چو گل عرق كرد خاك كويت
آدمي وقتي خجالت مي كشد،عرق مي كند. كسي كه نتوانسته است مراتب بندگي را درست به جاي آورد، حتي از سجده كردن خويش نيز خجالت مي كشد، چنان كه خاك كوي معشوق، از آن عرق خجالت گل مي شود.
جالب اين است كه شاعر در اينجا قدري اغراق به خرج داده و حتي چنين وانمود كرده است كه خود صفت عرق كردن از پيشاني او به خاك كوي معشوق انتقال يافته است. يعني اين پيشاني نيست كه عرق مي كند، خاك است كه عرق مي كند.
در ضمن در اينجا «خرمن كند» كنايتاً يعني «فراهم كند» يا «گرد آورد» است، چنان كه بيدل در جايي ديگر نيز دارد:
ز سنگ، جوش شرر بين و ناله خرمن كن
كه زيرخاك هم آتش به حاصل افتاده است
«جبهه» نيز در آن زمان به معني «پيشاني» رايج بوده و بل معني حقيقي و اصيل جبهه، همين است. بعداً توسعه يافته و به صورت «جبهه جنگ» به كار رفته است.
اگر بهارم، تو آبياري؛ و گر چراغم، تو شعله كاري
زحيرت من خبر نداري، بيارم آيينه روبه رويت
مرحوم استاد محمدحسين سرآهنگ، بيدل خوان فقيد افغانستان، در آهنگي كه بر اين غزل ساخته است، به جاي «چراغم»، «خزانم» مي خواند و اين جاي تأمل دارد. البته به نظر من مي رسد كه «چراغ» بر «خزان» ترجيح دارد، چون شاعر طبيعتا بايد از چيزهاي خوب سخن بگويد. «بهار» و «چراغ» به هر حال هويتي مثبت دارند و انتظار مي رود كه شاعر نيز مثبت ها را به آن معشوق نسبت دهد.
«حيرت» در شعر بيدل و بل در ادبيات عرفاني ما، «محو ديدار بودن» است و از اين نظر با آيينه قرابت مي يابد. بيدل در آن بيت نسبتا ساده معروف به دشواري نيز مي گويد:
حيرت دميده ام، گل داغم بهانه اي است
طاووس جلوه زار تو آيينه خانه اي است
كجاست مضمون اعتباري كه بيدل انشا كند نثاري؟
بضاعتم پيكر نزاري، بيفكنم پيش تار مويت
اين بيت به تعبير قدما، حسن تخلص دارد، يعني كلمه «بيدل» همين طور بي ربط و صرفا براي حفظ تخلص نيامده است. شاعر با رعايت تناسب ميان «مضمون» و «انشا كردن» (بازخواندن)، مي گويد كه من چندان مايه اي ندارم كه در پيش آن معشوق برين اظهار وجود كنم. فقط مي توانم همين پيكر نزار را فداي تار موي او سازم. به اين ترتيب، به واقع تمهيد مناسبي براي خاتمه دادن به غزل فراهم آورده است. وقتي مضموني قابل ارائه در حضور او نباشد، پس مي بايد شعر را به پايان برد.
اين رعايت بلاغت را در بيت اول نيز شاهد بوديم. آنجا مطلع شعر بود و از «صبح» سخن مي رفت و از كلمه «تمهيد». اينجا نيز پايان سخن است و از فدا شدن و افكنده شدن پيش معشوق سخن مي رود.

 



پارسي نژاد: در دهه 80نويسندگان نوقلم جسارت بيشتري داشتند

يك نويسنده با اشاره به عدم پيشرفت نويسندگان پيشكسوت گفت: در دهه80 نويسندگان نوقلم جسارت بيشتري داشتند كه بسياري از اين نويسنده ها از طريق جشنواره ها به مخاطب معرفي شدند.
به گزارش فارس در نشست «بررسي ادبيات دهه هشتاد» كامران پارسي نژاد درباره اين دهه ادبيات داستاني گفت: نقد و بررسي داستان در دهه اي كه بسيار به آن نزديك هستيم امري دشوار است و معمولا منتقدين ادبي ترجيح مي دهند زمان سپري شود، آثار تاثير خود را بگذارند و سپس آثار نويسندگان و جنبش هاي ادبي بررسي شوند.
او اظهار داشت: در دهه 70 و اواخر آن كه مقارن با دهه 80 و تاثيرپذيري اين دو دهه از هم است با رويدادهاي مختلفي مواجه بوديم، صاحب نظران معتقدند دهه 70 به نوعي دهه شكوفايي بوده است.
اين نويسنده ادبيات داستاني تصريح كرد: در اين دهه آثار خوبي را شاهد بوديم كه از بستر جامعه ايراني منتشر شد به اين ترتيب آثاري كه در دهه 70، خلق شد آنچنان تحت تاثير ادبيات و جريانات غرب نبود بلكه كاملا خودجوش بود.
اين منتقد تاكيد كرد: ادبيات داستاني در غرب جنبه اروتيك داشت كه اين امر سبب لطمه به آثار شد و ادبياتي كه از دهه 60 تا80 در كشورهاي غربي خلق شد در خور تعمق نبود.
پارسي نژاد در ادامه اظهار داشت: در دهه 80 نويسندگان نو قلم به واسطه جشنواره ها ظهور كرده و به مخاطبان معرفي شدند، برخي از جشنواره ها مانند كتاب فصل و نوقلمان از سوي وزارت ارشاد برگزار مي شود. برگزاركنندگان آن افرادي هستند كه به نوعي درصدد رسيدن به قالب ثابتي هستند. در عين حال نويسندگان جوان از نثر خوبي برخوردار بوده و به قالب داستان نويسي اشراف كامل دارند.
به گفته او در اين دهه جشنواره هاي فعالي برگزار شد. در دهه هشتاد شاهد حضور جشنواره هاي فراواني بوديم كه بسيار تاثيرگذار بودند اما بايد اين جشنواره ها بررسي شده و آثار و نويسندگان آن و موفقيت هاي آنها شناخته شود.
پارسي نژاد با اشاره به دهه 80 ابراز داشت يكي از شاخص هايي كه دراين دهه رخ مي دهد آموزش داستان نويسي به شكل گسترده است و در اين دهه اين تجربه را داشتيم اما در دهه 80 اوج اين جريان پديد آمد و هنرجويان خود مشتاقانه در پي آن رفتند. در اين دهه شاهد چاپ آثاري در خصوص هنر داستان نويسي بوديم.
او در پايان گفت: نويسندگان پيشكسوت رشد نسبي داشتند و افتي صورت نگرفته بلكه اين نويسنگان در سطح قبلي باقي مانده و اندوخته اي حاصل نكردند اما نوقلمان به دليل جسارت جواني و يا به دليل تحولات نسل جديد جسارت ديد زواياي جديد را ضمن توجه به نثر و قالب دارند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14