(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 3  آبان 1389- شماره 19772

تحولات سياسي اسلام آباد در صدر خبرهاي جهان
ديروز و امروز پاكستان
نگراني جهان از سلاح هاي هسته اي اسرائيل



تحولات سياسي اسلام آباد در صدر خبرهاي جهان
ديروز و امروز پاكستان

سبحان محقق
اشاره
كشور پاكستان طي سال هاي پس از 11 سپتامبر 2001 به يكي از خبرسازترين مناطق دنيا تبديل شده است. در اين مقاله، گسترش تروريسم و حملات آمريكايي ها با هواپيماهاي بدون سرنشين، دو عامل اصلي اين برجستگي و صعود پاكستان به صدر اخبار دانسته شده است و نويسنده، اين مسئله را از زواياي مختلف شرح و بسط داده و در مورد هواپيماهاي بدون سرنشين نيز اطلاعاتي را ارايه كرده است.
سرويس خارجي كيهان
كشور پاكستان طي سال هاي جاري به دو دليل عمده در رأس اخبار جهان قرار دارد؛ حملات تروريستي پي درپي در شهرهاي مختلف و حملات هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي به نوار قبايلي شمال غرب پاكستان.
البته، اين دو عامل در نگاه نخست به تنهايي شايد نتوانند يك كشور را به لحاظ خبرساز بودن و اهميت خبري، تا صدر بالا ببرند و در مرتبه بالاتري از مناطق ناآرامي چون افغانستان، عراق و فلسطين قرار دهند. چيزي كه به آن اهميت مي دهد، كيفيت و شمار حملات است.
احتمالا كمتر ناظر و كارشناسي با اين اظهار مخالف است كه حملات تروريستي در پاكستان طي سال هاي گذشته، هم به لحاظ تعداد حملات، هم دوره زماني وقوع آن، و هم از نظر شمار تلفات و خساراتي كه بر جاي مي گذاشته، منحصر به فرد است و لااقل تا دهه هاي اخير نمي توان مشابه آن را در هيچ كشوري سراغ گرفت.
تروريست هاي فعال در پاكستان، جداي از گرايشات سياسي و مذهبي اي كه دارند، از شهروندان اين كشور هستند و هموطنان خود را به قتل مي رسانند و متأسفانه اين كشتار همچنان ادامه دارد و به راحتي نيز نمي توان افق روشني را از هم اكنون براي پايان اين خشونت ها تصور كرد.
در مورد حملات هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي به نوار قبايلي و خصوصاً وزيرستان شمالي، چيزي كه اهميت دارد شمار اين حملات است و تقريبا به امري روزمره تبديل شده است كه در جاي خود و در بررسي جوانب مختلف اين پديده، توضيح داده مي شود.
براي بسياري از مخاطبان كشورهاي مختلف طبيعي است كه وقتي به طور روزمره اين همه اخبار و گزارشات و تحليل ها در مورد يك منطقه و يك كشور مي شنود، به دنبال علت ماجرا بگردد و بداند كه بالاخره عاقبت اين همه رويدادها و انفجارهاي خونين به كجا مي انجامد و سرنوشت مردم چه مي شود.
به همين خاطر، در اينجا سعي مي شود بايك جمع بندي، به علت سقوط پاكستان در ورطه تروريسم پرداخته شود و يك دورنمايي نيز از آينده جامعه پاكستان ارائه گردد.
اما، در كنار كنكاش مان در مورد تروريسم پاكستاني، وقتي كه به پديده حملات هواپيماهاي بدون سرنشين مي پردازيم، از مسايل داخلي پاكستان فاصله مي گيريم و بيشتر توجه مان به اين روبات هاي پرنده در جنگ هاي كنوني و آتي معطوف مي شود.
بهشت تروريسم
تروريسم در پاكستان حدود سه دهه قدمت دارد و نمي توان ريشه هاي اين پديده را همزاد استقلال پاكستان از هند دانست.
با وقوع انقلاب اسلامي در ايران و اشغال افغانستان به وسيله نيروهاي شوروي سابق در اواخر دهه 1970، اهميت پاكستان براي عربستان و آمريكا مضاعف شد، به عبارت ديگر، اگر تا آن موقع، خصومت ها و درگيري ها ميان هند و پاكستان، حساسيت هاي بين المللي را (خصوصاً پس از مسلح شده طرفين به سلاح هسته اي) برمي انگيخت و اشتراكات مذهبي ميان عربستان و پاكستان، به طور طبيعي حمايت حجاز را از اسلام آباد مقابل هندوها طلب مي كرد، از اين پس پاكستان تبديل به يك چهارراه اطلاعاتي، مذهبي، سياسي، تداركاتي و نظامي همه جريان هاي ذينفع شد.
عربستان از طريق عوامل اطلاعاتي خود، يك سري گروه هاي تندروي مذهبي مثل «لشكر جهنگوي» و «سپاه صحابه» را ايجاد و يا تقويت كرد. اين گروه ها كه از آبشخور وهابيون و سلفيون تغذيه ديني و فكري مي شدند و نوعا در مناطق مركزي و جنوبي پاكستان فعال بودند، دو دشمن در مقابل خود مي ديدند؛ 1) شيعيان داخلي و خارجي (ايراني) و 2) هندوهايي كه كشمير را اشغال كرده بودند. بيشتر حملات تروريستي كه عليه رهبران شيعي پاكستان و ديپلمات هاي ايراني در اين كشور همسايه به وقوع پيوست، توسط همين گروه ها انجام شد. دهه هاي 1980 و 1990 را بايد اوج حملات و عمليات اين گروه ها دانست. پس از حملات 11 سپتامبر سال 2001 آمريكا هرچند عوامل طالبان بيشترين حملات تروريستي را انجام مي دهند، ولي هرچند ماه يكبار اگر تروري عليه يك مقام و يا رهبر شيعه در شهرهاي كراچي، اسلام آباد و لاهور و مناطق جنوبي به وقوع مي پيوندد، معمولاً دست عوامل جهنگوي و صحابه در كار است.
اما، در مورد دسته دوم تروريست هاي فعال در پاكستان، كه به «طالبان محلي» شهرت دارند، طي 10 سال اخير مطالب و اسناد زيادي منتشر شد و حتي مقامات برخي از كشورها نيز در اين مورد سخن گفته اند. مسلماً دولت آمريكا و كشورهاي سرمايه داري غرب از وقوع جنگ مذهبي ميان شيعه و سني در پاكستان كه به وسيله عوامل وهابي راه انداخته شده بود، استقبال مي كردند و آنرا به مثابه چالشي مي ديدند كه مي توانست پاكستان و دنياي اسلام را به خود مشغول كند و انرژي انقلابي جمهوري اسلامي ايران را به تحليل ببرد.
اما، جنگ شيعه و سني با مسئله اشغال افغانستان توسط نيروهاي شوروي سابق بي ارتباط بود و مقابله با آن، تدابير ديگري را مي طلبيد.
در دهه 1980 جايگاه پاكستان تا سطح ژئواستراتژيك ارتقاء يافت؛ از يك طرف مجاهدان افغان كه با روس ها مي جنگيدند، از همكيشان خود در پاكستان و عربستان و دنياي اهل سنت، سلاح و پول تقاضا مي كردند و كم كم سرزمين پاكستان تبديل به گذرگاه انتقال كمك هاي مالي و تداركات نظامي براي مجاهدان افغان شد. انگيزه هاي مذهبي و سياسي، وحدتي را ميان جبهه سرمايه داري و دولت هاي محافظه كار منطقه عليه كمونيسم روسي در افغانستان به وجود آورد؛ عوامل سيا شبكه «القاعده» تحت رهبري «اسامه بن لادن» را تقويت كردند. وهابيون و دستگاه هاي اطلاعاتي عربستان و پاكستان نيز فعاليت هاي ديني و مدارس مذهبي «طالب ها» را به ويژه در نوار قبايلي شمال غرب پاكستان رونق دادند. غالب اين طالب ها كه به «طالبان» معروف شده اند، از دو كشور افغانستان و پاكستان بوده اند.
پس از شكست نيروهاي شوروي و عقب نشيني آنها از افغانستان، مجاهدين قدرت را در دست گرفتند. اما، پايان اشغال به معناي پايان بي ثباتي نبود، چرا كه گروه هاي مختلف مجاهدين مثل حزب «اسلامي» تحت رهبري «گلبدين حكمتيار» و طرفداران «برهان الدين رباني» و... با هم درگير شدند و مردم را در يك شرايط بغرنجي قرار دادند.
همين جنگ داخلي و بي ثباتي، بهترين بهانه براي طالبان (همان طالب هاي سابق مدارس مذهبي پاكستان) شد و آنها با شعار اجراي احكام اسلامي و ايجاد ثبات و آرامش در كشور و البته با حمايت نيروهاي اطلاعاتي پاكستان، دست به پيشروي به سمت كابل زدند و بالاخره پايتخت را تصرف كردند.
براي اينكه از موضوع اصلي مان كه ريشه هاي تروريسم در پاكستان باشد، فاصله نگيريم، در اينجا به طور گذرا اشاره مي كنيم كه پس از حوادث 11 سپتامبر و متعاقب آن، سرنگوني دولت طالبان توسط اشغالگران آمريكايي و نيروهاي ائتلاف شمال در سال 2001، حملات متقابل چريكي توسط طالبان افغانستان كم كم شروع شد و ابعاد آن تا داخل خاك پاكستان نيز وسعت گرفت. اينكه چرا اين كشور نيز درگير ماجرا شد و به عرصه فعاليت هاي شبه نظاميان طالبان تبديل شد، دو دليل واضح را مي توان ذكر كرد: نخست اينكه، اصولاً خود سرزمين پاكستان محل شكل گيري، آموزش طالبان و اعزام آنها به افغانستان بود و دوم، به سياست دولت برمي گشت؛ «پرويز مشرف» رئيس جمهور كودتايي پاكستان در آن زمان، رسما پذيرفت كه متحد استراتژيك آمريكا در جنگ عليه تروريسم (طالبان) باشد. مشرف حتي رضايت داد كه كشورش به محل عبور كاروان هاي تداركاتي و لجستيكي نيروهاي ناتو و آمريكايي در افغانستان باشد و بدين ترتيب، يك مسير تداركاتي از بندر كراچي تا گذرگاه خيبر در مرز افغانستان ايجاد شد و حمل و نقل تداركاتي دراين زمان همچنان ادامه دارد.
با فعال شدن شبه نظاميان طالبان در پاكستان، كه به آنها «طالبان محلي» نيز مي گويند، دومين گروه بزرگ تروريستي، با تمركز در نوار قبايلي شمال غرب پاكستان، به جمع ساير تروريست هاي كهنه كار اين كشور پيوست. اين تروريست ها هرچند عليه كاروان هاي تداركاتي آمريكا و ناتو و نيروهاي دولتي پاكستان دست به حملاتي مي زنند، ولي دستشان به خون مردم به شدت آغشته است. هدف هاي تروريستي آنها مي تواند يك مسجد، يك زيارتگاه، يك مدرسه، يك استاديوم ورزشي و يا يك بازار مملو از جمعيت باشد. بيشترين حملات و انفجارهايي كه توسط طالبان محلي انجام شده و با تلفات بالاي غيرنظاميان همراه بوده در شهر «پيشاور» واقع در مركز ايالت سرحد رخ داده است.
البته بايد به جمع اين ده ها گروه تروريستي قديم وجديد فعال درپاكستان، كه به طور جداگانه دست به عمليات مي زنند، ناآرامي هاي سياسي و حزبي را نيز افزود. درگيري ها و حملات تروريستي از اين نوع نيز تلفات و خسارات سنگيني در شهرهاي بزرگ پاكستان برجاي مي گذارد، كه به عنوان نمونه مي توان به ناآرامي هاي روزهاي اخير كراچي اشاره كرد؛ اين ناآرامي ها درپي برگزاري يك انتخابات محلي آغاز شد و اكنون نيز كماكان ادامه دارد.
وقتي به فهرست بالا، حضور بسيارقوي عوامل سيا و موساد را نيز مي افزاييم، راحت تر مي توانيم به علت شرايط خونين و پيچ درپيچ جاري در پاكستان پي ببريم. سيا حتي برخي تروريست هاي ضدايراني را نيز در خاك پاكستان حمايت مي كند و مراكز هسته اي پاكستان و دانشمندان هسته اي اين كشور را هم توسط عوامل خود، تحت نظر دارد.
چشم انداز تاريك
اگر شرايط جاري را بدون هرگونه تغيير و تحول اساسي مبناي پيش بيني خود قرار دهيم، مسلما نمي توانيم يك آينده باثباتي را براي كشور پاكستان مجسم كنيم. اين درشرايطي است كه آمريكا تا سال ها به جنگ با طالبان ادامه دهد. اما اگر دراين جنگ، پيروز هم شود، بازهم كنترل گروههايي كه درمتن جامعه پاكستان طي سالها جايگير شده اند، كار مشكلي است.
گمانه ديگر اين است كه آمريكايي ها به يك صلح فراگير با طالبان در افغانستان برسند (موردي كه مذاكرات مربوط به آن هم اكنون ميان دولت كابل و برخي سران طالبان جريان دارد)، اگر چنين صلحي رخ بدهد و نيروهاي آمريكايي از منطقه خارج شوند، اين تحول نه تنها به نفع ثبات در پاكستان نيست، بلكه ممكن است دولت اسلام آباد را با خطر به مراتب گسترده تر طالبان محلي مواجه سازد و طبيعي است كه آمريكا هم براي حفظ دولت اسلام آباد و مراكز هسته اي اين كشور در برابر خطر طالبان، حمايت هايش را از اسلام آباد وسيع تر بكند. فعاليت هاي تروريستي گروههايي مثل جهنگوي و سپاه و صحابه كه نوعا عليه شيعيان صورت مي گيرد، نيز نه تنها دغدغه اي براي واشنگتن محسوب نمي شود، بلكه درست در راستاي منافع آن قرار دارد.
بنابراين، به نظر مي رسد كه مردم پاكستان بايد سال ها طعم حملات تروريستي را تجربه كنند. البته، پديده تروريسم در پاكستان فقط يك راه علاج دارد و آن هم قيام گسترده مردمي عليه آن است؛ اگر آحاد شهروندان پاكستاني به درجه اي از آگاهي برسند و به ابعاد شوم پديده افراط گرايي و دخالت هاي پيدا و پنهان بيگانگان در امور داخلي كشورشان آگاه شوند، مي توانند با يك قيام همگاني، ريشه تروريسم را در كشورشان بخشكانند.
هواپيماهاي بدون سرنشين
همانطور كه در ابتداي بحث اشاره شد، يكي از دو عامل برجسته شدن پاكستان در حوزه هاي خبري و رسانه اي جهان، مسئله حمله هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي به نوار قبايلي شمال غرب پاكستان است.
اين اولين بار نيست كه آمريكا (و حتي ديگر كشورها) از هواپيماهاي بدون سرنشين عليه اهداف نظامي خود استفاده مي كنند، اما چيزي كه مورد پاكستان را برجسته مي كند، افزايش شمار اين حملات است و هرچه زمان مي گذرد، حالت تصاعدي نيز دارد؛ براساس آمارهاي رسمي، بين سال هاي 2004 تا 2007، تنها 9 مورد حمله صورت گرفت. اين تعداد حملات درسال 2008 (1387) به 53 نوبت و از پايان آن سال تاكنون به حدود 140 نوبت افزايش يافت. آمريكايي ها از 10 شهريور تا 5 2 مهر گذشته 34 بار با هواپيماي بدون سرنشين به پاكستان حمله كرده است. شمار تلفات اين حملات نيز از 1200 نفر فراتر رفته است، كه اكثريت قريب به اتفاق آنها غيرنظامي بوده اند.
از نگاه كارشناسان سياسي و نظامي، استفاده تا اين حد گسترده از هواپيماهاي بدون سرنشين (روبات هاي پرنده) توسط يك كشور، مي تواند سرآغاز تحول در عرصه پيكارهاي بشري باشد.
زماني نويسندگان رمان هاي علمي- تخيلي شرايطي را در ذهن خود خلق مي كردند كه در آن شرايط، روبات ها به جاي انسان ها با هم مي جنگيدند. اما اكنون ظاهرا ما داريم وارد عصر جنگ روبات ها مي شويم.
مختصات روبات هاي پرنده
ازميان هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي، دو نوع آن در جنگ كاربردهاي بهتري دارند:
پريديتور (درنده) و ريپر (دروگر).
پريديتورها مي توانند بيش از 24 ساعت در آسمان پرواز كنند و تا ارتفاع 50 هزار پا (نزديك به 17 كيلومتر) بالا بروند.
مأموريت پريديتورها گرفتن تصاوير بسيار با كيفيت از نيروهاي دشمن و خودروهاي آنها، هدف قراردادن اهداف با موشك هاي «هل فاير»، ضبط و رديابي ارتباطات الكترونيكي، ارسال تصاوير به فرماندهان،... است.
اكنون هر روز 20 فروند پريديتور و ريپر بر فراز افغانستان به پرواز درمي آيند و اين دو برابر تعدادي است كه سال گذشته پرواز مي كردند.
هدايت گرها در اتاق هاي فرمان، كه هزاران كيلومتر با منطقه خطر فاصله دارند، نشسته اند و از طريق ارتباطات ماهواره اي، اين ربات هاي پرنده را هدايت مي كنند.
دولت آمريكا با صرف ميلياردها دلار، تعداد هواپيماهاي بدون سرنشين خود را از 167 عدد درسال 2002، به بيش از 7000 عدد درسال جاري افزايش داده است.
هم اكنون40 كشور جهان، از جمله ايران، از تكنولوژي ساخت هواپيماهاي بدون سرنشين برخوردارند.
خطرات متقابل
«باراك اوباما» رئيس جمهوري آمريكا، از زماني كه به قدرت رسيد (ژانويه 2009) تاكنون بيش از 120 مورد حمله با هواپيماهاي بدون سرنشين در پاكستان انجام داده است.
اين تعداد كم كم دارد به سه برابر تمام حملاتي كه «جرج بوش»، رئيس جمهوري سابق، بين سال هاي 2004 تا 2008 انجام داده بود (45 مورد) نزديك مي شود.
استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين توسط آمريكا در پاكستان، واكنش هاي زيادي را چه در منطقه و چه خود ايالات متحده برانگيخت. در داخل آمريكا، برخي معتقدند حملات اين چنيني از ساير حملات هوايي، زميني و موشكي دقيق تر است و خسارات جانبي كمتري به همراه دارد، كه البته، با واقعيات همخواني ندارد. برخي ديگر در آمريكا معتقدند حمله با هواپيماهاي بدون سرنشين، قوانين جنگي را نقض مي كند. اين گروه نيز براي خود استدلال هايي را دارد. اما اين بحث ها براي دولتي مثل ايالات متحده، ارزشي ندارد، چون اين دولت بارها نشان داده است كه در شرايط خاص، به راحتي قوانين بين المللي را ناديده مي گيرد.
چيزي كه اهميت دارد، جايگاه اين پديده نوين درجنگ ها و عمليات نظامي است. سؤال مهم اين است كه آيا تكنولوژي ربات هاي پرنده، يك امتياز انحصاري و موثر آمريكا در جنگ هاي جاري و آتي است؟ جداي از انحصاري بودن و يا نبودن، كه در جاي خود بدان اشاره مي شود، هواپيماهاي بدون سرنشين در عمليات جاري نظامي، چه برجستگي ها و چه ضعف هايي دارد؟
در جنگ هاي كنوني نيروهاي متخاصم معمولاً اصول و تاكتيك هاي مهم ذيل را در نظر دارند و به اجرا مي گذارند؛ 1) بهره گيري از سرعت و اصل غافلگيري، 2) دقت در نشانه روي و كاهش دامنه خطاي اصابت گلوله، بمب و موشك به اهداف دشمن، 3) به حداقل رساندن تلفات نيروهاي خودي، 4) استفاده نكردن از سلاح هاي ممنوعه و استراتژيك مغاير با كنوانسيون هاي بين المللي، 5) اتخاذ تدابيري براي كاستن از مخالفت هاي داخلي و خارجي از جبهه خودي، 6) بهره گيري از جنگ رواني عليه نيروهاي دشمن و ايجاد ترس و شكاف ميان آنها، و 7) غلبه بر دشمن با كمترين هزينه.
مورد پاكستان
استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين در پاكستان، بسياري از نقاط ضعف و قوت آنرا بر ملا كرد؛ اولاً اينكه بيش از 90 درصد قربانيان اين حملات غير نظاميان هستند.
اگر ايالات متحده مي خواهد با اين حملات كور خود، زهر چشمي از غيرنظاميان پاكستاني بگيرد كه بحث جداگانه اي است. اما، چيزي كه در پاكستان اتفاق افتاده، تنفر شديد مردم اين كشور نسبت به آمريكاست. اين تنفر به قدري عميق و گسترده است كه «قرشي» وزير خارجه و «اشفق كياني» فرمانده ارتش پاكستان، كه اخيراً به واشنگتن رفته بودند، آنرا به «باراك اوباما» رئيس جمهور و ساير مقامات آمريكايي گوشزد كرده اند. مورد ديگري كه بايد بدان اشاره شود نياز ارتش آمريكا و سازمان سيا به مأموران مخفي محلي است؛ قبل از حملات هواپيماهاي بدون سرنشين سيا به وزيرستان شمالي، اين مأموران محلي هستند كه محل مورد هدف را شناسايي مي كنند و به سيا گزارش مي دهند. بدون اين مأموران، اصولاً انجام هرگونه عملياتي منتفي است. بارها اتفاق افتاده است كه عوامل طالبان اين مأموران را دستگير و اعدام كرده اند.
با اين تفاصيل، مي بينيم كه تقريباً همه اصول و تاكتيك هاي نبرد، در حمله هواپيماهاي بدون سرنشين نقض مي شود و تنها اصلي كه پابرجا مي ماند، كاهش تعداد تلفات نيروهاي خودي در شرايط بهره گيري از هواپيماهاي بدون سرنشين است.اما، چيزي كه بسيار اهميت دارد، مسلح شدن گروه هاي ضد آمريكايي به هواپيماهاي بدون سرنشين است؛ در ارتباط با اين هواپيماها، هيچكس ادعاي انحصاري بودن تكنولوژي آن را ندارد. تكنولوژي ساخت اين هواپيماها بسيار پيش پاافتاده تر از تكنولوژي هسته اي است. كاملاً محتمل است كه شبه نظاميان طالبان بتوانند به اين تكنولوژي دسترسي پيدا كنند و آنرا عليه نيروهاي آمريكايي به كار بگيرند.
در يك جمعبندي، مي توان گفت كه هواپيماهاي بدون سرنشين يك تاكتيك جنگي متعارف با اثرات متقابل است، هر چند هم اكنون منحصراً آمريكا آنرا عليه مناطق قبايلي پاكستان به كار مي گيرد، ولي بالاخره روزي فرا مي رسد كه اين تكنولوژي نيز يكي از پايه هاي ثابت حملات چريكي عليه نيروهاي آمريكايي شود.

 



نگراني جهان از سلاح هاي هسته اي اسرائيل

يكي از مسائلي كه درمورد سلاح هسته اي رژيم اشغالگر قدس وجود دارد، اين است كه صهيونيست ها وقتي مي خواهند درباره سلاح هسته اي خويش خبري بدهند، از عبارت «بنا به گفته منابع خارجي» استفاده مي كنند. اين موضوع نشان مي دهد كه «اسرائيل» يك رژيم هسته اي است؛ ولي هيچكس حق بيان آن را ندارد و هنگام صحبت دراين باره، آن را به نقل از منابع خارجي اعلام مي كنند.
جنگ با سلاح هاي هسته اي براي هر دو طرف و يا همه طرف هاي درگير، جز ويراني نتيجه ديگري را به دنبال نخواهد داشت. از اين رو، جاي تعجبي ندارد كه درتوصيف برنامه رژيم صهيونيستي براي استفاده از سلاح هسته اي، از عبارت «گزينه سمسون» استفاده مي كنند. سمسون يك قهرمان يهودي است كه نامش در تورات ذكر شده و درباره وي چنين آمده است كه او تعداد زيادي از فلسطينيان را به قتل رساند. براي به بند كشيدن وي، فلسطيني ها از معشوقه اش كمك گرفتند. زن مي دانست موهاي سمسون عامل قدرتش است و به همين خاطر، هنگامي كه وي درخواب بود، موهايش را بريد.
سمسون مدتي را كه در بازداشت بود، موهايش رشد كرد و دوباره قدرت از دست رفته اش را بازيافت و يك روز درحالي كه مخالفانش در زندان وي جمع شده بودند، فرياد زد:« خدايا مي خواهم نه خودم باشم نه دشمنانم» و دراين لحظه بود كه سمسون ستون هاي محل حبسش كه دستان وي را به آنها بسته بودند، تكان داد و سقف آنجا بر روي او و هزاران فلسطيني فرو ريخت.
درحقيقت، آگاهي كامل نسبت به اين مسئله وجود دارد كه به كارگيري سلاح هسته اي از سوي رژيم صهيونيستي، تنها به معناي نابودي دشمنان اين رژيم نيست؛ بلكه امضاي سند خودكشي نيز به شمار مي رود.
براساس آنچه درمقالات و نوشته هاي مختلف آمده است، اگر سلاح هاي هسته اي كه رژيم غاصب عبري در اختيار دارد به همان ميزاني باشد كه برسر زبان افتاده است، اين رژيم مي تواند تمام جهان عرب را به همراه روسيه، قاره آسيا، اروپا و آفريقا و بخشي از آمريكاي شمالي نابود كند. بنا به گفته همان منابع خارجي، تعداد بمب هاي هسته اي كه تل آويو در اختيار دارد، 400عدد تخمين زده شده است. ]هارولد هاو- مقاله اي درباره توان هسته اي رژيم صهيونيستي-مجله جينز[
آيا جامعه بين الملل مي تواند در زدودن ابهام هاي مربوط به برنامه هاي هسته اي رژيم صهيونيستي گام بردارد و فعاليت هاي اتمي اش را زير نظر بگيرد؟ آيا در ميان صهيونيست ها كسي هست كه واقعاً با فاش شدن برنامه هاي هسته اي تل آويو موافق باشد؟
چگونگي دست يابي به سلاح هسته اي
«شيمون پرز»، رئيس كنوني رژيم صهيونيستي، پيشگام تجهيز اين رژيم به توان هسته اي بود. اين مرد كه جايزه صلح نوبل را نيز به وي اعطا كرده اند، از شاخص ترين افرادي بود كه در مسير راه اندازي تاسيسات هسته اي «ديمونا» گام برداشت.
تل آويو گام هاي خود در مسير هسته اي شدن را اواسط دهه 1950 برداشت يعني زماني كه از رابطه اي بسيار صميمي و گرم با انگلستان بهره داشت. البته در اين برهه رژيم صهيونيستي با ايالات متحده چندان مستحكم نبود. فرانسه نيز در همه چيز با لندن رقابت مي كرد. پرز از همين رقابت استفاده كرد و به پاريس پيشنهاد داد كه در مقابل كمك براي ايجاد تاسيسات مخفي هسته اي، حاضر است هر چه بيشتر به فرانسه نزديك شود. «ايلي ايشد» از پژوهشگران برجسته صهيونيستي با تاكيد بر اينكه «اسرائيل» يكي از معدود كشورهاي بسيار توانمند در عرصه هسته اي است، معتقد است كه هسته اي شدن رژيم اشغالگر قدس بحثي بود كه در آغاز دهه 50 ميان سه تن از برجسته ترين رهبران اين رژيم مطرح شد كه عبارت بودند از «ديويد بن گوريون» اولين نخست وزير رژيم صهيونيستي و «يگئال آلون» معاون وي و پرز، نماينده بن گوريون در امور نظامي.
به گفته ايلي ايشد، اين سه تن در رايزني هاي خود با يكديگر به اين نتيجه رسيدند كه «اسرائيل» بايد خود را مجهز به سلاح هسته اي سازد؛ زيرا اين يك سلاح بازدارنده است و باعث مي گردد كه عرب ها فكر نابودي «اسرائيل» را به فراموشي بسپارند.اين پژوهشگر صهيونيست در ادامه مي افزايد: «در ميان سه چهره اي كه از آنها نام برديم، بن گوريون بيش از همه بر موضوع تجهيز اسرائيل به سلاح هسته اي تاكيد مي كرد و نظر خود را در مورد اين امر چنين بيان مي داشت: سلاح هسته اي براي مدت كوتاهي باعث مي شود جنگي ميان ما و عرب ها در نگيرد، ولي در نهايت جنگ با اعراب يك ضرورت براي ما به شمار مي رود؛ زيرا تنها راهي است كه مي توان با توسل به آن، اقشار مختلف جامعه را با يكديگر متحد ساخت. نكته اي كه نبايد فراموش كرد، اين است كه عرب ها قادر هستند تا به صورت مستمر به مقابله با ما بپردازند زيرا برتري عددي به آنها اجازه چنين كاري را مي دهد، ولي اسرائيل نمي تواند بيش از يك بار وارد جنگ شود و با توجه به همين موضوع، بايد به سلاح هسته اي مجهز گردد. اسرائيل بايد به هر بهايي كه باشد، زودتر از عرب ها به سلاح هسته اي دست يابد، زيرا اگر اعراب در اين زمينه از ما پيشي گيرند و چنين سلاحي را در اختيار داشته باشند، حتما براي نابودي ما پا پيش خواهند گذارد، ولي اگر ببينند كه سلاح هسته اي در اختيار داريم، از نبرد با ما اجتناب خواهند كرد.»
ايلي ايشد گفت: «يگئال آلون با نظر بن گوريون مخالفت كرد و ابراز داشت كه عرب ها هرگز براي تجهيز خود به سلاح هسته اي گام بر نمي دارند، ولي اگر اسرائيل به اين سلاح دست يابد، اتحاد جماهير شوروي عرب ها را به آن مجهز خواهد كرد.»
وي مي گويد: «در جلسه اي كه جهت رايزني براي دست يابي اسرائيل به توان هسته اي برگزار شده بود، پرز - برخلاف يگئال آلون - نظري مشابه بن گوريون داشت و نتيجه جلسه مذكور مشخص شد.»
بن گوريون، پرز را به فرانسه فرستاد تا موضوع دست يابي اسرائيل به توان هسته اي را دنبال كند. در برهه مذكور، رژيم صهيونيستي براي آنكه همپيماني خود با پاريس را ثابت كند در حمله سال 1956 فرانسه و انگلستان به مصر شركت كرد. بعد از گذشت دو سال از آن حمله، تاسيسات هسته اي صهيونيست ها در منطقه النقب راه اندازي شد. ضمنا پرفسور «ارنست ديويد برگمان» متخصص رشته فيزيك مكلف به تشكيل كميته ملي پژوهش هاي هسته اي رژيم صهيونيستي شد. در سال 1960، بن گوريون خبر احداث تاسيسات هسته اي ديمونا را اعلام كرد و مدعي شد كه اين تاسيسات تنها با اهداف مسالمت آميز فعاليت مي نمايد. در همان سال، سايت هسته اي ديگري نيز درمنطقه «شوريك» واقع د رجنوب غرب قدس (جنوب شرق تل آويو) راه اندازي گرديد كه البته اين كار نيز به صورت علني انجام شد. رآكتور موجود در اين سايت براي پژوهش هاي هسته اي مورد استفاده قرار مي گيرد و تا امروز نيز زير نظر آژانس بين المللي انرژي هسته اي فعاليت مي كند.
از همان لحظه هاي نخست راه اندازي تاسيسات هسته اي ديمونا، در قلب نظام حاكم بر رژيم صهيونيستي افرادي پيدا شدند كه به مخالفت با برنامه هاي هسته اي اين رژيم پرداختند كه البته مخالفت هاي شان براي هميشه مخفيانه ماند. هدايت جريان مخالفت با برنامه هاي هسته اي اين رژيم را در آغاز يك پرفسور صهيونيست به نام «يشعياهو لايبويچ» كه از فلاسفه سرشناس «اسرائيلي» به شمار مي رود، برعهده گرفت. از جمله عواملي كه باعث شد تا لايبويچ شهرت يابد، درخواست وي از دولت عبري براي بازگرداندن مناطق اشغال شده سال 1967 به فلسطيني ها بود. وي مي گفت كه «اسرائيل» با اشغال اراضي 67، باعث نابودي اخلاق و ارزش هاي انساني در جامعه صهيونيستي مي شود. «اليعازر ليوني» كه از رجال سياسي رژيم اشغالگر قدس بود و دوبار نيز موفق شد به كنست (مجلس) راه يابد، با وي (لايبويچ) هم نظر بود، البته خط سياسي ليوني در اصل هيچ شباهتي با لايبويچ نداشت. ليوني حامي اشغالگري و شهرك سازي بود و اعتقاد داشت كه بايد «اسرائيل» تمامي اراضي فلسطيني را تحت اختيار خود بگيرد؛ ولي ديدگاهش درباره تجهيز تل آويو به سلاح هسته اي با لايبويچ همسو بود. وي تاكيد مي كرد كه امنيت رژيم صهيونيستي در سايه دست يابي به سلاح هسته اي محقق نخواهد شد و موفقيت در اين زمينه مرهون منع گسترش اين نوع سلاح ها درخاورميانه است.
جالب است بدانيد كه تعدادي از سياستمداران آن زمان رژيم صهيونيستي از ديدگاه لايبويچ و ليوني در خصوص تجهيز اين رژيم به سلاح هسته اي حمايت مي كردند كه از آن جمله مي توان به «ليوي اشكول» سومين نخست وزير رژيم صهيونيستي، «اسرائيل گليلي» از چهره هاي برجسته صهيونيسم، رهبران حزب مفدال از احزاب مذهبي صهيونيستي، مسئولان حزب ليبرال راستگرا به رياست بنحاس روزين و مقامات حزب مبام از احزاب چپگرا به رياست يعقوب حزان اشاره كرد. وقتي اشكول نخست وزيري را در سال 1963 برعهده گرفت، به خاطر مخالفتش با تجهيز «اسرائيل» به سلاح هسته اي، در پيش بردن اين پروژه با كندي عمل كرد تا از اين طريق، به نوعي از آن خلاصي يابد. در سال 1967 و با ورد «موشه دايان» فرمانده اسطوره اي صهيونيست ها و «مناخيم بگين» رهبر فراكسيون راستگرا، با خواست يهوديان تندرو و نظاميان صهيونيست در خصوص تجهيز تل آويو به سلاح هاي هسته اي - موافقت نمود، به ويژه بعد از آنكه رژيم صهيونيستي موفقيت هاي بزرگي را در جنگ 67 كسب كرد و طي آن مناطقي همچون كرانه باختري، نوار غزه، صحراي سينا و ارتفاعات جولان را به اشغال خود درآورد. بدين ترتيب،فعاليت هاي اتمي اين رژيم شتاب فزاينده اي به خود گرفت و به گفته دكتر «آونر كوهن» مورخ و پژوهشگر اسرائيلي، رژيم صهيونيستي از سال 1967 به يك كشور هسته اي مبدل شد.
توان هسته اي رژيم صهيونيستي
همان طور كه گفته شد، رژيم صهيونيستي موضوع تسليحات هسته اي خود را كتمان مي كرد؛ ولي منابع خارجي بسياري بودند كه اندك اندك از توان هسته اي اين رژيم پرده برداشتند. يكي از كاركنان فني تأسيسات هسته اي ديمونا به نام «مردخاي وانونو» در پايان دهه هشتاد بخش هايي از اين اسرار را براي روزنامه انگليسي زبان «ساندي تايمز» فاش ساخت كه البته عناصر موساد (سازمان اطلاعات خارجي اسرائيل) وي را در ايتاليا ربودند و به اراضي اشغالي منتقل كردند تا بعد از محاكمه، 18سال حبس را تحمل كند. وانونو در حال حاضر در قدس شرقي و تحت تدابير شديد به سر مي برد و هرگز نمي تواند «اسرائيل» را ترك كند و حتي اجازه هيچگونه مصاحبه اي را با مطبوعات ندارد؛ البته او اين شروط را زير پا گذاشت تا بدين ترتيب، دوباره به زندان بيافتد. اين كارشناس هسته اي رژيم صهيونيستي در آن زمان فاش ساخته بود كه اين رژيم در دهه هفتاد 200 كلاهك هسته اي مختلف داشته است. «هارولد هاو» كه نام آن پيش از اين ذكر شد، شمار بمب هاي هسته اي رژيم مذكور را 400عدد تخمين زده و گفته بود كه بيشتر اين بمب ها هيدروژني هستند.
وانونو تأكيد دارد كه هر بمب هسته اي رژيم صهيونيستي حاوي چهار كيلوگرم پلوتونيم است كه قدرت تخريبي آن به 130 تا 260 كلتون مي رسد. اين ميزان 20برابر بزرگ تر از قدرت بمبي است كه بعد از جنگ جهاني دوم بر روي هيروشيما پرتاب شد. ضمنا صهيونيست ها موشكي به نام «يريحو» را پيشرفته سازي كرده اند، به گونه اي كه مي تواند يك كلاهك هسته اي را تا برد 7800 كيلومتر حمل كند.
بد نيست بدانيد كه سه زيردريايي ساخت كشور آلمان كه با نام دلفين شناخته مي شوند و رژيم صهيونيستي آنها را خريداري كرده است، با خود كلاهك هاي هسته اي حمل مي كنند و مي توانند با استفاده از موشك هاي خود مراكزي را در 1500كيلومتري هدف قرار دهند. اشغالگران قدس به فكر بدترين و هولناك ترين گزينه ها نيز بوده اند و مي گويند كه اگر «اسرائيل» به طور كامل نابود شد، زيردريايي ها از محدوده آبي اراضي اشغالي خارج مي شوند و مأموريت خود را در خصوص حمله اتمي به طرف مقابل به انجام مي رسانند.
مؤسسه كانادايي «گرين پيس» (صلح سبز) كه امروز به يك مؤسسه بين المللي مبدل شده است و در زمينه محيط زيست فعاليت مي نمايد، اعلام كرد كه رژيم صهيونيستي چندين انبار تسليحات هسته اي در حيفا، عيلبون (از روستاهاي واقع در منطقه الجليل شمالي كه ساكنان آن را عرب ها تشكيل مي دهند) و النقب دارد. اين مؤسسه همچنين از وجود يك پايگاه عظيم هسته اي در شمال اراضي اشغالي خبر مي دهد كه به صورت مخفيانه مشغول فعاليت در خصوص ساخت بمب اتمي است.
سياست همراه با ابهام آمريكا
موضوع سلاح هاي هسته اي رژيم صهيونيستي براي هميشه در صدف كتمان باقي نماند. به هر حال، منافع اين رژيم اقتضا مي كرد تا براي بازداشتن عرب ها از هرگونه حمله و ايجاد هراس در وجود آنها، خبر بهره مندي اش از سلاح هسته اي را- ولو به صورت جزئي- اعلام بدارد. «جان اف كندي» رئيس جمهور آمريكا، در سال 1961 از تل آويو خواست تا درباره راكتور موجود در ديمونا توضيح دهد كه صهيونيست ها از دادن جواب سرباز زدند. در سال 1963، ايالات متحده شروع به تحقيق درباره، اورانيومي پرداخت كه در اختيار رژيم صهيونيستي قرار داده شده بود. آمريكايي ها مي خواستند بدانند كه از ميان كشورهاي فرانسه، آفريقاي جنوبي يا آرژانتين، كدام يك دست به چنين كاري زده است. در اين زمان بود كه اشغالگران قدس تصميم گرفتند تا آمريكا را از وجود سلاح هاي هسته اي تحت اختيار خود با خبر نمايند؛ البته آنها با هر گونه نظارت و بازرسي بين المللي بر تأسيسات هسته اي خود مخالفت كردند و تنها به آمريكا اجازه دادند تا به صورت محدود، پايگاه هسته اي ديمونا را بازرسي كند. در مقابل اين اقدام، دولت كندي نيز موافقت كرد كه سياست ابهام و پنهان كاري را در مورد تسليحات هسته اي صهيونيست ها اتخاذ كند يعني نه سؤالي بپرسد و نه جوابي بخواهد و هيچ گونه بحثي- نه مثبت و نه منفي- درباره تسليحات هسته اي تل آويو نداشته باشد. بدين ترتيب، كندي بنيانگذار سياستي بود كه ما امروز تحت عنوان «سياست ابهام زايي» در موضوع هسته اي از آن ياد مي كنيم.
«آونر كوهن» از پژوهشگران برجسته در كتاب خود تحت عنوان «سلاح هسته اي اسرائيل» مي نويسد: «هدف اسرائيلي ها از اتخاذ سياست ابهام زدايي در مورد تسليحات هسته اي شان، از يك طرف دست يابي به عاملي بازدارنده در مقابل عرب ها است، يعني اعراب هميشه هراس از سلاح هسته اي تل آويو را در دل داشته باشند و از سوي ديگر، پيش گرفتن چنين سياستي به معناي آن است كه اسرائيل رسما به وجود برنامه هاي نظامي اتمي اش اعتراف نكرده است و اين امر هرگز نمي تواند توجيهي به دست عرب ها بدهد تا سلاح هسته اي در اختيار داشته باشند.»
بن گوريون، اولين نخست وزير رژيم صهيونيستي در سال 1960 درباره سياست رژيم متبوعش در قبال تسليحات هسته اي گفت: «اسرائيل هرگز اولين كشوري كه سلاح هسته اي را به خاورميانه وارد مي كند، نيست و هرگز نيز دومين كشور نخواهد بود.»منظور بن گوريون از اين حرف، آن بود كه رژيم صهيونيستي براي وارد كردن سلاح هسته اي به منطقه پا پيش نخواهد گذارد، ولي اگر هر كشور عربي براي اين امر دست به كار شود، اين رژيم از آن پيشي خواهد گرفت.
صهيونيست ها براي اجراي سياست هاي خود در خصوص موضوع هسته اي بودجه هاي هنگفتي را صرف كردند كه البته بخشي از اين بودجه را به بالا بردن توان هسته اي خويش و برخي ديگر را به جلوگيري ازموفقيت طرف هاي عربي در زمينه انرژي هسته اي اختصاص دادند. براي تحقق اين هدف، لشكري از جاسوسان را در جهان عرب به خدمت گرفتند و شماري از عناصر موساد و نيز نيروهاي وابسته به يگان ويژه ارتش عبري را به كشورهاي عربي فرستادند و به آنها ماموريت نصب دستگاه هاي شنود را در كشورهاي عربي دادند. اشغالگران قدس به شكل مستمر فعاليت هاي اتمي عرب ها را دنبال مي كردند و وقتي از وجود رآكتورهاي هسته اي در عراق با خبر شدند، در سال 1981 به اين كشور حمله و به انهدام رآكتورها مبادرت كردند. رژيم صهيونيستي اقدامي مشابه را سه سال پيش در مورد سوريه انجام داد و به منطقه «ديرالزور» در اين كشور حمله كرد و مدعي شد كه دمشق فعاليت هاي هسته اي را در اين منطقه انجام مي داده است. اشغالگران قدس امروز مديريت يك جنگ بين المللي را براي جلوگيري از فعاليت هاي هسته اي ايران برعهده دارند و جامعه جهاني را براي حمله نظامي و تخريب رآكتورهاي اتمي كشورمان كه در نقاط جغرافيايي مختلف پراكنده است، ترغيب مي نمايد.
تل آويو در همان حال كه براي جلوگيري از دست يابي كشورهاي منطقه به توان هسته اي مي كوشد، تمام توان خود را در جهت مخفي نگاه داشتن پرونده اتمي خود صرف مي نمايد، البته نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه برخي رهبران اين رژيم به قدرت خويش غره شده اند و درباره توان هسته اي «اسرائيل» صحبتي داشته اند. به عنوان نمونه «كتزير» رئيس رژيم صهيونيستي در سال 1974 اعلام كرد كه اين رژيم از توان هسته اي برخوردار است. يكي از افراد از وي پرسيد: آيا اين حرف شما باعث ايجاد نگراني در وجود ديگر كشورها نمي شود؟ كتزير پاسخ داد: چرا هميشه ما بايد نگران باشيم. اين بار نوبت جامعه جهاني است كه نگران باشد. از ديگر مقامات صهيونيستي كه به برنامه هاي هسته اي رژيم متبوع شان اشاره داشته اند، مي توان به نخست وزير پيشين رژيم صهيونيستي و رئيس كنست اين رژيم اشاره كرد. در سال 2006 «ايهود اولمرت» نخست وزير وقت رژيم اشغالگر قدس اعلام كرد كه «ايران مي خواهد به يك كشور هسته اي همچون آمريكا، فرانسه، اسرائيل و روسيه مبدل شود.»
در سال 2008 نيز رئيس كنست رژيم مذكور در ديدار با «نيكولا ساركوزي» رئيس جمهور فرانسه، اعلام كرد: «هرگز همكاري هاي سياسي و امنيتي دو جانبه را فراموش نمي كنيم و تا ابد به خاطر اساسي ترين ابزار بازدارنده اي كه در اختيار ما قرار داديد (سلاح هسته اي) خود را مديون شما مي دانيم.»
تغيير در سياست آمريكا
همان طور كه پيش از اين گذشت، انتشار و پخش اطلاعاتي در خصوص رآكتورهاي هسته اي رژيم صهيونيستي در اوايل دهه 1960 باعث غافلگيري آمريكا شد و اين كشور را شوكه كرد و خشم واشنگتن را به دنبال داشت تا جايي كه اين كشور خواستار پاك سازي خاورميانه از وجود هرگونه سلاح هسته اي شد و در توجيه اين درخواست خويش، اعلام كرد كه اين منطقه با خطر هميشگي جنگ رو به رو است و بيم آن مي رود كه يكي از كشورها در جنگ خويش عليه ديگري از آن استفاده كند. در 26 مارس سال 1963 «جرج باندي» مشاور امنيت ملي در دولت كندي در گزارشي كاملا سري تاكيد كرد: «بايد تمام تلاش خود را براي آگاهي از اسرار هسته اي اسرائيل صرف كنيم تا از اين طريق اطلاعات لازم را در خصوص تاسيسات هسته اي ديمونا كسب نموده و قادر به متوقف كردن برنامه هاي تل آويو براي پيشرفته سازي سلاح هاي اتمي اش باشيم.»
در سال 1974، سازمان اطلاعات مركزي آمريكا(سيا) گزارشي سري را تقديم «ريچارد نيكسون» رئيس جمهور وقت اين كشور كرد كه در آن آمده بود: «اسرائيل مبادرت به توليد و انبار انواع مختلف تسليحات هسته اي كرده است و موشك هايي را در اختيار دارد كه توان حمل كلاهك هاي هسته اي را دارند.»
گفتني است كه وزارت خارجه آمريكا نيز يك سال بعد، يعني در سال 1975، گزارشي را منتشر كرد كه مفاد آن مشابه مطالب موجود در گزارش سري سازمان اطلاعات اين كشور بود.
با وجود همه مسائل، رژيم صهيونيستي توانست آمريكا را قانع كند كه هيچ صحبتي درباره برنامه هاي اتمي اش نداشته باشد، به ويژه بعد از جنگ 1973 كه ايالات متحده احساس كرد موجوديت رژيم صهيونيستي در خطر است و به همين خاطر در نبرد اين رژيم عليه مصر مشاركت نمود و به اين ترتيب، سيل كمك هاي نظامي بود كه از پايگاه هاي نظامي آمريكا در جهان به سمت اراضي اشغالي سرازير شد. از جمله كمك هاي واشنگتن به تل آويو مي توان به تجهيز ارتش عبري به جنگنده هاي مختلف اشاره كرد كه هدايت آنها را نيز خلبان هاي آمريكايي برعهده داشتند. جنگنده هاي مذكور در نبرد مصر و رژيم صهيونيستي شركت كردند، تا اينكه «انور سادات» مجبور به متوقف ساختن جنگ شود و بگويد كه هرگز حاضر به جنگ با آمريكا نيست. ضمناً صهيونيست ها در مقابل سكوت واشنگتن در برابر برنامه هاي اتمي شان، با عقب نشيني از صحراي سينا موافقت كردند.
منبع: مركز اطلاع رساني فلسطين

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14