(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 24  آبان 1389- شماره 19790

شاخص هاي «حيات معقول» در انديشه علامه محمدتقي جعفري(ره)
جوانان و عرفان ناب



شاخص هاي «حيات معقول» در انديشه علامه محمدتقي جعفري(ره)

فرهنگ ها همواره از لحاظ معنا و مفهوم در طول تاريخ مستلزم متن باني و مرزباني بوده اند كاري كه شايد در بازسازي و باز ارائه مفاهيم غني يك فرهنگ بسيار مورد توجه باشد. فرهنگ اصيل اسلام ناب محمدي نيز در طول تاريخ خود با مجاهدت هاي بسياري پاسداري شده است كه شناخت اين مجاهدت ها در نوع خود تكريم عظمت مفاهيم والاي فرهنگ اسلامي را به دنبال دارد. يكي از كساني كه در دوران معاصر به سهم خود در راستاي اين متن باني و مرزباني گام برداشته و در اين راه متحمل صبر و رنج هاي توامان گشته علامه محمدتقي جعفري(ره) است كه با مطالعه افكار وآ ثار شرق و غرب و احاطه به منابع اصيل اسلامي در دهه سوم زندگي خود به درجه اجتهاد نائل آمد و خود مدعي است براي نوشتن يك عنوان كتاب 2500 جلد كتاب در فلسفه هاي گوناگون را مورد تتبع قرار داده است. علامه محمدتقي جعفري(ره) اگرچه در عمر پربار خود بيش از 100 جلد كتاب را به رشته تحرير درآورد لكن هنوز در ميان قشر فكور جامعه اسلامي جايگاه اصلي خود را پيدا نكرده است و اين شايد به عدم پاسداشت متفكريني چون او از جانب نويسندگان، اساتيد، محققين و پژوهشگران حوزوي و دانشگاهي برگردد كه نقش او را در مرزباني مفاهيم اصيل اسلام ناب و تعميق فرهنگ ديني كمرنگ ديده اند و يا به هر دليلي به آن كم توجهي ابراز داشته اند.
اينك در آستانه سالگرد وفات اين عالم روشن بين و آگاه، هر چند مختصر و موجز سعي بر آن داشته ايم كه گزيده اي از آراء و افكار اين متفكر ژرف نگر را كه در لابلاي كتب، مقالات و سخنراني هاي او نهفته بود، بر سبيل اختصار به خوانندگان محترم تقديم داريم. اميد است اين دست امور فتح بابي براي شناخت بيشتر جايگاه «مرزبانان فرهنگ اسلام» به خصوص براي نسل جوان قرار گيرد.
¤ قرآن معيار هست ها و بايدها
قرآن كتابي است كه اگر تدبر و فهم عالي خود را با دروني پاك، در تعلم و دريافت آن به كار ببنديم، به طور قطع همه واقعيات مربوط به انسان را- چه در منطقه آن چنان كه هست، چه در منطقه آن چنان كه بايد- از آن دريافت نموده و خواهيم پذيرفت؛ به اين شرط كه معرفت هاي مربوط به هر حقيقتي كه مورد تدبير است، قبلا دريافته، يا حداقل درباره آن ها مقداري مطالعه نموده و انديشيده باشيم و آن گاه در آيه يا آيات مربوط، به تامل و تفقه بپردازيم. به طور كلي: موقعي مي توان به عظمت آيات قرآني آگاه شد كه چهار شرط مراعات شود، اين شرايط عبارتند از:
شرط اول- انديشه هاي ناب و تدبيرهاي متكي بر واقعيات.
شرط دوم- بر حذر بودن از اختلاط آن انديشه ها با مفاهيم و دريافت هاي فرهنگ هاي رسوبي.
شرط سوم- مطالعات پيگير تا آخرين حد ممكن، پيرامون آن موضوع كه مورد تحقيق است. شرط سوم از آن جهت حائز اهميت است كه انسان پيش از اطلاع از تفكرات و انديشه هاي ديگران كه حداكثر تلاش خود را براي شناخت موضوعي به عمل آورده اند، درباره آن موضوع يك دريافت دارد و پس از اطلاع از تفكرات و انديشه هاي ديگران، دريافتي ديگر.
شرط چهارم- اطلاع از سخنان ائمه معصومين(ع) درباره آياتي كه موضوع مورد تحقيق را بيان كرده است، زيرا علوم و معارف ائمه معصومين(ع) مستند به خاتم الانبياء محمد مصطفي(ص) است كه قرآن به قلب مبارك وي نازل شده و اوست كه داراي معرفتي بالاتر از همه درباره معاني قرآن مي باشد.
¤ نهج البلاغه جلوه والاي ابعاد انسانيت
سخنان نهج البلاغه جلوه والايي از ابعاد گوناگون يك انسان پوينده در مسير كمال برين است. طبيعي است كه اين سخنان، توهمات بي پايه و جزئيات زودگذر و ذوق پردازي هاي شاعرانه و افسانه گويي هاي تخديركننده نيست. محتويات اين سخنان، به همان اندازه واقعيت دارد كه انسان در طبيعت وابسته به آفريننده طبيعت، مي تواند راه هدف اعلاي زندگي خويش را در پيش گيرد.
¤ غفلت ازمنظومه فكري و عملي علي(ع)
آري، بدون مبالغه و تأثرات از احساسات لذت بار ولي بي اساس و زودگذر، با كمال صراحت و جديت مي گوييم: طرز تفكرات و رفتار اميرالمؤمنين(ع) در ارتباطات چهارگانه: 1-ارتباط انسان با خويشتن 2-ارتباط انسان با خدا 3-ارتباط انسان با جهان هستي 4-ارتباط انسان با همنوع خود، از بهترين دلايل اثبات هدفدار بودن هستي و انسان است؛ هدفي كه بالاتر از لذايذ و امتيازات زندگي مادي آدمي است.
جامعه اي كه شخصيتي مانند اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) را كه همه گفتارها و كردارها و انديشه هايش حق بوده، جدي نگيرد و موجوديت خود را به وسيله تعليم و تربيت او تكامل نبخشد، بديهي است با چه نتايجي مواجه خواهد گشت. اگر بشريت با اين قيافه ملكوتي از نزديك آشنا بود و از تعليم و تربيت او برخوردار مي شد، امروزه كمال او به كجا رسيده بود؟
¤ دموكراسي رهاشده
بايد از آن حمايتگران رهايي و بي بند و باري و واگذاركنندگان انسان به حال خود پرسيد: آيا سقوط تعهدها و پيمان ها از اعتبار و ارزش، به اصول عاليه مذهب و اخلاق والاي انساني مستند است يا به آن بيماري مغزي و رواني كه ضرورت تقيد به اصول انساني را از بين برده است؟ شما هرچيزي را كه فراموش كنيد و حتي اگر شخصيت خودتان را زيرپا بگذاريد، نمي توانيد ضرورت مفيدبودن عمل به تعهدها و پيمان ها را- خواه تعهد و پيمان، ميان افراد، خواه ميان فرد و گروه و ميان فرد و جامعه و ميان جوامع را با يكديگر- فراموش نماييد و به زيرپا بيندازيد. با اين حال، انسان هاي رهاشده از اصول عاليه مذهب و اخلاق، امروز كمترين ارزشي به تعهدها و پيمان ها نمي دهند.
¤ حقيقت حيات، حركت از خودمحوري به انسان محوري
عشق به عدالت، بدون عشق به حيات، خيالي بيش نيست. من هرگز به پند و اندرز و شعر و اصطلاح بافي كسي كه نتوانسته است حيات را شايسته عشق معرفي كند، ولي مي خواهد عدالت را معشوق انسان ها قلمداد كند، گوش فرا نخواهم داد. زيرا عشق به عدالت يا هرچيز ديگر، پديده اي از لذت را دربردارد كه جالب ترين خواسته خودمحوري است؛ درصورتي كه حيات به معناي واقعي، فوق خودخواهي و خودمحوري مي باشد، زيرا حيات واقعي كه در يك فرد به جريان مي افتد، با حيات ديگران نيز مشترك است، و اساسي ترين مختص حيات، تعديل و تصعيد خودمحوري به سود انسان محوري است كه رو به كمال دارد. همان گونه كه ملاحظه مي شود، اشتراك با حيات ديگران و لزوم تعديل و تصعيد، با لذت جويي سازگار نمي باشد.
¤ عرفان حقيقي
عرفان موردنظر ما، عرفان مبتني بر فرهنگ پيشرو بشري است؛ آن هم فرهنگي كه از اصول قطعي پيشتازان مكتبي كاروان معرفتي بشر برمي آيد، نه عرفان مبتني بركتاب هاي صوفيه و عملكردهاي خانقاه نشينان، عرفان بايد كمال و عبوديت انسان را از رهگذر توجه به خلق و كار و كوشش ميسر كند. چنين عرفاني نه تنها نسبت به مسائل اجتماعي بي اعتنا نمي باشد بلكه براي مبارزه و جهاد بيروني نيز همپاي جهاد دروني اهميت قايل است. اين عرفان از لابلاي آيات الهي، سخنان علي(ع) در نهج البلاغه و راز و نيازهاي شبانه وي درنخلستان هاي كوفه، نيايش هاي حسين(ع) در بيابان عرفات و جهاد وي درعاشورا برمي آيد. در اين عرفان، توجه به درون، انسان را از عالم برون باز نمي دارد.
¤ هنر در خدمت انسانيت
عده اي معتقدند كه هنر في نفسه مطلوب است. زيرا هنر كاشف از نبوغ هنرمند مي كند و هيچ قانون و ملاكي نبايد هنر را كه ابرازكننده شخصيت و نبوغ هنرمند است، محدود كند. اگر براي هنر حد و مرزي قايل شويم، جلوي نبوغ هنرمند را گرفته ايم. زيرا به هنرمند ارتباطي ندارد كه اثر وي چه تاثيري بر ديگران خواهدگذاشت. هم چنين، نمي توان جلوي خلاقيت و نبوغ هنرمند را به خاطر سود و زيان ديگران گرفت. آن چه كه براي طرفداران اين نظريه مطرح است، «جالب بودن» است نه حقيقت. اين كه يك اثر هنري جالب باشد، كافي است، خواه براي ديگران مفيد باشد يا مضر. جالب بودن في نفسه مطلوب است.
هنر بايد براي انسان باشد. «هنر انساني براي انسان» يا «هنر براي انسان درحيات معقول» مطرح است. با اين بيان، صرفا پذيرش و عدم پذيرش جامعه مطرح نيست. ممكن است جامعه اي يك اثر هنري را بپذيرد و جامعه ديگر آن را نپذيرد، ملاك نبايد جامعه باشد، بلكه بايد رشد و كمال انسان باشد و بس. اگر درون هنرمند تصفيه نشده باشد، اثر هنري وي ممكن است براي جان انسان ها نه تنها مفيد نباشد، بلكه مضر هم باشد. هر هنرمندي مطابق با دريافت هاي ذهني و تمايلات دروني خود، به خلق يك اثر هنري مي پردازد. هنر انساني براي انسان، به معناي سانسور هنر نيست، بلكه به معناي حمايت از حيات معقول انسان هاست.
¤ انسان بر مدار فطرت
به طور كلي، انسان داراي فطرت اوليه است. فطرت اوليه انسان، پاك و از استعداد كمال جويي برخوردار است. اگر انسان از انحرافات و تلقينات و اصول پيش ساخته محيط ناسالم اجتماعي در امان بماند، مي تواند فطرت پاك خود را حفظ كند.
¤ گرديدن و گرداندن به سوي كمال
انساني كه درمسير تكامل قرار مي گيرد، نمي تواند نسبت به سرنوشت ديگران بي توجه باشد. درد و رنج و عقب ماندن ديگران از مسير كمال، براي انسان رشد يافته زجرآور است و وي سعي مي كند تا ديگران را به رشد و كمال برساند. خلاصه هيچ گاه گرديدن انسان بدون تكاپو در راه گرداندن ديگران امكان پذير نيست. اين اصل در روايات اسلامي به صورت زير بيان شده است:
من اصبح و لم يهتم بامورالمسلمين فليس بمسلم «هركس شب را به سر آورد و اهميتي به امور مسلمانان ندهد، مسلمان نيست.»
¤ كنترل اميال بشر
درطول تاريخ، هزاران جرم و جنايت و خيانت و حق كشي به وقوع پيوسته كه ريشه در تمايلات بشر دارد. بر اين اساس، اگر تمايلات و خواسته هاي بشر كنترل نشود، قيد عدم مزاحمت به حقوق ديگران، هيچ تاثيري درمحدودكردن آزادي انسان ها نخواهدداشت. آيا مگر مي توان كسي را كه كمترين حق و قانوني براي خود قائل نيست، ملزم كرد كه حق و قانون ديگران را رعايت كند!؟ كسي كه از درون فاسد شده است، هرگز نمي تواند براي ديگران حق حيات و حق كرامت و حق آزادي را درنظر بگيرد، زيرا براي اين فرد مفاهيمي نظير حق حيات، كرامت و آزادي، اساسا مطرح نيست. تا چه رسد به مراعات آنها.
¤ «حيات طبيعي محض» درمقابل «حيات معقول»
با مطالعه تاريخ بشري، حيات انساني به دو نوع «حيات طبيعي محض» و «حيات معقول» قابل تقسيم است. زندگي طبيعي محض نوعي زندگي حيواني است و افرادي كه در آن غوطه ورند، به تنازع بقا مشغولند، درحيات طبيعي محض، افراد فقط به اشباع غرايز طبيعي خود مي پردازند و حيات انساني نيز اسير خواسته هاي طبيعي افراد است و ابعاد مثبت وجود انسان نيز به فراموشي سپرده مي شود اما حيات معقول عبارت است از: «حيات آگاهانه اي كه نيروها و فعاليت هاي جبري و جبرنماي زندگي طبيعي را با برخورداري از رشد آزادي شكوفان در اختيار، در مسير هدف هاي تكاملي نسبي تنظيم نموده، شخصيت انساني را كه تدريجا دراين گذرگاه ساخته مي شود، وارد هدف اعلاي زندگي مي نمايد. اين هدف اعلا، شركت در آهنگ كلي هستي وابسته به كمال برين است.» درحيات معقول همه استعدادهاي مثبت انسان به فعليت مي رسد و انسان از سعادت حقيقي برخوردار مي شود. درمسير حيات معقول، احساسات خام و ابتدايي انسان به احساسات تصعيدشده و تعلق هاي جزيي به تعلق هاي عالي تر تحول پيدا مي كند. شخصيت آدمي در مسير حيات معقول از واقعيات بيرون و درون بهره برداري صحيح مي كند، زيرا تمام ابعاد وجودي انسان در مسير گرديدن هاي تكاملي قرارمي گيرد.
¤ حقيقت حيات انساني
حيات انسان يك پديده بسيار با عظمت است كه در دسترس بودن آن موجب شده تا ساده لوحان آن را مانند يك پديده معمولي تلقي نمايند. كساني كه سعي كرده اند پديده حيات را با ماده تفسير كنند و يا منشأ حيات را مجهول بدانند و يا حيات را مربوط به كرات فضايي بدانند، نمي توانند به عظمت و ارزش هاي والاي حيات انساني بنگرند.
حيات داراي احترام ذاتي است و در هرحال و موقعيتي، فعليت و دوام خود را مي خواهد. و تا اختلال رواني موجب تيره و تارشدن قيافه حيات نگردد، هرگز احساس سيرشدن از آن بوجود نخواهدآمد.
براي دريافت هدف حيات، بايد از طبيعت جبري و ناآگاه حيات بالاتر رفت. اگر انسان حيات را در زندگي طبيعي محض- يعني در احساس و حركت و تمايلات ناشي از غرايز حيواني و توالد و تناسل- خلاصه كند، هيچ گاه هدفي والا براي حيات پيدا نخواهدكرد. انسان بايد از حيات طبيعي بالاتر برود تا حيات معناي حقيقي خود را بازيابد.
¤ منفعت جامعه به جاي فرد
اينكه انسانها پيوستگي كامل با يكديگر داشته باشند، از عالي ترين آرمان هاي بشري تلقي مي شود. متأسفانه از آغاز ظهور زندگي اجتماعي تاكنون- به استثناي مواردي كه رهبران الهي انسانها را با وحدتي كه در ذاتشان نهفته است، آشنا ساخته اند- اكثر انسانها خود را وابسته به يكديگر تصور نكرده اند. تا انسانها به عالم ماوراي طبيعت- كه جايگاه اصلي آنهاست- متصل نشوند، نمي توانيم از آنها بخواهيم كه وحدت و ارتباط حقيقي خود را حفظ كنند. بايد انسانها از هدفي مشترك و والا برخوردار باشند تا دست از منفعت طلبي هاي خود بردارند و به جاي «منافع من»، به «منافع ديگران» بينديشند.
¤ فضيلت و حيثيت انسان
انسان محور همه مسائل در اعلاميه جهاني حقوق بشر است. آنچه كه در اينجا مطرح است، تفسير انسان از ديدگاه اين اعلاميه است. آيا در اين اعلاميه، انسان «همان جانداري است كه بر مبناي قوانين ناآگاه طبيعت به وجود آمده و پس از مدتي زندگي بي هدف در روي زمين و تخريب طبيعت و گلاويز شدن با هم نوعان خود و عشق به لذت و منفعت بدون حد و حصر، راهي زير خاك تيره مي شود و سپس هيچ؟ يا انسان آن موجود با معنايي است كه مطابق نظر اديان حقه الهي، با حكمت عاليه خداوندي به وجود آمده و رو به هدفي با معنا سير مي كند؟» اگر تفسير اول را بپذيريم، انسان به عنوان موجودي خودخواه تلقي خواهد شد كه خود را هدف و ديگران را وسيله تلقي خواهد كرد. براي چنين انساني كه هدف زندگي چيزي جز لذت جويي نيست، ارزش و كرامت ذاتي انسان، خواب و خيالي بيش نخواهد بود. در اعلاميه جهاني حقوق بشر، حتي يك بار هم سخني از برتري فضيلت و تقوا و تشويق و تحريك انسانها به كسب آنها به ميان نيامده است؛ در صورتي كه براي انسانها هيچ گونه حيثيت و كرامت و شرافت و ارزشي نمي توان بدون فضيلت و تقوا اثبات و قابل پذيرش ساخت.
¤ لذت معقول فراتر از لذت طبيعي
احساس آزادي مانند احساس اصل حيات، لذيدترين حالت رواني را در انسان ايجاد مي كند. در حال اختيار، نه تنها انسان در جستجوي لذت بردن از حيات طبيعي نيست، بلكه چون انجام كار يا خودداري از آن براي نيل به خير و كمال است، تكاليف مشقت بار نيز از انسان سر خواهد زد. البته انجام تكاليف با هدف گيري خير و كمال، موجب لذت معقول و ابتهاج ذات خواهد شد كه به هيچ وجه با لذايذ طبيعي قابل مقايسه نيست.
¤ انديشه آزاد در راستاي حيات معقول
آزادي انديشه را نمي توان نفي كرد. در قرآن صدها آيه در جهت لزوم تعلق و تفكر وارد شده است. اگر تفكر پيرامون واقعيات مربوط به انسان و جهان، آزاد نمي بود، هرگز خداوند دستور به انديشيدن درباره آن ها را نمي داد. همان طور كه آزادي در عقيده نبايد به حدي برسد كه حيات آدمي را تفسيرناپذير كند، آزادي انديشه نيز نبايد منجر به سقوط يا بي اعتنايي به حيات و يا مزاحم فعاليت هاي مغزي و رواني شود.
انديشه بايد در جهت حيات معقول به كار گرفته شود، نه سانسور خود. انديشيدن پيرامون عالم طبيعت و ابعاد طبيعي انسان، بدون هيچ قيد و شرطي آزاد است، مگر در مواردي كه نتايج آن به ضرر بشريت تمام شود.
¤ عدالت فصل مميز انسان و حيوان
از آن هنگام كه در ديدگاه نوع انساني، حقيقتي به نام «قانون» نمودار شده، مفهوم «عدالت» نيز براي او مطرح گشته است، زيرا عدالت عبارت است از: رفتار مطابق قانون. اين تعريف كه به نظر ما يكي از جامع ترين تعريفات براي عدالت است، مي تواند شامل همه رفتارها و پديده هاي عادلانه باشد. گمان نمي رود يك انسان عاقل پيدا شود و معناي قانون و عدالت و اهميت اساسي آن دو را درك كند، با اين حال عاشق عدالت نشود.
عدالت است كه واقعيت را از ضد واقعيت تفكيك مي كند. عدالت است كه طعم حياتي قانون را به ما مي چشاند. عدالت است كه انسان را از حيوان جدا مي سازد. عدالت، حيات است و ظلم مرگ و نابودي.
فرد و جامعه اي كه عدالت را به شوخي و مسخره بگيرد، قوانين جبري جهان هستي و حيات، آن فرد و جامعه را زير پنجه هاي پولادين خود به طور جدي متلاشي خواهد ساخت. فرد و يا جامعه اي كه عدالت را وسيله خودكامگي ها قرار مي دهد، حيات واقعي خود را بازيچه فضولات زندگي حيواني قرار داده است.
¤ انسان متخلق به اخلاق الله
آن انساني كه هنوز آن چه را كه به خود نمي پسندد، بر ديگران مي پسندد و هنوز آن چه را كه به خود مي پسندد، بر ديگران نمي پسندد، از عرفان الهي هيچ بهره اي نخواهد برد. آن كس كه هنوز نمي داند توقع نتيجه بدون كار، بزرگ ترين عامل تباهي اخلاقي انساني است و هنوز طعم نظم را در كار خود نچشيده است، از عرفان به جز حالات لذايذ رواني زودگذر نصيبي نخواهد داشت. تا يك انسان از صفات نيكوي خيرخواهي، خيرانديشي، صبر، شكيبايي و ظرفيت در برابر رويدادهاي سخت و هنگام روي آوردن امتيازات برخوردار نباشد، از گرديدن عرفاني واقعا محروم خواهد ماند. از يك جهت مي توان گفت چون عرفان اسلامي عبارت است از: تخلق به اخلاق الله، لذا توقع اين مقام عالي بدون تخلق به اخلاق فاضله كه مقدمه لازم آن است، امكان پذير نمي باشد.
¤ نفي افكار مطلق انگاشته
اينجانب در امتداد مطالعاتي كه داشته ام، جز افراد بسيار معدود، دانشمند و فيلسوف و متفكر همه جانبه اي را نديده ام كه صراحتا يا تلويحا اشاره اي به محدوديت و نسبيت علم و جهان بيني خود نداشته باشد. حتي آن عده بسيار معدود هم كه ادعاي علمشان گوش فلك را كر مي كند، ميدان علم خود را در پديده ها و مصاديق تحققي نمي توانند انكار كنند. به اين معني كه جهان بيني و انسان شناسي خود را با مشتي كليات قاطعانه ارائه مي دهند و آن گاه مي گويند: اجرا طبيعت و روابط ميان آن ها و ابعاد و استعدادهاي انسان، تدريجا كشف خواهد شد!
شايد اغلب صاحب نظران مطلع مي دانند كه بعضي از مكتب ها كه در روش دگماتيسم (جزمي و قطعي) مشهورند، وقتي به مجهولاتي مي رسند و مي بينند درباره آنها چيزي نمي دانند، فورا حواله به آينده نموده و مي گويند: اين مجهولات را آينده كشف خواهد كرد. البته ما منكر گسترش علم از گذشته به آينده نيستيم.
ولي بايد بدانيم هر كشف تازه اي در طبيعت شناسي و انسان شناسي. دگرگوني خاصي در تعريفات و دلايل كلاسيك ما وارد مي سازد و در اين تغيير و دگرگوني كه مسلما به تغيير در تفكرات جهان بيني منجر مي شود، چون و چراهاي تازه تري براي ما نمودار مي گردد و در نتيجه، خرافي بودن مطلق گويي هاي ما را در هر دوره اي از گذرگاه علم و جهان بيني به خوبي اثبات مي كند.
¤ براي مشاهده منابع ر.ك: پايگاه نشر آثار
علامه محمدتقي جعفري- مقالات

 



جوانان و عرفان ناب

رضا عبدالحميدي
در مطلب حاضر شاخصه هاي عرفان كاذب بيان شده و بر ضرورت عرضه عرفان اصيل اسلامي با زبان جوانان تأكيد گرديده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
مفهوم عرفان
عرفان از ريشه معرفت و شناخت است و تعريف آن در حوزه اسلامي مرتبط با شناخت هستي با محوريت الله مي باشد. يعني طبق ديدگاه اسلامي، نمي توان خداوند را از عرفان اسلامي و تعريف آن به دور دانست. برخلاف ديگر عرفان ها كه ممكن است بيشتر به شناخت انسان توجه داشته باشد.
در عرفان هاي اسلامي شناخت الله محور قرار مي گيرد، يعني اگر انسان محور قرار گيرد از تعريف عرفان اسلامي دور خواهيم شد.
چيستي عرفان كاذب
اصطلاح عرفان كاذب يك اصطلاح متناقض نماست، اگر حتي عرفان را به مفهوم ديگرش يعني شناخت مطلق بدانيم، يك نوع شناخت شهودي از هستي است كه در كنار شناخت فلسفي و عقلاني از هستي كه فلاسفه به آن معتقدند قرار مي گيرد. بنابراين مي توان گفت عرفان كاذب معنا ندارد، يعني اين، اصطلاح نادرست و نارسايي است.
عرفان يعني شناختي از هستي، يعني وقتي شناختي صورت مي گيرد، ديگر معنا ندارد كه بگوئيم كاذب، مگر اينكه در روش ها، اين اصطلاح را به كار ببريم، يعني اصطلاح كذب را در مورد روش ها به كار بريم. يعني بگوئيم اين عرفان از نظر روش، باطل و غلط است. عرفان باطل اصطلاح درست تري نسبت به عرفان كاذب يا دروغين است.
عرفان كاذب يعني عرفاني كه در روش هاي خود مسير درستي را طي نمي كند تا به معرفت مورد نظر برسد. همان طور كه اگر بخواهيم در علوم تجربي، تحقيقاتي را انجام دهيم بايد حتما از روش هاي آزمون و خطا و تجربه و.. استفاده كنيم و اگر از روش هاي ديگر غير علمي استفاده كنيم، به نتايج درستي دست پيدا نمي كنيم.
در عرفان يعني شناخت هستي، دو روش معتبر وجود دارد كه در طول تاريخ مورد استفاده قرار گرفته كه يك روش آن فلسفي بوده كه عقلاني محض است و روش ديگر شهودي است كه در حقيقت از راه دل و تهذيب نفس انجام مي شود. پس اگر تهذيب نفس را به عنوان يك روش قرار دهيم، در حقيقت نمي توان گفت كه كسي كه اين روش را به كار مي برد باطل و كاذب است، هر چند كه ممكن است روش اشتباه باشد. پس مي توان گفت كه روش، روش كاذبي است نه عرفان. نتيجه هيچ وقت باطل نخواهد بود، اگر عرفان باشد.
شاخصه هاي عرفان كاذب
ما عرفان را اين گونه معني كرديم كه از ديدگاه اسلامي يعني شناخت شهودي از هستي كه با محوريت الله باشد، اگر اين تعريف را قبول كرده باشيم عرفان هاي كاذب يا باطل، مانند عرفان هاي سكولار كه محوريت را از الله سلب مي كنند و در حقيقت در عرفان اسلامي كه هستي را مساوي با وجود مي دانيم و وجود را مساوي با الله مي دانيم را از آن سلب مي كنند. با چنين كاري از عرفان هاي اصيل دور شده و وارد عرفان هاي كاذب مي شويم مثل اومانيستي كه در غرب هست.
اگر با محوريت انسان به شناختي دست پيدا كنيم و خداوند را از هستي حذف كنيم و جدا از محوريت خداوند به شناخت هستي بپردازيم و مطالبي را بيان كنيم در حقيقت دچار بحران هويت شده ايم و در نتيجه با حذف محوريت الله، بحران هويتي در عرفان به وجود مي آيد.
عرفان هاي كاذب عرفان هاي اومانيستي يا سكولار هستند كه محور اصلي عرفان اصيل را جابه جا كردند و اين يك امر طبيعي و قابل پيش بيني است همان طور كه قرآن بحث متشابهات را مطرح مي كند و مي فرمايد كه عده اي جايگزين سازي مي كنند، يعني محوريت اصلي موضوعي را بر مي دارند و چيز ديگري به جاي آن قرار مي دهند كه محور جديد به عنوان محور تفكر و حركت جايگزين حقيقت واقعي مي شود. چنين مشكلي در عرفان هاي كاذب به عنوان شاخصه اصلي قابل شناسايي و رديابي است.
عرفان ناب امام خميني
در اوايل انقلاب جوان هايي بودند كه در دوران جنگ با حضور در مناطق عملياتي نياز معنوي خود را پاسخ دادند، اما برخي از جوانان كنوني كه در يك دنياي مادي زده دوره سازندگي و پس از آن رشد كردند در جامعه اي حضوردارند كه مدرك تحصيلي در آن اصالت پيدا مي كند و امور ديگري كه قبلا اصالت نداشت و حتي به عنوان ضدارزش محسوب مي شد، به تدريج مورد توجه قرار گرفت، اين جوانان در فضايي واقع شدند كه ديگر زمينه هاي لازم براي ارضاي نيازهاي معنوي خود را كمرنگ ديدند.
در مقطعي، جوانان دوران اوايل انقلاب كه در صدد ارضاي نيازهاي معنوي خود بودند، به عرفان هاي شريعت مدار گرايش پيدا كردند كه شريعت را به عنوان طريق دريافت حقيقت مي دانستند. در اين ميان به سبب عدم حضور نخبگان و رهبران واقعي، گرايش به عرفان دو شكل خود را نشان داد. گروهي از جوانان با واكنش نسبت به رفاه زدگي برخي از روحانيون و رهبران سياسي به نوعي از عرفان گرايش يافتند كه مي توان گفت عرفان شريعت مدار و رهبانيت گرا بود. اين جوانان يك نوع عرفان شريعت مدار و رهبانيت گرا بود. اين جوانان يك نوع عرفان ضداجتماعي در يك مقطعي از تاريخ انقلاب اسلامي پديد آوردند كه باعث مي شد گروهي از جواناني كه از جبهه هاي جنگ باز مي گشتند، گوشه گير شوند.
در اين زمان حركت هايي از طرف نهادهايي صورت گرفت كه عرفان هاي شريعت مدار و ضداجتماعي را به سوي عرفان شريعت مدار اجتماعي سوق مي داد كه همان عرفان ناب امام خميني(ره) و علامه طباطبايي(ره) بود. اين تفسير از عرفان اجتماعي در حقيقت همان عرفان كامل شيعي است كه از سوي امامان معصوم(ع) مورد تاكيد قرار داشت. اين نوع عرفان برآيند همه فعاليت ها و تلاش هاي علما و بزرگان حوزه طريقت و شريعت بود كه در عرفان علامه قاضي، امام خميني(ره) و علامه طباطبايي نمود پيدا كرده بود.
بخشي از جوانان جامعه به اين سمت گرايش پيدا كرده بودند، اما بخش ديگر از جامعه افراد رفاه زده بودند، يعني در همان دوران سازندگي به رفاهي رسيده بودند، اين گروه هم به عرفان گرايش پيدا كرده بودند، اما چون كمتر تكليف مدار و تعبدگرا بودند و معمولا در دانشگاه ها و مراكزي پرورش يافته بودند كه به اومانيسم و عقل گرايي تاكيد داشتند، براي عرفان اصيل جايگزيني پيدا كردند.
در عرفان هاي بودايي و سرخ پوستي از آنجا كه شريعت و تكليف در آنها يا نمود ندارد و يا كمتر نمود دارد و مي توان آنها را عرفان هاي سكولار ناميد، جوانان بيشتر به اين سمت گرايش پيدا كردند و در يك دوره اي كتاب هاي عرفان هاي سرخ پوستي و... در كشور ما با فروش و استقبال زيادي روبرو شد؛ زيرا هم پاسخي بود به عطش معنوي جوانان و هم اين كه از تكاليف شريعت به دور بود و مي توانست كلاس كار را براي تحصيل كردگان دانشگاهي بالا برد و از جوانان شريعت مدار و عرفان اجتماعي و يا ضداجتماعي متمايز كند. اما جالب اين است كه عرفان هاي دروغين به جاي اينكه حالت عرفاني و شهودي را ايجاد كنند، از ابزارهاي مادي استفاده مي كردند. مثلا در عرفان اصيل مواد توهم زا وجود ندارد كه با آن كسي به حالت هاي غيرعادي برود، اما در عرفان هاي سكولار يا مادي كه بعدا به وجود آمد و بخشي از جامعه به آن سمت رفتند، از مواد نيروزا و خيال زا استفاده مي شود.
همين حالت نشان دهنده اين است كه روش مورد استفاده آنها باطل است و مسلما نتيجه هم باطل خواهد بود.
ضرورت عرضه عرفان اصيل اسلامي با زبان جوانان
براي تبليغ عرفان اصيل اسلامي بايد از ابزارهاي روز استفاده كرد و عرفان را به زبان جوانان درآورد و به آنها عرضه نمود.
واقعيت تلخ اين است كه ما براي تبليغ عرفان اصيل اسلامي از ابزارهاي روز استفاده نكرديم و نيامديم تا عرفان را به زبان جوانان دربياوريم و به آن ها عرضه كنيم، چرا كه زبان جوانان زبان خاصي است.
امروزه انديشه از طريق فيلم و رمان درميان جوانان گسترش مي يابد و ما نتوانستيم آن مفاهيمي را كه يك عالم ديني مي فهمد و درك مي كند درهمان قالب در اختيار جوانان قرار دهيم. جوانان براي خود سلايق و علايقي دارند، اگر بخواهيم چيزي را به جوان معرفي كنيم بايد با نگرش او تطابق داشته باشد. اين كاري ويژه است كه اكنون در بيشتر كتاب ها و فيلم ها درحال انجام است.
بايد مسائل را براي جوانان ساده سازي كنيم و گام به گام جوانان را به سمت عرفان حقيقي و واقعي ببريم. مشكل ديگر ارائه و تبيين عرفان واقعي است دراين زمينه نتوانسته ايم با توجه به زبان مخاطب، كتابهايي از عرفان اصيل تهيه و دراختيار افراد بگذاريم.
متاسفانه در اوج گسترش عرفان هاي باطل، كتاب هاي زرد وارد بازار كتابهاي عرفاني شد و عرفان را به سمتي سوق داد كه بيراهه رفته و به فرهنگ عرفان واقعي آسيب زيادي وارد كرد؛ چون جامعه را در اين زمينه اشباع كرد و نتوانست خوراك واقعي و درستي را به جوانان عرضه كند.
اكنون بخشي از جامعه با آموزه هاي قرآني و مفاهيم آن كه تمام هم و غم پيامبر(ص) و ائمه(ع) اين بوده، بيگانه است، يعني ما شريعت را طريقتي براي حقيقت واقعي مي دانستيم كه اگر كسي اين طريقت را ازطريق شريعت طي كند، ته تنها ولايتمدار مي شود، بلكه در رفتارهاي اجتماعي و اخلاقي اش اين صفات، برجسته مي شود.
اكنون بخشي از جوان ها با بحران هاي اخلاقي، اجتماعي و هويت و افسردگي روبرو هستند كه همه اين ها به خاطر اين است كه ما بخش اعظمي از آموزه هاي قرآني را ناديده گرفتيم و به جامعه منتقل نكرديم و فقط به نمادهاي قرآني و مظاهر شريعت- اگرچه خوب است و داراي جايگاه مهمي است- اصالت بخشيديم و اهميت زيادي داديم و بقيه بخش ها مغفول ماند.
نتايج درك درست عرفان
اگر كسي عرفان را دقيقا درك كند، نه تنها ولايت معصوم(ع) را درك مي كند، بلكه ولايت مطلقه فقيه را هم خوب درك مي كند؛ بنابراين خيلي راحت متعبد و متخلق به اخلاق اسلامي مي شود و به همان مكارم اخلاقي كه رسول الله(ص) هدف بعثتشان را آن اعلام كرده بودند، مي رسد.
اصولا گرايش انسان به معنويت هاي نوظهور به دو دليل است؛ يكي رفاه زدگي زياد كه انسان از دنيا و رفاه آن خسته مي شود و جستجو مي كند تا نيازهاي معنوي را پاسخ گويد كه در آن زمان دو بازار بوجود مي آيد يكي بازار حقيقت و ديگري بازار حقيقت نما كه هردو اسمشان يكي است. زماني كه دين عرضه شد و آموزه هاي وحياني آمد، شرايع باطل هم دركنار آن ظهور و بروز كرد.
عرفان هم همينطور است، وقتي انسان از ماديات خسته مي شود، به سوي معنويت گرايش پيدا مي كند و مسلما عرفان هاي دروغين با تبليغات خاص خودشان جلوه گر مي شوند كه براي نسل جوان مجذوب كننده است و عرفان واقعي به دو دليل نمي تواند گسترش يابد؛ اول اين كه ما نتوانستيم آن را آنطور كه بايد و شايد است، آرايش دهيم و آرايه هاي واقعي آن را نشان دهيم و دوم اين كه قابليت گسترش همگاني را ندارد.
دليل دوم گرايش به معنويت نوظهور اينكه عرفان اصيل، تكليف مدار است و تكليف مداري در آن شديدا مورد تاكيد است، رياضت بي بند و بار نيست، بلكه رياضت برنامه ريزي شده است؛ يعني در حقيقت يك نوع محدوديت هاي سنگيني را ايجاد مي كند كه براي خيلي ها خوشايند نيست، مخصوصا براي جهاني كه به عدالت، شعار آزادي اصالت پيدا مي كند.
درحقيقت وقتي شعار آزادي مطلق به جاي عدالت در جهان غرب مطرح مي شود، طبيعي است كه انساني كه با چنين تفكري رشد كرده دنبال معنويتي مي رود كه فقط آزادي مطلق او را تضمين كند؛ بنابراين عرفان هايي كه آزادي او را تامين مي كنند، مورد اقبال بيشتري از معنويت عرفان هاي شريعت مدار قرار مي گيرد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14