(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 13 دی 1389- شماره 19830

بصيرت و آثار آن
لباس روح



بصيرت و آثار آن

محمد قرباني مقدم
مقام معظم رهبري درباره بصيرت مي فرمايند:«يك قسم كساني هستند كه از روي فهميدگي و آگاهي تصميم گيري مي كنند و يك راهي را كه مي شناسند دنبال آن حركت مي كنند اسم اينها را خواص مي گذاريم.» 1
اين خواص كه بايد از روي بصيرت و فهميدگي كاري را انجام دهند وظيفه دشواري دارند چون يك عوام گسترده به عمل آنها نگاه مي كنند و دنبال آنها حركت مي كنند لذا مهمترين كار اين خواص دقت و بصيرت در شناخت و تشخيص شبهه ها و فتنه ها و عمل كردن و موضع گرفتن در آن مي باشد. از اين رو حضرت علي(ع) مي فرمايد: «انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق»2 يعني شبهه چون شباهت به حق دارد شبهه ناميده شده و لذا هركسي توان شناخت حق را از مشابهش ندارد الا افرادي كه ابزار لازم را داشته باشند:
«ضيائهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدي» 3 يعني اما يكسري هستند كه با ابزاري، به يقين كه لازمه صبر و پشتكار در كار است- و هدايت- كه مسير درست و راه صحيح است- رسيده اند و آنها اولياء الله مي باشند.
خود حضرت اميرالمؤمنين(ع) يكي از اين كساني هستند كه «دليلهم سمت الهدي» مصداق واقعي اش عمل آن حضرت مي باشد به طور نمونه خودشان فتنه بني اميه را شناخته، آن را خطرناكترين فتنه معرفي مي كند و دلايل واصف اين فتنه را هم برمي شمرند و عمل در اين فتنه را هم به طور كوتاه و مفيد توضيح مي دهند.
«الاوان ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنه بني اميه فانها فتنه عمياء مظلمه عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من البصر و افطا البلاء من عمي عنها... لايزال بلاء هم عنكم حتي لايكون انتصار احدكم منهم كانتصار العبد من ربه...» 4
خصوصيات اين فتنه از زبان شهيد مطهري از اين قرار است:
1- تقسيم شدن مردم به آقا و بنده (بني اميه مولا، مردم عبد) 2- فتنه فراگير كه آتش آن بيشتر پر روشنفكران را مي سوزاند. 3- هتك حرمتهاي الهي و دستورات الهي 4- مخالفت عملي و علني با اسلام و مبارزه با محتويات اسلام به گونه اي كه اسلام بصورت وارونه، بدون خاصيت و وحشتناك جلوه داده شود. 5- مبارزه با شخصيت و الگوهاي جامعه اسلامي بصورت لعن حضرت امير عليه السلام. 5
عمل در فتنه و موضع گيري در هنگام شهادت و فتنه ها بعداز شناخت دقيق شبهه آغاز مي شود. بطور مختصر 2 روايت در اين زمينه ذكر مي شود يكي مربوط به مواقع تقيه و ديگر هنگام حركت و عمل مي باشد.
«ان الا هور اذا اشتبهت اعتبر آخرها باولها» 6
يعني شبيه شدن جريانات عكس العمل يكسان مي طلبد و اين به جهت آن است كه چون «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» 7 يعني خدا سرنوشت هيچ جامعه اي را تغيير نمي دهد مگر اينكه خودشان را تغيير دهند و اين يك سنت الهي است و «لن تجد لسنه الله تبديلا» 8 يعني قانون خدا تغيير نمي كند 9 براحتي مي توان فهميد كه اين جريان كه مانند جريان صدسال پيش اين عمل اين پيامد را دارد و آن عمل پيامد ديگري دارد لذا حضرت مي فرمايند وقتي كارها به يكديگر شبيه مي شوند (يا به تفسير ديگر كار بر تو مشتبه مي شود) جريان مشابه قبلي را عبرت گيري كن، نگاه كن و جريان جديدتر اعتبار و موضع گيري نما.
با اينكه مقام معظم رهبري در ذيل اين روايت جمله اي نفرموده اند ولي صحبت هاي ذيل تفسير خوبي بر آن گفته مولا مي باشد. «تاريخ با قصه فرق دارد تاريخ به ما سه رشته فكر مي دهد چون تاريخ يعني: شرح حال ما، منتها در صحنه اي ديگر.
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران» 10
و اما مواضع تقيه فرق مي كند همراهي با فتنه به نحوي و موضع گيري در مقابل شبهه و فتنه به نحوي ديگر باعث معكوس شدن نتيجه مي شود حضرت مي فرمايند: «كن في الفتنه كابن اللبون لاظهر فيركب و لاضرع فيحلب» 11
از سوي ديگر عمل كردن و موضع گيري دراين مواقع بستگي خاصي به علل و ريشه هاي فتنه ها و شبهات دارد از اين رو بررسي و نگاهي به ريشه فتنه و شبهه كمك شاياني به ما مي كند حضرت در اين باره نيز جملاتي دارند از جمله آنكه مي فرمايند: «انما بدع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع يخالف فيها كتاب الله و يتولي عليها رجال رجالا»12
همه صحبتهاي بالا و ذيل لزوم بصيرت را به ما به خوبي مي فهماند ولي ناله حضرت از نبود همراه و گلايه حضرت نزد كميل از اينكه ازمومنان كسي نيست كه بصيرت كافي را داشته باشد تا علم درون سينه خود را به او منتقل كنم باعث مي شود كسي كه حب علي و آل علي عليه السلام در دل دارد بخاطر آن حضرت هم كه شده به كسب بصيرت بپردازد به اين داستان توجه كنيد:
روزي يا شبي حضرت دست كميل بن زياد را مي گيرند و به بيرون شهر مي روند و شروع مي كنند به توحيد درباره علم و شرح صدر و... «ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها و...» تا آنجا كه اشاره به سينه مبارك مي كنند و مي فرمايند: درون اين سينه علمي است كه مي خواهم كسي را بيابم به او منتقل كنم اما گروهي هستند كه بصيرت، ذكاوت و هوش لازم را دارند ولي ايمان ندارند و اين علم را جهت استفاده براي هواهاي خويش قرار مي دهند اما گروهي ديگر كه يعني مومنان و شايستگاه هستند: «منقادالحمله الحق لابصيره له في اضائه ينقدح الشك في قلبه لاول عارض من شبهه» 13 اين قدر بصيرت ندارند كه توانايي تشخيص يك شبهه را داشته باشند. اگر اين علم را به آنها منتقل كنم با اولين شبهه از كوره در مي روند و باعث تضييع اين علم مي شوند اينها هم لايق انتقال اين علم و معرفت نيستند و از اين جمله برخوبي لزوم كسب بصيرت هويداست.
اما گاهي هست كه همينطور ناخودآگاه فتنه اي، شبهه اي مي آيد و ايمان انسان را، هدف انسان را، مسير حركت انسان را منحرف مي كند بدون توجه او به اين مسائل، وقتي متوجه مي شود كه كار از كار گذشته، اگر به كسب بصيرت پرداخته بود اين طور نمي شد: «ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت ينكرن مقبلات و يعرض مدبرات»14
ابزار كسب و شناخت بصيرت
در نهج البلاغه چند راه براي پيدا كردن بصيرتي نافذ كه ما را براي شناخت راه درست كمك كند ذكر شده است.
1) قرآن: حضرت اميرالمومنين سلام الله عليه درباره قرآن مثل ساير ائمه معصومين و شخص رسول اكرم صلي الله عليهم جمله فراوان دارند كه تا قرآن هست يعني هميشه قرآن بهترين راهنما براي حل مشكلات مي باشد و براي خالي نبودن عريضه 2 جمله از حضرت كه هم در بيان استفاده از قرآن و هم نحوه استفاده از آن مي باشد را چون قطره اي از دريا مي آوريم:
امام مي فرمايند: «كتاب ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه و فرائضه... خاصه و عامه، عبره و امثاله... مفسرا مجمله و مبينا غوامضه» 15 يا «كتاب ربكم فيكم مبينا... بين المثبت في الكتاب فرضه و معلوم في السنه نسخه...» 16 و خود قرآن هم مي فرمايد: «فيه تبيان كل شئي» 17
قبلا گفتيم كه از ابزار ديگر عبرت گيري و تمسك به اهل بيت سفينه هاي نجات عليهم السلام مي باشد كه خوب است ذكر كنيم قرآن مجيد حتي شامل اين دو نيز مي شود چرا كه هم خود توصيه به عبرت گيري كرده «الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل» 18 و... هم دستور اطاعت و توسل به دامان اهل بيت عصمت عليه السلام داده است و محبت اطاعت آور از آنها خواسته است 19 اما در قرآن يك وسيله و حتي لازم ديگري براي بصيرت برشمرده و آن تقواست و خداوند سبحان در سوره انفال مي فرمايد:
«ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً» 20 يا «يا ايهاالذين آمنو اتقو االله و آمنوا برسوله... يجعل لكم نوراً تمشون به» 21 كه شايد بين عبرت گيري و تقوا لازمه اي باشد كه ذكر مي كنيم.
2) تمسك به اهل بيت عليهم السلام: در همان حكمت 147 كه حضرت از عدم همراه رنج مي برند در ادامه درباره اهل بيت مي فرمايند: «هجم لهجم العلم علي الخليفه البصيره» به حقيقت و كنه مسائل آشنا هستند و اين علم كه نور حقيقت بيني است را تنها به كساني منتقل مي كنند كه قلوب يعني ظرفهاي علمشان گشاده باشد و اين امر محقق نميشود مگر با تشبيه كردن خود به آنها «حتي يود عوها نظر ائهم و يرزعوها في القلوب اشباههم»
يا مي فرمايند: كذلا يتاس بآل محمد صلي الله عليه و آله من هذه الامه احد... هم اساس الذين و عماد اليقين اليهم يفيي الغالي و بهم يلحق التالي...» 22 و «يا ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاه...» 23
3) عبرت گيري: چون سنت الهي تغيير ندارد اعمال يكسان نتيجه يكسان دارد وظيفه داريم كه ببينيم دقت كنيم و از حوادث ديگران نتيجه گيري كنيم و بسته به عمل ديگران و نتيجه آنها ما هم عمل كنيم لذا حضرت مي فرمايند: «ولقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هديتم ان اهتديتم»24
ولي البته همانطور كه گفتيم اين نگاه كردن با دقت و عبرت گيري اگر تقوا جلوي هواي نفساني كه دشمن ترين دشمن ماست و جلوي اين فاسدكننده عقل را بگيرد نتيجه مي دهد يعني چه؟ يعني كسي نمي تواند از يك جريان به نحو احسن برداشت كند مگر اينكه بوسيله تقوي عقل او آزاد باشد نه اينكه هواها و خواهشهاي نفساني يا نگذارند از اين عبرتها استفاده كنند يا به دلخواه او نتيجه گيري كنند و اين است كه به تقوي دشمن دشمن گفته مي شود25. لذا حضرت امير عليه السلام مي فرمايند شايد كساني از جرياني عبرت گيري كنند ولي كسي كه تقوا داشته باشد از فرو رفتن در شبهات باز مي ماند.
«ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوي عن تقحم الشبهات»26
مقام معظم رهبري مدظله در تابستان 79 در جمع كارگزاران نظام همين توصيه را مبني بر عبرت گيري از وضع شوروي سابق كه چگونه با يكسري شعار مثل آزادي و اصلاحات و روي كار كردن افرادي و پيش انداختن افرادي و قرباني كردن افرادي از هم پاشيد به كارگزاران سفارش كردند كه چشمهاي خود را باز كنند اما مثل اينكه چند ماه بعد كافي ندانستند و سخناني درباره دنياطلبي و اتباع الهوي باز در همان جمع ايراد فرمودند كه نشان از همراهي اين دو مقوله يعني عبرت از گذشته و تقوا دارد يا خود مقام معظم رهبري پس از پيروزي لبنان بر اسرائيل اين را سنت الهي دانستند كه جهاد مساوي با پيروزي است و راه حل فلسطين هم در اين دانسته شد27 اكنون نيز بهمين خاطر سخن از شكست حتمي اسرائيل مي زنند چون سنت الهي تغيير نمي كند و هر جا جهاد باشد پيروزي هست.
آفات شناخت
اما از آنجا كه هر چيز آفتي دارد يا به بيان ديگر فوت و فني دارد، شناخت و بصيرت هم آفت دارد و هم فوت و فن يعني روش و طريقه استفاده.
چندمطلب هست كه شخص حتي اگر از بصيرت و قدرت تحليل و تشخيص بالايي هم برخوردار باشد اگر به اين چند مسئله توجه نداشته باشد دچار گمراهي و اشتباه در راه صحيح مي شود از جمله آنها تعصب، تفسير به رأي و... مي باشد.
1) تعصب: اولين چيزي كه مي تواند باعث شود شخص نتواند به تحليل واقعي برسد يا مثل عدم تقوي و پيروي از هواي نفساني از بازدهي تحليل بكاهد و حتي به صفر و زير صفر برساند تعصب مي باشد چون چشم را كور و قلب را بيمار مي كند.
«من عشق شيئاً اعشي(اعمي) بصره و امات قلبه فهو ينظر بعين غيرصحيحه.»28
اين كوردلي كه نتيجه تعصب بيجا مي باشد تجسم آن در قيامت به صورت كور محشر شدن مي شود يعني شخص گمراه در قيامت كور محشر مي شود تا اينجا مي برد تعصب انسان را كه چشم باطل او را كور كند به ضلالت بيفتد و در نتيجه از ياد خدا غافل شود از تعميم براي خدا غافل شود و كور محشر شود.
«و من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا»29
وقتي هم كه كور محشر مي شود از خدا مي پرسد چرا من؟ من كه چشم داشتم حضرت باريتعالي همين علت را ذكر مي كند كه در دنيا مرا فراموش كردي به تعصب و هواي نفس خود فراموش كردي من هم امروز تو را فراموش مي كنم.
2) تفسير به رأي: كسي كه نه از خود شناخت دارد و نه از اطراف و نه پيرامون مسائل جاري چيزي مي داند شروع مي كند براي خود چيزهايي سر هم كردن كه نه مي داند درست است نه مي داند اشتباه مانند عنكبوتي در تارهايش چسبيده و نمي تواند جدا شود و تارها همان گفته هاي او مي باشد كه او را احاطه كرده و اين شخص تارهايي كه خود تنيده نمي تواند از دستش رهايي پيدا كند اين تشبيه مولا علي عليه السلام است كه جاي صحبت زياد دارد ولي به نقل كلام بسنده مي كنيم.
«لايدري اصاب ام اخطا فان اصاب خاف ان يكون اخطا و ان اخطا رجا ان يكون قد اصاب»30.
يعني نمي داند درست عمل كرده يا اشتباه اگر درست بوده همواره خوف آن دارد كه اشتباه بوده و اگر اشتباه كرده اميد (باطل) دارد كه درست بوده باشد.
در خطبه 18 با نهي از اهل رأي بودن مردم را به قرآن رجوع مي دهند كه در آن همه چيز هست و نيازي به گفتن مطلب اضافي از خود نيستيم و حتي اين كار را مرادف با شرك مي دانند.
3) توجه به گفتار و كردار ديگران و شايعه:
«انه ليس بين الحق و الباطل الا اربع اصابع: الباطل ان تقول سمعت و الحق ان تقول رايت.»31
بين حق و باطل جز 4 انگشت فاصله نيست: باطل اين است كه بگويي شنيدم و حق اين است كه بگويي ديدم. (يعني فاصله بين حق و باطل فاصله بين چشم و گوش است)
در اينجا حضرت هم حرف مردم و هم توليد شايعه و جلوگيري از توليد شايعه و ملاك انتقال صحبتها نقل مي كنند كه بسيار مهم است چون عنصر مهم در پخش شايعه كه بسيار به امنيت و حيثيت ديگران نقل صحبتها مي باشد.
در قرآن مجيد هم صحبتي كه همراه شاهد و بينه نمي باشد را همچون ضربه به حيثيت و آبروي خود انسان مي داند و مي فرمايد: «اگر شخصي حرفي بدون بينه اي زد نه تنها قبول نكن بگو هذا افك مبين» 32 بگو: همانا اين دروغ و افترائي آشكارا مي باشد (همان طور كه وقتي كسي تهمتي به تو مي زند)
اين شايعه ها و پشت سر حرف زدن براي مولا علي(ع) بود كه اگر حضرت حرفي بر عليه حكومت مي زدند متهم به حرص به دنيا بودند و اگر سكوت مي كردند به ترس از مرگ متهم مي شدند ولي حضرت راه صحيح را با دليل انتخاب مي كنند و عمل مي كنند.
«فان اقل يقولوا حرص علي الملك و ان اسكت يقولوا جزع من الموت هيهات بعد اللتيا و التي و الله لابن ابي طالب انس بالموت من الطفل بثدي امه بل اندمجت علي مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشيه في الطوي البعيده »33
4)سستي
يكي ديگر از عواملي كه باعث مي شود فرصت از دست داده شود و به عمل ما ضربه بزند سستي در انجام وظيفه است كه گاه كوچكترين سستي كه در راه پيش بيايد مساوي است با نابودن شدن عمل چرا كه از مهمترين لازمه پيروزي ابتكارعمل و به دست گرفتن اوضاع بر وفق مراد ميباشد و اين ابتكار عمل در هر زمينه اي از اعم از نظامي، عقيدتي، فكري، ورزشي و... باشد هم موفقيت را چند برابر مي كند هم نماي بيشتري براي قدرت دارد.
«فوالله ما غزي قوم قط في عقر دارهم الاذلوا»43
هيچ جامعه اي در شهر خود به دفاع نپرداختند الا اينكه ذليل شدند.
شايد به همين علت باشد كه همواره مقام معظم رهبري تاكيد داشته اند كه قبل از پيدايش شبهات و فتنه ها سراغ افكار روز دنيا برويد و ببينيد چه شبهاتي از آن ناشي مي شود پيش بيني و پيشاپيش مبارزه كنيد و علماي قديم را به همين جهت يعني ابتكار و عمل سريع كه هنوز شبهه در خانه شبهه افكن بوده كه توسط آنها جواب داده مي شده موفق مي دانند»53
5) دنيا و فريب ظواهر دنيا يكي از مهمترين و بيشترين مسائلي كه نهج البلاغه روي آن تاكيد كرده بحث دنيا مي باشد. ولي تاكيد فراوان هر كس را بر آن دارد كه علت اين همه توصيه و تاكيد را بررسي كند. چرا اين دنيايي كه هم در كلام حضرت امير(ع) و هم در كلام حضرت رسول اكرم و ائمه عليهم السلام تنها وسيله احياء آخرت مي باشد و به عبارتي مزرعه آخرت و متجر اولياء الله است اينقدر خطرناك توصيف شده است و نسبت به آن نهي شده است. در ابتدا به طور مجمل عرض كنيم آنچه از اين كلامها در مجموع در باب دنيا استفاده مي شود دلبستگي و باعث فراموش شدن آخرت به خاطر توجه به دنيا نهي شده است.
وگرنه دنيا و مافيها براي استفاده و جهت مومنين خلق شده و اين تصريح شده در قرآن و روايات مي باشد لذا حضرت در توصيف دنياپرستان كه از آن جمله طلحه و زبير بودند مي فرمايد: كانهم لم يسمعوا الله سبحانه يقول: «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لافسادا و العاقبه للمتقين»63 بلي و قدسمعوها و وعوها و لكنهم حليت الدنيا في اعينهم و راقهم زبرجها37.
گويا آنها اين كلام خداي سبحان را نشنيده بودند كه مي فرمايد: خانه آخرت را براي كساني قرار داده ايم كه در زمين دنبال برتري جويي و فساد نباشند و عاقبت از آن متقين است. بله آنها شنيده بودند و حتي از بر بودند اما دنيا در چشمانشان زيبا شده بود و زينتهاي آن فريبشان داده بود.
اگر اين كلام توضيحي بخواهد كه به خوبي مقصود حضرت را مشخص مي كند اين آيه به خوبي بيان آن است:
«يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون»83
يعني تنها به ظاهر دنيا توجه دارند و از آخرت غافلند.
لذا كساني كه فلسفه درستي از دنيا و زندگي دنيوي ندارند و تنها ظاهري از اين دنيا مي بينند و توانايي ديدن وراي اين نعمات را نداشته باشند هميشه راه را اشتباه مي روند يا به سوي افراط يا به سوي تفريط چه بسا اين افراد از افراد ديني و به قول حضرت آيه و روايت حفظ كرده باشند و چه بسا افراد غيرمذهبي نهايت كار مذهبي ها خوارج و نهايت كار غيرمذهبي ها انكار ماورا دنيا مي باشد.
اما آنچه باعث جلوگيري از حركت و تسليم نيروهاي حق به باطل مي شود همان نشناختن دنيا مي باشد كه اگر اين دنيا در نظر آنها جلوه كرد و به تبصير حضرت حليت الدنيا في اعينهم ديگر انگار نه آيه اي وجود دارد و نه خدايي و نه ديني... حركت به سوي تعالي و مبارزه با باطل از هر نوع كه باشد تعطيل مي شود.
پيامدهاي بي بصيرتي
آنچه تاكنون ذكر كرديم چگونگي كسب بصيرت و آفات آن بود نكته اي كه بايد ذكر شود اينكه منظور از بصيرت در اينجا بالمعني الاعم مي باشد، هر بصيرتي در هر موردي كه يك سوي نفع مي باشد و يك سوي آن ضرر (ضر و نفع دنيوي و اخروي)، يكسوي آن حق باشد و يكسوي آن باطل آن بصيرت كسبش لازم و نبودش پيامدهايش لازم است از آن اجتناب شود.
نمونه بارز بي بصيرتي و كج فهمي، خوارج درون حضرت اميرالمومنين عليه السلام مي باشند مي دانيم كه ابتدا آنها براي احياي يك سنت- در نظر خودشان الهي- اسلامي- به وجود آمدند و كج فهمي و ديد كوتاه آنها كار را به جايي رساند كه امام و رهبر خود را در شب قدر بكشند شهيد مطهري در توصيف جهالت و ناداني خوارج كه چطور به خود جرات دادند و با اينكه بايد پاي درس اسلام مي نشستند مي خواستند به شخص اول جهان اسلام درس بدهند مي گويند:
«در دوره مكه مسلمانان فقط تعليمات مي ديدند و با روح اسلام آشنا مي شدند و ثقافت اسلامي در اعمال روحشان نفوذ كرد در نتيجه بعد از ورود رسول اكرم(ص) به مدينه هر كدام يك مبلغ واقعي بودند و در مواقع جنگ مي دانستند براي چه مي جنگند: قول اميرالمومنين(ع) حملو بصائرهم علي اسيافهم» اما در اين مردم (خوارج) جهالت و عبادت همراه بود علي مي خواست با جهالت آنها بجنگد ولي چگونه مي توانست زهد و عبادتشان را از جهالتشان تفكيك كرد. عبادت توام با جهالت از نظر علي(ع) كه اسلام آشناست درجه اول اسلام است ارزش نداشت لهذا آنها را كوبيد»93
به همين خاطر در كوبيدن جهالت و ناداني نبايد شك كرد اگرچه در عبادي چون خوارج باشد چرا كه كار را به آنجا مي رساند كه شخصي مانند علي(ع) قرباني جهالت شود و اين نعمت از بشريت گرفته شود.
خلاصه مطلب اينكه گلايه از مردم كوته نظر و جمود فكر زمان حضرت علي(ع) در نهج البلاغه شريف زياد است ولي مطلب مهم ديگري كه نتيجه عدم كسب بصيرت مي باشد و دست كمي از كوته فكري وجود ندارد غفلت و عدم آگاهي مي باشد كه نكوهش آن و نتيجه غفلت در نهج البلاغه بسيار يافت مي شود و تاكيد فراوان بر رهايي از آن شده مثل اينكه حضرت در توصيف خود مي فرمايند كه من مانند كفتار (كه در غفلت ضرب المثل است) نيستم و نشان مي دهد اكثر مردم اين طور بوده اند.
«والله لااكون كالضبع تنام علي طول اللدم حتي يصل اليها طالبها و يختلها راصدها»04
مي فرمايند من مانند كفتار نيستم كه در خواب عميقي فرو رفته باشم كه بعد از بيداري هم اول غفلت و بي خبري و در دام دشمن و صياد افتاده باشم.
اين نظير همان غفلتي است كه معلمان اخلاق آن را در زمينه اعمال و فضايل و رذايل نكوهش مي كنند و رهايي از آن را لازم مي شمردند و نام دقت در به دام نيفتن اين غفلت را محاسبه مي گذارند.
لذا اين غفلت و به خواب فرورفتگي شايد سرچشمه اش از بيخبري از اطراف و حتي از خودمان مي باشد و به همين خاطر مي تواند باشد كه در روايات آمده است كه كسي كه محاسبه نداشته باشد از اهل بيت نمي باشد. 14
«امان زلحظه غفلت كه شاهدم هستي»
نكوهش اين غفلت وقتي اهميت پيدا مي كند كه سواي از اينكه طرف در خواب است بلكه دشمنش آماده ضربه زدن به دوست و او را هر لحظه رصد مي كند و به سوي خود مي خواند همان طور كه صياد كفتار اين كار را مي كند، از جمله بعد حضرت درباره كوفيان مي توان فهميد كه آنها كفتار صفت بوده اند و به همين جهت حضرت خود را از صفت آنها مبرا مي كنند و مي فرمايند: شما بد گروهي براي برافروخته شدن آتش جنگ هستيد چرا كه از دشمنان فريب مي خوريد و نمي توانيد فريب بدهيد شهرهاي شما را تصرف مي كنند اما شما دفاع نمي كنيد دشمن لحظه اي از شما غافل نيست اما شما در بدغفلتي گرفتار شده ايد: «تكادون و لاتكيدون و تنتقص اطرافكم فلا تمتنعون لاينام عنكم و انتم في غفله ساهون...»24
و از اين بدتر اينكه اين اشخاص غافل خواسته يا ناخواسته وسيله اي براي پرورش باطل در دامن آنها مي شوند و به همين تعبير حضرت شيطان تخمهايش را در دامن آنها مي ريزد و جوجه هايش را به دست آنها بزرگ مي كند.
«فباض و فرح في صدور هم و دب و درج في حجور هم فنظر باعينهم...» 34
و يا در توصيف خوارج و پس از معرفي كردن آنها به عنوان شرار الناس مي فرمايند شما كساني هستيد كه وسيله دستار شيطان و معاويه ها شده ايد يعني وقتي منافق و باطل نمي تواند خود ضربه بزند توسط جهال و غافلون اين كار را انجام مي دهد و اين امري بوده در همه زمانها كه معاويه ها از خوارج استفاده كنند.
«ثم انتم شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيههه! 44
كاروان رفت و تو درخواب و بيابان در پيش داري
كي روي ره از كه پرسي، چه كني؟ چون باشي
ائمه اطهار به عنوان الگوهاي آگاهان
اگر بخواهيم تعريفي از ائمه اطهار عليهم السلام بخصوص در زمينه بصيرت بكنيم حداقل بايد يك زيارت جامعه كبيره بنويسم تا كساني كه مي فهمند شناخت نسبي و به اندازه ظرفيتها پيدا شود اما يك تعريفي هم حضرت علي درباره حجج الله يعني اهل بيت (ع) دارند كه كوتاه و پرمغز مي باشد و فعلا ما را كفايت مي كند.
در جرياني - كه قبلا ذكر كرديم - و حضرت اميرالمومنين دست كميل بن زياد را گرفتند و به اطراف شهر بردند و از بي همراهي ناليدند ناگهان حرف خود را استدراك كردند و فرموده اند اين طور هم نيست كه كسي نباشد (چون زمين اهلش را در خود مي بلعد) ولي آنها چه كساني هستند و كجا هستند و چه مي كنند با خداست.
«اللهم بلي لاتخلواالارض من قائم الله بحجه اما ظاهرا مشهورات و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بنيانه و كم زاو اين اولئك؟ اولئك و الله الاقلون عدد او الا عظمون عنداالله قدرا يحفظ الله لهم حججه و بنيانه حتي يودعوها نظر ائم و يزرعوها في قلوب اشباهم هجم بهم العلم علي حقيقه البصره و باشر و اروح اليقين و استلانوا ما استعوره المترفون و انسو بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا يا بدان اروحها ملحقه بالمحل الا علي اولئك خلفاء الله في ارضه و الدعاه الي دينه آه آه شوقا الي رويتهم». 54
در اين جملات كوتاه مغز و اين درد دل مولا تنها در نگاه اول نكاتي چند براي استفاده درباره بصيرت اهل بيت (ع) و چگونگي بهره برداري از آنها يافت مي شود كه به تناسب نقص خود تا آنچه كه عقل ياري كند ذكر مي كنم تفصيلش براي جاي ديگر و تفصيل دانان. و اما نكات:
1) خالي نبودن زمين از حجج الهي و از الگوهايي چون ائمه اطهار (ع) در هر زمينه من جمله بصيرت و عدم گمراهي.
2) هميشه و در همه حال بايد قائم و قيام كننده وبه پا دارنده حجج و بنيات و نشانه ها واحكام الهي باشيم چه زمان و مكان در دست ما باشد و جا براي حركت باشد و چه زمان تقيه و عمل پنهاني مي باشد.
3) نشانه هاي الهي و سنن و احكام دين و بنيات نبايد براي لحظه اي ابطال شوند و در موقع تهديد و تعريض كوچكي به اسلام بايد به مقابله پرداخت (اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم علمه)
4) كمي تعداد از مقدار و ارزش و عظمت نزد باريتعالي نمي كاهد (تكيه گاه برعكس) و نبايد با عكس انفعال و ركود در عمل و بهانه براي عدم فعاليت و حركت شود.
5) نشر و تعليم و تعلم حجج و علوم الهي.
6) نشر و تعليم به مكان و افراد و سينه هاي مطمئن از آن.
7) ضرورت تشبه و همانند شدن با قائمين و حجج الهي يعني ائمه اطهار عليهم السلام.
8) علم حتي انبوه و زياد وقتي مفيد فايده است كه «علي حقيقه البصيره» باشد، علم تفقه و عمق نگري مي خواهد.
9) فقط به ذكر الهي بايد آرامش يافت و ديگر وسايل مسكنهاي حجازي و دروغين مي باشند كه به درد عوام آرامش نيافته در پرتو ذكر الهي مي خورد.
01) علمي مفيد فايده است كه اطمينان و ايمان بدهد (عين اليقين، حق اليقين)
11) به بهانه عبادت و قرب به خدا بريدن از جامعه و مردم درست نمي باشد.
دارنده چنين خصوصياتي است كه مي تواند ادعا كند آن خليفه الله كه خداوند مي خواسته در زمين قرار دهد اوست.
حضرت در خطبه 73 عدم سستي خود را هنگامي كه هيچ ياوري نداشتند اشاره مي كنند (اشاره اي در حكمت 147 بالا به آن شد) در خطبه اي ديگر مي فرمايند: اگر زمين از مخالفان من پر شود و من تنها باشم در هدايت خود و ضلالت و گمراهي آنها شك ندارم چرا كه «الحق مع علي و علي مع الحق» 64
و چون كه من كسي هستم كه اگر تنها در مقابل تمام دنيا قرار گيرم هيچ نگراني ندارم: «اني والله لو لقيتهم و احدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت...» 74

 



لباس روح

ابراهيم كمال زاده
روح امري مجرد است و شكل و قالب خاصي ندارد و به يك معنا بي شكلي، اصل در آن است. چنان كه روح به سبب همين تجرد خويش، بيرون از دايره ذكوريت و انوثيت يعني مرد و زني است. بنابراين تفاوت هايي كه در ظاهر انسان ها يافت مي شود، ارتباطي به روح آدمي ندارد.
روح براي اين كه در جهان مادي ظهور و بروز يابد، نيازمند چيزي است كه ما از آن به تن و اندام ياد مي كنيم و در عربي از آن به جسم و جسد تعبير مي شود. البته تفاوت هايي ميان جسم و جسد گفته اند. به اين معنا كه جسم به چيزي گفته مي شود كه داراي روح است، هر چند كه روح انساني نباشد و جسد به چيزي گفته مي شود كه داراي روح نيست و جان و روان تهي است. از اين رو به قالب تهي شده آدمي و جان، جسد مي گويند. در حالي كه پيش از مرگ همين تن و بدن را به عنوان جسم مي شناسند.
روح آدمي مجرد نيست
از نظر آموزه هاي قرآني، انسان مركب از روح و ماده است. به اين معنا كه آدمي، موجودي است كه روح الهي به شكل مجرد در او نيست، بلكه در جسم آدمي دميده و نفخ شده است. اين بدان معنا است كه روح آدمي بر خلاف موجودات مجرد، مجرد از جسم و ماده نيست. از آن جايي كه وقتي روح در جسم دميده شود، ديگر روح مجرد نيست و از آن به نفس و در فارسي به روان تعبير مي شود، چنان كه روح مجرد در فارسي به عنوان جان معرفي مي شود. بنابراين، جان آدمي تا زماني كه در كالبد مادي و جسماني و بدن قرار دارد، نفس انساني گفته مي شود و با مرگ و جدايي آن از تن، جان و روح مجرد مي شود. با اين همه جان آدمي هرگز شكل مجردات محض چون فرشتگان نخواهد بود، زيرا همواره در عوالم بالادستي نيز داراي جسم است. با اين تفاوت كه جسم انساني در هر هر نشئه و عالمي، تفاوت هايي باجسم مادي دنيوي خواهد داشت. به عنوان نمونه در عالم برزخ از جسم لطيف ديگري بهره مند است كه از آن به جسم برزخي ياد مي شود. شايد در خواب هايتان اين جسم لطيف را تجربه كرده باشيد؛ زيرا داراي شكل و مقدار است با تفاوت هايي كه با جسم و عنصر مادي محض عالم دنيوي دارد.
بنابراين، انسان در همه عوالم، داراي چيزي است كه از آن به شكل، جسم و كالبد و مانند آن تعبير مي شود. اما فرشتگان و ديگر موجودات مجرد اين گونه نيستند. از آن جايي كه جنيان نيز همانند انسان ها از عنصر مادي آتش آفريده شده اند، داراي شكل و كالبد جسماني هستند، با اين تفاوت كه جسم آنان همانند آتش، پاك و لطيف تر از عنصر خاك است.
تمثل و تجسم يابي فرشتگان
فرشتگان الهي كه موجودات مجرد محض هستند، از جسم مادي برخوردار نيستند. از اين رو در بي شكلي محض هستند. همين مسئله موجب مي شود تا نيازمند چيزي به نام لباس نباشند. مراد از لباس در اين جا همان قالب و اندامي است كه روح آدمي به عنوان نفس و روان در آن جايي مي گيرد.
خداوند در آيه9 سوره انعام مي فرمايد: فرشتگان اگر بخواهند در عالم ماده ظهور و تجلي يابند، نيازمند لباس هستند. اين لباس مي تواند لباسي از عالم برزخي باشد كه از آن به لباس جني مي توان ياد كرد كه لطيف تر از لباس انساني است. در اين صورت سخن از تمثل فرشتگان است؛ زيرا در اين صورت همانند پوشش جنيان بر آدمي ظاهر مي شود. اگر اين گونه فرشتگان ظهور يابند و شكل و قالب بپوشند در آن صورت تنها فردي كه بر او ظهور و تجلي يافته اند قادر به ديدن آن ها هستند. خداوند در آيه17 سوره مريم مي فرمايد: ارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا؛ ما به سوي مريم، روح خودمان را فرستاديم و آن روح براي مردم به شكل بشر كامل تمثل يافت. به اين معنا كه در عالم مثال به شكل انسان كامل براي مردم (س) ظهور يافت. اين عالم مثال همان عالم جنيان است. از اين رو تنها حضرت مريم(س) روح را مي ديد و ديگران از ديدن او ناتوان بودند. خداوند درباره جنيان مي فرمايد: انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم»؛ ابليس و هم نژادهايش شما را مي بينند از جايي كه شما آن ها را نمي بينيد (اعراف، آيه27)
بنابراين، هنگامي كه فرشته اي به صورت بشري كامل تمثل يابد تنها شخصي كه براي او تمثل يافته است، مي تواند او را ببيند. چنان كه اين امر درباره تمثل جبرئيل و روح القدس براي حضرت مريم(س) اتفاق افتاد. البته ديگراني كه داراي چشم برزخي هستند نيز مي توانند تمثل يافته گان را ببينند.
اما گاه مي شود كه لباسي كه فرشتگان به تن مي كنند از عناصر خاكي است. در اين حالت است كه فرشتگان تجسم مي يابند و اين تجسم آنان آن اندازه خاكي و مادي است كه ديگران حتي كافران مي توانند آنان را ببينند چه برسد انسان هاي پاك و مؤمن. در آيات 24تا 30سوره ذاريات سخن از تجسم يابي و لباس مادي و انساني پوشيدن فرشتگان است. اينان به عنوان مهمان بر حضرت ابراهيم(ع) وارد مي شوند و از سوي آن حضرت(ع) پذيرايي مي شوند زيرا چنان شكل مادي و انسان طبيعي گرفته بودند كه براي آن حضرت(ع) نيز غير قابل شناسايي بودند. در اين زمان حضرت ساره(س) زن مؤمن آن حضرت(ع) نيز ايشان را مي بيند و با ايشان سخن مي گويد.
خداوند همين داستان را در آيات69 تا 73سوره هود آورده است و در ادامه همين سوره در آيات77 تا 81 اين مطلب مورد تأكيد است كه مردم هم جنس گراي قوم لوط، فرشتگان را كه به شكل جواناني زيبا و رعنا درآمده بودند، مي ديدند و خواهان بهره مندي جنسي از آنان مي شدند. از اين دسته از آيات مي توان دريافت كه فرشتگان همان گونه كه در عالم برزخ در كالبد مثالي ظاهر مي شوند در عالم ماده خاكي نيز در كالبد جسماني مادي وارد مي شوند. البته اين بدان معنا نخواهد بود كه روح مجرد آنان در اين ماده همانند روح انساني گرفتار شود و تبديل به نفس و روان گردد، بلكه تنها لباس مادي و جسماني مي پوشند.
خداوند در آيه9 سوره انعام مي فرمايد: ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون؛ و اگر او را فرشته اي قرار مي داديم (پيامبر را از فرشتگان مي كرديم) حتما او را (به لحاظ تباين جوهره ملكي و بشري و عدم امكان تفاهم و معاشرت آنها) به صورت مردمي درمي آورديم و (قهرا كار را) بر آنها مشتبه مي كرديم (و مي گفتند اين هم بشري است مثل ما) همانند آنكه آنها (حق را به باطل) مشتبه مي كنند.
به اين معنا كه فرشته اگر بخواهد مردي مانند مردان شود، مي بايست لباس و تشبه انساني داشته باشد و همين تشبه و لباس انساني موجب مي شود كه امر بر مردم مشتبه شود وگمان كنند كه اين فرشته، خود مردي همانند خود آنهاست در حالي كه اين گونه نيست.
به سخن ديگر، روح مجرد حتي اگر در لباس انساني تجسم يابد، هرگز به معناي تغيير ماهيت نيست بلكه تنها تشبه و تشابه است كه خود عامل سردرگمي بشر مي شود.
بنابراين، روح مجردي چون فرشتگان مي تواند به اشكال مختلف و در لباس هاي گوناگون در آيد ولي هرگز اين امر موجب محدوديت يا تغيير ماهيت وي نمي شود.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14