(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 15 فروردین 1390- شماره 19892

نسيم باد نوروزي
بهار آمد
باد نوروزي
مروري بر آفرينش ادبي در آثار جلال
كتاب از نگاه آفتاب
يكي از بهترين رمان هاي دنيا
چگونه شعر بسرايم...؟
ريشه يابي واژه فارسي
قلم واژه ها



نسيم باد نوروزي

سعدي شيرازي
بهار آمد كه هر ساعت رود خاطر ببستاني
به غلغل در سماع آيند هر مرغي بدستاني

دم عيسي است پنداري نسيم باد نوروزي
كه خاك مرده بازآيد درو روحي و ريحاني

به جولان و خراميدن درآمد سرو بستاني
تو نيز اي سرو روحاني بكن يك بار جولاني

به هرگوئي پريرويي به چوگان مي زند گويي
تو خود گوي زنخ داري، بساز از زلف چوگاني

به چندين حيلت و حكمت گوي ازهمگنان بر دم
به چوگاني نمي افتد چنين گوي زنخداني

بيار اي باغبان سروي ببالاي دلارامم
كه ياري من نديدستم چنين گل در گلستاني

تو آهو چشم نگذاري مرا از دست تا آنگه
كه همچون آهو از دستت نهم سر در بياباني

كمال حسن رويت را صفت كردن نمي دانم
كه حيران باز مي مانم چه داند گفت حيراني

وصال توست ا گر دل را مرادي هست و مطلوبي
كنارتوست اگر غم را كناري هست و پاياني

طبيب از من به جان آمد كه سعدي، قصه كوته كن
كه دردت را نمي دانم برون از صبر درماني

 



بهار آمد

مولانا جلال الدين محمد بلخي
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو اي ريحان كه سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر كه پرنقش و نگار آمد

گل از نسرين همي پرسد كه چون بودي در اين غربت
همي گويد خوشم زيرا خوشي ها زان ديار آمد

سمن با سرو مي گويد كه مستانه همي رقصي
به گوشش سرو مي گويد كه يار بردبار آمد

بنفشه پيش نيلوفر درآمد كه مبارك باد
كه زردي رفت و خشكي رفت و عمر پايدار آمد

همي زد چشمك آن نرگس به سوي گل كه خنداني
بدو گفتا كه خندانم كه يار اندر كنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
كه هر برگي به ره بري چو تيغ آبدار آمد

ز تركستان آن دنيا بنه تركان زيبارو
به هندستان آب و گل به امر شهريار آمد

ببين كان لك لك گويا برآمد بر سر منبر
كه اي ياران آن كاره صلا كه وقت كار آمد

 



باد نوروزي

عنصري
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود

باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود

چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز
گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود

افسر سيمين فرو گيرد زسر كوه بلند
بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود

 



مروري بر آفرينش ادبي در آثار جلال

سليمان مختاري
جلال آل احمد درپي يافتن استقلال هنري پاره اي از ايراني ترين داستان ها را پديد آورد. او كه در داستان «زيارت»، خود را به عنوان نويسنده اي جوان معرفي كرد، توانست در «زيارت» شرحي دقيق و دروني از يك سفر زيارتي به دست دهد. جنبه مذهبي داستان آن قدر قوي است كه توصيف ها را نيز در برگرفته است:
«خورشيد كه با قرص قرمز رنگ خود كم كم فرومي نشست درنظرم پرچم خونين عزيزان زهرا مي نمود كه اندك اندك سرنگون مي شد.»
داستان زيارت اساسي ترين ويژگي داستان نويسي آل احمد را در خود دارد. آل احمد در اولين مجموعه داستان «ديد و بازديد» (1324)، تنها توانست زندگي محدود و دورو بر خود را به شيوه اي خام گزارش دهد كه قلم نويسنده قادر به دست يابي به جوهره واقعيت و توصيف خلاقانه آن نيست. در مجموعه دوم خود به نام «از رنجي كه مي بريم» كه درسال 1326 آفريد با نويسنده اي مواجهيم كه مي كوشد مضامين و آدم هاي جديدي را تصوير كند و از ميان خون و خشونت صداي تهي دستان شهر و روستا را بازتاب دهد.
دراين سال ها نويسندگان متعددي با ادعاي توصيف وضعيت كارگران، كشاورزان و مبارزان قلم به دست مي گيرند، اما معدودي از آن ها موفق مي شوند كه كم و بيش از بند تصويرهاي قراردادي ناتوراليستي فراتر روند و تجسمي نسبتا تازه از شخصيت هاي موردنظر خود ارائه دهند.
«از رنجي كه مي بريم» مجموعه هفت داستان است كه در اوج وفاداري نويسنده به شعارهاي حزبي نوشته شده است و به تعبيري در رديف داستان هاي آسان گيرانه روزنامه اي قرار مي گيرد كه درآن سال ها فراوان نوشته مي شد. در داستان «دره خزان زده» نويسنده زندگي كارگران معدن را توصيف مي كند.
«همه دست از كار كشيدند. و با قيافه هايي ناشناس، و از گرد ذغال پوشيده، كه در ميان آن ها فقط سفيدي چشم ها، و اگر هم كسي حوصله داشت لبخندي بزند، زردي دندان ها، پيدا بود؛ چراغ هاي معدن خود را به دست گرفتند و با كولواره اي كه داشتند، به سمت خانه هاي خود، از زير درخت ها و از فراز چاله هاي پراز آب مي گذشتند.»
در داستان مزبور توصيفات هنري زيادي وجود دارد كه باعث خواندني شدن داستان مي شود كه خود همين توصيف داستان باعث آفرينش نثري روان و بافتي آكنده از حركت و حادثه مي شود و تأثيرپذيري نويسنده را از ادبيات جديد و اعتراضي آمريكا نشان مي دهد.
آنچه داستان هاي آل احمد را از نظايرشان جدا مي كند، اين است كه او آدم ها را در متن هياهوهاي تبليغي نشان نمي دهد، بلكه مي كوشد با توصيف رنجي كه هريك از آن ها مي برند، همدردي خواننده را نسبت به آنان برانگيزد. همين رنج گاه انسان را تغيير مي دهد و به فكر تغيير دادن ديگران مي اندازد.
مثلا داستان «زيرابي ها» به شيوه اي آرمان خواهانه پايان مي يابد و قهرمان داستان مي گويد: «حس مي كنم كه راه خودم را بهتر از پيش يافته ام.»
آل احمد، از نظر سادگي و رواني نثر و حادثه پردازي در مجموعه داستان «از رنجي كه مي بريم» پيشرفت محسوسي كرد و زبان داستان ها ساده و طبيعي و به دور از جملات بلند داستان هاي «ديد و بازديد »است؛ حتي وصف ها نيز به سادگي درحد زبان گفتار رسيده اند.
آل احمد پس از اين دو مجموعه دست به ترجمه چند اثر زد كه از آن جمله: «قمارباز» از داستايوسكي، «بيگانه» و «سوء تفاهم» نوشته كامو و «دست هاي آلوده» اثر سارتر (درسال هاي 1327، 1331) است.
آل احمد در سال هاي 1327 و 1331 دو مجموعه داستان سه تار و «زن زيادي» را منتشر كرد. تمام داستان هاي «سه تار» درباره زندگي مردمان ساده اي است كه قرباني شرايط نابهنجار زندگي مي شوند. اگر در «از رنجي كه مي بريم» آدم ها به چنين وضعي اعتراض مي كردند؛ اينك ديگر نويسنده باور به اقدام اجتماعي را از دست مي دهد و به يأسي كه نتيجه فقر و جهل است تن مي دهند. تمامي داستان ها از موضوع هاي ساده اي برداشت شده اند كه همه روزه در زندگي عادي با آن ها مواجه مي شويم. آنچه در بطن داستان هاي كتاب قرار دارد، فكر «شكست» است.
فكري كه در كتاب قبلي هم ديده مي شود و اين بار به خوبي با موقعيت فكري نويسنده جور درمي آيد؛ اما هنوز به تفكر ايده آل خود دست نيافته است.
در «سه تار» آل احمد بار ديگر، منتهي با قدرت هنري بيشتري از - ديد و بازديد- به مضامين مورد علاقه خود بازمي گردد. زيرا ديگر شور و شوق هاي اجتماعي فرونشسته و نويسنده «از غرور بيست سالگي به تلخي سي سالگي» رسيده است.
در سه تار ، مردي پس از مدت ها به آرزوي ساده اش- خريد تار- مي رسد، اما پس از درگيري با مردي متعصب تمام آرزوهايش بر باد مي رود. در «لاك صورتي» كه داستان بهتر و مفصل تري است، زني باتقلاي فراوان يك شيشه لاك مي خرد، اما با واكنش سخت شوهرش كه بي پول است روبه رو مي شود. در «زندگي كه گريخت» باربرگرسنه اي پس از روزها بيكاري، كاري دست وپا مي كند، اما زيربار تاب نمي آورد و جانش را از دست مي دهد. نويسنده با قرار گرفتن در موقعيت روحي باربر، صحنه هاي گويايي از تلاطم دروني وي را تجسم مي بخشد. در «آرزوي قدرت» نيز آرزوي كارمندي كوچك به نامرادي مي انجامد: «زيره چي» كارمند دون پايه، مفتون اسلحه سرباز- و ترسان از آن- آن قدر دنبال سرباز مي رود تا به او مشكوك مي شوند و بازداشتش مي كنند.
هنگام جست وجوي خانه اش، سرنيزه زنگ زده قديمي اش، اين آخرين مظهر قدرتش، را نيز ضبط مي كنند. داستان تمامي در ذهن زيره چي مي گذرد و آرزوي قدرتمندشدن مردي ناتوان را بازمي گويد؛ آرزويي بازمانده از دوران كودكي. اصولا فرويديسم در آثار آل احمد به شكل جنسي مطرح نمي شود - جز در گناه- بلكه در ريشه يابي دوران كودكي و ارتباط دادن حوادث جاري به آرزوهاي گمشده آن دوران، خود را مي نماياند. آل احمد و گلستان، از نخستين نويسندگان ايراني اند كه داستان هايي درباره دوران كودكي نوشته اند. (صدسال داستان نويسي ايران ص 260) در «اختلاف حساب» نيز نويسنده به جاي گزارش ساده وقايع، به تحليل روحي و توصيف اضطراب هاي دروني افراد مي پردازد. اين آدم ها چنان در بدبختي غرقه اند كه كمتر تسلاي خاطري ندارند.
فقر در «بچه مردم» به هولناك ترين صورت خود نمايان مي شود. در اين داستان مادري طي يك تك گويي نمايشي(1) شرح مي دهد كه چگونه بچه سه ساله اش را درخيابان رها كرده و به خانه برگشته است، زيرا شوهر دومش نمي خواهد بچه «ديگري» را سر سفره اش ببيند! آل احمد در اين داستان مادر را آن قدر حقير و كوچك مي نماياند كه گويي حتي ابتدايي ترين عواطف نيز در او مرده است؛ و بدين سان به يكسونگري براي ضعيف نشان دادن آدم ها مي گرود.
آل احمد داستان هاي «گناه» و «زن زيادي» را نيز به شيوه تك گويي دروني(2) مي نويسد، و با قرارگرفتن در ذهن زناني كه از دروني ترين آرزوهاي خودشان مي گويند، و بازسازي دقيق موقعيت روحي آن ها، موفق به آفريدن آثاري خواندني مي شود.
در آغاز تصور مي كنيم كه راوي مخاطبي هم دارد اما با پيشرفت داستان درمي يابيم آنچه مي خوانيم گفت وگوي ذهني او با خودش است.
وقايع با دقت پهلوي هم چيده مي شوند و جنبه هاي گوناگون زندگي قهرمانان داستان را مورد كاوش قرار مي دهند. با گذشته و حال او آشنا مي شويم و مي توانيم آينده اش را هم حدس بزنيم؛ آينده اي مبهم و آكنده از تشويش و نگراني. آل احمد در «زن زيادي» صناعت جريان ذهني را به خوبي براي نمودن آشفتگي هاي ذهني تازه عروس رانده شده از خانه شوهر به كار مي گيرد.
زن سرافكنده و عاصي، به خانه پدري بازگشته و روزهاي شوهرداري را به ياد مي آورد. اين يادها، ازطريق درهم آميختن خاطرات، آرزوها و حسرت ها، وجوه گوناگون زجر چندگانه اي را مجسم مي كند كه در جامعه پدرسالار بر زنان تحميل مي شود. آل احمد از نويسندگاني است كه دريافت پرداختن به وضعيت زن ايراني، از راه سركشيدن به نقاط ناپسند تا چه حد كهنه و مبتذل شده است. او كوشيد به جاي توصيف هاي ناتوراليستي، علت هاي اجتماعي مسئله را هدف توجه قرار دهد.
داستان هاي مجموعه زن زيادي به توصيف محيطي تيره اختصاص يافته اند كه آدم هايش درحال فروريزي روحي و جسمي اند. دراين داستان ها نويسنده از خودش گزارش مي دهد: «دفترچه بيمه»، «مسلول»، «دزدزده» و «جاپا» وسوسه هاي دروني انساني را نشان مي دهند كه در پي گريز از زندگي و جلب ترحم ديگران است. واخوردگي هاي روحي راوي اين داستان ها، در داستان «جاپا» بعدي تمثيلي مي يابد. راوي آرزو مي كند جاپايش روي برف ها باقي بماند. او فقط به خودش مي انديشد!
«به خودم مي انديشيدم كه زير لباس هايم مي لرزيدم و از سرما مي گريختم و به خودم سركوفت مي زدم كه: مي بيني؟ احمق! همشون خوش و گرمن. از دهن همشون مثل اسب بخار بيرون مي زنه، مي بيني؟ مي بيني پاهاشونو چه محكم ورمي دارن؟ آره؟ تو چي مي گي؟ تو، تو كه داري از سرما زه مي زني. تو كه داري جون مي كني. و جا پام رو هيچي نمي مونه، رو هيچ چي!... حتي رو برف!»
«جاپا» نشان مي دهد كه سرخوردگي ها چگونه او را تا سرحد محافظه كاري بدبينانه و تاريك دلي به عقب رانده است، كه بيزاري خود را از مردم با اين توجيه هاي كين توزانه نشان مي دهد.
عاقبت، راوي داستان كه از سرماي اجتماعي تحمل خود را از دست داده است، به كنج اتاقش پناه مي برد. با اين روشنفكر گريخته به كنج عزلت در داستان «دهن كجي» - ازمجموعه «سه تار» - نيز مواجه مي شويم. راوي داستان به دنبال گوشه اي امن و دنج مي گردد، اما سروصداي تاكسي هاي گاراژ رو به روي اتاق، خوابش را مي آشوبد، او نيز واكنشي از سر يأس نشان مي دهد و سنگي به سويشان پرتاب مي كند. با تغيير شرايط نوع برخورد با مسائل نيز مفهوم تازه اي يافته است. رودررويي محرومان نظم كهنه، به وحشت مدام از نگهبانان اين نظم (در «آرزوي قدرت») و غرزدن هاي بي ريشه و سنگ پراني هاي از سر درماندگي (در «دفترچه بيمه» و «دهن كجي») تبديل شده است. خصلت هاي بيمارگونه برشخصيت ها چيرگي يافته و منافع فردي جاي مصالح جمعي را گرفته است.
به اين ترتيب، نخستين مرحله آفرينش ادبي جلال آل احمد به پايان مي رسد.

پانوشت
1- تك گويي نمايشي: زاويه ديدي در داستان كه صحبت يك نفره اي است كه مخاطب دارد و ما را در جريان وقايع داستان قرار مي دهد.
2- تك گويي دروني: صحبت يك نفره اي (راوي) كه به كمك بازگويي آنچه كه در ذهنش مي گذرد واقعه داستان را نقل مي كند.
منابع:
1-صدسال داستان نويسي ايران، حسين ميرعابديني، دوره4 جلدي، چشم، 1386
2- فرهنگ لغات عاميانه، محمدعلي جمال زاده، سخن، 1382
3- فرهنگ معين، 6جلدي، معين، اميركبير، 1380
4- مباني داستان كوتاه، مصطفي مستور، نشر مركز، 1386
5- هنر داستان نويسي، ابراهيم يونسي، نگاه، 1386

 



كتاب از نگاه آفتاب
يكي از بهترين رمان هاي دنيا

رهبر معظم انقلاب در ديدار با اعضاي دفتر ادبيات و هنر انقلاب حوزه هنري مي گويند: گمان مي كنم كه هيچ تاريخي از انقلاب اكتبر شوروي نمي تواند گويايي آن رمان هايي را كه در باب اين تاريخ نوشته شده، داشته باشد. اگر شما اين رمان ها را خوانده باشيد، مي فهميد چه مي گويم. مثلاً رمان » د ن آرام » را در نظر بگيريد... اين رمان، يكي از رمان هاي تبليغاتي ماركسيست ها در دوران اختناق رژيم شاه بود. اين كتاب با اينكه رمان بود، اما به عنوان تبليغ آن را به همديگر مي دادند و مطالعه مي كردند! ... اين ها به قدري خوب نوشتند و انقلاب را خوب تصوير كردند كه شما در اين كتاب ها مي توانيد ابعاد اين انقلاب به آن عظمت را پيدا كنيد. البته نقطه ضعف هايش را هم در همين كتاب ها مي شود فهميد؛ اگرچه آنكه نوشته، به عنوان نقطه ضعف ننوشته است...
و در جايي ديگر ايشان تصريح مي كنند: «دن آرام» يكي از بهترين رمان هاي دنياست. البته جلد اولش بهتر است... اين را من قبل از انقلاب خواندم ... چرا من آخوند در يك كشور اسلامي كتاب دن آرام را مي خوانم؟ اگر جاذبه نداشته باشد، اگر اين كتاب لايق خواندن نباشد، يك نفر مثل من نمي رود آن را بخواند. اهميت «دن آرام» شولوخف، به خاطر اين است كه چفت و بند داستاني اينها خيلي محكم است؛ يعني همه جاي اين داستان، صحيح پيش آمده است.
& «دن آرام» نوشته ميخائيل شوخولف از آثار جاويدانه ادبيات جهان به شمار مي رود كه به شيوه رئاليزم اجتماعي به نگارش درآمده و رويدادهاي يك دوره بسيار با اهميت تاريخ مردم روسيه را به بهترين طرز و عالي ترين بيان بازتاب مي دهد.

 



چگونه شعر بسرايم...؟

شاعر شعر مي سرايد حالا چه غزل چه قصيده چه مثنوي و چه دوبيتي چه شعر آزاد و سپيد و غيره در هر قالبي كه باشد شعر مي گويد. يا ممكن است كه داستاني را به صورت شعر و يا نيمي شعر و نيمي نثر و يا به صورت آزاد ارائه دهد. به هر حال امروزه ديگر كمتر كسي پيدا مي شود كه مثنوي بگويد ولي همچنان شعرهاي سعدي، حافظ، خيام، فردوسي و... براي مخاطبان و جامعه جذابيت دارد، ضمن اينكه غزل سرايان بزرگي چون سعدي، حافظ، مولانا و... در باب هاي مختلف همه حرفها را زدند و تمام اما هنوز كساني هستند كه غزل هاي خوبي از خودشان به يادگار گذاشته اند. شعر بايد حس خوابيده خواننده و مخاطب را بيدار كند. شعر وقتي در ذهن شاعر است تصوير خود آگاهي شاعر است ولي وقتي روي كاغذ مي آيد ديگر به خوانندگان مربوط مي شود. گاهي شعر رقابت و نوعي گلاويزي ايجاد مي كند. گاهي شاعران درد زيستن را، دلبستگي هاي شان را، اضطرابهاي شان را در حجم و رقص كلمات و شبيه ها و تصاوير ذهني شان (Abestraction) شكل داده و درهم مي آميزند. گروهي از جوانان به شعر خيلي علاقه دارند و حتي اعتقاد دارند كه شعر هم بايد پس از شاعراني چون اخوان، سهراب، سلمان و... سبكي جديدتر داشته باشد به همين دليل ساختارشكني كرده اند و كلمات و حروف و حتي تكرار حروف را به صورت پلكاني و با مضموني جديدتر ارائه مي دهند. نمي شود پيش گويي كرد. قوه تخيل در شعر بسيار مهم است. عنصر حس آميزي، چشم خردبين شاعر، زندگي درويشي او و ديد عرفاني اش، انزواهايش، صلح و سازش او با هستي و گاهي عدم آشتي او با زندگي شاعران را طوري وسوسه مي كند كه در شعر پست مدرن خواننده را بين زمين و آسمان معلق مي كند. شايد شعر براي گروهي ملعبه اي باشد كه چه به صورت داستان چه طنز و شوخي و يا چه شعرهايي با وزن و بي وزن، اما مهم است كه شاعران و نويسندگان با محيط جديد آشنا شوند و ياد بگيرند و يا از طريق تجربيات ديگران كه اين مسير را طي كرده اند بياموزند و زياد مطالعه كنند و نكته مهم اين است كه شعر بايد اينجايي باشد طوري كه خواننده حس كند كه شعر مربوط به همين جاست.
¤ آوا رضايي (فتوحي)

 



ريشه يابي واژه فارسي

ريشه نژاد و زادبوم
مصدر «زادن- زاييدن» كه به معناي: فرزندآوردن، به وجودآوردن، توليدكردن، است از ريشه زن گرفته شده است كه به واژه فرنگي «ژن» هم ريشه است. واژه هاي زايا، زايش، زايچه (ورقه اي كه هنگام تولد كودك نوشته مي شود تا شناسنامه كودك طبق آن صادر شود)، زايمان، زائو، زاده، زادبوم، زادمرد (آزادمرد، آزاده)، زن و نيز واژه هايي كه در اصل پيشوند يا پسوند در ساختن آنها به كار رفته است: آزاد (نجيب، داراي اصالت) نژاد و همچنين فرزند.
تير
ريشه: فارسي ميانه «تيغر» «تير» به معني «تيز»بودن. مقايسه كنيد با فارسي:
تركش: مخفف تيركش است كه تيردان است، در اصل تيركش بوده به معني جاي تيركشيدن. كه به جهت كثرت استعمال كسره براي تخفيف به فتح بدل شده و يا را حذف كرده اند. واژه هاي مرتبط: دخيل در ايتاليايي turcasso و فرانسه carquois و عربي: تلكش، تركاش (فرهنگ ريشه شناختي) تير را مقايسه كنيد با تيز «بران» برنده تند و زود؛ مقايسه كنيد با تيج «تير» را نيز گويند كه به عربي سهم خوانند.» ريشه تيز؛ «ايراني داستان» (تيجه) به معناي «تيزبودن» درپهلوي به شكل تيز و همچنين به شكل تيش (به معتي تبر) بوده است، «تيشه» از ريشه تش با تيش (تبر) در ارتباط است.
تيغ به معني «شمشير، بلندي كوه و سرتراش» نيز از همين ريشه مي باشد، نيز در تركيب ستيغ ديده مي شود. (فرهنگ ريشه شناختي ذيل تيغ)
تو آن ابري كه ناسايد شب و روز
زباريدن چنان چون از كمان تير
¤دقيقي
از آن بهره اي گوي و ميدان و تير
يكي نامور پيش او يادگير
¤ فردوسي
ناو
ريشه: فارسي باستان «ناوييه» (كشتي) ناوگان. ناوگان «مجموع كشتي هاي جنگي يك دولت را ناوگان گويند» (فرهنگستان از لغت نامه) چنانچه در قسمت واژه توضيح داده شد ناو چوب ميان خالي باشد كه در گذشته هاي دور با استفاده از خالي كردن و تراشيدن ميان درختان ستبر و قطور كشتي (مخصوصا كشتي هاي كوچك، قايق، كرجي) مي ساختند.
واژه هاي مرتبط: در زبان انگليسي navy به معني كشتي جنگي، ناوگان و در زبان فرانسوي navire «كشتي ناو» به همين جا مربوط مي شود. چنان چه اوستانوازه، ارمني نوز (كشتي ران)
به وضوح ارتباط زبان هاي لاتيني و فارسي و سنسكريت ديده مي شود كه از زبان هاي «هند اروپايي» هستند.
در تحير طفل مي زد دست و پا
آب مي بردش به ناو آسيا
¤عطار
رزم
ريشه رزم «ايراني باستاني رزمه» به معني «رده و صف جنگ». از ايراني باستان: ريشه رز به معني «راست كردن، ترتيب دادن، اداره كردن». در فارسي باستان: ريشه «راد» ترتيب دادن آراستن»
چنين است آغاز و انجام رزم
يكي راست ماتم يكي راست بزم
¤ فردوسي
سپهبد
واژه: به معني سپه سالار و صاحب لشكر، سپهسالار، فرمانده لشكر، سردار لشكر.
«سپه» به معني لشكر و «بد» به معني صاحب باشد و معرب آن را اسفهبد و اصفهبد خوانند.
ريشه: سپهبد از سپه (سپاه)+ بد (پسوند به معني؛ سرور و صاحب)
اسپهبد: (سپهبد) مركب از اسپه (مخفف اسپاه به معني سپاه، نك سپاه)+ بد پسوند اتصاف. بد در اوستا به معني «صاحب، مولي و دارنده» كه در پايان يك رشته از كلمات آمده است مانند: دهبد، موبد، هيربد، ارتشبد، بد به بد تعبير تلفظ داده است.
در لغت يعني كسي كه به سرداري رزميان سواره گماشته شود. از واژه هايي كه كلمه اسب در آن ديده مي شود «اسپهبد يا سپهبد» است يعني كسي كه به سرداري، فرماندهي رزميان سواره سپاه گماشته شود.
سپهبد چو باد اندرآمد زجاي
باسب سمند اندرآورد پاي
¤ فردوسي
شهي كه همچو سكندر سپهبدان دارد
سنان گذار و كمندافكن و خدنگ انداز
¤ سوزني سمرقندي
بعضي گويند سپهبد نامي است مخصوص پادشاهان طبرستان كه دارالمرز باشد كه بيشتر پادشاهان طبرستان را بعد از اسلام مي گويند، چنانكه قيصر مخصوص پادشاهان روم و خان مخصوص پادشاهان تركستان.

 



قلم واژه ها

جواد نعيمي
¤ گفتم: دل مي خواهد زيباتر شوم. گفت: بايد خود بيني ات را عمل كني!
¤ برخي در عالم سياست، انديشه ها و گفتار و كردار خودشان را با «سيا»، «ست» مي كنند!
¤ بعضي ها دست ابليس را قلم مي كنند و با آن مي نگارند و بعضي ها حنجره هاشان را به شيطان اجاره مي دهند!
¤ آمريكا و اسرائيل، نمايندگان دائمي شيطان در سازمان خلل آفرين در زمان و زمينند!
¤ كساني كه به خدمات و كارآيي هاي دولت هاي نهم و دهم به ديده ترديد مي نگرند، كثيرالشك به شمار مي روند و ديگران نبايد به آنان و به شك هاي شان اعتنا كنند!
¤ آنان كه نسبت به پرداخت سهام عدالت به مردم جهان، عداوت مي ورزند؛ بي گمان از اهالي سرزمين ظلمت و شقاوتند!
¤ هرگاه سرهاي سران فتنه را جدا كرده و به يك ديگر بچسبانند، دو تن از سران فتنه «كم» مي شوند (ك...+م...=كم)
¤ بازيچه هاي دست استعمارگران و مستكبران، نفوذي هاي شيطان در كالبد جامعه هايند!

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14