(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 18 اردیبهشت 1390- شماره 19920

جايگاه تعليم و تعلم
حكايت خوبان
پرسش و پاسخ؟
تپش قلم
تفسير سوره كافرون
همزيستي اسلام با مشرك هرگز!
اقتصاد معنويت محور، اساس جهاد اقتصادي



جايگاه تعليم و تعلم

قال النبي(ص): خرج رسول الله(ص) فاذا في المسجد مجلسان. مجلس يتفقهون و مجلس يدعون الله و يسألونه. فقال: كلاالمجلسين الي الخير، اما هولاء فيتعلمون و يفقهون الجاهل هولاء افضل. بالتعليم ارسلت، ثم قعدمعهم.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: پيامبر گرامي اسلامي از منزل به سوي مسجد حركت كردند، آنگاه كه وارد شدند دوجلسه را درمسجد ديدند كه برگزار مي شود. جلسه اي كه به فقه و شناخت مسائل اسلامي مشغولند، و جلسه ديگر كه دعا مي خوانند و از خداوند درخواست مي كنند.
حضرت فرمودند: هردو جلسه خوب است. اينها دعا مي خوانند. اما آن ديگري دانش فرا مي گيرند و نادانان را فقه و شناخت مسائل اسلامي مي آموزند، اينان برترند و من نيز براي آموزش فرستاده شدم. آن گاه پيامبر خود درجلسه آنان شركت كرد.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الحياه ، ج1، ص 43

 



حكايت خوبان

قدرداني از معلم
نقل شده؛ عبدالرحمن سلمي، سوره «حمد» را به فرزند امام حسين(ع) آموخت، وقتي كه آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسين(ع) به خوبي خواند، امام(ع) هزار دينار و هزار حله به معلم او جايزه و انعام داد. بعضي از اين موضوع تعجب كردند. امام(ع) دو شعر زير را خواند:
اذا جاءت الدنيا عليك فجد بها
علي الناس طراً قبل ان تنقلب
فلاالجور يفنيها اذا هي اقبلت
ولاالبخل يبقيها اذا ما توليت
يعني: «وقتي كه دنيا به تو نيكي و سخاوت كرد، تو نيز به وسيله آن به همه مردم نيكي و سخاوت كن قبل از آنكه اين موفقيت از دست برود. و بدان كه جود و بخشش موجب تهيدستي نمي شود. اگر دنيا به انسان روي آورد و همين طور بخل موجب بقاي (ثروت) دنيا نمي شود، اگر دنيا از انسان روي گرداند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص66

 



پرسش و پاسخ؟

بصيرت يابي
پرسش:
مفهوم بصيرت و راهكارهاي دستيابي و حفظ آن را توضيح دهيد؟
پاسخ:
بصيرت يا بينش، نوعي ديد دروني است كه با ديد چشم ظاهري، متفاوت است و اصلاً با چشم يا اندام هاي ظاهري بدن، قابل دريافت نيست. بصيرت، قوه و نيروي قلبي است كه به مدد نور الهي، پديد آمده، حقيقت و باطن امور را - چنان كه هست- درمي يابد. با ديد بصيرت، انسان درست را از نادرست و حق را از باطل به آساني تشخيص مي دهد. اهل بصيرت با امداد نيروي قدسي كه به آنها عطا شده، مي شنوند، مي انديشند، نگاه مي كنند، مي بينند و از عبرت ها، بهره مي گيرند و آن گاه راههاي روشني را مي پيمايند و بدين ترتيب از افتادن در پرتگاهها و لغزشگاهها در امان مي مانند. در واقع بصيرت و بينش، نوري دروني است كه شخص با آن نور، در ميان مردم، زندگي مي كند؛ چنان كه قرآن كريم فرموده: وجعلنا له نوراً يمشي به في الناس. (انعام- 122) انسان به سير بصيرت، راه را از بي راهه و حقيقت را از امر غيرحقيقي، بازمي شناسد، و نيز در گرفتن اطلاعات و داده ها، درست گزيني مي كند و نيز در ارائه نظر و رأي، درست گويي مي كند و به فرموده امام علي(ع)، آن كه بصيرت و بينش نداشته باشد، رأي او، نادرست و بي ارزش است. (غرر الحكم و درر الكلم، ح 6548).
بصيرت، نوعي به كارگيري عقل در مسير هدايت انسان و استفاده از روشن گري آن است. قرآن كريم با ترغيب به بينا كردن دل ها با نور عقل، آنهايي را كه از اين نيرو استفاده نمي كنند، كوران واقعي معرفي مي كند. خداوند مي فرمايد: آيا در زمين سير نمي كنند تا صاحب دل هايي گردند كه بدان تعقل كنند و گوش هايي كه بدان بشنوند؟ پس همانا چشم ها كور نمي شوند، بلكه دل هايي كه در سينه ها جاي دارند، كور مي شوند. (حج- 46)
چه بي فايده است ديده سر، هنگامي كه ديده دل، نابينا باشد. امام علي(ع) در اين باره فرموده است: «هرگاه ديده بصيرت، كور باشد، نگاه چشم سودي ندهد.» (غرر الحكم، ح 9972)
آن كس كه ديده بصيرت دارد، نگاههايش به سوي خوبي ها كشانده شده، از بدي ها دور داشته مي شود. دارنده بصيرت و بينش دروني، پيش از آنكه در پي عيب هاي ديگران باشد، عيب هاي خود را مي جويد و مي بيند و از گناهان و خطاهاي خود دست مي شويد. او مي داند كه ديده كور داشتن، بهتر از دل كور داشتن است. بنابراين، ديده بر نارواها بسته، گوش را از شنيدني هاي ناروا و پا را از رفتن به جايگاههاي ناپسند و دست را از انجام كارهاي ناشايسته و دل را از خطور گناه و انديشه را از هر چه غيرخداست، پاك مي كند.
كساني كه با ديده بصيرت به عالم و عالميان مي نگرند، از هر عاملي كه موجب نابينايي ديده بصيرت و كوري آن مي گردد، پرهيز مي كنند. اينان از غفلت ها و عوامل ايجاد غفلت، دوري مي ورزند. زيرا امام علي(ع) فرموده است: «دوام يافتن غفلت، موجب كوري بصيرت مي گردد.» (همان)
كسي كه بصيرت الهي نصيبش شده است، محبت دنيا را از دلش خارج مي سازد. امام علي(ع) فرموده است: «به خاطر دنيادوستي، قلب ها از نور بصيرت، كور گشته اند.» (همان، ح 4878)

 



تپش قلم

وقتي روزمرگي بر ذهن مديري حاكم شود، سياست هاي فصلي رايج مي شود و اين گونه سياست ها، گشاينده فصول مختلف در عرصه حيات اجتماعي مي شود.
¤ ¤ ¤
رياكار، آن قدر بدبخت است كه نمي تواند بين دنيا و آخرت، «يكي» را انتخاب نمايد!
¤ ¤ ¤
كسي كه جاذبه و دافعه ندارد، مفيد بودنش ملكوك و مشكوك مي شود!
¤ ¤ ¤
& «احساس گرايي» اگر در خدمت «خردگرايي» انسان درنيايد، كشور وجود اولاد آدم، گرفتار هرج ومرج مي شود.
¤ ¤ ¤
غرور از فرشته شيطان، و تواضع از خاك انسان مي سازد!
¤ ¤ ¤
اگر زندانبان روانشناس نباشد، از مجرم به جاي تواب، مرداب مي سازد.
¤ ¤ ¤
اخلاق، بزرگ ترين سلاح براي ايجاد صلاح است زيرا، يك ذره محبت واقعي برتر از يك كوه قدرت پوشالي است!
¤ ¤ ¤
مومن مي آرايد باطن خود را براي حق، چنان كه رياكار آراسته است ظاهر خود را براي خلق!
¤ ¤ ¤
هر كجا «معيار الهي» حاكم نباشد، كوچك و بزرگ انسان ها نيز قابل فهم و شناسايي نيست.

 



تفسير سوره كافرون
همزيستي اسلام با مشرك هرگز!

استاد شهيد مرتضي مطهري(ره)
اعوذبالله من الشيطان الرجيم(1)
بسم الله الرحمن الرحيم. قل يا ايها الكافرون. لااعبد ما تعبدون. و لا انتم عابدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. و لا انتم عابدون ما اعبد. لكم دينكم ولي دين. (كافرون/ 1-6)
سوره مباركه قل يا ايها الكافرون كه به نام سوره «جحد» هم خوانده مي شود از سور كوچك قرآن است و مانند اكثر سوره هاي كوچك قرآن، مكي است يعني در مكه معظمه نازل شده است. در دوره اي كه پيغمبر اكرم هنوز در مكه بودند. چرا اين سوره را سوره «كافرون» مي گويند؟ براي اينكه اين سوره خطاب به عده اي است كه قرآن آنها را تحت عنوان «الكافرون» ياد كرده، و به همين مناسبت اين سوره را سوره «جحد» نيز مي گويند چون جحد يعني انكار، و كفر هم حقيقتش انكار و عناد است. براي اينكه مفهوم اين سوره روشن بشود لازم است مطلبي عرض كنيم.
آغاز دعوت عمومي پيامبر(ع)
رسالت پيغمبر اكرم از همان خانواده خودشان شروع شد كه خديجه از ميان زنان و علي(ع) از ميان مردان، اولين افرادي بودند كه گرويدند و بعدهم افراد ديگري به صورت تك تك اطلاع و گرايش پيدا مي كردند. تا يك مدت محدودي پيغمبر اكرم مأموريت پيدا نكرده بود كه دعوت خودش را علني كند. پس از آن، اول از عشيره خود يعني از فاميل خود شروع كرد كه فاميل خودش از بني هاشم را كه در ميان آنها ابولهب هم بود جمع كرد و در جلسه اول، ابولهب جلسه را به هم زد و قبل از آنكه پيغمبر اكرم سخني اظهار كنند جلسه به هم خورد. بار دوم پيغمبر اكرم جلسه را تشكيل دادند و پيام خودشان را اعلام كردند. به اين ترتيب تبليغ و دعوت عمومي شروع شد و آيه كريمه فرمود: فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين. (حجر/ 94) يعني مأموريت و رسالت خودت را ظاهر كن.
در ابتدا كفار قريش به مطلب چندان اهميت نمي دادند يعني نمي دانستند كه اين كار آنچنان بزرگ خواهد شد.
ولي پس از مدتي ديدند كه اين امر به صورت يك خطر براي آنها درآمده براي اينكه از داخل اجتماع خودشان دارد كسب نيرو مي كند يعني افرادي از مرد و زن تك تك دارند به اين دعوت جواب مثبت مي دهند و هركسي هم كه جواب مثبت داد آنچنان داغ و با حرارت مي شود كه به هيچ شكلي نمي شود او را برگرداند. يك وقت خبر مي شدند پسر فلان كس [ به اردوي اسلام] رفت، برادر فلان كس رفت، غلام فلان كس رفت، فلان كس خودش رفت. هركسي هم كه مي رفت آنچنان محكم و با ثبات مي رفت كه ديگر برنمي گشت. قريش با آن همه جبروت و عظمت خودشان واقعا احساس خطر كردند، ديدند اين يك وضع عجيبي است و كاري نمي توان كرد.
راه تطميع
قبل از آنكه داستان هجرت رخ بدهد- و داستان هجرت پس از آن بود كه ديگر تمام راه هاي صلح و سازش از نظر قريش واقعا بسته شده بود- آنها خودشان از راه هاي ديگري پيش آمدند. يكي از آن راه ها راه تطميع بود. چون مي دانستند كه ابوطالب رئيس بني هاشم و حامي پيغمبر است و پيغمبر اكرم براي او احترام زياد قائل است، رفتند نزد ابوطالب و گفتند خودت دوستانه اين پسر برادرت را بخواه و با او صحبت كن، هرچه كه مي خواهد ما به او مي دهيم دست از اين راه و روش و مسلك و دعوتش بردارد. پول و ثروت هرچه كه مي خواهد در اختيارش قرار مي دهيم و اگر بخواهد، ما او را به عنوان پادشاه خودمان در مكه اختيار مي كنيم. زيباترين دختران قريش هر كدام را كه او مي خواهد در اختيارش قرار مي دهيم، از اين حرف هاي خودش دست بردارد.
وقتي كه ابوطالب حضرت رسول را خواست و حضرت رفتند و ابوطالب پيغام قريش را به ايشان عرض كرد، حضرت آن جمله معروف را فرمود كه: به خدا قسم اگر خورشيد را در يك دستم و ماه را در دست ديگرم قرار بدهند من دست از دعوت خودم برنمي دارم. ابوطالب حسابي جا خورد و گفت: پسر برادر! پس مطمئن باش كه من هم حامي تو هستم. اين راه [به انصراف رسول اكرم منتهي] نشد و اين نقشه نگرفت.
راه صلح و سازش
راه ديگري كه قريش آمدند به پيغمبر اكرم پيشنهاد كردند، نوعي صلح و سازش بود اما براين اساس كه گفتند بيا يك كار ديگر مي كنيم و آن اينكه نه، تنها خداي تو و نه تنها خدايان ما، بلكه كار را به اشتراك تقسيم مي كنيم. اين اختلاف را از ميان برداريم به اين نحو كه تو و اتباعت يك دين داشته باشيد، ما دين ديگر؛ چون مي ديدند هرچه كه زمان بگذرد به نفع دين اسلام است. گفتند دوره و نوبت مي گذاريم، يك سال تو و اتباعت بياييد خدايان ما را پرستش كنيد، سال ديگر ما همگي خداي تو را پرستش مي كنيم به شكلي كه تو مي خواهي. بالاخره همه همرهنگ همديگر باشيم تا تفرقه در جماعت قريش نيفتد. دوسال كه گذشت باز يك سال تو و اتباعت مي آييد خدايان ما را پرستش مي كنيد، سال ديگر همه ما خداي تو را پرستش مي كنيم و به اين ترتيب، ديگر دوگانگي نيست، همه يك جور عمل كرده ايم. اين خودش يك فرمول خاصي براي صلح بود.
پاسخ قرآن
اينجا بود كه اين آيات نازل شد و پيغمبر اكرم رفت در مجمع قريش و در حضور عموم با صراحت تمام و با تعبير بسيار كوبنده، به همان كساني كه اين پيشنهاد را داده بودند، از طرف خدا اين طور اعلام كرد: قل يا ايها الكافرون. يعني اين ديگر از زبان تو نيست، از زبان من بگو؛ اي پيامبر برو به اينها بگو «اي كافران!». خود «اي كافران!» فحش بود. آنها هم خوششان نمي آمد كه «كافران» ناميده شوند. در مفهوم «كافر»، انكار حقيقت خوابيده است؛ اصلا «كافر» يعني كسي كه انكار مي كند چيزي را كه مي فهمد حقيقت است. بگو اي كافران و اي منكران حقيقت! و در واقع: اي دشمنان حقيقت! من از طرف خدا به شما اعلام مي كنم كه پيشنهاد شما بكلي مردود و مطرود است. لا اعبد ما تعبدون من عبادت نخواهم كرد آنچه را كه شما مي پرستيد. و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم هرگز خداي مرا پرستش نخواهيد كرد؛ شما هم پرستنده نخواهيد بود خداي من را. آنها در پيشنهاد خودشان گفته بودند كه ما هم خداي تو را عبادت مي كنيم. قرآن مي فرمايد: بگو شما هم هرگز عبادت كننده معبود من نخواهيد بود.
در واقع مي گويد اين گونه عبادت، عبادت نيست. گيرم پيغمبر قبول مي كرد- العياذبالله- كه آنها بيايند يك سال بتها را عبادت كنند يك سال خدا را؛ آيا آن يك سالي كه خدا را عبادت مي كردند واقعا عبادت خدا بود؟ بديهي است كه خير؛ خدا كه شريك نمي پذيرد. در شريك نپذيرفتن، فرق نمي كند كه شما نيمي از اين عبادت بالخصوص را براي بت قرار بدهيد و نيمي را براي خدا، مجموعا براي خدا و بت باشد، اين نوعي شركت است، يا همه اش براي بت باشد، بازهم شرك است؛ عبادت امروز براي بت باشد عبادت فردا براي خدا، بازهم شرك است. آن عبادت فردا عبادت خدا نيست. آن كسي كه امروز مي آيد به خيال خودش خدا را عبادت كند كه فردا برود بتها را عبادت كند، همان عبادت امروزش هم عبادت خدا نيست.
فرمود: لا اعبد ما تعبدون من عبادت نمي كنم آنچه را كه شما عبادت مي كنيد، من هرگز تن به چنين پيشنهادي نمي دهم، محال و ممتنع است كه من آنچه را شما عبادت مي كنيد عبادت كنم. شما هم كه مدعي هستيد كه به تناوب خداي من را پرستش كنيد، دروغ مي گوييد؛ يعني اين چنين پرستشي، پرستش نيست. بار ديگر مي فرمايد: و لا انا عابد ما عبدتم. بار اول فرمود من عبادت نمي كنم معبودهاي شما را، بار دوم به اين صورت مي گويد: من هرگز پرستنده نيستم آن چيزي را كه شما پرستش كرده ايد. اول به صورت جمله فعليه است: «پرستش نمي كنم آنچه را كه شما پرستش مي كنيد»، بعد آيه اي است كه اولش را به صورت جمله اسميه آورده دوم را به صورت فعل ماضي: «و من هرگز پرستنده نيستم آنچه را كه شما پرستش كرده ايد». اول مي گويد «من اين كار را نمي كنم»، دوم مي گويد «من فاعل چنين كاري نيستم»؛ در واقع مي خواهد بگويد محال است چنين چيزي كه من پرستش كنم آنچه را كه شما پرستش كرده ايد. بار ديگر درباره آنها جمله را تكرار مي كند: و شما هم هرگز پرستنده نخواهيد بود معبود من را.
آيا تكرار است؟
اينجا جمله ها به حسب ظاهر تقريبا تكرار شده است؛ آيا تكرار واقعي هم هست؟ اول مي گويد: لا اعبد ما تعبدون من عبادت نمي كنم چيزي (يا چيزهايي) را كه شما عبادت مي كنيد. و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم عبادت كننده نيستيد آنچه را كه من عبادت مي كنم. بعد همان «لا اعبد ما تعبدون» به اين صورت تكرار شده: ولا انا عابد ما عبدتم. آن جمله «ولا انتم عابدون ما اعبد» نيز عينا تكرار شده.
بعضي گفته اند صرفا تكرار و منظور تاكيد است. قرآن در بسياري از موارد روش تاكيد و تكرار را به كار مي برد؛ يعني يك جمله را مكرر بيان مي كند براي اينكه مي خواهد بيش از آنچه كه با يك جمله مي شود بيان و تثبيت كرد، تثبيت كند. مثل اينكه در سوره كوچك قمر ما مي بينيم چهار بار اين جمله تكرار شده: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر (قمر 17، 22، 32، 40) ما قرآن را سهل و ساده و آسان كرده ايم و دراختيار همه قرار داده ايم براي يادآوري و تذكر، آيا متذكري هست؟ آيا كسي هست كه از غفلت خارج شود؟ يا در سوره والمرسلات جمله
«ويل يومئذ للمكذبين» (يعني واي در روز قيامت بر تكذيب كنندگان) چندين بار تكرار شده و از همه بيشتر در سوره الرحمن جمله «فباي الاء ربكما تكذبان» تكرار شده. اين تكرار براي تاكيد بيشتر روي مطلب است.
بعضي گفته اند اينجا هم كه هريك از اينها دوبار تكرار شده، براي تاكيد بيشتر مطلب است.در واقع دوبار گفته «من معبود شما را عبادت نمي كنم» و دوبار هم گفته است و «شما هم هرگز خداي مرا پرستش نخواهيد كرد».
ولي بعض ديگر مي گويند تكرار محض نيست، در جمله اول و جمله دوم يك فرق و تفاوتي هست كه لفظش هم تا اندازه اي فرق مي كند. اين طور كه من عرض كردم، جمله اول از زبان پيغمبر بيش از اين نمي گويد كه من عبادت نمي كنم معبودهاي شما را و جمله دوم خطاب به آنها مي گويد شما هم عبادت كننده نيستيد معبود من را.
در اينجا مطابق ظاهر آيه مقصود اين است كه: بر خلاف ادعاي خودتان كه مدعي هستيد كه ما هم حاضريم معبود تو را عبادت كنيم، شما چنين كاري نخواهيد كرد؛ يعني فرضا به قول خودتان عمل كنيد، آن عبادت عبادت معبود من نيست. [ در جمله] سوم (ولا انا عابد ما عبدتم) مي خواهد بگويد جمله «من عبادت نمي كنم» يعني بدانيد كه هرگز عبادت كننده معبود شما نيستم؛ من كجا و عبادت بتها كجا! من از توحيد بيايم به سوي عبادت بتها؟! محال است. و جمله چهارم (ولا انتم عابدون ما اعبد) نمي خواهد بگويد اگر شما به قولتان عمل كنيد باز هم مشرك هستيد، بلكه مي خواهد بگويد من به شما اعلام مي كنم كه من شما را مي شناسم، شما هم هيچ روزي به دين اسلام رجوع نخواهيد كرد كه عابد واقعي خدا باشيد. دراين جمله اطلاع مي دهد كه من شما را مي شناسم و مي دانم كه تا آخر عمر هرگز خداي يگانه را پرستش نخواهيد كرد.
در جمله آخر مي فرمايد: لكم دينكم ولي دين. اين كلمه «دين» مخفف «ديني» است، كه در قرآنها «دين» مي نويسند؛ «دين» نيست، «دين» است: دين من مال خودم، دين شما مال شما. مثل اين تعبيري است كه ما در فارسي مي گوييم «شما آن طرف جوي ما اين طرف جوي». هرگز نه من به سوي دين شما خواهم آمد و نه شما به سوي دين من خواهيد آمد. و نه پيشنهاد صلح و سازشي كه شما داديد عملي است. پس من و شما هر كدام در يك طرف مخالف قرار گرفته ايم، دين من مال خودم دين شما مال شما؛ يعني هرگز صلح و آشتي ميان ما و شما نخواهد بود.
برداشت غلط
خيلي وقتها ديده مي شود كه بعضي از اين جمله «لكم دينكم ولي دين» معناي ديگري كه درست ضد اين معنايي است كه من عرض كردم، استنباط مي كنند كه درست نيست. مي گويند قرآن صلح و سازش با همه اديان ديگر را اعلام كرده ولو آن اديان ديگر اديان شرك باشد، چون گفته: لكم دينكم ولي دين دين شما مال خودتان دين من هم مال من؛ يعني ما به دينهاي همديگر كاري نداريم، شما به دين من كار نداشته باشيد من هم به دين شما كار ندارم، با همديگر در صلح و صفا زندگي مي كنيم و مي توانيم زندگي مسالمت آميز داشته باشيم، دين نمي تواند منشا اختلاف و جنگ و دعوا بشود.
اين مطلب درست نيست، اين آيه درست عكس اين قضيه را مي گويد. آنها پيشنهاد صلح و صفا كردند و قرآن مي خواهد به آنها بگويد كه بين ما و شما به هيچ وجه صلح پذيرفته نيست؛ چون صلح پذيرفته نيست و اميدي به صلح نيست، همين طور كه من هرگز به دين شما نخواهم آمد اميدي نيست كه شما به دين من بياييد؛ پس شما يك طرف جوي ما يك طرف جوي، تا آينده تكليف را روشن كند. نه اينكه مي خواهد بگويد كه من كاري به دين شما ندارم، شما هم كاري به دين من نداشته باشيد، با همديگر در صلح و صفا هستيم. اگر اين جور مي بود، قريش پيشنهادي نمي دادند، قرآن هم با جمله «قل يا ايها الكافرون» اين جور خطاب محكمي به آنها نمي كرد.
اسلام همزيستي با مشرك ندارد
در مسئله صلح و همزيستي با اديان ديگر، ما مكرر عرض كرده ايم كه در اسلام شرك واقعي به معناي پرستش غيرخدا به هيچ وجه قابل تحمل نيست. يعني اسلام با مشرك به هيچ وجه همزيستي مسالمت آميز ندارد و وجود مشرك را در كشور اسلامي تحمل نمي كند كه در آن هم دو حساب است: خصوص جزيره العرب و بالاخص محيط حجاز و مكه حساب
علي حده اي دارد و جاهاي ديگر حساب علي حده. به هرحال اسلام همزيستي با مشرك- به اين معنا كه در داخل كشور خودش از مشرك حمايت كند- ندارد. ولي همزيستي با پيروان اديان آسماني يعني مردمي كه پيرو ديني هستند كه ريشه آسماني دارد ولو الان آلوده به خرافات و حتي شرك هم باشد، دارد؛ همزيستي با آنها به معني حمايت آنها در داخل كشور خودش را مي پذيرد.
اين است كه اسلام با اهل كتاب يعني يهود، نصاري و حتي زردشتيها و مجوسيها- كه مسلمين با اينها معامله اهل كتاب مي كنند- همزيستي خاص دارد؛ يعني حتي حاضر است كه اينها دين خودشان را داشته باشند و در داخل كشور اسلامي كه حكومت مال مسلمين است رسما از جان و مالشان حمايت كند و آنها را در حقوق اجتماعي مسلمين شركت بدهد، البته با يك سلسله قوانين و مقرراتي كه درجاي خودش هست. ولي با مشرك اين جور همزيستي را نمي پذيرد. بعضي استنباط مي كنند كه اسلام اجازه تبليغ [ اسلام به آنها را] هم نمي دهد؛ ولي حرف غلطي است. تبليغ و ارشاد به هرحال بايد بشود كه آن يك مسئله علي حده اي است.
پس اينجا «لكم دينكم ولي دين» فقط اين مطلب را مي گويد كه بين ما و شما صلح و صفا به هيچ وجه مقرر نخواهد شد. اميد اينكه ما يك روزي به دين شما بياييم نيست، اميد اين هم كه شما اي جماعت خاص از كافران به دين ما بياييد نيست؛ يعني من مطمئنم كه شما با همين شرك از دنيا مي رويد، كه همين طور هم شد. آن كساني كه مخاطب اين آيه بودند سران قريش بودند و هرگز هم ايمان نياوردند و همانها بودند كه در بدر واحد و غير اينها كشته شدند و از بين رفتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اين سخنراني در تاريخ 2/1/1351 در مسجد الجواد تهران ايراد شده است.

 



اقتصاد معنويت محور، اساس جهاد اقتصادي

محمد شريف زاده
براساس آموزه هاي قرآني، اقتصاد مايه قوام جامعه است. اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه آيا آموزه هاي قرآني، اقتصاد را زيربنا مي داند؟ يا آن كه اين قوام بودن با محوريت جامعه و اجتماع داراي چارچوب هاي مشخصي است؛ يا اين كه اگر زيربنايي براي اقتصاد فرض شود تنها در اين چارچوب خواهد بود؛ يا اين كه اصولا مراد از قوام بودن، زيربنا قرار گرفتن نيست، بلكه معنايي ديگر از آن مراد است؟
نويسنده در اين مطلب بر آن است كه نقش اقتصاد را در آموزه هاي اسلامي و جايگاه و ميزان اهميت و ارزش آن را تبيين و تحليل نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
اقتصاد مايه قوام جامعه
براساس آموزه هاي قرآني، اقتصاد به معناي مديريت توليد، توزيع و مصرف ثروت و دانش دخل و خرج و هزينه، از اهميت و جايگاه مهم و اساسي برخوردار است چرا كه اقتصاد و ثروت، مايه قوام جامعه است. (نساء، آيه 5) اين قوام بودن سرمايه و ثروت براي جامعه به اين معناست كه يكي از ستون هاي اصلي جامعه راتشكيل مي دهد؛ چرا كه جامعه به مجموعه اي از افراد انساني گفته مي شود كه به هدف دست يابي به امنيت، آرامش و آسايش در كنار هم گرد آمده اند و هر يك با گذشت از برخي از حقوق و اتخاذ نقشي اجتماعي، مسئوليتي را به عهده مي گيرد تا اين مهم و اهداف تحقق يابد.
بنابراين، آسايش و نوعي از آرامش و امنيت در سايه اقتصاد و ثروت به دست مي آيد. از اين رو هر جامعه اي ماموريت اصلي خود را تامين اين اهداف مي داند و اگر جامعه اي ناتوان از تامين اين اهداف باشد از مشروعيت خارج شده و همگرايي و همدلي به واگرايي و گريز از همديگر تبديل شده و جامعه فرو مي پاشد؛ زيرا اگر جامعه نتواند ماموريت و رسالت خود را انجام دهد، انگيزه اي براي همگرايي و بقا در جامعه به عنوان عضو و شهروند وجود ندارد و شخص خواستار خروج از تابعيت، اقامت و شهروندي شده و به جا و جامعه ديگر منتقل شده و به تابعيت و اقامت آن جامعه درمي آيد. اين گونه است كه هجرت و تابعيت مجدد در جوامع بشري شكل مي گيرد.
همين مسئله قوام و ستون بودن اقتصاد در جوامع بشري است كه قرآن بر آن تاكيد مي كند و با اشاره به اين جايگاه بر اهميت اقتصاد تاكيد كرده و به افراد جامعه اجازه نمي دهد تا ثروت را در دست سفيهان و نابخردان قرار دهد؛ زيرا اين عمل موجب از ميان رفتن ثروت و سرمايه جامعه و كاهش قدرت تامين و تحقق اهداف مي شود.(نساء، آيه5)
نقش و جايگاه مهم و اساسي اقتصاد در جامعه چنان است كه خداوند در آياتي از جمله 15 سوره سباء، اقتصاد و ثروت را نعمت الهي و نشانه اي از عنايت و توجه خداوند معرفي مي كند و به ارزشي بودن اقتصاد و ثروت از اين جهت توجه مي دهد.
اما اين بدان معنا نيست كه اقتصاد در ماموريت، اهداف و ارزش هاي والاي انساني زيربنا باشد؛ زيرا اگر بپذيريم كه نقش زيربنائي و قوام بودن را براي جامعه بازي مي كند، ولي انسانيت انسان به جامعه و يا اجتماعي بودن انسان باز نمي گردد، بلكه براساس آموزه هاي قرآني، انسانيت انسان به متاله و رباني بودن اوست كه مي تواند نقش خلافت الهي را به عهده گيرد. از اين رو معنويتي چون باورها و نگرش ها زيربنا قرار مي گيرد و مباني و اصول فرهنگي در جايگاه برتر جاي مي گيرد و ارزش و اعتبار واقعي را به دست مي آورد.
خداوند در آياتي چند سعادت انسان را در اصول و مباني معنوي چون يكتاپرستي و توحيد مي داند؛ زيرا اين اصول و مباني است كه جهت گيري كلان بشر را نشان مي دهد و زيربناي انسان و انسانيت را تشكيل مي دهد؛ چرا كه حركت به سوي متاله شدن و رباني گشتن و دست يابي به خلافت انساني را تنها مي توان در سايه اين بينش و نگرش به دست آورد و تحقق بخشيد.
البته اين بدان معنا نيست كه ما نقش اقتصاد و سلامت آن يعني اقتصاد عدالت محور را ناديده بگيريم، چرا كه از نظر قرآن، جامعه براي تحقق بخشيدن به اين هدف والاي آفرينش يعني خدايي و رباني شدن، نيازمند سلامت اقتصادي است؛ از اين رو خداوند در آيه 85 سوره اعراف و آيات 84 و 85 سوره هود بر نقش كليدي و حساس سلامت اقتصادي در كنار سلامت اعتقادي تأكيد مي كند و تأمين سعادت انساني را در گرو هر دو امر مي داند. اين بدان معناست كه هرگونه فساد در اعتقاد و اقتصاد مي تواند دسترسي به سعادت انساني را با مشكل مواجه سازد. بر همين اساس حضرت شعيب(ع) بر تصحيح و اصلاح روابط اقتصادي ناسالم جامعه خويش در كنار اصلاح مسائل اعتقادي پا مي فشارد و آن را در صدر آموزه هاي خود قرار مي دهد. (اعراف، آيه85 و نيز هود، آيات 84 و 87 و شعراء، آيات177 و نيز 181 تا 183)
نقش محوري اقتصاد در كنار مسايل اعتقادي را مي توان از كنار هم قرار گرفتن اين دو در آياتي از جمله 3 سوره بقره و 41 و 43 و 83 و 177 و 277 همين سوره و 39 سوره نساء و نيز 2 و 3 سوره انفال و آيات ديگر قرآن به دست آورد. البته در همه اين آيات همچنان نقش تقدمي اعتقاد مورد تأكيد است و از نظر رتبه و درجه، اصول اعتقادي زيربنا قرارگرفته است؛ چرا كه بينش ها و باورهاست كه همگرايي را سبب مي شود و جامعه را شكل مي بخشد و جهت اقتصادي را سامان مي دهد. چنان كه بينش ها و باورها و نگرش هاي اعتقادي است كه انسانيت انسان را معنا مي بخشد؛ هر چند كه اقتصاد به اين معنا كمك مي كند تا تحقق و فعليت يابد.
برهمين اساس مي توان از قوام بودن اقتصاد به يك معنا سخن گفت ولي هرگز اين به معناي اين نيست كه اصول معنوي و فرهنگي در درجه دوم قرار گيرد و يا در كنار آن نهاده شود، بلكه اصول معنوي و فرهنگي همواره زيربناي جامعه است و اقتصاد به همان معناي پيش گفته نقش قوام بودن براي جامعه را به عهده دارد و در تحقق و فعليت يابي انسان و خلافت و متاله و رباني شدن او كمك مي كند.
بر پايه اين استدلال و آموزه هاي قرآني است كه بر اقتصاد معنويت محور به معناي بنياد و زيربناي حركت هاي اقتصادي تأكيد مي شود؛ چرا كه جهت گيري هاي اقتصادي و سمت و سوي آن را معنويت و بينش ها و نگرش ها و باورها مشخص مي سازد. اين گونه است كه جامعه ايماني و ديني از نظر نگاه به مسايل اقتصادي تفاوت جوهري و جدي با جوامع غيرايماني پيدا مي كند و نگرش اسلام به اقتصاد بر خلاف نگرش اشتراكي ماركسيسم يا كاپيتاليسم سرمايه دار محور خودنمايي مي كند.
جهت گيري هاي اقتصاد براساس معنويت و باورها از نظر آموزه هاي قرآني جهاد اقتصادي بايد براساس باورها شكل گيرد و جهت گيري و سمت و سوي آن را باورها و نگرش ها تعيين كند؛ چرا كه اقتصاد هرچند كه قوام جامعه است و جامعه براي تحقق اهدافي از جمله اهداف اقتصادي يعني آسايش شكل مي گيرد، ولي خود اين اهداف اقتصادي از اهداف مياني است؛ زيرا جامعه هدفي والاتر را در نظر دارد كه همان سعادت واقعي با متاله و رباني شدن انسان است.
بر اين اساس خداوند به صراحت بر لزوم وسيله قرار گرفتن ابزار اقتصادي براي تحصيل امور معنوي و آخرتي در آياتي از جمله آيه 77 سوره قصص تأكيد مي كند. اين معنا در آيه 34 سوره مورد اهتمام بيشتر قرار مي گيرد و بر لزوم ترجيح اهداف و ارزش هاي والاي معنوي بر امور اقتصادي تأكيد مي شود.
بنابراين، توجه و اهتمام به امور اقتصادي و قوام دانستن آن براي جامعه به معناي زيربنا قرار دادن اقتصاد و روبنا دانستن امور معنوي نيست؛ زيرا نقش اقتصاد از نظر اسلام و قرآن، بهره مندي از آن در اهداف معنوي يعني رباني شدن انسان است. (توبه، آيه 75 و نيز صف، آيات 10تا12)
دست يابي انسان از طريق متاله و رباني شدن و رسيدن به حيات طيب و زندگي پاك (نحل، آيه 97) به خوبي نشان از جايگاه محوري و زيربنايي معنويت دارد، هر چند كه در اين آيه و آيات ديگر، بر نقش تأثيرگذار اقتصاد در تحقق اين هدف والا تأكيد شده است و از انسان خواسته شده تا ميان اين دو جمع كند؛ زيرا تحقق اهداف اقتصادي كمك شاياني در تحقق بخشي به اهداف معنوي و رسيدن آسان و ساده انسان به آن مي كند. از اين رو فرمان داده شده تا ميان دين و دنيا و معنويت و اقتصاد جمع متعادل و متوازني از سوي انسان و مديران اقتصادي جوامع در برنامه ريزي و سياست گذاري ها انجام پذيرد. (بقره، آيه 201 و نيز نساء، آيه 134 و نحل، آيات 30 و 97 و آيات ديگر)
در اين راستا در آموزه هاي قرآني، آزادي هاي اقتصادي باتوجه به بينش و نگرش خاص هستي شناختي و انسان شناختي مشخص شده و برخي از انواع شيوه ها و معاملات اقتصادي باطل و حرام دانسته و ممنوع شده است.
به عنوان نمونه هرگونه رفتار ظالمانه از توليد تا توزيع تا مصرف، تقبيح شده و اجازه داده نمي شود تا منابع توليد، ناعادلانه در دست برخي از اقشار جامعه يعني اغنيا و ثروتمندان قرار گيرد (حشر، آيه7) و يا از تبادلات و معاملات ربوي يا كم فروشي و گران فروشي به سبب ظالمانه بودن آن نهي شده (بقره، آيات 275 و 278 و 279 و نيز هود، آيات 84 و 85 و نيز شعراء، آيات 181 تا 183) و در مقام مصرف از مصرف بي رويه و اسرافي و تبذيري برحذر داشته شده است. (انعام، آيه 141 و نيز اعراف، آيه 31 و اسراء، آيات 36 و 37)
دعوت به اصلاحات اقتصادي و تصحيح روش هاي نادرست از سوي خداوند و پيامبران، به سبب مخالفت آن با اصول و مباني اصلي و نگرشي و باورها مي باشد. به اين معنا كه بسياري از محدوديت ها و نادرست و فاسد دانسته شدن معاملات و رفتارها و عملكردهاي اقتصادي به سبب اين است كه با اصول و مباني نگرشي و بينشي و باورهاي اسلامي هماهنگ و سازگار نيست. از اين رو خداوند خواهان اصلاحات دايمي در عرصه اقتصادي و نظارت هميشگي در اين زمينه براي حفظ سلامت اقتصادي براساس آموزه هاي قرآني و ديني است. (اعراف، آيه 85 و آيات ديگر)
اين كه برخي از اقسام معاملات، فاسد و ناصحيح دانسته مي شود و از آن پرهيز داده شده به سبب اين است كه اقتصاد در راستاي اهداف آفرينش هستي و انسان به چرخش و گردش درنيامده و لازم است تا با بازسازي و اصلاح و تصحيح، جريان درست اقتصادي و گردش سالم اقتصادي تحقق يابد و اهداف خداوندي از طريق اعمال درست مديريت اقتصادي به دست آيد. (هود، آيات 84 و 85 و 88 و نيز شعراء، آيات 177 و 181 و 182 و 183)
به هر حال از آموزه هاي قرآني اين معنا به دست مي آيد كه اقتصاد هر چند در جايگاه ارزشي مهم و نقش بنيادي در عرصه قوام جامعه و تحقق اهداف آفرينشي هستي و انسان قرار دارد، ولي هرگز نمي تواند زيربنا باشد و رفتارهاي انساني و جهت گيري ها و سمت و سوي هاي جامعه و انسان براساس اقتصاد شكل گيرد؛ زيرا چنين نگرشي به اقتصاد موجب مي شود تا انسان به ابزاري در دست اقتصاد تبديل شود و جايگاه والاي انسانيت و معنويت سقوط كند.
اگر اقتصاد زيربنا باشد آدمي از مسير درست و سالم آفرينش خارج مي شود و ثروت و اقتصاد و ماديات سبك زندگي انساني را تعيين مي كند و ابزار به جاي هدف مي نشيند و هدف و وسيله جابه جا مي شود. بر اين اساس جهاد اقتصادي مورد نظر تحقق نخواهد يافت؛ زيرا اقتصاد هر قدر جايگاه مهم و نقش ارزنده اي داشته باشد نمي تواند در حد و اندازه هدف باشد؛ بلكه همواره وسيله و ابزاري براي تحقق اهداف معنوي و ارزشي انسانيت انسان است.
پس بايد رويكردهاي برنامه ريزان و سياست گذاران همواره به گونه اي باشد كه نقش ها جايگزين و جابه جا نشود و اقتصاد، محوريت نسبت به معنويت نيابد بلكه معنويت باشد كه رويكردهاي اقتصادي را تعيين كند. در چنين حالتي است كه اقتصاد سالم معناو مفهوم مي يابد و جامعه ايماني از مسير درست منحرف نمي شود؛ وگرنه نهايت دستاوردي كه نصيب جامعه خواهد شد، يك اقتصاد بيمار سرمايه داري به ظاهر پايدار و پيشرفته است كه از معنويت و عدالت رنج مي برد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14