(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 24 مرداد 1390- شماره 20000

مردم اسلام را مي خواهند
رابطه بين فرد و دولت در ليبراليسم

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مردم اسلام را مي خواهند

تفاوت جمهوري اسلامي ايران با جمهوري هاي اسلامي ديگر
جمهوري اسلامي، از لحاظ معناي تحت اللفظي، بر دو پايه استوار است: يكي جمهور مردم؛ يعني آحاد مردم و جمعيت كشور. اينها هستند كه امر اداره كشور و تشكيلات دولتي و مديريت كشور را تعيين مي كنند. و ديگري اسلامي؛ يعني اين حركت مردم، بر پايه ي تفكر اسلام و شريعت اسلامي است.
اين، يك امر طبيعي است. در كشوري كه اكثريت قريب به تمام آن مسلمان هستند، آن هم مسلمان مؤمن و معتقد و عامل، كه در طول زمان، ايمان عميق خودشان را به اسلام ثابت كرده اند و نشان داده اند، در چنين كشوري، اگر حكومتي مردمي است، پس اسلامي هم است.
مردم اسلام را مي خواهند. اين از روز اول گفته شد و در طول سالهاي متمادي نيز تجربه گرديد. امروز هم واضح ترين حقيقت در نظام ما اين است كه آحاد و توده ي مردم، از نظام حاكم بر كشور مي خواهند كه مسلمان باشد و مسلماني عمل كند و اسلام را در جامعه تحقق ببخشد.
اين حكومت و اين نظام، با اين نام در دنيا اعلام شد و تشكيل گرديد؛ مردم هم رأي دادند. رأي را هم ـ همان طور كه عرض كردم ـ در حقيقت مردم به اسلام دادند و نام جمهوري اسلامي را حاكي از اسلام دانستند؛ لذا آرايشان را به نام جمهوري اسلامي در صندوق ريختند.
دنيا چنين نظامي را نمي شناخت و تا آن وقت سابقه نداشت. البته به نام جمهوري اسلامي، قبل از ما باز هم در دنيا كشورهايي بودند. هم در آسيا و هم در آفريقا، كشورهايي وجود دارد كه عنوان رسمي آن، جمهوري اسلامي است. شايد كساني در دنيا و حتّي كساني در داخل كشور هم بودند كه در اول كار تصور مي كردند كه اين جمهوري اسلامي هم مثل آن دو جمهوري اسلامي است كه قبلاً تشكيل شده بود و اسمش اسلامي است و در عمل هيچ گونه فرقي با كشورهاي غيراسلامي ندارد؛ نه مجلس و دستگاه قانونگذاري آن موظف است كه قوانين را بر اساس شريعت اسلام وضع كند؛ نه رؤساي اين كشورها موظفند كه اسلام را ترويج بكنند و نه مردم از اين دولتها توقع اجراي احكام اسلامي دارند.
خطبه هاي نماز جمعه ي تهران ـ 10/1/69
جمهوري اسلامي، شكست جهان دوقطبي
تا قبل از آن [برقراري نظام جمهوري اسلامي]، دنيا دو نوع حكومت را در طول سالهاي متمادي تجربه كرده و پذيرفته بود؛ يكي دمكراسيهاي غربي، و ديگري حكومتهاي كمونيستي. در دوران قديم، سلاطيني بودند كه با استبداد رأي حكومت مي كردند؛ بدون اين كه قانوني برايشان وجود داشته باشد؛ قانون را هم خودشان وضع مي كردند و اراده ي آنها، كارگزار و حاكم مطلق در بين مردم بود. اين، يك روش مرتجعانه و باستاني در حكومت است؛ اگرچه همين امروز هم كشورهايي هستند كه با همين روش، اما با شكلها و نامهاي مختلف اداره مي شوند و قبل از انقلاب، كشور خود ما با همين روش اداره مي شد. بعد از آن كه كشورهاي مترقي عالم توانسته بودند از اين گونه استبدادها خودشان را خلاص بكنند، دو نوع حكومت را تجربه كرده بودند و مي شناختند: يكي دمكراسيهاي غربي، كه در كشورهاي غربي و اقمار آنها رايج بود؛ يكي هم حكومتهاي كمونيستي، كه خودشان اسمش را حكومتهاي كارگري گذاشته بودند؛ اگرچه در رأس اين حكومتها، اعيان و اشراف بودند، نه كارگران، و در بالاي هرم آن قدرتها، كساني كه قدرتراني و حكمراني مي كردند، با همان سلاطين و رؤساي غيرسبك خودشان تفاوتي نداشتند!
اين دو اردوگاه غرب و شرق، با يكديگر هم بشدت مقابله داشتند و همديگر را نفي مي كردند؛ اما وقتي جمهوري اسلامي ـ اين سبك جديد حكومت ـ پديد آمد، هر دو اردوگاه با حيرت و سپس با وحشت، در مقابل نظام جمهوري اسلامي قرار گرفتند!
خطبه هاي نماز جمعه ي تهران ـ 10/1/69
خصوصيات جمهوري اسلامي
علت چه بود؟ علت اين بود كه جمهوري اسلامي، داراي خصوصياتي بود كه هر دو سبك حكومت رايج در آن دو اردوگاه را نفي مي كرد و آنها را براي زندگي بشر، غلط و مضر مي دانست و آن را اعلام مي كرد. به عبارت ديگر، آن دو سبك حكومت كه در شرق و غرب رايج بودند، مشتركاتي داشتند و فرهنگ عمومي در اين كشورها يكسان بود. آن فرهنگ، عبارت از كشاندن آحاد مردم به غفلت و رها كردن زمام شهوات و هواهاي نفساني بود. اين، چيزي بود كه در هر دو سبك حكومت وجود داشت و وجود دارد. اين، فرهنگ مشترك شرق و غرب است.
با اين خصوصيات مشترك، اسلام مخالف بود و اعلام مخالفت كرد و گفت كه حكومت جمهوري اسلامي، استقلال كامل ملّت تحت تابعيت خود را تضمين و تأمين مي كند. اين استقلال كامل، شامل استقلال سياسي و اقتصادي و بالاتر از همه، استقلال فرهنگي است. يعني جمهوري اسلامي، به اين اكتفا نكرد كه حكومتي را مستقل از قدرتها به وجود بياورد؛ اين قدم اول است.
1. استقلال سياسي
كشورهايي كه به استقلال مي رسند، قدم اول استقلال آنها همين است كه نظام سياسي خودشان را مستقل كنند؛ يعني حكومتي مستقل از نفوذ قدرتهاي بيگانه به وجود آورند. به اين هم اكتفا نكرد كه در جهت استقلال اقتصادي حركت بكند.
2. استقلال اقتصادي
استقلال اقتصادي، از استقلال سياسي مشكل تر و ديرياب تر است. مي بينيد كه به آساني نمي شود رشته هاي نفوذ و سلطه ي اقتصادي قدرتها و دولتهاي بيگانه را قطع كرد. اگر كشوري بخواهد به سمت استقلال اقتصادي برود، احتياج به نيروي انساني كارآمد، منابع درآمدزا، امكانات فراوان، دانش، تخصص، همكاريهاي علمي و فني بين المللي و بسياري از چيزهاي ديگر دارد. كشورهاي انقلابي و كشورهايي كه تازه به استقلال مي رسند، براي به دست آوردن همه ي اين مقدمات و ابزار استقلال اقتصادي، دچار زحمت و دردسرند.
كشور ما از ساعت اول، در جهت استقلال اقتصادي حركت كرد. درست است كه قبل از انقلاب، تسلط حكومتهاي وابسته، يك اقتصاد كاملاً وابسته ي به غرب و بخصوص امريكا را در اين كشور رشد داده بود و بريدن اين رشته ها كار بسيار دشواري بود؛ اما اين رشته ها بريده شد و ما توانستيم در جهت استقلال اقتصادي حركت كنيم.
البته تا رسيدن به يك استقلال اقتصادي كامل، هنوز فاصله داريم و مردم بايد كار كنند، جوانان بايد درس بخوانند، متخصصان بايد تلاش نمايند و كساني كه مي توانند در اين مقصود مهم ملي كمك كنند ـ هر گونه كمكي ـ آن را بايد انجام دهند.
براي يك كشور، استقلال اقتصادي يك ضرورت حياتي است. وقتي رشته هاي اقتصاد يك كشور به بيگانگان وصل باشد، معنايش اين است كه رگ حيات و تغذيه ي اين پيكر به جايي ديگر وصل است؛ پس اختيار در دست ديگري خواهد بود.
بيشتر كشورهاي انقلابي در قرن معاصر، متمايل به شرق بودند. اينها از دولتها و قدرتهاي شرقي استفاده مي كردند. مثلاً وقتي كه چين انقلاب كرد، تا ده سال بلكه بيشتر، كشور شوروي ـ كه برادر بزرگ او محسوب مي شد و در انقلاب سوسياليستي پيشگام بود ـ به چين كمك اقتصادي و فني مي كرد و متخصص و كارشناس به آن كشور مي فرستاد. ساير كشورهاي كمونيستي هم همين گونه بودند. اما جمهوري اسلامي، براي بريدن رشته هاي پيوند و وابستگي اقتصادي خود، فقط به اراده ي نيرومند ملّت خويش و استعداد درخشان ايرانيان متكي بود و هست. پس، در راه استقلال اقتصادي، ملّت ما پيش رفت و باز هم پيش مي رود و بحمدالله برنامه ريزيها در همين جهت حركت مي كند و بايد هم بكند.
3. استقلال فرهنگي
اما از همه ي اينها مهم تر، استقلال فرهنگي بود. جمهوري اسلامي، از اول نشان داد كه زير بار فرهنگ مبتذل و فاسد غربي نخواهد رفت. اين نكته را من عرض كنم كه سلطه ي واقعي قدرتها، سلطه ي فرهنگي است. يعني اگر ملّتي بتواند فرهنگ و باورها و اعتقادات و رسوم و آداب و عادات خود را، و در مرحله ي بالاتر، زبان و خط خويش را در ملّت ديگري نفوذ بدهد، بر آن ملّت مسلط است و سلطه ي او، يك سلطه ي حقيقي است؛ كاري كه در دوره اي از اين دويست سال گذشته فرانسويها با كشورهاي ديگر كردند، و در يك دوره ي ديگر انگليسيها كردند، و در اين اواخر امريكاييها انجام دادند؛ يعني زبان و خط و فرهنگ و روشهاي زندگي خودشان را به هر كشوري كه توانستند، صادر كردند. اگر كشوري از لحاظ اقتصادي هم مستقل باشد و وابسته ي به قدرتها نباشد، اما چنانچه قدرتهاي بيگانه بتوانند فرهنگ خودشان را در اين كشور نفوذ بدهند، بر آن مسلطند.
فرهنگ، مثل آب و هواست. فرهنگ، يعني همين رسوم و آدابي كه بر زندگي من و شما حاكم است. فرهنگ، يعني باورها و اعتقادات ما و چيزهايي كه زندگي شخصي و اجتماعي و داخل خانه و محيط كسب يك جامعه با آنها روبه روست. جمهوري اسلامي، فرهنگ غربي را رد كرد و گفت ما فرهنگ مستقل اسلامي داريم.
اسلام، تكليف مسلمانان را در معاشرت، در كيفيت زندگي فردي، در خورد و خوراك، در لباس پوشيدن، در درس خواندن، در روابط با حكومت، در روابط با يكديگر و در معاملاتشان معين كرده است. ما نمي خواهيم اينها را از غربيها ياد بگيريم و از آنها تقليد كنيم. جمهوري اسلامي، از اول اين را نشان داد.
در غرب، ارتباط بي بندوبار زن و مرد، يك كار رايج است و عدم حجاب و واسطه و فاصله يي بين زن و مرد در معاشرتها، يك كار معمولي است. نمي گوييم كه در كشورهاي غربي، همه ي مردان يا زنان فاسدند. نه، چنين ادعايي نمي كنيم، چنين تهمتي نمي زنيم؛ واقعيت هم ندارد. در ميان آنان، يقيناً مردان و زنان خوب و نجيب هم هستند؛ اما آزادي جنسي در جوامع غربي حاكم است. اين، در آن جا يك فرهنگ است. در فرهنگ غربي، آزادي شهوات جنسي، يك امر مباح و مجاز و بي قيدوشرط است.
بعضي از كشورهاي غربي، در اين قسمتها خيلي هم پيش رفته اند و زندگي خودشان را به شكهاي شرم آوري درآورده اند و البته پشيمانند. اين چيزي است كه متفكران و سياستمداران و برنامه ريزان و مديران كشورهاي غربي در آن گير كرده اند و واقعاً برايشان مشكل درست كرده است.
غرب، اين فرهنگ و اين خصلت و خو و عادت را به تمام كشورهاي ديگر هم صادر كرد. در كشورهاي ديگر، چنين فسادي نبود. در كشورهاي اسلامي و حتّي كشورهاي غيراسلامي شرق هم، چنين چيزي وجود نداشت؛ اين را غربيها وارد كردند.
جمهوري اسلامي، در مقابل اين مفاسد ايستاد و از اول اعلام كرد كه به روابط بي بندوبار زن و مرد معتقد نيست؛ معتقد به وجود حجاب و روابط اسلامي ميان زن و مرد است، و بر اين مسأله هم پافشاري كرد. به نظر بعضيها، اين يك مسأله ي فرعي و جزيي است؛ در حالي كه اشتباه مي كنند، اين مسأله ي بسيار مهمي است.
خطبه ها نماز جمعه ي تهران ـ 10/1/69
پاورقي

 



رابطه بين فرد و دولت در ليبراليسم

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
گرايش غالب امروز حاكم بر جهان غرب اين است كه مردم جامعه بايد در انجام خواسته هاي فردي خود، هرچه بيشتر آزاد باشند و هيچ مسئوليتي در برابر اداره جامعه برعهده افراد نيست، و تنها گروه خاصي را همين مردم انتخاب و تعيين مي كنند تا حد لازم و ضروري مديريت جامعه را عهده دار شوند و در اجراي مقرراتي كه خود مردم وضع مي كنند، سهيم باشند. بنابراين دولت بايد كمترين تصرف را در زندگي مردم داشته باشد، و هر يك از افراد بايد از بيشترين آزادي در رفتار خود برخوردار باشند. اين آزادي شامل فعاليت هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي مي شود و دولت تنها حق دارد آن اندازه اي كه براي حفظ نظم جامعه ضروري است در امور مردم دخالت كند؛ نه بيش از آن. اين گرايش را، به طور عام، ليبراليسم مي نامند. براين اساس، حداكثر آزادي براي افراد ثابت مي شود، اما آنان در برابر مشكلات اجتماعي مسئوليتي ندارند.
بنابراين گرايش، اگر در جامعه اي حوادثي- چه حوادث طبيعي و چه حوادث اجتماعي- پيش آيد كه براي قشر خاصي در جامعه، يا حتي براي اكثريت مردم مشكلاتي به وجود آورد، افراد هيچ مسئوليتي براي رفع اين مشكلات ندارند. براي نمونه، اگر بخش عظيمي از جامعه مبتلا به فقر كشنده اي شدند كه آنان را در آستانه بيماري، مرگ و فساد قرار دهد، افراد در برابر اين پديده اجتماعي هيچ مسئوليتي ندارند. در اين صورت، اگر كسي دلش خواست، از روي عاطفه انساني يا به مقتضاي مذهبي كه پذيرفته، كمكي به مردم مي كند و اگر دلش نخواست، هيچ كس نمي تواند او را ملزم به داشتن مسئوليت اجتماعي و صرف كردن نيرو و توان براي رفع مشكلات اجتماعي كند. براساس اين نظريه سكولاريستي فردگرايانه و انسان محور، حتي اگر در جامعه اي مردم زيادي مبتلا به فقر باشند، كساني كه ثروت هاي هنگفت دارند، حق دارند به منظور جلوگيري از پايين آمدن نرخ كالاهايشان، كالاهاي افزوده خود را به دريا بريزند يا بسوزانند. همين گونه، اگر مرض و بيماري در قشر خاصي از افراد جامعه شايع شد و به ثروتمندان و سرمايه دارها سرايت نكرد، اين اهل ثروت و مكنت، هيچ احساس مسئوليتي در برابر آن قشر ضعيف نخواهند داشت. آنان با خود خواهند گفت اگر دولت مي تواند آنها را معالجه كند و اگر نمي تواند، هر بلايي كه به سر آنان آيد به ما ربطي ندارد. حداكثر كاري كه ما مي كنيم پرداخت كردن ماليات به ميزاني است كه دولت براي ما در نظر گرفته است. البته ممكن است در بين آنها كساني باشند كه به اقتضاي عاطفه انساني يا مذهب خاص، به ارزش هاي اخلاقي پايبند باشند و در اين جهت نيز تلاشي صورت دهند. اما اينان به اقتضاي گرايش ليبراليستي شان احساس مسئوليتي نمي كنند؛ دولت هم در يك محدوده خاصي كه قانون گذار براي آن تعيين كرده است. ماليات را اخذ مي كند. اين ماليات ها هم تا حد مشخصي است كه دولت آنها را به مصارف خاص تعيين شده مي رساند و اگر اين ماليات ها كفاف آنها را نداد، باز بايد قانوني وضع شود و سهم ماليات ها بالا رود. در اينجا وظايف ديگري به عهده دولت خواهد آمد كه همان گرايش ليبراليستي مانع از آن مي شود؛ زيرا از منظر چنين ديدگاهي، نبايد بار دولت سنگين شود. اگر نمايندگان مجلس هم ليبرال باشند، اجازه نمي دهند كه سطح ماليات ها به منظور امكان خدمت بيشتر توسط دولت، بالا برود؛ چه، بايد ماليات ها از جيب خود آنها هم درآيد. اين گرايش امروزه در كشورهاي غربي و به ويژه كشورهاي سرمايه داري، بسيار رواج دارد و حتي آنان در تلاش اند تا اين فرهنگ را به كشورهاي ديگر هم صادر كنند.
در مقابل گرايش پيش گفته، گرايش ديگري وجود دارد كه اساسش يك ديدگاه فلسفي و عقلاني و يا اعتقاد مذهبي است. بر اين اساس، هر فردي در برابر افراد ديگر و جامعه مسئول است، و چنان نيست كه هر كس بتواند در زندگي، به هر قدر و هر شكلي كه بخواهد، فعاليت كند و نگران مردم ديگر نباشد. فعاليت هاي اقتصادي هم تا آن حد آزاد است كه به منافع كل جامعه ضرر نزند. منافع جامعه هم تنها براساس درآمد ملي، آن گونه كه در كشورهاي غربي مرسوم است، تعيين نمي شود. در كشورهاي غربي وقتي درصدد سنجش ميزان رشد اقتصادي برمي آيند، مجموع درآمدهاي كشور را در نظر مي گيرند و ديگر كاري به اين ندارند كه اين درآمدها از چند درصد مردم به دست آمده و در اختيار چند درصد قرار گرفته است. زماني هم كه درصدد تعيين درآمد سرانه برمي آيند، مجموع اين درآمد را بر تعداد افراد تقسيم مي كنند؛ اما ديگر كاري به اين ندارند كه اين درآمد سرانه در دست چه كساني جمع شده است؛ چه بسا نود درصد مجموع اين ثروت، در اختيار تنها ده درصد مردم باشد و نود درصد مردم از گرسنگي رنج ببرند. اما گرايش مقابل، اين چگونگي محاسبه رشد اقتصادي و درآمد سالانه را زير سؤال برده، ملاك رشد اقتصادي يك كشور را ميزان درصد جمعيت زير خط فقر و بالاي خط فقر مي داند.
براساس گرايش اخير، يك جامعه همانند يك پيكر است؛ پيكر انسان از چندين دستگاه (همچون دستگاه بينايي و شنوايي) يا سيستم (همچون سيستم عصبي، تنفس و گوارش)، و هر يك از اينها، خود، از چندين عضو تشكيل شده، و هر عضوي هم از ميليون ها و ميلياردها سلول به وجود آمده است. اگر بخشي از اين سيستم كلي بدن ناقص ماند، به كل بدن ضربه مي خورد. براي نمونه، اگر دستگاه گوارش كارش را به درستي انجام ندهد، خون هم به درستي ساخته نخواهد شد و اگر خون سالم به همه بدن نرسد، تمام اندام ها در معرض ضعف و ناتواني قرار خواهند گرفت. اگر دستگاه تنفس نيز نتواند به درستي به وظايف خود عمل كند، اكسيژن كافي به بدن نمي رسد و مشكلاتي براي تمام قسمت هاي بدن پيش خواهد آمد. چنانچه سيستم عصبي هم نتواند به درستي كار خود را انجام دهد، ممكن است اندام ها فلج شود و كل بدن نتواند كار خود را به درستي انجام دهد. بنابراين بخش هاي بدن همه به هم مربوط اند؛ بر يكديگر تأثير و تأثر متقابل دارند؛ و همه در برابر هم مسئول اند.
به همين گونه، هر يك از انسان ها كه در درون جامعه زندگي مي كنند، همانند سلول ها در پيكر انسان، به هم مرتبط اند و دستگاه هاي جامعه نيز به هم پيوسته است. البته در اين زمينه برخي، گرايش هاي افراطي دارند؛ چنان كه طرفداران اندام وارگي1 در جامعه معتقدند كه جامعه در حقيقت يك ارگانيزم زنده و داراي همين اندام هاي به هم مربوط است، و هويتي واحد و مستقل از هويت افراد دارد. اما در مقام تشبيه، شبيه شمردن جامعه به يك پيكر زنده و داراي اندام هاي مرتبط، تشبيه معقولي است كه مي تواند به منزله موضوع مشترك بين تمام كساني كه به مسئوليت اجتماعي اهميت مي دهند، مطرح شود. اين گرايش به مردم مي آموزد كه خود را همانند سلولي در پيكر فرض كنند كه احتياج به همكاري ديگران دارند: از سويي بايد بكوشند كه نيازهاي ديگر اندام ها تامين شود؛ و از سوي ديگر، بايد نظارت داشته باشند تا مبتلا به آفت و بيماري نشوند؛ چرا كه اگر يك بيماري در درون سيستم وارد شود، كل بدن را به خطر مي اندازد. افراد در درون يك جامعه، نبايد تنها به خود بينديشند، بلكه بايد به فكر همشهريان، همسايگان و نزديكان خود نيز باشند. آنان بايد بدانند كه نفع شخصي شان در صورتي ضمانت بقا خواهد يافت كه ديگران هم سهمي در آن داشته باشند. اين گرايش كلي، در درون خود، مكاتب مختلفي همچون مكاتب سوسياليستي را جاي داده است.

1Organicism
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14