(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 23 مهر 1390- شماره 20048

تأملي در باب دشمن سازي و اسلام هراسي در هاليوود
هويت سازي براي ايالات بي هويت
سخنراني حسن رحيم پور ازغدي در جمع مسئولان و كارمندان صدا و سيما
رسانه ملي و حقوق مردم
سايه هاي مجهول
نگاهي به فيلم »زندگي با چشمان بسته« به كارگرداني رسول صدرعاملي سايه هاي مجهول
سينما به رنگ بيداري اسلامي
بحران بيكاري در بي بي سي
امپراطوري رسانه اي صهيونيسم در بن بست



تأملي در باب دشمن سازي و اسلام هراسي در هاليوود
هويت سازي براي ايالات بي هويت

مصطفي انصافي
چندين دهه است كه تهيه كننده ها و صاحبان شركت هاي هاليوودي با سوءاستفاده هاي خود از پديده سينما تن برادران لومير را در گور لرزانده اند. ماكسيم گورگي، نويسنده روس كه در تسويه هاي خونين رژيم استالين به جوخه آتش سپرده شد، پيشگويي تأمل برانگيزي از اين پديده دنياي مدرن ارائه داده بود؛ وي در سال 1896 يعني حدود يك سال بعد از ساخت سينما توگراف توسط برادران لومير پيشگويي كرده بود كه، علي رغم اينكه سينما پديده قابل توجه و جالبي است ولي در آينده نزديك بايد شاهد استفاده هاي سوء در جهت اشاعه فساد و فحشا باشيم. گورگي، آينده را خوب رصد نموده بود چون به فاصله چند دهه بعد از اختراع سينما، نوعي انقلاب جنسي سايه خود را به كل سينماي غرب انداخت. غلبه اين ايستارها همراه بود با رنگ و لعاب شبه علمي انديشه هاي فرويد.
به هر حال هاليوود گوي سبقت را ربود و بي وقفه توليد كرد. سينما از همان ابتدا مورد توجه سياستمداران قرار گرفت. البته بايد اذعان كرد كه توجه سياستمداران پديده را سياسي نكرد چون اساسا اين پديده خود ذاتا سياسي است. پديده اي كه با افكار عمومي سروكار دارد آن هم با جلوه اي خاص و خلسه آور، قطعا سياسي خواهد بود چون قابليت شكل دهي به اذهان توده ها را دارد. سياست هاي ماكياولستي و فرصت طلبانه از همان ابتدا در هاليوود نمايان بود. از همان آغاز توليدات سينماي هاليوودي در اختيار سياست هاي اين كشور قرار گرفت تا ذهن توده ها را به اشكال خاص به سمت و سوي معيني سوق دهد. هاليوود در كارنامه نخستين خود فيلمي همچون تولد يك ملت را دارد، اين فيلم را ديويد گريفيث كه از او با عنوان پدر سينماي آمريكا ياد مي شود كارگرداني كرد. در اين فيلم به جنبش كوكلس كلان پرداخته مي شود. كوكلس كلان، جنبشي نژادپرستانه بر ضد سياه پوستان بود كه توسط سربازان كهنه كار كنفدراسيون آمريكا تشكيل شده بود. گريفيث به خوبي تشخيص داده بود كه سركوب سياهان يكي از پايه هايي است كه قدرت ايالات متحده بر آن استوار شده، بنابراين با ايجاد يك محيط رعب و وحشت و نشان دادن يك چهره پليد از سياهان وظيفه خود را به نحو اكمل در قبال امپرياليسم آمريكا انجام داد. محتواي فيلم «تولد يك ملت » يكي از گرايش هاي مهم سياسي در سينماي آمريكا شد و در واقع با موفقيت اين فيلم بود كه هاليوود متولد شد. درونمايه اين فيلم به اين نكته اشاره دارد كه ملت آمريكا براي حضور داشتن و وجود داشتن همواره بايد يك «دشمن» داشته باشد. اين دشمن فرضي به آمريكاي بي هويت هويت اعطا مي كند تا در رقابت و دشمني با آن «غير» و «ديگري» به خود هويت بدهد. در كارنامه هاليوود نمونه هاي اين چنين را به وفور مي توان يافت. با شعله ور شدن آتش جنگ جهاني اول، گريفيث ايده اي جديد به سينماگران آمريكايي داد كه در موازات سياست خارجي ايالات متحده بود، گريفيث فيلم «قلب دنيا» را ساخت. وي در اين فيلم رويكرد ضدنژادپرستانه اي را اتخاذ كرد و يك سرباز سفيد را وادار كرد تا سرباز سياهپوست درحال احتضاري را ببوسد! چون وضعيت تغيير كرده بود، اين بار سياه پوست آمريكايي حاضر شد تا در لباس سرباز، جان خود را فداي آمال آمريكا كند. اين گونه بود كه اين پديده جريان زده شد و نه دوشادوش سياست خارجي بلكه به عنوان آلت دست و ابزار پيشبرد منافع ايالات متحده قرار گرفت.
سياست خارجي ايالات متحده مبتني بر «غيرسازي» و «دشمن تراشي» استوار شده و بدون آنها فرو مي پاشد. صنعت سينماي آمريكا، هاليوود، نيز به عنوان دستگاه فرهنگي ليبرال دموكراسي غربي همواره در حال ساخت قهرمان ها و ضدقهرمان ها است. روزي سياه پوستان ضدقهرمان و قطب شر بودند و سفيدهاي انگلوساكسون پروتستان (WASP) قهرمان و نماد خير. روزي ديگر ژاپني-ها، فاشيست ها و نازي ها محور شرارت شدند و غرب جبهه صلح جهاني و سعادت، در زمهرير جنگ سرد نيز شوروي سابق و ايدئولوژي كمونيسم به عنوان ابليس ياد شد و وجودش خطري براي صلح و سعادت و هاليوود هم با تمام قوا در جهت تخريب آن پيش رفت.
هاليوود همواره به تبعيت از سياست خارجي آمريكا به اصطلاح دشمنان آمريكا را شناسايي و در جهت امحاء شخصيت و فرهنگ آنها و تاكيد بر فرهنگ ليبرال دموكراسي كوشيده است. در هاليوود همواره شاهد قهرمانان و منجيان اسلحه بدست آمريكايي در سراسر جهان هستيم. از ويتنام تا جنگ خليج، افغانستان و عراق ما شاهد ناجياني هستيم كه به نام دموكراسي غربي دست به هر جنايتي مي زنند و باز به عنوان قهرمان معرفي مي شوند. سياست خارجي ايالات متحده از فرداي فروپاشي ديوار برلين و پا پس كشيدن شوروي از دور رقابت ها در سرگيجه اي ساختگي به سر مي برد و از فقدان (دشمن) يا يك ديگري، رنج مي برد و دچار بي هويتي شده بود تا اينكه مشاوران نظامي و مشاوران دانشگاهي پنتاگون و سيا دست به كار شدند تا تهديدي جديد را كشف و رونمايي كنند. ساموئل هانتينگتون در مقاله خود كه بعدها بصورت كتابي درآمد- برخورد تمدن ها- به معرفي چند تمدن در سراسر جهان دست مي زند و در نهايت اعلام مي دارد كه دربين تمدن هاي غربي، اسلاو، اسلامي، كنفوسيوس، هندو و.. تنها تمدن اسلامي توانايي به چالش كشيدن تمدن غربي مبتني بر ليبرال دموكراسي را دارد. نظريه برخورد بين تمدن هاي اسلام و غرب همواره بين مستشرقين غربي مطرح بوده و هانتينگتون صرفا آن را باز صورتبندي كرد و رنگ و لعاب تازه اي به آن داد. از دهه 90 به بعد اسلام در تيررس اهانت ها و رفتارهاي خصمانه آمريكا قرار گرفت تا اينكه درسال 2001 حوادث برنامه ريزي شده 11 سپتامبر رخ دادند، از آن پس اسلام دشمن شماره يك غرب و فرهنگ ليبرال دموكراسي معرفي شد و غرب تمام انرژي خود را صرف خنثي سازي نيروي اسلام كرد. دراين بين هاليوود، اين دستگاه تبليغاتي غرب در راستاي اهداف سياست خارجي آمريكا سنگ تمام گذاشت و فيلم هاي ضداسلام جايگاه خاصي در برنامه هاي اين دستگاه تبليغاتي يافت. در اغلب فيلم هايي كه درباره اسلام و مسلمانان در هاليوود ساخته شده، تلاش فزاينده اي در جهت معرفي مسلمانان با عنوان خشك مقدس، بي رحم، بدوي و نامتمدن شده و تلاش شده تا با چهره پردازي هاي منفي، مسلمانان به عنوان بدمن هاي فيلم معرفي شوند.
اين نوع تصويرسازي منفي دوكاربرد اساسي دارد؛ نخستين كارايي آن است كه با ساخت يك «ديگري» يك بيگانه و يا يك دشمن به وجود مي آيد و از اين طريق به خود هويت مي بخشد و خويشتن را از تهي گشتگي رها مي سازد. اين كارايي باعث همبستگي و اتحادي صوري در غرب شده، چون كه همه آنها يك «ديگري» مشترك براي خود تعريف كرده اند؛ اتحادي كه در پيماني همچون «ناتو» قابل رصد است.
كاربرد دوم اين تصويرسازي منفي به جوامع اسلامي و مسلمانان باز مي گردد. از آنجا كه رسانه هاي غربي و عمده ترين آنها كه همان هاليوود است در سطح جهاني توليدات خود را عرضه مي كند، از اين رو متاسفانه قدرت نفوذ و تاثيرگذاري زيادي در بين جوامع مسلمان پيدا كرده اند. در نتيجه با ارائه تصويري منفي از مسلمانان به خود مسلمانان، آنها را نسبت به خود بدبين و مأيوس مي سازند. هاليوود با نشان دادن چهره اي نامتمدن و خشن از اسلام قصد دستكاري قواي تفكر مسلمانان را دارد تا از وراي اين تصوير به توجيه سياست هاي استعماري خود نسبت به سلطه كشورهاي مسلمان (به ويژه كشورهاي عربي) و مهار و امكانات آنان بپردازد. از اين منظر سينماي هاليوود يكي از عمده ترين ابزارهاي غلبه نرم بر جهان اسلام است چون با تزريق ايستارها و انگاره هاي ليبرال سرمايه داري به مسلمانان، آنان را نسبت به شعائر مذهبي و تظاهرات ديني خود سست مي سازد و به آنها مي قبولاند كه تنه فرهنگ مترقي و پيشرفته، فرهنگ ليبرال دموكراسي غربي است و هر كه سوداي پيشرفت دارد بايد سوار بر اين قطار شود.
براي مهار هر ابزاري بايد از توانايي هاي همان ابزار سود جست؛ از اين رو براي مقابله با تهديدات فزاينده رسانه هاي غربي نيز بايد از خود رسانه سود جست. اين جنس ازتهديدات فرهنگي را بايد با ايجاد حس تعهد و وظيفه شناسي دربين كارگزاران فرهنگ سازي خنثي كرد. اگر فيلمساز مسلمان در برابر اين تهديدات احساس تعهد كند مي تواند با ساخت و توليد محصولات سينماي فاخر هم به اعتلاي صنعت سينماي كشور خود كمك نمايد و هم مخاطبان خود را در برابر تهديدات رسانه اي غرب واكسينه نمايد. در نتيجه مقابله با تهاجم فرهنگي غرب تنها به همت و تلاش كارگزاران عرصه فرهنگي بستگي دارد.

 



سخنراني حسن رحيم پور ازغدي در جمع مسئولان و كارمندان صدا و سيما
رسانه ملي و حقوق مردم

صدا و سيما با داشتن ايستگاه ها و كانال هاي راديويي و تلويزيوني كار سختي را در تامين برنامه هاي اين ايستگاه ها و كانال ها برعهده دارد بستن دهان هميشه باز و معده فراخ اين همه فرستنده، مطلبي است كه واقعا مولدان بسيار پركاري مي طلبد؛ به خصوص كه شما به دلايل اخلاقي و به اقتضاي آنچه شرافت و فضيلت اين ملت ايجاب مي كند، از بسياري جاذبه هاي اصلي رسانه ها در دنياي معاصر به الزام و التزام اخلاقي دستتان كوتاه است؛ يعني به سراغ خشونت، سكس، ماليخوليا، لهو و لعب هاي افراطي، هتك حرمت افراد براي مضحكه، دميدن در شعله ابتذال و تجمل، نبايد برويد و اين معني اش آن است كه در بازار رسانه ها كه بازار كميت است، شما بايد با دستي خالي، دست به ريسك هاي بالا زنيد و وارد يك رقابت نابرابر با رسانه هاي دنيا بشويد و افكار عمومي را از همه آن جاذبه هاي صوري منصرف كنيد و متوجه كنيد به جمال حقيقت كه كار بسيار سخت و البته انبيايي است. آن وقت شدت توليد دو كلمه حرف حساب و قابل شنيدن به نحوي كه گوش هاي مردم را زخمي نكند، كار بسيار كمرشكني است. بنابراين، بنده با قدرداني و تشكر شروع مي كنم. دليل ديگر كه شايد به نفع اهميت كار شما عزيزان بشود اقامه كرد، اهميت «افكار عمومي» است و اعتمادي كه افكار عمومي به كسي يا نهادي مي كنند كه به ديگران نمي كنند و هرآن ممكن است جاي آن دو نفر با هم عوض بشود. چون درست است كه مردم گوش دارند، اما مردم گوش نيستند و ما هم مي دانيم كه خودمان نمي توانيم اين طور تصور كنيم كه بالاخره گوش هاي مردم بخواهيم يا نخواهيم باز است و كافي است كه فضاي خالي گوش اينها را پر كنيم، چون ممكن است مردم خيلي چيزها را بشنوند، اما گوش نكنند. اگر شنيدن غيرارادي است، گوش دادن و گوش كردن ارادي است.
اگر واقعا شما فكر مي كنيد ذهن، زبان و دل ميليون ها انسان در اختيار شماست، آيا مي شود چنين ادعايي كرد كه مستمعان منفعلند و متكلمان فاعل، يا اينكه قضيه اين قدرها هم مكانيكي و قابل تحليل نيست.
مخاطبان شما هر آينه ممكن است كه رويشان را از شما برگردانند؛ يعني گوششان را روي حرف بنده و شما ببندند، هرچند حرف حساب بشوند و گاهي به روي زيد و عمرو اين گوش را باز كنند، ولو حرف ناحساب بشنوند.
اگر به گوش و چشم مردم و فرصتي كه به ما (رسانه) مي دهند احترام نگذاريم، ممكن است پس بگيرند و آن كساني كه قدر اين اعتماد را بيشتر بدانند و با اين اعتماد عمومي بازيگوشي نكنند، آنها موفق اند. بنابراين بايد آن شيوه هاي حرف زدن با مردم- به خصوص مردمي كه چند ميليون نفر آنها را مي توان جزو نخبگان شمرد و تحت تاثير تربيت هاي امام(ره) و ارتقاي سطح فرهنگ پس از انقلاب اسلامي قرار دارند- دائما ترميم و جراحي بشود و دائم معماري بشود و ببينيم كه كجاي كار ما احيانا نشتي دارد كه گاهي برخي حرف ها در فاصله دهان ما تا گوش مردم، مثل اينكه بخار مي شود و به هوا مي رود يا اينكه يخ مي زند و وارد فاهمه آنها نمي شود. بازي كردن با اعتماد شنيداري و ديداري مردم از بازي كردن با دم شير خطرناك تر است و اين نكته اي است كه مولدان در يك رسانه بايد به آن توجه داشته باشند. جامعه اگر ببيند رسانه اي چند بار آژير بي خودي مي كشد، يا نسبت به يك خطر و يك فساد واقعي كم لطفي و كم اعتنايي مي كند، يا فلان واقعيت را با ابعاد كاريكاتوري و غيرواقعي ارائه مي دهد، آن جامعه ممكن است سامعه و باصره خودش را از رسانه و صاحبان رسانه پس بگيرد. ما با مردمي بسيار هوشيار مواجهيم. من فكر مي كنم، حتي همين عوام ما، داراي يك قوه پنهاني غيرقابل پيش بيني هستند.يك شعور و هوش دسته جمعي، يك حس ششمي كه از آن پنج حس ديگر بيشتر و دقيق تر كار مي كند، ولو اينكه خيلي ها جدي اش نمي گيرند، درست سر وقت درك مي كند و وارد عمل مي شود و تصميم مي گيرد و غافلگير مي كند و اقبال و ادبارش، به نظر من، حساب شده است، ولو اينكه ما به آن بي توجه باشيم و گاهي چه بسا مستمع از متكلم داناتر است و گوينده كه فكر مي كند دارد حرف هاي خيلي مهمي پشت تريبون مي زند، شنونده زير لب به آن مي خندد؛ اگر اين اتفاق خداي ناكرده براي رسانه هاي ما بيفتد كه بيننده و شنونده زيرلب به گوينده بخندد و او متوجه نشود و فكر كند كه جدي به او گوش مي كنند، بسيار خطرناك تر از جاهاي ديگر و كشورها و رسانه هاي ديگر است. چون رسانه ديني يا رسانه منتسب به دين، تمام سرمايه اش اعتماد و ايمان مردم است. از ميان قواي بشري، بيشترين تمركز يك رسانه ديني در جامعه ديني به جاي قوه غضبيه و قوه شهويه، بايد به قوه عاقله و درك مردم و احساس آنها باشد.
صداوسيما بايد نسبت به حقوق مردم با دقت و توجه به اقتضائات دهه سوم انقلاب وارد عمل بشود و اگر اين صداوسيما براين اساس دوباره مهندسي نشود، دهه سوم انقلاب را از دست خواهيم داد و از دست دادن اين دهه، از دست دادن خود انقلاب است. تفكيك مشكلات معيشتي و حقوق مردم، حقوق مادي مردم و حقوقي كه شريعت براي مردم در جامعه لحاظ كرده، تفكيك اينها از دين و دغدغه ديني برادران و خواهران، اين خودش عين سكولاريزم است. متأسفانه، اين سكولاريزم عملي را ما خودمان با حسن ظن و حسن نيت ترويج مي كنيم. از يك طرف با سكولاريزم نظري مبارزه مي كنيم و از طرف ديگر به سكولاريزم عملي در جامعه و در خود رسانه صداوسيما ميدان مي دهيم؛ يعني خودمان به خودمان پشت پا مي زنيم، با دست خودمان مي زنيم پشت سر خودمان و بعد برمي گرديم خيلي جدي مي پرسيم كي بود؟ خب، خودمان بوديم؛ يعني بسياري از اين مشكلات ريشه اش، ريشه اي است كه خودمان نشاء كرده ايم و ما بايد حساسيت ديني را نسبت به مشكلات اجتناب ناپذير مردم نشان بدهيم، والا تفكيك دين از زندگي را خودمان دامن مي زنيم، بعد هم مي گوييم اسمش را نياوريد، خودش را بياوريد. ما اگر با تفكيك نظري بين دين و دنيا مبارزه مي كنيم، براي اين است كه مي ترسيم اين نظر به عمل تبديل بشود. اگر زير لواي دين تبديل شد، آن وقت بزرگ ترين اقدام براي ريشه كني نظام ديني و دين لااقل در درازمدت برداشته شده است. اگر رسانه هاي ما و صدا و سيما نسبت به وقوع خارجي اين تفكيك حساس نباشند، نسبت به روال معيشت و اقتصاد و حقوق مردم و سياست خارجي و قضاوت، دستگاه قضايي، دستگاه هاي اجرايي و وزارتخانه ها در اين كشور حساس نباشند، معناي آن اين است كه تن به اين تفكيك داده اند. نظام ما نظامي صالح است و بحمدالله انسان هاي صالحي در بسياري از مسندهايش تكيه زده اند. بايد در همين رسانه روشن شود كه شارع مقدس براي مردم حقوقي شرعي در نظر گرفته است، بدون تأمين اين حقوقشان در عالم طبيعت و جامعه، اكثرا مردم دستشان از همان كمالات معنوي كوتاه خواهد شد. بخش اندكي از مردم اند كه شما حقوق شان را بدهيد يا ندهيد، به تكليفشان عمل مي كنند. در فقر و غنا آنها صادقانه مي توانند بگويند وجهت وجهي للذي فطرالسموات والارض. صدا و سيماي ديني اگر نسبت به حقوق شرعي مردم در جامعه حساس نباشد، نمي تواند فرهنگ را در جامعه منتشر بكند. اصلي ترين راه حفظ دين و حكومت ديني تأكيد بر عدالت ديني است. ما فكر نكنيم مي شود نشست، دائم به شبهه جواب داد و كاري به عدالت نداشت و به نظام هاي حكومتي كاري نداشت، چون بسياري از اين سؤالات و شبهه ها، ريشه نظري ندارند. نمي شود با زبان علي[ع] حرف بزنيم و به زندگي هاي عبدالرحمان بن عوفي در اين جامعه دامن بزنيم و تن بدهيم و بعد بگوييم دين را هم حفظ بكنيم و معنويت را هم ابقا بكنيم. معنويت اسلام معنويت مسيحي و بودايي نيست. عرفان اسلام عرفان كارلوس كاستاندا نيست، عرفان سرخپوستي نيست، عرفان اشرافي و روشنفكري و قهوه خانه اي نيست كه نسبت به فقر و اشرافيت علي السويه باشد، و به حقوق و تكاليف مردم از نوع سياسي، اقتصادي و حقوقي جامعه بي تفاوت باشد. اسلام برخلاف بوديسم و مسيحيت با سكولاريزم قابل جمع نيست. اقتصاد اسلام با اقتصاد ليبرال سرمايه داري تفاوت دارد. قضاوت اسلامي با قضاوت غيرشرعي بايد تفاوت داشته باشد. نظام ما هر جا از دين فاصله گرفته به همان ميزان آسيب زده و آسيب پذير شده است و رسانه ها بايد اين نقاط را پيدا كنند. دين را اوراق نكنيم، به خصوص در صدا و سيما، هر تكه را دست يك جمع، يك جريان بدهيم و بدوند حلوا حلوا كنند و و يك مغازه برايش باز بكنند. اگر مثله كردن انسان حرام است، مثله كردن اسلام به مراتب حرام تر است. صدا و سيماي ديني، بايد دين را به همان ميزان اولويت بندي كند كه خود دين راجع به احكام و معارف و ارزش هايش كرده. با همان تناسب، دين را در جامعه مطرح كند و حساسيت نشان دهد.
حق الناس از مقدس ترين حوزه هاي فقهي در شريعت است و فقهاي ما بيشترين حساسيت را به حق الناس يعني حقوق بشر داشته اند؛ چه حقوق معنوي بشر كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:«شهيد متعالي ترين انسان است كه همه چيز خود را در يك لحظه به خاطر حقيقت معامله مي كند، اما اگر حق الناس بر ذمه اش باشد، همه معاصي او بخشيده مي شود، اما حق الناس بخشيده نمي شود». آن قدر فقه سنتي و شريعت ما روي آن حساس است. رسانه ديني ما نمي تواند روي آنها حساس نباشد.
نظام ديني بدون عدالت ديني يك نظام لائيك است با نام دين. اين خطري است كه در دهه سوم و چهارم اين انقلاب را تهديد مي كند و اين يك خطر بالفعل است.
صدا و سيما بايد براي مقابله با تلاش هايي كه براي پايان بخشيدن به انقلاب و فراموشاندن شيوه عدل علي[ع] در اين جامعه و ارتجاع اجتماعي به پارادايم هاي قبل از انقلاب دارد صورت مي گيرد و توجيه روشنفكران نيز مي شود، اقدام كند.
اين مسئله در رأس وظايف صدا و سيماست كه حاكمان و تصميم گيران جامعه اقتصادي، سياسي، فرهنگ قضايي، و همه اينها را بايد در معرض نقد و سؤال مردم بياورد، منتها براساس موازين شرعي و ديني نه با ادبيات لائيك. با ادبيات ديني بايد بيايند به مسئوليت شرعي شان جواب دهند. صدا و سيما مسئول ماست. اصلا شما هيچ مسئوليت نه شرعي و نه قانوني در اين مورد نداريد كه توجيه كنيد خطاي زيد و عمرو را. شما مسئول دين مردم هستيد و دين مردم را فداي زيد و عمرو نكنيد. توجيه هر اتفاق كه در اين جامعه مي افتد به نام دين و به نام حكومت ديني و از زبان يك رسانه ديني، به نظر من، بهترين راه براي دين زدايي است؛ يعني سريع ترين راه براي سكولاريزه كردن حكومت. اين راه است كه كم كم افكار عمومي به اين نتيجه برسند كه ظاهرا بايد بين اصلاحات يا دين يا حكومت ديني، يكي را انتخاب بكنند. صدا و سيما بايد به جامعه تفهيم كند كه مردم حقوق و وظايف شرعي و ديني دارند و همين طور مسئولان و اين رابطه متقابلي بين مردم و مسئولان است و بايد رعايت شود و هر كس از اين موازين شريعت تخلف كرد، بايد نهي از منكر بشود؛ هركس مي خواهد باشد. هيچ دليل و هيچ انگيزه شرعي براي محافظه كاري نداريم. صدا و سيماي ما براي محافظه كاري در اين قبيل قلمروها هيچ حجت شرعي ندارد. نظام هم با آن مخالف است؛ يعني رهبري فرزانه انقلاب. هر كس از راه دور و نزديك با ايشان و با افكار ايشان آشنا باشد، مي داند كه اصلا طرز فكر ايشان اينجوري نيست كه سيم خارداري كشيده شود و مفاسدي اگر وجود دارد اينها توجيه شود. اينها بايد به طور شفاف در صدا و سيما عرضه و اصلاح شود.

 



سايه هاي مجهول
نگاهي به فيلم »زندگي با چشمان بسته« به كارگرداني رسول صدرعاملي سايه هاي مجهول

عليرضا پورصباغ
جيراني، صدرعاملي و بيژن امكانيان سه روزنامه نگار همكار در يك دوره تقريبا مشترك با علاقه اي مشترك در احياي فيلمفارسي به سينما آمدند. براي همين است كه ملودرام هاي اين سه نفر جز در موارد معدود از سينماي انديشمند حظي نداشته و ندارد. اتفاقا سه رأس اين مثلث به دام توليد فيلمفارسي هاي نوين افتادند و فيلمفارسي هاي انديشمندانه! امروز از سوي كساني هدايت و توليد مي شود كه خود زمان نه چندان دور در دهه شصت منتقد آن بودند. اكران فيلم «زندگي با چشمان بسته» حوصله اي را فراهم مي آورد تا رد پاي فيلمفارسي را حداقل در سينماي صدرعاملي جستجو نماييم.
براي اثبات ادعاي ذكر شده كه عمده آثار صدرعاملي فيلمفارسي هاي شبه روشنفكري هستند چند كليشه و الگوي كهنه
- مدرن فيلمفارسي- لحاظ شده در «زندگي با چشمان بسته» را واكاوي و تأويل مي كنيم.
زماني كه «آرواره ها» در سينماي جهان اكران شد استيون اسپيلبرگ در گفتگو با يكي از نشريات در آن زمان گفت فيلمي كه بدمن قصه اش حيرت انگيز و مخوف تر باشد جذابيت درام را چند برابر مي نمايد. ضمن اينكه سينماي بدمن محور همواره با اقبال بيشتري مواجه مي شود. تعريف بدمن در سينماي فارسي شكلي كاريكاتورگونه داشت. بدمن فيلمفارسي هاي گذشته اغلب آدم هاي تنومندي از طبقه لمپن هاي بورژوا بودند. جالب اينجاست كه اين بدمن ها عمدتا صاحب كافه و يا مشروب فروشي بوده و يك يا چند زني كه در محور داستان قرار داشتند در جدالي نابرابر تحت تكلف صاحب كافه قرار داشتند و تلاش مي كردند از چنگالش بگريزند. اين بدمن ها را خود اهالي سينما، «هيكل» ناميده اند. پرسوناژي كه طبق توضيح ذكر شده تقريبا سردسته بدمن ها بود و اغلب صاحب كافه به شمار مي رفت و نسبت به شخصيت هاي زن احساس مالكيت داشت.
اگر «زندگي با چشمان بسته» را از دريچه بدمن فيلم بررسي كنيم پرسوناژ مقدم- بدمن فيلم- تقريبا همان شمايل هيكل را در ذهن متبادر مي سازد. كسي كه غير از ظلم و جفاي كاملا اغراق آميز هيچ كنش ديگري از او سر نمي زند. چنين كاراكترهايي در فيلمفارسي هاي گذشته جز وجوه مادي، خصوصا بهره كشي از زنان و دشمني بي دليل با پروتاگونيسم (قطب مثبت) قصه، تاثير ديگري در بدنه روايت نداشتند. البته بي هدفي سركشي هاي بدمن هاي فيلمفارسي را بايد به ساير تعاريف اين مجموعه بدمن ها افزود. بدمن فيلم «زندگي با چشمان بسته» مثل همان بدمن هاي فيلمفارسي بي هدف و سرگردان است و مثل يك شكارچي در پي اين است كه زنان مختلفي را صيغه كند و حالا مي خواهد قلابش را به گردن پرستو- دختري كه در محور درام است- بياندازد. هيكل فيلم صدرعاملي نيز يك شكارچي است و جز اينكه مدتي اين زن را صيغه كند، مدتي آن زن را صيغه كند هدف ديگري ندارد. البته اين موضوع صيغه و پرداخت آن در سينما يكي از موضوعاتي است كه درفيلم هاي روشنفكرمآبانه به وفور يافت مي شود. در نهايت علي
- قهرمان داستان- با زدن يك سيلي، هيكل (مقدم) را شكست مي دهد و بدين ترتيب، قهرمان خنثي به همه چيز سر و سامان مي دهد و در نهايت رستگار مي شود. البته عامل شك و اينكه دختر به خطا رفته است يا خير، پرسشي است كه تماشاگر با آن تا انتهاي فيلم درگير است. ضمن اينكه درشت نمايي مولفه شك در مورد يك زن و يا دختر از همان سيل خروشان شبه انديشمندانه فيلم هاي فارسي برمي آيد.
منتها تمام اين الگوپروري ها در مقياس كوچكتري نسبت به سينماي فارسي اتفاق مي افتد. هيكل (مقدم) تلاش مي كند تا پرستو را به دست آورد و براي به هدف رسيدن، بيتا- همسر صيغه اي- خود را آلت دست قرار مي دهد. باتوجه به اينكه اين داستانك فرعي نيست و بخش اعظمي از فيلم برشمرده مي شود باعث شده كه بتوان تمامي معادل هاي مدرن فيلمفارسي را در فيلمي كه متوهمانه آوانگارد خوانده مي شود در اين فيلم يافت. جان بخشيدن دوباره به انگاره هاي فيلمفارسي براي كارگرداني كه به زعم نگارنده يكي از چيره دست ترين كارگردان هاي سينماي ايران است سبب شده فيلمساز يك نكته را فراموش كند كه ظرف فرمي فيلم نياز به بسترسازي محتواي غني دارد.
عمده ترين مشكل «زندگي با چشمان بسته» در گام بعد اين است كه اگر ندانيم كارگردانش رسول صدرعاملي است و چندين اثر سينمايي را كارگرداني و توليد كرده است اين تصور براي تماشاگر بوجود خواهد آمد كه با يك كارگردان فيلم اولي روبرو است كه گرفتار خودنمايي و به رخ كشيدن بازي هاي فرمي شده و به هيچ وجه تمايلي ندارد كه فيلمش بدنه محتوايي غني داشته باشد. اين روزها درام پروري و قصه گويي در سينماي ايران براي فيلمسازان كار بسيار دشواري شده است. قصه گويي در سرزميني كه به ادبيات كهنش مي نازد چه كار دشواري شده است. تقريباً 75 درصد فيلم هاي مدعي، فاقد قصه هاي مشخص و كلاسيك هستند. اين از مشكلات سينمايي است كه گرفتار ابتذال فرمي شده و مطابق با سينماي روشنفكر مآبانه به تماشاگرش روايتي مدون ارائه نمي نمايد. «زندگي با چشمان بسته» از اين قاعده مستثني نيست و كليت اثر در همان گرداب نداشتن قصه مي افتد. ضمن اينكه با پراكندگي لحني خود، تماشاگر را سرگردان تر مي سازد.
چندي است مرگ و بهره بري از اين مؤلفه تراژيك بدل به مؤلفه اصلي- نقطه گذاري- تمامي فيلم هاي ايراني شده است. فيلم هاي «هيچ»، «يه حبه قند» و همين فيلم صدر عاملي نمونه هاي خوبي هستند براي مثال زدن. سينماي ايران عادت به اين موضوع دارد كه كليشه و مؤلفه هايي كه مثلا در درام يك فيلم مؤثر افتاده را ساير فيلمسازان به تناوب تكرار كنند و تراژدي مرگ بدل به فرمول تكراري انتهاي فيلم هاي شبه فاخر شده است. اما در مرگي كه براي علي (حامد بهداد) اتفاق مي افتد باز هم رد پاي كپي نعل به نعل را مي توان يافت. صدر عاملي اين بخش را به صورت ناشيانه اي از فيلم ملاقات با آقاي جوبلاك (مارتين برست) برداشته است. دختر و پسري كه آشنايي مختصري با هم دارند و گاهي مي ايستند و دور شدن يكديگر را نظاره مي كنند، ناگهان خودرويي با پسرك برخورد مي كند و باعث كشته شدن وي مي شود. اين پايان بندي از آغارنگاري يك فيلم فرهنگي برداشت شده و هيچ خلاقيتي در نوع ميزانسن و دكوپاژش نيز لحاظ نشده است.
اما درباره نوع شخصيت پردازي فيلم مشكلات عديده فراواني وجود دارد، نقص هاي فراواني در نوع ورود شخصيت ها به داستان و نوع چيدمان اين ورود، صدمه جبران ناپذيري به درام وارد ساخته است. مثلا مجهول ماندن كاراكتر علي، به ميني ماليسم ناقص شخصيت ها و فيلم دامن مي زند. البته شخصيت ها مي توانند ذهني، استعاري، سوررئال و ميني مال باشند، اما تأكيد كارگردان بر فضاسازي رئاليستي با درنظر گرفتن نوع شخصيت پردازيش در تعامل نيست. درمورد پرسوناژ علي و پرستو چند نكته حائز ذكر و اهميت است. تماشاگر فيلم از ابتداي داستان تا انتهاي روايت چگونگي سير اين تغييرات ناگهاني را درنمي يابد و شخصيت پرستو همچون ساير شخصيت ها گويي براي تماشاگر مجهول است. عده اي عروسك خيمه شب بازي كه تماشاگر قادر به درك اين شخصيت ها نيست. با اين ميني ماليسم ذهني تا انتها نمي توان نه قصه انتزاعي كارگردان را دنبال نمود نه با شخصيت ها همراه شد و مي توان به سادگي گفت درام فيلم از دو زاويه صدمه ديده است. با اين حساب نه روايت و نه شخصيت ها فاقد كنشمندي دراماتيك هستند، البته اين مجهول الحالي مثلاً درمورد پدر و مادر پرستو حتي بيتا و مقدم نيز اتفاق مي افتد.
شخصيت هاي فيلم سايه وار در درام ظاهر مي شوند و اغلب با بدنه درام چفت نمي شوند. مثلاً پرسوناژ مادر سايه اي است كه هيچ تغييري بر روند كلي جريان فيلم نمي گذارد. حتي در آن بخشي كه وي به امضا گرفتن اهالي محل معترض مي شود سبب تأثيرگذاري بر روند كلي و جزئي قصه نمي شود. مهمترين كنش هاي شخصيت ها مثل «مسابقه آخر» كه تا مرگ پيش مي روند فاقد تأثير دراماتيك بر مختصات فيلم است. اگر درمورد برخي شخصيت ها واژه مجهول الحال را به كار بردم آنچنان هم بي راه نبود استفاده از اين كلمه هم جاي توضيح و تفسير دارد، مثلاً كاراكتر علي كه به سفري دريايي رفته معلوم نيست كي؟ كجا؟ و چگونه؟ اصلاً دليل اين سفر- گريز- نوعي فرار از خانواده سنتي بوده؟ به صورت استعاري تر آيا علي براي فرار از سنت ها از خانه گريخته؟ اگر چنين است رجوع به كسب پدري
- در بخش پاياني فيلم- به نوعي احياي سنت ها نيست؟ اين همه رويداد حول پرستو اتفاق افتاده است؟ چه ارتباطي به پرسوناژ علي دارد كه سبب تحول علي مي شود و مشكل عمده «زندگي با چشمان بسته» اين است كه به ايدئولوژي و جهاني بيني فردي شخصيت هايش نزديك نمي شود و اين است كه شخصيت ها مجهول الهويه هستند و در سايه باقي مي مانند. ضمن اينكه جامپ زماني ابتدايي به روند قصه صدمه مي زند، اين جامپ زماني، نياز مبرم به پيش فرض هاي دراماتيك دارد كه در همان ابتداي اين پيش فرض هاي دراماتيك ارائه نمي شود و تماشاگري كه پرستو را به عنوان يكي از نقش هاي محوري دنبال مي كند متوجه جزئيات و درك موقعيت هاي بعدي نمي شود.
ضمن اينكه فيلمنامه آن قدر مفصل نيست كه جزئي نگر باشد. از اين رو شخصيت پرستو نيز دقيقاً همانند شخصيت علي در اين جهش زماني گم مي شود و در اين پرش زماني خيلي چيزهاي مجهول و ساده بدل به خط تعليق مي شود. نوع معاشرت هاي ديروقت پرستو با مشتريان دفتر حقوقي كه پرستو در آن كار مي كند مجهول است، دير آمدن، تغيير در نوع لباس پوشيدنش به هيچ روي مشخص نيست و همه مجموع اين شك ها نمي تواند گره فيلمنامه اي باشد. پرستو قبل از اين جامپ زماني فقط يك ماسك دخترانه است با مقداري نريشن كه براي گويايي اين شخصيت براي ورود به درام كافي نيست. پدر و مادر در مقابل رفتارهاي پرستو هيچ واكنشي نشان نمي دهند و منفعل بودن پدر و مادر چه دليلي مي تواند داشته باشد و اين همه شك و ظن بيهوده بدون پيش فرض هاي دراماتيك نمي تواند تعليق درام را افزايش دهد.
ضمن اينكه ورود برادر- علي- به اين قصه مي توانست نقطه عطف درام باشد و ميزان كنشمندي شخصيت ها افزايش پيدا كند. جايگاه علي در اين درام كاملاً خنثي است و با ورود او به اين قصه، درام سير صعودي پيدا نمي كند بلكه با چالش هاي جدي تري مواجه مي شود. ضمن اينكه با توجه به فضاي فيلم اين انتظار مي رود با جلو رفتن زمان داستان كم حجم، تك بعدي و ماسكه اين شخصيت ها افزايش يابد و متأسفانه چنين نمي شود.

 



سينما به رنگ بيداري اسلامي

فيلم سينمايي «شكارچي شنبه» به كارگرداني پرويز شيخ طادي، پس از گذشت دو سال از ساخت، بالاخره در سينماهاي كشورمان به نمايش درآمد.
به گزارش خبرنگار كيهان، اين فيلم از معدود محصولات روز سينماي ايران است كه با فضاي به وجود آمده در منطقه هماهنگ است. رويكرد ضدصهيونيستي و افشاگرانه اين فيلم عليه اسرائيل، باعث شده تا سينماي كشورمان رنگ بيداري اسلامي بيابد. در اين فيلم ناگفته هايي از لايه هاي پنهان صهيونيسم بازگو مي شود.
گفتني است، در شماره آينده صفحه تصويرروز، گفت و گويي با شيخ طادي كارگردان فيلم «شكارچي شنبه» منتشر خواهد شد.

 



بحران بيكاري در بي بي سي

شبكه تلويزيوني دولتي انگليس در راستاي تعديل نيرو، دو هزار فرصت شغلي را حذف مي كند.
به گزارش ايسنا، بي بي سي، شبكه تلويزيوني دولتي انگليس، قصد دارد تا پنج سال آينده 20 درصد از بودجه خود را كاهش دهد و در همين راستا به منظور تعديل نيرو دو هزار نفر را بي كار مي كند. اين شبكه تلويزيوني در عين حال اعلام كرد، هيچ كانال راديويي و يا تلويزيوني بسته نمي شود و تنها بودجه بيشتري براي توليد برنامه هاي جديد صرف مي شود. در جهت دستيابي به اين اهداف پنج ساله، تمام برنامه هاي جديد روزانه از بي بي سي يك پخش مي شود و شبكه بي بي سي دو اخبار و تكرار برنامه هاي پربيننده را به روي آنتن مي برد. اين در حالي است كه اتحاديه تكنيسين هاي تلويزيوني، مدير عامل بي بي سي را متهم كردند و گفتند كه او در حال ويران كردن اين شبكه و از بين بردن فرصت هاي شغلي است.

 



امپراطوري رسانه اي صهيونيسم در بن بست

با نزديك شدن نشست سالانه سران نيوز كورپوريشن، فشارها موجب شده سهم خانواده مرداك در اين شركت كاهش بيابد.
به گزارش خبرآنلاين، اين روزها نيوزكورپوريشن در چشم مردم محبوبيت خود را از دست داده است. 10 روز ديگر نشست سالانه پنج گروه سهام دار و مشاور اين شركت برگزار مي شود، يكي از اين شركت ها خواسته است روپرت مرداك در ميان هيئت مديره نباشد و تمامي شركت ها هم نگران وضعيت نيوزكورپوريشن هستند. گلس لوئيس، يكي از شركت هاي مشاور روز جمعه اعلام كرد به انتخاب دوباره جيمز و لاكلان مرداك و همچنين مديران قديمي مثل ديويد دوو، اندرو نايت و آرتور ساسكيند و همچنين ناتالي بنكرافت كه خانواده اش«وال استريت ژورنال» را به نيوز كورپوريشن فروخته بودند، راي منفي مي دهد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14