(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 26 آبان 1390- شماره 20075

آثار عمل بعد از مرگ
مقايسه ارزش انفاق قبل و پس از مرگ
جايگاه و اهميت عيد غدير
سيره زاهدانه سالك، عدم تعلق قلبي به ماديات
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي- 27
آثار رفاقتهاي خدا محور
آيا سرنوشت، قابل تغيير است؟



آثار عمل بعد از مرگ

قال النبي(ص): اذامات ابن آدم انقطع عمله الا من ثلاث: صدقه جاريه، او علم ينتفع به، او ولد صالح يدعوله.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: هنگامي كه فرزند آدم مي ميرد و از دنيا مي رود، عمل او پايان مي يابد مگر در سه چيز: صدقه اي كه آثارش ادامه داشته باشد، علم و دانشي كه مردم از آن بهره و سود برند، و فرزند صالح و شايسته اي كه براي او دعا كند. (1)
1- محجه البيضاء، ج1، ص20

 



مقايسه ارزش انفاق قبل و پس از مرگ

مردي انبار خرمايي داشت و ظاهراً مرد متعبدي هم بود وبه تكاليف ديني اش عمل مي نمود.
ولي درعين حال انبار خرمايي هم داشت و روزهاي آخر عمرش وصيت كرد و رسول خدا را هم وصي خود قرار داد كه پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند.
رسول خدا هم پذيرفت و پس از مرگ وي در انبار را بازكرد و تمام خرماها را درميان مستمندان تقسيم كرد و سپس يك دانه خرما از ميان خاكها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: اين چيست كه در دست من است؟ گفتند: يك دانه خرماست كه از ميان خاك ها برداشته ايد.فرمود: اين مرد اگر خودش همين يك دانه خرما را درحيات خودش مي داد، در نزد خدا محبوب تر بود از اين همه خرمايي كه من از طرف او طبق وصيتش انفاق كردم. (1)
(اين تذكر بسيار تكان دهنده اي است كه تا زنده هستيد كارتان را خودتان انجام دهيد. وصيت كردن هنر نيست.
هنر اين است كه در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا كرد كه دردآور است.)
1- صفيرهدايت، 36،توبه، آيت الله ضياء آبادي

 



جايگاه و اهميت عيد غدير

پرسش:
عيد غدير براساس آيات و روايات از چه جايگاه و اهميتي برخوردار است؟ لطفاً به نحو اجمال پاسخ دهيد.
پاسخ: از منظر آيات و روايات جايگاه و اهميت عيد غدير به گونه اي توصيف شده است كه تحليل معنايي آن گستره دين شناسي، پيامبرشناسي، دشمن شناسي، سنت شناسي، امام شناسي و امت شناسي را دربر مي گيرد. خداوند متعال در قرآن كريم در آيات3 و 67 سوره مباركه مائده چهار وصف عظيم را براي غدير ذكر كرده است. اين اوصاف چهارگانه عبارتند از:
1- مأيوس شدن كفار از دست اندازي به دين
«اليوم يئس الذين كفروا من دينكم، فلا تخشوهم و اخشون» امروز كافران از دست اندازي به دين شما نااميد شده اند. بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد.
2- كامل شدن دين
«اليوم اكملت لكم دينكم» امروز دين را براي شما كامل كردم.
3- تمام كردن نعمت هاي الهي
«واتممت عليكم نعمتي» نعمتم را بر شما (در اين روز) تمام گردانيدم.
4- راضي شدن به انتخاب دين اسلام(علي) براي مسلمانان
«و رضيت لكم الاسلام دينا» و خرسند شدم كه اسلام كيش (آيين) شما باشد. همچنين قبل از ماجراي غدير خداوند خطاب به پيامبراعظم(ص) مي فرمايد: «اي پيامبر آنچه از جانب پروردگار بر تو نازل شده است را ابلاغ كن، كه اگر اين كار را انجام ندهي، رسالت او را به جاي نياورده اي.»
از منظر روايات، غدير با تعابير و اوصاف والايي بيان شده كه عبارتند از:
1- غدير؛ عيد بزرگ خداوند متعال
امام صادق(ع) فرمود: «عيد غدير، عيد بزرگ خداوند متعال است.» (وسايل الشيعه، ج5 ص224)
2- غدير؛ عيد بزرگ پيامبران
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند متعال هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر اينكه عظمت روز عيد غدير را شناخت و آن را عيد گرفت. (همان)
3- غدير؛ عيد ولايت
شخصي از امام صادق(ع) پرسيد: «آيا براي مؤمنين غير از عيد فطر و قربان و روز جمعه عيد ديگري هم مي باشد؟»
امام صادق(ع) فرمودند: «آري عيد ديگري هم براي مؤمنين مي باشد و آن روزي است كه دستان مبارك حضرت علي(ع) در روز عيد غدير توسط پيامبر اسلام(ص) بالا برده شد، و مسأله ولايت حضرت علي(ع) برعهده زنان و مردان قرار گرفت و اين روز عيد ولايت مي باشد.» (همان)
4- غدير؛ عيد فروزان
امام صادق(ع) فرمود: «روز عيد غدير در ميان روزهايي مثل عيد فطر و قربان و جمعه همانند ماه در ميان ستارگان است» (اقبال، سيدبن طاوس، ص466)
5- غدير؛ روز درود و برائت
امام صادق(ع) فرمود: «بزرگ ترين و بهترين عيد، عيد غدير است. زيرا در آن روز اميرمؤمنان علي(ع) به عنوان پرچمدار مردم منصوب شد. در اين روز درود و سلام بر محمد و آل او فرستيد و از ستمگران به آنان برائت جوييد.» (بحارالانوار، ج97، ص117)
6- غدير؛ با عظمت ترين عيد و بهترين روز سال
روز غدير در آسمان ها مشهورتر از زمين است. (مصباح المجتهد، ص737)
امام صادق(ع) فرمود: «ارزش عيد غدير برابر با هشتاد ماه است، و شايسته است آن روز ذكر خدا و درود بر پيامبر خدا زياد گفته شود.»
7- غدير؛ سند فضيلت حضرت علي(ع)
حادثه غدير نشان داد كه بزرگ ترين و مهم ترين سند بر فضيلت و برتري حضرت علي(ع) بر تمام صحابه و ياران پيامبر اسلام(ص) در آن زمان بوده است، و مهم ترين پيام اين حادثه بزرگ اين بود كه اگر كسي اين قابليت و لياقت را مي داشت، او انتخاب مي شد. پس غدير گوياي فضيلت و برتري در تمام ابعاد وجود مقدس حضرت علي(ع) است.
8- غدير؛ جشن بزرگ تاريخ
اولين جشن بزرگ غدير، جشني بود كه اصحاب غدير در حضور پيامبر(ص) برگزار كردند و شاعران متعهدي همچون «كميت اسدي» و «ابوتمام طائي» اشعاري سروده و انشاء كردند. همه امامان به پاسداشت غدير پرداختند و در ضمن خطابه ها و سخنان خود از غدير ياد كردند و هر ساله روز غدير را جشن گرفتند و گرامي داشتند و بايد گفت كه جشن غدير به طور رسمي و علني پس از قرن ها ممنوعيت در سال 352هـ.ق در بغداد به وسيله «معزالدوله ديلمي» باشكوه بسيار انجام شد و به فرمان وي شهر را آذين بستند و به شيوه اعياد ديگر، بازارها را در شب بازگذاشتند.
9- غدير؛ خط بطلاني بر تفكر جدايي دين از سياست
در طول تاريخ هميشه زورمداران به دنبال جدايي دين از سياست بودند و دين را فقط در معابد و مساجد مي ديدند و سياست را مخصوص خود مي دانستند. غدير به اين طرز تفكر باطل و منحط پايان داد. پيامبر خدا(ص) به دستور حضرت حق مأمور شد با انتخاب حضرت علي(ع) و معرفي آن به مردم خط بطلاني بر تفكر پوسيده و منحط جدايي دين از سياست بكشد غدير نشان داد دين و سياست از حكومت جدا نيستند و فلسفه وجودي دين براي ايجاد حكومت و اجراي سياست الهي است. جمله معروف شهيد مدرس ناظر به همين مطلب است كه فرمود: «ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ماست.»

 



سيره زاهدانه سالك، عدم تعلق قلبي به ماديات

ساده زيستي از لوازم وجودي زهد است. بنابر اين هر ساده زيستي «زاهد» نيست؛ ولي هركس داراي زهد بود، ساده زيستي هم دارد... زهد از نظر خارجي لازمه وجودي دارد و آن ساده زيستي است، اما هر ساده زيستي زاهد نيست. پس حقيقت زهد چيست؟ حقيقت زهد درمرتبه پايين، «عدم تعلق به دنيا» است. البته زهد مراتب بالاتر از اين هم دارد؛ مراتبي دارد كه به عدم تعلق به ما سوي الله و حتي به عدم تعلق به مقامات معنويه هم مي رسد. عدم تعلق يعني وابسته نبودن دل به دنيا؛ فرقي هم نمي كند كه چه جلوه اي از دنيا باشد؛ مال باشد و يا مقام، كه اين دو سر آمد امور دنيوي هستند، و يا ساير امور دنيوي باشد. اصلا چه بسا دنيا را تعلق به ماديت تشكيل مي دهد. يعني دنياي هركس،تعلقات قلبي او به ماديت است؛ وگرنه در و ديوار بد نيستند. ماديت بد نيست؛ اين تعلق قلبي به ماديت، كه دنياي هركس را شكل مي دهد؛ بد است.
زهد عبارت از اين است كه اين تعلق نباشد. البته خود اين هم داراي درجاتي است... از آنجا كه اين عدم تعلق امري دروني و قلبي است وكار دل است، هر اندازه وابستگي اين دل به ماديت كمتر باشد. ساده زيستي اش دراين نشئه دنيا بيشتر مي شود؛ وگرنه صرف ساده زيستن زهد نيست، بلكه ما اسم آن را مي گذاريم «تزهد» (1)
1-سلوك عاشورايي، منزل سوم،آيت الله شيخ مجتبي تهراني، ص 26

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي- 27
آثار رفاقتهاي خدا محور

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به تربيت، يعني روش رفتاري دادن بود. انسان به طور معمول در چهار محيط خانوادگي، آموزشي، رفاقتي و شغلي روش مي گيرد و ساخته مي شود و فضاي پنجمي هم حاكم بر آنهاست كه در آينده درباره آن بحث خواهيم كرد. بحث ما به محيط سوم يعني محيط رفاقتي و دوستي رسيد و مطالبي را هم در باب رفاقت و دوستي كه مورد نظر بود، مطرح كردم. اين را هم عرض كردم كه اين محيط چه در بعد ساختن و چه در بعد تخريب، نقش اساسي بر روي انسان دارد و حتي نسبت به محيط هاي دوگانه گذشته هم تاثيرگذارتر است. گاهي ممكن است محيط رفاقتي آن چيزهايي كه در محيط خانواده و آموزشي ساخته مي شود را تخريب كند و يا آن روش غلطي را كه- نعوذ بالله- انسان در گذشته در پيش گرفته بود، تصحيح كند.
محيط رفاقتي برخاسته از محبت است و محبت منشأ مي خواهد. لذا بايد ببينيم كه محبت بين دو دوست از چه چيزي نشأت گرفته است؟ در اينجا دو نكته را مطرح كردم؛ يك اينكه محبت اگر از امور مادي نشأت گرفته باشد، دوستي و رفاقت، نقش سازندگي نخواهد داشت، بلكه نقش تخريبي دارد، ولي اگر از بعد معنوي انسان يعني حب به خدا نشأت گرفته باشد، در ابعاد گوناگون اعتقادي، نفساني و عملي انسان نقش سازندگي دارد.
آثار رفاقت براي خدا در دنيا
در جلسه گذشته مساله حب في الله يا حب لله و اثرش را عرض كردم. در اين جلسه به طور اشاره بعضي از آثار دوستي و رفاقت نشأت گرفته از خدا را عرض مي كنم.
1-تكامل ايماني
اولين اثر دوستي براي خدا اين است كه انسان، تكامل ايماني پيدا مي كند. اين مساله بسيار مهمي است؛ يعني اگر انساني كه مؤمن بالله است، دوستي اش با افراد ديگر بر محور خدا باشد، همين دوستي ها منشأ تكامل ايمان او مي شود. چون ايمان داراي درجات است و شدت و ضعف دارد. اگر دوستي با افراد، بر محور خدا باشد، موجب مي شود كه انسان رشد ايماني پيدا كند.
ابوعبيده از اصحاب امام صادق(ع) است و روايتي را از آن حضرت نقل مي كند كه در كتب حديث ما، اين روايت به دو شكل ضبط شده است. در يكي از اين روايت ها آمده است كه حضرت فرمود: «من أحب لله و أبغض لله و أعطي لله فهو ممن كمل ايمانه»(كافي/2/124) هر كس براي خدا دوستي و دشمني كند، از كساني است كه ايمانش كامل شده است. تعبير در اينجا «لله» است. حضرت مي فرمايد: اين دوستي، منشأ كمال ايمان مي شود. همين ابوعبيده دوباره از امام صادق(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود: «من احب في الله و أبغض في الله و أعطي في الله فهو ممن كمل ايمانه»(بحار/66/239) تعبير در اينجا «في الله» است. جلسه گذشته گفتم كه ما هم «حب لله» داريم و هم «حب في الله» و گفتم كه هر دوي آنها تقريباً به يك معنا است.
آنچه كه موجب مي شود انسان از نظر معنوي، در اين عالم مبتلا به خطاها و گناهان شود كه امور مبغوض الهي هستند، نقص ايماني است. يعني اگر انسان ايمانش كامل بود، اين كار را نمي كرد و مثلا اين حرف را نمي زد. چون ايمانش ناقص است، اين كارها را مي كند. حالا چه كنيم كه به كمال ايماني برسيم تا مرتكب اين سنخ خطاها نشويم و ابتلا به اين مسائل پيدا نكنيم؟ دوستي تان را براي خدا كنيد. روابطتان را، قطع و وصل هايي كه با افراد داريم بر محور خدا انجام دهيم. اين كار جلوي اين سنخ مسائل را مي گيرد. اين يكي از آثار حب براي خدا بود.
2-دوستي خدا
اثر ديگر حب في الله، اين است كه اگر انسان رابطه دوستي و علاقه قلبي اش به ديگري براي خدا باشد، موجب مي شود كه خدا او را دوست بدارد. مثلا من شما را براي خدا دوست دارم، اين منشأ مي شود كه خدا من را دوست بدارد. انعكاس از آن طرف است.
اگر انسان دوستي اش با ديگران را بر محور حب به خدا قرار دهد، محبوب خدا مي شود.
3- ولايت خدا
اثر سوم اين كه اين محبت باعث مي شود كه خداوند مرا تحت سرپرستي خودش قرار دهد. اگر كسي بي سرپرست باشد، بي تربيت مي شود و بعد هم پايش در چاله ها مي رود و گرفتاري هاي زيادي در پي دارد. ولي اگر سرپرست داشته باشد، يك حالت آرامش دارد، چون تكيه گاه دارد، سرپرست دارد.
ما دو گونه ولايت داريم، يكي رشته محبتي و دوستي است و ديگري به معناي سرپرست است. اگر رفاقت و دوستي با اشخاص بر محور خدا باشد، محبت خدا را به خود جلب مي كند و موجب مي شود من محبوب خدا شوم و چه بسا وقتي كه محبوب او شدم، او هم سرپرستي مرا مي پذيرد، كه ما از آن به ولايت الله و ولايت الهي تعبير مي كنيم.
ما در معارف مان يك سنخ اعمالي داريم كه- نعوذ بالله- منشأ اين مي شود خداوند از سرپرستي نسبت به يك شخص صرف نظر كند و او را به خودش واگذار كند. اگر آدم به خودش واگذار شود، سراسر زندگي اش آميخته به مشكلات مادي و معنوي خواهد شد.
امام عسكري(ع) اين روايت را از آباء گرامشان نقل مي كنند تا متصل مي شود به پيغمبر اكرم كه حضرت فرمود: روزي حضرت به يكي از اصحابشان فرمودند: اي بنده خدا! تو به ولايت الهي دسترسي پيدا نمي كني، مگر آن كه براي خدا دوست بداري و براي خدا دشمن بداري! (بحار/ 27/54) البته من گفتم كه ولايت يا به معناي محبت است و يا سرپرستي.
يك معناي ولايت محبت خدا است، اين يعني اگر رابطه رفاقتي و دوستي ات با ديگران بر محور خدا بود و در راه خدا بود، موجب مي شود كه محبت خدا را به خودت جلب كني، تو محبوب الهي مي شوي. اگر ولايت را به معناي سرپرستي بگيريم، معناي روايت اين مي شود كه اگر براي خدا دوستي كني، تحت سرپرستي خدا قرار مي گيري. اين سرپرستي الهي از همين رفاقت و دوستي بر محور خدا، قطع و وصل از اشخاص بر محور خدا نشأت گرفته است.
4- چشيدن طعم ايمان
اثر ديگري كه در روايات ما مطرح است، مسئله چشيدن است كه خودش يك بحث مفصل است. رواياتي در اين باب داريم كه جزء معارف ما است كه مي فرمايد: ما غير از اين قواي ظاهريه از قبيل باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامه كه ادراكات حيواني است، در باطن هم داراي قوايي هستيم كه آنها هم تلخ و شيريني هايي را در بعد انساني و معنوي درك مي كنند. اين حرف هايي كه مي گويم متن روايت است.
متن روايت مي فرمايد: از نظر دروني ما قوايي داريم كه دقيقا در مقابل قواي ظاهري است و عين آنها عمل مي كند ولي در يك بعد ديگر و بالاتر. يعني همين طور كه من چشم ظاهر دارم، چشم باطن هم دارم. قرآن هم اين مطلب را دارد. همين طور كه گوش ظاهر دارم، گوش باطن هم دارم اما حرف در اين است كه گوش باطن ما كر است و آهنگ هايي كه به آن مي رسد را نمي شنود؛ چشم باطن ما كور است و چيزهايي كه بايد ببينيم، نمي توانيم ببينيم؛ از آن تصويرها و صداهاي ملكوتي محروم هستيم وگرنه اين قوا در درون ما هست.
اثر دوستي براي خدا، باز شدن ذائقه معنوي
حالا من به سراغ ذائقه مي روم. همان طور كه من ذائقه و حس چشايي دارم كه از نظر حيواني تلخ را از شيرين، تشخيص مي دهم، اگر دوستي هايم را بر محور خدا قرار دادم، ذائقه دروني من باز مي شود. اين مسئله مهمي است كه شكوفايي ذائقه دروني انسان، مربوط به حب لله است. يعني من مي توانم شيرني امور معنوي را كه چه بسا ذائقه حيواني من تلخ است، به وسيله اين ذائقه بچشم. اين مسئله بسيار دقيقي است. اين اثر حب في الله است. اگر دوستي بر محور خدا بود، اين اثر را نيز دارد.
اگر دوستي ما لله و في الله باشد، به تعبيري كه عين تعبير روايت است، طعم ايمان را مي چشيم. ما طعم ايمان را نچشيده ايم و چون نچشيده ايم، يك سنخ مسائل معنوي به ذائقه ما تلخ مي آيد. اگر آن را بچشيم محال است كه از آنها دست برداريم. آيا يك آدم از نظر ذائقه حيواني اش، حاضر است از يك چيز خيلي خوشمزه دست بردارد؟ هيچ وقت از آن دست برنمي دارد و مثلا هر وقت از او سؤال كنند چه مي خواهي و چه ميل داري؟ مي گويد اين غذا را مي خواهم. به تعبير ديگر، ما مزه ايمان را نچشيده ايم، طعم آن در ذائقه ما نيامده است. اين ذائقه باطني ما است كه مزه ايمان را مي چشد. يكي از آثار حب في الله اين است كه ذائقه باطني انسان يعني آن چشايي اين به فعليت مي رسد. من هم مي توانم بچشم.
تنها راه بازشدن ذائقه معنوي انسان
آثار زيادي بر دوستي و رفاقت خدامحور مترتب است كه يكي از آنها اين است كه اين دوستي براي ما يك نوع مصونيت مي آورد. در روايتي كه از پيغمبر اكرم بيان شده حضرت مي فرمايد: «و لا يجد رجل طعم الايمان و ان كثرت صلاته و صيامه حتي يكون كذلك» (همان) حضرت مي فرمايد: تو خيال كردي نماز و روزه، چشايي تو را باز مي كند؟! اين ذائقه باطني زماني باز مي شود كه قطع و وصلت براي خدا باشد. «و لايجد رجل طعم الايمان و ان كثرت صلاته حتي يكون كذلك» كذلك يعني: «حتي يكون احب في الله و ابغض في الله» اين روايت ادامه همان روايتي است كه بيان شد.
اين تعبير يك تعبير بسيار مهمي است. چون وقتي كه مي فرمايد: «لا يجد رجل الا...» حضرت، استثناء از نفي كرده است و آقايان اهل ادبيات مي گويند: از استثناي بعد از نفي، حصر فهميده مي شود. يعني يگانه راه اينكه طعم ايمان را بچشي اين است كه رفاقت ها و دوستي هايت بر محور خدا باشد . اگر رفاقت ها و دوستي هايت بر محور خدا بود، دشمني هايت بر محور خدا بود، قطع و وصل هايت يعني دلبستن و دل كندن هايت براي خدا بود، ذائقه دروني تو شكوفا مي شود و طعم ايمان را به خوبي مي چشي.
در ذيل همين روايت حضرت فرمود: «و قد صارت مؤاخاه الناس يومكم هذا اكثرها في الدنيا عليها يتوادون و عليها يتباغضون و ذلك لا يغني عنهم من الله شيئا» (همان) پيغمبر آن موقع فرموده بودند كه اكثر دوستي ها براي دنيا است و ما هم كه الآن نگاه مي كنيم، مي بينيم اكثر دوستي ها بازهم بر محور دنيا است. وصل هايش براي دنيا است، قطع هايش هم اين طور است. دوستي ها و دشمني هاي دنيامحور، به هيچ دردي نمي خورد.
اگر آن روز اين طور بوده است، امروز وضع چگونه است؟ بنده نمي خواهم تطبيق دهم، روايت خودش با زمان حال، انطباق دارد. آيا دوستي ها و دشمني هايي كه در جامعه ما مي شود، محورش خدا است يا دنيا؟! حالا هرچه مي خواهد باشد؛ سرآمد دنيا يا پول است يا رياست.
5- تصفيه و اخلاص لله
پنجم، رفاقت و دوستي بر محور خدا، موجب تصفيه انسان از ناخالصي هاي معنوي مي شود. در اينجا يك بحثي مطرح است كه همه تصفيه ها، «بتوفيق من الله» است يعني خدا راهها را براي انسان باز مي كند كه او بتواند درونش را از ناپاكي ها پاك كند. خدا پيش دستي مي كند و بعد هم خودش به انسان كمك مي كند كه موفق شود.
اين دوستي موجب مي شود كه او از ناخالصي ها پاك شود و از مخلصين شود. تعبير قرآني اين است كه مخلصين، اصفياءالله هستند.
عامل صفاي دل
يك عامل اساسي براي اينكه انسان از اصفياءالله شود اين است كه محور دوستي و رفاقتش را حب به خدا قرار دهد: در روايتي از امام باقر(ع) آمده است كه: «قال رسول الله: ود المؤمن للمومن في الله. من اعظم شعب الايمان». دوستي مؤمن با مؤمن، اگر براي خدا باشد از بالاترين مراتب ايمان است. «الا و من احب في الله و ابغض في الله و اعطي في الله و منع في الله فهو من اصفياءالله» (بحار/66/240) آگاه باشيد كه هركس براي خدا دوست بدارد و براي او دشمن دارد، در راه او ببخشد و به خاطر او دوست بدارد، از اصفياءالله است. اينجا آخر كار است. چون يك وقت مي گويي از مراتب كمال ايمان است و چنين كسي طعم ايمان را مي چشد، درست است و ما از همه اينها گذشتيم. ولي اين چه بسا بالاتر از همه باشد. چون بحث تصفيه باطن از همه ناخالصي ها است كه در قرآن از آن به مخلصين تعبير مي شود. ديگر ما بالاتر از اين نداريم. حضرت تعبير مي كند: «فهو من اصفياءالله» يعني به اينجا مي رسد.
بايد دقت كرد كه دوستي و رفاقت يك كار كوچك نيست! بدانيد ارزشمندترين بعد وجودي انسان دل و قلب او است و اين دل، حرم الله است. برطبق روايات، دل، خانه خدا است، پس به صاحب خانه اش تحويل بده! «القلب حرم الله فلاتسكن حرم الله غيرالله» (بحار/ 76/52) در يك روايت دارد كه براي خدا در روي زمين جايگاهي نيست، جز قلب مؤمن.» (عوالي اللئالي / 4/7) براي اين است كه دلبستگي به غير خدا، بسيار مذمت شده است. هيچ وقت به جاي خدا كس ديگري را نگذاري! روابطي برقرار كن كه همسو با خدا باشد! دلبستگي هايت را براي خدا كن!
اثر و بروز دوستي لله در قيامت
حالا يك اشاره هم به بروز و ظهور اين محبت در نشئه قيامت كنم. هركدام از اعمال ما چه قلبي، چه قالبي و چه اعتقادي، مربوط به عقل، نفس يا جوارح، در قيامت بروز و ظهور دارند. كاركرد دل در قيامت بروز و ظهور دارد، همانطور كه كاركرد عقل بروز و ظهور دارد. حتي آنهايي كه اهلش هستند، مي گويند ما يك جنت اعتقادي داريم، يك جنت اعمال جوارحي داريم. بهشت هاي خدا هم در قيامت مختلف است. لذا همين محبتي كه بر محور خداست، در قيامت ببينيد چگونه بروز مي كند. ما روايات متعدده داريم كه من به يك روايت اشاره مي كنم. ما در روايتي از امام صادق(ع) داريم كه ابوبصير از حضرت نقل مي كند كه: «ان المتحابين» دونفر كه با هم براي خدا دوستي دارند، «في الله يوم القيامه علي منابر من نور قد اضاء نور وجوههم و نور اجسادهم و نور منابرهم علي كل شيء» شعاع نور آنها همه چيز قيامت را نوراني مي كند. چه نور پيكره آنها باشد، چه محل و جايگاه آنها باشد! «حتي يعرفوا به» آن قدر كه با اين نور شناخته مي شوند. «فيقال هولاء المتحابون في الله» (وسايل الشيعه/ 61/166) اهل محشر مي گويند: اينهايي را كه مي بينيد اين طور درخشيده اند، كساني بودند كه رفاقت هايشان در دنيا بر محور خدا بود. روايت هاي ديگري هم داريم كه حتي از نظر سرعت سير به سوي بهشت اينها از ديگران سريع تر هستند.
بنابراين دوستي ها و رفاقت ها براي انسان نقش بسيار اساسي و سرنوشت ساز دارد. در ابعاد گوناگون وجودي انسان و نشأت وجودي عالم، در هر دو مورد اثر دارد و اينها شوخي بردار نيست. لذا اين محيط اقوي از همه محيط ها است. پس انسان بايد مراقبت داشته باشد كه طبق روايات بي خود دل به هركس و به هر چيز نبندد؛ اول دوست را آزمايش كند سپس انتخاب كند و غرضش هم جلب رضاي خدا باشد و دوستي اش لله و في الله باشد.

 



آيا سرنوشت، قابل تغيير است؟

¤ علي جواهردهي
واژگاني چون سرنوشت، شانس، بخت و جبر در ميان مردم بسيار به كار مي رود؛ زيرا اين گونه، رفتار و بازتاب هاي آن را توجيه مي كنند و دل هاي خود را تسكين مي دهند. هرگاه با بدبياري روبرو مي شوند يا به زندگي خفت باري تن مي دهند و يا گرفتار موادمخدر شده و به فلاكت و بدبختي مي افتند، آن را به سرنوشت و بخت بد خودشان نسبت مي دهند؛ و هنگامي كه از آنان خواسته مي شود تا كاري كنند و به زندگي خود ساماني دهند و از بدبختي رهايي يابند و تغييري را ايجاد كنند، مي گويند: مگر مي شود سرنوشت را تغيير داد؟
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي قرآني بر آن است تا امكان تغيير سرنوشت و چگونگي آن را تحليل و تبيين نمايد.
چيستي قضا و قدر
يكي از مهم ترين مباحث اسلامي، مسئله قضا و قدر است؛ چرا كه تأثير بسيار شگرفي در رفتار آدمي در زندگي دنيوي دارد. فهم درست و پذيرش اين مسئله در حوزه بينشي و نگرشي آدمي موجب مي شود تا زندگي انسان دگرگون شود و سبك زندگي جديدي براي او رقم بخورد. مسايلي چون جبر و اختيار نيز ارتباط تنگاتنگي با اين مسئله دارد؛ بنابراين، مي توان گفت كه بسياري از رفتارهاي ما تحت تأثير بينش و نگرش ما نسبت به قضا و قدر قرار مي گيرد.
قضا، در لغت به معناي حكم (ترتيب العين، خليل بن احمد الفراهيدي، ج 3، ص 1490، «قضي»؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 11، ص 209، «قضي») و نيز به معناي تمام كردن كار آمده است. قضاي منسوب به خداوند، اخص از «قدر» است. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 674، «قضي») و از آنجا كه پديده ها در وجود و تحقق، مستند به خداوند متعال هستند، اگر خداوند، تحقق پديده را اراده كند و علل و شرايط آن تمام شود و راهي براي پديده باقي نماند مگر موجود شدن به تعيين الهي و از دايره ترديد و ابهام خارج شود، اين اراده، قضاي الهي ناميده مي شود.
قضا، هم در دايره تكوين است و هم در دايره تشريع. از نظر فلسفي نيز قضا خروج از ترديد و ابهام و ضروري شدن وجود از ناحيه علت تامه مي باشد كه واجب تعالي است؛ زيرا مقصود از قضا تمام شدن امر و تعيين و تعين پيدا كردن است.
علامه طباطبائي مي فرمايد: قدر، مقدر را حتمي نمي كند و احتمال عدم وقوع دارد، اما هنگامي كه مورد قضا واقع شد، چاره اي جز وجود و تحقق ندارد. (الميزان، علامه طباطبايي، ج 13، ص 72- 75) در آيات قرآني واژه هاي «امر»، «كلمه»، «كتاب»، «قضي» و مشتقات آنها براي بيان اين مفهوم استفاده شده است.
اما قدر در لغت به معناي بيان كميت شيء (مفردات الفاظ قرآن كريم، ص 658 «قدر») مقدار و اندازه چيزي به حسب وزن يا به حسب زمان و مكان، اندازه نمودن، فرمان دادن، حكم كردن، محدود ساختن حوادث و اشياء به علل مادي و شرايط زماني و مكاني (نثر طوبي، علامه شعراني، ص 288) آمده است.
قدر در اصطلاح، اندازه اشياء و تعيين حدود وجودي آنها است؛ (الميزان، طباطبايي، ج 19، ص 90) به بيان ديگر، تقدير امري از ناحيه خداوند، قرار دادن آن به اندازه و مقداري است كه حكمت اقتضا مي كند. (مجمع البيان، طبرسي، ج 9- 10، ص 785) در آيات قرآني از واژه هاي «اجل»، «كتب»، مشتقات «قدر» و بعضي عبارات ديگر براي بيان مفهوم قدر استفاده شده است.
بنابراين، گام نخست در تحقق هر چيزي تقدير الهي و سپس قضا و پس از آن امضاي الهي است. اگر چيزي در مرحله قضا قرار گرفت، بي هيچ شك و ترديدي تحقق خواهد يافت، اما در مقام تقدير قابل تغيير است.
خداوند در آياتي از جمله 22 و 23 سوره حديد از امكان تغيير قدر سخن به ميان آورده و آن را مستند به رفتار و عملكرد مردم دانسته است. همچنين در آيات 21 تا 26 سوره مائده از قابليت تغيير مقدرات الهي با تغيير عملكرد مردم و امت سخن به ميان آمده است.
در حقيقت در اين آيات سخن از امكان تغيير در مقدرات الهي است، اما در عين حال تاكيد شده كه اين تغيير مقدرات تنها در سايه تغيير رفتار و عملكرد مردم و امت ها امكان پذير است. از اين رو درخواست انسان براي تغيير مقدرات بي آنكه تغييري در رفتار و عملكرد صورت گيرد، درخواستي نادرست شمرده شده است. (نساء، آيه 77؛ ابراهيم، آيه 44؛ منافقون، آيه 10)
البته از آيه 10 سوره ابراهيم و نيز 2 تا 4 سوره نوح چنين استنباط مي شود كه يكي از راه هاي تغيير تقدير و مقدرات الهي، درخواست هاي پيامبران و اجابت آن از سوي خداوند است؛ اما بايد دانست كه آنچه به عنوان عامل اصلي تغيير در مقدرات الهي مي شود، تغيير رفتار و عملكرد خود مردم است؛ از اين رو خداوند به مردم هشدار مي دهد كه حتي اگر پيامبر(ص) نيز بخواهد، تغييري در مقدرات امت ها و ملت ها پديد نخواهد آمد. (يونس، آيات 48 تا 50)
به هر حال، تغيير در سرنوشت و مقدرات زماني خواهد بود كه انسان ها رفتارهاي خويش را اصلاح و تغيير دهند و براساس نظام احسن الهي عمل و حركت نمايند. اگر بندگان رفتارهاي خويش را تغيير داده و اصلاح نمايند، مقدرات الهي نيز تغيير مي يابد و مسايل و حركت هستي به نفع آنان رقم مي خورد.
بنابراين، هرگونه تغيير از مثبت به منفي و از منفي به مثبت در عملكردها و رفتار آدمي، موجب تغيير در سرنوشت و تقدير اوست؛ پس اگر رفتار منفي اصلاح شود، از بدبختي مي رهد؛ چنانكه اگر رفتار مثبت به منفي تبديل گردد، گرفتار بدبختي مي شود. اين همان تغييري است كه در آيات قرآني به آن اشاره شده است.
به سخن ديگر، هرگونه تغيير در تقدير و سرنوشت بشر، منوط به تغيير در رفتار آدمي است. مشيت الهي بر اين قرار گرفته است كه اگر مردم رفتار و عملكرد خويش را تغيير دهند، تقدير و سرنوشت آنان نيز تغيير مي يابد. (رعد، آيات 38 و 39)
اما اگر مشيت الهي از مقام تقدير به مقام قضا برسد، ديگر قابل بازگشت نيست؛ چرا كه قضاي الهي حتمي و قطعي است و تبديل و تحويل و تغييري در آن راه نمي يابد. (رعد، آيات 38 تا 41؛ الميزان، ج11، ص 374)
خداوند در آيات بسياري از حتمي و غيرقابل تغيير بودن قضاي خود خبر داده است. در آياتي از جمله 117 سوره بقره و 47 و 59 و 154 سوره آل عمران و آيات ديگر قرآن، قضاي خداوند، امري غيرقابل تغيير و تخلف ناپذير در وقوع معرفي شده است. بنابراين، در مقام قضا هرگز تغييري رخ نخواهد داد و آنچه قضاي آن صادر شده، بي هيچ ترديدي وقوع خواهد يافت.
مقام محو و اثبات
يكي از اصطلاحات قرآني و روايي، محو و اثبات است. اين اصطلاح هم ارتباط تنگاتنگي با مسئله تقدير و سرنوشت دارد؛ زيرا اين اصطلاح بيانگر امكان تغيير در مقام تقدير است.
محو در لغت به معناي برطرف كردن اثر، پاك كردن نوشته و نقش و از ميان بردن آن است. اثبات نيز به معناي ثابت گردانيدن و ضدسلب آمده است. (مفردات الفاظ قرآن كريم، ص 762 و 171؛ لسان العرب، ج13، ص 43)
در قرآن محو در مقابل اثبات و هر دو در كنار ام الكتاب قرار گرفته است. (رعد، آيه 39)
از واژه محو و اثبات به لوح محو و اثبات و از ام الكتاب به لوح محفوظ نيز ياد شده و گفته شده كه آنچه در لوح محو و اثبات ثبت است، قابل تغيير بوده و ممكن است تغيير يافته و محو گردد؛ اما آنچه در لوح محفوظ آمده غيرقابل تغيير است. البته حكم محو و اثبات، بر همه حوادث عالم عموميت دارد. (الميزان، ج11، ص 375)
براساس آموزه هاي قرآني، تقديرهاي پيشين الهي براساس مشيت او، قابل محو و اثبات و تغيير و تحول است. (رعد، آيه 39) از آيه 24 سوره شوري نيز بر مي آيد كه سنت محو و اثبات يك سنت دايمي و قانون حاكم بر هستي است. اين بدان معناست كه سرنوشت هر انسان و امتي در جهان تا زماني كه در لوح محو و اثبات است، قابل تغيير است و شخص مي تواند با تغيير رفتار و عملكردش آن را تغيير دهد.
از پيامبر اكرم(ص) روايت شده كه محو و اثبات و ام الكتاب دو كتاب است: يكي كتابي غير از ام الكتاب كه خداوند هر آنچه را بخواهد از آن محو مي كند و آنچه را بخواهد در آن ايجاد مي كند؛ و ديگري ام الكتاب كه چيزي در آن تغيير داده نمي شود. (مجمع البيان، ج5 و 6، ص 458؛ تفسير نورالثقلين، ج2، ص517، حديث 184)
بنابراين مي توان گفت كه تفاوت كتاب محو و اثبات با ام الكتاب در همان تفاوتي است كه ميان قدر و قضا است. آنچه در كتاب محو و اثبات نوشته مي شود مانند قدر الهي است كه قابل تغيير مي باشد و آنچه در ام الكتاب است همانند قضاي الهي مي باشد كه قابل تغيير نيست.
منشا آنچه دو كتاب محو و اثبات و ام الكتاب، مشيت الهي است؛ چنانكه منشا قضا و قدر الهي نيز مشيت الهي است. به اين معنا كه مشيت و اراده الهي اقتضاي آن را دارد كه در يك مرحله امري قابل تغيير باشد ولي در مرحله ديگر قابل تغيير نباشد؛ چنان كه امور هستي به دو دسته ثابت و متغير دسته بندي مي شود؛ چرا كه برخي از امور در هستي قابل تغيير هستند ولي برخي ديگر امور ثابتي مي باشند كه تغييري در آن راه نمي يابد. از جمله امور ثابت در هستي مي توان به سنت هاي الهي حاكم بر هستي اشاره كرد كه قابل تغيير و تبديل و تحول نيست و مي توان آن را همان اموري دانست كه در ام الكتاب است. مشيت الهي اقتضاي اين را داشته كه اين دسته امور ثابت و بي تغيير و تبديل و تحويل باشند، در حالي مشيت الهي در امور ديگر تغيير را اقتضا مي كند. (رعد، آيه 39، شوري، آيه 24)
زمان تغيير تقدير و سرنوشت
چنان كه گفته شد، هر انساني مي تواند با تغيير در رفتار و عملكرد خود، سرنوشت و تقدير خويش را تغيير دهد و از خوشبختي به بدبختي يا از بدبختي به خوشبختي تبديل و تغيير دهد.
در حقيقت يكي از سنت هاي الهي اين است كه سرنوشت و تقدير هر انساني به دست خود قابل تغيير باشد. بر اين اساس، رفتارها و كارهاي خوب و بد ما در تغيير سرنوشت ما تاثير مستقيم و شگرفي دارد و مي تواند سعادت را به شقاوت و يا شقاوت را به سعادت تبديل كند.
زمان اين تغيير در هر سال در شب قدر اتفاق مي افتد. به اين معنا كه هر ساله در شب قدر هر انساني با رفتاري كه در طول سال در پيش گرفته، سرنوشت سال آينده خود را تغيير مي دهد. در حقيقت شب قدر همانند يك تبديل گر و تغييردهنده عمل مي كند. كساني كه در طول سال، عملكرد و رفتار خوب و اصلاحي داشتند، در شب قدر سرنوشت ديگري را براي خود رقم مي زنند و خوشبختي را براي سال آينده خود مي نويسند.
از امام صادق(ع) روايت شده است زماني كه شب قدر فرا رسد، فرشتگان، روح و نويسندگان الهي به آسمان دنيا فرود مي آيند. پس آنان مي نويسند آنچه را كه در آن سال از قضاي الهي باشد. پس زماني كه خداوند اراده كند، چيزي را مقدم يا موخر سازد، يا آن را بكاهد يا بر آن بيفزايد، امر مي كند كه محو كنند آنچه را او بخواهد، سپس محقق مي سازد آنچه را اراده كرده است. (تفسير قمي، ج1، ص366؛ تفسير نورالثقلين، ج2، ص515، حديث 174)
بنابراين، در شب قدر به اقتضاي رفتار و عملكرد آدمي قدر و سرنوشت جديدي رقم مي خورد و هر كسي كه خود را اصلاح كرد، در سال ديگر قضاي ديگري براي خود خواهد داشت و كارهاي وي به راه خواهد بود و از مصيبت و بلا رهايي مي يابد.
در شب قدر كاري كه انجام مي گيرد مانند از ميان رفتن تاريكي شب با آمدن روشنايي روز است و يا مانند محو روز و آمدن تاريكي شب خواهد بود. اين بستگي به عمل و رفتار آدمي دارد كه چگونه سرنوشت خويش را تغيير مي دهد.
احاطه علمي خداوند در اين تغيير سرنوشت و قضا و قدر تأثير به سزايي دارد؛ چرا كه خداوند به حكم علم خويش جهان را مديريت مي كند و سرنوشت ها را تقدير و يا قضا و امضا مي كند. البته انسان ها به سبب عدم احاطه علمي به هستي، درك درستي از مسئله محو و اثبات و قضا و قدر ندارند؛ همين عدم احاطه علمي و آگاه نبودن به زيربناي قوانين اثبات و محو است كه بسياري را سرگردان مي كند؛ اما كساني كه از طريق آموزه هاي وحياني به حقيقت قوانين و سنت هاي الهي در قضا و قدر و محو و اثبات آشنا هستند و ايمان مي آورند، رفتار درستي را در پيش مي گيرند و سبك زندگي خود را تغيير مي دهند.
اين دسته از افراد مؤمن به سبب ايمان و آگاهي به احاطه علمي خداوند و حكمت و علم او، هرگاه با مشكل و مصيبتي مواجه شوند، نخستين كاري كه انجام مي دهند، استغفار از خداوند و سپس بازبيني عملكرد و رفتار براساس موازين اسلامي و اخلاقي است تا به تغيير آن اقدام كرده و زمينه را براي تغيير قدر و سرنوشت خود فراهم آورند.
چگونگي مواجه شدن با تقدير و قضا
انساني كه گرفتار قضاي الهي شده مي بايست صبر پيشه كند، زيرا قضاي الهي تغييرناپذير است. پس صبر به او كمك مي كند تا از آن مشكل و مصيبت بگذرد بي آنكه تحت تأثيرات منفي آن قرار گيرد و از دين و ايمان خارج شود. (طور، آيه 48، قلم، آيه 48، انسان، آيه 24)
هر مصيبتي كه بر آدمي وارد مي شود در كتاب محو و اثبات نوشته شده و مقدر گرديده است؛ پس تنها با تغيير رفتار مي توان آن را تغيير داد. اما اگر به مقام قضا درآيد ديگر تغييرناپذير است و مي بايست بر قضاي موجود صبر كرد و براي آينده و رهايي از آن با تغيير رفتار و عملكرد چاره انديشي نمود. (حديد، آيه22 و آيات ديگر)
به سخن ديگر، مي توان با تقدير الهي و مقدراتي كه در زندگي انسان نوشته شده، با تغيير عملكرد و رفتار، كاري كرد كه آن تقدير تغيير يابد، ولي با قضاي الهي نمي توان جز با صبر و شكيبايي كنار آمد.
البته اين بدان معنا نيست كه در برابر قضاي الهي بيكار بنشينيم، بلكه مي بايست با استغفار و تغيير عملكرد و صدقه و انفاق و امور ديگري كه در آيات و روايات بيان شده، اقداماتي را انجام دهيم كه اين حكم تخفيف يافته يا در آينده برداشته شده و تغيير يابد.
بنابراين، هر انساني مي تواند با تغيير رفتارهاي خود حتي قضاي الهي را نيز مديريت كند، هر چند كه اين حكم، قطعي و غيرقابل تغيير مي باشد و بلايي كه فرود آمده را نمي توان برطرف كرد و تغيير داد، ولي مي توان نسبت به آينده آن را تغيير داد و از آثار و تبعات آن فرو كاست.
به طور كلي در مسئله مقدرات دست انسان بسيار باز است و هر انساني مي تواند با اصلاح رفتار و عملكرد خويش در طول سال، مقدرات خود را در كتاب محو و اثبات تغيير دهد و زندگي بهتري را براي خود رقم زند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14