(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه اول خرداد 1391 - شماره 20214

وجه الله، جام جهان بين



وجه الله، جام جهان بين

عزيز رضوي
آنچه انسان از خدا مي داند و مي شناسد، همان مظاهر و جلوه هاي خداوندي است. تجليات خداوندي مهمترين ابزار شناختي بشر است. اما پيش از آنكه انسان به تجليات و مظاهر بيروني و آفاقي نگاه كند و از راه آن بخواهد حقيقت الهي را بشناسد و معرفت پيدا كند، بهترين راه شناخت و معرفت خدا، مراجعه به خود است؛ چرا كه خداشناسي از طريق خودشناسي، معرفتي شهودي است؛ در حالي كه راه آفاقي به جاي انفسي، معرفتي حصولي است.
از مهم ترين تجليات و مظاهر خداوندي، نفس انساني است و در اين ميان، انسان كامل، وجه الله است؛ زيرا به تمام كمال، حقيقت الهي را مظهريت مي كند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا نقش انسان بويژه دل را در مقام آينه حق بودن تحليل و تبيين كند و نگاه و ديدگاه قرآن را در اين مسئله ارائه دهد.
مفهوم شناسي وجه الله
وجه به معناي روي و چهره و صورت است. وجه آن بخش از هر چيز است كه در برابر قرار مي گيرد و انسان را متوجه خود مي سازد. از آن جايي كه صورت، نمايشي از حقيقت و نمادي از باطن هر چيزي است، چهره را وجه حقيقت و ذات آن چيز دانسته اند. از اين رو يكي از اصلي ترين كاربردهاي وجه در فرهنگ قرآني، معناي ذات است.
همچنين از آن جايي كه چهره، بيانگر خصوصيات درون و باطن هر چيزي است و بازتاب هر امري كه در درون اتفاق مي افتد، در چهره به سرعت و وضوح قابل مشاهده است، واژه وجه كاربرد ديگري نيز پيدا كرده است. در اين كاربرد، وجه به معناي رضا و خشنودي به كار رفته است. وجه هر چيزي، جهت آن چيز نيز دانسته مي شود و انسان مي تواند جهت هر چيزي را با نگاهي به وجه آن دريابد به اين كه شخص در كدامين سمت مادي و معنوي در حركت است.
به هر حال، وجه در معاني چندي چون، ذات، خشنودي و رضا و نيز جهت ما كاربرد دارد. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص855)
علامه طباطبايي در تفسير ارزشمند الميزان باتوجه به كاربردهاي قرآني وجه، بر اين باور است كه وجه در آيات قرآن در معاني چندي چون ذات واجب الوجود، اسماي حسناي الهي، صفات علياي خداوندي، پيامبران، خلفاي الهي و نيز اعمال متعلق به آن (الميزان، علامه طباطبايي، ج16، ص90، 93 و 94) كه به وسيله آنها مردم به سوي خداوند متوجه مي شوند، به كار رفته است. (نگاه كنيد: نثر طوبي، علامه شعراني، ص 535، ذيل واژه وجه؛ و نيز الميزان، ج13، ص302)
به هر حال، از آنچه دانشمندان و عالمان گفته اند اين معنا به دست مي آيد كه وجه هر چيزي، مهمترين بخش آن خواهد بود به گونه اي كه مي توان ذات و حقيقت آن چيز را حتي بدان نسبت داد و به سخن ديگر، جزيي است كه دلالت بر كل مي كند و خلاصه كل در آن جزء، خودنمايي مي كند. از اين رو اين جزء اهم را نمادي از همان كل دانسته اند.
دل، جام جهان نماي الهي
از آن جايي كه انسان تنها آفريده اي است كه تمام اسماء و صفات الهي را به تعليم و جعل الهي در ذات خود سرشته دارد، انسان مي تواند وجه الله و نماد ذات الهي شود؛ زيرا نه تنها خلاصه هستي و آفريده هاي الهي است، بلكه فراتر از همه هستي چيزي را دارا مي باشد كه ديگر آفريده ها آن را ندارند. از اين رو خداوند انسان را شايسته خلافت از خود دانسته تا در مقام مظهريت از ربوبيت، ديگر آفريده هاي هستي را به كمال شايسته و بايسته خودشان برساند.
چنانكه گفته شد، انسان از اين ظرفيت برخوردار است تا مظهر تام و كاملي از خداوند باشد، اما اين بدان معنا نيست كه همه انسان ها در اين مقام درمي آيند و مظهريت را فعليت كامل و تمام مي بخشند؛ زيرا بسياري از انسان ها با افكار و اعمال خود، از انسانيت بيرون مي روند و از مقام نماد و آينه تجليات الهي بودن خارج مي شوند و تنها شماري از انسان ها در مسير خدايي و متاله شدن گام برمي دارند و صفات و اسماي سرشته در ذات خويش را فعليت و ظهور و بروز مي دهند و تنها در اين ميان شماري بسيار اندك هستند كه همه اسما و صفات الهي را به تمام و كمال فعليت مي بخشند و به عنوان انسان كامل، مظهر تمام و كمال خداوند مي شوند و در مقام متاله، مظهر ربوبيت الهي مي گردند و به نام رباني از سوي خداوند شناخته و معرفي مي شوند.
مقام مظهريت در ربوبيت، همان مقام وجه الله بودن است كه انسان كامل آن را دارا مي شود و خليفه خداوند بر هستي و كائنات مي گردد.
از آن جايي كه انسان موجودي تركيبي از جسم و جان است، مهم ترين جزء بشر كه مي تواند به عنوان وجه انسان شناخته و معرفي شود، چهره ظاهري و سيما و صورت او نيست، بلكه اين نيز خود نقش بسياري در جلوه گيري از باطن انسان دارد، ولي وجه واقعي و چهره حقيقي انسان را مي بايست در دل آدمي جست وجو كرد. از اين رو، دل آدمي، جلوه گاه حقيقت الهي است.
خداوند در حديث قدسي در بيان مقام و منزلت قلب آدمي از زبان پيامبرش مي فرمايد: «لم يسعني سمائي ولا ا رضي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن؛ آسمان و زمين وسعت وجود مرا ندارد، ولي قلب بنده مؤمن من، جايگاه من است.» (بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 55، ص 3 و نيز شجره طوبي محمد مهدي حائري ج 1، ص 15 و المبدأ و المعاد، صدرالدين شيرازي، ص 483)
بنابراين، آنچه مي تواند بي نهايت را منزل باشد، دل و قلب بي نهايت انسان مؤمن است؛ زيرا اين قلب به صفات و اسماي الهي سرشته شده و متاله گشته است و مي تواند بي نهايت را در بي نهايت جلوه گري كند.
قلب و دلي كه به عشق الهي روشن مي شود، چنان وسعت و بي كرانگي مي يابد كه مي تواند بي كران را نماد شود و محلي براي تجليات اسما و صفات الهي شود. اين درحالي است كه همه موجودات هر قدر عظيم و بزرگ جلوه كنند، قادر نيستند محل تجليات الهي شوند. خداوند به صراحت به بيان ناتواني ديگر آفريده ها در برابر مقام دل و قلب آدمي مي پردازد و آنها را شايسته تجلي گاه خود نمي داند. اين معنا را خداوند به عنوان عرضه امانت مطرح مي كند. امانت الهي چيزي جز ولايت خداوندي نيست كه از طريق آن مي توان بر كائنات و هستي خلافت كرد. اين انسان و قلب اوست كه مي تواند چنين بار سنگيني را برتابد و جلوه گاه حق شود و آينه جهان نما و بلكه آينه تمام نماي حق تعالي شود: انا عرضنا الأمانه علي السماوات و الأرض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا؛ ما امانت را بر آسمان و زمين و كوه ها عرضه داشتيم و آنان از حمل آن ناتوان شدند و سرباز زدند و انسان آن را حمل كرد؛ زيرا انسان ظلوم و جهول است. (احزاب، آيه27)
بنابراين، هستي نتوانست به عنوان آينه حق نما عمل كند و اين انسان بود كه آن را برتابيد و بار امانت بر دوش كشيد.
خداوند همچنين در آياتي ديگر به اين ناتواني ديگران از جمله كوه اشاره مي كند و مي فرمايد كه كوه ها با همه عظمت خويش ناتوان از يك تجلي خداوندي در خود هستند و متلاشي مي شوند و اين انسان است كه توانايي آن را دارد كه تجليات الهي را در مقام متاله و فناي مطلق (صعق) برتابد: و لما جآء موسي لميقاتنا و كلمه ربه قال رب أرني أنظر اليك قال لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقا فلما أفاق قال سبحانك تبت اليك و أنا أول المؤمنين؛ و چون قوم، ديدن خدا را درخواست كردند، موسي با هفتاد نفر از بزرگان قومش كه انتخاب شده بودند، در زمان معين به وعده گاه ما آمد و خدا با وي سخن گفت. موسي [با درخواست جاهلانه قوم خود] عرض كرد: خدايا! خود را به من بنما تا [بي مانع] جمال تو را ببينم. خدا در پاسخ او فرمود: تا ابد مرا نخواهي ديد، ولي در كوه بنگر. اگر كوه طور بر جاي خود برقرار تواند ماند، تو نيز مرا خواهي ديد؛ پس آنگاه كه خدا بر كوه تابش كرد، كوه را متلاشي ساخت و موسي بي هوش افتاد. وقتي به هوش آمد، عرض كرد: خدايا! تو منزه و برتري (از رؤيت و چنين انديشه)؛ به درگاه تو توبه كردم. من (از قوم خود) اول كسي هستم كه (به تو و پاكي ذات تو از هر آلايش جسماني) ايمان دارم. (اعراف، 143).
دل و قلب انساني، همان نفس رحماني است كه در كالبد آدمي دميده شده است؛ بنابراين، از جنس ماده نيست، بلكه از ذات الهي است؛ از اين رو مي تواند تجليات الهي را برتابد؛ اما اينكه حضرت موسي(ع) صعق يافت و بي هوش شد، از آن روست كه در كمال تاله هنوز به مقامي نرسيده بود كه بي فنا در اين دنيا بتواند آينه و جلوه گاه تمام حق باشد لذا براي رؤيت نياز بود تا از كالبد بيرون رود؛ اما اگر در همان زمان كه خواهان تجلي و رؤيت كامل بود، به كمال رسيده بود، نيازي به صعق نبود.
براي رسيدن به كمال انسان بايد آينه دل را از هرگونه زنگار پاك كند و اجازه دهد تا تجليات به آساني در آن ظهور و بروز كند.
از جام جهان نما تا جام جهان بين
دل كه منزلگاه تجليات خداوندي است، هرچه سعه صدر و شرح صدر يابد، امكان بهتر و كامل تري براي اين تجليات مي شود. بنابراين، انسان لازم است تلاش و سعي كند تا دل و قلب وي به كمال برسد و همه اسما و صفات الهي را ظهور دهد.
در گام هاي نخست، دل تجلي گاه صفات ظاهري و صفات فعل مي باشد، هرچه اين قلب رشد كند، وسعت و گسترش مي يابد و قابليت بروز و ظهور صفات و اسماي الهي بيشتر و كامل تري را مي يابد.
نهايت سير آفاقي دل انساني آن خواهد بود كه قلب جام جهان نما شود و آينه تجليات حق شود كه در هستي بروز و ظهور يافته است. اما نهايت سير آفاقي و انفسي بشر آن است كه دل انسان نه تنها جام نما باشد بلكه جام جهان بين گردد. در مقام نخست، اراده انساني كمتر نقش دارد و نمي تواند مظهريت ربوبيت داشته باشد، ولي در مقام جام جهان بين، اراده انسان نيز دخالت پيدا مي كند و اين گونه است كه دل، رباني شده و مظهر ربوبيت خداوند مي شود.
از آن جايي كه در مقام جام جهان نما، دل، هستي نماست، همه هستي و جهان آفرينش كه خود به يك معنا وجه الله است (بقره، آيه 115) در آن به نمايش گذاشته مي شود و چيزي از آفاق و انفس از او نهان نخواهد بود و ملك تا ملكوت تا لاهوت الهي را به نمايش مي گذارد؛ اما وقتي دل در مقام جام جهان بين قرار گرفت، همانند انسان هاي كامل و متاله مي شود، كه در مقام اذن در كائنات تصرف ربوبي مي كند.
در آيات قرآني، انسان هاي كامل از پيامبران و اولياي الهي، به عنوان وجه الله معرفي شده اند (قصص، آيه88) زيرا امام رضا(ع) ذيل آيه مي فرمايد كه مراد از وجه الله، پيامبران خدا و حجت هاي اويند. (توحيد، صدوق، ص117، باب8، حديث12؛ بحارالانوار، ج4، ص3)
اين وجه الله، به سبب تماميت و كمال مي تواند در كائنات تصرف كند و در مقام مظهر ربوبيت، خلافت الهي را به عهده گيرد. اين همان قلبي است كه از آن به جام جهان بين تعبير مي شود كه به اراده، قدرت ديدن و رويت و تصرف را دارا مي باشد.
مراتب وجه الله
بنابراين، وجه الله بودن، داراي مراتب است. اين مراتب به سبب شدت و ضعفي است كه در جلوه گري از حق براي دل و انسان مي باشد. هرچه انسان در كمالات رشد كند و اسما و صفات بيشتر يا كامل تري را به نمايش گذارد، تجليات الهي در دل او نيز كامل تر و بيشتر خواهد بود و به همان ميزان نيز تأثير او در كائنات شدت مي يابد.
بر اين اساس، تفاوت هاي فاحشي در وجه بودن انسان هاي اصحاب صفه (انعام، آيه 25)، يا متقي (ليل، آيات 71 تا 02)، با انسان هاي انفاق كننده (همان)، يا صابران (رعد، آيات 22 و 42)، يا ابرار و اهل بيت (سوره انسان) خواهد بود؛ زيرا همه اينها خواهان آن هستند كه تجلي وجه الله باشند و ذات الهي و اسما و صفات او را در آينه دل خويش به نمايش گذارند. طالبان وجه الله بودن، و وجه الله شدن، تفاوت هاي جوهري به حسب ميزان صفاي آينه قلب و دل خود دارند. هرچه خلوص بيشتر باشد، نمايش وجه الله بودن، افزايش بيشتري مي يابد تا جايي كه جام دل ايشان نه تنها جهان نما و هستي نما، بلكه جهان بين خواهد بود كه به اراده مي بيند و تصرف مي كند.
وجه الله، تنها حقيقت باقي
از آيات قرآني برمي آيد كه تنها حقيقت باقي و برقرار در هستي و نظام آفرينش، وجه الله است. (قصص، آيه 88؛ و نيز الرحمن، آيه 72) خداوند به صراحت در آيه 88 سوره قصص روشن مي سازد كه بقا و جاودانگي وجه الله از آن روست كه متصل به الوهيت و يكتايي اوست. در حقيقت، چيزي در هستي جز تجليات الهي نيست؛ بر اين اساس هر چيزي كه غير آن تجليات باشد، جز توهم هستي نيست و همان باطلي است كه هيچ مي باشد.
بنابراين انسانها بايد توجه خويش را به وجه الله يعني تجليات ذات در همه اشكال هستي داشته باشند و از ظاهر هر تجلي به باطن آن كه ذات خداوندي است برسند. پرستش مي بايست تنها ناظر به وجه الله باشد. (قصص، آيات 78 و 88)
به سخن ديگر، در هستي چيزي جز تجليات خداوندي نيست كه از آن به وجه الله تعبير مي شود. از آن جايي كه چيزي جز وجه الله در هستي بروز و ظهور ندارد، بنابراين حاكميت مطلق از آن خداوند است و انسان مي بايست آينه دل خويش را به اين سمت بگيرد و او را پرستش كند (همان) هر چيز ديگر جز توهم هستي نيست؛ از اين رو خداوند هر چيزي غير از تجليات وجه الله را هالك و نيست مي داند، نه اينكه بعداً هلاك و نيست مي شود؛ بلكه حالا نيز چيزي نيست تا بعداً نيست شود. اين بدان معنا خواهد بود كه همه هستي، وجه الله و باقي و برقرار است و چيزي هلاك نخواهد شد. اين سخن به معناي بقاي همه هستي به عنوان وجه الله خواهد بود (همان) با اين تفاوت كه هرچه انسان در بروز و ظهور وجه الله از طريق خدايي شدن بكوشد، ابعاد بقايي و تأثير وي بيشتر خواهد بود و نقش كامل تري را به عهده خواهد گرفت.
همين جاودانگي و بقاي وجه الله، دليل نهي خداوند از هرگونه شرك است (همان) زيرا شرك چيزي جز توهم وجود براي باطل نيست؛ و وقتي باطلي نيست، در حقيقت تنها توهم شرك است و انسان چيزي را تصور و توهم مي كند كه نيست مي باشد و تنها بي خردان هستند كه نيست را هست پنداشته و حتي بدان گرايش يافته و به پرستش هيچ مي پردازند.
وقتي دل را به سمت وجه الله قرار دهيم، دل، وجه الله مي شود و وقتي وجه الله شد، دل جهان نما و هستي نما مي شود و اين قابليت را مي يابد در زمان كمال مطلق شدن، جهان بين شود و دل در مقام خدايي و متاله بودن، مظهر ربوبيت الهي شود و در جهان به اذن الهي يعني همان متاله بودن، تصرف كند. از اين رو اين اذن يك اذن تكويني است نه تشريعي و مانند آن؛ زيرا انساني كه وجه الله است و متاله شده، در مقام خلافت الهي است و تصرف او عين تصرف خداوند خواهد بود. اين همان معناي فناي واقعي انسان كاملي است كه وجه الله مي باشد.
انسان براي رسيدن به اين مقامات مي بايست اهل درد شود و بيماري خود را بشناسد و بخواهد تا اين نقص و بيماري را درمان كند. وقتي انسان خود را كامل مي داند و نقص و بيماري در خود نمي يابد، ديگر در جست وجوي حق و حقيقت نمي رود و آينه دل را تجلي گاه خدا نمي كند. اين همان دل مختوم و مهر شده است كه اميدي براي درمان و جام جهان نما و جام جهان بين شدن آن نيست.

 

(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14