(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 12  آذر  1391 - شماره 20370

با اجراي طرح هاي درماني در روستاي « بابا يادگار»
«هيروشيماي كوچك» نفس مي كشد
گفت وگو با مادر و خواهرزاده شهيد بروجردي
محمد فرزند كردستان بود دايي ام مي گفت با كسي ازدواج كن كه شهيد شود


با اجراي طرح هاي درماني در روستاي « بابا يادگار»

«هيروشيماي كوچك» نفس مي كشد

 31 تير ماه 67، در آستانه عيد قربان كه همه اهالي روستاي بابايادگار بر سر مزار عزيزانشان جمع شده بودند، هواپيماهاي جنگي، چهار بمب 250 كيلوگرمي را بر سر مردم شهر ريختند! مردم روستا مي گفتند آسمان با رنگ هاي زرد، سفيد و سياه پوشيده شده بود و بوي تعفن مي آمد. براي فرار از حالت خفگي به سمت آب پناه برديم كه متوجه شديم آب هم آلوده است...» بعدها گفتند گازها از نوع سيانور، خردل و گاز اعصاب بوده... تا سال 85 اين روستا 276 نفر شهيد و يك هزار و 146 نفر جانباز داشته كه قطعاً تاكنون اين آمار افزايش يافته است.
با گذشت قريب به 23 سال از بمباران شيميايي «روستاي بان زرده» يا «بابايادگار»، مردمان اين ديار، هنوز از اثرات بمب هاي شيميايي خلاص نشده اند و بيماري هاي ريوي، پوستي و اعصاب در ميان بازماندگان آن فاجعه شيوع دارد. البته با تمام مشكلات وقتي سال ها قبل «فرانسيس هرسيون» خبرنگار بي بي سي به نمايندگي از سوي دول غربي به روستاي »بابا يادگار« رفت تا با تهيه گزارش و خبر، اين روباه پير بار ديگر انقلاب و جمهوري اسلامي را زير سؤال ببرد، اين مرزنشينان غيور همچنان با پايمردي از دين و نظام اسلامي دفاع كرده و لب به شكايت نگشودند. مردمي كه بسياري از آنها حتي دفترچه بيمه درماني هم نداشتند.
پس از گذشت سال ها از حملات گسترده شيميايي رژيم بعث عراق، در هفته هاي گذشته براي نخستين بار برنامه درماني سراسري براي ساكنان «روستاي شيميايي بابايادگار» به اجرا گذارده شد.
اين روستا از توابع شهرستان سرپل ذهاب، بخش دالاهو است كه به نام هاي «بان زرده» و «بابا يادگار» شناخته مي شود و البته به «هيروشيماي كوچك» معروف است.
به منظور تصويربرداري مستند جانبازان شيميايي، مدت زيادي را در «روستاي بابايادگار» كه اغلب مردم آن شيميايي اند حضوري دائمي داشته ام. در آن ايام، با ديدن مشكلات خاص و گاهي خارج از تصور مردم اين منطقه، به غير از مستندسازي، جمع آوري آمار مشكلات آنها را نيز آغاز كردم.
پس ازبازگشت به تهران، گزارش دقيقي از آنچه در «بابا يادگار» مشاهده كردم را براي دفتر امام خامنه اي ارسال كردم. جالب اينكه ظرف مدت سه روز پس از ارسال گزارش، ازدفتر حجت الاسلام محمدي گلپايگاني، رئيس دفتر حضرت آقا، تيمي وارد روستا شد و بسياري از مشكلات را بررسي و تا جايي كه امكان پذير بود، رفع كردند.
از جمله مسائل اساسي اين روستاي تماماً شيميايي، نبود آمبولانس براي انتقال جانبازان به شهرستان هاي نزديك بود كه همان تيم هزينه خريد آمبولانس را به استانداري تحويل دادند. كه اكنون آمبولانس به نام اين روستا خريداري و تحويل شده است.
پس از آن، با پيگيري رياست جمعيت هلال احمر، اقلام دارويي به همراه تيمي متشكل از پزشكان متخصص به«روستاي شيميايي بابايادگار» اعزام و به طور جدي درمان مردم شيميايي اين روستا را آغاز كردند.
داروهاي ارسال شده، كه ارزشي بالغ بر حداقل 70 ميليون ريال داشت به طور رايگان مورد استفاده قرار گرفت كه البته با وجود حجم بالاي داروها، به علت تعداد بسيارزياد مصدومان شيميايي، در يك روز به اتمام رسيد.
بنده گزارشي به شوراي امنيت ملي ارسال كرده ام كه آنها به منظور حل مشكل درصد جانبازي مردم، كه اغلب هيچ درصدي ندارند، پيگيري ها را آغاز كرده اند. گزارشي نيز به وزير كشور ارسال شده كه پس از آن، گروهي تنها جهت بررسي به روستا رفتند وتاكنون اقدام ديگري از سوي اين نهاد صورت نگرفته است. البته به شخص رئيس جمهور نيز گزارشي تحويل داده ام كه پس از مدتي از بازرسي ويژه رئيس جمهور تماس گرفتند و همچنان منتظرعنايت اين عزيزان هستيم.
اكثرمردم «بابايادگار»، شيميايي هستند. مثلاً يكي از جوانان روستا كه با وضعيت بسيار سخت بيماري دست و پنجه نرم مي كند، و از او بارها به عنوان سند مصدوميت شيميايي در دادگاه لاهه و رسانه استفاده شده است، متأسفانه هيچ درصد جانبازي ندارد! بنده شاهد بودم كه به علت مشكلات مالي به جاي داروي خاص، ازقرص استامينوفن استفاده مي كند!
به جز افرادي كه در زمان بمباران شيميايي در آنجا حضور داشتند و مشكلات بسيار زيادي دارند، متأسفانه اين جراحت در مواردي به فرزندان آنها نيز منتقل شده است. كودكاني كه به علت عارضه شيميايي پدر و مادر، مشكلات جسمي دارند وپزشكان درپرونده هايشان علت عارضه شيميايي را ذكر كرده اند.
البته با عنايت ويژه و همت سازمان امداد و نجات هلال احمر به سرپرستي دكتر مظفر وهمكاران وي و نماينده ولي فقيه در هلال احمر، آيت الله غيوري وهمكاران اين حوزه نمايندگي، تمامي امكانات مورد نياز براي تردد و جابه جايي تيم پزشكي و خدمات امدادي در اختيار گروه امدادي قرار گرفت كه جاي قدرداني دارد. معضل رفت و آمد به نو به خود جزء مشكلات خاص اين منطقه صعب العبور است.
به عنوان مستندساز دفاع مقدس، گزارش اين روستاي مظلوم را كه روزي مرزبانان غيور ما در هشت سال دفاع مقدس بوده و اكنون نيز هستند ، به تمامي مسئولين ارشد نظام رساندم. اميدوارم كم كاري هايي كه تاكنون صورت گرفته به همت والاي مسئولين خادم نظام مقدس جمهوري اسلامي به سرعت جبران شود.
«حسين شمس آريان»
مستندساز و عكاس دفاع مقدس

 


گفت وگو با مادر و خواهرزاده شهيد بروجردي

محمد فرزند كردستان بود دايي ام مي گفت با كسي ازدواج كن كه شهيد شود

صنوبر محمدي
دلت از شهر و آدم هايش كه مي گيرد، بهترين جا بهشت زهراست...
آنجا كه ذهن از دغدغه روزمرگي رهايي مي يابد و دل لبريز مي شود از بيم و اميد، آنجا كه هر سنگ با تو سخني دارد و تصويرهاي توي قاب اگر چه ساكت اما از هر رهگذري زنده تراند، آنجا كه هنوز مادران فرزندان خود را نوازش مي كنند و همسران درددل و فرزندان راهنمايي مي جويند.
در يكي از بعد از ظهرهاي غريب پاييزي در اين قطعه از بهشت مهمان يكي از اين مادران و همسران شدم. مادري كه فرزندش، خود پدر هزاران هزار نفر شد و همسري كه در كوره جنگ آن قدر بزرگ شد كه مصائب در برابرش كوچك شدند. خانم خديجه محمدي؛ مادر شهيد محمد بروجردي ملقب به مسيح كردستان و خانم مهناز كلوخي خواهرزاده شهيد بروجردي و همسر شهيد حسن عبدالرضا.
مادر محمد، كسالت دارد و سعي مي كنم خيلي باعث زحمتش نشوم. آنچه مي خوانيد گفت وگوي ما با اين مادر و همسر شهيدان بروجردي و عبدالرضاست.
¤ ¤ ¤
¤ براي شروع كمي از وضعيت خانوادگي و زندگي شهيد بروجردي بفرمائيد.
خانم كلوخي: شهيد محمد بروجردي در سال 1333 در يكي از روستاهاي بروجرد به نام «دره گرگ» و در يك خانواده مذهبي- سنتي متولد مي شود.
مادر خانواده همسرش را در جواني از دست مي دهد. او كه داراي 5 فرزند است روستا را ترك مي كند و چون مادر وي در تهران ساكن بوده به تهران مي آيد و در يك خانه اجاره اي در محله مولوي ساكن مي شود. براي امرار معاش، پسر بزرگ خانواده در كنار تحصيل كار هم مي كند و پسرهاي كوچك تر نيز به تبعيت از برادر بزرگ تر در كنار تحصيل به كار مشغول مي شوند. محمد كه در آن زمان نوجواني حدودا 17 ساله بوده در كنار كار و تحصيل به شركت در كلاس هاي قرآن و جلسات مذهبي و فعاليت هاي سياسي نيز مي پردازد. در اين اثنا با شهيد مهدي عراقي آشنا مي شود و در اين بستر رشد پيدا مي كند. حتي يك بار ساواك به خانه مادر محمد يورش مي برد و در آنجا اعلاميه هاي امام را پيدا مي كند. تا جايي كه از مرز ايران خارج مي شود و زماني كه امام در تبعيد به سر مي بردند به ديدار امام مي رود. در همين رفت وآمدها به مرز، توسط ساواك دستگير مي شود و به دنبال آن 9 ماه زندان و شكنجه و... تا اينكه انقلاب به پيروزي مي رسد.
شهيد بروجردي مسئوليت حفاظت از امام را عهده دار مي شود و در زمان بني صدر نيز مسئول حفاظت كردستان و بعد از آن هم فرمانده منطقه شمال غرب وكردستان مي شود.
¤ از نحوه تربيت شهيد بروجردي بفرمائيد.
خانم محمدي: پدر من و همچنين پدر همسرم قرآن خوان بودند به طوري كه پدربزرگ محمد كتاب معروف «زادالمعاد» را از حفظ مي خواند.
كودك مانند يك نهال است اگر از ابتدا مواظبت شود و خوب تربيت شود تا انتها يك درخت سالم و محكمي مي شود. محمد از همان ابتداي كودكي نمازخوان بود و به نماز اول وقت و روزه بسيار اهميت مي داد.
¤ از چگونگي آشنايي تان با شهيد حسن عبدالرضا برايمان بگوييد.
خانم كلوخي: همان زمان، در سال61 زماني كه من دختر 15ساله اي بودم خانواده من به واسطه شهيد بروجردي كه دايي من بود و از طرفي خانواده عبدالرضا در همسايگي مادربزرگم زندگي مي كردند و يك دوستي قديمي باهم داشتند با خانواده شهيد حسن عبدالرضا آشنا شدند.
شهيد بروجردي تمايل داشت من با كسي ازدواج كنم كه يك روز به فيض شهادت نايل شود زيرا هميشه مي گفت: شهدا مقام و عزت فراواني نزد خداوند دارند. و تو بايد به خودت افتخار كني كه همسر يك شهيد هستي! من و خانواده ام براي ايشان و صحبت هايشان ارزش و اهميت بسياري قائل بوديم و اين شد كه قبول كرديم.
¤ مراسم ازدواج تان چگونه انجام شد؟
خانم كلوخي: مراسم عقد و ازدواج ما بسيار ساده برگزار شد. يك پيراهن ساده و يك حلقه بسيار ساده خريديم. بعد از ازدواج به تهران آمديم و از يك اتاق بسيار ساده زندگيمان را شروع كرديم. عبدالرضا علاقه بسيار زيادي به مطالعه داشت و همان اتاق كوچك هم مملو از كتاب بود.
همسرم از همان اوايل جنگ در جبهه حضور داشت و حتي ازدواج نيز او را پايبند به زندگي دنيايي نكرد. او مرد جنگ بود و من هم كه شوق او را مي ديدم با رفتن او مخالفت نكردم. يك ماه از اين وصلت نگذشته بود كه شهيد عبدالرضا عازم جبهه شمالغرب كشور شد. بازگشت ايشان سه ماه طول كشيد. اين سه ماه براي من بسيار طولاني بود. اين شد كه تصميم گرفتم همراه ايشان به منطقه بروم. ايشان ابتدا مخالف بودند اما با پافشاري و اصرار من موافقت كردند. بهمن ماه1361 و من پنج ماهه باردار بودم كه به منطقه مهاباد رفتيم و در يكي از خانه هاي سازماني ساكن شديم. روزهاي ترس و دلهره و تنهايي براي يك دختر نوجوان 15ساله خيلي دور از ذهن نبود. اين سختي ها مقدمه خوبي بود براي ادامه زندگي در آن ديار. زيرا مي خواستم زماني كه فرزندم به دنيا مي آيد پدرش را از نزديك ببيند. من در آن زمان سن كمي داشتم اما آن شرايط سخت مرا براي ادامه زندگي در كردستان آماده تر كرد. بعد از سه هفته يك روز زنگ خانه به صدا درآمد وقتي در را باز كردم با چهره لاغر و سر و صورت خاكي و خسته و ناتوان عبدالرضا با پوتين هاي گل آلود مواجه شدم. براي يك لحظه كنترل خودم را از دست دادم و فرياد بلندي به سرش كشيدم كه مرا در اين شرايط رها كرده اي! غافل از اينكه ايشان نيز در يك عمليات برون مرزي با گردانش به محاصره دشمن درآمده اند و در بدترين شرايط بسر مي بردند.
¤ از ويژگي هاي خاص شهيد بروجردي برايمان بگوييد:
خانم محمدي: از ويژگي هاي بارز شهيد بروجردي اين بود كه دائم الذكر بود. هميشه لبخند بر گوشه لبهايش نشسته بود. ساده و بي آلايش زندگي مي كرد و اطرافيان را هم به زندگي ساده و به دور از تجملات تشويق مي كرد. بسيار پرتحرك و پرجنب و جوش بود. به واسطه مسئوليت هايي كه در جبهه داشت تمام روز و شب بيدار بود و زمان خواب و استراحت او تنها زمان اندكي بود كه در ماشين از منطقه اي به منطقه ديگر مي رفت او فقط در اين فاصله كوتاه كمي استراحت مي كرد. در بدترين شرايط هم كسي اخم هاي او را نديد. به حق، او نجات بخش كردستان بود و مردم كردستان بروجردي را فرزند كردستان مي دانستند. همه مردمان كرد او را دوست داشتند به طوري كه وقتي محمد به شهادت رسيد كردستان يكپارچه عزادار شد.
چگونگي شهادت شهيد بروجردي؟
خانم كلوخي: سه شب قبل از شهادت، شهيد بروجردي در مهاباد در منزل ما ميهمان بودند و بعدازشام به عبدالرضا گفتند كه مرا به پادگان برسان. يك روز صبح ايشان رفته بودند سه راهي نقده- مهاباد، منطقه اي را براي ساخت قرارگاه و پادگان بررسي كنند كه ماشين آنها روي مين مي رود و ايشان به شهادت مي رسند. وقتي پيكر شهيد بروجردي را مي آوردند باز هم لبخند هميشگي بر گوشه لبهايش بود.
¤ خواب ايشان را هم مي بينيد؟
خانم محمدي: يك شب محمد را به خواب ديدم. او همانطور كه در دنيا نيز ساده زيست بود در خواب هم به من توصيه مي كرد كه ساده زيست باشم. از زندگي پرهزينه و تجملاتي پرهيز كنم اين شد كه من بيشتر وسايلم را كه داشتم و در حد نو بودند به عروس و دامادها مي دادم و وسايل زندگيم را اضافه نكردم.
¤ شهيد حسن عبدالرضا چه ويژگي هاي برجسته اي داشت؟
خانم كلوخي: شهيد عبدالرضا انساني وارسته و مومن به خدا بود. نمازهايش سر موقع بود و در سخت ترين شرايط نيز نماز شب او ترك نمي شد. هميشه ديگران را به صداقت و درستكاري توصيه مي كرد. بسيار اهل مطالعه بود. به مسئله حجاب بسيار اهميت مي داد و در وصيت نامه اش نيز از من خواسته بود فرزندش زينب را زينب گونه تربيت كنم.
¤ نحوه شهادت شهيد عبدالرضا چگونه بود؟
خانم كلوخي: مهرماه 1363 بود و ديگر من با شرايط دشوار منطقه آشنا شده بودم. با شهادت شهيد بروجردي لطمه سختي به من و خانواده ام وارد شده بود. دو هفته اي بود عبدالرضا را نديده بودم. بسيار دلتنگ بودم تصميم گرفتم با يكي از دوستانم به اتفاق همسرش با هم به تهران بياييم. به او زنگ زدم كه به ايشان اطلاع بدهم. او بلافاصله به منزل آمد و مبلغي پول به من داد و قدري با زينب بازي كرد و گفت: شما برويد من هم آخر هفته به تهران مي آيم. مي خواهم شما را براي زيارت به مشهد ببرم. از اينكه عبدالرضا چنين حرفي زد بسيار خوشحال شدم ولي احساس كردم ديگر او را نمي بينم. آن روز با هم خداحافظي كرديم به اميد اين كه يك هفته ديگر ايشان را مي بينم. يك هفته گذشت دقيقا روز پنج شنبه كه قرار بود ايشان به تهران بيايد جنازه عبدالرضا به تهران آمد.
¤ اگر خوابي از شهيد عبدالرضا ديده ايد برايمان بگوييد:
خانم كلوخي : من براي ازدواج دخترم بسيار حساس بودم. هر زمان كه براي دخترم مورد ازدواجي پيش مي آمد خوابي را در مورد آن شخص موردنظر مي ديدم كه متوجه مي شدم كه نبايد اين ازدواج به سرانجام برسد. يك شب خواب ديدم كه عبدالرضا به منطقه كردستان رفته و عملياتي در آنجا بپاست. شهيد عبدالرضا دو تابلو «وان يكاد» به صورت طلاكوب به من داد و گفت يكي از اينها براي زينب خانم و ديگري همسرشان. اين خيلي برايم جالب بود. چند وقت بعد كه براي دخترم خواستگار آمد فهميدم اسمش مرتضي است. واقعا از اين خواب يكه خوردم و دانستم اين خواب مهر تاييدي براي اين فرد است و همين امر باعث شد با اين وصلت موافقت كنم.
 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10