سخت ترين دوران امام علي (ع)
دوران
سكوت و همكاري
بعد از آني كه دوران پيغمبر به سر آمد و رسول اكرم رحلت كردند، به نظر من سخت ترين
دوران هاي زندگي اميرالمؤمنين در اين سي سال بعد از رحلت پيغمبر، شروع شد؛ سخت ترين
دوران هاي اميرالمؤمنين آن روزها بود. آن روزي كه پيغمبر عزيز و بزرگوار بود و مي
رفتند در سايه او مجاهدت مي كردند، مبارزه مي كردند كه روزهاي شيريني بود، روزهاي
خوبي بود. روزهاي تلخ، روزهاي بعد از رحلت پيغمبر است كه روزهايي است كه گاه گاه
قطعات فتنه، افق ديدها را آن چنان مظل م مي كرد كه قدم از قدم نمي توانستند بردارند
آن كساني كه مي خواستند درست قدم بردارند. در يك چنين شرايطي، اميرالمؤمنين بزرگ
ترين امتحانات ايثار را داد.
اولاً در هنگام رحلت پيامبر، اميرالمؤمنين مشغول انجام وظيفه شد. نه اينكه نمي
دانست اجتماعي وجود دارد يا ممكن است وجود داشته باشد كه سرنوشت قدرت و حكومت را در
جهان اسلام آن اجتماع تعيين خواهد كرد. مسئله براي اين نبود براي اميرالمؤمنين،
براي او آنچه مطرح نيست «خود» است. بعد از آني كه مسئله خلافت استقرار پيدا كرد و
مردم با ابي بكر بيعت كردند و همه چيز تمام شد، اميرالمؤمنين كناره گرفت. هيچ جمله،
كلمه و بياني كه حاكي از معارضه اميرالمؤمنين با دستگاه حكومت باشد از او شنيده
نشد. آن روزهاي اول چرا تلاش مي كرد شايد بتوان آن چيزي كه به عقيده او حق است و
بايد انجام گيرد را به كرسي بنشاند. بعد كه ديد نه، مردم بيعت كرده اند و قضيه تمام
شد و ابي بكر شد خليفه مسلمين، اينجا اميرالمؤمنين به عنوان يك انساني كه ولو معترض
است، هيچ گونه از ق بل او براي اين دستگاه ضرري و خطري و تهديدي وجود ندارد، در
تاريخ اسلام شناخته مي شود. اميرالمؤمنين در اين دوران ـ كه خيلي هم نبود، مدت
كوتاهي اين دوران طول كشيد شايد چند ماهي ـ فرمود: «لقد عل متم انّ ي احقّ النّاس ب
ها م ن غيري» مي دانيد كه من از همه مردم به خلافت شايسته تر هستم. اين را خود شما
هم مي دانيد، «و والله لاسل منّ» و سوگند به خدا دست روي دست خواهم گذاشت و تسليم
خواهم شد، «ما سل مت امور المسلمين» تا وقتي كه احساس مي كنم امور مسلمين با سلامت
در جريان است، تا وقتي كه مي بينم كسي مورد ظلم قرار نمي گيرد. «و لم يكن ف يها جوأ
ا لّا عليّ خاصــه» تا وقتي كه به مردم ظلم نمي شود و در جامعه ظلم و جوري وجود
ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه، تا اين جور است، من هيچ كاري به كار كسي
ندارم، هيچ مزاحمتي، هيچ اعتراضي نخواهم كرد.1
بعد از مدت كوتاهي شايد چند ماهي بيشتر نگذشته بود كه ارتداد گروه هايي شروع شد،
شايد تحريكاتي هم بود. بعضي از قبايل عرب احساس كردند كه حالا پيغمبر نيست، رهبر
اسلام نيست، خوب است كه يك ايرادي، اشكالي درست كنند و تعارضي بكنند و جنگ و دعوايي
راه بيندازند و شايد هم منافقين تحريكشان مي كردند. بالاخره جريان «ردّه» پيش آمد ـ
يعني ارتداد عده اي از مسلمين ـ جنگ هاي ردّه شروع شد. اينجا كه وضع اين طور شد
اميرالمؤمنين ديد نه اينجا ديگر جاي كنار نشستن هم نيست، بايد وارد ميدان شد به
دفاع از حكومت. در اينجا مي فرمايد: «فامسكت يدي» من بعد از آني كه قضيه خلافت پيش
آمد و ابي بكر خليفه مسلمين شد، من دست كشيدم، نشستم كنار. اين حالت كناره گزيني
بود، «حتّي رأيت راج عـهً النّاس قد رجعت يريد محو السلام20» ديدم عده اي از مردم
دارند از اسلام بر مي گردند، مي خواهند اسلام را از بين ببرند، اينجا ديگر وارد
ميدان شدم. و اميرالمؤمنين وارد ميدان شد به صورت فعال؛ در همه قضاياي مهم اجتماعي
اميرالمؤمنين بود.
خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بيست وپنج ساله خلافت خلفاي سه گانه تعبير مي
كند به وزارت. بعد از آني كه آمدند اميرالمؤمنين را بعد از قتل عثمان به خلافت
انتخاب كنند، فرمود: «من وزير باشم بهتر است از اين است كه امير باشم همچناني كه در
گذشته بودم، بگذاريد وزير باشم3». يعني مقام و موقعيت و جايگاه بيست وپنج ساله خودش
را جايگاه وزارت مي داند. يعني در امور، دائماً در خدمت اهداف و در موضع، كمك به
مسئوليني كه بودند و خلفايي كه در رأس امور بودند. اين هم ايثار فوق العاده بزرگي
بود كه انسان واقعاً گيج مي شود وقتي فكرش را مي كند كه چقدر گذشت در كار
اميرالمؤمنين وجود دارد.
در تمام اين بيست وپنج سال به فكر قيام و كودتا و معارضه و جمع كردن يك عده اي و
گرفتن قدرت و قبضه كردن حكومت نيفتاد. اين چيزها به ذهن انسان ها مي آيد. آن وقتي
كه رسول اكرم از دنيا رحلت كردند، تقريباً حدود سي تا سي ودو سال عمر آن حضرت بود.
بعدها هم دوران هاي جواني و قدرت جسماني و دوران نشاطش را مي گذراند. و وجهه و
محبوبيت در بين توده مردم و مغز فعال، علم فراوان، همه جاذبه هايي كه براي يك انسان
ممكن بود وجود داشته باشد، در اميرالمؤمنين به نحو اعلايي وجود داشت. او اگر مي
خواست يك كاري بكند، حتماً مي توانست. در تمام اين بيست وپنج سال به هيچ وجه جز در
خدمت همان هدف هاي عمومي و كلي نظام اسلامي كه در رأس آن هم خلفايي بودند،
اميرالمؤمنين هيچ حركتي نكرد و از آنها هيچ چيزي شنيده نشد . و ماجراهاي فوق العاده
عظيمي وجود دارد كه حالا من نمي خواهم وارد شرح موارد تاريخي بشوم.
در شوراي شش نفره بعد از درگذشت خليفه دوم، اميرالمؤمنين را دعوت كردند. امام قهر
نكرد و وارد شد. نگفت كه من با اينها هم رديف نيستم. طلحه و زبير كجا، عبدالرحمن بن
عوف كجا، عثمان كجا، من كجا. طبق وصيت عمر، شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند كه در
بين خودشان يك نفر را به عنوان خليفه انتخاب كنند. در بين اين شش نفر شانس او براي
خلافت از همه بيشتر بود و عبدالرحمن عوف رأيش تعيين كننده بود، يعني اميرالمؤمنين
دو رأي داشت، خودش و زبير. عثمان هم دو رأي داشت، خودش و طلحه. عبدالرحمن بن عوف هم
دو رأي داشت، خودش و سعدبن ابي وقاص؛ عبدالرحمن بن عوف رأيش تعيين كننده بود. اگر
با اميرالمؤمنين بيعت مي كرد او خليفه مي شد، اگر با عثمان بيعت مي كرد او خليفه مي
شد. اول رو كرد به اميرالمؤمنين و به او پيشنهاد كرد كه با كتاب خدا و سنت پيغمبر و
سيره شيخين ـ يعني دو خليفه قبلي ـ حركت كند. [حضرت] فرمودند: «نه، من كتاب خدا و
سنت پيغمبر [را قبول مي كنم]، سيره شيخين را من كاري ندارم، من اجتهاد خودم را عمل
مي كنم و به اجتهاد آنها كاري ندارم». مي توانست با كوچك ترين اغماضي از آنچه كه
صحيح و حق مي دانست، حكومت را به دست بگيرد و قدرت را قبضه كند. اميرالمؤمنين يك
لحظه به اين فكر نيفتاد و حكومت را از دست داد و قدرت را از دست داد. اينجا هم
ايثار كرد و خود و منيّت را مطلقاً مطرح نكرد و زير پا له كرد. اين گونه احساسات از
اميرالمؤمنين اصلاً از اول بروز نمي كرد.
بعد از آني كه دوازده سال دوران حكومت عثمان گذشت، در آخر كار عثمان، اعتراضات به
او زياد شد، كساني مخالفت و اشكالات زيادي بر او وارد كردند، از مصر آمده بودند، از
عراق آمده بودند، بصره و جاهاي ديگر؛ بالاخره يك جمع زيادي درست شدند و خانه عثمان
را محاصره كردند، جان عثمان را تهديد كردند. خب اينجا يك كسي در مقام اميرالمؤمنين
چه مي كرد؟ يك كسي كه خودش را صاحب حقّ خلافت بداند و بيست وپنج سال است كه او را
از حق خودش كنار گذاشتند، به رفتار حاكم كنوني هم اعتراض دارد، حالا هم مي بيند
اطراف خانه او را گرفته اند و محاصره كرده اند. آدم معمولي، حتي برگزيدگان و چهره
هاي والا در اينجا چه كار مي كنند؟ همان كاري را مي كنند كه ديگران كردند. همان
كاري را مي كنند كه طلحه و زبير و عايشه كردند و همين طور بقيه كساني كه در ماجراي
عثمان به نحوي دست داشتند، كردند. ماجراي قتل عثمان يكي از ماجراهاي بسيار مهم
تاريخ اسلام است، و اينكه چه كسي موجب قتل عثمان شد، اين را انسان در نهج البلاغه و
در آثار و تاريخ اسلامي كه نگاه مي كند، كاملاً برايش روشن مي شود كه چه كسي عثمان
را كشت و چه كساني موجب شدند. افرادي كه ادعاي دوستي با عثمان را بعدها محور كارشان
قرار داده بودند، آنجا از پشت خنجر زدند و از زير تحريك كردند. از عمروعاص پرسيدند
كه چه كسي عثمان را كشت؟ گفت: فلاني ـ اسم يكي از صحابه را آورد ـ او شمشيرش را
ساخت، آن ديگري تيز كرد، آن ديگري شمشير را مسموم كرد و آن يكي هم بر او وارد آورد.
واقعيت هم همين است.
اميرالمؤمنين در اين ماجرا با كمال خلوص، آن وظيفه الهي و اسلامي را كه احساس مي
كرد، انجام داد. حسنين، اين دو گوهر گران قدر و دو يادگار پيغمبر را براي دفاع از
عثمان به خانه او فرستاد. مخالفان، اطراف خانه عثمان را گرفته بودند و نمي گذاشتند
آب وارد خانه شود. اميرالمؤمنين براي عثمان آب و آذوقه فرستاد. با كساني كه نسبت به
عثمان خشمگين بودند بارها و بارها مذاكره كرد تا خشم آنها را پايين بياورد. وقتي هم
كه آنها عثمان را كشتند، اميرالمؤمنين خشمگين شد.
در اينجا باز هم منيّت و خودخواهي و احساسات خودي كه براي همه انسان ها وجود دارد،
در اميرالمؤمنين مطلقاً مشاهده نمي شود. بعد از آني كه عثمان كشته شد، اميرالمؤمنين
مي توانست به صورت يك چهره موجّه و يك آدم فرصت طلب و نجات بخش بيايد به ميدان،
بگويد اي مردم حالا ديگر راحت شديد، خلاص شديد؛ مردم هم دوستش مي داشتند، اما نه.
بعد از حادثه عثمان هم اميرالمؤمنين اقبالي به سمت قدرت و قبضه كردن حكومت نكرد.
چقدر اين روح بزرگ است. «دعوني و التم سوا غيري4» اي مردم مرا رها كنيد و برويد
سراغ ديگري. اگر ديگري را به حكومت انتخاب كرديد، من وزير او و در كنار او خواهم
بود. اين فرمايشاتي است كه اميرالمؤمنين در آن روزها كرد. مردم قبول نكردند، نمي
توانستند غير از اميرالمؤمنين فرد ديگري را به حكومت انتخاب كنند.
1. نهج البلاغه / خطبه 74
2. نهج البلاغه / نامه 62
3. نهج البلاغه / خطبه 92 ، « ... و انا لكم وز يراً خيأ لكم م نّ ي ام يرا.»
4. نهج البلاغه / خطبه 92
پاورقي
|