(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 09 شهریور 1392 - شماره 20579

خواسته‌های بهینه جنبش سبز !!؟
ماه هزار تکه
آقاي خشك سر
   


Research@kayhan.ir
تظاهرات مردمى در محكوميت فتنه‌گران و اهانت به مقدسات
موسوى در بخش پايانى بيانيه شماره 17 خود در مقام معرفى خود به عنوان يك جامعه‌شناس و منجى برآمده و در ظاهر راهكارهايى حكيمانه و مشفقانه در پنج بند براى عبور از بحران ارائه داد. امّا درواقع بايد آن را شروط سران فتنه براى پايان دادن فتنه دانست كه پيش روى نظام و انقلاب گذاشته شد و به طور ضمنى نظام را تهديد به ادامه فتنه در صورت عدم پذيرش آن نمود!
حزب مشاركت با صدور بيانيه‌اى حمايت خود را از راه حل‌هاى موسوى اعلام و آن را حركتى در راستاى حل آنچه از آن به عنوان مناقشات ياد كرد، ارزيابى نمود. در بيانيه حزب مشاركت آمده است : «بيانيه شماره 17 مهندس ميرحسين موسوى پاسخى به اين نياز مبرم و عاجل ملّت و كشور ايران است و در صورتى كه به خوبى توسط مخاطبانش دريافت و درك شود و به راه حل‌هاى حداقلى آن عمل شود مى‌تواند موجبات اميد و بهروزى را براى كشور فراهم بياورد. تحليل شفاف و هوشمندانه‌اى كه از واقعيتهاى موجود جامعه و كشور در اين بيانيه ارائه شده است خود نشان‌دهنده آن است كه راه حل‌هاى حداقلى نيز واقع‌بينانه و براساس نگاهى روشن ارائه شده است».432
حزب مشاركت به دليل حضور برخى از اعضاء و حاميانش در خارج از كشور و در نقش اپوزيسيون نظام نيز فعال و در آن‌جا به حمايت از به اصطلاح جنبش سبز برخاسته بود.
عبدالكريم سروش (تئوريسين جريان دوم خرداد و حزب مشاركت) به همراه تعدادى ديگر از اعضاى حزب مشاركت همچون اكبر گنجى، عطاءالله مهاجرانى، محسن كديور و ابوالفضل بازرگان در دامن روباه پير انگليس حلقه جرس (جنبش راه سبز) را با هدف حمايت از به اصطلاح جنبش سبز و رهبرى و هدايت آشوبها به راه انداختند.
در مجموعه اقدامات اين حلقه، اقداماتى هماهنگ در راستاى پروژه بى‌ثبات‌سازى امنيت داخل كشور و اجماع نهادهاى بين‌المللى عليه نظام اسلامى به چشم مى‌خورد. در بخشهايى از اين سناريو، صدور بيانيه‌هاى متعدد دال بر وجود خفقان و ديكتاتورى در نظام اسلامى، نقض گسترده حقوق بشر، سلب آزادى عمومى، پايمال شدن حقوق مردم، انتخاب نماد رنگى يعنى رنگ سبز در اعتراضات، درخواست ابطال انتخابات و لشكركشى خيابانى، تقويت شبكه‌هاى اجتماعى و برهم زدن نظم و امنيت كشور وجود داشت. به طور مثال عبدالكريم سروش (تئوريسين جريان دوم خرداد و حزب مشاركت) كه در ايام انتخابات 1388 از كانديداتورى مهدى كروبى حمايت مى‌كرد، با نوشتن چند نامه سرگشاده خطاب به مقام معظّم رهبرى ولايت فقيه را عين استبداد دينى دانسته و نتيجه انتخابات را خيانت در صندوق امانت عنوان كرد! وى كه همواره سعى مى‌كرد تأويلى جديد از اسلام ارائه دهد، در يك مصاحبه جنجالى قرآن را برآمده از ذهن پيامبر اكرم (ص) دانست و نزول قرآن از جانب خداوند متعال را انكار كرد! سروش در نامه مورخه 19 شهريور 1388 ضمن ابراز تأسف از همكارى با جمهورى اسلامى در سالهاى گذشته، مقام معظّم رهبرى را مورد انتقاد قرار داد. او همچنين در نامه سرگشاده ديگرى خواستار عزل رهبرى توسط خبرگان شد و در نامه دى ماه 1390 دستاوردهاى نظام را مورد نقد قرار داد و وضعيت به وجود آمده را نشان از ضعف بصيرت و سوء سياست ايشان دانست! عبدالكريم سروش به همراه ديگر خارج‌نشينان حلقه‌اش به دنبال وقايع تأسف‌بار عاشوراى 1388 در بيانيه‌اى موسوم به «خواسته‌هاى بهينه جنبش سبز» خواسته‌هاى به اصطلاح جنبش سبز را در ده مورد و شامل مواردى همچون استعفاى احمدى‌نژاد، آزادى مطبوعات، آزادى زندانيان سياسى، آزادى اجتماعات و استقلال قوّه قضائيه بيان كرد.433
اين مهره آلوده به سكولاريسم در نامه‌اى وقيحانه خطاب به مراجع تقليد از ايشان خواست تا به منظور مخالفت با نظام جمهورى اسلامى و حمايت از جنبش سبز از شهر مقدس قم به شهر نجف مهاجرت نمايند.434
اكبر گنجى (عضو برجسته حزب مشاركت) نيز در راستاى خوش‌خدمتى به غرب و ضد انقلاب ضمن شركت در شبكه‌هاى مختلف تلويزيونى و اجتماعات ضد انقلاب و تروريستى (منافقين) نظام را متهم به خيانت در انتخابات كرده و در ايجاد اجماع ميان گروههاى مختلف اپوزيسيون متشكل از بهائيان، فدائيان خلق، منافقين و . . . تلاش گسترده‌اى كرد. او همچنين با پوشيدن لباس سبز، افراد بدنامى چون گوگوش - رقاصه فاسد دوره رژيم پهلوى - را با خود همراه ساخت! گنجى در مصاحبه با شبكه انگليسى بى‌بى‌سى سخنان موهن سلمان رشدى نويسنده كتاب آيات شيطانى را با فرمت جديدى اين‌گونه نقل كرد: «قرآن كلام خدا نيست و زاييده ذهن بشر است». اين عضو فرارى حزب مشاركت افزود: «متكلمين مسلمان و فقهاى ما خودشان پادشاه جهانند. يعنى يك پادشاهى هست در آسمانها. همان‌طور يك پادشاه زمينى بر تمام جهان حكمرانى مى‌كند، آنها بر تمام جهان حكمرانى مى‌كنند». گنجى در ادامه منكر امام زمان(عج) و معصوميت ائمه معصومين شد : «شيعيان تا قرن چهارم و پنجم ائمه شيعه را آدمهاى خوبى مى‌دانستند، اينها را علماى ابرار مى‌دانستند. اين چيزى كه امروز شيعه مى‌گويد كه اينها معصومند و اينها علم غيب دارند، اينها چيزهايى هست كه از قرن پنجم به بعد ساخته شده است. لذا شيعيان اوّليه و همدوره ائمه ما و تا چند قرن بعد، اينها را يك آدمهاى عالم بزرگوار دانشمند پاك مى‌دانستند نه معصوم نه واسطه فيض».435
عطاءالله مهاجرانى (وزير فرهنگ و ارشاد دولت خاتمى) كه روزگارى سروش را ايدئولوگ دوم خرداد خوانده بود و محسن سازگارا را پدر معنوى و مالى روزنامه‌هاى دوران خود خطاب كرده بود، به عنوان مفسر و تحليلگر در بسيارى از شبكه‌هاى ضد انقلاب همچون بى‌بى‌سى و العربيه ظاهر شد. وى كه در دوران انتخابات از كروبى حمايت كرده بود، به همراه مسعود بهنود (روزنامه‌نگار فرارى) در اجتماع ضد انقلابيون در مقابل سفارت جمهورى اسلامى در لندن به حمايت از فتنه 88 و سران آن پرداخت. مهاجرانى كه پس از مطرح شدن چند پرونده فساد اخلاقى از سوى همسر دوم و سومش در دادگاه، به انگليس فرار كرده و خود را در گروه لندن‌نشينان قرار داده بود، حماسه مردمى و تاريخى 9 دى 88 را اين‌گونه به استهزاء كشاند: «تجمع مردم در ميدان انقلاب را با انواع و اقسام ترفندها شكل دادند . . .»436 وى على‌رغم پخش تصاوير فيلمبردارى شده توسط بالگرد از حماسه 9 دى از صدا و سيما گفت: «رژيم از هلى‌كوپتر به دليل كمبود جمعيت استفاده نكرده است».437
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
432- وبگاه نوروز (حمايت قاطع جبهه مشاركت ايران اسلامى از راه حل‌هاى پنج‌گانه مهندس موسوى)، به تاريخ 13/10/1388.
433- وبگاه جرس، دى ماه 1388.
434- وبگاه جرس، خرداد 1389.
435- مصاحبه اكبر گنجى با شبكه تلويزيونى بى‌بى‌سى.
436- مصاحبه مهاجرانى با بى‌بى‌سى.
437- همان.
پاورقی

 


Research@kayhan.ir
پروین مقدم
يك نفر سنگ پراند سمت شيشه سفارت‌. شيشه ترك خورد، چيزي شكسته بود. انگاري ترس بود، ترس شكسته و ريخته بود. ترس از دشمني كه با آنها همزاد شده بود، همزاد كه نه‌! همخانه‌! آدم‌ها با درد و رنج كنار مي‌آيند، حتي اگر پيوسته با آنها باشد گاهي از يادش مي‌برند.، اما ترس آدم را تهي مي‌كند، ترس خود مرگ است‌. دشمن اگر رودررو باشد باز مي‌داني كه چطور با آن درآويزي حتي اگر بداني و باورت باشد كه از تو قوي‌تر است باز انديشه مبارزه به تو جان مي‌بخشد، قدرت مي‌دهد اما با دشمن در خانه چه مي‌توان كرد؟ چه تدبيري است براي دشمني كه فكر و روحت‌، كارت‌، خانواده‌ات‌، مكتبت و هر چه را كه داري به بند كشيده‌؟ بندگي محض‌! دست كم اگر علت ترس خود را بشناسي‌، پريشان مي‌شوي اما پريشاني تو را نمي‌كشد اما ترس مي‌كشد و اين ترس سال‌ها بود كه جرأت را درون همه كشته بود اما حالا مردم ديگر نمي‌ترسيدند. اين را مي‌شد از چشم‌ها فهميد و از نگاههايي كه مصمم بودند.
سه ساعت گذشته بود، 13 آبان 1358. همه منتظر فرمان امام بودند. جمعيت قادر بود همه كاري بكند اما بي‌اجازه امام قرار نبود هيچ‌كس كاري بكند.
تلفن‌ها زنگ مي‌خورد پي‌درپي‌، از سفارت به آمريكا؛ درخواست كمك‌! از آمريكا به نخست‌وزيري‌؛ پادرمياني‌! از دفتر رئيس جمهور به دفتر نخست‌وزيري‌؛ سازشكاري‌، از نخست‌وزيري به امام‌؛ كسب تكليف‌!
امام چه دستوري مي‌داد؟ مبارزه يا سازش‌؟!
و سرانجام فرمان رسيد، امام آمريكا را شيطان بزرگ و سفارت آمريكا را لانه جاسوسي ناميد.
دانشجوها شعار دادند؛ «مرگ بر آمريكا» كسي پرچم آمريكا را بالا گرفت‌.
هواپيماهاي آمريكايي از خليج فارس و مصر به پرواز درآمدند، نام عمليات؛ چنگال عقاب‌.
يك نفر كبريت كشيد، هواپيماها به طبس رسيدند، كبريت جرقه زد و آتش گرفت‌. طبس آشفته بود و طوفاني‌؛ خاك‌، خاك نبود، روز، روز نبود، محشري شده بود بيابان‌، كو راه گريزي‌؟
شعله كبريت به پرچم رسيد، مرگ كه بيايد امان نمي‌دهد كه به چيزي بينديشي فراتر از هيچ‌، هواپيماها در آسمان به هم خوردند.
پرچم آتش گرفت‌. هواپيماها آتش گرفتند. مترسك كارتر زير دست و پا له شد، هواپيماها سقوط كردند به صحرا، پرچم سوخت و تكه‌هاي سوخته به آسمان رفت و غبار شد. هواپيماها سوختند پرشتاب‌، تمام شدند مثل آتش‌، خود آتش‌.
پرچم سفيد بالا رفت‌، درهاي سفارت باز شد و 52 نفر دست‌ها را به علامت تسليم آمريكا بالا بردند، دانشجوها شعار دادند:
«دولت سازشكار نمي‌خواهيم‌، نمي‌خواهيم‌، مهدي بازرگان نمي‌خواهيم‌، نمي‌خواهيم‌!»
دولت موقت استعفا کرد.
آقاي خشك سر
خبرها خيلي زود توي شهر پيچيد. مردم مي‌گفتند، بني‌صدر براي اينكه حمايت امام را داشته باشد، به امام نامه نوشته و اسم سيداحمد خميني ـ فرزند امام ـ را براي نخست‌وزيري اعلام كرده است اما امام جواب داده بودند:
«بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدي اين امور شوند، احمد خدمتگزار ملت است و در اين مرحله با آزادي بهتر مي‌تواند، خدمت كند.»
مي‌گفتند يا جلال‌الدين فارسي يا رجايي يا ميرسليم‌، يكي از اين سه نفر قرار است نخست‌وزير شود. مردم مي‌گفتند كه بني‌صدر فارسي و رجايي را نمي‌خواهد. مجلس با ميرسليم موافق نيست‌. يك خبر ديگر هم بود، هواپيماهاي عراقي جنوب را بمباران كرده‌اند. بعثی ‌ها بدجوري از صدور انقلاب ترسيده بودند، جنوب بي‌دفاع مانده بود.
خبرهايي هم بود كه بوي تفرقه مي‌داد، مي‌گفتند، پيش پاي رئيس جمهور سنگ مي‌اندازند تا قدرت را از او بگيرند، مي‌گفتند تحريم آمريكا كمر انقلاب را مي‌شكند، بايد بي‌قيد و شرط گروگان‌ها را آزاد كرد، 7 ماه از گروگان‌گيري گذشته بود.
محمدعلي بعد از استعفاي بازرگان به حكم شوراي انقلاب وزير آموزش و پرورش شده بود و حالا بعد از 9 ماه كار، به انتخاب مردم نماينده مجلس بود. محبوب مردم شده بود در كمتر از دو سال‌؛ شايد چون محمدعلي يكي بود از جنس خودشان‌، هر چه بود و نبود خودش بود، يكي كه خودش را از مردم نمي‌دزديد چون وزير بود يا وكيل‌، از گارد محافظ خبري نبود، از تشريفات بيزار بود.
- ببينم‌! اين آقايي كه ميوه مي‌خريد، آقاي رجايي نبود؟
- نه‌! به گمانم شكل آقاي رجايي بود.
بودش هماني بود كه با مردم زندگي مي‌كرد و نبود چون سخت مي‌شد باور كرد زندگي يك وزير هماني باشد كه زندگي محمدعلي بود، لااقل نه آن روزها!
ديري بود كه محمدعلي از خود گذشته بود، خودي داشت و خودي نداشت‌. آن خود دست و پاگير و بيهوده‌خواه را گذاشته بود و گذشته بود و خودش شده بود خود مردمش‌!
روز 18 مرداد 1359 بود، بني‌صدر رئيس جمهور شده بود و 19 روز از وعده تعيين نخست‌وزيري گذشته بود اما هنوز با مجلس به تفاهم نرسيده بود، بني‌صدر ليبرال‌ها را مي‌خواست و مجلس خط امامی ‌ها را، بني‌صدر حرف اولش تخصص بود و نظام تعهد مي‌خواست‌! كار سخت شده بود؛ بحران در جنوب‌، تهديد و تحريم آمريكا، منافقين و ترورها، گروگان‌هاي آمريكايي در ايران‌، امام نهيب زد:
«چرا نشسته‌ايد، چرا كار را متوقف كرده‌ايد؟»
بني‌صدر چاره‌اي نديد، به مجلس آمد و گفت‌:
«شما 5 نفر را به‌عنوان هيئت تعيين صلاحيت نخست‌وزير به من بدهيد، آنها نامزد معرفي كنند، مجلس قبول كرد، من هم قبول مي‌كنم‌.»
هيئت از بين 14 نفر به صلاحيت رجايي رأي داد، رأي خوشايند بني‌صدر نبود اما حرفي زده بود و بايد پايش مي‌ماند، مي‌دانست كه محمدعلي را نمي‌شود به دلخواه شكل داد. او اهل سازش نبود، مقام هم كه برايش ارزش نداشت‌، نه اشراف‌زاده بود و نه فكر اشرافي داشت‌. ايمان و رنج مثل آب بر سنگ او را ساييده بود، نابودش نكرده بود اما شكل داده بود، صيقل داده بود. سخت مثل سنگ‌، سنگي كه نه مي‌شد خردش كرد و نه راهي داشت براي نفوذ، به ناچار فقط بايد از كنارش عبور كرد، تازه اگر كه راه را بر تو نبندد و شايد ازاين‌رو بود كه بني‌صدر به او مي‌گفت‌:
«خشك سر!»
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10