(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 04 مهر 1392 - شماره 20601

رابطه عقل و دین(چراغ راه)
وظایف علمی وعملی حوزه های علمیه
رویت خدا با چشم دل(حکایت خوبان)
شاخص‌های عقلانیت و اعتدال(پرسش و پاسخ)
نگاه توحیدی در سبک زندگی اسلامی
امیدواری سالک در رسیدن به مطلوب(سلوک عارفانه)
   


قال‌الصادق(ع): من کان عاقلاً کان له دین و من کان له دین دخل الجنه.
امام صادق(ع) فرمود: هرکس عاقل باشد او را دین باشد، و هرکه او را دین باشد داخل بهشت می‌شود. (1)
1- اصول کافی، ج1، ص11

 


آيت الله جوادي آملي
حوزه هاي علميّه كه يكي از دو بال علمي كشور محسوب مي شوند، رسالت بس خطيري در رشد علمي و شكوفائي فرهنگي معارف غني قرآن كريم و عترت طاهرين (عليهم السَّلام) بر عهده دارند.
ضرورت جهاد علمي حوزه ها در بسط و نشر آثار غني مكتب نوراني اسلام در عصري كه جامعه بشري مبهوت فرهنگ غرور آفرين انقلاب اسلامي ايران است، بيش از هر زماني احساس مي شود.
به مناسبت آغاز فعاليت هاي حوزه هاي علميّه در سال تحصيلي جديد، ( رسالت علمي و عملي حوزه ها ) در انديشه تابناك استاد علامه، « حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) » كه از چهره هاي درخشان و ذخائر ارزشمند حوزه محسوب مي شوند، از نظرخوانندگان عزیزبه ویژه جامعه حوزوي كشور مي گذرد.
ناكار آمدي فقه و اصول در معارف جهاني
ما اگر گفتيم حديث ثَقلين (1) ميراث گرامي و گرانبهاي رسول مكرّم (ص) است، بايد بگوئيم: حَسبُنَا القُرآنُ وَ العِترَه. اگر ديگري گفت: حَسبُنَا القُرآن (2)، آفت ديد؛ و اگر ما خداي ناكرده بگویيم حَسبُنَا العِترَه، اُفت داريم. ولي متأسفانه وضع علوم حوزوي ما علومي نيست كه با قرآن مرتبط باشد. گرچه فقه كارگشاي جامعه هست، ولي علم وَزين و استدلالي و سنگين همان فن شريف اصول است. ممكن است كسي در تمام مدّت عمر قرآن را نديده باشد و در اصول مجتهد مطلق باشد! فقط بداند قرآن نازل شده است و حجت است.اگر در تمام مدّت عمر قرآن را نديده باشد، مي تواند خِرّيط(متخصص) فن اصول باشد؛ زيرا اين علمي نيست كه با قرآن كار داشته باشد.مطلبي در جلد اوّل كفايه نيست كه به قرآن تكيه كرده باشد؛ نه مباحث الفاظش، نه مباحث مشتقّش، نه مسائل مربوط به اوامر و نواهي اش، نه مسائل مربوط به مطلق و مقيّد و مُجمل و مُبيّن و ناسخ و منسوخ و مفهوم و ملزوم و امثال ذلك آن! عناصر محوري اين جلد اوّل كفايه دو چيز است؛ يكي عُقلائي، يكي عقلاني.
امّا جلد دوّم كفايه كه مطالبش دشوارتر و پيچيده تر و علمي تر از جلد اوّل است، در تمام اين بخش ها فقط دو تا آيه است براي رَدع كردن! چون همه محقّقين بر اين باورند كه حجيّت خبر واحد به آيه نبأ (3)و نَفر(4) متّكي نيست، حجيّت خبر واحد را از جاي ديگر بايد به دست آورد. پس دو تا آيه فقط هست براي رَدع كردن، بقيّه هم بَناي عقلاء است يا چند روايت؛ يا لا تَنقُضِ اليَقين(5) است، يا رُفِعَ عَنْ اُمَّتِي(6) است، يا برائت عقلي و نقلي! بنابراين اگر كسي در تمام مدّت عمر قرآن را نديده باشد، اين مي تواند خِريّط فن اصول باشد؛ چنين علمي دوام نخواهد داشت و چنين حوزه اي مورد تأييد صاحب اصيل و اصلي اش نخواهد بود! بايد كاري كرد كه جهاني باشد؛ كار جهاني بدون كلام جهان آفرين مقدور نيست.
ارزشمندي و دشواری علم « تفسير »
و امّا درباره تفسير؛ مستحضريد، عمر ما هم در همان رشته ها گذشت. ما غالب اين علوم؛يعني چه فقه اش، چه اصول اش، چه فلسفه اش، چه عرفانش؛ هم سطحش را گفتيم، هم خارجش را! و كتابي نبود كه براي ما قابل هضم نباشد! امّا اين تفسير، وَ مَا اَدراكَ مَا التَّفسير!! در بسياري از مطالب من جرأت ورود ندارم، منتها آنهائي كه در مسجد أعظم و غير أعظم اند، متوجه نيستند كه ما چرا مسير را برگردانديم؛ مي بينم قابل حل نيست! آنقدر دشوار است و صعب و مستصعب است كه ما در همان قدم اوّل مي مانيم. اين بنده خدا ها كه در تفسيرند، اصلاً متوجه نيستند كه ما چرا مثلاً اين حرف را برگردانديم! تفسير كجا، فلسفه كجا؛ تفسير كجا، فقه كجا؛ تفسير كجا، اصول كجا؛ تفسير كجا، عرفان كجا! اين كه شما مي خوانيد تفسير نيست! شما مي بينيد مرحوم نجاشي در شرح حال برخي از بزرگان مي گويد: او خطبه فاطمه زهراء (س) را تفسير كرده است؛ اين گويا در صفحه 161 همين نجاشي چاپ شده. تفسير چيز ديگر است، عرفان و فلسفه چيز ديگر است! وقتي به چهار تا اشكال نفس گير مبتلا شديد، آنوقت مي فهميد تفسير يعني چه!
( قرآن )، كتاب آويخته الهي
اگر كسي علم مي خواهد، اين رشته است؛ عمل صالح مي خواهي، اين رشته؛ مُلّائي هم مي خواهيد، در اين رشته! چون در جاي ديگر برابر آن انديشه خودشان سخن مي گويند، ولي قرآن يك طناب آويخته است و نه انداخته! خداي سبحان كه قرآن را نازل كرده است، نه آنجوري كه باران را نازل كرد؛ باران را نازل كرد، يعني انداخت؛ قرآن را نازل كرد، يعني آويخت. يك طرف به دست خداست، يك طرفش به دست ما! به اين انزال مي گويند « تجلّي »، آن انزال را مي گويند « تجافي ». در بيانات نوراني حضرت امير كه فرمود: فَتَجَلَّي سُبحانَهُ وَ تَعالي لِعِبادِهِ فِي كَلامِهِ مِنْ غِيرِ اَنْ يَكُونُوا رَاَوهُ (7) اين است؛ فرمود: خدا قرآن را آويخت، نه انداخت! اگر گفتند: شما به حبل متين تمسّك كنيد، نه يعني طنابي كه به گوشه اي انداخته شده؛ طناب انداخته شده مشكل خودش را حل نمي كند، چه رسد به مشكل مستمسك را!! اين طناب وقتي حبل متين است كه به دست ناگسستني ذات أقدس إله وصل باشد. لذا هر كس اين طناب را گرفت، محفوظ مي ماند، يك؛ جا براي ترقّي باز است، دو؛ اِقْرَأ وَ ارْقَ (8). اين اِقْرَأ وَ ارْقَ معنايش اين است كه اين طناب تا بالا وصل است؛ چون تا بالا وصل است، انسان،هم معصوم و مصون از سقوط است و هم راه براي ترقّي باز است. بنابراين آن كتاب به سائر علوم ما بهاي علمي مي دهد، گذشته از اينكه انسان با متكلّمي سخن مي گويد كه خود را با او قرين مي داند، حرف او را مي شنود و در او اثر مي گذارد و مانند آن.
حوزه علميّه نيازمند عارفان حقيقت بين
حوزه بركتش در استقلال بود حدوثاً و همين حوزه بقاءً بركتش در استقلال است. او نظام را نتيجه خود مي داند، بايد اين نظام را حفظ كند. حفظ اين نظام، هم از راههاي علمي است، هم از راههاي عملي؛ هم نيازهاي علمي نظام را، هم نيازهاي عملي نظام را همه ما بايد بر آورده كنيم؛ چون محصول كار ماست، محصول كار حوزه است. گوشه اي از حكومت صفوي با حوزه هاي علميّه هماهنگ بود، برگ زرّيني در ايران پيدا شد. الآن كه به لطف الهي حكومت، حكومت حوزوي و شيعي است، بايد بركات فراواني داشته باشد. شما قبل از صفويه را ببينيد،علماي فراواني كه بعد از صفويه پيدا شدند، به بركت همين است. منتها راهي را كه عده ای از علماء رفتند، آن راه را هم ما فراموش نكنيم!
مرحوم محمّد تقي مجلسي پدر مرحوم مُلا محمّد باقر مجلسي (ره)، در شرح مَنْ لا يَحضُرُه الفَقيه ابن بابويه قمي مي گويد: من بيش از 100 هزار نفر را تربيت كردم؛ مرجع تقليد بود، زعيم حوزه علميّه بود، امام جمعه و جماعت بود، مدرّس بود، مؤلّف بود؛ فرمود: من بيش از 100 هزار نفر را هدايت كرده ام، امّا يك نفر از آنها كه خودم مي خواستم هنوز پيدا نشده! آن يك نفر كيست؟ چرا مرحوم مجلسي اوّل در شرح مَنْ لا يَحضُرُه الفَقيه يك چنين حرفي مي زند؟! چرا به انتظار آن يك نفر است؟ در ماها ممكن است آن يك نفرها پيدا بشود.
آن يك نفر همان است كه وجود مبارك حضرت امير در خطبه متّقيان از آنها نام برد، مرحوم كليني در جريان حديث حارثه بن مالك از او نام برد؛ شما مي بينيد غالب ما وقتي مي خواهيم بگویيم رشوه حرام است، زير ميزي حرام است، رانت خواري حرام است؛ يا آيه يا روايت را نقل مي كنيم، فقيهانه، محدّثانه، عابدانه و زاهدانه سخن مي گوئيم و حق هم هست، بيش از اين از ما بر نمي آيد! امّا آن كه مرحوم مجلسي اوّل مي خواست، « عارفانه » بود نه زاهدانه و عابدانه! ( عارفانه ) همان است كه وجود مبارك حضرت امير در نهج البلاغه دارد: وقتي شب آن شخص حلوا را آورد، حضرت بيني اش را مي گيرد که چقدر بد بوست، اين زير لباست چيست؟ قَدْ شَنِئْتُهَا (9). آن كه بوي لجن رشوه را حس نكند، او فقط فقيه و عابد و زاهد است و نه عارف! « عارف » آن است كه بوي بد گناه را حس بكند. وجود مبارك رسول گرامي فرمود: تَعَطَّرُوا بِالاِستِغفارْ لا تَفْضَحَنَّكُمْ رَوائِحُ الذُّنُوب (10)، خودتان را با استغفار معطّر كنيد، وقتي مي آئيد ما بيني مان را نگيريم! اين راه است.
امكان درك باطن گناه و حقيقت عذاب
اين راه رفتني است؛ بهشت و جهنّم الآن موجود است، باطن گناه همان لجن و تعفّن است؛ يك انسان وارسته همانطوري که با چشم ملكوتي جهنّم را مي بيند، با شامّه ملكوتي هم بوي لجن را مي شنود. اگر گفته شد: زِ مصرش بوي پيراهن شَنيدي (11)، اين شامّه براي همه هست. منتها آن قلّه اش مال معصومين است، اين دامنه و ذيلش مال شاگردان است. مرحوم مجلسي اوّل به دنبال يك چنين شاگرداني مي گردد. مگر اين لجن در قيامت ظاهر نمي شود؟! اين نيشي كه ما به يكديگر مي زنيم، مگر اين تيغ نيست؟ مگر در قيامت بوته هاي خار پر تيغي پرورش مي دهند و بعد به جهنّمي ها مي خورانند؟ يا همين بد گفتن ها و اهانت كردن ها و بد نوشتن ها و طعن زدن ها و نيش زدن ها به آن صورت در مي آيد. اينكه فرمود: ليسَ لَهُمْ طَعامٌ إلا مِنْ ضَريع(12)؛ « ضَريع » يعني اين بوته پر تيغ.اين طَعامٌ كه لا يَأكُلُهُ إلا الخاطِئُون (13)، همين است.
در سوره مباركه جن فرمود: بالأخره جهنّم وسائل سوخت و سوز دارد، امّا ما از جاي ديگر جنگل و هيزم نمي آوريم: وَ اَمَّا القاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (14)، همين ها هيزمند. آنكه اهل قَسط است، يعني اهل جُور است، هيزم است؛ هيزم را با يك وَقُود، آتش زنه يا آتش گيره مي گيرانند؛ بعد وقتي كه گيرانده شد و اَلو بلند شد و گُر گرفت، آن چيزهائي كه بايد بگذارند، مي گذارند. فرمود هر 3 خود انسان است: وَ اَمَّا القاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، يك؛ يك عدّه هم وَقُودُ النّارند، كَدَأبِ آلِ فِرعُون (15). وَقُود، مَا تُوقَدُ بِهِ النّار؛ حالا يا آتش زنه، يا آتش گيره؛ وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الحِجارَه (16). اين آتش زنه كه ائمه كفرند، وَقود نارند، كَدَأبِ آل فِرعُون اند؛ اين وَقود، اين آتش زنه، اين ماده انفجاري وقتي به آن هيزم برخورد كرد، گُر مي گيرد؛ بعد يك عدّه اي را وارد مي كنند: فَإذَا هُمْ يُسجَرُون (17).
خدا غريق رحمت كند سيّدنا الاُستاد امام را! ايشان سالي يكي، دو بار موعظه مي كردند. اوّلين بار محضر ايشان شنيديم، بعد اين روايت شريف را در جوامع روائي يافتيم. ايشان فرمودند: در بعضي از نصوص دارد كه زبان يك عدّه در قيامت به قدري دراز است كه يك عدّه روي زبان آنها راه مي روند. بعد فرمود: اين زبان درازي به آبروي مردم، همين است!اين يك واقعيتي است كه گناه لجن است، دست درازي كردن به بيت المال وآبروی مردم تعفّن دارد.
رسالت علمي و عملي حوزه علميّه
بنابراين حوزه به بركت استقلالش توانست نظام را بپروراند، به بركت استقلالش بايد اين نظام را حفظ بكند. وقتي اين نظام را حفظ مي كند كه نيازهاي علمي نظام را تأمين بكند، يك؛ آنقدر قداست داشته باشد وقتي كه مسئولين آمدند پيش او واين گفت رشوه و رو ميزي و زير ميزي حرام است؛ در آنها تحوّل ايجاد كند، دو. و گرنه مي شود موعظه كه از اين مباحث كم نيست! آنها وقتي مي آيند حوزه و بر مي گردند، بايد با دست پر بر گردند. وقتي با دست پر بر مي گردند كه از صدر مشروح چيزي بشنوند؛ و گرنه همين است!
مطلب ديگر اينكه شما بزرگواران كه به لطف الهي توفيق تدريس داريد و استاديد؛ در برابر اين نعمت، مسئول هم هستيد. خداي سبحان هيچ كس را نعمت نداد، مگر اينكه در برابر آن از او سؤال مي كند: وَ لَتُسئَلُنَّ يُومَئِذٍ عَنِ النَّعيم(18). خيلي ها هستند از همين شاگردان شما كه دو بار، سه بار اين كفايه يا رسائل يا مكاسب را از شما مي شنوند، به زحمت مي فهمند؛ هم سن شما هم هستند. شما به لطف الهي به جائي رسيديد كه موفّقانه تدريس مي كنيد و حوزه هم به تدريس شما در كمال رسميّت مي بالد، مبادا يك وقتي شب همه فيلم ها و سريال ها را نگاه كنيد، بگویيد: من چون دو دور مكاسب گفتم، سه دور رسائل گفتم، حالا آخر شب نگاه مي كنم، فردا مي روم مي گويم؛ اين اوّلين دوران خسارت و غرامت است! اوّّلين روز جهل يك انسان آن وقتي است كه بگويد من فارغ التّحصيل شدم!!
چند سال قبل در مدرسه حضرت آيت الله العظمی گلپايگاني (ره)، آنجا اين داستان به عرض حضّار رسيد كه برخي از طلبه هاي جوان همين كه يكي، دو بار مكاسب و رسائل و كفايه گفتند؛ مدام به تعبير پيشينيان اين سينه را وجب مي زنند، مي گويند: يك وجب سينه، اين همه علم!! اين نيست، تازه شما اوائل راهيد. 3 ـ 4 تا حديث است كه آمده، در بازار حوزه؛ يكي لا تَنقُض است، يكي رُفِعَ مَا لا يَعلَمُون (19) است و مانند آن. آن قدر احاديث عميق علمي مربوط به فلسفه و كلام و عرفان است در اين روايات، مخصوصاً در جلد اوّل اصول كافي، در توحيد صدوق، در نهج البلاغه كه هنوز دارد خاك مي خورد! اگر مرحوم آخوند با آن هوشش وارد مسائل عقلي مي شد، جبر و تفويض را كه خيلي ها حل كرده اند، اين در قدم اوّل نمي افتاد، نمي گفت: قلم اينجا رسيد و سر بشكست! اين وقتي وارد مسائل لوح محفوظ و قضا و قدر و بَدا و علم ازلي بشود؛ اصلاً قدرت حرف هم ندارد، تا اينکه بگويد قلم اينجا رسيد و سر بشكست! اين براي همين است كه همان 5 ـ 6 تا حديث را ديد.
قرآن كه هيچ، 10 درصد روايات در حوزه ها مطرح است؛ آن 90 درصد دارد خاك مي خورد! اين گوي و اين ميدان؛ شما بيائيد اين مجلس حديث امام رضا (ع) با عِمران صابي را بحث كنيد، سخن از هشام بن حكم و هشام بن سالم را بحث كنيد، آن علم اَزلي عالِمٌ اِجلا مَعدُوم؛ علم كشف است، معدومْ معدوم است؛ كشف معدوم يعني چه؟ خيلي از مطالب است كه سؤالش به ذهن نمي آيد، چه رسد به جوابش! بنابراين آن 90 درصد از نصوص كه دارد خاك مي خورد، آنها هم بايد مطرح بشود. نصوص كه عرضه شد، قرآن عرضه مي شود؛ چون اينها شارح قرآنند، مرتّب دارند به قرآن ارجاع مي دهند، مبيّن قرآنند.
ويژگي وارثان حقيقي انبياء
بعد فرمودند: شما وارثان انبيائيد. در ارث مادي تا ( مورّث ) نميرد، چيزي به وارث نمي رسد؛ در ارث معنوي تا ( وارث ) نميرد، چيزي به او نمي دهند. فرق ارث معنوي و مادي همين است! يك قدم بر خويشتن نِه و بمير، آنوقت ببين امام صادق چه به تو مي دهد!! من و ما را بگذار كنار، دنبال اين القاب نگرد …!
شما مي بينيد سرّ اينكه زمخشري اين كتابش مانده؛ براي اينكه درست است معتزلي است و از آنها يك مقدار فاصله دارد، به ما يك مقدار نزديك است؛ ولي از ما خيلي فاصله دارد. لكن يك اخلاصَكي داشت، همين اخلاصَك باعث ماندن اين كتاب شد. ايشان تقريباً مي گويد: مجاور حرم ملكوتي خدا بودم در مكه، اين كتاب نصيبم شد، اين را نوشتم؛ مثلاً 2 سال و اندي اين را نوشتم. براي اينكه احترام بگذارد به نظر بزرگان آن عصر، نسخه اي از كشّاف را در همان حرم الهي گذاشت، چون علماء از هر طرف مي آمدند به زيارت بيت، به آنها هم اعلام شد اين كتاب را ببينيد،اگر اشكالي دارد، نقدي داريد ارائه كنيد؛ و اين كتاب با اين جلال و شكوه ماند.
پس در ارث مادي تا مورّث نميرد، چيزي به وارث نمي رسد؛ در ارث معنوي تا وارث نميرد، چيزي به او نمي دهند: مُوتُوا قَبلَ اَنْ تَمُوتُوا (20).
اهميت معرفت و شجاعت در وصاياي بزرگان
شما مي بينيد جناب ابن ادريس،در سرائر خيلي كامياب و موفق بود. در مقدّمه سرائر مي گويد: بزرگان چند تا نصيحت مي كردند، به فرزندانشان مي گفتند: لا تَجلِسُوا فِي الاَسواقْ إلا عِندَ زَرّادٍ اُو وَرّاق، كه الآن اين نصيحت، نصيحت روز است. ابن ادريس در مقدّمه سرائراز بعضي از بزرگان نقل مي كند كه وصاياي آنها نسبت به فرزندانشان اين بود كه اگر از منزل بيرون رفتيد، خواستيد در مغازه ای بنشينيد، فقط در كنار مغازه وَرّاقان يا زَرّادان بنشينيد. آن بازار زَرّادان مربوط به زره بافي و شمشير سازي و خُود و مِرفق سازي و اينهاست؛ بازار وَرّاقان نسخه نويسي و كتاب فروشي و مقابله و قرائت كتب است. يا انسان شجاعانه مملکت را حفظ مي كند، يا عالمانه و فقيهانه مشكلات علمي را حل مي كند؛ اين وصيّت رسمي بود كه به فرزندانشان مي كردند. مي گفتند: وقت را يا در شجاعت، يا در فقاهت صرف بكنيد؛ باز هم او نقل مي كند كه برخي از بزرگان گفتند: مَا قِلْتُ وَ لا بِتُ إلا وَ الكِتابُ مُوضُوعاً عَلي صَدري. من چه در خواب قيلوله، چه در خواب بيتوته با كتاب زندگي مي كردم، با كتاب مي گذراندم.
تأليف آثار محققانه، رسالت علمي حوزه علميّه
غرض اين است كه شما بزرگان كه خدا يك استعداد بيشتري بيش از حدّ معمول به شما داده است، يك رسالتي هم داريد.آیا مي شود يك كسي بين 40 و 60 سال باشد، 4 تا رساله عميق علمي؛نه مقاله؛ مثل رساله اي که شيخ انصاري نوشته، رساله اي كه نراقي نوشته ننويسد، اين معلوم مي شود عمرش را تلف كرده! فقط 10 بار يا 5 بار رسائل گفتن، از جيب خوردن است. آدم مي گويد من 2 بار رسائل گفتم، 3 بار كفايه گفتم! بار دوّم و سوم چه؟ اگر كسي بار اوّل يك كتابي را گفت، يعني فهميد؛ بار دوّم مسئول است! وقت را جاي ديگر صرف مي كند، و بعد مي آيد آخر شب يك چند سطري مطالعه مي كند تا تحويل بدهد؛ اين خيال مي كند انبار مطالعات است! در حالي كه اين استعداد و اين فيض الهي با مسئوليت همراه است. آنهائي كه يك نعمتي دارند، در برابر نعمت مسئولند.انسان اگر روزي يك صفحه علم، يك صفحه مطلب علمي بنويسد، سالي يك كتاب 300 صفحه اي نوشته. شما مي بينيد غالب نوشته هاي بزرگان در سن بين 40 و 60 بود؛ از 60 كه انسان بخواهد عبور بكند، ديگر دوران غرامت است. يا بيمار است، يا بايد استراحت كند، از 60 به بعد ديگر مُعتَرَكُ المَنايا است، بنابراين قلم مسئول است، نوشتن مسئول است.
تأكيد پيامبر اكرم (ص) به اهميت ثبت معارف علمي
اينكه مي بينيد نجارهاي ما سابقاً اين طور بود، حالا شايد اين طور نباشد؛ وقتي يك خط كشي كردند، الگو برداري كردند، اين خودكار يا مداد را بالاي گوش مي گذاشتند، اين از بيان نوراني پيغمبر است. ابن اثير، 3 تا برادرند. يكي كامل نوشته، يكي نهايه نوشته، يكي اَلعِقدُ الفَريد نوشته؛ هر كدام كتاب ارزشمندي نوشتند. ابن اثير در اَلعِقدُ الفَريد نقل مي كند كه يك كسي خدمت رسول گرامي (ص) آمده، چيزي نوشته؛ بعد قلم را خواست به زمين بگذارد، حضرت فرمود: ضَعْ عَلي اُذُنِك (21)، قلم را بگذار روی گوش ات،از آن به بعد اين كم كم رسم شد. وقتي به حضرت عرض مي كردند: مجلس شما بسيار سودمند است، وقتي از مجلس بيرون رفتيم آن طراوت را نداريم؛ فرمود: چرا به من مي گوئيد؟ اِستَعِنْ بِيَمينِك (22)؛ از دستت كمك بگير. مگر مي شود كسي اهل علم باشد و نوشته علمي نداشته باشد؟!
بنابراين ما هم بايد اين مثلث را رعايت كنيم؛ استقلال حوزه، يك؛ حفظ نظام كه از بركات حوزه بود حدوثاً و بقاءً، دو؛ و مجتهدانه زندگي كنيم، و آثار علمي داشته باشيم، سه. چون به ما گفته اند: فَاِنْ مِتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنيك (23)، اين سفارش امام صادق است. فرمود: طوري زندگي كن كه وقتي مُردي بچه هايت چهار تا كتاب خطي ارث داشته باشند، اين سفارش امام صادق است؛ نه كتاب ديگري را شما يك جائي ذخيره بكني، در قفسه بگذاري! فَاِنْ مِتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنيك، نه كُتُبِ غيرِكَ! بنابراين، آن وقت حوزه مي شود پر بار. منتها الآن واردات ما در اثر آن غرب گرایي ما بيشتر از صادرات ماست؛ همانطوري كه در بحث هاي كالاي مادي متأسفانه اينطور است، كالاي معنوي مان همين طور است! اينجا بايد جاي صادرات باشد.
ضرورت نيل حوزه علميّه به استقلال علمي
مرحوم صدر المتألّهين در جلد اوّل اسفار يك سخني را از جناب شيخ اشراق در مُطارحاتش نقل مي كند. شيخ اشراق بعضي از مباني سست متكلّمان را نقل كرده كه بين وجود و عدم واسطه است، ممكن است يك شيئي نه موجود باشد، نه معدوم كه بعدها گفته شد: نَفيٌّ ثُبُوتٌ مَعَهُمَا مُرادِفَه وَ شُبَهاتُ خَصمِنا كَذا وَ كَذا؛ شيخ اشراق مي گويد: سرّ رواج اين حرف هاي سست اين است كه برخي ها علاقه به فلسفه داشتند، يك؛ خيال مي كردند معدن فلسفه يونان است، دو؛ خيال مي كردند هر اسمي كه يوناني است، فلسفه است، سه؛ هر مؤلّفي كه نامش يوناني است، فيلسوف است، چهار؛ اين حرف ها را ترجمه كردند، اين حرف هاي سست در بين متكلّمين رواج پيدا كرده، چهار و پنج.
الآن هم همين طور است؛ مگر هر دانشمند غربي فيلسوف است؟ حرف هاي كانت هم كه آوردند، شما مي بينيد كاملاً مردود است؛ كه به او خيلي مي بالند. سرّش اين است كه اين حرف ها متروك است؛ آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مي كرد!ما الآن گاهي اشكال مي كنيم، مي گویيم چرا واردات ما بيش از صادرات ماست. بيشتر از اين و بدتر از اين، اشكال به خود ما وارد است! آیا كتاب هائي كه از اين منطقه ترجمه مي شود و به غرب و شرق می رود بيشتر است؛ يا كتاب هائي كه از آنجا مي آيد؟ الآن حوزه، مغز متفكّر جهان تشيع است. آن وقت اشكال مي كنيم به دولت يا مسئولين كه چرا واردات بيش از صادرات است، در حالی که این اشکال به خود ما وارد است!
بيانات معظم له در ششمين اجلاس اساتيد مدارس علميه قم ـ مدرسه عالي دارالشفاء قم ـ 9/ 2/ 1389
(1) ر. ك: وسائل الشيعه/ 27/ 34
(2) ر. ك: بحار الأنوار/ 22/ 473
(3) اشاره به: حجرات/ 6
(4) اشاره به: توبه/ 122
(5) وسائل الشيعه/ 1/ 245
(6) ر. ك: الكافي/ 2/ 462 و 463
(7) نهج البلاغه/ خ 147
(8) الكافي/ 2/ 606
(9) نهج البلاغه/ خ 224
(10) وسائل الشيعه/ 16/ 70
(11) گلستان سعدي
(12) غاشيه/ 6
(13) حاقّه/ 37
(14) جن/ 15
(15) آل عمران/ 10 و 11
(16) بقره/ 24
(17) غافر/ 72 ـ با اختلاف
(18) تكاثر/ آية 8
(19) الكافي/ 2/ 463 ـ ( بابُ مَا رُفِعَ عَنِ الاُمَّه )
(20) بحار الأنوار/ 69/ 59
(21) ر.ك: مستدرك الوسائل/ 8/ 433 ـ با اندكي تفاوت
(22) بحار الأنوار/ 2/ 152
(23) الكافي/ جلد 1/ 52 ـ با اندكي اختلاف

 


ابوبصیر از شاگردان امام صادق(ع) با سوابق فراوانی که در تهذیب نفس داشت و در پرتو عنایت خاصی که امام صادق(ع) درباره او انجام داد توفیق رویت قلبی خدا برای او حاصل شد. در این حال به امام صادق(ع) عرض کرد: اجازه دارم این حدیث را از شما برای دیگران نقل کنم؟ حضرت فرمود: نه، چون اگر این مطلب برای همه نقل شود، عده‌ای رویت قلبی را به آن معنا که تو می‌گویی منکر می‌شوند و خیال می‌کنند، دیدن خدا شبیه دیدن دیگران با چشم ظاهر است و این موجب کفر آنان می‌شود. چون رویت خدا، رویت با قلب است و رویت قلبی هرگز مانند دیدن با چشم نیست، خدا از آنچه اهل تشبیه و کافران او را وصف می‌کنند، برتر است،1 هر کسی نمی‌تواند عمق رؤیت قلبی را ادراک کند برخی آن را با دیدن با چشم سر اشتباه می‌گیرند. امام صادق(ع) وقتی به ابوبصیر که فاقد چشم سر بود می‌گوید: به تو می‌گویم خدا را می‌بینی می‌گویی آری! معلوم می‌شود که با چشم دل می‌بینی نه با چشم سر، زیرا تو از چشم ظاهری بی‌بهره‌ای.
1- توحید صدوق، ص 117

 


پرسش:
عقلانیت و اعتدال که دو رکن اساسی در تعالیم حیاتبخش اسلام است از چه ویژگی‌ها و شاخص‌هایی برخوردار است؟
پاسخ:
در اینکه آموزه‌ها و تعالیم حیاتبخش اسلام برپایه عقل و منطق استوار است و روش و منش پیامبران، ائمه و اولیای خدا بر مبنای اعتدال و به دور از هرگونه افراط و تفریط بوده است شکی نیست. اما اگر بخواهیم شاخص‌ها و ویژگی‌های عقلانیت و اعتدال را تبیین کنیم، به یک سلسله مباحث گسترده، دنباله‌دار و پی‌درپی خواهیم رسید که گنجایش و ظرفیت ستون این اجازه را نخواهد داد. بنابراین در اینجا به نحو اجمال به این سوال پاسخ می‌دهیم و محورهایی را که عمدتا از احادیث الهام گرفته شده، به صورت فهرست‌وار عنوان می‌کنیم:
1-روی مرز خود حرکت می‌کند.
2-عادلانه و بدور از هرگونه افراط و تفریط عمل می‌کند.
3-طبیب‌وار با مردم تعامل دارد.
4-قول و فعلش یکی است.
5-از تجربه‌های دیگران پند می‌گیرد.
6-دیگران را حقیر نمی‌شمرد.
7-غیبت نمی‌کند و تهمت نمی‌زند.
8-گفتاری اندک، جالب و مستدل دارد.
9-اعتماد به افکار خود (استبداد رای) ندارد، و متحجر نیست.
10-هرچیزی را در جای خودش قرار می‌دهد.
11-با هوای نفس خود مخالفت می‌کند.
12-غضب و خشم خود را مهار می‌کند.
13-قدرت انتخاب بد از بدتر و اهم و مهم را دارد.
14-عجب و خودپسندی در او راه ندارد.
15-خود سر نیست و مشورت می‌کند.
16-لجاجت و سرکشی نمی‌کند.
17-به عیوب خود بیشتر از عیوب دیگران می‌پردازد.
18-مدارا و خوش رفتاری و حسن سلوک دارد.
19-دیگران را استهزاء نمی‌کند.
20-اطاعت و بندگی خدا را می‌کند.
21-خود را جای دیگران در تصمیم‌گیری‌ها قرار می‌دهد.

 


سیدمحمد رحمانی
مسلمان دارای سبک زندگی اسلامی خاصی است که محور همه چیز در آن توحید است. هر کاری را که انجام می‌دهد در آن خداوند مدنظر است، زیرا آغاز و انجام و میانه هر چیزی خداست. پس هیج جایی را خالی از خداوند صمد نمی‌یابد و می‌داند که خداوند همه جا را پرکرده و جایی را خالی و اجوف نگذاشته است و این معنای صمدیت خداوندی است که در سوره توحید بیان شده است.
البته همه ما ادعای مسلمانی را داریم ولی در زندگی، اهل توحید نیستیم. نگاه ما به زندگی، توحیدی نیست. لذا وقتی در زندگی با مساله و مشکلی مواجه می‌شویم، پیش از آن که خدا را ببینیم اسباب و ابزارهای مادی و دنیوی را می‌بینیم و گاه حتی در طول این اسباب خدا را نیز نمی‌بینیم و در حقیقت اعتقادی به توحید فعلی نداریم. باور نداریم که این خداست که همه چیز را آفریده و همچنان در حال خلق است و بقای ما به اوست و هر آنچه درجهان و هستی صادر می‌شود فعل اوست.
مقام توحید فعلی
این در حالی است که اهل توحید، همچنان که باور به توحید در عبادت و توحید در ربوبیت و توحید در ذات و صفات دارد، به توحید فعلی نیز اعتقاد دارد و خداوند را منشا هر فعل وکاری می‌داند. از این رو به حکم فقر ذاتی (فاطر، آیه 15)خود را در ذات و صفات و فعل، فقیر می‌داند و امور خودش را به خدا واگذار و تفویض می‌کند.(غافر، آیه 44)
از نظر اهل توحید، هر انسانی همچون کودکی شیرخوار است که همواره در همه چیز به خدا نیازمند است و اگر دمی خداوند او را واگذارد نابود می‌شود. اما ما در زندگی و سبکی که در پیش گرفته‌ایم خود را نه شیرخوار و فقیر ذاتی بلکه در نهایت ادب و احترام برای خدا، خود را نوجوانی می‌دانیم که نیازمند نصرت خدا هستیم تا در زندگی ما را یاری نماید. البته بسیاری از انسان‌ها این حد و اندازه را هم برای خدا قایل نیستند، بلکه خود را مردانی رشید می‌دانند که هر از گاهی تنها در مشکلاتی سخت نیازمند خدایی هستند که با کمترین کمک خدا می‌توانند خود به تنهایی از عهده آن مشکلات نیز برآیند. پس کمترین نیاز را به خدا احساس می‌کنند.
البته رسیدن به مقام معرفتی توحید فعل بسیار سخت و دشوار است، زیرا برخی گمان می‌کنند که چنین تصوری از انسان به معنای جبری است که هیچ جایگاهی برای انسان قایل نیست و ارزش انسان در این نظام بسیار پایین آمده است. از این رو اگرچه توحید فعل را به حکم اسلام می‌پذیرند و حتی آن را بر زبان می‌آورند ولی در دل هیج اعتقادی به آن ندارند. البته خداوند نیز با انسان‌های مسلمانی از این دست کنار آمده است تا آنان را گام به گام به توحید فعل برساند. لذا گاهی با این معرفت ناقص و ناتمام ما از خودش، کنار می‌آید . می‌فرماید: ان تنصروا الله ینصرکم، اگر خدا را یاری کنید خداوند نیز شما یاری و نصرت می‌دهد. (سوره محمد، آیه 7)
به هر حال، انسان اول خیال می‌کند که کاری از او ساخته است. لذا خداوند را تنها معین و ناصر خود می‌داند. در این سطح از معرفت و اعتقاد، خدا تنها معین و معاون است،
اما وقتی انسان از نظر سطح معرفتی و اعتقادی بالاتر آمد، در آن‌جا می‌فهمد که خدا ناصر نیست بلکه ولی اوست.
اگر بخواهیم فرق جوهری نصرت و ولایت را بدانیم به همان مثال شیرخوار و نوجوان بازمی‌گردیم. این طفل تا زمانی که شیرخوار است تحت ولایت پدر و مادر است. پدر و مادر ناصر کودک شیرخوار نیستند تا به او کمک بکنند، بلکه ولی او هستند؛ زیرا این شیرخواره هیچ‌کاره است و اصلا نمی‌تواند خودش را اداره کند؛ زیرا پدر و مادر تمام کارهای این کودک شیرخوار را انجام می‌دهند. اما وقتی این شیرخوار رشد کرد و بزرگ‌تر شد و به سن نوجوانی یا جوانی رسید، در این زمان از او قدری کار ساخته است و برخی از کارهایش را پدر و مادر انجام می‌دهند. در این حالت، والدین ناصر او هستند و دیگر آن ولایت پیشین نیست.
موجودات هستی، در حکم شیرخوار برای خدا
حقیقت این است که ما انسان‌ها بلکه همه موجودات هستی نسبت به خداوند همان شیرخواری هستیم که هیچ‌گونه استقلالی نداریم؛ پس نباید خود را مستقل تمام یا مستقل نیم بند تصور کنیم که نیازمند نصرت الهی باشیم، بلکه ما نیازمند ولایت خداوندی هستیم تا همه کارهای ما را انجام دهد.
پس اگر خداوند در آیه 7 سوره محمد از یاری کردن انسان و خدا سخن به میان می‌آورد و از نصرت دو سویه سخن می‌گوید، این از باب همراهی با ماست تا ما را یک گام به حقیقت خود نزدیک کند.
اما وقتی به سطح برتر و بالاتری از معرفت رسیدیم و اعتقاد به این معنا پیدا کردیم که دارای فقر ذاتی هستیم و هیچ استقلالی نداریم و همه فعل ما متوقف به فعل و اراده و مشیت الهی است، آن زمان است که خود را تحت ولایت الهی می‌دانیم و طوری دیگر می‌اندیشیم و رفتار می‌کنیم و سبک زندگی ما به طور کامل تغییر می‌کند.
هر چه هست، از اوست
کسی که به سطح معرفتی و اعتقادی تفویض و ولایت رسید، وقتی کسی به او خیری رساند یا چیزی داد، می‌داند که خداوند به او این نعمت را بخشیده است و آن دیگری تنها واسطه فیض الهی بوده است. وقتی میوه‌ای برای او آورند می‌گوید این را خدا به دست فلانی به من رسانیده است. اگر مشکلی در زندگی‌اش حل و فصل شد می‌گوید خداوند این مشکل را به دست فلانی برای من حل کرده است.
بخشی از مسلمانان، خدا را در فعل خود و دیگران نمی‌بینند. از این رو می‌گویند این میوه و پارچه و نعمت را فلانی داده است، در حالی که این را فلانی فقط آورده است؛ بلکه این نعمت‌ها را خدا داده است. پس وقتی از وضعیت چیزی می‌پرسیم سه پرسش خواهیم داشت: چه چیزی را چه کسی آورده و چه کسی داده است؟ این میوه را باغبان آورده و خدا داده است. این همان تفکر و اعتقاد و باور توحیدی است که شامل توحید در فعل نیز می‌شود. خداوند به صراحت در آیه 53 سوره نحل به ما می‌آموزد: ما بکم من نعمه فمن الله؛ هیچ نعمتی جز از خدا نیست. پس هر چیزی که به ما می‌رسد از خدا می‌رسد هر چند که در اینجا برخی‌ها واسطه فیض الهی می‌شوند.
ما باید در هر کار و سخنی که داریم به این منطق توحیدی نطق کنیم و سخن بگوییم. بدانیم که خداوند است که هر چیزی از جمله خودمان را به نطق آورده است (فصلت، آیه 21) و اوست که با الهامات خود افکار پاک و اندیشه‌های ناب را در قلب‌هایمان قرار می‌دهد، (شمس، آیه 7 و 8) و اوست که حکمت و علم و منطق را در جان ما قرار داده و به ما عزم و اراده عمل بخشیده است. این‌گونه نیست که یک بار این عمل صورت گرفته بلکه باید بدانیم که دم به دم فیض الهی می‌رسد و ما از برکات آن بهره‌مند می‌شویم. اگر دمی این فیض قطع شود چه کسی ما را نگه می‌دارد؟ چه کسی پرندگان را دم به دم در پروازشان هدایت و نگه می‌دارد تا سقوط نکند؟(نحل، آیه 79)
دعاهای ما زمانی تاثیرگذار خواهد بود که بدانیم اسلحه و قدرت و پول و ثروت و دیگر ابزارها نیست که می‌تواند دشمن را نابود کند بلکه این خداوند است که این کار را انجام می‌دهد. قدرت عظیم فرعونی را نه با جنگ و اسلحه بلکه با عصا و آب نابود می‌کند؛ زیرا همه هستی جنود الهی است. (فتح، آیه 4)
اگر مطلبی و کشفی عالی کردیم و اختراعی بزرگ داشتیم بدانیم که این را خداوند در ما الهام کرده وتنها خداوند ما را واسطه این فیض به دیگران قرار داده است. اگر بگوییم این مطلب بزرگ را استادی بزرگ گفته باید توجه داشته باشیم که این استاد را خداوند به این کلام گویا کرده است و اگر اراده و مشیت و الهامات خداوندی نبود این هرگز به چنین سخن و کلامی به نطق درنمی‌آمد.
خداوند به صراحت در آیاتی چند به توحید فعل تاکید می‌کند و ما را بدان می‌خواند تا در زندگی خود این همه گرفتار کیش شخصیت خود یا دیگران نشویم و بدانیم که هر نعمتی، از خداوند است (نحل، آیه 53) و کارهای خویش را به خداوند تفویض کنیم و از مقام برتر ولایت و نه نصرت او بهره‌مند شویم و چون شیرخوارگان همه هستی خود را به او بسپاریم تا ما را بپروراند و تربیت و ربوبیت کند. پس چنان که در تعقیبات نماز ظهر و عصر وامثال ذلک آمده این دعا را برای ملکه شدن در جان خودمان همواره زمزمه کنیم: «اللهم ما بنامن نعمه فمنک؛ خدایا هر آنچه از نعمت برایمان است، از توست. (مصباح المتهجد، ص 63، 75، 102، 111 و 217)

 


(بدان ای سالک راه خدا!) رجاء ضد یأس است. رجاء امیدواری و یأس ناامیدی است. راجی امید دارد به مطلوب خود برسد و مأیوس از درک مطلوب خود ناامید است. چون هر امیدوار در راه وصول به مطلوب خود از جهت نرسیدن به مطلوب خائف است. از این جهت رجاء به معنی خوف نیز آمده است. در آیه 13 سوره نور رجاء به معنی خوف آمده است. «مالکم لاترجون لله و قارا» به شما چه شده است که از عظمت خدا خائف نیستید؟
علت خوف «نفس» و علت رجاء «حق» است. خائف خوفش از جهت خویش و رجائش از طرف حق متعال است. خائف خوف دارد مبادا تکلیفی که به عهده اوست خوب نتواند از عهده انجام آنها برآید، عمل خود را قابل و لایق مقام کبریایی حق نمی‌داند، ولی در عین حال امیدوار است که حق متعال بر او ایراد نگیرد. خوف او از ناحیه خود او و رجائش از ناحیه حق متعال است. خائف چون به کرم مرجو امیدوار است، نسبت رجائش به غیر و چون به نقص خود معترف است نسبت خوفش به خود او منتسب است.
رجا و خوف برای سالک در راه سلوک به منزله دو بال هستند، سالک با این دو بال در حرکت و سیر است اگر خود سالک شکسته شد (به فنای نفس رسید) بدیهی است دو بال او هم شکسته خواهند شد.
حد رجاء تا سر حد لقاء است، اگر لقاء حاصل شود رجاء زایل می‌گردد.
مراتب رجاء
رجاء مادون لقاء به سه مرتبه تقسیم می‌شود:
1- رجاء در درجه اول آن رجایی است که عامل را به کوشش وامی‌دارد و به خدمتش لذت می‌دهد و او را بیدار می‌کند که از مناهی بگذرد.
2- درجه دوم از رجاء مربوط به صاحبان ریاضات است آن افرادی که کوشش می‌کنند به مقامی برسند که قصد آنها خالص گردد، ضمیر آنها پاک شود و از شرک نجات یابند. این رجاء به ترک لذائذ، همراه کردن عمل با علم و به طلب بیزاری از غیر حق است.
3- در درجه سوم رجاء از آن ارباب قلوب است. رجاء ارباب قلوب رجاء لقاء حق است، رجایی است که باعث ازدیاد اشتقاق، سبب نقض عیش و موجب کناره‌گیری از خلق است.(1)
1- مقامات معنوی، محسن بینا، ج1، ص129

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10