(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 8 دی 1392 - شماره 20676

عذاب الهی برای تارکان امر به معروف (چراغ راه)
تاکید بر نماز خالصانه ( حکایت خوبان)
چرایی شهادت امام رضا(ع) ( پرسش و پاسخ )
دشواری تزکیه نفس (سلوک عارفانه)
فلسفه نیاز بشر به پیامبر
چگونگی پذیرش ولایتعهدی
نمی از دریای آموزه‌های اخلاقی امام حسن (ع)
«رجعت» از دیدگاه امام رضا(ع)
   


قال‌الامام‌الرضا(ع): اذا تواکلت‌الناس الامر بالمعروف والنهی عنی‌المنکر فلیاذنوا بوقاع من‌‌الله.
امام رضا(ع) فرمود: هر گاه مردم امر به معروف و نهی‌ازمنکر را به عهده یکدیکر بگذارند،‌ پس باید برای عذاب الهی، آماده و منتظر باشند.(1)

_______________
1- کافی، ج 5، ص 59

 


برای پیامبر خدا(ص) دو شتر بزرگ آوردند. حضرت به اصحاب فرمود: «آیا در میان شما کسی هست دو رکعت نماز بخواند که در آن هیچ‌گونه فکر دنیا به خود راه ندهد، تا یکی از این دو شتر را به او بدهم»؟
حضرت این سخن را چند بار تکرار نمود. کسی از اصحاب پاسخ نداد. حضرت علی(ع) به پا خاست و عرض کرد: یا رسول‌الله! من می‌توانم آن دو رکعت نماز را بخوانم. پیامبر گرامی(ص) فرمود: بسیار خوب به‌جای آور! علی(ع) مشغول نماز شد. هنگامی که سلام نماز را داد جبرئیل نازل شد، عرض کرد: خداوند می‌فرماید: یکی از شترها را به علی بده! رسول خدا فرمود: شرط من این بود که هنگام نماز اندیشه‌ای از امور دنیا را به خود راه ندهد. علی(ع) در تشهد که نشسته بود فکر کرد کدام یک از شترها را بگیرد. جبرئیل گفت: خداوند می‌فرماید: هدف علی این بود کدام شتر چاقتر است او را بگیرد، بکشد و به فقرا بدهد اندیشه‌اش برای خدا بود نه برای خودش و نه برای دنیا.
آنگاه پیامبر(ص) به خاطر تشکر از علی(ع) هر دو شتر را به او داد. خداوند نیز در ضمن آیه‌ای از آن حضرت قدردانی نمود و فرمود: ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید. (ق.37) پس رسول خدا(ص) فرمود: هر کس دو رکعت نماز خالص بخواند و در آن اندیشه‌ای از امور دنیا به خود راه ندهد، خداوند از او خشنود شده و گناهانش را می‌آمرزد.(1)

______________________
1- داستان‌‌های بحارالانوار، ج 4

 


پرسش:
چرا مأمون که با اصرار و پافشاری و تهدید ولایتعهدی خود را به امام رضا(ع) واگذار کرد و به خواسته خود رسید، امام رضا(ع) را به شهادت رساند؟

پاسخ:
مأمون در ظاهر به امام رضا(ع) احترام می‌گذاشت و او را به عنوان ولیعهد و خلیفه پس از خود معرفی نمود و حتی به نامش سکه ضرب کرده بود. احترام مأمون نسبت به امام رضا(ع) به این سبب بود که فضیلت و برتری امام(ع) را بر خود می‌دانست! و با قبولاندن ولایتعهدی به آن حضرت می‌خواست به مردم وانمود کند که امام(ع) به دنیا وابسته و دلبسته است تا مردم نسبت به آن حضرت بدبین شده و از مقام و نفوذ معنوی ایشان در مردم کاسته شود.
اما هنگامی که دید از این طریق موفق نشد به اهداف شوم خود دست پیدا کند، از دانشمندان و متکلمین جهان اسلام که آراء مخالف داشتند، و حتی از علمای یهود و مسیحیت و زرتشتی و صابئین و براهمه و ملحدان و دهریون برای بحث و مناظره علمی با آن حضرت دعوت به عمل آورد ولی پسر موسی‌بن جعفر(ع) همه آنان را مغلوب ساخت! مردم که این برتری‌های امام(ع) را دیدند به این نتیجه رسیدند که «خلافت، حق واقعی امام رضا(ع) است نه حق مأمون!» هر روز که جاسوسان، این اخبار را به گوش مأمون می‌رساندند حس حسادت و کینه‌توزی وی نسبت به امام(ع) بیشتر می‌شد. عامل دیگری که خرمن این کینه و حسادت را شعله‌ورتر می‌نمود، این بود که امام(ع) از گفتن و اظهار نمودن سخن حق در برابر مأمون، ترس و واهمه‌ای نداشت!
مأمون با زیرکی خاص و شیطانی، حس حسادت خود را مخفی نگاه می‌داشت ولی هنگامی که دید به هیچ‌وجه نمی‌تواند امام رضا(ع) را در نظر مردم، بی‌اعتبار سازد، آن حضرت را با سمی مهلک به شهادت رسانید.(1)

________________________
1- عیون اخبارالرضا، ج2، ص239

 


(بدان ای سالک راه حق!) باید متاسف باشیم که خانه جانمان به تصرف غیر خدا درآمده و در آن جایی برای خدا باقی نمانده است. با اینکه بزرگان دین هشدار داده بودند که «القلب حرم‌الله فلا تسکن فی حرم‌الله غیر الله» دل خانه مختص به خداست، در خانه (مخصوص) خدا، غیر خدا را ننشان. (بحارالانوار، ج 67، ص 25) پس وای بر من که چه خیانت بسیار بزرگی مرتکب شده‌ام که خانه خدا را به تصرف غیر خدا داده و خود را مستحق عذاب خالد جهنم ساخته‌ام. حال که به خود آمده می‌خواهم خانه قلبم را از هر چه غیر خداست تخلیه کنم، و خانه را به صاحبش بسپارم، می‌بینم کار بسیار دشواری است، در یک گوشه دل زنم حکومت می‌کند، در گوشه دیگرش فرزندانم، ناحیه‌ای از آن تحت سیطره پول های انباشته در بانک قرار گرفته و ناحیه دیگرش خانه‌های پرتجمل شهری و ییلاقی و پست‌های حساس مقام و ریاست و... است. در چنین شرایطی جدا قدرت ایمانی و توحیدی فوق‌العاده قوی لازم است که دل از همه اینها کنده و یکجا به خدا بپیوندد که «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» تا روز خروج از این دنیا با قلب سلیم وارد بر خدا گردد که فرموده‌اند: «القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احد سواه» قلب سلیم قلبی است که خدا را ملاقات کند درحالی که احدی جز او در آن وجود ندارد.- (کافی ج 2، ص 16)(1)

_____________________
1- بنای بندگی صفای زندگی، آیت‌الله ضیاءآبادی، ص 270

 


محمد دولتخواه
سخن درباره چرایی نیاز بشر به پیامبر، به معنای تبیین فلسفه آفرینش و خلقت بشر است. زیرا در تبیین مسایلی چون فلسفه هدایت، وحی، بعثت، رسالت، نبوت، امامت و مانند آن، می بایست علل و چرایی آفرینش انسان معلوم شود تا اصول دیگر به طور طبیعی با کمی توضیح روشن شود.
درمطلب پیش رو علل نیاز بشریت به وجود پیامبران مورد بررسی قرار گرفته است.

فلسفه آفرینش انسان
انسان موجودی استثنایی در هستی است؛ ویژگی های انحصاری انسان موجب شده تا عده ای تصور کنند که اصولا همه چیز بر محور انسان می گردد؛ چرا که حتی خدا با انسان معنا پیدا می کند. انسان محوری در غرب ریشه در چنین باوری دارد و از این روست که خدا مرده یا اومانیسیم در غرب شکل گرفته و بالنده شده بگونه ای که به طور رسمی عدم نیاز به وحی مطرح می شود؛ زیرا این انسان است که خدا و وحی را می سازد و وحی و مانند آن در محور عقل انسانی قرار می گیرد وگرنه می بایست به عنوان خرافات با آن برخورد کرد. جایگاه پیامبرانی چون محمد(ص) در تفکر انسان محوری غرب، جایگاه بس بزرگ است؛ چرا که آنان نوابغی بزرگ هستند که در محیط خود تحولات بزرگی را ایجاد کرده و با عقل خویش توانستند نظم و نظامی به جامعه بشری دهند که پیشرفت های بزرگ کنونی مرهون آن است.اما این گونه نباید باشد که حضرت محمد(ص) را به عنوان تنها انسان بشناسیم و برای او قداستی بیش از نابغه قائل شویم. بنابراین، نقدی که به قرآن گرفته می شود مانند نقدی است که به کتب دانشمندان و نوابغی چون افلاطون، ارسطو، ابن سینا، ابن رشد و فارابی و اینشتن و مانند ایشان گرفته می شود.
بدون شک چنین تصوری باطل و غلط است؛ زیرا چنین گفتمان فکری نمی‌تواند جایگاه انسان را به طور طبیعی در هستی مشخص کند مگر آنکه قائل به تصادف باشد. به این معنا که چیزی نادان، دانایی را آفریده و چیز بی جان جان آفرینش شده است. در حالی که همین عقل بشری می گوید : ذات نایافته از هستی بخش / کی تواند که شود هستی بخش. پس نمی تواند این همه نظم ریاضی و عدالت فراگیر از بی نظمی و بی عدالتی متولد شود و یا این همه موجودات جان‌دار از بی جان پدید آید.
گفتمان غربی در نهایت خدا را پذیرفت؛ هر چند که باز نتوانست جایگاه هر یک از خدا و انسان را به درستی تبیین و توضیح دهد. از این رو اختلال در نظریه انسان محوری نتوانست خدا محوری را جایگزین کند؛ بلکه تنها کاری که انجام داد این بود که خداوند را برای یک زمان محدود برای آفرینش و خلق آورد و سپس از صحنه روزگار حذف کرد. این گونه است که نظریه خدای ساعت ساز مطرح می‌شود. خدا می آید و ساعتی را خلق می کند و این ساعت به طور خودکار به حیات خود ادامه می دهد. پس دوباره این انسان است که محور هستی می شود. حقوق بشر و مانند آن در چارچوب انسان محوری سامان می یابد و در نهایت گفتمان پایان تاریخ نیز بیان می کند که انسان به نهایت بلوغ فکری و رفتاری خود در چارچوب لیبرال دمکراسی دست یافته است.
اما این گفتمان به شدت از پاسخگویی به بسیاری از مسائل فلسفی و عقلی رنج می برد؛ چرا که مثلا هدفی را برای آفرینش بویژه آفرینش انسان تبیین نمی کند. اما اسلام نه تنها خدا را آفریدگار بلکه به عنوان پروردگار مشخص می کند و برای همه هستی از جمله انسان هدف مشخص کمالی تعیین می کند. خداوند انسان را برای این آفریده است که به عنوان خلیفه خداوند مظهر ربوبیت و پروردگاری باشد و خود و همه هستی را به کمال رهنمون سازد.(بقره، آیه 30)
راه رسیدن انسان به کمال از طریق عبودیت(ذاریات، آیه 56) و صراط مستقیم آن است. انسان با عقل و اراده خود از میان دو راه شکر و کفر، با شکر گزاری(انسان، آیه 3) و بهره گیری درست از نعمت های الهی بویژه صفات الهی که در ذات او نهاده شده(بقره، آیه 31) مسیر پرهیز از خسران و کفر را با انجام دقیق اعمال صالح و انگیزه های حق و دعوت دیگران به این دو در چارچوب امر به معروف و نهی از منکر (سوره عصر) و تقوا پیشگی نسبت به کارهای زشت و اعمال زشت و کفران، ربانی می شود.(آل عمران، آیه 79)

اهداف و فلسفه رسالت و امامت
این راه عقل و فطرت است، اما از آنجایی که هواهای نفسانی درونی و طغیان‌گری بخشی از وجود آدمی نسبت به بخش های دیگر و همچنین دشمنی بیرونی چون وسوسه های ابلیسی و شیطانی، اجازه حرکت در مسیر فطرت و عقل سالم و قلب سلیم را نمی دهد، خداوند به عنوان پروردگار بر آن شد تا دستگیر انسان شود. پس هدایت بیرونی را برای اکمال و اتمام هدایت درونی فرستاد که نه تنها مطابق فطرت و عقل است، بلکه مکمل و متمم آن نیز است.(بقره، آیات 30 تا 37؛ روم ، آیه 30) لذا ارسال پیامبران برای اهداف زیر صورت گرفت:
1. هدایت بشر: فلسفه رسالت و نبوت و امامت، هدایت بیرونی بشر است؛ چرا که انسان به علل درونی وبیرونی نمی تواند انتخاب درستی داشته باشد و در مسیر کمالی گام بردارد؛ زیرا هواهای نفسانی از سویی و وسوسه های شیطانی از سوی دیگر، موجب می شود که یا درمقام فهم و درک حق و باطل به خطا و اشتباه رود یا آنکه در مقام عمل به خوب و صالح، گمراه شود و کار درست را به درستی انجام ندهد. خداوند در آیات بسیاری در بیان فلسفه رسالت و نبوت به مساله هدایت اشاره کرده است.(بقره، آیه 213؛ اعراف، آیه 43؛ رعد، آیه 7؛ نحل، آیه 36)
2.  تعلیم حکمت: انسان با نگاهی به جهان از طریق عقل خود نمی تواند بیش از خاک برآمدن و درخاک شدن را درک کند. بسیاری از علوم و حقایق، بیرون از دسترس عقل است. عقل انسانی کلیاتی از روان و روح را درک می کند و می تواند از طریق خواب به مفهوم تجرید روح و روان برسد و یا با تفکر در برخی از امور قائل شود که برای کتاب وجود، اول و آغازی است؛ اما در فهم جزئیات بسیاری، ناتوان است. علوم وحیانی به عقل انسانی کمک می کند تا درک بهتر و کامل تری نسبت به بیرون از جهان مادی بیندازد و با جهان های دیگری آشنا شود. فلسفه عقلانی با همه بلندای تفکری خود ناتوان از تبیین حقایق جهان های دیگر است و تنها با کلیاتی انسان را آشنا می کند. اینجاست که علوم وحیانی به انسان کمک می کند تا حقایق هستی را فراتر از آنچه به حواس و یا عقل مجرد درک می شود، بفهمد و آشنا شود. از این رو در آیات قرآنی در بیان فلسفه رسالت، سخن از علوم حکمتی گفته شده که از طریق وحی تعلیم داده می شود.(بقره، آیات 129 و 151 و 231؛ آل عمران، آیات 48 و 164 ؛ جمعه، آیه 2)
3.  تعلیم کتاب و قانون: عقل انسانی به سبب آن که از احاطه به همه هستی ناتوان است، نمی تواند حقیقت را چنانکه هست بشناسد و نمی تواند عدالت را نسبت به هر چیزی ادا کند؛ زیرا قرار دادن هر چیزی در جای مناسب و نیز اعطای حق هر صاحب حقی نیازمند احاطه کامل است که انسان و عقل انسانی از آن ناتوان است. جالب اینکه انسان حتی نسبت به همه حقیقت خود آگاهی ندارد و نمی تواند خواسته ها و نیازهای واقعی و خیالی خود را از یکدیگر بازشناسد. این گونه است که نه تنها در بخش حقوق بشر بلکه در بخش حقوق خود به خطا می‌رود و به نفس خود ظلم روا می دارد و کاری با نفس خود می کند که سزاوار آن نیست و موجب می شود تا به سبب همین عدم شناخت حقیقت خود، در انجام کارها و برآورد نیازهای خود به خطا برود و به خود ظلم کند. پس انسان نیازمند کمک است تا حق را چنانکه هست بشناسد و عدالت را درباره هر چیزی به جا آورد. بنابراین حتی برای تنظیم روابط بین قوای نفسانی خود و نیز روابط بین انسانی نیازمند دانش و علم احاطی و کامل است که انسان فاقد آن است. وحی به انسان کمک می کند تا حقایق را چنانکه هست بشناسد و عدالت را در حق هر چیزی به درستی ادا کند. قوانینی که در وحی برای تنظیم روابط انسان با انسان، انسان با خدا و انسان با مخلوقات دیگر بیان شده است، می تواند به انسان کمک کند تا عدالت ورزد و حق هر چیزی را به درستی ادا کند و نقش ربوبیت و خلافت الهی را نسبت به خود و دیگران انجام دهد. آنچه در هدایت های وحیانی است، آموزه‌های معرفتی و نیز آموزه های دستوری است که هم حقایق را تبیین می کند و هم نشان می دهد که چگونه باید میان قوای نفسانی خود و هم چنین میان خود و دیگران (انسان، خلق و خدا) ارتباط برقرار کرده و تعامل داشته باشد. آموزه های دستوری وحیانی در تبیین تعاملات و ارتباط با خود و دیگران است.(بقره، آیات 129 و 151 و 231؛ آل عمران، آیات 48 و 164 ؛ جمعه، آیه 2؛ حدید، آیه 25 )
4. تزکیه نفس : چنانکه گفته شد انسان در شناخت و معرفت نفس با مشکل جدی مواجه است و نمی تواند بدون وحی از خود شناختی کامل و دقیق داشته باشد. افزون بر اینکه برخی علل درونی چون طغیان بخشی از نفس علیه بخش های دیگر و نیز وسوسه های شیطانی موجب می شود که عقل انسانی به رشد و بالندگی نرسد تا بتواند با استفاده از چراغ عقل و گرایش کمالی فطرت در مسیر درست حرکت کند. اینجاست که وحی به کمک انسان می آید تا او را نسبت به حقایق وجودی خود آگاه کند و از زیاده خواهی بخشی از نفس انسانی یعنی قوای شهوانی و غضبانی هشدار دهد و زمینه را برای قدرت گیری و رشد عقل فراهم آورد. در حقیقت وحی به انسان کمک می کند تا خود را بشناسد و بتواند قوای خود را تنظیم و متعادل سازد تا در مسیر رشد قرار گیرد. این همه، چیزی است که از آن به تزکیه نفس و خودسازی یاد می شود.(.(بقره، آیات 129 و 151 و 231؛ آل عمران، آیات 48 و 164 ؛ جمعه، آیه 2)
5. عدالت: چنانکه گفته شد، انسان زمانی می تواند عدالت را نسبت به قوای نفسانی خود و یا دیگران اجرا کند و بدان قیام نماید که نسبت به حقیقت هر چیزی شناخت و معرفت کامل داشته باشد تا بر اساس معرفت کامل ، هر چیزی را در جای خود به کار گیرد و قرار دهد و حق هر چیزی را ادا نماید. از آنجایی که انسان نسبت به حقایق وجودی خود احاطه کامل ندارد مگر آنکه عقل انسانی به کمال رشدی خود رسیده باشد و در باره دیگران این شرایط بسیار سخت تر خواهد بود و شناخت حقیقت دیگران یا دشواریاب یا ناشدنی است، پس نیازبه وحی و رسالت دارد تا او را نسبت به حقایق آشنا کرده و زمینه برای قیام انسان به عدالت فراهم آید.(حدید، آیه 25؛ یونس، آیه 47)
6. رفع اختلاف و داوری: وقتی انسان نسبت به هر چیزی چنانکه باید و شاید آگاهی و شناخت ندارد، نمی تواند در مقام داوری و قضاوت بنشیند و حکمی صادر کند که فصل الخطاب باشد؛ زیرا ممکن است به سبب عدم شناخت کامل، به خطا حکم و قضاوت کند و حق را تضییع نموده و ظلم روا دارد. اینجاست که نیازمند هدایت بیرونی است تا به انسان کمک کند حق را بشناسد و میان امور و افراد داوری نماید. یکی از اهداف ارسال پیامبران چنانکه در آیات قرآنی بیان شده داوری و قضاوت بویژه میان انسان است تا عدالت اجرا شود و حق هر صاحب حقی به او داده شود.(بقره، آیات 213 و 253؛ شوری، آیات 13 و 14)
7. عبادت : انسان نسبت به خداوند آگاهی ندارد و اگر بخواهد مسیر کمالی را طی کند می بایست متکی بر عقل سالم و فطرت سلیم باشد؛ چرا که عقل سالم چون چراغی فروزان ، حقایق را روشن می کند و فطرت به طور طبیعی به سوی کمال گرایش دارد و انسان را بدان سو می برد، ولی از آنجایی که وسوسه‌های شیطانی و هواهای نفسانی اجازه نمی دهد که این چراغ ، پرفروز و آن فطرت، سالم بماند، نیازمند وحی هستیم تا نه تنها همان حرکت کمالی را نشان دهد و راه بنماید بلکه حتی نسبت به جزئیات آداب بندگی آگاه سازد تا انسان را به کمال خدایی شدن برد و زمینه برای خلافت کامل انسان بر موجودات هستی فراهم آورد.خداوند در آیاتی از جمله آیه 36 سوره نحل در تبیین فلسفه رسالت و اهداف وحی به این نکته توجه می دهد که انسان نیازمند هدایت بیرونی است تا او را نسبت به طاغوت آگاه و راه رسیدن به خدا را با جزئیات احکام عبادی و رفتاری بیان کند.
8. امور دیگر: آیات قرآن امور دیگری برای فلسفه و هدف رسالت و هدایت وحیانی بیان کرده که از آن جمله می توان به تقوا(اعراف، آیه 35)، اتمام حجت(نساء، آیه 165) ، بشارت و انذار(همان)، تبیین حق(بقره، آیه 213)، امتحان و آزمون(حدید، آیه 25، فرقان، آیه 20)، تبلیغ روشن هدایت های الهی(نحل، آیه 35) و مانند آن اشاره کرد. البته اینها به یک معنا در چارچوب موارد پیش گفته قرار می گیرد و در حقیقت تبیین و تشریح کامل تر همراه با بیان جزئیات همان اصول کلی در فلسفه رسالت است.

 


روزی مامون به امام رضا(ع) گفت: یابن‌رسول‌الله! من فضل و عمل و زهد و پارسایی و عبادت تو را شناخته و دیده‌ام، و تو را از خودم برای خلافت، سزاوارتر می‌دانم. امام رضا(ع) که از باطن او خبر داشت پاسخ فرمود: من به عبادت و پرستش خداوند بزرگ افتخار می‌کنم و با زهد در دنیا، امیدوارم خداوند از بدی‌ها و شرور دنیا نجاتم دهد و با دوری از محرمات الهی، امید دستیابی به غنایم الهی، و با تواضع و فروتنی، امید به بزرگی در درگاه پروردگار جهانیان را دارم. مامون (زیرکانه و ریاکارانه) گفت: من در نظر دارم خود را از مقام خلافت عزل نموده و تو را به جای خود، معرفی نموده و خود نیز با تو بیعت نمایم!
جوابی که امام رضا(ع) داد بسیار جالب، زیرکانه و عالمانه بود: ای مامون! اگر این خلافت حق تو بوده و خداوند لباس خلافت را بر تن تو پوشانده، دیگر جایز نیست آن را از تن بیرون آورده و بر دیگری بپوشانی! مأمون که جوابی نداشت، به ناچار دست به تحکم زده وگفت: یابن رسول‌الله! شما باید این پیشنهاد را بپذیری! و امام رضا(ع) پاسخ داد: من هرگز این کار را از روی میل و رضایت انجام نخواهم داد. اما مأمون دست بردار نبود! حدود دو ماه بر این پیشنهاد خود اصرار ورزید ولی چون به نتیجه‌ای نرسید و کاملا مایوس گردید با اندکی تغییر، پیشنهاد جدیدی ارائه نمود: اگر پیشنهاد خلافت را نمی‌پذیری و مایل نیستی که من با شما به عنوان خلیفه بیعت نمایم، پس پیشنهاد ولایتعهدی مرا بپذیر تا پس از من، خلافت از آن شما باشد!
پاسخی که امام رضا(ع) داد، بدجوری دل مأمون را به درد آورد: به خدا سوگند، پدرم از اجداد پاکم، از امیرالمؤمنین، از جدم رسول خدا(ص) برایم نقل فرموده که من قبل از تو، با سم مسموم شده و مظلومانه از دنیا خواهم رفت و فرشتگان آسمان و زمین بر من خواهند گریست و غریبانه در زمینی در کنار هارون‌الرشید دفن خواهم شد!
مامون (ریاکارانه) گریست و گفت: یابن‌رسول‌الله! تا من زنده‌ام چه کسی می‌تواند تو را بکشد و یا نسبت به تو بی‌ادبی نماید؟!
امام رضا(ع) که نمی‌توانست بگوید خود تو، قاتل من خواهی بود فقط اشاره‌ای نمود و فرمود: این را بدان که اگر بخواهم می‌توانم دقیقا آن شخص را نام ببرم! و مامون (که شاید مایل نبود امام نام قاتل خود را بر زبان آورد) گفت: یا ابن‌رسول‌الله! تو می‌خواهی با این سخنانت خود را راحت نموده و از زیر بار این مسئولیت، شانه خالی کنی تا مردم بگویند؛ «پسر موسی‌بن جعفر، زاهد است و طالب مقامات دنیایی نمی‌باشد!» امام رضا(ع) در پاسخ مامون فرمود: به خدا سوگند، از زمانی که خداوند مرا آفریده است هرگز به خاطر رسیدن به دنیا دروغی نگفته‌ام و می‌دانم که تو از این پیشنهادت چه منظوری داری! مامون: چه منظوری دارم؟! امام: آیا حقیقت را بگویم در امانم؟ مامون: البته که در امان هستی! امام: هدفت این است که مردم بگویند: «علی‌بن موسی» در دنیا زهد حقیقی نداشته بلکه زهد او بدین جهت بوده که دستش به دنیا نمی‌رسیده، ولی اکنون می‌بینیم که با فراهم شدن زمینه چگونه به طمع رسیدن به خلافت، ولایتعهدی را پذیرفته است!
مامون که بدجوری عصبانی شده بود چاره‌ای نداشت جز این که صدایش را بلند کند و بگوید: «تو همیشه درست همان کاری را انجام می‌دهی که من دوست ندارم، و از خشم من واهمه‌ای نداری! به خدا سوگند، اگر با میل خودت ولایتعهدی را پذیرفتی که پذیرفتی، وگرنه تو را مجبور می‌کنم که آن را بپذیری، و چنانچه قبول نکنی گردنت را می‌زنم! امام رضا(ع) هم (به ناچار) فرمود: خداوند از این که به دست خویش، خود را به هلاکت اندازم مرا نهی کرده، اما اگر این طور است که می‌گویی، هر کاری که دلت می‌خواهد بکن و من پیشنهادت را می‌پذیرم به شرط این که «فقط مشاور توباشم و در عزل و نصب‌های امرا وحکام، دخالتی نداشته و قانون یا سنتی را نقض ننموده و از تصمیم‌گیری‌ها به دور باشم!» مامون که فکر می‌کرد با همین مقدار هم به اهداف خود رسیده است راضی شد در حالی که امام(ع) از این کار ناراضی بود!(1)

__________________
1-بحارالانوار، ج 49، ص 120

 


محمد مهدی رشادتی

انصاف
امام حسن(ع) فرمود: صاحب الناس مثل ما تحب ان یصاحبوک- با مردم چنان رفتار کن که دوست داری با تو آن گونه رفتار کنند. (فرهنگ سخنان امام حسن(ع) ص 437)
حضرت در این عبارت کوتاه به یکی از مهمترین عوامل تحکیم روابط اجتماعی و حسن همجواری اشاره می‌کنند که در اصطلاح به آن انصاف گویند. انصاف یعنی حمایت و اظهار نمودن حق و ایستادگی برای حقیقت می‌باشد. در مقابل، اگر حق را کتمان کرده و از آن حمایت نکنیم از جاده انصاف خارج شده و نام چنین حالتی را «عصبیت (تعصب ناپسند) می‌گذارند. (معراج‌السعاده ص 256)
امیرالمؤمنین(ع) در تفسیر آیه 90 سوره نحل- ان الله یامر بالعدل والاحسان- عدل را به معنای انصاف و احسان را به معنای بخشش و تفضل می‌داند. (حکمت 231)
امام خمینی(ره) می‌فرماید: علامت شخص منصف آن است که حق را با هرطرف هست از آن طرف حمایت کند گرچه از دشمنان باشد. (چهل حدیث ص 146) در روایت داریم که منصف آن است که حق را بگوید چه به نفع او باشد و چه به زیان او و نیز آمده است که: اگر همان چیزی که تو را خوشحال می‌کند، برای مردم نیز همان را بخواهی بدان که انسان منصفی هستی. (اصول کافی ج 3 ص 214-215)
یک نفر عرب خدمت پیامبر(ص) آمد درحالی که حضرت عازم جنگ بود. عرب رکاب شتر حضرت را گرفت و گفت: یا رسول‌الله! به من کاری را یاد بدهید که مرا به بهشت برساند. پیامبر(ص) فرمود: هرگونه دوست داری مردم با تو رفتار کنند، تو نیز با آنها همان گونه رفتار کن و هرچه را دوست نداری مردم با تو عمل کنند، تو نیز آن را انجام مده. (همان ص 216) با توجه به مطالب گفته شده به نظر می‌رسد: اولا انصاف همردیف عدل وحق است و شخص منصف به کسی گفته می شود که هم عادل باشد و هم حق‌گرا. درمقابل، شخص غیرمنصف کسی است که به نحوی مرتکب ظلم و باطل می‌شود. ثانیا انسان غیرمنصف وقتی از جاده حق و عدالت خارج می‌شود درواقع مرتکب گناه و فعل حرام شده است. به تعبیر علی(ع): ظالم‌ترین روش آن است که از مردم انتظار انصاف داشته باشی اما خود با مردم با انصاف عمل نکنی. (غرر‌الحکم ج 2 ص 477) در روایت، انصاف را از سخت‌ترین واجبات شمرده است. (اصول کافی ج 3 ص 215)
نقل می‌کنند امام زمان(ع) در دکان قفل‌ساز به عالمی که مدتها بعداز ریاضت و چله‌نشینی توفیق دیدار امام(ع) را پیدا کرده بود، فرمود: شما اگر مثل این پیرمرد باشید خود ما سراغ شما می‌آییم. او قفل پیرزن ناتوان را که هیچ مغازه‌داری حاضر به خریدن آن حتی به قیمت 3 شاهی نبود، به 7 شاهی می‌خرد، تا با فروش آن به 8 شاهی یک شاهی خودش سود ببرد. وی استفاده بیش از یک شاهی را از این مقدار جنس بی‌انصافی می‌داند. من هر هفته برای دیدنش و احوالپرسی از او سراغش می‌آیم. زیرا دیندار و خداترس است. ما از شما عمل می‌خواهیم. (کیمیای محبت ص 27)

انصاف و مرحوم رجبعلی خیاط
این جور رعایت انصاف از مرحوم رجبعلی خیاط بارها اتفاق افتاده است. یکی از روحانیون می‌گوید: پارچه‌ای به او دادم تا برایم عبا و قبا بدوزد. گفت: دو روز کار دارد و مزدش چهل تومان می‌شود. روزی که رفتم لباسهایم را بگیرم گفت: اجرتش 20 تومان می‌شود. چون فکر می‌کردم دو روز کار می‌برد ولی یک روز کار برد. (همان ص 25)
اگر ما بتوانیم در برخورد با دیگران، خودمان را جای آنها بگذاریم و از موضع آنان مسأله را نگاه کنیم و سپس قضاوت نماییم. دراین صورت به مرز انصاف نزدیک‌تر شده‌ایم و قضاوت‌هایمان صحیح‌تر خواهد شد.
از آن بهره‌ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی به انصاف زیست
چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش
(کلیات سعدی ص 156)

بداخلاقی و آثار آن
امام حسن(ع) فرمود: اشد من المصیبه سوءالخلق. بداخلاقی از هر مصیبت و بلایی، سخت‌تر است. (فرهنگ سخنان امام حسن(ع) ص 40) حضرت در عبارتی دیگر خوش اخلاقی را از جمله بهترین خوبی‌ها و مکارم اخلاق به شمار می‌آورند. (همان ص 39) برخی از مردم مشکلات اجتماعی، بلاهای غیرمنتظره، سیل‌ها، زلزله‌ها، ویرانی‌های ناشی از جنگ، از دست دادن عزیزان و... را مصیبت‌های دردناک به حساب می‌آورند. اما بداخلاقی و ناهنجاریهای رفتاری را آن گونه که لازم است مورد توجه قرار نمی‌دهند. در حالی که امام(ع) بدخلقی را از هر بلایی زیان‌بارتر و دشوارتر معرفی می‌کنند. امام علی(ع) فرمود: هیچ تنهایی و وحشتی وحشتناک‌تر از بداخلاقی نیست. (غررالحکم ج1 ص 336)

مضرات بداخلاقی
انسان بداخلاق از حیث روانشناختی کارهایش با سختی و گره خوردن همراه است و از حیث جامعه‌شناختی پی‌درپی موجبات ناراحتی خود و اطرافیان و سلب آسایش دیگران را فراهم می‌سازد. از جمله: شخص بداخلاق آقایی و بزرگی خود را از کف می‌دهد. لذت و شیرینی و طعم زیبای زندگی را به تلخی مبدل می‌کند. دوستان و رفیقان خود را از دست می‌دهد.به شمار دشمنان خود می‌افزاید. روزی و زرق الهی خود را کاستی می‌بخشد.(همان ص 338-337) از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع) سرمنشاء و علت اصلی بداخلاقی نهایتا به نادانی و عدم درک صحیح برمی‌گردد: الخلق المذموم من ثمار الجهل.(همان)
به قول سعدی: بدخوی در دست دشمنی گرفتار است که هر کجا رود، از چنگ عقوبت او خلاص نیابد.

اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی
ز دست خوی بد خویش در بلا باشد
(کلیات سعدی ص 159)
از پیامبر(ص) پرسیدند: بدیمنی چیست؟ فرمود: بدخویی و بداخلاقی است و بهترین اعمال خوش اخلاقی می‌باشد. بدخلقی، عمل را تباه می‌سازد، چنانکه سرکه عسل را فاسد می‌کند. به پیامبر(ص) گفتند: فلان زن روزها روزه می‌گیرد و شب‌ها نماز می‌خواند، اما بداخلاق است وهمسایه‌ها را زخم زبان می‌زند. حضرت فرمود: خیری در او نیست، او از اهل دوزخ است. مردی از رسول خدا(ص) پرسید: دین چیست؟ حضرت چهار مرتبه فرمود: دین عبارت از خوش اخلاقی است. دین آن است که خشمگین و عصبانی نشوی. (مجموعه ورام ج1 ص 170-171)
سعدبن معاذ از اصحاب بزرگ پیامبر(ص) فوت می‌کند. رسول خدا(ص) او را با احترام کامل دفن کردند و حتی با پای برهنه و بدون ردا جنازه‌اش را تشییع فرمودند. مادر سعد کنار قبر آمد و گفت: ای سعد: بهشت بر تو گوارا باد. حضرت فرمود: چنین با یقین از طرف خدا خبر نده. هم اکنون او به خاطر بداخلاقی در خانواده دچار فشار قبر است. (هزار و یک حکایت اخلاقی ص 378)
شهید مطهری از قول استاد خود مرحوم آیت‌الله حاج میرزا علی‌آقا شیرازی نقل می‌کنند: در خواب دیدم مرده‌ام و بدنم را برای دفن به قبرستان حمل می‌کنند. بعد از دفن آنها رفتند ومن تنها ماندم و نگران از اینکه چه خواهد شد. ناگاه سگ سفیدی را دیدم که وارد قبر شد. در همان حال حس کردم که این سگ، همان تندخویی من است که تجسم یافته وبه سراغ من آمده است. مضطرب شدم و در همان حال بودم که حضرت سیدالشهداء امام حسین(ع) تشریف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور، من آن را از تو جدا می‌کنم. (حکایتها و هدایتها ص 169)
ابن‌سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود که علوم زمان خود را فراگرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه دانشمند معروف حاضر شد. با کمال غرور گردویی را به جلو ابن‌مسکویه افکند و گفت: مساحت سطح این را تعیین کند. ابن‌مسکویه کتاب طهاره الاعراق که در علم اخلاق و تربیت است جلوی ابن‌سینا گذاشت وگفت: تو اول اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت گردو را تعیین کنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاج‌تری از من به تعیین مساحت گردو. ابن‌سینا شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاقی او در همه عمر قرار گرفت.

(داستان راستان ص 75)

 


هنگامى كه امام رضا(ع) پس از حدود یک ماه سفر از مدینه به «مرو» رسیدند، مورد استقبال مأمون و همراهان قرار گرفتند و در خانه مخصوصى كه براى ایشان آماده شده بود، مستقر شدند. پس از گذشت چند روز و رفع خستگى سفر، بحث‌های مأمون با امام رضا(ع) با هدف مرعوب ساختن حضرت و زیر سؤال بردن وجهه علمی ایشان آغاز شد.
مأمون در یکی از این گفت‌وگو‌ها نظر حضرت را درباره «رجعت» جویا می‌شود؛ مسئله‌ای که از آموزه‌های اختصاصی شیعه است و در اصطلاح به معنای بازگشت جمعی از مردگان مؤمن و کافر به زندگی دنیا هنگام قیام حضرت مهدی(عج) است تا کافران مجازات دنیوی خود را ببینند و مؤمنان نیز ضمن مشارکت در قیام حضرت مهدی(عج) از مجازات کافران خشنود شوند.
شیخ صدوق در جلد دوم کتاب «عيون اخبار الرضا» این ماجرا را از زبان «حسن بن جهم» چنین نقل می‌کند:
*مأمون: نظر شما درباره رجعت چيست؟
ـ امام: رجعت حق است؛ در ميان امت‌هاى پيشين بوده و قرآن از رجعت سخن گفته است و رسول خدا (ص) فرمود: «در اين امت همه آنچه در امت‌هاى قبل بود، بدون كم و كاست نيز هست». و نیز فرمود: «وقتى که مهدى از فرزندانم، خروج و قيام كند، عيسى‌بن مریم از آسمان فرود مى‌آيد و در نماز به او اقتدا مى‌كند. اسلام در آغاز، غريب بوده و در آينده نيز غريب خواهد شد، خوشا به حال غريب‌ها.» شخصى از رسول خدا (ص)پرسيد «پس از آن چه خواهد شد؟»، پيامبر در پاسخ فرمود: «آنگاه حق به صاحبش بر مى‌گردد.»
*مأمون: درباره تناسخ (انتقال روح شخص مرده به یک فرد زنده ديگر) چه مى‌گوييد؟
ـ امام: «كسى كه معتقد به تناسخ باشد، به خدا كافر شده و بهشت و دوزخ را انكار كرده است.»
*مأمون: درباره مسخ‌شدگان چه مى‌گوييد؟
ـ امام: «آنها قومى بودند كه خداوند بر آنها غضب كرد و به صورت بوزینه و خوک مسخ نمود و پس از سه روز مردند و نسلى از آنها به جاى نماند. آنچه در دنيا از بوزینه و خوك و ... وجود دارد كه نام مسخ‌شده بر آنها نهاده‌اند، مانند ساير حيوانات حرام‌گوشت هستند.»
*مامون: «اى اباالحسن! خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد، سوگند به خدا، علم صحيح تنها نزد تو و نزد خاندان شماست و علوم پدرانت به تو منتهى شده است، خداوند از اسلام و مسلمانان، جزاى نيكى به تو عنايت كند.»
حسن‌بن جهم كه از حاضران در مجلس بود، مى‌گويد: در پايان مجلس، امام علیه‌السلام برخاست و به خانه‌اش رفت و من به دنبالش رفتم و در خانه‌اش به او عرض كردم: اى پسر رسول خدا! شكر و سپاس خدا را كه شايستگى شما بروز كرد و مأمون احترم شايانى از شما نمود و گفتار شما را پذيرفت.
امام فرمود: «اى پسر جهم! احترام‌هاى مأمون شما را فريب ندهد، او به زودى مرا با زهر مى‌كشد.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
از: www.shamstoos.ir

 

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10