(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 9 شهريور 1388- شماره 19450
 

بندگي خدا؛ زمينه ها و آثار
دين خشونت و مدارا



بندگي خدا؛ زمينه ها و آثار

¤ محمدرضا حق جو
توحيد، محوري ترين آموزه قرآني و اسلامي است. درميان اقسام توحيد، توحيد عبادي از جايگاه خاص و ويژه اي برخوردار مي باشد، زيرا ناظر به فلسفه و هدف آفرينش انسان است. از اين رو، زندگي بشر درمدار اين واژه مي گردد و به آن معنا و مفهوم مي بخشد.
همه لحظات زندگي بشر در دنيا مي بايست اختصاص به بندگي و عبادت داشته باشد و اگر دمي از آن جدا شود به معناي طغيان و عبور از خطوط قرمز الهي خواهد بود، ولي به نظر مي رسد كه چنين چيزي براي هيچ يك از انسان ها حتي اشرف و اكمل ايشان حضرت محمد(ص) نيز شدني نيست،بنابراين مي بايست درمفهوم عبادت توسعه داد و هر حركت و رفتار به دور از غفلت از خدا و در مسيركمالي شدن را به عنوان عبادت قلمداد كرد.
ازهمه زمان هاي آفرينش مي بايست به عنوان فصل عبادت و بندگي ياد كرد ولي بي گمان زندگي بشر درجهان ماده و دنيا از ويژگي خاصي برخوردار مي باشد، چنان كه عبادت در ماه رمضان، را نيز مي توان فصلي كامل از عبادت و بندگي دانست.
نويسنده دراين مطلب كوشيده است تا ويژگي ها و زمينه هاي دست يابي به مفهوم درست و كمالي زندگي، يعني عبادت و بندگي را برپايه آموزه هاي قرآني بيان كند. با هم اين مطلب را دراين فصل عبادت و بندگي از نظر مي گذرانيم.
توحيد عبادي، مدار زندگي
بي گمان مدار زندگي انسان درتفسير و تحليل قرآني، توحيد عبادي است. اگر انسان نسبت به توحيد الوهيت، و توحيد ذاتي وصفاتي، علم و شناخت كامل به دست آورد، به اين نتيجه عملي مي رسد كه مي بايست در زندگي اش توحيد عبادي را داشته باشد. درحقيقت نتيجه طبيعي شناخت آدمي به ديگر اقسام توحيد در عمل عبادي انسان خود را نشان مي دهد. اين جاست كه براي آدمي توحيد عبادي معنا و مفهوم ديگري مي يابد.
به اين معنا كه انسان هنگامي كه خداي يگانه را شناخت و او را به الوهيت و ربوبيت ستود، درآن هنگام است كه اين خدا را شايسته عبادت مي بيند. آيات بسياري چون 1تا 5 سوره توحيد و 132و 138و 139 سوره بقره و آيه 51 و 62 سوره بقره و ديگر آيات سور قرآني اين معنا را مورد تاكيد قرار مي دهند.
پذيرش شايستگي عبادت خداي يكتا به معناي پذيرش اطاعت مطلق از خداوند است كه دراشكال مختلف از جمله اطاعت از آموزه هاي عقلاني و وحياني و ولايت پذيري از پيامبران و اولياي الهي خود را نشان مي دهد. بنابراين عبادت همان اطاعتي است كه انسان نسبت به خداوند و فرمان هاي اوبه هر شكلي بروز مي دهد. دراين اطاعت به اين مساله توجه نمي كند كه آيا از فرمان مستقيم خداوند پيروي مي كند و يا از فرمان هاي صادر شده از پيامبران و ديگر اولياي الهي كه بر انسان ولايت دارند.
اين گونه است كه اطاعت مطلق از ولايت مطلق را در طول زندگي خويش نشان مي دهد. اين برخلاف تفكر و رفتار ابليسي است كه از فرمان هاي الهي سرباز مي زند و ولايت ولي الله و خليفه الله را نمي پـذيرد و حاضر نمي شود تا به خليفه الهي سجده برد. چنين تفكري را مي توان در بسياري از انسان هاي ولايت گريز يافت؛ زيرا آنان نيز يا از فرمان عقل مستقل سرباز مي زنند و يا به فرمان هاي ولي الله تن نمي دهند و برخلاف قوانين و فرمان هاي رهبران و اولوالامر عمل مي كنند.
خداوند در آيات بسياري اين معنا را مورد تاكيد قرار مي دهد كه انسان مي بايست همه زندگي اش سرشار از توحيد عبادي و پرستش خداي يكتا و يگانه باشد (هود آيات 1 و 2)؛ زيرا توحيد عبادي صراط مستقيم الهي است كه انسان از راه آن متاله مي شود و صبغه و رنگ الهي به خود مي گيرد بلكه در حد خدايي شدن پيش مي رود و در اين مسير به منزلت «قاب قوسين او ادني» مي رسد كه نزديك تر از اين شدن براي هيچ موجودي متصور نيست، به گونه اي كه ميان خدا و انسان متاله، جز پرده عبوديت و الوهيت نمي ماند. در روايت است كه تفاوت ما امامان (ع) با خداوند در همان عبوديت ما و الوهيت خداوندي است و هيچ گونه تمايز و تفاوت ديگري نيست: «نزلونا عن الربوبيه و قولوا فينا ما شئتم». «در همين رابطه نگاه كنيد به رواياتي چون: «از اميرالمومنين(ع) فرمود: «لاتتجاوزوا بنا العبوديه ، ثم قولوا فينا ما شئتم و لن تبلغوا، و اياكم و الغلو كغلو النصاري فاني بريء من الغالين (الاحتجاج ج 2/32) از امام صادق(ع): (ارجعلونا عبيدا مخلوقين وقولوا فينا ما شئتم) (الثاقب في المناقب/ 402، الخرائج و الجرائج ج 2/735).
و از معصومين(ع): «نزهونا عن الربوبيه و ارفعوا عنا حظوظ البشيريه ، فلا يقاس بنا أحد من الناس» الحديث (مشارق النوار اليقين/ 101). و از اميرالمؤمنين(ع) در حديث مشهور معروف بالنورانيه: «يا ابا ذر انا عبدالله عز وجل و خليفته علي عباده، لا تجعلونا اربابا و قولوا في فضلنا ما شئتم فانكم لا تبلغون كنه ما فينا و لا نهايته، فان الله عزوجل قد اعطانا اكبر و اعظم مما يصفه و اصفكم او يخطر علي قلب احدكم، فاذا عرفتمونا هكذا فانتم المؤمنون» (بحارالانوار 62/2) و «اياكم الغلو فينا، قولوا انا عبيد مربوبون، واعتقدوا في فضلنا ما شئتم» (غررالحكم/ 951). و از امام صادق(ع): «لاترفعوا البناء فوق طاقتنا فينهدم، اجعلونا عبيدا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم» (بصائرالدرجات/ 162).
البته عبادت و اطاعت، خاص انسان نيست و همه موجودات هستي نسبت به خداوند، اهل سجود و عبادت مي باشند (رعد آيات 41 و 51) با اين تفاوت كه انسان ها از ويژگي اختيار برخوردار هستند و با اراده خود مي توانند در مسير كمالي و اطاعت گام بردارند و اهل بندگي و عبادت شوند و يا آن كه راه عصيان و سقوط و هبوط در دوزخ را بپيمايند.
زمينه هاي توحيد عبادي
در اين جا اين پرسش مطرح مي شود كه انسان در چه شرايط و بستري به اطاعت و بندگي گرايش مي يابد و توحيد عبادي را در سرتاسر زندگي خويش به نمايش مي گذارد و در انجام مسئوليت و ماموريت خويش دمي درنگ نكرده و يا اندكي كوتاهي نمي كند؟
خداوند در آياتي چند به اين پرسش پاسخ داده و زمينه ها و بستر انجام چنين عملي از سوي انسان را بيان مي كند. از جمله در آيه 15 و 25 سوره ذاريات به آگاهي انسان نسبت به هدف و فلسفه آفرينش توجه مي دهد و تبيين مي كند كه آگاهي و شناخت آدمي از اين مساله تا چه اندازه مي تواند براي حركت انسان در مسير كمالي و اطاعت و عبادت از خداوند مفيد و سازنده باشد.
بنابر اين آگاهي و شناخت انسان نسبت به فلسفه هستي و به ويژه آفرينش انسان مي تواند زمينه و بستر مناسبي براي توحيد عبادي انسان باشد.
آيات 46 و 66 سوره زمر در همين رابطه به مساله تعقل اشاره مي كند و تبيين مي كند كه انسان ها هرگاه از عقل خدادادي خويش بهره گرفته و آن رابه كار گيرند به اين مهم آگاهي و شناخت مي يابند كه خداوند يگانه، شايسته و عبادت و اطاعت است و هيچ موجود ديگري در هستي اين شايستگي را ندارد.
از آن جايي كه دست يابي به آگاهي و شناخت، نيازمند ايجاد شرايط مناسبي است، خداوند در آيه 55 سوره نور به ايجاد محيط سالم و دولت و جامعه ديني اشاره مي كند و مي فرمايد كه انسان ها در محيط اسلامي و ديني بهتر و آسان تر مي توانند به آگاهي و شناخت دست يافته و زمينه هاي انجام اطاعت و عبادت براي آنان فراهم گردد.
در حقيقت حكومت ديني و اسلامي بستر مناسبي براي رويكرد مردم به پرستش خدا و اطاعت و عبادت مي باشد. بر اين اساس مي توان گفت كه يكي از وظايف اصلي دولت اسلامي و حكومت ديني ايجاد محيط سالم و مناسبي است كه مردم در همه حالات و سكنات خويش به انجام عبادت و اطاعت از خداوند بپردازند و مانعي در پيش روي ايشان ايجاد نشود.
ضرورت هجرت
آيه 65 سوره عنكبوت به نوعي ديگر به مساله محيط اجتماعي و تاثير آن در رويكردهاي درست و مناسب و يا رويكردهاي نادرست اشاره مي كند. در اين آيه نيز به اين مساله توجه داده شده كه محيط فاسد و نامناسب موجب مي شود تا انسان ها نتوانند. به وظيفه و مسئوليت اصلي خويش يعني عبادت و اطاعت از خداوند يكتا بپردازند. از اين رو از مردم مي خواهد براي انجام مسئوليت و ماموريت اصلي الهي از شهر و ميهن خويش هجرت كرده و به جاي مناسبي بروند كه فضا و محيط اجتماعي سالمي داشته و زمينه براي انجام وظايف فراهم باشد.
به سخن ديگر، انسان ها هر چند كه در انجام عمل عبادي و اطاعت، نيازمند جامعه و محيط اجتماعي سالم و هنجاري هستند ولي محيط فاسد و نابه هنجار نمي تواند مانع جدي براي انجام اعمال عبادي انسان تلقي شود؛ زيرا براي هر انساني فرصت كوچ و قرار گرفتن درفضاي مناسب عبادي ديگر وجود دارد و شخص نمي تواند محيط فاسد را توجيهي براي ترك عبادت خويش قرار دهد. البته در اين باره تنها پيران و كودكان و زنان ناتوان استثنا شده و عدم هجرت ايشان به نوعي پذيرفته شده است.
آيه 55 سوره نور به مساله مهم و اساسي امنيت توجه مي دهد و تبيين مي كند كه تحقق امنيت در هر جامعه اي يكي از مهم ترين و اساسي ترين اموري است كه زمينه مناسب انجام اعمال عبادي و توحيدي را فراهم مي آورد؛ زيرا انسان در شرايط مناسب امنيتي مي تواند با خاطري آسوده به همه تكاليف و وظايف عبادي عمل كند. بر اين اساس مي توان گفت كه يكي از وظايف و اهداف دولت ديني و حكومت اسلامي آن است كه شرايط و بستر امنيتي مناسبي را براي اهل توحيد فراهم آورد تا آنان بتوانند در فضاي به دور از فساد و خشونت و ضد امنيتي، به اعمال عبادي خويش بپردازند.
آيه 011 سوره كهف به يكي ديگر از عوامل اساسي براي توحيد عبادي اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه چگونه اميد به لقاي الهي و متاله شدن مي تواند عامل اساسي براي تحريكات بشر در حوزه عمل عبادي باشد. درحقيقت اين كه انسان اميدوار باشد كه با انجام اعمال عبادي و اطاعت از خداوند به لقاي او دست مي يابد، انگيزه اي مي شود تا با عبادت و اطاعت، متاله شود و قرب حقيقي را اينگونه كسب كرده و درمقام لقاي الهي درآيد.
براين اساس مي توان گفت كه عمل به دين و ارزش ها و آموزه هاي آن يكي از مهمترين گام ها در ايجادفضاي مناسب براي عبوديت و اطاعت و بندگي بشر است كه درآيات 401 و 501 سوره يونس به آن اشاره شده است.
آثارتوحيد عبادي
توحيد عبادي در هركس و جامعه اي آثار و برآيندي دارد كه در دنيا و آخرت خود را نشان مي دهد. خداوند در آياتي از قرآن اين آثار و برآيند طبيعي توحيد عبادي را تبيين و توضيح مي دهد كه در اينجا بدان ها اشاره مي شود.
اين آثار و كاركردها كه قرآن براي توحيد عبادي انسان برمي شمارد شامل حوزه هاي مادي و معنوي و دنيوي و اخروي و نيز فردي و اجتماعي مي شود. از جمله در حوزه عمل اجتماعي خداوند توحيد عبادي و پرسش خداي يكتا را مايه اتحاد و همبستگي تمامي پيروان اديان الهي مي داند و در آيه 46 سوره آل عمران و 63 و 73 مريم و 29 و 39 سوره انبياء و 4و5 سوره بينه به اين مهم اشاره مي كند كه انسانها تنها درسايه توحيد عبادي مي توانند به وحدت و اتحاد حقيقي دست يابند و بسياري از ظرفيتهاي تكاملي خويش را بهبود بخشند و يا ايجاد كنند. بنابراين هرگونه شكست و تفرقه را مي بايست درسايه دوري از توحيد عبادي بشر تفسير و تحليل نمود.
بسياري از جوامع بشري به سبب دوري از توحيد عبادي گرفتار همه گونه مشكلات غيرقابل حل مي شوند. براين اساس به جاي آن كه به عوامل ديگري توجه كنند بايد به مسئله دوري از توحيد عبادي خويش توجه داشته باشند كه عامل بسياري از نابساماني هاي اجتماعي مي شود و ظرفيتهاي زيادي را از آدمي و اجتماع سلب مي كند.
آيات 49و05 سوره مريم تبيين مي كند كه اصولا بهره مندي از عطاياي الهي تنها در سايه سار توحيد، امكان پذير است. براين اساس اگر آدمي از بسياري از مواهب و عطاياي تكاملي و انسان ساز بي بهره شود به سبب ادامه روند گريز از توحيد عبادي مي باشد.
انسان درسايه توحيد عبادي است كه به تقوا دست مي يابد. (بقره آيات12 و 22) و همين تقواست كه شرايط را براي درك و فهم درست زندگي و هدايت هاي الهي فراهم مي آورد و فرقان و قدرت تشخيص درست از نادرست و حق از باطل را به آدمي مي بخشد.
اگر انسان بخواهد هدايت واقعي الهي را نسبت به خود و جامعه اش جلب كند مي بايست پيش از هر چيزي به عبادت و پرستش ذات الهي به عنوان تنهاترين و اصلي ترين راهكار توجه نمايد. (انعام آيه 65 و سوره مريم آيه53 و 63 و زمر آيه 2و3)اين گونه است كه انسان در مسير درست قرار مي گيرد و تسليم محض خداوند مي شود (بقره آيه 331) و خرد و انديشه هايش به كار مي افتد (انبياء آيات 25 و 76) و در برابر خداوند از مقام خضوع و خشوع به سجده اطاعت فرو مي افتد (فصلت آيه 73) و درنهايت از هدايت خاص بهره مند شده و متاله مي گردد و در مقام قرب، جاي مي گيرد و از همه آثار بندگي بهره مند مي شود.
خداوند در حديث قدسي فرموده است: عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي انا حي لااموت اجعلك حيا لاتموت و انا اقول للاشياءكن فيكون و انت تقول للاشياء كن فيكون؛ اين بنده من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من زنده ناميرايي هستم و تو را نيز زنده ناميرا مي سازم. من به هر چيزي فرمان دهم خواهد شد، تو را نيز چنان مي كنم كه به هر چه فرمان دهي انجام پذيرد. (الجواهر السنيه، شيخ حر عاملي، ص 163)
براي دست يابي به اين مقام قرب، راه اطاعت و عبادت، راهي است كه در حديث قدسي ديگر به نام قرب النوافل آمده است. خداوند در آن جا مي فرمايد: ان العبد يتقرب الي بالنوافل حتي كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به ويده الذي يبطش به؛ بنده با انجام نوافل به من نزديك مي شود تا من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود و ديده اش مي شوم كه با آن مي بيند و دستش مي شوم كه با آن عمل مي كند. (اصول كافي، ج 4 ص 35 و بحارالانوار، ج 78 ص 13 و نيز صحيح بخاري و مسلم)
امام صادق(ع) اين ترقي ذاتي از امكان به وجوب را در انسان اين گونه تعبير مي كند كه بنده متصف به صفات ربوبي مي شود: «العبوديه جوهره كنهها الربوبيه؛ ما فقد في العبوديه وجد في الربوبيه؛ عبوديت و بندگي حق، جوهري است كه كنه و حقيت آن ربوبيت است، آن چه انسان در عبوديت از دست مي دهد در ربوبيت به دست مي آورد.
به سخني ديگر بنده اگر در مقام عبوديت، كبر و تكبر را از دست مي دهد و به تواضع و فروتني مي رود، در عمل به بزرگي ربوبيتي دست مي يابد كه فراتر از آن متصور نمي باشد. كسي كه به فقر ذاتي خويش در مقام عبوديت اقرار مي كند به غناي ربوبيت مي رسد كه در آيه 51 سوره فاطر بدان توجه داده شده است.

 



دين خشونت و مدارا

¤دكتر محمدمهدي بهداروند
خشونت و مدارا در چارچوب مكاتب فكري ، سياسي و نظام هاي حاكم آنها معنا و مفهوم خاص خود را دارد كه غالباً قدرت هاي حاكم آن را تعريف و تفسير كرده و سازوكارهاي اجراي آن را مشخص مي كنند. اما از منظر دين قسر و مدارا لازمه حركت تكاملي انسان در مسير تقرب الي الله تعبير مي شود كه نگارنده در مقام تبيين آن در مقاله حاضر بر آمده است اينك با هم قسمت اول آن را از نظر مي گذرانيم.
لزوم هدايت خشونت
شكي نيست كه زندگي اجتماعي انسانها با توجه به سرشت فردي آحاد بشر و ضرورت حيات جمعي خالي از خشونت نمي تواند باشد خشونت در طبيعت انسانهاست و راهي جز به رسميت شناختن آن نداريم. اما با بكارگيري شيوه ها و راهكارهايي صحيح مي توان آن را به مسيري هدايت كرد كه از لطمه زدن به حقوق ديگران و جامعه بجد پرهيز شود.
ازجمله تفاوت هاي اصلي و فارق بين انسانها و حيوانات در مسئله خشونت آن است كه انسانها قدرت تشخيص مفهوم و موضوع خشونت و امكان جلوگيري از بروز نابهنگام و ناشايست آن را دارا مي باشند. زيرا انسان به قوه عقل اين غريزه را چه در شكل بدوي و چه به صورت پيچيده اجتماعي قابل كنترل كرده است و اگر جز اين بود امكان حيات جمعي بشر با پاسخي دشوار رو به رو مي شد.
فرويد معتقد است كه تمدن حاصل سركوب غرائز است و سركوب غرائز شكلي از اعمال خشونت و دروني كردن آن است.
نيچه نظريه اي با عنوان «مبادله خشونت» دارد كه مكمل نظريه اقتصادي ماركس است. در نظريه ماركس كالاها و ارزش ها و در نظريه نيچه قدرت و خشونت مبادله مي شوند.
خشونت و خاستگاه و تعريف آن و رابطه آن با تكنولوژي شالوده اين مقال را تشكيل مي دهد.
تعريف عرفي از خشونت و مدار
1- تعريف فلسفي خشونت
در تعريف خشونت مي توان از جنبه هاي گوناگون فلسفي، كلامي، جامعه شناسي، سياسي، تاريخي به نگريست واو را توصيف كرد. آنچه در اين مقال ابتدا بايد بدان توجه كرد. معناي خشونت است. در اين باره مي توان گفت: خشونت يا Violence در اصل مفهومي فلسفي است. اين قسم را در فلسفه «قسر» معنا مي كنند و در مقابل nature يا natural
بكار مي برند. قسر يا خشونت آن است كه ضد مجرا و مسير طبيعي باشد. پس خشونت يعني به شيوه هاي خلاف نرم و خلاف طبع دست بردن (خواه خلاف طبع فرد انساني، خواه خلاف طبع جامعه انساني)، يا مجموعه اي را برخلاف طبع و نرم آن مجموعه هدايت كردن است. لذا اين طور نيست كه فقط كشت و كشتار و شكنجه و امثال اينها خشونت باشد، خير بلكه اينها صورت هاي حاد و آلوده ظهور خشونت هستندولي خشونت در آنها خلاصه نمي شود و اصناف و انواع و مصاديقي ديگر هم دارد بنابر اين خشونت بمعناي مانع شكوفايي طبع آدمي و حركت طبيعي و آزاد فرد بودن است. و در مورد جمع هم نيز آنچه مانع حركت و رفتار نرمال جامعه شود و هنجارهاي جامعه را بشكند خشونت نام دارد. اين هنجارها گرچه اعتباري اند، هم از حقوق فردي آدميان الگوگرفته اند و هم از طبايع فردي متأثرند.
در تعريف خشونت و شخص خشن گاه يك درك ساده عرفي ارتكازي ارائه مي شود به اينكه شخص خشن به شخصي گفته مي شود كه از نظر رواني متعادل نبوده و در ارتباطات اجتماعي خودش صفت عاطفه در او وجود نداشته باشد. وقتي گفته مي شود تصميمگيريهاي فلان شخص خشن است يعني او كسي است كه هميشه با قوه غضبيه برخورد مي كند و مردم او را آدم شري مي دانند و در تماس با او احتياط مي كنند. آدم هتاك رعايت ديگران را نمي كند. در جامعه افرادي هستند كه بوسيله همين غضب و مهابت ظالمانه احياناً در تاريخ هم كارهايي انجام داده اند. حجاج بن يوسف ثقفي در مديريتش يك آدم خشني بود و به كوچكترين مسئله دستور قتل صادر مي كرد يعني حكومتش برترس استوار بود. او وقتي كه براي اولين بار به منصب فرمانداري رسيد از مردم با خشونت و غضب زهر چشم گرفت. روزي بر سر منبر كسي جلو آمد و اعتراض كرد؛ حجاج بلافاصله به جلاد دستور داد كه گردن او را بزنند. يا روزي به تمام مردم دستور داد كه بايد امشب تا صبح از پل روي شط عبور كنند؛ در اثر اين دستور آن شب تعداد زيادي از مردم از ترس در آب غرق شدند.
حكومتهايي كه بر خوف و ترس استوارند خشن هستندمثل افراد خشن و شري مي باشند كه مردم از شر و غضب آنها مي ترسند. شخصي كه اهل منزل از داد زدن و فرياد كردنش بترسند آدم خشن است، يعني موضعگيري او براي پيشبرد هر كاري باقوه غضبيه صورت مي گيرد ومردم براي اينكه از آزار بيشتر او رنج نبينند به حرف او گوش مي دهند. اين تعريف عرفي از خشونت است.
در مديريت اجتماعي، معمولاً مديريت قومي با خشونت در تاريخ انجام مي گرفته و اين ساده ترين فهم از خشونت در مسائل اجتماعي است. چنين مديران و دستگاههايي همواره بر ترس استوار مي باشد و با قوه غضب و خشونت همراه است. درك از خشونت در اين سطح بسيار عرفي، عمومي و ساده و غيرتخصصي است. اين خشونت هميشه با قدرت غوغاسالاري همراه مي باشد و اصلاً كار تحليل علمي نمي شود. ضد غضب و آزار، ايثار است. براي ديگري فدا شدن نه تنها خشن نيست بلكه يك حالت خوب اخلاقي است.
2- تعريف مدارا= تسامح = بردباري = tolerance
عده اي به غلط در تعريف مدارا آن را نقطه مقابل خشونت قرار مي دهند، حال آنكه مدارا بخشي از آن چيزي است كه مقابل خشونت مي نشيند. مدارا از جنس حلم است و حلم به تعريف علماي اخلاق، ظرفيتي در آدمي است. براي فروخوردن غضب آني و ناگهان در برابر عمل ناملايم و ناگوار، البته مدارا با زيردستان توصيه شده است نه با زبردستان. زيرا مدارا با زبردستان منجر به ستم پذيري مي شود، حال آن كه در مقابل ظالم و ستمگر بايد هيچگونه مدارايي به خرج نداد. به تعبير ديوان صائب:
اظهارعجز پيش ستم پيشگان خطاست.
اشك كباب باعث طغيان آتش است.
در واقع آنچه مايه عبرت است اين است كه تسامح، چه درغرب و چه در شرق، ديرزماني معنايي منفي داشته است، يعني آن را صفتي ناپسند مي دانسته اند. به گفته نويسنده مدخل تسامح در دانشنامه تاريخ انديشه ها تسامح در فرانسه در آغاز قرن هجدهم معناي تحقيرآميزي داشته است و برسوئه (170-1627) كشيش كاتوليك فرانسوي، در برابر پروتستان ها افتخار مي كرده كه در مذهب كاتوليك، تسامح از تمام مذاهب كمتر است. جالب توجه است بدانيم در روزگاراني كه آباي نخستين كليساي مسيحي مورد شكنجه و آزار رومي ها قرارداشتند، خود از مدافعان تسامح مذهبي بودند. اما هنگامي كه كنستانتين مسيحيت را دين رسمي اعلام كرد همه آن دفاعيه ها فراموش شد و شكنجه شدگان تبديل به شكنجه گران شدند و حالا نوبت تسامح ستيزان ديروز بود كه مدافع تسامح شوند. حقانيت و فضيلت تسامح را از همين جا مي توان دريافت كه طرفين دعوا، حاكم و محكوم، زورمند و بي زور به يكسان مي توانند در پناه آن در آسايش و امنيت زندگي كنند. در واقع تسامح نتيجه مستقيم اين اصل اخلاقي جهان شمول است كه: آنچه برخود نپسندي بر ديگران مپسند. اما آنچه در غرب معناي تسامح را از منفي به مثبت تغيير داد، تامل دراين اصل اخلاقي نبود. عامل هاي ديگري در كاربودند كه مهمترين آنها پيدايش مذهب پروتستان بود.
3- پيدايش مذهب پروتستان
كاتوليك ها به اعتبار اكثريت خود، معتقد بودند حقيقت مطلق، ملك طلق آنان است و هركس از كليساي كاتوليك روي برتابد از خداوند روي برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظريه پردازان كاتوليك دليلهايي هم براي اين مجازات مي آوردند. مي گفتند اگر چنين كسي را مجازات نكني خداوند خشمگين مي شود و همه را به پاي او مجازات مي كند، مي گفتند چنين كسي را هرچه زنده بگذاري بيشتر گناه مي كند و بنابراين اصلا به مصلحت اوست كه با كشتنش، او را از گناه بيشتر نجات دهي. اما نظريه پردازان اديان ديگر هم مي توانند عيناً همين دليلها را بر ضد كاتوليك بياورند و كيست كه حقيقت مطلق را از آن خود نداند.
آنچه اين اعتقاد راسخ به حقيقت مطلق و ايمان راستين كاتوليكها را متزلزل كرد، پيدايش مذهب پروتستان بود. مذهب پروتستان در اشكال گوناگون خود به صورت نيرويي بزرگ در برابر مذهب كاتوليك درآمد و ايمان راستين معناي خود را از دست داد و اعتماد به كارايي و تاثير منع و سركوب عقايد در آثار نويسندگاني مانند پيربيل (1706-1674) متزلزل شد. بيل در 1686 دركتاب تفسير فلسفي كلام مسيح «مجبورشان كن تا بگروند» دليلهاي درخشاني در دفاع از تسامح كامل مذهبي، تسامح در برابر تمام اديان و حتي در برابر منكران خدا، ارائه كرد.
4- ديدگاه «جان لاك»
منادي بلندآوازه ديگر، جان لاك، فيلسوف انگليسي بود. لاك در 1688 نامه اي در باب تسامح را منتشر كرد. اين اثر از نخستين نوشته هاي منسجم دراين موضوع است. اولين نكته اي كه لاك بدان اشاره مي كند اين است كه سركوب، سياست موثري نيست. با زور مي توان فردي را به انجام نوعي از عبادتهاي مسيحيت واداشت، اما نمي توان ايمان و اعتقاد قلبي به او بخشيد. چنين روشي تنها آدمهايي متظاهر به دين پديد مي آورد و اين نه تنها كاري بيهوده است، از نظر اخلاقي نيز زيانبار است.
نكته دوم لاك رد استدلالي سنتي بود. سنت گرايان مسيحي مي گفتند وظيفه فرد نسبت به كليسا همان وظيفه فرد نسبت به دولت است و اگر در برابر مخالفان كليسا تسامح ورزيم دولت دچار هرج و مرج مي شود. اما لاك مي گفت رسالت كليسا در جهان مستقل از نقش دولت است. علت وجودي كليسا نجات روح انسان است و اين رسالت را تنها از راه ترغيب و تبليغ، آن هم با روشهايي خالي از خشونت مي تواند انجام دهد. ولي علت وجودي دولت، حفظ حقوق مردم يعني حفظ جان و مال و آزادي آنان است و به همين دليل در مواردي مي تواند به عنوان آخرين چاره از زور هم استفاده كند.
دليلهاي لاك در دفاع از تسامح كه در قرن هفدهم تازه و پيشتازانه بود، در نهايت قبول عام يافت و حتي كاتوليك ها نيز آن را پذيرفتند. اما در قرن نوزدهم تسامح مدافعي بلندپايه تر هم يافت.
5- ديدگاه «جان استوارت ميل»
جان استوارت ميل (1873-1806) همان مسير لاك را مي پيمود، اما قيدهاي كمتري بر پاي تسامح مي نهاد و وسعت ميدان بيشتري براي آن قائل بود. به اعتقاد ميل دخالت در آزادي فرد تنها هنگامي قابل توجيه است كه مطمئن شده باشيم آزادي او خطر يا تهديدي براي آزادي ديگري دربر دارد. تفاوت مهم ميل با لاك دراين نكته است كه انديشه لاك به تمامي متوجه حفظ آزادي فرد در برابر دخالت دولت و كليسا بود، اما ميل به شدت نگران قيدهايي بود كه قوانين نانوشته يعني قراردادها و اعتقادهاي عامه و عوام بر آزادي انسان مي نهند. خواست ميل اين بود كه تسامح از قلمرو سياست به اخلاقيات و رفتارها و اعمال شخصي و خصوصي افراد تعميم داده شود. او احساس كرده بود كه مردم از قوانين نانوشته بيشتر آزار مي بينند و تحقير مي شوند تا قوانين نوشته اي كه دولت عامل اجراي آن است. به عقيده وي آزادي انسان و تكثر و گوناگوني درفضاي سركوبگر نمي تواند شكوفا شود. ميل بدين دليل مدافع تسامح بود كه آزادي، فرديت و تكثر را داراي بالاترين ارزشهاي اخلاقي مي دانست؛ ارزشهايي كه به انديشه مجال بيشتري مي دهند و انسانهاي عالي تري پديد مي آورند.در قرن بيستم آراي لاك و ميل با دقت و وسعت نظر بيشتر، در غرب به معتقدات همگاني پيوست وديگر نوبت فيلسوفان دين و متكلمان جديد بود كه با طرح پلوراليسم ديني و برتر از آن، كشف معنويت و روحانيت در مخالفان اديان، تسامح را ابعاد تازه اي ببخشند.
- تعريف عرفي خشونت در فرد و جامعه
به عبارت ديگر مي توان گفت تعريف از مدارا هم بسيار نزديك به تعريف ضدخشن است يعني تحمل غير، مدارا مي شود.
تعريف فني مدارا در تصميم هاي اجتماعي اين گونه است. تصميم هايي كه موجب ايثار و محبت در جامعه مي شوند تصميم هايي هستند كه مداراي اجتماعي را فراهم مي آورند. يعني مدارا را از نفع فردي به ايثار اجتماعي تبديل مي كنند گاه يك نفر براي اين كه در آينده نفعي را ببرد مدارا مي كند يا يك كلاهبردار ممكن است در مدارا كردن و رفق كردن ريا كند براي اين كه منفعت خودش را به حداكثر برساند. اين مدارا هرگز مدارايي نيست كه كنه آن ايثار باشد. حالا اگر اخلاق جامعه را بر مدارا و ايثار بنا كنيم چه نوع حقوقي را بايد بياوريم؟ چه كسي بايد پشتوانه باشد؟ قطعاً بايد حب و محبت (نه ترس) ريشه پيدايش ارتباط اجتماعي باشد. يعني نبايد تنازع اصل باشد و به خاطر رفع يك خطر بزرگتر مجبور به مدارا باشند و ريا كنند، بلكه بايد محبت ريشه و اصل مدارا باشد. پس در نظام اسلامي؛ بنيان جامعه بر توسعه مدارا و حل خشونت و از بين رفتن آن است.
بنابراين اگر جامعه اي بر بنيان محبت تأسيس گرديد و به حداكثر رساندن نفع شخصي در آن اصل نشد و رابطه با عالم ماده مبدأ جمع شدن نشد و بلكه تعلق به خداي متعال و كمال مطلق اصل در شكل گيري جامعه شد در اين صورت مدارا توسعه اجتماعي پيدا مي كند. مدارا وقتي مي تواند اخلاق اجتماعي شود كه بنيان جامعه برحب پرستش خداي متعال شكل بگيرد. اگر پرستش خداي متعال اصل شد انگيزه حركت و ارتباط فرد با مردم، خداي متعال مي شود و ديگر تجاوز نمي كند بلكه مي خواهد فداكاري كند همانگونه كه در اخلاق انبياء چنين فداكاريهايي به وفور مشاهده شده است. براي خوبيها و توسعه آن با بديها درگيري پيدا مي كند و هرگز براي نفع خودش و نفع مادي به جنگ نمي پردازد. در اسلام جنگ و تنازع بر سر ماده مطرح نيست بلكه همه جنگهاي پيامبر اكرم(ص) به خاطر ايمان به خداي متعال، گسترش خوبيها در مقابل بديها بود. يعني بخاطر توسعه مداراي اجتماعي و گسترش محبت بوده است. بايد به اين نكته توجه داشت كه زنا (ارضاي جنسي غيرمقنن) هرج و مرج در ارضا و لذت جويي است و در هرج و مرج حتماً تنازع پيدا مي شود. لذا حكم اعدام، در جهت توسعه محبت و مدارا است. يعني اگر زناكار اعدام شد موانع مدارا از بين برده مي شود. در غرب زنا و تنوع جنسي به صورت هرج و مرج شايع است. محبت نيست، مردم با سگ و گربه زندگي مي كنند و عاطفه نسبت به حيوانات و انس به حيوانات امنيت آور است. او ديگر به انسان محاسبه گر نمي تواند اعتماد كند. گاهي ممكن است كودك به كبوتر و حيوان دل ببندد اما وقتي كه جوان شد و ازدواج كرد ديگر رابطه شان يك رابطه قابل اعتمادي است و هرج و مرج ندارد و محبت بين خودش و همسر و فرزندانش ايجاد مي شود.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14