(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 15 شهريور 1388- شماره 19455
 

سياست علوي نسبت حق و شبهه
رفتارشناسي كروبي در تحولات اخير
پيشرفت و عدالت به روايت انقلاب اسلامي
«تقواي سياسي» وجه تمايز نخبگان و خفتگان
خطر فاسدين در «امور مسلمين»



سياست علوي نسبت حق و شبهه

مرضيه خاكساري
مدتي است كه در تحليل هاي مطبوعاتي، استناد به قرآن، نهج البلاغه و صحيفه نور بسيار به چشم مي خورد. به هر كجا كه نظر مي اندازي مي بيني عده اي پرچم حقانيت بلند كرده و داعيه علامت محوري و حق گرايي و قرآن پژوهي دارند و نداي ايمان و اعتقاداشان بلند است. اما آيا واقعاً نظر هر آنكس كه با لفظ، خود را پيرو امام، قرآن و علي(ع) دانست قابل قبول است؟ چه خوب است كه انسان معاصر همانگونه كه به پيشرفت علم و تكنولوژي معتقد و معترف است به پيشرفت فهم نظريه ها و تئوريهاي ديني و مرتبه صحت و سقم آن نيز صحه بگذارد. هر رخداد اجتماعي و سياسي را نمي توان به گذشته و تاريخ پيوند داد مگر آنكه اصول اين پيوند رعايت شود. مثلا اگر بگوييم چون نمك سفيد است و برف هم سفيد پس نمك همان برف است، نتيجه اشتباهي است.
با مروري بر حوادث اخير بسيار ديده شد كه گروهي به مالك اشتر، طلحه و زبير، ابن عباس، معاويه و حتي خود علي(ع) تشبيه شدند و پيرو اين شباهت ها و نقل ها، اين مردم به ويژه نسل جوان هستند كه بيش از پيش دچار شبهه و ترديد مي شوند و هر روز در تصور اينكه بالاخره حق با كيست به سر مي برند. اما به راستي آيا كساني كه در اين جريانات عمل ناصوابي انجام دادند اما رنگ و لعاب مذهبي و شعارهاي انقلابي اشان اذهان را به تشويق و ترديد انداخت حق دارند و يا كساني كه حقيقتاً تكرار تاريخ اند و كردارشان با گفتارشان در توازن است صاحب حقند؟ در جامعه اسلامي معمولا نسل جوان حق گراتر هستند به جهت اينكه دل مشغولي هاي اجتماعي و شغلي براي آنها از جهتي اهميت بيشتري دارد و از جهت ديگر آسيب پذيرتر نيز جلوه مي نمايد. در اين مقال سعي بر آن است به ارائه ملاك هاي حقيقي و برداشت هاي صحيح و نه منفعت گرايانه پرداخته شود تا هر ذهن آگاه و بيداري تنها با مراجعه به كلام حضرات معصومين و تطبيق منصفانه آن با عصر حاضر بتواند شبهه را از حقيقت تشخيص داده و فريفته ظواهر نشود. اما در ابتدا بايد به بررسي خود واژه شبهه بپردازيم. اصولا شبهه به چه معناست؟! در نهج البلاغه واژه شبهه صراحتاً معنا شده است. حضرت در خطبه 38 مي فرمايد: شبهه را براي اين شبهه ناميدند كه به حق شباهت دارد. (انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق) از اين كلام نوراني حضرت اين نكته استفاده مي شود كه هر چيزي شبيه حق بود لزوماً حق نيست. و هر اعتقاد و سخني كه به حق استناد كرد را نمي توان حق انگاشت. مطلبي كه جالب به نظر مي رسد اين است كه گويي حضرت توجه مخاطبين را به گونه اي جلب مي كند كه در برابر شنيده ها و ديده ها قضاوت عجولانه و سطحي نداشته باشند. بلكه اندكي صبر پيشه كنند و مسايل را حلاجي كرده و به صرف اينكه آن رخداد يا بخشي از آن با مفاهيم مذهبي بيان شده، همه آن را در جرگه دين و مذهب جاي ندهند. مطلبي كه به نظر مي رسد اين روزها بسيار موردتوجه است واقعيت هاست. اما ذكر اين نكته لازم مي آيد كه هر واقعيتي حقيقت ندارد و همين مسئله است كه حضرت را برآن مي دارد تا بگويد شبهه، شبيه حق است. اما بسياري ازرخدادهاي جامعه امروز ما واقعيت هايي است كه برخي از آنها با حقيقت منطبق اند و برخي منطبق نيستند. و اين هوش و ذكاوت مردم را مي طلبد كه وقتي در برابر وقايع آميخته با حقيقت قرار مي گيرند سره را از ناسره تشخيص داده و بدانند كه هر الله اكبري، الله اكبر نيست. حضرت علي(ع) در حكمت 13 نهج البلاغه يكي از راه هاي تشخيص شبهه را از حقيقت بيان مي دارد. پس بادقت نظر در كلام امير بايد بتوان حق را از غيرحق تشخيص داد و به سؤالات بسياري از نسل جوان كه مي پرسند حق با كيست پاسخ قابل قبولي ارائه كرد.حضرت مي فرمايند: شك و شبهه چهار بخش دارد 1-جدال در گفتار 2-ترسيدن 3-دودل بودن 4-تسليم حوادث روزگار شدن. هركدام از اين چهار بخش مقاله مفصلي مي طلبد و ما در اينجا فقط به تحليل يك نكته از آن مي پردازيم و آن ترسيدن است. همانطور كه مي بينيم حضرت خاطرنشان مي كند يكي از ملاك هايي كه نشان مي دهد در يك رخداد اجتماعي شبهه و غيرشبهه كدام است و عاملان آن واقعه حق اند يا نه اين است كه ببينيم مدعيان ترسو هستند يا نه صراحتاً اعتقاداتشان را بيان مي كنند يا نه. اصولاً كساني كه شبهه اي را ايجاد مي كنند سنگي در تاريكي مي اندازند به اميد آنكه به هدف بخورد و هيچ روش و منش صريح و روشني ندارند، شبهه ها اصولاً شبهه ها اصولا در فضايي كه آميخته با جنجال و هرج و مرج است صورت مي گيرد. و شبهه انگيزان از آنجايي كه خود مي دانند حق با آنان نيست از رويارويي با حق گريزان و ترسان هستند و هنگامي كه به آنها مجالي براي اثبات اعتقادات شبهه ناك شان داده مي شود مي ترسند و همين ترس كه بر پايه دانايي آنها از حق گريز بودنشان است آنها را بر آن مي دارد پاپس بكشند و به شبهه جديد ديگري توسل كنند. پس اگر كسي نظري را مطرح كرد و با شهامت بر سر اعتقاد خويش ايستاد داعيه حق گرايي اش قابل قبول است. در فراز بعدي همين حكمت، حضرت مي فرمايد: آن كس كه اهل ترس باشد همواره در حال عقب نشيني است. در توضيح اين نكته بايد بگوييم كساني كه براي گمراه كردن مردم به ايجاد شبهه دست مي اندازند و براي مقبول جلوه دادن فعاليت هاي خود از هيچ بدعتي فروگذار نكرده و انگشت اعمالشان، نخبگان جامعه را هدف قرار داده است، اين افراد به تضمين سخن علي(ع) همواره در جا مي زنند و هيچ پيشرفت و تازگي در كارشان مشاهده نمي شود. و دائما در تكرار مكررات غوطه مي خورند و از يك پله متزلزل به پله متزلزل ديگري مي پرند و عامل اين تشتت و ناهماهنگي همان ترس و عدم اعتقاد راسخ و عدم حق گرايي است. اينجاست كه اين انسان كتاب خدا را براساس آراء خويش تفسير مي كند و كلام معصومين را به نفع خويش مصادره نموده و براي پيشبرد اهداف خود و نه اجرا يا بيان حق، به آن توسل مي جويد. در اتفاقات اخير به وفور مشاهده كرديم كه بسياري از نخبگان علمي و سياسي روشنفكران، صاحب نظران و پژوهشگران جانب انصاف را فرو گذاشته و براي تأييد نظر خودشان به قرآن و نهج البلاغه نظر انداخته و شاهد مثال آوردند. غافل از اينكه خود اين مسئله تفسير به رأي در اسلام به شدت نكوهش و از آن پرهيز داده شده است. حق آن است كه عريان بيان شود به دور از منفعت و ترس و به دور از هرگونه تحريف. حضرت در خطبه 78 مي فرمايد: دانشمندنماها كساني اند كه مشتي جهالت از جاهلان و گمراهي از گمراهان برگرفته و دامي از ريسمان هاي فريب و دروغ براي مردم گسترده و قرآن را به آراء خود تفسير نموده و حق را به ميل و خواسته هاي خويش برمي گرداند. و مردم را از پيشامدهاي بزرگ ايمن مي دارد و گناهان بزرگ را در نظر آنان كوچك جلوه مي دهد. و مي گويند به كارهاي شبهه ناك نمي پردازم با آنكه مي پردازند.
با توجه به اين مسئله لازم است به تبيين جايگاه ولايت و گناه نافرماني از آن بپردازيم. براساس مفاهيم برآمده از متون مقدس اسلام، ولايت از مرتبه والايي برخوردار است و از آنجا كه ميزان اعمال در روز قيامت، حضرت علي(ع) مي باشد و براساس آيه مشهور ولايت كه فرمود: يا ايهاالذين امنوا اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم. نقش و جايگاه خطير ولايت و به تبع آن ولي فقيه در جامعه اسلامي به وضوح روشن مي شود. پس آنان كه به جدال با آن بپردازند، به جدال با قرآن و در نتيجه به جدال با پروردگار قرآن پرداخته اند. نتيجه اينكه: استفاده ابزاري كردن از دين و دين را تنها عامل نجات بخشي در شرايط موقت دانستن و نپذيرفتن حق و حقانيت ولايت از تبعات تفاسير هرمنوتيكي است كه بايد به شدت از آن دوري كرد.

 



رفتارشناسي كروبي در تحولات اخير

حمزه عالمي
رصد كردن نمودار فعاليت هاي سياسي كروبي طي سال هاي اخير نشان دهنده نوعي تعبير و تحولات غيرمنطقي است كه علت آن را نمي توان در مسائل ظاهري دانست. هرچند فعاليت سياسي حركتي سينوسي بوده كه تغيير و تحولات غيرمنتظره اي بر آن حاكم است؛ اماهر فعاليت سياسي از چارچوب نظري منسجمي برخوردار است كه براساس آن مي توان رفتار فعال سياسي را تا حدي پيش بيني نمود.
مهدي كروبي كه سابقه روشني در مبارزات انقلابي دارد در سال هاي پس از ا نقلاب نيزبا اعلام دفاع از ارزش هاي انقلاب ونظام اسلامي فعاليت زيادي در عرصه سياسي كشور داشته است. اين فعاليت ها طي سال هاي اخير بر انديشه اصلاح طلبي و نقد فضاي موجود استوار بوده است. هرچند انديشه اصلاح طلبي كه جريان دوم خرداد خود را مدعي آن مي داند از انسجام و چارچوب منطقي استواري برخوردار نيست؛ اما مسير كروبي در اين محيط انديشه و عمل سياسي غيرمنسجم، تاحدي مشخص بود. وي با انتقال از رويكرد محافظه كارانه و قبول تفكرات اصلاحاتي نظير گسترش جامعه مدني، دفاع از حقوق زنان، نگاه باز در عرصه فرهنگي و... و مقدم دانستن ديدگاه ولي فقيه، تأكيد بر ارزش هاي انقلاب و انديشه امام خميني(ره) خود را اصلاح طلبي مي دانست كه به نظام وخط امام(ره) وفادار است.
در اين ميان اما مسائلي ديگر نيز تأثيرگذار بر رفتار سياسي كروبي بود كه مسير تا حدي مشخص او را تحت الشعاع قرار مي داد. آنچه در اين زمينه اهميت دارد اينكه شخص كروبي به جهت اينكه قصد داشت در فراگرد جريانات سياسي جديد كه خود را با عنوان جريان اصلاح طلبي معرفي مي كردند، شيخوخيت خود را حفظ كند، مي بايست نه تنها با ديدگاه هاي جديد كه برخي از آنها ساختارشكنانه بود همراه شود بلكه نقش رهبري كننده و مدافع اين انديشه ها را در قبال نظام برعهده گيرد و هرچند ايفاي چنين نقشي تداعي كننده يك رفتار متناقض است؛ اما شخص كروبي منفعت حفظ جايگاه خود را در بين اين اصلاح طلبان تندرو بر قباحت يك رفتار متناقض ترجيح داد. درست است كه وي در جايگاه رياست مجلس ششم گاهي در مقابل تندروها مي ايستاد؛ اما بعد از اينكه از مقام سياسي كنار رفت، هيچ اعتراضي به رفتار اين افراد و جريانات نداشت و در رلستاي ايفاي نقش شيخ اصلاحات با روي باز، مدافع حقوق و انديشه هاي مبهم بسياري از افراد اصلاح طلب رانده از قدرت بود.
اما كروبي نمي دانست كه در فرايند ايفاي چنين نقشي مبادي و مباني آراء وديدگاه خود نسبت به نظام را دچار ويراني و تناقض نموده است. چراكه در طول اين چند ساله عمل سياسي وي به سمت قطع پيوند از انديشه سنتي او و بدون برخورداري از انديشه تندروهاي اصلاح طلب، حاكم بر تصميمات او شد. كروبي صرفاً به ايفاي نقش شيخوخيت فكر مي كرد بدون اينكه متوجه باشد از چه انديشه اي دفاع مي كند.
زماني كه او در انتخابات دهم رياست جمهوري شركت كرد از خاستگاه انديشه سنتي خود دست به عمل سياسي زد؛ اما وقتي بعد از انتخابات با اندك رأي خود در مسير غيرقانوني گام برداشت، از خاستگاه انديشه اي جديد يا تندروانه اقدام به اين كار نكرد؛ بلكه اين رفتار نتيجه حاكم شدن عمل سياسي منفعت انديشانه وي بر تصميمات او است. رفتار كروبي بعد از انتخابات با قطع پيوند از انديشه سنتي، برخوردار از هيچ انديشه منسجمي كه منتج به عمل سياسي منطقي مي شود نبود؛ بنابراين سرگردان تر ا زهميشه با اينكه مي دانست آراء وي بسيار پايين است، به موضوع تقلب در انتخابات لزوم ابطال آن دامن زد و روزنامه تحت مسئوليت او هم لجام گسيخته در اين مسير حركت كرد.
اقدام اخير وي در نوشتن نامه به رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و ادعاي واهي آزار جنسيتي در بازداشتگاه ها، برخاسته از عمل سياسي منفعت انديشانه بدون برخورداري از پشتوانه انديشه اي منسجم- و نه لزوماً درست- است. اگر رفتار كروبي اندكي با يك انديشه منطقي پيوند داشت مي بايست رفتار وي هم در مسير منطقي و قانوني طي شود. اينكه وي به جاي نوشتن نامه به صورت محرمانه به رياست قوه قضائيه، به رئيس مجمع تشخيص آن را نوشت و اولتيماتوم داد كه چنانچه تا ده روز جوابي نگيرد آن را منتشر مي كند، نوعي عمل سياسي رهيده از تفكر است. در انديشه سياسي چنين عملي يا به استبداد مي انجامد و يا به آنارشي. و البته بايد در مقابل آنارشيست هايي كه مدعي شيخوخيت هستند با قاطعيت برخورد كرد؛ چراكه حتي در نظام هاي ليبرالي هم سرمنشاء آشوب و هرج ومرج مي شوند. علاوه بر اين اقدام كروبي در انتشار ادعاهاي كاذب خود در بيشتر قوانين، جرم سياسي تلقي شده است. ماده 4 لايحه قانون مجازات اسلامي كه مربوط به جرم سياسي است وطي جلسه 9 ارديبهشت 1387به تصويب مسئولان عالي قضايي رسيد، در بند سوم خود تصريح مي كند: «نشر اكاذيب ياتشويش اذهان عمومي ازطريق سخنراني در مجامع عمومي، انتشار در رسانه ها، توزيع اوراق چاپي يا حامل هاي داده (ديتا) و امكان آن» چنانچه با قصد مخالفت با نظام جمهوري اسلامي ايران صورت گيرد و متضمن خشونت نباشد جرم سياسي محسوب و مرتكب به حبس از شش ماه تا دوسال يا اجبار به اقامت در محل معين يا منع از اقامت در محل معين از دو تا سه سال و محروميت از حقوق اجتماعي به مدت پنج سال محكوم خواهد شد.
طبق آنچه گذشت رفتار سياسي كروبي طي ماه هاي اخير نه تنها مخالفت آشكار با نظام جمهوري اسلامي بوده بلكه نامه نگاري كذايي او آثار منفي زيادي در جامعه داشته است. نمونه عيني آن اعتراض برخي خانواده هايي است كه فرزندان آنها طي آشوب هاي اخير بازداشت شده بودند. اين افراد از بدنامي فرزندان خود در بين اقوام شكايت كرده و حتي اخباري مبني بر ادعاي حيثيت توسط آنان وجود دارد. بنابراين فردي كه با برخورداري از رفتار سياسي بدون پشتوانه فكري در مسيري سرگردان گام برمي دارد و دست به اقداماتي مي زند كه افكار عمومي جامعه را مشوش و ملتهب مي كند را بايد محاكمه و از صحنه سياسي حذف كرد، چراكه حركت هاي آنارشيستي وي در عمل سبب بحران در جامعه شده و عواقب خطرناكي به دنبال دارد.

 



پيشرفت و عدالت به روايت انقلاب اسلامي

هجرت ايزدي
وقتي نظام جمهوري اسلامي ايران مستقر شد احزاب و گروه هايي سر برآوردند كه هر يك در قالب مكاتب غالب زمان تعبيري از حكومت و مسائل آن ارائه كردند. همين امر موجب شد تنش ها يي هم پس از انقلاب اسلامي به وقوع بپيوندد.
واقعيت آن است كه انقلاب اسلامي تحول بزرگي در عالم مدرن به شمار مي رفت. انديشه هاي روشنفكري و زمزمه هاي ترقي و تجدد از زمان مشروطه وارد ايران شد و هويت ايراني ها تحت تأثير انديشه هاي مدرن قرار گرفت. در اين دوران ايراني ها علاوه بر هويت شيعي و باستاني خويش با هويت غربي روبرو شدند.
تعامل ما با غرب بسيار مشكل بود؛ زيرا كه خودمداري تمدن مدرن با روح الهي و ولائي تمدن شيعي سازگار نبود.
با وقوع انقلاب اسلامي هويت شيعي غالب شد چرا كه نظام ولايت مطلقه فقيه نه برگرفته از تمدن غرب و نه برگرفته از ايران باستان بود بلكه ريشه در انديشه شيعي داشت. امام خميني (ره) بر خلاف گفتمان هاي رسمي معتقد بودند كه انقلاب باجابجايي قدرت سياسي به وقوع نمي پيوندد بلكه تغيير انگيزه و نوع نگاه به عالم و آدم است كه انقلاب واقعي را به وجود مي آورد.
در گفتمان هاي غربي، انقلاب معطوف به انگيزه هاي ملموس مادي است؛ جابجائي رژيم، جابجائي قدرت، جابجايي طبقات اجتماعي و... در حالي كه در گفتمان انقلاب اسلامي، صرف دگرگوني در عوامل مذكور به معني انقلاب نيست و به فرموده حضرت امام خميني (ره) انقلاب اسلامي تحولاتي به وجود آورد كه آن تحولات روحي و انساني بود و اين اهميتش از پيروزي در مقابل شاه و قدرت هاي بزرگ بيشتر بود.
انقلاب اسلامي بين انسان، هستي و حضرت حق نسبتي جديد ايجاد كرد و عهد و هويت انسان مدرن راگسست و عهد جديدي برپا كرد كه وراي انديشه و عالم مدرن شكل گرفت. از اين رو انقلاب اسلامي نه تنها در افق عالم متجدد پديد نيامد بلكه با شالوده اي از جنس فلسفه تاريخ مهدويت پايان تاريخ غرب را به چالش طلبيد و داراي افق تاريخي بود كه در آن مناسبات انساني، علمي، تاريخي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي بر محور ادبيات تشيع و معطوف به حكومت جهاني حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) تبيين مي شد. با اين وصف خط بطلاني بر افق انديشه مدرن كشيده شد و ولايت مداري شيعي مبتني بر آرمان هاي حضرت امام خميني (ره) در جان مردم ايران ريشه دواند.
عالم مدرن، عالم تمجيد عقل سكولار جهت ساختن مدينه اي براي رفاه بشريت بود. عقل سكولار بناي عظيمي را درغرب برپا كرد كه ساختارهاي فرهنگي، آموزشي ، سياسي و اقتصادي و... متاثر از اومانيسم در هماهنگي كامل با يكديگر قرار گرفتند. لذا غرب يك كل يكپارچه را تشكيل داد كه همه رو به يك سو داشت و از يك روح واحد برخوردار بود.
زندگي در دنياي مدرن با توسعه عجين شد. اگرچه توسعه ظاهرا مي بايست با وسعت و گشايش در زندگي انسان ها همراه مي شد لكن حيات انسان مدرن را تنگ تر كرد. تكنولوژي كه مهمترين ثمره توسعه بود ريشه در علمي داشت كه فقط جسم طبيعت را مورد مطالعه قرار مي داد و روح الهي حضرت حق را ناديده مي گرفت. لذا اين توسعه نمي توانست به وسعت ابديت انسان ها باشد. از اين رو در ساحت مادي متوقف گرديد و در همان ساحت نيز بحران ساز شد.
انسان مدرن غايت شناسي را مورد ترديد قرارداد و فقط چگونگي انسان و چگونگي رابطه او را باساير موجودات مورد توجه قرار داد اما هيچ گاه از خويش نپرسيد انسان چه بايد باشد و چه نبايد باشد. اباحي گري و سكولاريسم حاكم بر اين تمدن موجب شد هيچ يك از اجزاي اين تمدن رو به حق نباشد. حتي دين محدود به تفسير شخصي گرديد و مسلم اين دين نمي توانست مظهر عبوديت انسان در درگاه حق به شمار آيد.
از آنجا كه دنياي مدرن سير خطي خويش را به سوي ترقي و تكامل اعلام كرد، كشورهاي توسعه نيافته و يا در حال توسعه، بدون آنكه تاريخ فلسفه و انديشه غرب را تجربه كرده باشند سعي در پيشرفت و ترقي خويش داشتند غافل از آنكه بدانند آنچه در غرب رخ داد براساس خودمداري دكارتي بود و اين انديشه نه تنها با روح فرهنگ و مذهب اين كشورها هماهنگ نبود بلكه در بسياري موارد در مقابل انديشه و تفكر مدرن قرار مي گرفت.
اما روشنفكران در اين كشورها ساده دلانه به دنبال ترقي و پيشرفت بودند بي آن كه ذره اي تفكر كنند. در جمهوري اسلامي نيز روشنفكران از ابتداي انقلاب اسلامي كه بحران در غرب خفته بود تا امروز كه اين بحران ها عيان گرديده است اميد به تئوري هاي ترقي در غرب داشتند تا به كمك آن به قول خويش ايران را مدرن و پيشرفته سازند اما هيچ گاه كوچكترين ترديدي در آرمان هاي دنياي مدرن نكردند.
اين جريان روشنفكري در برزخي گرفتار آمده بود كه نمي توانست مدعي سياست خارجي استكبارستيز باشد. چنين فرهنگي نمي توانست عدالت علوي را به جان بپذيرد. چنين فرهنگي تحول فكري و فرهنگي مدارس و دانشگاه هاي ما را در راستاي انقلاب اسلامي نمي طلبيد و در يك كلام اين جريان ولايت مطلق حضرت حق را كه در قالب ولايت مطلقه فقيه به ميدان آمده بود نپذيرفت.
در حالي كه سكولاريزاسيون دنياي مدرن تعريفي انتزاعي از انسان بريده از نواميس الهي و حقاني در عالم ارائه مي كند و اين انسان بي پناه را در سايه بي نبوتي و خوديت ها تنها مي گذارد روح انقلاب اسلامي پيوستن به ابديت و پذيرش ولايت مطلق حضرت حق بود از اين رو گفتمان انقلاب اسلامي با گفتمان دنياي مدرن در تباين ذاتي قرار داشت زيرا كه روح مدينه الهي انقلاب اسلامي با روح خودمداري دنياي مدرن تفاوت اساسي داشت.
انقلاب اسلامي با افق الهي نمي توانست با نگاه به غرب توسعه يابد زيرا همان طور كه ماترياليسم روح دنياي مدرن است روح الهي، حيات بخش ساختارها در جمهوري اسلامي است و اين تفاوت ماهوي راه جمهوري اسلامي را از غرب جدا مي سازد. توسعه در افق انقلاب اسلامي بدين معناست كه بشريت به وسعت آسمان نقشه تامين نيازهاي مادي و معنوي خويش را پايه ريزي كند و براساس برنامه الهي تمدن الهي را بسازد.
در افق انقلاب اسلامي توسعه به معناي سرعت بيشتر براي رسيدن به سرعت بيشتر نيست بلكه توسعه ريشه در جهان بيني الهي دارد كه حدود طبيعت و انسان را مي شناسد و براساس آن برنامه ريزي مي كند لذا عدالت جزء جدانشدني توسعه است. براساس اين ديدگاه توسعه مادامي كه ريشه در خودمداري بشريت داشته باشد از آن جا كه اومانيسم محور آن قرار مي گيرد طبق سنت الهي چون از روح وحياني و الهي دور است محكوم به شكست است.
انسان مدرن كه با دوري از وحي مي خواست زندگي خويش را توسعه و رفاه بيشتري بخشد از همان آغاز گرفتار بحران هاي مادي و معنوي بسيار گرديد. اگرچه در ابتدا اين بحران ها خفته بود لكن بالاخره آشكار شدو انسان مدرن را مانند ساير اقوام كافر تاريخ در سراشيبي سقوط قرار داد. در اين راستا خداوند در قرآن مي فرمايد: اولم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوه و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون (روم آيه 9)
آيا در زمين سير نكردند تا عاقبت كار پيشينيانشان كه از اين ها بسيار تواناتر بودند و بيش از اين ها در زمين كشتزار و كاخ و عمارت برافراشتند و رسولان خدا با آيات و معجزات براي هدايت آنان آمدند (نپذيرفتند و به كيفر كفر هلاك شدند) و خدا درباره آن ها هيچ ستم نكرد بلكه آن ها در حق خويش ستم كردند.
در عصر حاضر انسان مدرن هستي را براساس انديشه خود تفسير كرد لذا توسعه در آن ضد خلقت الهي و در يك كلام ضدعدالت بود و از آنجا كه اين امر با فطرت انسان ها و با طبيعت سازگار نبود تحركات و جنبش هايي را براي احقاق حقوق از دست رفته طبيعت و انسان ها به وجود آورد.
در مقابل روح خودپرستي دنياي مدرن انقلاب اسلامي روحيه طاغوت و تجاوزطلبي دنياي مدرن را شكست و با نداي عدالت خواهي آزادگان جهان را اميدوار ساخت به طوري كه ظهور جريان هاي اسلام گراي شيعي و نفوذ آرمان هاي انقلاب اسلامي در دنياي معاصر همه حكايت از آن دارد كه امروز افق برتر انقلاب اسلامي بهترين راه براي خروج از بحران هاي دنياي مدرن است.
سخن پاياني اينكه در حالي كه گفتمان انقلاب اسلامي بيش از گذشته در جهان مي درخشد؛ قوا در جمهوري اسلامي بايد هم خويش را جهت آن نوع از ترقي و پيشرفت قرار دهند كه با روح انقلاب اسلامي سازگار باشد و از تكبر و نخوت طاغوتي دنياي مدرن دور باشد. در اين ميان نخبگان، روحانيون و دانشگاهيان موظفند الگوي بومي پيشرفت و عدالت در دهه چهارم انقلاب را توليد كنند و دولت فعلي كه با گفتمان انقلاب اسلامي به ميدان آمده است بايد مجري الگوي الهي ترقي از جنس انقلاب اسلامي باشد.

 



«تقواي سياسي» وجه تمايز نخبگان و خفتگان

مهدي عليخاني صدر
مجموعه حوادث تلخ پيش آمده در كشورمان طي ماههاي قبل از انتخابات و پس از آن، هر فرد هوشياري را به فكر وا مي دارد و سؤالات اساسي را به ذهن وي متبادر مي كند كه چرا در حاليكه
22 خرداد تبديل به حماسه اي ملي شد و شور و شعور ملت را به نمايش گذاشت اما؛ برخي نخبگان سياسي را نه شوري بود و نه شعوري. چرا با وجود اينكه رهبر معظم انقلاب از مدت ها پيش از برگزاري انتخابات تذكر داده بودند كه انتخابات را زير سؤال نبرند باز هم برخي خواص و بازيگران عرصه سياسي آنچنان كردند و مردود شدند. و چرا عليرغم اعترافات صريح و غيرقابل انكار برخي سياسيون دستگير شده؛ هنوز برخي كه نام نخبه سياسي را يدك مي كشند با سكوت خود زمينه تداوم التهاب در جامعه را فراهم مي كنند و آب به آسياب بدخواهان ملت مي ريزند.
آيا براستي نخبه بودن به معناي توان درك صحيح وقايع، پيش بيني آينده و ارائه راهكار جهت تنوير افكار عمومي جامعه و در پي آن تصميم گيرندگي، موضع گيرندگي و مسئوليت پذيري نيست.
آيا نخبگان نبايد توده هاي جامعه را در برابر فشارهاي رواني ناشي از دگرگوني پديده هاي اجتماعي- سياسي در شكل و محتواي موضوعات سياسي واكسينه و مقاوم كنند؟
براستي: آرزوانديشي، استدلال گريزي و سياست زدگي برخي خواص را در مواجهه با مواضع تهديد مردم و نظام چه بايد ناميد؟
با پاسخ به اين سؤالات و مقايسه آنچه از سوي برخي خواص و چهره هاي سياسي در چند ماه اخير رخ داد فرق ميان «نخبگان» و «خفتگان» به خوبي نمايان مي شود. وجه تمايزي كه هدف از نگارش اين سطور در ماه روزه داري و خودسازي است.
در تعاليم غني اسلام هر فردي براي پذيرفتن مسئوليت به دو گونه تقوا نياز دارد و شرط پذيرش مسئوليت، داشتن دو نوع تقواست: «تقواي شخصي» و «تقواي سياسي».
حضرت علي(عليه السلام) در نامه
12 نهج البلاغه در اين رابطه مي فرمايد: «از خدايي بترس كه ناچار او را ملاقات خواهي كرد و سرانجامي جز حاضر شدن در پيشگاه او نداري.» اين تعبير مولاي متقيان معيار كلي تقوا در بعد شخصي و سياسي است.
براين اساس؛ تقواي شخصي كه همان حفظ و صيانت ذات تكاملي است، خواص را از افتادن به دام خواهش هاي نفساني و تمايلات خودخواهانه نگه مي دارد و لذا نخبه اي كه نفس خود را با تقوي حفظ نكند. مقام و جايگاهش براي او نوعي آفت به حساب مي آيد. زيرا نفس آنگاه كه به وسيله تقوي مهار نشود، قطعا در خدمت هوا و هوس قرار مي گيرد و چنين انساني اگر به مقامي برسد، آتش هوي در او بيشتر شعله ور مي شود و با سركشي و طغيان بر گناهان و خطاهاي او مي افزايد.
«تقواي سياسي»، نيز به معناي آمادگي كامل سياستمداران براي بدست آوردن و به كار بستن كامل معلومات و تجارب و بهره برداري از استعدادهاي موجود براي رساندن جامعه به كمال مطلوب با رعايت تقوي الهي در همه مراحل فكري و اجرايي است.
چنين تقوايي موجب مي شود كه فرد همه استعدادها و تجارب و تمام هم و تلاش خويش را براي اصلاح امور در جامعه به كار گيرد و از هر فكر و تصميم و كاري كه بر ضرر جامعه اسلامي تمام شود، پرهيز نمايد!
البته بايد معيارهاي تقواي سياسي نيز معرفي شود كه مقام معظم رهبري در بيانات خود در ديدار با ستادهاي نمازجمعه سراسر كشور (در سال 81) به خوبي آنرا تبيين كرده و فرمودند: «تقواي سياسي يعني هر كس كه در كار سياست است. سعي كند با مسائل سياسي صادقانه و دردمندانه و از روي دلسوزي برخورد كند. سياست به معناي پشت هم اندازي و فريب و دروغ گفتن به افكار عمومي مردم، مطلوب اسلام نيست.»
و لذا در يك جمله مي توان گفت: تقواي سياسي، يعني انسان در ميدان سياست صادقانه و خالصانه عمل كند.
در اين صورت برآيند و خروجي تقواي سياسي باعث جلوگيري از سياسي كاري و تقويت كار سياسي در كشور مي شود و نتايج بزرگ ديگري هم در پي خواهد داشت كه قرآن در آيات دوم و چهارم سوره طلاق به زيبايي به آن اشاره مي كند و مي فرمايد: «و من يتق الله يجعل له مخرجا... و من يتق الله يجعل له من امره يسرا»؛ و واقعا در صورت كاربست تقواي سياسي ديگر نخبگان و خواص ما در مواجهه با بحرانها منفعل و منحرف نخواهند شد و خواهند توانست شرايط دشوار را كنترل كنند.
حضرت علي(عليه السلام) الگو و مصداق بارز تقواي سياسي در حكومت، نمونه اعلاي تقواي سياسي را در حدود 5 سال حكومت خود و سال هاي سكوت پيش از آن به نمايش گذاشت كه تمرين چنين نگرشي توسط اصحاب سياست در كشور ما مستلزم آزادي از هرگونه رقيت و اعتياد فكري و پرهيز از رويه هايي است كه منافع حزبي و جناحي را بر آرمان بلند «خدمت به مردم و احقاق حقوق محرومان و مظلومان» ترجيح مي دهد و در نقطه مقابل مواضع و اظهارات جريانات مختلف سياسي كه به منظور تصاحب منافع مادي و پشت پا زدن به مصالح مردم اتخاذ شود منافي فرهنگ تقواي سياسي است.
متأسفانه در حوادث اخير كمتر شاهد رعايت تقواي سياسي در بين برخي نخبگان، احزاب و جريانهاي سياسي بوده و هستيم و هتاكي و حملات سياسي بر خواسته از منافع شخصي و گروهي جوي از بدبيني را در كشور پديد آورده است.
بي شك چنين رويه اي دور از شأن اصحاب سياست در يك جامعه اسلامي است و حكومت اسلامي براي تداوم حيات خود و پويايي نيازمند تعميق فرهنگ تقواي سياسي در بين نخبگان و جريانات و گروه هاي مختلف است.
براين اساس ديگر «درنگ» جايز نيست؛ و نخبگان نبايد به هر مسئله و رخدادي «رنگ» سياسي زده و بي منطق هر كسي را به نوعي «انگ» سياسي متهم كنند و در كوي و برزن، بي مهابا «بانگ» اناالحق سر دهند، چرا كه مطمئنا چنين اشخاصي نه تنها ديگر نخبه سياسي نيستند؛ بلكه از خفتگان بشمار مي آيند!

 



خطر فاسدين در «امور مسلمين»

احمد وهاج
از زماني كه در قرون وسطي. مكارترين و موذي ترين دشمن جهان اسلام يعني روباه پيراستكبار به اين جمع بندي و باور و يقيني رسيد كه «الاسلام يعلوا، ولا يعلي عليه» و دانست تا، احكام و دستورات و رهنمودهاي جامع و كامل اسلام به ويژه در ابعاد اجتماعي و تربيت و سازندگي، و مبارزاتي اثر با جهانخواران، در بين مسلمانان باشد، هرگز نمي تواند چون لاشخوري زالوصفت خوان هاي گسترده مسلمانان را چپاول نموده و به يغما برد، با وقاحتي تمام! اين متمدن نماهاي خوگرفته به رفتارهاي حيواني، ناچار شمشير توطئه از رو كشيده و علناً توسط- گلادستون- نخست وزير ملكه ويكتوريا در حالي كه قرآني! در دست داشت خطاب به اعضاي پارلمان انگليس، تنها چاره را در طراحي و برنامه ريزي هاي گسترده و اجرائي كردن اهداف شيطاني اش، براي گرفتن «روح و مغز قرآن» از جوامع مسلمانان، و همزمان حمايت هاي بي دريغش! از «پوسته» اسلام دانست... تا جائي كه نه تنها بسياري از مردم جهان اسلام، بلكه در قرن اخير نيز رجال مدعي فهم و شعور و آگاهي در كشور خودمان هم قرآن و دعا را- فقط- براي ثواب! و آخرت بدانند و تلقي كنند و نه بيشتر!!...
و ما به لطف خدا يكبار ديگر به ماه مبارك رمضان- ماه مبارزه با لجاجت ها و سركشي هاي نفس و ماه «بصيرت دشمن شناسي»، ماه دوري از دنياطلبي و زياده خواهي و سرمايه اندوزي و ماه پالايش روح و جان خود و جامعه از هرگونه فساد و فاسد رسيديم، و دست يابي مان به حتي فراتر از خواسته هاي فوق فقط تنها از راه درك و فهم و صدالبته «عملي خالصانه» به مفاهيم و دستورات قرآن و دعاهاي تأكيد شده در اين ماه و امثالهم ميسر است و ممكن، در اين ماه آگاهي بخشي و تزكيه، يكي از دعاهائي كه سفارش شده هر يك از توده هاي ميليوني مسلمين بعد از هر نماز واجب روزانه، خودش، آن را بخواند (و نه فقط مانند برخي دعاها بشنود و آمين بگويد)، مجموعه دعاي كاملي است شامل چهارده فراز از دعاهاي ضروري و مورد احتياج نه تنها ما مسلمانان، كه درمي يابيم، جهان نگري رسول گراميمان(ص) كه-
رحمتي براي تمامي جهانيان- مي باشند، رهنمونمان گشته و به تمامي پيروانشان مي آموزانند تا ياد بگيريم، چگونه بايد تمامي «بني آدم كه اعضاي يك پيكرند» را در دعاي خود نيز سهيم نمود و از غفران و عفو و بخشش پايان ناپذير خداي بي نياز كه مهربانترين است، براي دنيا و آخرت آنها نيز «كه در آفرينش زيك گوهرند» هدايت و خوشبختي و رستگاري طلب نمائيم، در اين مجموعه نوراني درخواستها، كه موجب اميدواري به رفاه و ترفيع زندگي تمامي انسانها در مسائل مختلف مادي و معنوي مي گردد و به حق مي توان آن را دعائي «جهان مشمول» ناميد، وجود نازنين فخرانبياء و لطف و كرم خدا برما- حضرت محمد مصطفي(ص)، فقط و فقط و تنها در يك مورد آن هم مشخصاً و آشكارا- جهت و سمت و سوي- دعا را متوجه «امور مسلمين» فرموده اند، آنجا كه در اين مجموعه دعاي چهارده گانه ي «اللهم ادخل علي...» موضوع فساد و «فاسد» يعني همان پاشنه آشيل! جوامع اسلامي مطرح مي گردد (... اللهم اصلح كل فاسد من امور المسلمين)، موضوعي كه از قرن ها پيش با خباثت آشكار سردمداران انگليس، چون موريانه و خوره، و در اين زمان ها نيز با همكاري برادر ناتني اش آمريكاي جهانخوار و همپالكي هايش، بهمراه فرزند نامشروعشان! صهيونيسم جنايت پيشه، در صدد توسعه اش هستند و پيگيري مي شود،... و بديهي است كه ضرورت و لزوم توجه اي عملي بيش از گذشته و با سرعتي متناسب با «ترفندها و دسيسه ها»ي دشمن فتنه پرور! و با حساسيتي درحد وسواس! ليكن عقلائي براي «اصلاح» انواع فساد در جامعه از جمله، فسادهاي مالي و اقتصادي، اخلاقي و فرهنگي، فكري و اعتقادي، مسئولين حكومتي ما را نبايد از «وجوب» نجات اين ملت مسلمان، از شر و شرارت «كل فاسد»ين! كه عاملين اصلي فسادند، غافل نمايد..
تجربه و تاريخ- اين آئينه هاي جهان نما- هشدار مي دهند كه هرگاه انواع فساد توسط فاسدين در هر زمان و به هر نوع! در جامعه فراگير شود تأثير اصلي تخريبي و ضرر و زيان جبران ناپذيرش مستقيما متوجه ابعاد مختلف «امور مسلمين» مي گردد و سودش نيز نصيب «اربابان» فاسدين.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14