(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 15 شهريور 1388- شماره 19455
 

روايت داستان شهرهاي جنگي در يك كتاب
رمضان در اسارت
صياد شيرازي و ولايت پذيري تأخير هم جرم است
سخنراني شهيد حاج احمد كاظمي قبل از عمليات قادر كربلا؛ 1400 سال بعد



روايت داستان شهرهاي جنگي در يك كتاب

طاها راستين
كتاب «قصه هاي شهر جنگي» مجموعه اي از يازده داستان درباره شهرهاي ايران كه در دوران دفاع مقدس با جنگ درگير بودند را به زودي انتشارات سوره مهر منتشر مي كند. «قصه هاي شهر جنگي» ابتدا در سال 1381 در 10 كتاب جداگانه ارائه شده بود كه در چاپ جديد كتاب، همه 10 كتاب قبلي با يك داستان جديد همراه با هم در يك كتاب منتشر مي شود.
اين كتاب ها براي اولين بار در سال 1381 از سوي واحد كودك و نوجوان دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري توليد و منتشر شد كه هر كدام از اين كتاب ها به معرفي شهرهاي جنگي با نگاهي داستان گونه براي نوجوانان مي پرداخت.
در اين كتاب برخي از شهرها كه در طول جنگ ويژگي هاي بارزتري را نسبت به شهرهاي ديگر داشتند و نقش مهم تري را در جنگ ايفا مي كردند، در قالب قصه به نوجوانان معرفي شده اند. در داستان هر شهر ماجرايي كه بيش از هر چيز ديگر مورد توجه بوده، سوژه داستان شده و همراه با تخيل نويسنده داستاني را ساخته كه به اين ترتيب نسل جديد با زباني ساده با آن شهر جنگي و اتفاقاتش آشنا شوند.
اين كتاب ها براساس هدف اوليه انتشارشان به معرفي شهرهاي جنگي با نگاهي داستان گونه براي نوجوانان مي پرداخت.
اما «قصه هاي شهر جنگي» در دور اول انتشار خود تبديل به يك مجموعه 10 جلدي با قطع پالتويي شد كه آخرين آن در سال 1383 منتشر شد. وظيفه نگارش هر يك از جلدها را كه داستان يك شهر بود يكي از نويسندگان به عهده گرفت.
«درخت تنها» جلد اول از مجموعه كه توسط «محسن مطلق» نوشته شد و تاكنون به چاپ سوم رسيده است. اين كتاب داستاني كوتاه از حمله دشمن به شهر «مهران» در زمان «جنگ ايران و عراق» و نحوه تصرف و آزادي اين شهر است.
«من و عكس او» جلد دوم است كه توسط «داوود بختياري دانشور» در سال 81 نوشته شد و اكنون نيز تا چاپ سوم آن منتشر شده. داستان اين كتاب نيز درباره تجاوز نيروهاي عراقي به سوسنگرد در سال اول جنگ است.
«سكه پدر بزرگ» نوشته «جعفر توزنده جاني» جلد سوم از كتاب با داستاني از مقاومت در شهر اهواز است كه تاكنون به چاپ سوم رسيده است.
جلد چهارم مجموعه، كتاب «لحظه جدايي من» نوشته «داوود اميريان» است. اين كتاب نيز كه چاپ سوم آن منتشر شده داستاني از شهر سردشت در جريان جنگ ايران و عراق است.
«قصه قصر شيرين» نيز همان طور كه از نامش پيداست از قصر شيرين است نوشته اصغر كاظمي كه جلد پنجم از مجموعه «قصه هاي شهر جنگي» است واكنون به چاپ سوم رسيده.
جلد ششم كتاب داستاني از زندگي دو پلنگ نر و ماده در ايلام است كه «محمدرضا بايرامي» كار نگارش آن را انجام داده است. اين كتاب نيز تا چاپ سوم منتشر شده است.
«نگهبان كوچك» قصه ديگري از «محسن مطلق» اين بار از منطقه سرپل ذهاب و درباره دو نوجوان است. اين كتاب نيز جلد هفتم از مجموعه است كه البته برنده جايزه كتاب سال دفاع مقدس شده و اكنون چاپ دوم آن در بازار كتاب موجود است.
«خوب من، سرزمين من» جلد هشتم و نوشته «اصغر فكور» داستاني از گيلان غرب است كه به چاپ دوم رسيده است.
جلد نهم مجموعه نيز كتاب «زود بزرگ شديم» نوشته «گلستان جعفريان» قصه اي از شهر شوش است كه اكنون به چاپ دوم رسيده و جلد دهم كتاب «آشيانه اي بر كبوترها» نوشته ناهيد سليماني از شهر دزفول است كه اين كتاب نيز اكنون به چاپ دوم رسيده است.
اما آنچه كه در مورد اين مجموعه 10 جلدي كه اخيراً بنا شده با اضافه شدن يك جلد با نام «جزيره لك لك ها» به يازده جلد برسد و همه اين يازده داستان در يك كتاب منتشر شود، حائز اهميت است، شايد كم توجهي باشد.
«قصه هاي شهر جنگي» به گفته نويسندگان و كارشناسان كار نويي براي معرفي جنگ و آثار آن به جوانان بود كه آنطور كه بايد مورد توجه قرار نگرفت و شايد همين امر نيز دليل توجه دوباره انتشارات سوره مهر به اين مجموعه و شايد مجلد كردن مجموعه در يك جلد باشد.
محمدرضا بايرامي نويسنده داستان «دره پلنگ ها» از اين مجموعه، در اين باره مي گويد: «به نظر من اينكه بخواهيم اين كتاب ها را به صورت يك جا دربياوريم كار غلطي است. اين كتاب ها چون به صورت مجموعه اي درآمده اند از ارزش يكساني برخوردار نيستند و يك كتاب شدن آنها ممكن است كيفيت كار را پايين بياورد.»
بايرامي با اشاره به اينكه ايده توليد مجموعه «قصه هاي شهر جنگي» كار خيلي خوبي بود، بيان مي كند: آنهايي كه به ايده وفادار ماندند در جريان نگارش اين كتاب ها توانستند هم به تاريخ نظر داشته باشند و هم قصه را فراموش نكنند و به همين دليل مجموعه به طور كلي موفق بود.
وي ادامه مي دهد: از آنجا كه كليت طرح، كار خوبي است هنوز هم جا دارد كارهايي بر روي آن صورت گيرد.
بايرامي دليل عدم توفيق اين كتاب ها را در تجديد چاپ عدم اطلاع رساني درست و بي توجهي عنوان كرده و مي افزايد: اين مجموعه با توجه به شرايطي كه انتشارات در آن زمان داشت به ويژه در بخش بازرگاني و انگيزه و فعاليت بچه هاي بازرگاني در آن زمان مغفول واقع شد.
او با اشاره به اينكه «قصه هاي شهر جنگي» به لحاظ فني كار خوبي است، بيان مي كند: در مجموعه حوزه در زمينه كودك و نوجوان دو كار بسيار خوب انجام شد كه متأسفانه به دليل شرايط آن زمان مورد توجه قرار نگرفت. يكي از اين كارها همين «قصه هاي شهر جنگي» بود و كار ديگر «قصه مردان انقلاب». هر دو اين مجموعه ها به لحاظ فني كارهاي خوبي بودند كه بعدها ناشران ديگر اين كارها را با عناوين ديگر و بسيار دم دستي تر منتشر كردند اما به دليل ارتباطي كه به طور مثال با راهيان نور گرفتند توانستند فروش خوبي داشته باشند.
وي تأكيد مي كند: اين طرح ها خيلي بهتر از بسياري از طرح هاي فعلي ديگر هستند و جاي كار بسياري دارند.
محسن مطلق نويسنده دو داستان «درخت تنها» و «نگهبان كوچك» از اين مجموعه داستان نيز معتقد است: اين طرح يكي از طرح هايي بود كه در زمان مسئوليت داود غفارزاده گان در دفتر ادبيات و هنر مقاومت مطرح شد و طرح خوبي بود اما متأسفانه پيگيري نشد.
وي ادامه مي دهد: اگر كتاب ها را متنوع تر مي كردند و طرح را مثل بچه هاي رها شده بدون متولي نمي گذاشتند مي توانست جايگاه بسيار خوبي را به دست آورد.
مطلق با بيان اينكه اگر اين كتاب ها بخواهد به صورت يك جلد منتشر شود احتمالا ديگر در قطع پالتويي نخواهد بود، تصريح كرد: اكنون ديگر دوره اي نيست كه جوانها به سراغ كتاب هاي قطور بروند. اگر اين كتاب ها به همين شكل تفكيك شده تجديد چاپ شده و متنوع تر شوند بيشتر مورد توجه قرار مي گيرند.
وي خاطرنشان مي كند: بهتر است چند شهر ديگر پيدا كنند و با نويسندگان ديگري نيز صحبت شود كه راجع به اين شهرها فكر كنند و به اين ترتيب كتاب ها را گسترش دهند.
به گفته مطلق اغلب نسل سومي ها نمي دانند در زمان جنگ چه اتفاقاتي افتاده است. اينكه اين ماجراها مكتوب شود آن هم در قالب داستاني كه تخيل نيز به آن اضافه شده قطعاً مورد توجه جوانها قرار مي گيرد و باعث آشنايي آنها با محيطي مي شود كه در آن حضور نداشته اند.

 



رمضان در اسارت

صنوبر محمدي
بي شك تمام آزادمرداني كه به عرصه عشق و دلدادگي پاي نهاده اند، زيباترين و بهترين زمان عمر خويش را در زندانهاي اهريمن گذرانده اند و خاطرات شنيدني بسياري دارند كه در اينجا به علت مصادف شدن با ماه مبارك رمضان گوشه اي از خاطرات آن دوران را به تصوير مي كشيم.
تشنه
ماه رمضان بود. بچه ها همه روزه بودند در عين حال آب بسيار كم و غذا ناكافي بود. به قدري آب كم بود كه به هر نفر بيش از يك ليوان آب نمي رسيد. (نصف ليوان افطار- نصف ليوان سحري) يكي از اسراء كه حدود 16 ساله بود موقع افطار با نوشيدن آب هنوز هم خيلي تشنه بود آنقدر تشنه بود كه خوابش نمي برد. عراقي ها نيز اصرار مي كردند كه همه بايد بخوابند اما او خود را بيدار نگه داشته بود منتظر بود كه سحر بشود و نصف ليوان آب بخورد ولي نزديكي هاي سحر كه مي شود او خوابش مي برد و وقتي بيدار مي شود كه مي بيند روز شده و بناچار با لب تشنه و شكم گرسنه آن روز را هم تا شب روزه مي گيرد.
راوي: محمدجواد سالاريان كلاته
¤¤¤
در سلول انفرادي دوازده پرتقال به من رسيد
سال 1368 منافقين دست به فعاليت گسترده اي زدند. و به تبليغات بر عليه دولت جمهوري اسلامي ايران و نيروهاي حزب ا... پرداختند. بچه هاي حزب ا... هميشه بيدار بودند و مثل حركت شطرنج نفس كشيدن منافقين را زيرنظر داشتند و به دنبال فرصت مناسب مي گشتند تا به آنها يك درس حسابي بدهند تا دست از نفاق و شيطنت بردارند. هرچند ثابت شده بود كه منافقين به هيچ صراطي مستقيم نيستند. تا اين كه عملكرد زشت آنها باعث شد بچه ها با آنها درگير شوند. در آن درگيري منافقين شكست سختي خوردند چون از خود مايه اي نداشتند. نفاق آنها هم به دستور عراقي ها و زيرنظر آنها بود. دست پا و سرشكسته و خون آلود به دامن عراقي ها افتادند. از آنها خواستند كه انتقام آنها را از حزب ا... بگيرند. بيشتر بچه هاي مؤمن و صادق را به عراقي ها معرفي كردند. عراقي ها تك تك آنها را گرفتند، بازجويي كردند، شكنجه دادند و به زندان انفرادي انداختند. من هم يكي از آن بچه ها بودم. در سلولي كه مرا انداختند مكاني بود يك متر در دو متر با ارتفاع يك متر و نيم. روزنه اي هم وسط در داشت. هر بيست و چهارساعت يك بار باز مي شد. هر روز دو قرص نان و يك ليوان آب. كف زمين هم سيماني بود. براي اين كه نگذارند بخوابيم شب كه مي شد كف سلول را پر از آب مي كردند. شب هاي پاييز و زمستان خيلي نشستن و خوابيدن در آب سرد وحشتناك بود. براي دستشويي هم بيرون نمي بردند. بوي گند ادرار و مدفوع هم بدتر از هر دردي در آنجا بود. شب اول و دوم بدنم زخمي و له ولورده شده بود و خيلي سخت گذشت. براي آنكه درد و سختي را از بدنم بيرون ببرم تصميم گرفتم با روزه و مهماني خدا دردها را كمتر كنم. يك روز كه روزه بودم به اذان مغرب شك داشتم اذان شده است يا نه؟ در زدم نگهبان گفت چي مي خواهي؟ گفتم مي خواهم بدانم ساعت چند است؟ گفت: ساعت را براي چي مي خواهي؟ گفتم: براي نماز و افطار. گفت: يعني تو با اين شرايط سخت در اينجا روزه هستي؟ گفتم: با ياد خدا هر سختي آسان مي شود. كمي با هم حرف زديم. در حرفهايش گفت: صدام سيدالرئيس مي باشد. گفتم: سيد سرور همه ما انسانها خداست. همه دنيا پوچ و فناشدني است. او از افكار من خوشش آمد نيمه شب در را كوبيد. از روزنه در دوازده پرتقال به داخل انداخت و گفت: بخور تا من هستم پوست هايش را بيرون بيندازم. اگر ردي از پرتقال ببينند پوست مرا مي كنند. براي اولين بار دلي از عزا درآوردم. چند روز بعد همان نگهبان آمد در را باز كرد و سطل آبي به من داد و گفت: بدنت نجس است. با اين آب بدنت را بشوي. با بدن پاك نمازخواندن و روزه گرفتن بهتر است.
راوي: بسيجي مهاجر- احمد شيراني
يادم مي آيد روز اولي بود كه در عراق روزه گرفتم. ايام روزه با گرمترين روزهاي عراق مصادف بود. به خودم اطمينان نداشتم كه تا غروب بتوانم در اين گرماي
45-50 درجه دوام بياورم! به هر صورت آن روز گذشت. دقايقي به افطار باقي نمانده بود. ناگهان در آسايشگاه باز شد. سرباز عراقي داخل شد و با اشاره مرا به همراه دونفر ديگر به بيرون محوطه برد. يك ماشين ماسه خالي كرده بودند. گفت: اينها را با فرغون به داخل ببريد! شروع به كار كرديم. ناي حركت نداشتم. گرمي عجيبي بدنم را گرفته بود و كشيدن هر فرغون برايم با جابه جايي كوهي برابري مي كرد. نزديك بود از حال بروم. هوا كاملا تاريك شده بود. نزديك به يك ساعت از افطار گذشته بود و ما هنوز با لباني خشك مشغول بيگاري بوديم. كار كه تمام شد از فرط خستگي از پاي درآمدم. آرام در گوشه اي نشستم. سرباز عراقي درحالي كه به سيگارش پك مي زد با تمسخر گفت: چيه؟ خسته شدي؟ گفتم: نه تشنه ام. روزه هستم. خودش از كارش شرمنده شد و گفت: من نمي دونستم روزه هستي. آره راست مي گوييد. امروز اول رمضان است. بيچاره راست مي گفت خودش و يا هيچ كدام از دوستانش روزه نمي گرفتند كه با خبر باشند و لذا امروز هم براي او مثل ديروز بود. به هرحال به آسايشگاه برگشتم و احساس مي كردم شايد خداوند مي خواست توان مرا به رخم بكشد و اين نوعي آزمايش بود. خدا را شكر كردم و افطاري مختصر خود را صرف كردم.
راوي: سيامك عطايي
روزي نبود كه بدن بچه ها زير باتوم و شلاق هاي بعثي ها كمبود و سياه نشود. بدون مقدمه وارد آسايشگاه مي شدند و همه را به باد كتك مي گرفتند. به خصوص در طول ماه مبارك رمضان چرا كه بچه ها مقاوم تر و استوارار از بقيه مواقع به نماز و راز و نياز مي پرداختند و اين براي آنها غيرقابل تحمل بود. آخرين روزهاي ماه مبارك رمضان بود بچه ها همه از غم پايان ماه مبارك زانوي ماتم بغل گرفته بودند. در آسايشگاه را باز كرده بودند تا بچه ها بيرون بروند و ساعتي درفضاي آزاد باشند. فرصتي از اين بهتر هيچ پيدا نمي شد همه با چشم هايشان با هم حرف مي زدند. تصميم بر اين شد تا در فضاي باز مراسم دعا و راز و نياز برگزار گردد. همه كف حياط نشستند و مراسم شروع شد. صداي ناله و گريه بچه ها آسايشگاه را مي لرزاند. وچه بسا كه تن بعثي ها بيشتر مي لرزيد آنها هر لحظه منتظر حادثه اي بودند. ترس تمام وجودشان را فراگرفته بود چرا كه در آن حالت هيچ كس به فكر جان خود نبود و همه غرق در راز و نياز با خداي خود بودند. بعثي ها به سرعت به داخل حياط آمدند شروع كردند به زدن بچه ها و بردن آنها به طرف آسايشگاه. اما سربازان بعثي هرچه تلاش مي كردند كمتر نتيجه مي گرفتند. گويي به زمين چسبيده بودند. هيچ كس تكان نمي خورد. فرمانده اردوگاه خودش به ميان بچه ها آمد درحاليكه استيصال و بيچارگي از سر و رويش مي باريد شروع كرد به حرف زدن كه از هر آسايشگاه يك نفر نماينده بيايد تا صحبت كنيم. اگر خودمان توانستيم خواسته هايتان را برآورده مي كنيم وگرنه به بغداد مكاتبه مي كنيم تا آنها خواسته هاي شما را برآورده كنند. بچه ها راضي شدند و همه به آسايشگاههايشان رفتند. ولي آنها در را بستند و رفتند. بعد از چند دقيقه آمدند وشروع كردند به كتك زدن بچه ها آن هم چه زدني. ظرفهاي غذا، كوزه هاي آب و همه چيز را جمع كردند و با خودشان بردند. بچه ها دو روز بدون آب و غذا بودند. با وجود همه اين آزارها و گرسنگي و تشنگي هاي هر روزه، هيچ كدام خم به ابرو نياوردند و دست به سوي آنها دراز نكردند. بالاخره بعثي ها در برابر اين همه استقامت و پايداري تسليم شدند و بعد از دو روز ظرف هاي غذا و آب را به براي بچه ها آوردند و اين را خوب فهميدند كه تشنگي و گرسنگي صحراي كربلا الگويي براي آنهاست و آنها نمي توانند با اين حربه ها بچه ها را تسليم نمايند.
راوي: نورمحمد نيازي
غروب يكي از روزهاي ماه رمضان بود كه مرغ آوردند. مرغ به عنوان شام چشم همه را گرد كرد و زبان تعجب همه بچه ها را باز.
- دست و دل باز شده اند!
- چه عجب!
- نكند خواب مي بينيم!
با خوردن مرغها فهميديم كه قلب پر از كينه عراقي ها بويي از محبت نبرده است.مرغ هاي فاسد بچه ها را مسموم كرده بود.
راوي: محمدجواد صادق پور
در اردوگاه ايثار بچه ها فوق العاده بودند. به ويژه ماه مبارك رمضان براي نظافت و شستن ظروف داوطلب مي شدند و نوبت مي گرفتند. اصلا عده اي نذر كرده بودند كه تا پايان ماه مبارك ظرف بشويند. حاج آقا ابوترابي هم مشوق بچه ها بود و مي گفت: شما هم كه اسيريد هم براي اسير خدمت مي كنيد اجرتان مضاعف است.
برگرفته از كتاب ييلاق سنگرها
صبحگاه روز 4/6/67 از طرف دشمن كه فاصله زيادي با مواضع ما نداشت مورد حمله قرارگرفتيم و پس از ساعتي مقاومت به همراه تني چند از برادران از جمله فرمانده و همسنگرمان كه مجروح شده بود به اسارت نيروهاي دشمن در آمديم. بعد از انتقال به پشت خط دو روز در شهر بصره بدون آب و غذا به سر برديم به طوري كه تقريبا همه بچه ها از تشنگي به حالت ضعف درآمده بودند و پس از آن ما را روانه تكريت كردند. از همان لحظه اول كه وارد اردوگاه شديم به خاطر وحشتي كه داشتند اول خواستند زهرچشم از ما بگيرند تا در آينده هيچ گونه عكس العملي را شاهد نباشند و براي اين كار برادراني كه محاسن داشتند جدا كردند و مورد شكنجه قرار دادند. اما از اين شگرد هم كاري پيش نبردند. در ايام عزاداري مخصوصا تاسوعا و عاشورا هر حركتي از سوي بچه ها انجام مي گرفت بيشتر مورد تنبيه واقع مي شديم وعراقي ها ضمن بستن درهاي ورودي، آب و برق را نيز قطع مي كردند. مدتي بدين منوال گذشت تا حدود يك سال بعد تصميم گرفتيم نگهبانان عراقي را نيز از خوردن روزه تا افطار منع كنيم و هشداري نيز به آنها داديم تا از روزه خواري جلوگيري ورزند و تهديد كرديم در غير اين صورت دست به اغتشاش مي زنيم. تهديد ما بر آنها كارگر افتاد و باعث شد تا در ايام ماه مبارك رمضان در محوطه هاي اردوگاه روزه خواري نكنند. البته به دست آوردن اين قبيل پيروزي ها جز در سايه وحدت و ايمان برادران امكان پذير نبود.
راوي: آزاده سيدمهدي حسيني
اولين ماه مبارك رمضان در اسارت آغاز شده بود با هوايي بسيار گرم و طاقت فرسا. نه خبري از آب خنك در سحر وافطار بود و نه وسيله خنك كننده اي براي روزهاي گرم ماه رمضان وجود داشت. مي بايست آفتاب داغ و گرماي شديد را با زبان تشنه و شكم گرسنه تحمل كرده چند روزي از ماه رمضان به اين ترتيب گذشت بعد از آن اسرا از فرمانده عراقي خواستند به خاطر ماه رمضان غذاي ظهرها را نصف كنند. نصفش را سحر و نصفش را افطار بدهند و اگر ممكن است چند قالب يخ بياورند. فرمانده عراقي چيزي نگفت و رفت. يادم مي آيد روزهايي كه برادران روزه دار بعدازظهرها از شدت گرما بدنهايشان را به زمين نم دار آسايشگاه مي چسباندند تا شايد عطش آنها كمتر شود. بعداز نماز مغرب بود كه عراقي ها آمدند و گفتند 10نفر بيايند براي گرفتن غذا. مدتي طول كشيد اما از غذا خبري نشد. يك دفعه متوجه شديم كه آن نامردها به جاي دادن غذا، آن ده نفر را برده و در گل قرار داده و داخل گوش و دهان آنها را لجن كرده اند. وقتي برادران را با آن وضع به آسايشگاه برگرداندند سربازها در حالي كه مي خنديدند گفتند: همه غذاهارا اينها خورده اند! اگر كس ديگري هم هوس خوردن كرده خبر بدهد....
يادش بخير با وجود اين همه سختي ها و خاطرات جانكاه تلخ هنوز هم لذت استقامت و پايداري شيرين است.

با سپاس از مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان
راوي : يك آزاده

 



صياد شيرازي و ولايت پذيري تأخير هم جرم است

جواد تاجيك
حتماً به ياد داريد 10سال پيش، وقتي امير سرافراز سپاه اسلام، شهيد والامقام سپهبد علي صياد شيرازي به آرزوي قلبي و مقام عظماي شهادت رسيدند، رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي و فرماندهي معظم كل قوا بر سر پيكر مطهر اين شهيد عزيز حاضر شدند و بوسه اي بر تابوت مبارك ايشان زدند و با او وداع كردند.
براي من كه در آن دوران جواني 19ساله بودم و صياد دلها را نمي شناختم جاي سؤال بود كه چه رابطه اي ميان «مولا» و «صياد» وجود داشت كه مقتدايمان اينگونه ارادت خود را به اين شهيد عزيز نشان دادند، در حالي كه چنين امري تا امروز بي سابقه بوده است.
اين ارادت اما به اينجا ختم نشده بود، چه اينكه بعدها داماد شهيد صياد نقل كردند كه وقتي سحرگاه روز بعد از خاكسپاري شهيد صياد به بهشت زهرا(س) رفتيم در كمال ناباوري مشاهده كرديم كه رهبر معظم انقلاب از قبل از اذان صبح بر سر مزار شهيد حاضر شده و نماز شب و صبح خود را در كنار تربت پاك شهيد صياد شيرازي اقامه كرده اند و با مشاهده چهره هاي متعجب ما فرمودند: «دلم براي صيادم تنگ شده بود آمدم اينجا...»
چند ماه بعد از شهادت صياد، توفيق حاصل شد با يكي از همرزمان و ياران امير سپهبد صياد شيرازي در راهيان نور همسفر شديم. امير سرتيپ ناصر آراسته كه تنها چند ساعتي ميهمان ما بودند از مسير شهر بستان تا منطقه عملياتي فكه را از شهيد صياد برايمان خاطره تعريف كردند و در اين ميان با اشاره به ولايت مداري و اطاعت محض شهيد صياد از ولايت فقيه، خاطره اي از اين ويژگي ايشان برايمان تعريف كردند و گفتند: «همراه جمعي از فرماندهان و مسئولان خدمت مقام معظم رهبري رسيده بوديم، از وقتي كه حضرت آقا شروع به صحبت فرمودند، ديدم شهيد صياد شيرازي كل صحبت ها و فرمايشات آقا را يادداشت مي كنند. وقتي از جلسه بيرون آمديم، به ايشان عرض كردم: «علي آقا! چرا صحبتهاي آقا را يادداشت كرديد؟ اين صحبت ها را كه اخبار اعلام مي كند و متنش هم بعداً در اختيار شما قرار مي گيرد. پس چه لزومي داشت در جلسه آنها را يادداشت كنيد؟»
صياد به من گفت: «آقا ناصر! آيا قبول داري كه سرپيچي از دستور فرمانده جرم است؟»
گفتم: «بله»
گفت: «آيا قبول داري تأخير در اجراي دستور «ولي» هم جرم است؟»
گفتم: «بله»
گفت: «من از «ب» بسم الله تا آخر فرمايشات آقا را به مثابه «امر و دستور» تلقي مي كنم و مي خواهم از همان لحظه اي كه دستور را مي شنوم و از محضر ايشان مرخص مي شوم اقدام به اجراي امر مولا كنم و اين نوشته ها براي همين است كه دائم به آن نگاه كنم و براي اجراي آن فكر و تدابيري بينديشم و مي ترسم از اينكه وقتي از اينجا خارج مي شوم و سوار ماشين مي شوم در بين راه اتفاقي برايم بيافتد و از دنيا بروم در حالي كه امر نائب امام زمان(عج) را اجرا نكرده باشم و در فكر اجراي صحيح و به موقع آن هم نبوده باشم.»
وقتي به ويژگي هاي صياد شيرازي كه اطاعت از مقام ولايت چون نگيني در ميان آن ها مي درخشد فكر مي كنم، بي اختيار ياد اين جمله آقا مي افتم كه در مورد مالك اشتر خود فرموده بودند:
«صياد لايق شهادت بود، حقش بود، حيف بود كه بميرد...»
رمز لياقت پيدا كردن شهدا براي رسيدن به مقام «عندربهم» و «نظر به وجه ا...» را بايد در ميان همين رفتارها جستجو كرد. شهداي عزيز ما اطاعت از ولايت را نه فقط به استناد اصول قانون اساسي بلكه با ديد تكليفي و تشريعي نگاه مي كردند.
لذا انتظار ما نسل جوان كشور از بزرگان نظام كه توفيق همراهي و همنشيني با شهداي بزرگ انقلاب اسلامي و دفاع مقدس را داشته اند نيز اين است كه راه پرافتخار شهدا را در عمل و رفتار و گفتار خود ادامه دهند و بدانند ملاك و معيار سنجش عملكرد مسئولان نظام در اذهان و قلوب جوانان مؤمن و انقلابي، همين عيار «ولايتمداري» و «عمل به سيره شهدا» مي باشد و در اين ميان با هيچكس در هيچ مسئوليتي تعارف ندارند.

 



سخنراني شهيد حاج احمد كاظمي قبل از عمليات قادر كربلا؛ 1400 سال بعد

اين سخنراني قبل از عمليات «قادر»، بعد از شهادت يار ديرين حاج احمد (شهيد مهدي باكري) صورت گرفت. رزمنده گان لشگر
8 نجف اشرف با شعار «همسنگر باكري- همرزم لشگرت كو؟» به استقبال سخنان فرمانده شان رفتند. در طول سخن راني
رزمندگان به شدت گريه مي كردند و خود حاج احمد هم نمي تواند اشك هايش را از ديد نيروهايش پنهان كند و با همان حال سخنان خود را ادامه مي دهد.
¤ ¤ ¤
برادران عزيز! رزمنده گان! اي عزيزان! سر بازان آقا امام زمان
عجل الله تعالي فرجه! ياران امام حسين عليه السلام! ياران پيام بر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم! اگر با چشم دل بنگريم، اگر خوب تماشا كنيم، اگر خاطرات اردوگاه هاي پيام بر اسلام، (اگر) خاطرات اردوگاه هاي امام علي عليه السلام (اگر) خاطرات ياران امام حسين عليه السلام را به خاطر بياوريم، اين صحنه ها، همان صحنه اردوگاه هاي امام حسين عليه السلام است. تكرار مجدد تاريخ در دومين حكومت اسلامي بعد از حكومت علي
(عليه السلام) است. با چشم دل به اردوگاه بنگريد، چگونه سربازان امام زمان عجل الله تعالي فرجه دور هم جمع شده اند، چگونه خودشان را مهيا كرده اند.
خدايا! چگونه ما تو را ستايش كنيم؟ حدايا چه عظمتي در پيش داريم؟ اگر با چشم دل بنگريم نمي توانيم رد بشويم. اگر تامل كنيم و فكر كنيم، اگر با دقت تماشا كنيم حتما ياران امام حسين عليه السلام را به ياد مي آوريم. حتما مي توانيم اردوگاه پيام بر اسلام در جنگ تبوك، در جنگ هاي متعدد را زنده كنيد.
برادران! خيلي بايد خدا را سپاسگزاري كنيم، واقعا از آن بالا كه نگاه مي كردم و مي آمدم اين صحنه اردوگاه را ديدم بدنم مي لرزيد. ما شايد در گرماي حركت باشيم، شايد در توان درك و تصور ما نباشد. امشب شايد شبي باشد كه در قبل از شروع عمليات اين تجمع را داريم، شايد فردا شب ديگر هر كدام به يك نقطه اي جهت انجام ماموريت حركت كرده باشيم، معلوم نيست كه فردا شب كجا باشيم. الان همه جمع هستيم، الان همه دور هم هستيم، الان جمعيت با عظمت در اردوي امام حسين عليه السلام همه حلقه زدند دور هم، همه الان آماده هستند، همه تجهيزات شان را گرفته اند، همه دارند عهد و پيمان خود را تجديد
مي كنند، همه دارند شهدا را ياد
مي آورند، همه دارند در عظمت اسلام سپاس گزاري مي كنند. همه دارند در جايگاه اعلي كه قرار گرفتند خدا را سجده مي كنند. همه در عظمت جماعتي قرار گرفتند. خدايا! فردا شب چگونه است؟ خدايا! فراد شب اين جماعت به سوي تو مي آيند. خدايا! بارپروردگارا! خدايا! ما حركت مي كنيم به طرف دشمنان تو. خدايا! ما حركت مي كنيم كه اطاعت از دستورات تو كرده باشيم. خدايا! ما بنده گان رو سياه تو هستيم، خدايا! ما مي تازيم تا پليدان تاريخ، را نابود كنيم. خدايا! ما انتقام خون امام حسين عليه السلام را مي خواهيم بگيريم. خدايا! ما با دشمني كه آگاهانه با ما مي جنگد مبارزه
مي كنيم. خدايا! اگر به ما كمك نكني، ما چه كار بايد بكنيم؟
خدايا! ما با عزمي استوار، با
قدم هايي استوار با توجه به خداي خودمان، با ياري خواستن از امام زمان عجل الله تعالي فرجه، داريم حركت مي كنيم، خدايا! ما آن چيزي كه در توان مان بوده انجام داديم. ديگر خودمان را داريم به تو
مي سپاريم كه همه ي كارها را (تو) ان شاء الله آن شكلي كه رضايت خودت هست پيش ببريم. خدايا! ما در اين دوره، در اين عمليات وحدت مان تمام عيار بود. خدايا! ما در اين دوره صفايمان تمام عيار بود. خدايا! ما در اين دوره گذشت همه چيز را كرديم و الان اين حكايت و دليل عملي آن است كه ما اين طور دور هم حلقه زديم. خدايا! اگر تو به ما كمك نكني ما از چه كسي كمك بخواهيم. خدايا! ما را توان بده ما را لياقت بده كه شهدا بين ما حاضر بشوند
خدايا! به ما لياقت بده كه
فرشته گان تو بين ما حاضر شوند. خدايا! به ما قدرتي بده كه بتوانيم سپاس گزاري اين همه عظمت را بكنيم. برادران! در اين جمع، در اين ناله ها، در اين جماعت عظمتي نهفته است كه ما اين عظمت را هرگز نمي فهميم.
خدا آگاه است كه اين عظمت گوياي چه مطلبي است. گوياي چه آينده است؛ ولي پناه مي بريم به خدا. خودمان را به خدا مي سپاريم و
ان شاء الله حركت مي كنيم. خدايا! ما را از آن ياراني كه با علي
عليه السلام حركت كردند در اين حركت قرار بده. خدايا! قدم هاي ما را استوار بدار كه ما بتوانيم در اين عصر و زمان مصداق «ربنا اغفر علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا
علي القوم الكافرين» قرار باشيم. خدايا! ما فقط از تو مي خواهيم و به تو توسل جسته ايم و بر تو توكل كرده ايم.
من چند تا مطلب است كه
ان شاء الله از باب مسئوليت، به عنوان يك برادر از همه برادران عزيز كوچك تر، خدمت برادران عرض
مي كنم. در شروع بايد از همه برادران درخواست و طلب رضايت بكنم كه ان شاء الله همگي هم ديگر را حلال بكنند. همه هم ديگر را ببخشيم و از خدا بخواهيم كه
ان شاءالله مورد مغفرت خدا قرار بگيريم. آن برادراني كه از بين ما به خداوند متعال مي پيوندند، آن هايي كه به درجه رفيع شهادت مي رسند، آن هايي كه به كاروان آقا امام حسين عليه السلام مي پيوندند، آن هايي كه از بين ما جدا مي شوند سلام ما را به شهدا برسانند.
هر كس رفت جزء ياران امام حسين عليه السلام شد، هر كس به لقاي الله پيوست، سلام بقيه را به شهدا برساند. به شهدايي كه مظلومانه جان خودشان را در طبق اخلاص در گرماگرم جبهه اسلام گذاشتند و مظلومانه شهيد شدند، جسدشان در بيابان هاي سوزان جنوب و كوهستان هاي غرب، زير ديد نامردان تاريخ قرار گرفت. سرداران رشيد اسلام، سرداراني چون برادر مهدي، برادر همت، برادر مهدي زين الدين و برادران ديگري كه يكي پس از ديگري به شهداي تاريخ، شهدايي كه در صف ياران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، پيوستند. برادران! معلوم نيست كه فردا شب كجا باشيم، در چه نقطه اي، چه گونه در حال مبارزه باشيم. الان در اين صحنه هستيم، الاني كه در حال گذشتن است، الاني كه زمان با سرعت عملي را به خودش مي بيند كه فرشتگان ناظراند، خداوند يار است.
خدايا! ما بر تو توكل كرديم، خدايا! ما از قيد همه چيز دور شده ايم و فقط بر تو توكل كرده ايم. خدايا! ما بر نفس مان تاخير و بر تو توكل كرده ايم. خدايا! ماآگاهانه با دشمنان تو
مي جنگيم و بر اين مطلب بارها افتخار مي كنيم. ان شاء الله كه خداوند ما را مورد نصرت خودش قرار دهد. ما امكاناتي كه در خور امكانات دشمن باشد نداريم. ما افرادي هستيم كه براي خدا حركت كرديم و اين گونه مي خواهيم به دشمن بتازيم. برادران! عزم مان را بايد جزم كنيم. قدم هايمان را بايد استوار كنيم و در لحظاتي كه
نفس هايمان سخت مي شود،
قدم هايمان خسته مي شود،
جسم مان كوفته مي شود، در آن لحظات كه سختي كار بر ما فشار
مي آورد بايد سختي روز كربلا را به ياد بياوريم. لحظات حركت ما لحظاتي است كه در دوران اسلام گذشته، ما در حركت جديدي هستيم ولي مشابه حركت هاي ما در زمان انبيا و اولياي خداوند اتفاق افتاده است. برادران جايگاه ما عظيم است.
اين صفا يك روزي همه
حسرتش را مي خوريم. اين لحظه را يك وقتي همه حسرت اش را
مي خوريم. اين صحنه ها تكرار نمي شود. اين صحنه ها لحظه هايي دارد كه اين لحظات مخصوص خدا است. اين لحظات را فقط خدا به وجود
مي آورد. اين لحظات را ما كم
شاهد ش بوده ايم. اين لحظه خيلي عظيمي است.
چند تا سفارش دارم خدمت برادران و ان شاء الله از خدمت برادران مرخص مي شويم و اميدواريم كه در ميدان نصرت خداوند هم ديگر را ملاقات كنيم. اميدواريم كه در صحنه اي كه چشم شهداي مان، جاي شهداي مان، هدف شهداي مان را زنده كرده باشيم، هم ديگر را ان شاء الله ببينيم. جايي كه انتقام خون آقا
امام حسين عليه السلام را گرفته باشيم و دل فاطمه زهرا سلام الله عليها را شاد كرده باشيم هم ديگر را ملاقات كنيم. برادران! راه سخت است و مشكلات زياد و ان شاء الله بايد خودمان را مهيا كنيم براي سختي ها، سختي هايي كه در راه خدا است. پافشاري در امر جهاد تاييد بر بنده بودن به درگاه خداوند ان شاء الله برادران خودشان را براي سختي هاي عمليات آماده كنند. حركت مكاني، برادران زياد دارند. راه پيمايي زياد دارند تا خودشان را نزديك كنند به دشمن، سختي هايي در مسير هست. بايد ان شاء الله تحملش را در جسم ها به وجود بياورند و در ارتفاعاتي كه نوك ارتفاع مي روند، سختي ارتفاع را طي
مي كنند، «الحمدلله» را بگويند. در سراشيبي ها، «سبحان الله» بگويند و در جاهايي كه ملايم و صاف است (به قول معروف) تكبير بگويند كه هميشه در ذكر خدا باشيم. هميشه با ناله در دلمان اذان بگوييم. هميشه ياد امام حسين عليه السلام را بكنيم. ياد فاطمه زهرا سلام الله عليها را بكنيم و ياري بخواهيم از فرمانده مان، ياري بخواهيم از آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه. در سختي ها برادران بايد متوسل بشويم به آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه، بگوييم يا امام زمان! ما آمديم، هستي تو! بايد بيايي و به ما كمك بكني. بخواهيم از آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه كه به ما كمك بكند. اگر خودمان را حفظ نكنيم وقتي كه به دشمن مي تازيم و پيروزي به دست مي آوريم، يك لحظه بگوييم ما بوديم كه اين ها را گرفتيم، ديگر همه چيز نقش بر آب مي شود. همه اش را بايد در امر بنده خدا بودن، ان شاء الله در همه ابعاد عمل كنيم و از خدا بخواهيم كه در جهاد اكبر كه جهاد اصلي است و دستور پيامبر عزيز اسلام است سعي و تلاش كامل خودمان را بكنيم. ديگر عرضي ندارم و ازهمه برادرها التماس دعا دارم. ديگر همه برادرها را به خدا مي سپارم و از همه برادرها التماس دعاي خير داريم. امام عزيز را دعا كنيم از امام زمان عجل الله تعالي فرجه كمك بخواهيم كه به كمك مان بيايد، ان شاء الله تعالي خداوند به همه ما كمك كند كه بنده خوبي براي خداوند باشيم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14