(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 16 شهريور 1388- شماره 19456
 

نزول جمعي در ليله القدر
دين ؛ خشونت و مدارا شاخص هاي خشونت در كشورهاي غربي



نزول جمعي در ليله القدر

سيدعباس كريمي
درباره شب قدر بسيار نوشته و گفته شده است. اما به سبب آن كه از پيچيدگي هاي بسياري برخوردار است هرگز كسي به بطون آن راه نيافته است. با اين همه عدم دست يابي به بطون مقام و ارزشي آن، نمي تواند ما را از تلاش نسبت به درك عظمت آن باز دارد گرچه خداوند بارها مي فرمايد كه درك آن بيرون از توان عادي بشري است ولي باز مي توان از راه آيات و رواياتي كه اين شب را از هزار ماه با ارزش تر دانسته است، ياري گرفت تا روشنايي بر شب شگرف آن افكند و گوشه هايي از عظمت و جلال آن را بازشناسي كرد.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا راهي به سوي حقايق آن بگشايد. هر چند كه وي نيز بر اين مطلب اقرار دارد كه آن چه آمده تنها بخشي اندك از بي نهايت شبي است كه خداوند خود آن را بيرون از دايره احاطي علم و درك بشر معرفي كرده است. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
ارزش شب قدر
شايد مهم ترين رخداد تاريخي كه قرآن آن را گزارش مي كند، نزول جمعي حضرت ختمي مرتبت از مقام قدس به همراه قرآن در شب قدر باشد. رخدادي كه در آن سير دايره هستي به مقصد مياني مي رسد و راه بازگشت صعودي را آغاز مي كند. از اين رو آن را برتر از هزار ماه دانسته و بر تجليل و گراميداشت آن به عنوان ايام الله با احياي شب آن و انجام اعمال ديگر تاكيد كرده است.
در بزرگي و منزلت و تاثير اين شب، بسيار در روايات گفته شده است و بسياري از فرهيختگان و نام آوران علم و ايمان در طول تاريخ اسلامي نسبت به ارزش و اهميت آن سخن هاي فراوان گفته اند؛ اما ارزش و جايگاه آن چنان كه بايد و شايد هنوز بر همگان شناخته نشده است.
تكرار بي پايان شب هاي قدر
تكرار بي پايان شب قدر در سال هاي پس از نزول جمعي حضرت محمد مصطفي(ع) به همراه قرآن به معناي آن است كه نزول فرشتگان و روح به قلب و شخصي كه خليفه كامل و تمام الهي است، چيزي جز نزول همه هستي به توسط نائباني چون فرشتگان و روح به پيشگاه وجودي و نوري و روحي حضرت ختمي مرتبت(ص) نمي باشد. به اين معنا كه در جهان مادي، شخصي كه نفس و جان رسول الله(ص) است هنوز حضور دارد كه در نقش خليفه الهي مسئوليت هاي رسول الله(ص) را انجام مي دهد.
اين بدان معنا خواهد بود كه همه هستي در بهره گيري از ربوبيت الهي به مجراي فيضي وابسته هستند كه هم اكنون به نيابت روحي و نفسي و نوري رسول خدا(ص) در زمين مستقر است. بدين ترتيب شب قدر نه تنها يك رخداد تاريخي در بخشي از زمان و لحظه تاريخي بلكه تكرار مكرر رخداد بي مانندي است كه تا زمان حضور نورمحمدي در قالب اشخاصي چون اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، ادامه خواهد داشت.
از مطالبي كه برخي از آن ها در سوره قدر تبيين و تحليل شده، مي توان دريافت كه پيش از نزول جمعي حضرت ختمي مرتبت(ص) به همراه قرآن، زمين خليفه اي چنين مطلق و كامل به خود نديده بود تا همه فرشتگان و روح به نزول اجلال نزول نمايند.
همه آن فرشتگاني كه به حضرت آدم(ع) در مقام قدس سجده كرده بودند، به اعتبار نور محمدي بود كه به شكل روح در جان حضرت آدم(ع) دميده شده بود. اكنون كه حضرت محمد(ص) در شب قدر به زمين اجلال نزول كرده است مي بايست همه فرشتگان براي بهره گيري از مقام فيض و اعلان اطاعت از خليفه كامل الهي، به وي رجوع كنند.
براين اساس مي توان گفت كه حضرت محمد(ص) در شب قدر از مقام قدس الهي به زمين و يا مراتبي از آن چون مقام مثالي و قلبي اجلال نزول كرده و در اين شب است كه خلافت واقعي در دايره نزول كامل آن آغاز مي شود. اگر شب را مقام جمع الجمع وجود بدانيم بايد گفت كه روز تولد آن حضرت(ص) نيز از چنان جايگاهي برخوردار است و روز قدر وجود نيز مي باشد. با اين همه شب قدر به سبب نزول جمعي آن حضرت(ص)، از ارزش ويژه اي برخوردار مي باشد؛ زيرا بهره گيري از آن در اين مقام، همگاني و عمومي است.
نزول جمعي قرآن همراه نزول جمعي محمدي
از آيات قرآني اين معنا به دست مي آيد كه هر پيامبري كتاب وجودي خويش را به همراه دارد. اين كتاب وجودي هرگز از وي جدا نبوده و نخواهد بود. بنابراين معنا ندارد كه چيزي پس از وي در مقام وجود مادي به وي عطا شود. به اين معنا كه همه چيز در همان مقام قدس و ذات به او عطا شده است.
شايد صريح ترين آياتي كه به اين مسئله پرداخته، آيات مرتبط با حضرت عيسي بن مريم (ع) باشد؛ زيرا در اين آيات به خوبي اين معنا مورد تأكيد قرار مي گيرد كه حضرت عيسي بن مريم(ع) از همان زماني كه پا به عرصه وجود مادي مي گذارد از كتاب انجيلي خبر مي دهد كه در اختيار اوست و به وي وحي شده است نه آن كه بعدها به وي وحي خواهد شد. اين بدان معناست كه نزول وجودي آن حضرت(ع) از مقام قدس به مقام ماده و جسم همراه با كتاب انجيلي است كه بخشي از وجود آن حضرت(ع) مي باشد.
به سخن ديگر، كتاب انجيل، بخشي از وجود حضرت عيسي بن مريم(ع) است كه خداوند به وي عطا كرده است، نه آن كه امري جدا از ذات و وجود نوراني آن حضرت (ع) باشد. براين اساس، آن حضرت در مراحل بعدي تنها آن چه را خداوند پيش از اين به وي عطا كرده است، به فرمان الهي اعلان مي كند.
از بسياري از آيات قرآني اين معنا به دست مي آيد كه چنين حالتي براي پيامبر اكرم(ص) نيز صادق بوده است؛ زيرا خداوند در برخي از آيات از نزول جمعي قرآن به وي سخن مي گويد و در برخي نيز وي را از تعجيل در وحي باز مي دارد و به او فرمان مي دهد تا در انتظار فرمان الهي براي لحظه ابلاغ باشد. از اين رو آن حضرت(ع) همه آيات قرآني را مي دانست و از تغيير قبله و زمان آن آگاه بود ولي در انتظار اين معنا بود كه فرماني از مقام قدس الهي برسد تا آن را عملي سازد و ابلاغ نمايد.
بنابراين، قرآن به عنوان بخشي از وجود نوراني حضرت ختمي مرتبت(ص) مطرح مي باشد كه با وي همواره از هر مرتبه اي از مراتب هستي نزول يافته است و هرگز از وي جدا نبوده است. اين كه در ميان مفسران اختلاف است كه ضمير در انزلناه به چه كسي و يا چه چيزي بر مي گردد به خوبي اين معنا را تبيين مي كند كه اين ضمير مي تواند به قرآن و يا حضرت ختمي مرتبت(ص) بازگردد؛ زيرا آن چه كه در شب قدر به يكباره نزول يافته است، وجود نوراني حضرت محمد مصطفي(ص) بوده است كه به همراه خود، قرآن را داشته است. بنابراين مي توان گفت آنچه در شب قدر نزول يافته قرآن بوده است كه بخشي از ذات نبوي مي باشد.
آيات سوره بقره، سوره دخان و سوره قدر كه بر نزول قرآن در شب قدر و ماه رمضان دلالت دارد مي خواهد همين معنا را تاكيد كند؛ زيرا نزول نوري و جمعي حضرت ختمي مرتبت(ص) درشب قدر ماه رمضان به معناي نزول قرآن به همراه وي نيز خواهدبود.
اسباب نزول فرشتگان و روح
چنان كه بيان شد پيامبر(ص) كه در مقام قاب قوسين او ادني (نجم آيه 9) آرميده و مجراي فيض الهي است، به سبب اين كه خليفه كامل و تام خداوندي و مظهر اتم و اكمل اوست، مي بايست همان گونه كه سبب خلقي آفريده است و خداوند به سبب و از مجراي وي همه هستي را آفريده، همچنين هدف خلقت نيز بوده است (لولاك لما خلقت الافلاك) و آن حضرت (ص) مي بايست در مقام ربوبيت طولي، ظهوركامل و تمام مي يافت.
آن صادر نخستين و مخلوق بي واسطه حق تعالي (اول ما خلق الله نوري) درمقام ربوبيت ناچار است تا در مقام انسان مادي نزول يابد و همه عناصر هستي را از پست ترين تا عالي ترين، ربوبيت و پروردگاري كند تا هركسي دوباره از مجراي وي به سوي خداوند در دايره كمالي بازگردد. اين گونه است كه مرجع همه هستي است (الي ربك الرجعي) چنان كه منتهاي كمالي همه هستي مي باشد (الي ربك المنتهي)
پس از نزول جمعي آن حضرت به مقام انسانيت درشب قدر، همه هستي بايد به نزد وي مي شتافتند تا از او دستور و بهره گيرند.
قرآن از اين مقام حضرت محمد(ص) كه در شب قدر نزول مي يابد به روح ياد مي كند. در حقيقت روح، نام ديگر محمد(ص) است. اين كه خداوند در آياتي چند از قرآن گزارش مي كند كه از روح خودم در آدم(ع) دميدم و به اعتبار اين روح دميده شده من، همه هستي بايد بر او سجده كنند، چون خليقه من و مجراي فيض و ربوبيت من مي باشد، در حقيقت اشاره دارد كه خداوند حضرت محمد(ص) را به شكل روح در آدم (ع) دميد و به او اعتبار خاص خلافت الهي بخشيد، بنابراين مقصود از سجده، حضرت آدم(ع) نبوده است بلكه روح محمدي (ص) است كه در وي دميده شده است.
پس از نزول مادي و جسمي حضرت(ع) به زمين، اين پايين ترين مقام ومنزلت هستي براي خلافت ربوبي خداوند، همه فرشتگان نيز به زمين نزول يافتند تا فرمانبر وي باشند. جبرئيل تنها نماينده اي است در خدمت رسول الله(ص) تا وي را در اين مأموريت همراهي كند نه آن كه به وي چيزي بياموزد؛ زيرا جبرئيل همانند ديگر فرشتگان و موجودات هستي از وجود نوري آن حضرت(ص) آفريده شده اند و چيزي از وي برتر ندارند كه بياموزند.
پس از نزول وجودي حضرت ختمي مرتبت به زمين درشب قدر، دايره به نيمه آن مي رسد وسير صعودي هستي براي بازگشت به كمال تحت ربوبيت و ولايت و خلافت مطلقه حضرت محمد(ص) آغاز مي شود. ولي از آن جايي كه جهان مادي، گرفتار زمان و ماده و اسير آن است چنان كه پيش از اين بخشي از وجود خويش را در قالب پيامبران فرستاد، اين بار نيز در قالب فرزندان و ذريه، اماماني را تعيين مي كند تا فرآيند كمالي را براي ديگران به عهده گيرند. اين گونه است كه علي (ع) به عنوان جان و ذات و نفس پيامبر (ص) در ميان انسانها مي ماند. (آيه مباهله)
در زماني كه نفس پيامبر (ص) در زمين مستقر است، فرشتگان با روح يعني حضرت ختمي مرتبت (ص) هر ساله در شب هاي قدر نازل مي شوند و به او در ماموريت خويش كمك مي كنند و هر امر حكيمانه اي را جدا ومشخص و معين مي سازند تا هر كسي و هر چيزي به كمال لايق و شايسته خويش از مجراي علوي برسد. (دخان آيه 4)
آن گاه پس از عروج و رجوع علوي، ديگر امامان معصوم (ع) اين ماموريت را به عهده مي گيرند؛ زيرا هر يك از آنان از انوار حضرت ختمي مرتبت (ص) هستند. پس در هر سالي كه امام معصوم و خليفه كاملي در زمين مستقر است، همه فرشتگان و مجريان هستي به همراهي روح حضرت ختمي مرتبت (ص) نزول مي كنند و به امام عصر و زمان (ع) در مساله ربوبيت، كمك مي رسانند.
بي گمان همراهي فرشتگان، هم براي تعظيم و تجليل روح ختمي مرتبت (ص) و هم براي تكريم نور وي در زمين و هم براي بهره گيري از مجراي فيض است، زيرا بسياري از فرشتگان و موجودات هستي، كم تر از آن هستند كه بخواهند و بتوانند مستقيم از روح بهره گيرند و ازفيض مستقيم استفاده كنند.
امامان معصوم ، در مقام جنب الله
هر ساله در شب قدر افزون بر مسايل ريز و درشت هستي كه تفصيل و تفريق مي يابد، امر خاصي نيز فرود مي آيد كه از مقام روح ختمي مرتبت است. به اين معنا كه از عندالله يعني مقام روح محمد مصطفي (ص) امري خاص براي هستي مقرر مي شود و به جهان هستي از طريق خليفه ظاهري و نور امام معصوم (ع) ابلاغ مي شود (دخان آيه 4)
از آن جايي كه مقام محمدي (ص) مقام عندالله است، امامان معصوم (ع) به عنوان جنب الله مطرح مي شوند و مومنان مي بايست مواظبت كنند تا هيچ گونه تفريط نسبت به جنب الله نداشته باشند و حق امام (ع) را چنان كه بايسته و شايسته است ادا كنند. اين مطلب زماني ارزش و اهميت بيشتر پيدا مي كند كه بدانيم همه هستي به خليفه ظاهري گزارش مي شود و آن حضرت (ع) به روح ختمي مرتبت منتقل و سپس به خداوند گزارش مي شود. بنابر اين بايد دقت كنيم تا چه چيزي از ما به انوار عصمت و طهارت و روح نبوي و خداوند تبارك و تعالي گزارش مي شود.
هر گونه كوتاهي نسبت به آن بزرگواران به معناي خسران وزيان بزرگي است كه مي تواند آدمي را تا پرتگاه دوزخ بكشاند و يا درچاه ويل آن اندازد.
بي گمان چنان كه آيه 5 و 6 سوره دخان تبيين مي كند، شب قدر رحمت خاصي از سوي خداوند به همه هستي از جمله
انسان هاست. در اين شب عظيم است كه صادر نخستين براي ربوبيت هستي از جمله بشر، نزول دفعي كرد و قرآن را به همراه خويش آورد تا انسان و جن بهره گيرند و در شب هاي مكررش هر ساله اجلال نزول مي كند تا دستگير همه هستي از راه امامان معصوم (ع) باشد كه جان و نفس وذات وي مي باشند. بنابر اين هر گونه كوتاهي در حق اين شب و امام (ع) و روح اعظم (ص)، به معناي تمرد و عصيان و استكبار ابليسي است كه جز فراق دوزخ ايشان، ثمره اي نخواهد داشت.
لازم است انسان در شب هاي قدر در اين انديشه باشد كه چه اسبابي موجب شده تا اين شب آن چنان عزيز و گرامي باشد و چرا روح ختمي مرتبت (ص) به همراه فرشتگان نازل مي شوند و قرآن را دوباره به سوي نور اولياي خويش مي آورند؟ چگونه بايد بود تا از اين شب و قرآن باز نازل شده همراه روح ختمي مرتبت (ص) به گونه اي ديگر بهره برد؟ چگونه مي توانيم از كسي كه در مقام عندالله است و يا در مقام جنب الله نشسته است، تكريم كرد و از وي بهره برد؟
به نظر مي رسد كه احياي شب هاي قدر مي بايست تنها به انگيزه متاله شدن و گام نهادن در مسيري باشد كه آنان دستور داده اند و در اين راه انجام اعمال مخصوص نيز مي تواند گره اي از مشكلات ما بگشايد و حقيقت را چنان كه هست براي ما باز نمايد.

 



دين ؛ خشونت و مدارا شاخص هاي خشونت در كشورهاي غربي

دكتر محمد مهدي بهداروند
در بخش نخست اين مقاله ضمن تاكيد بر پديده خشونت به عنوان جزء لاينفك حيات اجتماعي انسان به مباحثي همچون: تعريف عرفي از خشونت و مدارا شامل
1-تعريف فلسفي خشونت 2-تعريف مدارا، تسامح و بردباري 3-پيدايش مذهب پروتستان 4-ديدگاه جان لاك 5-ديدگاه جان استوارت ميل و تعريف عرفي خشونت در فرد و جامعه اشاره كرديم. اينك در بخش پاياني دنباله مطلب را پي مي گيريم.
- تعريف سازماني از خشونت و مدارا
1- اصل بودن مداراهاي اجتماعي در جهت تكامل
بنابراين مدارا سه معنا دارد: 1- در معناي ساده فردي 2- در معناي رفتار گروهي 3- در معناي رفتار سازماني جامعه. در رفتار سازماني جامعه مقدمه تكامل، مدارا است. به عبارت ديگر گاه مطرح مي شود كه مثلاً حكم اعدام برداشته شود، و مداراهاي فردي صورت بگيرد، در حالي كه در خيلي از اين مداراها خيانت عليه مداراي اجتماعي صورت مي گيرد. بنابراين در جرم شناسي دو صحبت مطرح است گاه جرم را تنها در جريان حدود، موضوع شناسي مي كنيم و گاه جرم در جامعه اي ملاحظه مي گردد كه در آن بستر رشد فراهم است كه در اين صورت اگر امنيت محبت و امنيت اعتماد را به هم بزند مثلاً دزد امنيت اقتصادي يا زناكار امنيت محبت را به هم مي زند؛ او يك جرم شخصي مرتكب نشده است بلكه موضوع جرم او از بين بردن بستر مداراي اجتماعي است. اعدام يا مجازات ديگر به مانند آن آنتي بيوتيكي است كه يك تعداد از سلولها را براي انتقال سلامت و صحت مي كشد. البته بايد توجه داشت كه يك بحث حكم شناسي و التزام به آن و يك بحث نظام احكام و يك بحث مدل اجرا (يعني معادلات و بعد مدل اجرا) مطرح است. وقتي قانون قصاص يا قانون حدود در جامعه اجرا مي شود بستر توسعه مدارا و توسعه محبت در جامعه بوجود مي آيد.
2- اصل بودن مداراي فردي در كشورهاي اروپايي
در كشورهاي غربي رنج بي ساماني محبت در آن موج مي زند. محروميت محبت در اروپا كمتر از محروميت اقتصادي مردم را رنج نمي دهد. در آنجا نسبت به مداراي سازمان محروم هستند فقط برخوردار از مداراي فردي ساده (آن هم نه هميشه و يا همه جا) هستند. محروميت غرب از مداراي سازماني (يعني توسعه محبت و ايثار) بيش از محروميت اقتصادي آفريقا است. اگر اين مطلب به درستي تشريح شود منشأ يك انقلاب عظيم در اروپا مي گردد. بدتر از جور سلاطين در خشونت فردي، در آنجا خشونت سازماني شده است. يعني مداراي فردي را مي پذيرد ولي مداراي سازماني را ايجاد نمي كند. در آنجا همه آزاديها و همه مداراها در حقوق فردي انجام مي گيرد ولي در خصلت اجتماعي، قوانين سرمايه به حدي بي رحمانه عمل مي كنند كه پدر حاضر به دادن نفقه تا سنين بالا نيست وحتي نفقه زن را هم نمي دهد. هرگونه مهماني با محاسبه سياسي است به اين كه راندمان بعدش چقدرمي باشد و براي چه ميزبان اين هزينه را متحمل مي شود؟ يعني محوريت دايم افزايي سرمايه متناسب با رشد نرخ ربا براي فرهنگ آنجا اصل شده است و اين چيزي نيست كه كسي در حقانيت آن ترديد كند. اگر چنانچه پولي را هم براي كارهاي خيريه مي دهند دقيقاً نفع خود را در نظر مي گيرند مثلاً در جايي پولي مي دهند كه تفاخري در كار باشد يا در آنجايي كه بخواهند خطري را دفع كنند، يعني حساب شده هزينه مي كنند. در آنجا كليه محاسبات انسان ماشيني مي شود يعني تنازع بر سر دنيا سازماني شده است در آنجا نيازمنديهاي توسعه صنعت، براي كليه برنامه ريزيها اساس قرار مي گيرد. به عبارت ديگر بشر هميشه در برابرسيلها و زلزله ها قرار دارد نه اينكه گاهي هست و گاهي نيست. زيرا اگر نباشد قوانين ماده بر روابط انساني حاكم مي شود. لذا انسان بايد دائماً تلاش ماشيني انجام دهد و حتي به اندازه حيوانات در او عاطفه نباشد والا چرخ تكنولوژي جديدتر تكنولوژي قديم را خرد مي كند و دور مي ريزد.
3- تابعيت هويت و كرامت انسان از توسعه تكنيك در كشورهاي غربي
بنابر اين انسان هويت و كرامتش تابعي از توسعه تكنيك مي شود و اين بدترين نوع بردگي است. زيرا تكنولوژي يك روند دارد و اگر بنا شد، صفت سازماني شود هر روز چيزي كشف مي شود و سپس توليد شده و وارد باز مي شود. يا وقتي مطلبي در علوم پايه تغيير مي كند در فلسفه فيزيك معادله جديد پيدا مي شود و محاسبات جديد در فلسفه رياضي مطرح مي گردد و بالطبع وضعيت هزاران نوع بهره وري از كالا عوض مي شود، با آمدن كالاهاي جديد به بازار كالاهاي قبلي كنار مي روند زيرا كالاي جديد مرغوبيت بالاتر و كارآمدي برتري دارد. مثلاً ضبط صوت امروزي نسبت به ضبط صوت ترانزيستوري و ضبط صوت ترانزيستوري نسبت به ضبط صوت لامپي برتري دارد. اگر در رشد تكنولوژي انگيزش مادي (نه انگيزش معنوي) و تضمين سود سرمايه اصل شد و انسان آزمايشگر تنها براي اضافه گرفتن مزد كار كند و سرمايه گذار هم براي به حداكثر رساندن سود سرمايه گذاري كند نتيجه اش اين مي شود كه قوانين انحصارات بر جامعه حاكم شود.
4- وجود بالاترين حد خشونت در كشورهاي غربي
لذا در اينصورت ضرر موادي كه قبلاً به محصولات تبديل شده بودند و آن محصولات نسبت به محصول جديد نامرغوب شدند، آن ضرر بايد متوجه مصرف كننده باشد و اين يعني خشونت اقتصادي، يعني توسعه تكنيك در اختيار حاكميت دايم افراد يك قشر مي باشد و فاصله اين قشر
15 درصدي با 85% مردم هر روز بيشتر مي شود. آيا براستي اين خشونت نيست يا بدترين نوع خشونت است؟! آيا آزادي فردي در محيط و شرايطي كه 15% حاكم بر 85% مي شوند، ايجاد رنج نمي كند؟ اين خشونت، خشونت سازماني است نه خشونت فردي و اين آزادي فردي تنازع بقا بدتر از حيوانات ايجاد مي كند و اين تنازع يك طرفه است. در آنجا آزادي جنسي هم تجويز مي شود. يعني هرج ومرج در ارتباط جنسي كه در اين صورت علاوه بر محروميت از محبت، از عشق هم محروم مي شوند زيرا اين نوع ارتباط، ارتباط غير مستقر است آنهم ارتباط غير مستقر در نظامي كه به حداكثر رساندن نفع در آن اصل است.لذا حداقل امكان پيدايش عاطفه هم در آن جامعه از بين مي رود و انسان مثل پيچ و مهره مي شود.
بنابر اين بالاترين خشونت براي انسان در آنجا صورت مي گيرد. آزادي فردي با بدترين جرم، جنايت و خشونت به صورت سازماني - كه بستر پرورش انسان است - توام است و بالطبع انسان را مهجور از محبت و ارضاي نياز مي كند. در آنجا نظام روابط اجتماعي كارخانه تبديل كردن آدم مي شود. بعد هم مانند اشياء روي او قيمت مي گذارند و مي گويند سبد بازار كار او چه مقدار ارزش دارد؟ آيا شيء شدن آدم و عروسكي شدن ارتباط بين زن و مرد آزادي است يا بدترين نوع خشونت مدرن است؟ در آنجا فضاي اطلاعات ذهني و فضاي محيط را بگونه اي آراسته اند كه بي قيد و شرط جامعه را در خدمت سرمايه و سرمايه دار قرار داده است و اين از خشونت فراعنه در ساختن اهرام بدتر است. در آنجا اجازه گمانه زني هم گرفته مي شود. درغرب يك كودك از بدو تولد تا وقتي كه مي خواهد وارد بازار كار شود بايد 19 هزار ساعت فيلم ببيند. در فيلمها تلاش مي شود تا قدرت گمانه زني او به نفع سرمايه جهت داده شود. يعني او را از نظر فكري منحل مي كنند و اين در آمارهاي رسمي جهان صريحاً ذكر شده است.
5- رابطه تكنولوژي و خشونت
رابطه ميان تكنولوژي و خشونت را از دو جنبه مي توان بررسي كرد: كاركردي (functional) و جوهري يا ماهوي (substantial) در رويكرد نخست تكنولوژي در اعمال خشونت عهده دار وظيفه يا كاري خاص است و در رويكرد دوم ذات تكنولوژي داراي چنان اقتضايي است كه خشونت خود به خود از درون آن سر بر مي آورد. رويكرد نخست بيشتر مورد علاقه علوم اجتماعي و رويكرد دوم بيشتر مورد علاقه فيلسوفان و هنرمندان است.
رويكرد نخست را خود تعريف خشونت موجه مي كند: خشونت (violence) عبارت است از تحميل اراده خود به ديگران، يعني، اعمال زور؛ خشونت مستلزم استفاده از ابزارهايي مانند سلاح يا وسايل نابود كننده است و لذا در كل خصلتي ابزاري دارد و وقتي حكومتي آن را اعمال كند، خودكامگي يا استبداد (tyranccy) ناميده مي شود. با توجه به اين تعريف مي توانيم بگوييم كه هر ابزاري امكان دارد آلت قتل باشد و از روزي كه انسان، نخستين بار چيزي را به منزله ابزار در دست گرفت، اين استفاده از آن بر هر استفاده ديگري تقدم داشت «اديسه عصر فضا 2001» ساخته استنلي كوبريك را به ياد آوريد، استخوان جسد متلاشي شده يك دايناسور نخستين بار به منزله وسيله اي براي زدن (چماق) به كار مي رود (از جانب يك ميمون عليه ميموني ديگر) و آنچه تكنولوژي در دوره مدرن بدان رسيده است، فقط نهادي كردن خشونت است، چه در عرصه اجتماع (مرگ، زندان، تيمارستان) و چه درعرصه تكنولوژي (باز به خاطر آوريد «اديسه عصر فضا 2001» را، آنجا كه «هال» (Hall) رايانه هوشمند سفينه همه چيز را «طبق برنامه» «برنامه» شريعت عصر جديد و منع هرگونه تخطي از برنامه «قشري گري» يا Legalism آن است) مي خواهد و كساني را كه احساس مي كند ممكن است مانع تحقق «برنامه» شوند به قتل مي رساند! پس شگفت نيست ظهور ماشين هايي كه به دستگاههاي امنيتي و حفاظتي مجهز مي شوند تا از خود دفاع كنند!
رويكرد دوم جنبه كاركردي ابزار براي اعمال خشونت را ناشي از طبيعت خود ابزار مي داند و مي كوشد نشان دهد كه چرا ابزار نمي تواند چيزي را به حال خودش بگذارد و تصرف و قهر و غلبه و استيلا ذاتي آن است. و چرا بزرگترين تمدنهاي جهان ستمگرترين نظامهاي سياسي را داشته اند و حيرت انگيزترين آثار معماري در جهان باستان ساخته بردگان و نظام برده برداري و ظهور فاشيسم و آشويتس در قرن بيستم بايد با پيشرفت تكنولوژيكي قرين باشد.(1)
ضرورت وجود خشونت در بعضي از موارد در جهت پرورش جامعه
بنابر اين در نظامي كه بخواهد جامعه را پرورش بدهد معناي خشونت عرفي ساده لحاظ نمي شود. اگر مبناي نظام محبت و غايت آن برانگيختن مردم براي عالمي خارج از اين عالم دنيا باشد، ايثار شكل مي گيرد و اگر درباره آن عالم نبود و فقط دنيا مطرح بود تكالب و تنازع انجام مي گيرد و ممكن است پيچيدگي آن خيلي بالا باشد باندازه اي كه افراد هم در آن منحل شوند.
بنابر اين ميل به كمال مطلق مانع مبارزه با ناهنجاريهاي خود كامه اي، بشر را مثل ساير محصولات طبيعي مصرف مي كند. دين خدا مي خواهد محبت حاكم شود هر چند در بعضي از مواضع جريان احكام آن خشونت به نظر مي آيد، ولي بايد توجه كرد اين خشونت براي رفع بيماري است. كليه پزشكي هاي دنيا هم خشونت با بيماري را دارند و اصلا خيلي مضحك است كه گفته شود با بيماري، با مدارا معامله كنيد. بيماري يك حالتي است و هر طبيبي براي ايجاد رشد و كمال ارگانيزم بدن با ناهنجاري برخورد مي كند- اگر گفته اند مسواك بزنيد تا روي دندان هايتان پلاك تشكيل نشود اين كار يك دسته از موجودات زنده را از بين مي برد و اگر گفته اند دندان هايتان را بتراشيد تا كرم خورده نشود باز يك تعدادي موجود زنده از بين مي رود. اگر معالجه نداشته و اثرش هم از بين نرفته نباشد اين دندان را بايد كشيد و جايش يك دندان ديگر گذاشت. زيرا اگر اصلاح نشود قلب يا دستگاه گوارش را بيمار مي كند.
1- كمال طلبي مبناي خشونت هنجار
بنابراين برخورد با ناهنجاري ها نسبت به توسعه محبت و ايجاد بستر تكامل ضروري است. ديدگاهي كه كمال طلب است بايد در مواضعي خشونت را اعمال كند و اين در مورد كمال طلبي دنيوي هم مطرح است. به عنوان مثال آمريكا و منافقين بدترين خشونت هاي ممكن را نسبت به نظام جمهوري اسلامي داشته اند. پس هر آرمانگرايي با هر فرهنگي با آنچه مقابل فرهنگ اوست با خشونت برخورد مي كند.
2- ساختارگرايي و تحجر عامل ايجاد خشونت ناهنجار
ساختارگرايي (يعني تحجر) مي تواند زمينه بروز بعضي از خشونت هاي ناهنجار باشد، به عبارت ديگر تعصباتي كه نتوانند موضوع شناسي متناسب خودشان را ايجاد كنند منشأ خشونت مي شوند. به عبارت ديگر يك نفر كه دكتر نيست براي معالجه يك درد اقدام كند درد بدتر مي شود، يعني تحجر در طبابت مي تواند علت بدتر شدن بيماري باشد. نشناختن تكامل معرفت ديني، معادله ديني و ابزار مديريت يا مدل اداره ديني مي تواند در مواردي علت بروز خشونت باشد. در مقابل اين ديدگاه، نظريات ديگري نيز مطرح است كه 1-گروهي بر اين باورند كه رواج قرائت ايدئولوژيك از دين كه قرائت و تفسيري جامد و قشري از دين دست مي دهد و زمينه هاي لازم براي سيطره حاملان رسمي اين قرائت را فراهم مي كند، اساسا معطوف به دشمن و براي فرو كوفتن خصم است. در جهان امروزي بخش اعظم خشونت هايي كه صورت مي گيرد از ناحيه غير نوانديش ها بوده، ولي بخشي از آن نيز با آراي پاره اي از نوانديشان ديني ارتباط دارد. اين نوانديشان متأثر از ايدئولوژي هاي چپ بودند و مي خواستند از دين يك ايدئولوژي سياسي به وجود بياورند. در آن طرف قضيه گروهي از نوانديشان تعلق خاطر به سنت ديني نداشتند و از دين صرفا به عنوان ابزاري براي مبارزه بهره مي بردند. بنابراين زندگي در اين عصر موجود بدون رويارويي منتقدانه با سنت گذشته، موجب خشنودي مي شود. اصلاح نكردن تفكر اقتدارگراي گذشته و ممانعت از طرح مباني معرفتي سازگار با ساختار سياسي دموكراتيك و اصرار بر حفظ ساختار سياسي گذشته از عوامل مهم خشونت در جوامع مسلمين در عصر حاضر است.
اين ديدگاه در تشريح مصداقي نظريه خود اين گونه توضيح مي دهد:
«طي قرن هاي گذشته ساختار سياسي و اجتماعي ويژه اي در جامعه ما پديد آمده كه فرهنگ سياسي نيز با آن هماهنگ شده است. اصرار بر بقاي اين ساختار سياسي، اجتماعي، فرهنگي خشونت زاست.
اين ساختار گذشته به هيچ وجه دموكراتيك نبوده است و اصلا وجه مشترك تمامي ساختارهاي گذشته اين بوده است كه بايد اطاعت از مافوق و مراجع گوناگون اقتدار كرد به نحوي كه هويت و شخصيت انسان ها در ارتباط با مقامات مافوق معنا مي شده است. حال آن كه در دنياي امروزي، جامعه بدون مشاركت همگان در سراسر كوشش هاي سياسي و غيرسياسي موفق نخواهد شد. در جامعه بايد شرايط فراهم شود كه افراد به حد اعلاي شكوفايي مادي و معنوي برسند و اين كار جز در سايه نظام هاي سياسي دموكراتيك ميسر نيست. اين فرآيند در سايه ساختارهاي دموكراتيك ممكن است.
«بنابراين هرگاه بين اين دو ديدگاه (تجديدطلبان و سنت گرايان) گفتماني صورت نگيرد و نتوانند به يك نقطه مشترك برسند، اصطكاك به وجود مي آيد كه حاصل آن خشونت است.»(2)
در تحليل نظريه فوق بايد گفت كه هر ساختار سياسي تاريخ مصرف گذشته اي ضرورتا مولد خشونت نيست، بلكه ساختاري در جامعه مولد خشونت خواهد بود كه مردم جامعه با آن ساختار سياسي هماهنگي نداشته باشند. به عبارت ديگر مردم در قبال اين ساختارگرايي و تأكيد بر آن توسط هواداران آن، يك قدم جلوتر از حكومت باشند و متحول شده باشند و آن ساختار سياسي را نپسندند. بنابراين اگر جامعه اي را فرض كنيم كه مردم نيز همانند حكومت، تأخير فاز داشته باشند، لزوما در اين جامعه خشونت توليد نخواهد شد. زيرا بين حاكميت و توده هاي مردم نوعي هماهنگي وجود دارد و مردم پذيراي ساختار عقب مانده سياسي هستند. مسلما اگر مردم اتفاق نظر داشتند و قبول كرده باشند كه نظام حكومتي با همين ساختار سياسي باشد ديگر حكومت هيچ نيازي به اعمال خشونت نخواهد داشت. چون مردم اوامر و نواهي حكومت را اطاعت مي كنند.
2- گروهي ديگر معتقدند كه آنچه مولد خشونت در جامعه است و سبب مي شود مشكل در جامعه پيش آيد اين است كه توده هاي مردم از نوعي آگاهي برخوردار باشند و به ويژه نخبگان اجتماعي به مرحله اي از آگاهي رسيده باشند كه به تعارض و عدم پاسخگويي ساختار سياسي و به نيازهاي اجتماعي زمانه واقف شده باشند. در اين صورت است كه حاكميتي كه متعلق به گذشته است، يعني به لحاظ سياسي توان پاسخ گويي ندارد و لذا براي ادامه اقتدار سياسي اش هيچ چاره اي جز اعمال خشونت و تمسك به زور ندارد.
اين گروه در تبيين اين نكته كه «كدام ساختار سياسي مولد خشونت است؟» مي گويد:
«مهمترين عامل خشونت اين است كه حكومت برخاسته از مردم نباشد و اين برخاستگي از مردم فقط شرط حدوث نيست شرط بقاء هم هست. عامل دوم اين كه حكومت نبايد خود را داراي ماموريت ويژه از سوي خداوند بداند. عامل سوم اين كه حكومت هايي كه متمركز، يكه سالاري و مبتني بر روش اتوكراتيك هستند به نوعي خشونت منجر مي شوند چون در حكومت اتوكراتيك به شكل طبيعي تمركز قدرت پديد مي آيد.
عامل چهارم اين كه اگر در جامعه اي نوعي برخورد طبقاتي و آپارتايد سياسي فرهنگي و اجتماعي وجود داشته باشد خشونت شكل خواهد گرفت. عامل پنجم اين كه رأس هرم قدرت سياسي مادام العمر نباشد زيرا خلاف اين حالت، سبب مي شود آفت فساد بروز كند.» (3)
3- بي معنا بودن استبداد ديني
براساس نقطه مقابل اين نگاه استبداد ديني ديگر معنا ندارد. طرفداران اين نظريه معتقدند كه اگر حاكميت ديني داراي ساختار قدرتي باشد كه فاقد خاستگاه مردمي باشد و اتوكراتيك و داراي ماموريت ويژه و تحت نظارت قرار نگيرد به استبداد ديني منجر مي شود و اين همان سخن مرحوم نائيني است كه مي گفت: «عظيم ترين و وحشتناك ترين استبداد، استبداد ديني است». از طرف ديگر اسلام بر مبناي حكمت الهي و فطرتي مي باشد كه عالم بر آن اساس خلق شده است. يعني دين براساس تعقل فهم عقلي كامل بنا نهاده شده و هيچ كسي بهتر از اين نمي تواند بياورد. كمال طلبي ديني با كمال طلبي فردي و قومي و گروهي فوق دارد و همچنين به ضرورت تكامل هيچ كس نمي تواند لقب استبداد بدهد اين مانند آن است شخصي كه مجبور است براي دكتر شدن درس بخواند بگويند او را با استبداد وادار به درس خواندن نموده اند، حال آن كه تكامل حتما از جريان دستيابي به اطلاعات خاص آن مي گذرد تكامل جامعه هم عين تكامل فرد و دكتر شدن است و ضرورت تكاملي هرگز به معناي استبداد نيست بلكه ضرورتي است كه فرد يا جامعه با انتخاب به آن مي رسد.
4- تكاملي بودن حكومت ديني
بنابراين اساس حكومت ديني به عنوان يك ضرورت تكاملي است و نه استبدادي و حكومت استبدادي حكومتي است كه براساس فهم ناقص و براي منافع شخص و يا خاندان خاصي فدا مي شود. حكومت استبداد حكومتي است كه ملت را به نام يك فاميل مي خوانند، نظير (كشور آل سعود كه الان بنام يك خانواده خوانده مي شود). بيش از يك ميليارد و نيم مسلمان به آن سمت سجده مي كنند ولي آن را بنام كعبه نمي خوانند بلكه مي گويند كشور كعبه يا كشور حرمين و بنام اعتقادات يك ميليارد نمي خوانند. حق تصرف در تمام منابع طبيعي آنجا هم طبق ميل و اراده و نفع يك خانواده است و به اين استبداد مي گويند. در اسلام هرگز چنين چيزي نبوده و نيست. نكته آخر اين مقال پاسخ به اين سؤال است كه در مقام عمل چگونه مي توان با خشونت مقابله كرد؟ آيا قانون گرايي مي تواند پادزهر خشونت باشد؟
در پاسخ بايد گفت كه: پادزهر خشونت گرايي، دين گرايي است. دين بايد مبناي محبت شود، آنگاه قانون مناسكي براي دينداري است به عبارت ديگر خداپرستي مبناي از بين بردن خشونت در جامعه مي شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
1- جهت اطلاع بيشتر رك پرسش از تكنولوژي و خشونت- محمد سعيد حنايي
2- كيان ش 45- مجتهد شبستري- دين، مدارا و خشونت
3- همان مدرك سابق

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14