(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 30 شهريور 1388- شماره 19467
 

تشبه به كفار از منظر فقه اماميه
عشق اسطرلاب اسرار خداست



تشبه به كفار از منظر فقه اماميه

زين العابدين نجفي
يكي ازكارهايي كه كفار و دشمنان امت اسلامي سعي در ترويج آن در بين مسلمانان دارند، تشبه مسلمين به كفار است.
گويا آنها دريافته اند كه يكي از راههاي تهاجم فرهنگي و تغيير فرهنگ مسلمانان به ويژه جوانان مسلمان، تشبه آنها به كفار است.
در مقاله حاضر نويسنده كوشيده است كه به بررسي شقوق مختلف فقهي تشبه مسلمانان به كفار بپردازد.
اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
تشبه به كفار در فقه در دو حوزه اساسي مورد بحث قرار مي گيرد:
1-تشبه به كفار در عبادت
به اين معني كه شخص، عبادت را با وضع خاص يا لباس خاصي كه شبيه كافران است انجام دهد؛ چنان كه در روايتي آمده است:
عن جعفربن محمد(ع) انه قال: اذا كنت قائماً في الصلاه فلا تضع يدك اليمني علي اليسري و لا اليسري علي اليمني فان ذلك تكفير اهل الكتاب.(نوري، 5، 421)
امام باقر(ع) فرمود: هنگامي كه براي نماز ايستاده اي، دست راست را روي دست چپ يا دست چپ را روي دست راست قرار نده؛ زيرا اين كار خضوعي (تكفير) است كه اهل كتاب انجام مي دهند.
بحث تشبه به كفار در عبادت گرچه مهم است ولي چنان كه عنوان مقاله نشان مي دهد، از موضوع اين نوشتار خارج بوده و به آن نمي پردازيم.
2-تشبه به كفار در غير عبادت
يعني انسان در غير عبادت در جنبه هاي گوناگون زندگي، تشبه به كفار نموده و خود را همانند آنان سازد. آنچه كه در اين نوشتار مورد بحث قرار خواهد گرفت، همين قسم است كه اكنون مورد ابتلاي جامعه اسلامي نيز مي باشد.
تشبه به كفار در غير عبادت، شكل هاي گوناگوني دارد، ولي مي توان آنها را به سه دسته اساسي تقسيم كرد:
1-تشبه به كفار در پوشش
بدين معني كه مسلمانان در لباس، كفش، كلاه، انگشتر، گردن بند و ساير پوشيدني ها، خود را شبيه كافران سازند؛ همانند پوشيدن كراوات، پاپيون و لباس هايي با مدل ها و تصاوير مخصوص به كفار كه شعار و مروج فرهنگ آنان است. در روايات، تشبه به كفار در خصوص پوشش مورد توجه قرار گرفته و مؤمنان از آن نهي شده اند (صدوق، علل الشرايع، 348؛ طوسي، تهذيب 6، 173؛ حر عاملي، 3، 279)
2-تشبه به كفار در آرايش
بدين معني كه مسلمانان در آرايش سر، صورت و ساير مواضع آرايشي، خود را شبيه كافران سازند؛ همانند مدل هاي آرايش سر و صورت برخي افراد كه امروزه كم و بيش در جامعه مشاهده مي شود. در اين باره نيز روايات، مؤمنان را از تشبه به كفار بر حذر داشته اند (حر عاملي 1، 423)
3-تشبه به كفار در آداب و رسوم
منظور از آن، همانند شدن با كفار در آداب و رسومي است كه از ويژگي و شعارهاي آنان به شمار مي رود و اكنون در جامعه نمونه هايي از آن به چشم مي خورد، مانند سگ بازي و آوردن آن به خانه و ماشين و مانند غذا خوردن نزد صاحبان عزا كه در برخي مناطق كشور معمول است و مخارج سنگيني بر صاحبان عزا تحميل نموده و مصيبتي فوق مصيبت است. در اين زمينه نيز اولياي دين، مؤمنان را راهنمايي نموده و آنها را از تشبه به كفار بر حذر داشته اند (صدوق، فقيه 1، 182؛ حر عاملي، 2، 889) اكنون به بررسي دلايل هر يك از اقسام ياد شده تحت عنوان حكم تشبه به كفار، مي پردازيم:
ج- حكم تشبه به كفار
1- تشبه به كفار در پوشش
دلايلي كه از آنها حكم تشبه به كفار در پوشش به دست مي آيد، دو دسته اند:
دلايل عام: يعني دلايلي كه به طور كلي دلالت بر حكم تشبه به كفار دارند و در آنها مصداق خاصي مطرح نشده است.
دلايل خاص: يعني دلايلي كه در خصوص تشبيه به كفار در پوشش وارد شده اند.
الف-1- دلايل عام
الف-1-آيات
آيات متعددي (نساء، 51؛ مائده، 94؛ يونس، 53؛ مؤمنون،17) براي اثبات حركت تشبه به كفار مورد استناد قرار گرفته (خرازي، 62) ولي دلالت آنها بر مدعا تمام به نظر نمي رسد، زيرا از دقت در متن آيات ياد شده و موضوع مورد بحث در آنها، به دست مي آيد كه اين آيات مربوط به مسايل بنيادي دين همانند توحيد و شرك، عبوديت، رسالت پيامبر اكرم(ص) و حكم بر طبق «ما انزل الله» است چنان كه سخنان مفسرين نيز گوياي همين مطلب است (طبرسي2، 110 و 204؛ 3، 108؛ 4، 112؛ علامه طباطبايي، 5، 28 و 349؛ 01، 65؛ 51، 64).
بنابراين، استدلال به آيات ياد شده بر مسئله فرعي همانند تشبه به كفار، بجا نيست؛ لذا از طرح آنها صرف نظر مي شود اما دلالت آيه زير و آيات مانند آن بر حرمت تشبه به كفار در برخي موارد تمام است.
يا ايهاالذين آمنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم علي اعقابكم فتنقلبوا خاسرين (آل عمران/149)، اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر از كساني كه كفر ورزيده اند، اطاعت كنيد شما را به گذشته هايتان باز مي گردانند و سرانجام زيانكار خواهيد شد.
آيه شريفه مربوط به تبليغات كفار پس از جنگ احد است كه در لباس خيرخواهي و نصيحت مي خواستند مؤمنان را از قتال دلسرد نموده و ميان آنان تفرقه بيندازند (الميزان، 4، 24) اما خداوند مؤمنان را از اطاعت آنان برحذر داشته است. مورد آيه گرچه درباره تبليغات كفار پس از جنگ احد است، ولي مورد، حكم در آيه را تخصيص نمي زند. پس با توجه به تبليغات گسترده كافران مستكبر براي ترويج فرهنگ خويش، آيه، تشبه به كفار را در اموري كه از ويژگي ها و شعارهاي آنان است، شامل مي شود؛زيرا پيروي مؤمنان از كفار در امور ياد شده، زمينه گرايش آنان به كفر را فراهم مي سازد؛ با اين توضيح كه طاعت به معناي موافقت با اراده كسي است كه به انجام كاري تشويق و ترغيب دارد، اگرچه فرماني در كار نباشد (طوسي، تبيان3، 41؛ طبرسي 1، 518) و از طرفي مقصود از بازگشت به گذشته كه در آيه، نتيجه پيروي از كفار شمرده شده، بازگشت به كفر است (طوسي، تبيان3، 41؛ طبرسي1، 15؛الميزان، 4، 34).
روشن است كه مقصود از آن، شأنيت است نه فعليت، به اين معني كه لازم نيست پيروي از كفار به صورت بالفعل و حتمي، منجر به كفر پيروي كنندگان شود، بلكه همين كه پيروي، زمينه گرايش به كفر را در آنها ايجاد نمايد، مشمول نهي در آيه خواهد بود. چرا كه در اين آيه، ممكن است اطاعت كفار در همه جا يا توسط همه كس منجر به كفر نشود؛ به ويژه با توجه به اين نكته كه فعل «رد» يعني بازگرداندن به گذشته، به كفار نسبت داده شده است نه به اطاعت، يعني اطاعت از كفار در امور ياد شده، شأنيت و زمينه، فعل كفار را در كشاندن مؤمنان به كفر ايجاد مي كند؛ گرچه ممكن است كفار در همه جا يا نسبت به همه كس قادر به كشاندن آنان به كفر نباشند.
پس با توجه به تبليغات كافران مستكبر براي ترويج فرهنگ خويش، تشبه به كفار در اموري كه از ويژگي ها و شعارهاي آنان است، اطاعت از آنان بوده و زمينه كشاندن مؤمنان به كفر را ايجاد مي كند، در نتيجه طبق ظاهر آيه شريف، حرام خواهد بود. يادآوري مي شود اگرچه در آيه، امر يا نهي به كار نرفته است؛ولي مقصود از آن، فرمان به دوري كردن از پيروي كافران است (طبرسي، 1، 518).
الف-روايات
حديث اول: قال رسول الله(ص): من تشبه بقوم فهو منهم (ابن ابي جمهور، 1، 56؛ ابوداوود، 2، 255؛هيثمي، 01، 271). اين روايت با اطلاق خود شامل تشبه به كفار مي شود و در نتيجه مبغوض بودن آن را اقتضا دارد؛ ولي از نظر سند ضعيف است؛ زيرا گرچه در منابع اهل سنت آمده ولي از محدثين اماميه، تنها ابن ابي جمهور احسائي آن را نقل نموده كه نقل او معتبر نيست.
حديث دوم: عن علي(ع) انه قال: من تشبه بقوم عد منهم (قاضي مغربي، 2،513؛ نوري، 71،440) از علي(ع) روايت شده كه فرمود: كسي كه خود را شبيه قومي نمايد، از آنها شمرده خواهد شد. اين روايت نيز با اطلاق خود شامل تشبه به كفار مي شود و دلالت بر مبغوض بودن آن دارد، ولي از نظر سند ضعيف است؛ زيرا آن را ميرزاي نوري و قاضي مغربي به صورت مرسل نقل كرده اند و نسبت به ضعف آن، جبران كننده اي وجود ندارد.
حديث سوم: قال اميرالمؤمنين(ع): ان لم تكن حليماً فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يكون منهم (نهج البلاغه، 1180) علي(ع) فرمود: اگر بردبار نيستي، خود را بردبار بنماي؛ زيرا كم مي شود كسي خود را شبيه قومي سازد و اندك اندك از آنها نشود.
دقت و تأمل در متن روايت ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه اين روايت در مقام بيان حكم تكليفي از قبيل حرمت يا كراهت نيست، بلكه از جمله آغازين آن كه امر به حلم ورزي است و تعابيري همانند «قل» و «اوشك» فهميده مي شود كه روايت، ارشاد به اين واقعيت است كه در اموري چون بردباري، چنانچه كسي بردبار نباشد؛ ليكن خود را همانند بردباران سازد، اندك اندك ظاهر او در باطن سرايت كرده و از آنها خواهد شد.
البته اين روايت، صرف نظر از سند آن، اشاره اي به برخي مفاسد تشبه به كفار دارد. بدين ترتيب كه در صورت تشبه به آنان، چه بسا پيروي از امور ظاهري، اندك اندك به پيروي فكري و اعتقادي منجر شده و شخص در زمره آنان قرارگيرد.
الف-2- دلايل خاص
در زمينه تشبه به كفار در پوشش، رواياتي وارد شده كه مهم ترين آنها مورد بحث قرار مي گيرند:
حديث اول: عن ابي عبدالله(ع) قال: اوحي الله عزوجل الي نبي من انبيائه قل للمومنين: لاتلبسوا لباس اعدائي و لاتطعموا طعام اعدائي و لاتسلكوا مسالك اعدائي فتكونوا اعدائي كما هم اعدائي (صدوق، فقيه، 1،25؛ علل الشرايع، 348؛ تهذيت،6، 172؛ حر عاملي، 3، 279) در تهذيب، فعل ها به صورت غايب و به جاي «لاتسلكوا مسالك اعدائي «لايشاكلوا بمشاكل اعدائي» آمده است.
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به پيامبري از پيامبرانش وحي فرمود: به مؤمنان بگو كه لباس دشمنان مرا نپوشيد و طعام دشمنان مرا نخوريد و راه هاي دشمنان مرا نپيماييد وگرنه در زمره دشمنان من به شمار خواهيد رفت.
سند حديث: مرحوم خويي(ره) سند اين روايت را ضعيف شمرده است (مصباح، 1، 411)، ولي تضعيف او بجا نيست، زيرا اين حديث را شيخ صدوق(ره) در كتاب هاي (من لايحضره الفقيه، 1، 252؛ علل الشرايع، 348؛ عيون الاخبار، 1، 26) با سندهاي مختلف روايت نموده و نيز شيخ طوسي(ره) آن را در تهذيب (6،172) روايت كرده است. طريق شيخ صدوق در كتاب هاي من لايحضره الفقيه و عيون الاخبار گرچه ضعيف است ولي طريق او در كتاب علل الشرايع و نيز طريق شيخ در تهذيب معتبر است.
در طريق شيخ صدوق در علل الشرايع، همه راويان صحيح و داراي توثيق خاص هستند مگر حسين بن يزيد نوفلي و اسماعيل بن ابي زياد سكوني كه نوفلي توثيق خاص ندارد (اردبيلي 1/258) و سكوني از عامه است، (همان1، 19؛ علامه حلي، خلاصه، 316) ولي اين امر ضرري به اعتبار سند نمي رساند، زيرا نوفلي از رجال كامل الزيارات (تجليل 213) و از ثقات تفسير علي بن ابراهيم (قمي 1/388 و 2/342) است. علي بن ابراهيم در مقدمه تفسيرش به وثاقت راوياني كه در طريق احاديث تفسيرش واقع شده اند، تصريح كرده است (1، 4) و ابن قولويه نيز در مقدمه كامل الزيارات تصريح به وثاقت راوياني نموده كه در اسانيد آن واقع شده اند (73) به همين جهت كساني كه در اسناد اين دو كتاب قرارگرفته اند، از جمله نوفلي، موثق به توثيق عام هستند. چنانكه مرحوم خويي(ره) همه كساني كه در اسناد اين دو كتاب واقع شده اند را موثق مي داند (مستند العروه، نكاح2، 260) اما سكوني گر چه از عامه است ولي توثيق خاص دارد (تجليل71) و شيخ طوسي گفته است: طائفه اماميه به روايات او عمل نموده اند (عده الاصول 1، 149) بنابراين طريق شيخ صدوق در علل الشرايع معتبر است.
طريق شيخ طوسي نيز همانند طريق شيخ صدوق معتبر است گرچه درآن علاوه بر نوفلي و سكوني، ابراهيم بن هاشم واقع شده كه توفيق خاص ندارد؛ زيرا ابراهيم از ثقات تفسير فرزندش علي بن ابراهيم است به گونه اي كه در طريق بسياري از احاديث آن واقع شده است (قمي 1/02و... - تجليل 226) از اين روي بسياري از بزرگان فن، به وثاقت و صحت روايت ابراهيم تصريح نموده اند (ابن طاوس 158؛مامقاني 5، 38؛ تجليل 5 و 6 و 226و 390) پس حديث مورد بحث از نظر سند معتبر به شمار مي رود.
دلالت حديث: عبارت «لاتلبسوا لباس اعدائي» نهي و ظهور درتحريم دارد (مظفر 1، 102؛ آخوند خراساني 149) چنانكه شيخ حر عاملي نيز آن را حمل برتحريم نموده است (3، 278)
در نتيجه آن دسته از پوشيدني هايي كه از ويژگي ها و شعارهاي كافران است به گونه اي كه پوشنده آن درعرف، پوشنده لباس آنان به شمار رود،مشمول نهي در عبارت ياد شده است و حرام خواهد بود. به نظر مي رسد اكنون كراوات و پاپيون در جامعه ما از همين مقوله هستند چنانكه برخي از فقهاي معاصر همانند آيه الله خامنه اي، آيه الله صافي و آيه الله مكارم، استفاده از آنها را جايز نمي دانند (محمودي 2/68).
حديث دوم: عن ابي عبدالله (ع) قال: كان اميرالمومنين(ع) يقول: لاتزال هذه الامه بخيرمالم يلبسوا لباس العجم و يطعموا اطعمه العجم فاذا فعلوا ذلك ضربهتم الله بالذل (برقي 2/014) اين حديث در موضع ديگر محاسن برقي و نيز در وسائل الشيعه با يك جمله اضافي نقل شده كه ارتباطي به موضوع بحث ندارد (برقي 2/044- حر عاملي 3/653).
امام صادق(ع) فرمود: اميرالمومنين(ع) مي فرمود: اين امت مادامي كه لباس عجم را نپوشند و خوراك هاي عجم را نخورند، پيوسته درخير هستند و هر گاه چنين كنند، خداوند براي آنها ذلت را مقرر خواهد كرد.
سند حديث: اين روايت از نظر سند اشكال دارد؛زيرا در آن محمدبن خالد برقي و طلحه بن زيد واقع شده اند، طلحه بن زيد اگر چه از اهل سنت است (شيخ فهرست 941) و توثيق خاص ندارد، ولي توثيق عام دارد. زيرا ازثقاوت صفوان است(تجليل 176) و شيخ طوسي كتاب او را مورد اعتماد دانسته(فهرست، 149) ولي محمدبن خالدبرقي مورد اختلاف است. زيرا اين غضائري علامه حلي، خلاصه 732) و نجاشي (533) او را تضعيف نموده و شيخ طوسي او را توثيق كرده است (رجال، 363)؛ اگر چه علامه حلي به قول شيخ طوسي اعتماد نموده و او را توثيق كرده است (خلاصه، 237) ولي وجهي براي اين ترجيح به نظر نمي رسد؛ لذا سند حديث به لحاظ محمد بن خالد برقي اشكال دارد.
دلالت حديث:
گويا مقصود از عجم درحديث، كفار هستند، چنان كه مرحوم كاشف الغطاء آن را متحمل دانسته و حديث را حمل بركراهت كرده است (1، 302) دقت در متن حديث نيز ما را به همين نكته رهنمون مي سازد؛ زيرا تعبيري مانند «لاتزال هذه الامه بخير» متناسب با كراهت است.
بنابراين حديث، دلالت بر كراهت تشبه به كفار درپوشش دارد. در اين صورت صرف نظر از سند، طريق جمع ميان اين حديث و حديث معتبر پيشين، آن است كه حديث پيشين را كه دلالت برحرمت دارد، حمل بر موردي نماييم كه تشبه دراموري باشد كه از ويژگي ها وشعارهاي آنان است و اين حديث راحمل بر موردي نماييم كه اين چنين نيست.
حديث سوم: عن عائشه ان رسول الله (ص) كان لايترك في بيته شيئاً فيه تصليب الاقبضه (احمدبن حنبل 6/732-دارمي 2/972-متقي هندي 4/431).
عايشه گفته است كه:پـيامبر اكرم (ص) درخانه چيزي را كه بر آن نقش صليب بوده، رها نمي-كرد مگراينكه آن را مي بريد. اين روايت از نظر سند ضعيف است؛ زيرا تنها درمنابع حديثي اهل سنت آمده و محدثين شيعه آن را روايت نكرده اند.
2- تشبه به كفار درآرايش
دلايلي كه از آنها تشبه به كفار در آرايش به دست مي آيد، نيز دو دسته اند:
1- دلايل عام
همان دلايلي كه درمسأله پوشش به صورت كلي بيانگر حرمت تشبه به كفار در برخي موارد بوده اند، درمورد آرايش نيز جاري مي شوند.
2- دلايل خاص
حديث اول: روايت معتبر شيخ طوسي كه پيش از اين در مسئله مربوط به پوشش مطرح شد، يكي از فقراتش شامل آرايش نيز مي شود: «اوحي الله عزوجل الي نبي من الانبياء قل للمومنين... و لا يشاكلو بمشاكل اعدائي» (تهذيب 6، 271).
برطبق اين فقره، خداوند به مؤمنان مي فرمايد: هم شكل دشمنان من نشويد. نهي دراين فقره، طبق قاعده، ظهور در حرمت دارد، چنان كه شيخ حر عاملي نيز آن را حمل بر حرمت كرده است (3، 872) پس اگر آرايش از ويژگي ها و شعارهاي كفار باشد، به گونه اي كه شخص با انجام آن در عرف، هم شكل كافران محسوب شود، مشمول نهي در اين فقره بوده و مرتكب حرام خواهد شد. گويا نظر مقام معظم رهبري نيز دراين زمينه همين است. ايشان مي گويد: ملاك در حرمت تقليد از غرب از نظر آرايش مو و مانند آن، شبيه شدن به دشمنان اسلام و ترويج فرهنگ آنان است كه با اختلاف كشورها، زمان ها و اشخاص، متفاوت خواهد بود (2، 201) ترويج فرهنگ در كلام ياد شده، همان نحوه آرايش و مانند آن است و اين هنگامي است كه از ويژگي هاي آنان باشد، به گونه اي كه شخص با انجام آن شبيه كفار محسوب شود.
حديث دوم: قال رسول الله(ص): ان المجوس جزوا لحاهم وفروا شواربهم و انا نجز الشوارب و نعفي اللحي وهي الفطره (صدوق، فقيه، 1/031، حرعاملي 1/324)، مجوس ريش هاي خود را مي تراشيدند و سبيل ها را پرپشت مي گذاشتند؛ ولي ما سبيل هاي خود را مي تراشيم و ريش هاي خود را بلند مي گذاريم، روش ما مطابق فطرت است.
سند: اين روايت گرچه مرسله است ولي معتبر است، زيرا از مرسلات معتبر شيخ صدوق است؛ چرا كه مرسلات او دو قسمند:
اول: مرسلاتي كه آنها را به طور جزم به معصوم نسبت داده است، مانند «قال اميرالمؤمنين كذا».
دوم:مرسلاتي كه آنها را به طور جزم به معصوم نسبت نداده بلكه گفته است «روي عنه عليه السلام». مرسلات دسته اول مورد اعتماد و قابل قبول هستند (امام خميني، بيع 2، 864) روايت مورد بحث جزو دسته اول است، زيرا شيخ صدوق آن را به نحو جزم به پيامبر(ص) نسبت داده و گفته «قال رسول الله(ص)»، پس اين حديث معتبر است چرا كه از صدوق جدا بعيد است خبري كه نزد او موثق نباشد و رواياتش صحيح نباشند را به نحو جزم به معصوم نسبت دهد؛ با اين كه نهايت احتياط و كمال دقت را در اسناد داشته است. وانگهي خود صدوق در كتابش به نحو عام اين گونه اخبار را صحيح شمرده است؛ او در مقدمه كتابش گفته است: رواياتي را در اين كتاب مي آورم كه بر طبق آنها فتوي داده و حكم به صحت آنها مي نماييم و ميان خود و پروردگارم آنها را حجت مي دانم (فقيه، 1،3)
بنابراين، روايت مورد بحث و امثال آن كه به طور جزم به معصوم نسبت داده شده اند، در تصحيح عام شيخ صدوق، قدر متيقن بوده و معتبر مي باشند.
دلالت: گويا مرحوم خويي(ره) دلالت اين حديث را بر حرمت تشبه به مجوس تمام مي داند ولي مي گويد: «فرار از تشبه نياز به انجام هر دو مورد ندارد، بلكه با فعل يكي از آن دو نيز محقق مي شود (مصباح، 1،904) بدين معني اگر كسي ريش و سبيل، هر دو را بلند بگذارد يا هر دو را بتراشد، از تشبه به مجوس خارج مي شود.
حديث سوم: قال رسول الله(ص): حفوا الشوارب واعفوا اللحي و لا تشبهوا باليهود (صدوق، فقيه1، 031؛ حرعاملي 1، 324)، سبيل هاي خود را كوتاه و ريش هاي خود را بلند نگه داريد و خود را شبيه يهود مگردانيد. اين حديث از نظر سند همانند حديث پيشين است بدين معني كه از مرسلات معتبر شيخ صدوق است؛ زيرا آن را به نحو جزم به معصوم نسبت داده است.
دلالت: در عبارت «ولا تشبهوا باليهود» احتمال مي شود مربوط به بلند كردن سبيل و تراشيدن ريش باشد و احتمال مي رود، فقط مربوط به بلند نمودن بيش از حد ريش باشد. به اين معني كه ريش ها را بلند نگه داريد. ولي همانند يهود نباشيد كه ريش ها را بيش از حد (يك قبضه) بلند مي كنند. دقت در متن حديث، احتمال دوم را تأييد مي كند؛ چنانكه محدث فيض كاشاني با بررسي واژه هاي حديث به اين نتيجه رسيده (6،756) و برخي از محققان نيز آن را پذيرفته اند (بحراني 5، 065؛ خويي، مصباح1، 904) در نتيجه نهي در «ولا تشبهوا باليهود» حمل بر كراهت مي شود؛ زيرا جمله «واعفوا اللحي» كه به انبوه گذاشتن ريش امر مي كند، براي استحباب است (خويي، مصباح1، 904) پس وحدت سياق اقتضا دارد كه جمله «ولاتشبهوا باليهود» حمل بر كراهت شود.
قابل ذكر است كه ممنوعيت تراشيدن ريش، دلايل ديگري همانند روايت صحيح بزنطي (حرعاملي،
1/914) و سيره قطعيه متدينين كه متصل به زمان پيامبر(ص) است (خويي، مصباح1، 214)
حديث چهارم: قال رسول الله(ص): غيروالشيب ولا تشبهوا باليهود والنصاري (حرعاملي، 1/104) پيامبراكرم(ص) فرمود: موهاي سپيد خود را (با خضاب) تغيير دهيد و خود را شبيه يهود و نصاري نسازيد. سند حديث از جهات متعدد اشكال دارد و ضعيف است، ولي در نهج البلاغه (4901) آمده است كه از امام علي(ع) درباره اين سخن پيامبر(ص) كه فرمود: «غيروالشيب ولاتشبهوا باليهود» سؤال شد، امام (ع) فرمود: پيامبر(ص) اين سخن را هنگامي فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند؛ اما اكنون كه اسلام گسترش يافته و استوار شده است، هركس آنچه را دوست دارد، انجام دهد.
از روايت فوق به دست مي آيد كه نهي پيامبر(ص) از تشبه به يهود در عدم خضاب موي سفيد، صرفا به خاطر تشبه به آنان نبوده؛ بلكه براي دفع توهم ضعف پيروان اسلام درمقابل كفار بوده است؛ لذا پيامبر(ص) به پيروان دستور داده بودند موهاي خود را خضاب نمايند تا در ديدگان دشمنان پير جلوه نكنند.
3- تشبه به كفار در آداب و رسوم
دلايلي كه از آنها حكم تشبه به كفار در آداب و رسوم به دست مي آيد نيز دو دسته اند:
الف) دلايل عام
همان دلايلي كه در مسئله پوشش به صورت كلي بيانگر حرمت تشبه به كفار در برخي موارد بوده اند، در مورد آداب و رسوم نيز جاري مي شوند.
ب) دلايل خاص
حديث اول: حديث معتبر شيخ صدوق كه پيش از اين درمسئله پوشش مطرح شده بود، يكي از فقراتش مربوط به آداب و رسوم است: اوحي الله عزوجل الي نبي من انبيائه قل للمومنين... ولاتسلكوا مسالك اعدائي. (علل الشرايع، 843؛ حر عاملي، 3، 972) نهي درعبارت «لاتسلكوا مسالك اعدائي» شامل آداب و رسومي مي شود كه از ويژگي ها و شعارهاي كفار است؛ در صورتي كه شخص آن را زي خود قرار دهد به گونه اي كه در عرف، طي كننده طريق آنها شمرده شود و نهي، ظهور در حرمت دارد (مظفر1، 201، آخوند خراساني 941) چنان كه شيخ حر عاملي نيز آن را حمل بر حرمت نموده است (3، 872) پس طبق اين حديث، تشبه به كفار در آداب و رسوم آنها، بر وجهي كه ذكر شد حرام خواهدبود.
حديث دوم: قال الصادق(ع): الاكل عند اهل المصيه من عمل الجاهليه والسنه البعث اليهم بالطعام كما امر به النبي في آل جعفربن ابي طالب لما جاء نعيه (صدوق، فقيه1، 281؛ حرعاملي، 2، 988) امام صادق(ع) فرمود: غذاخوردن نزد صاحب عزا از كارهاي اهل جاهليت است، سنت آن است كه غذا براي آنها فرستاده شود چنانكه پيامبر(ص) درباره آل جعفر ابن ابي طالب، هنگامي كه خبر شهادتش رسيد، چنين دستوري صادر فرمود.
اين حديث از مرسلات معتبر شيخ صدوق است، زيرا آن را به طور جزم به معصوم(ع) نسبت داده است چنان كه پيش از اين گفته شد، چنين مرسله اي معتبر است. از دقت در متن حديث به دست مي آيد كه حديث درمقام تحريم نيست، بلكه دلالت بر كراهت دارد؛ زيرا فقره دوم كه مي گويد: «السنه البعث اليهم بالطعام» ظهور در استحباب دارد، پس مراد از فقره اول كه نقطه مقابل آن مي باشد، كراهت است.
حديث سوم: قال ابوعبدالله(ع): اكنسوا افنيتكم ولاتشبهوا باليهود (كليني 6، 135؛ حرعاملي، 3، 175)، حياط منازل خود را جارو كنيد و مانند يهود نباشيد.
سند اين حديث معتبر است، گرچه در آن، سعدان بن مسلم واقع شده است؛ زيرا او از ثقات تفسير علي بن ابراهيم(قمي1، 03) و نيز از رجال كامل الزيارات است (ابن قولويه،332) و چنان كه پيش از اين گفته شد، كساني كه در اسناد اين دو كتاب واقع شده اند موثق به شمار مي روند (خويي، مستندالعروه، نكاح،2، 062)؛ امر در «اكنسوا افنيتكم)، به معناي وجوب نيست، لذا نهي در «ولاتشبهوا باليهود» كه مربوط به آن است، به معناي كراهت خواهدبود.
يادآوري:
1- دلالت برخي روايات بر كراهت تشبه به كفار در مواردي مانند پوشيدن لباس عجم، غذا خوردن نزد صاحب عزا و عدم نظافت حياط منزل، منافاتي با ادله ي حرمت تشبه به كفار ندارد؛زيرا:
اولاً خروج برخي افراد از تحت ادله ياد شده، ضرري به ساير موارد نمي رساند؛ چنان كه مقتضاي عام و خاص همين است.
ثانياً: همان گونه كه پيش از اين گفته شد، ادله حرمت تشبه به كفار مربوط به مواردي است كه تشبه به كفار در اموري باشد كه ازويژگي ها و شعارهاي آنان است، به گونه اي كه شخص با انجام آنها، متلبس به لباس كافران يا هم شكل آنان و يا طي كننده راه آنان به شمار رود. پس جمع ميان ادله، اقتضا دارد كه روايات دال بر كراهت را حمل بر موردي نماييم كه تشبه به كفار در اين حد نباشد، چنان كه دقت در برخي از اين روايات نيز ما را به اين نكته رهنمون مي سازد.
2- همان گونه كه مباحث گذشته نشان مي دهد، تشبه به كفار مربوط به اموري است كه در عرف، از ويژگي ها و شعارهاي آنان به شمار رود، به نحوي كه پيش از اين ذكر شده است؛ روشن است كه اين امر با اختلاف زمان ها و مكان ها متفاوت خواهد بود. بنابر اين اگر عملي در كشوري از ويژگي هاي كفار به شمار رود و در كشور ديگر چنين نباشد، حكم آن در آن دو كشور متفاوت خواهد بود و همچنين اگر عملي در زماني از ويژگي هاي كفار باشد ولي پس از آن طوري ميان مسلمانان رواج يابد كه ديگر از ويژگي هاي آنان محسوب نشود، حكم تشبه به كفار را ندارد.
3- همان گونه كه دلايل پيشين نشان مي دهد، حرمت تشبه به كفار مربوط به اموري مانند پوشش، آرايش و آداب و رسوم زندگي است؛ پس مسايل علمي و صنعت و مانند آن، مشمول دلايل يادشده نيستند.
4- تشبه به كفار با توجه به آثار و عواقب آن
آنچه تاكنون مورد بحث قرار گرفت، تشبه به كفار با صرف نظر از آثار و عواقب آن بوده است. اكنون مساله تشبه به كفار با توجه به آثار و عواقب آن با رعايت حجم مقاله مورد بررسي قرار مي گيرد.
مقصود از آثار و عواقب، مفاسدي است كه برعمل تشبه مترتب مي شود. مانند اين كه تشبه به كافران، موجب سلطه آنان بر مسلمانان در زمينه سياسي، نظامي، اقتصادي و مانند آن شود. بدين نحو كه مثلا تشبه مردم به كفار در سطح گسترده، براي كفار توهم همراهي مردم با آنان را ايجاد نمايد و زمينه حمله نظامي آنها را فراهم سازد. يا آن كه تشبه به كفار در انظار جهاني، به معني اعراض مردم از حكومت اسلامي تلقي شود و موقعيت دولت اسلامي در روابط بين المللي تضعيف شود و يا آن كه بر تشبه به كفار، مفاسد اجتماعي مترتب باشد و يا آنكه موجب ترويج دين كافران گردد. در اين گونه موارد، علاوه برحكم تشبه به كفار، عنوان حرام ديگري نيز بر آن مترتب مي شود. براي توضيح مطلب، از ميان آثار و عواقب مورد اشاره، مساله سلطه به عنوان نمونه مورد بررسي قرار مي گيرد. خداوند متعال فرمود: ولن يجعل الله للكفافرين علي المومنين سبيلاً (نساء 141)، خداوند هرگز براي كافران، بر مؤمنان راهي (براي تسلط) قرار نداده است.
«سبيل» نكره در سياق نفي و افاده عمومي مي كند؛ بدين معني كه در شريعت اسلامي براي كافران، هيچ راه تسلطي بر مسلمانان قرارداده نشده است. از اين روي با اين آيه، بر عدم جواز تسلط كفار بر مسلمانان در تمام زمينه ها مي توان استدلال كرد (محقق اردبيلي، زبده 855) چنان كه فاضل مقداد مي گويد: فقها با اين آيه بر مسائل متعددي استدلال مي كنند. آنگاه خود، نه مساله را برشمرده و در پايان گفته است: به طور كلي هر چيزي كه موجب دخول مسلمان در ملك كافر يا موجب سلطه كافر بر مسلمان گردد، به دليل آيه ياد شده باطل است (2، 44) بنابر اين چنانچه تشبه به كفار، موجب سلطه آنان بر مسلمانان گردد، عمل تشبه، تعاون بر اثم بوده و از اين بابت نيز مصداق حرام خواهد بود. خداوند متعال فرموده است: «و لاتعاونوا علي الاثم و العدوان» (مائده /2)، در گناه و تعدي دستيار هم نشويد.

 



عشق اسطرلاب اسرار خداست

¤ مهناز مرتضوي
درباره عشق و نقش منحصر بفرد آن درعرصه هستي سخن هاي فراوان گفته شده است.
در مطلب حاضر نويسنده نگاهي موجز و قابل تأمل به عشق دارد كه اينك آنرا با هم از نظر مي گذرانيم؛
عشق دريايي بسي ژرف و عميق است كه هركس به قدر خود مي تواند به ژرفاي آن پي ببرد.
به گفته عرفا عشق يك امر حتمي و ازلي است كه از بدو خلقت انسان با او همراه شده است. حافظ پا از اين فراتر مي نهد و مي گويد كه عشق تحفه اكسيري بوده كه از روز اول خلقت نه تنها بر آدميان بلكه بر همه عالم حادث گشته است.
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
اصولا اهل نظر معتقدند كه اصل خلقت و هدف خلقت برپايه عشق بوده است و عشق است كه مايه قوام و دوام اين جهان شده و عشق باعث پيوستگي ميان اجزا عالم گرديده است. و به عبارت ديگر اين زنجير عشق است كه عناصر و پديده ها را به يكديگر متصل مي نمايد.
همه ما مي دانيم كه كليه عناصر و عوامل اين جهان از يك پويايي وحركت مدام برخوردار است. از الكترون هاي اتم گرفته تا سيارات و كهكشانها همه در تكاپو و حركت هستند.
روابط و قوانين منظمي هم بر آن حالات و دگرگونيهاي عالم حاكم است.
بشر با بكارگيري علوم به رابطه بين بعضي از اين روابط و اسباب پي برده اما بسياري از اين قوانين كه در واقع موتور محركه حوادث و اتفاقات اين عالم هستند همچنان درپرده ابهام باقي مانده است.
عرفا رابطه اجزاي هستي با يكديگر و قوانين علمي مابين پـديده ها را به نوعي روابط عاشقانه تعبير كرده اند. و عشق را به نوعي صحنه گردان اجزا عالم قلمداد مي كنند. با چنين نگرشي مي توان حتي قوانين فيزيكي و شيميايي را هم به نوعي عشق تشبيه كرد.
عواملي چون ميل و طلب و حفظ و فنا همه معرفي هستند از حالات مختلف عشق كه همانطور كه به آدمي دست مي دهند دنياي خارج از آدمي را هم فراگرفته اند. اگر ميل راكه پايين ترين حالات كيفي عشق است. به ميل تركيبي در عناصر شيميايي تعبير كنيم و طلب را حركت ماده و انرژي از غلظت به سوي رقيق شدن بينگاريم و حفظ را كه از ديگر اركان عشق است به تلاش موجودات براي ماندن وبقا بدانيم مي توان اين مدعا را به اثبات رساند كه
گر نبودي عشق نبودي جهان
دور گردونها زموج عشق خوان
كي فداي روح گشتي نامياب
كمي جمادي محو گشتي درنبات
كي بدي پران و جويان چون ملخ
هريكي برجا ترنجيدي چو يخ
مولوي - دفتر پنجم
ماهيت عشق
عشق دانه اي است كه در دامن هستي افكنده شده وجرقه اي است كه بر دل انسان افتاده است.
عشق بالاترين والاترين پديده ماورالطبيعي است كه به بشر ارزاني شده است. وگويي آتش عشق است كه وجود انسان را گرم مي كند و به وي معنا مي بخشد و او را همراه با قافله هستي به جهت كمال مي كشاند. و هدف اديان هم چيزي نيست جز دعو انسان به همسو شدن به حركت هستي به سوي كمال. دعوت اديان دعوتي است مختص به آدميان چرا كه اين دعوت درخواست گرويدن و همسويي آگاهانه بشر با ساير موجودات و كاينات است. اگر ديگر موجودات و اجسام ناآگاهانه وجبرا به سوي عشق ابدي و ازلي جهان هستي در همايش وحركتند به انسان اين دردانه جهان هستي اختيار تام داده شده تا به انتخاب خود در چنين راهي گام نهد. راهي كه بقول مولوي ازسافل ترين تا عالي ترين اعضاي اين عالم تسبيح گويان از جمادي به نما رسيده و به نبات مي رويند تا به مرحله حيواني اين عالم برسند گرچه جرقه عشق در دامن طبيعت موثر افتاده و شررش خرمن اين عالم را به افروخته است. به معناي ديگر، عشق در بعد اجباري آن به عالم فاقد شعور اينچنين معرفي شده است كه كاينات از ريز تا درشت راه تعيين شده هستي را مي پيمايند تا به مبدا لايزال خود متصل گردند. اما به اينجا كه مي رسيم حساب انسان از ساير جدا مي شود. انسان در بعد فيزيكي و مادي مانند سايرين موجودات از اين خزانه بي بهره نمانده و امور ماديش به كارخانه اين جهان محول گرديده كه در بسياري ازموارد از درك روابط عيني آن نيز عاجز است و به تعبير حافظ كارخانه اي كه ره عقل و فضل بدان گشوده نيست.
دركارخانه اي كه ره عقل و فضل نيست
فهم ضعيف راي فضولي چرا كند
اما انسان به عنوان مهمترين عضو دنياي هستي حركتي كور و اجباري را دنبال نمي كند بلكه مسير انسان براي راه يافتن به مرجع هستي كه همانا پروردگار جهان است مسيري ديگر است.
اينجاست كه پاي اديان به ميان مي آيد. سعي همه اديان اين است كه انسان را به اين وادي بكشانند. آنجا كه گوهر عشق تنها به كمك قوه درك و فهم آدمي دست يافتني است. هدف اديان اين است كه انسان در دنياي مادي و فيزيكي اين جهان محصور نشود بلكه به جهاني والاتر و بالاتر قدم بگذارد. اينجا عشق يك راه جديدي را براي انسان مي گشايد راهي پر خطر و پرآشوب.
چو عاشق مي شدم گفتم كه بر دم گوهر مقصود
ندانستم كه اين دريا چه موج خون
فشان دارد
انواع عشق
در فرهنگ بشري اصولا ما با دو گونه عشق مواجه هستيم عشق مجازي و عشق حقيقي.
عشق حقيقي همان محبت به خدا و افعال و صفات اوست و عشق مجازي شامل هر عشق ديگري را به جز عشق پروردگار شامل مي شود. اما به تعبير عرفا صورت حقيقي عشق چيزي جز عشق به پروردگار نيست.
انسان در طول حيات خود عشق هاي مجازي بسياري را تجربه مي كند. گاهي نظام هستي مهرمادري را در دلش مي افروزد و زماني چون زليخا در هواي يوسف مي گدازد. و حتي گاه چون مولانا شيفته و واله مرادي چون شمس تبريزي ميشود تا به همراهي او از وادي سرگشتگي به ماواي عشق و فنا راه يابد.
اما اينها همه عشق هاي مجازي هستند و عشق حقيقي تحفه اكسيري است كه حاصل نمي شود مگر به درك حقيقي معناي عشق. مولوي مي گويد:
خواه عشق اين جهان خواه آن جهان
آنچه معشوق است صورت نيست آن
چون برون شد جان چرايش هشته اي
اي كه بر صورت تو عاشق گشته اي
عاشقا واجو كه معشوق تو كيست
صورتش برجاست اين سيري زچيست
تابش عاريتي ديوار يافت
پرتو خورشيد بر ديوار تافت
واطلب اصلي كه تابد او مقيم
بركلوخي دل چه بندي اي سليم
مقصود مولانا اين است كه معشوق حقيقي تو اين صورتهاي دنيوي نيستند اينها تنها جلوه هايي از آن معشوق حقيقي هستند. انسان به غلط خيال مي كند كه عشق حقيقي خود را يافته عشق حقيقي در صورتها و كميت ها و بطور خلاصه آنچه مادي است نمي گنجد. عشق حقيقي صورت نمي شناسد. اطلاق عشق حقيقي به اجزا و اعضاي اين عالم مثل گنجاندن يك دريا در قطره است. از سوي ديگر مولانا عشق هاي دنيايي را تابش عاريتي مي داند. از نظر او عشق هاي عاريتي مثل اشعه هاي از خورشيد هستند كه به ديوار افتاده اند. ارزش شعاعهاي نور با خورشيد كه منبع درخشش و روشني عالم است از زمين تا آسمان فرق مي كند. پس بايد به دنبال تابنده مقيم و جاودان بود نه تابنده هاي وابسته و فاني.
آيا عشق هاي مجازي همه غير مجاز ند؟
بايد گفت كه اگر چه عشق هاي زميني عموما تابش عاريتي بر ديوار خيالات و توهمات ما هستند اما همين عشق ها مي توانند زمينه ساز عشق ابدي و فناناپذير به پروردگار شوند.
عشق هاي مجازي كه بر دل انسان راه مي يابند در واقع راهگشاي ورود حقيقت عشق به ضمير انسان هستند. انسان با چشيدن عشقهاي ناپايدار و مجازي مي تواند بياموزد كه گوهر عشق را براي ارزشهاي بالاتري خرج كند. به عبارت ديگر رسيدن به سرچشمه اصلي عشق آن اصل مقيم و ماندگار مي تواند نهايت و غايت عشقهاي مجازي باشد.
داستانهاي بسياري هم در اين باب شنيده ايم. شنيده ايم كه عشاق پس از اينكه با مرارت بسيار به وصال محبوب خود رسيده اند به كم مايگي طلب خويش واقف گشته اند. و به يكباره معشوق را رها كرده و به دنبال معشوق ازلي و ابدي روان گشته اند. مثلاً قصه يوسف و زليخا به آنجا ختم مي شود كه زليخا پس از وصال يوسف در مي يابد آنچه در پيش او بوده يوسف نيست بلكه يوسف با آن همه جمال و كمال تابش عاريتي از ذات لايزال الهي است كه زليخا به غلط به آن دچار شده است.
بنابر اين اگر عشق مجازي يوسف نبود شايد زليخا هيچگاه به عشق حقيقي پروردگارش دست نمي يافت.
پس حتي عشق مجازي هم مي تواند حركت آفرين و سازنده باشد. گاهي عشق هاي مادي بهترين آموزگار براي درك صحيح انسان هستند.
سردي و گرمي ها از خودگذشتگي ها و هجرانهايي كه عاشق در راه معشوق مي كشد مي توانند درسهاي بزرگ و آموزنده اي باشند. هيچ چيز نمي تواند چون گدازه عشق دل عاشق را صيقل داده و او را به مقصود كه همانا عشق به ذات باري تعالي است نزديكتر كند.
همه را بيازمودم زتو خوشترم نيامد
چو فرو شدم به دريا چوتو گوهرم نيامد
سرخنب ها گشودم ز هزار خم چشيدم
چو شراب سركش تو به لب و سرم نيامد
چه عجب كه در دل من گل و ياسمن بخندد
كه سمن بري لطيفي چو تو در برم نيامد

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14