(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 15 مهر 1388- شماره 19481
 

زندان فرصتي براي درمان دردها!
تاكتيك ها و ابزارهاي عمليات رواني دشمن در انتخابات 22 خرداد-1 گذار از جنگ سخت به جنگ نرم
نقدي بر نقد «قدس شناسي» آقاي احمد توكلي قدس شناسي از نوع دوم خردادي
گفته هاي حجاريان چه چيزي را ثابت كرد؟



زندان فرصتي براي درمان دردها!

مهدي سعيدي
اين روزها فتنه گران سبز از هر اتفاقي براي پيگيري خواسته هاي غيرقانوني خودسوء استفاده مي كنند. اين كار حتي به قيمت انتخابات تيترهاي جعلي واخبار كذب و تحريف شده هم كه باشد پيگيري مي شود. آخرين نمونه از اين اقدامات درج دو خبر درصدر اخبار پايگاه اطلاع رساني نوروز متعلق به حزب مشاركت در تاريخ 9/7/88 بود كه اين چنين خودنمايي مي كرد:
تيتر اول: «چريك پير در بيمارستان بستري شد»،
تيتر دوم: «آريتمي قلب دبيركل دربند جبهه مشاركت را به بيمارستان كشاند»
آنچه در نگاه اول از كنار هم قراردادن اين دو تيتر خبري به ذهن مخاطب القاء مي شد. وضعيت نابسامان زندان است به نحوي كه اين دو محبوس را دچار مشكلات عديده جسمي كرده وكارشان را به بيمارستان كشانده است. اين خبر در حالي درج گرديد كه طبق اظهارات «سران سياسي زنداني فتنه سبز»، - كه آخرين آنها آقاي صفايي فراهاني است - وضعيت رفاهي زندانيان از شرايط خوبي برخوردار است.
اما با مراجعه به متن اخبار فوق، متوجه مي شويم كه خبر چيز ديگري بوده و تيتر انتخابي پيام ديگري را متفاوت با حقيقت امر القاء مي كند. متن خبر چنين است:
«بهزاد نبوي، عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي به علت عود بيماري فتق به بيمارستان بقيه الله اعزام شد. به گزارش نوروز، بنا به تشخيص پزشكان بيمارستان بقيه الله، نبوي به جراحي نياز دارد.
از سوي ديگر بهزاد نبوي كه پيش از اين به دليل همين عارضه توسط دكتر ظفرقندي جراحي شده است، ترجيح مي دهد براي بار دوم نيز توسط پزشك معالج خود عمل شود، چراكه نمي تواند به پزشكاني كه نمي شناسد اعتماد و اطمينان كند.
دكتر ظفرقندي، قبلا به بهزاد نبوي توصيه كرده بود كه اين عمل جراحي را هر چه زودتر انجام دهد، اما چريك پير به دليل مشغله زياد اين كار را به تعويق انداخته بود. مهندس نبوي به دليل تأخير در درمان فتق كه اكنون به مرحله حادي رسيده است، دچار افت فشار خون شده كه به گفته پزشكان مي تواند خطرناك باشد.»
آنچه با مطالعه متن خبر عايد خواننده مي شود اين است كه ماجراي بستري شدن بهزاد، فرصتي براي سوء استفاده جريان رو به زوال سبزپوش فراهم آورده و در حقيقت بيماري نبوي ارتباطي با شرايط زندان نداشته و وي مدتها پيش از اين با اين بيماري دست و پنجه نرم مي كرده است و آنچه مانع رسيدگي و عمل جراحي به موقع شده، درگير شدن در فعاليتهاي سياسي و حضور تمام وقت بهزادنبوي در ستاد موسوي بوده است! در حقيقت زندان نه تنها مشكلي را براي وي ايجاد نكرده بلكه فرصت مناسبي فراهم آورده تا بتواند «دردهاي خود را درمان» نمايد!

 



تاكتيك ها و ابزارهاي عمليات رواني دشمن در انتخابات 22 خرداد-1 گذار از جنگ سخت به جنگ نرم

حميد حاذق نيكرو
عمليات رواني جزء كارآمدترين، پوياترين و در عين حال موثرترين اقدامات شمرده مي شود كه هر كشوري در جهت خنثي سازي اثرات اين اقدامات تمامي تلاش و امكانات خود را به كار مي گيرد چون به دليل گستردگي ابعاد و همچنين موثر بودن آن، اين عمليات قادر است افراد يك ملت يا ملت ها را تحت تأثير خود قرار دهد.
در طول تاريخ با استفاده از شيوه هاي جنگ رواني توانسته اند به پيروزي هاي چشم گيري دست يابند و بر حريف چيره شوند هرجا كه تاكتيك هاي جنگ نظامي با تمامي ابعادش نتوانسته خللي در روحيه و اراده نيروهاي دشمن خدشه اي وارد سازد از ابزار جنگ رواني در جهت شكستن اراده ملت ها و جنگجويان دشمن استفاده شده است. خطر اين جنگ ناشي از هدف قرار دادن انديشه، بينش، عقل، قلب و درنهايت رفتار نيروهاي درگير و يا مخاطبان است كه روحيه آنان را تضعيف كرده و عزم و اراده آنان را سست مي نمايد و سپس به سوي شكست مي كشاند و از سوي ديگر روحيه نيروهاي خودي و ملت و مخاطبان خود را بالا برده و منجر به وحدت و همبستگي مي گردد. اغلب حاكمان به ويژه فرماندهان نظامي در طول تاريخ از اثرات جنگ رواني غافل نبوده و نسبت به اجراي آن در جنگ و يا حتي صلح اهتمام ويژه اي داشته اند.
عمليات نظامي به دليل پرهزينه بودن، تلفات انساني بالا، خسارات اقتصادي و زيربنايي و محتمل نبودن پيروزي (رسيدن به اهداف)؛ عمليات رواني جايگزين مناسبي براي جنگ هاي نظامي مي باشد چون جنگي كم هزينه و بدون تلفات انساني اما اثرگذارتر از جنگ هاي نظامي است.
در اين خصوص مناسب است اسنادي ارايه گردد. اين سند كه به پروژه دلتا يا استراتژي آمريكا عليه جمهوري اسلامي و همچنين جنگ نرم شهرت يافته از جمله آن است بيان بخش كوچكي از آن تأكيدي بر پيگيري عمليات رواني از طرف دشمن عليه انقلاب اسلامي است (متن كامل اين سند در آرشيو خبرگزاري مهر، فارس و روزنامه كيهان موجود و در دسترس است): كميته خطر جاري (The committee on the present danger)عنوان كميته اي است كه در دهه 1970 و در اوج جنگ سرد، توسط گروهي از سناتورهاي آمريكايي، مسئولان ارشد وزارت خارجه، اساتيد برجسته علوم سياسي، موسسه مطالعاتي «آمريكن اينترپرايز» و گروهي از مديران باسابقه سيا و پنتاگون با هدف خروج از بن بستي بود كه در دوران جنگ سرد ميان دو ابرقدرت آن زمان يعني ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي در توازن هسته اي به وجود آمده بود. به گونه اي كه كارشناسان ارشد نظامي به صراحت اعلام كرده بودند، در صورت وقوع جنگ هسته اي ميان دو ابرقدرت، هر دو طرف جنگ بازنده نهايي خواهند بود، تأسيس شد. اعضاي اين كميته با منتفي دانستن «جنگ سخت» بين دو ابرقدرت، تنها راه به زانو درآوردن رقيب را در «جنگ نرم» و «فروپاشي از درون» طراحي و به مرحله اجرا درآوردند. براساس اين طرح «جنگ نرم» با اتخاذ راهبردهاي «دكترين مهار»، «نبرد رسانه اي» و «ساماندهي نافرماني مدني» همراه گرديد. پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد، فعاليت اين كميته براي يك دهه به حالت تعليق درآمد و پس از وقايع 11 سپتامبر 2001 بار ديگر عناصري چون مارك پالمر، كنت پولاكف، مارتين اينديك، ريچارد پرل، داگلاس فيث، كاندوليزا رايس و مارگ گرچت در اين كميته گردهم آمدند و اين بار نام آن را كميته صلح جاري نهاده، تا به تجزيه و تحليل فرصت ها و تهديدهاي فراروي دولت ايالات متحده آمريكا بپردازند. «مارك پالمر»، از اعضاي برجسته اين كميته و چهره بانفوذ دستگاه سياست خارجي آمريكا، در گفتگويي با «دبوراه سولومود»، خبرنگار روزنامه آمريكايي نيويورك تايمز، صراحتا با ايده تهاجم نظامي عليه جمهوري اسلامي ايران مخالفت كرده و اعلام كرد:
«ايران به لحاظ وسعت سرزميني، كميت جمعيت، كيفيت نيروي انساني، امكانات نظامي، منابع طبيعي سرشار و موقعيت جغرافيايي ممتاز در منطقه خاورميانه و هارتلند نظام بين الملل به قدرتي كم بديل تبديل گرديده كه ديگر نمي توان با يورش نظامي آن را سرنگون كرد.»
در گزارش كميته خطر جاري كه در دسامبر 2005 توسط «مارك پالمر» جمع بندي و تدوين شد، براندازي نظام جمهوري اسلامي با تمركز فعاليت ها به سه محور دكترين مهار، نبرد رسانه اي و ساماندهي نافرماني مدني، مورد تأكيد و توصيه قرار گرفت. گزارش كميته خطر جاري كه با عنوان «ايران و آمريكا، رهيافت جديد» تنظيم شده است، داراي پانزده محور كلي بود كه اشاره به برخي كفايت مي كند:
- دامن زدن به نافرماني مدني در تشكل هاي دانشجويي و نهادهاي غيردولتي و صنفي از ابزارهاي مهم فشار بر ايران است.
- بايد شبكه هاي متعدد راديو تلويزيوني را براي ايرانيان تدارك ديد و پيام هاي خود را با پيشرفته ترين تكنولوژي هاي روز، به دست مردم ايران برسانيم.
- تضعيف ستون هاي حمايتي حكومت ايران كه همانا سرويس هاي امنيتي و نظامي اين كشور مي باشند، بايد در دستور كار قرار گيرند.
- بايد قدرت بسيج و سپاه را از ميان برد و در وزارت اطلاعات تغييرات اساسي و يا به طور كلي آن را حذف كرد...
درخصوص جنگ يا عمليات رواني تعاريف زيادي توسط افراد، كشورها و سازمان هاي نظامي صورت گرفته است كه با همديگر تفاوت دارد اما اكثر آنان در برخي واژه ها اشتراكات فراواني دارند مي توان به كليد واژه هايي چون، بهره گيري ازهر نوع امكاني براي تأثيرگذاري بر مخاطب براي رسيدن به هدف، يا تغيير رفتار يا تغيير نگرش و وادار كردن نفرات دشمن به فرار يا تسليم و... در اين خصوص نويسنده مصري صلاح نصر در كتاب خود درخصوص عمليات رواني چنين مي نويسد: «جنگ رواني يعني استفاده ازهر نوع وسيله اي به منظور تأثيرگذاري بر روحيه و رفتار يك گروه، با هدف نظامي مشخص» (نصر، صلاح، 1380، جنگ رواني، ترجمه محمود حقيقت كاشاني، سروش، چاپ دوم، تهران)
حال با توجه به تمام تعاريفي كه وجود دارد مي توان تعريفي تقريبا جامع به شرح زير جهت روشن شدن اذهان ارايه نمود.
عمليات رواني عبارت است از: فرآيند بهره برداري صحيح و طراحي شده از همه امكانات سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي، تبليغي و رسانه اي به منظور تأثيرگذاري بر اذهان، عقايد، احساسات، تمايلات، اراده و رفتار گروه هاي مخاطب براي پشتيباني از اهداف يا براي رسيدن به اهداف.
براي جنگ يا عمليات رواني از گذشته تاكنون نامهايي همچون؛ جنگ سرد، جنگ افكار، جنگ براي تسلط بر فكر مردم، جنگ فكري، جنگ ايدئولوژيك يا عقيدتي، جنگ اعصاب، جنگ سياسي، فعاليت هاي اطلاعاتي و بين المللي، فعاليت هاي اطلاعاتي ماورايي، مبارزه اطلاعاتي، تبليغات، تبليغات بين المللي، جنگ تبليغاتي، جنگ كلامي، خصومت غيرمستقيم، تحريك، ارتباطات بين المللي و... به كار برده شده يا به كار مي رود.
براي عمليات رواني اهداف، سطوح، مدار اطلاعاتي، مخاطبين، تكنيكها، تاكتيك ها، شيوه هاي عمليات رواني، ابزارهاي عمليات رواني و... در نظر گرفته مي شود. براي پرداختن به مقوله عمليات رواني در انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري در 22خرداد بررسي تاكتيك ها و شيوه هاي عمليات رواني بكار رفته در آن توسط دشمنان كشور و مخالفان خالي از لطف نخواهد بود. در اين خصوص به بيان و بررسي مصاديق خواهيم پرداخت.
معمولا در جريانات داخلي مردمي و مبارزه سياسي ارزشمند در راستاي حفظ تماميت ارضي كشور و اعتقاد به كليت نظام در جهت ترغيب، برانگيختن و ايجاد شور و نشاط در بين مخاطبين (هواداران) از روش هاي عمليات رواني تحكيمي و تثبيتي بهره مي برند كه با هدف ايجاد روحيه پايداري، مقاومت، سلحشوري و نهايتاً در انتخابات براي ترغيب هواداران، جلب توجه، ايجاد رضايت و در يك كلام اقناع آنان نسبت به كانديداي مربوطه صورت مي پذيرد. اما برخلاف اين رويه در اين انتخابات احزاب، جمعيت ها، گروهها، ستادها و در رأس آنان كانديداها براي پيروزي از تكنيكها، تاكتيكها و شيوه هاي مرسوم عليه دشمن بهره بردند. علت پرداختن به اين مهم نيز ناشي از همين راهبردي است كه برخي از گروه ها و احزاب و كانديداها در كنار دشمنان اين كشور و همراه آنان عليه نه يك كانديد بلكه عليه يك دولت و شايد يك نظام بكار بردند.
از شيوه ها، تكنيك ها و تاكتيك هاي عمليات رواني به عنوان تدبير عملي مجري (متخصصين و كارشناسان عمليات رواني) براي رسيدن به اهداف مورد نظر نام برده شده است. باتوجه به اينكه در جنگ و عمليات رواني ده ها شيوه، روش، تاكتيك و تكنيك وجود دارد در اين مكتوب فقط به برخي از آنها كه بيشتر كاربرد داشته اشاره شده است.
1-برچسب زدن
«براساس اين تكنيك، رسانه ها واژه هاي مختلف را به صفات مثبت و منفي تبديل مي كنند و آنها را به آحاد و يا نهادهاي مختلف نسبت مي دهند. گاهي هدف از اين عملكرد آن است كه ايده، فكر و يا گروهي محكوم شوند؛ بي آنكه استدلالي در محكوميت آنها آورده شود».
در موارد متعدد و با استفاده از الفاظي چون «شعبده بازي دست اندركاران انتخابات و صداوسيما»، «صحنه آرايي خطرناك»، «متصديان بي امانت»، «متقلبان»، «خائن به آراي مردم»، «برنامه ريزي پشت پرده براي دستكاري در انتخابات» و همچنين «طرح بازي بزرگ توسط مقامات»، «حاكميت دروغ و استبداد»، «روند پرمخاطره»، «تخلفات و كارشكني هاي متعدد و نارسايي هاي گسترده»، «تزلزل اركان نظام»، وجود «توجيه گران دروغگو» در نيروهاي مؤثر نظام، «برخوردهاي غيرقانوني و خشونت بار با منتقدان» منجر به مصدوميت و شهادت هموطنان، «اقدامات وحشيانه در كشتار مردم»، «برخوردهاي سبعانه» و «حمله به بانكها و ادارات و اموال مردم توسط اصحاب»، «تقلب و دروغ براي تكميل طرح خود» در سه مرحله قبل، حين و بعد از انتخابات توسط احزاب، گروه ها، شخصيتها، نخبگان و هواداران كانديداها و خود كانديداها، عليه يك كانديد در قالب سخنرانيها، مصاحبه ها، مقالات، فيلم ها، سي دي ها و صدور اطلاعيه ها و بيانيه ها و در يك جمله توسط تمام ابزارهاي تبليغي و رسانه هاي ارتباطي به كار گرفته شد. الفاظي كه غير از برچسب نام ديگري نمي توان بر آن نهاد.
ادامه دارد

 



نقدي بر نقد «قدس شناسي» آقاي احمد توكلي قدس شناسي از نوع دوم خردادي

مرتضي مهدوي يگانه
جناب آقاي عبدالله ناصري!
نقد شما بر «قدس شناسي» آقاي احمد توكلي را در روزنامه اعتماد مورخ
5/7/88 خواندم. باور كنيد كم نيستند كساني كه محفوظاتي مانند شما از گفتار امامان معصوم عليهم السلام و دانشمندان شرق و غرب در ذهن خود انباشته دارند؛ اما قطعاً كم اند كساني كه مانند شما اين محفوظات را با هر سنجاقي به يكديگر وصل كرده و پازلي را كه مي خواهند از درون آن بيرون آورند.
ابتدا بگويم قصد من از اين نوشته، دفاع از آقاي احمد توكلي به عنوان «من قال» نيست، بلكه تعريضي به محتواي نوشته شما در نقد نامه ايشان به عنوان «ماقال» است. پيش از شما نيز كسان ديگري در روزنامه اعتماد به آقاي توكلي جواب هايي دادند كه مي شد آنها را حمل بر تضارب آرا كرد. اما با جواب جناب عالي احساس كردم اگر در اين سري جواب ها امري حساب شده در كار نباشد، لااقل داراي همان تاثير خواهد بود، و مهم تر اين كه پاسخ ها خصوصاً پاسخ شما را عالمانه و منصفانه نديدم و از اين رو سكوت را جايز ندانسته و مطلب حاضر را نوشتم؛ و البته قصد پاسخگويي به همه نكات نوشته شما را نيز (كه جاي نقد بسيار دارد) ندارم و تنها به برخي نكات مهم اكتفا مي كنم.
1-يكي از نكات بسيار ساده و همه كس فهم نامه آقاي توكلي كه هنوز از سوي آقاي ميرحسين موسوي هيچ جوابي به آن داده نشده و شما و برخي دوستان تان را ناچار به پاسخگويي كرده، اين است كه عده اي در روز قدس امسال با نماد سبز رنگ آقاي موسوي و با در دست داشتن عكس هاي ايشان و سردادن شعارهاي حمايت از ايشان، شعارهاي ديگري درست مخالف با آرمان ها و شعارها و شعورهاي ملت ايران و حاكي از حمايت از آمريكا و اسرائيل دادند. سؤال آقاي توكلي خيلي روشن و ساده است. آقاي موسوي بالاخره يا نسبت اين افراد و حمايت آنان از خود را قبول دارد، و يا ندارد. اگر قبول ندارد، بي ترديد شعارهايشان را هم قبول نخواهد داشت. و اگر قبول دارد كه قاعدتاً بايد همين گونه باشد، زيرا شما آنان را از جنس مردم خوانده ايد پس شعارهايشان را نيز بايد قبول داشته باشد حتي اگر منشا شعارها را به زعم شما از عملكرد حاكميت بدانيم كه البته چنين نيست.
ممكن است بگوييد (چنان كه گفته ايد آقاي موسوي آنان را از مردم مي داند، اما آن شعارهايشان را قبول ندارد. بسيار خوب؛ پس چرا اين را اعلام نمي كند؟ آيا اين سؤال سخت و پيچيده اي است؟! و آيا پاسخ آن نياز به نقل قول از ابن خلدون، ابوالعلاء معري، ژاك ميلند، نيچه و... و تبيين پيوستگي وقايع تاريخي به يكديگر دارد؟!
اما ما مي دانيم چرا اعلام نمي كند و از اين شعارها برائت نمي جويد. لازم نيست آن قدر از اين و آن نقل قول كنيد تا پيوستگي رويدادها به وقايع پيش و پس از هم را ثابت نماييد. اين امري روشن است؛ اما اين نيز همان قدر روشن و بلكه از آن روشن تر است كه اگر فرضاً حقي از عده اي پايمال شده (كه البته تا اين لحظه نتوانستند و نتوانستيد آن را ثابت كنيد مگر اين كه بگوييد آقاي موسوي ساعت 11 شب در روز انتخابات و قبل از شمارش آراء پيروز مطلق و قاطع(!) انتخابات بود!) اما اين ربطي به حذف شعار مرگ بر اسرائيل و مرگ بر آمريكا ندارد. مگر انسان هاي فهيم به خاطر فرضاً حق خود بايد دست از اصول و مباني فكري و ايماني شان بردارند؟!
چه ربطي بين آن حق ا دعايي شما و اجتناب از «برائت از دشمنان خدا و بشريت» دارد؟! مثل اين كه نمي دانيد برائت از دشمنان خدا لازمه و بلكه عين هويت ايمان به خداست. البته ترسم از اين است كه اين رابطه و استلزام را منكر شويد. كدام اتفاق در زندگي قادر است ايمان و لوازم آن را از انسان بگيرد؟
دوستان قبلي شما كه به نامه آقاي توكلي جواب داده اند مثل شما گفته اند كه آن شعارها موردقبول اصلاح طلبان و آقاي موسوي نيست و حتي گفته اند از اين شعارها به زودي ابراز برائت خواهند كرد؛ سؤال ما اين است كه پس چرا ابراز نمي كنند؟ آيا اين هم سؤال پيچيده اي است؟ و آيا نياز به فلسفه بافي و نقل قول از استيفن رانسيمان و ژاك ميلند و... دارد؟! البته ما به شما قول مي دهيم كه آقاي موسوي هيچ گاه اظهار برائت نخواهد كرد. چون به خيلي جاها برخواهد خورد! و اگر به احتمال ضعيف اين كا را بكند ديگر ارزشي نخواهد داشت. به خاطر دارم سال ها پيش در اتوبوس خانم سالمندي روي پا ايستاده و هرچه معطل شد كسي جايش را به او نداد ناراحت شد و با صداي بلند به اين امر اعتراض كرد. فوراً يكي دو نفر بلند شدند، اما او گفت: حالا ديگر ارزشي ندارد. اگر شما غيرت انساني داشتيد قبل از اعتراض من بلند مي شديد.
بنابراين اگر آقاي موسوي اكنون از آن شعارها اظهار برائت كند، ديگر ارزشي نخواهد داشت.
2-گفته ايد آن عده در روز قدس «به تعبير يكي از نزديكان ايشان- لابد منظورتان نزديكان آقاي توكلي است- حداقل در تهران 50درصد جمعيت حاضر بوده است.»
اولاً آن نزديكان و خودشما اگر در روز قدس حضور داشتيد اين آمار را نمي داديد، چون بنده و امثال بنده كه در متن جمعيت و وسط درگيريها بوديم، ديديم كه آن عده حتي يك هزارم كساني كه در انتخابات به آقاي موسوي رأي دادند نيز نبودند. البته خوب شد شما واژه «حداقل» را آورديد! والا مي گفتيد دوسوم يا قريب به اتفاق جمعيت! شايد هنوز هم در توهم تعداد آراء آقاي موسوي هستيد كه ساعت 11 شب اعلام كردند با اكثريت مطلق آراء پيروز شده اند!؟
برادر عزيز! اگر آن تعداد (به پندار شما يا آن «نزديكان»!) آمده بودند كه در سيل خروشان جمعيت مردم واقعي گم نمي شدند. البته ما قبل از توصيه شما «از محوطه مركزي نمازگزاري روز قدس در دانشگاه تهران» بيرون آمده و واقعيت هاي تلخ و شيرين اجتماعي خيابان هاي اطراف را نظاره كرديم و تعداد «آن عده» را نيز ديديم و تا آخر درگيري ها هم آن را دنبال كرديم. اي كاش شما هم مي بوديد و مي ديديد آنها چقدر بودند و نيازي نبود تا نادانسته از آن «نزديكان ايشان!» نقل قول كنيد. اما ما ديديم و پيوستگي علل پديده هاي تاريخي را نيز مشاهده كرديم. اين امر بنابر تحليل اشتباه شما، عكس العمل عصبي به «ناحق مداري» و «كج محوري» بخش هايي از حاكميت نبود، زيرا مشابه همين رفتار را در 18 تير 78 و ده سال قبل از اين انتخابات از همين عده يا امثال آنها نيز مشاهده كرديم. بالاخره هميشه عده قليلي اين حكومت را از اول قبول نداشته اند وحتي قبل از هيچ گونه «ناحق مداري» در سال 58، 8/1درصد جمعيت ايران به آن رأي ندادند.
نمي گويم در رفتار بخش هايي از حاكميت عيب و نقصي نيست، اما مگر در هشت سال زمان اصلاحات حاكميت (يعني دولت، مگر اين كه منظورتان فراتر باشد!) از اين عيب ها و خلل ها و نقص ها آكنده نبود؟ به هرحال آن عده قليل هميشه بوده و خواهند بود و هميشه هم با جمهوري اسلامي و آرمان هاي بلند آن همچون اسرائيل ستيزي مخالف بوده اند و خواهند بود. آيا فهم اين موضوع خيلي مشكل است؟! فقط هنري كه آقاي موسوي كردند اين بود كه به اين عده جسارت هتاكي و ارزش گريزي بخشيدند، زيرا دل هر انساني- و نه هر مسلماني- از دردهاي مظلومان عالم مانند مسلمانان غزه و لبنان به درد مي آيد. البته حساب آن ميليون ها راي دهنده به آقاي موسوي كه با ايمان، متانت، درايت و عقيده كامل به نظام همراه با ديگر مردم در روز قدس شركت كردند و شعارهاي ژرف برخاسته از آرمان هاي جمهوري اسلامي را سر دادند، از حساب اين عده قليل جداست.
3- گفته ايد: سخن آخر. آقايان خاتمي و موسوي از صالح ترين بندگان خدايند، زيرا اصلاح طلب ترين آنهايند (پيامبر: اصلح الناس اصلحهم للناس).
اولا: حديث صحيح اين گونه است: انفع الناس انفعهم للناس: نافع ترين مردم نفع رساننده ترين آنان به مردم است؛ و من نمي دانم شما حديث خود را از چه مأخذي آورده ايد.
ثانيا: به فرض صحت حديث مذكور، بايد به شما آفرين گفت كه با چنين تفسيري براي كلام پيامبر اسلام(ص)، حق استادي بر همه عالمان ژرف نگر و حديث شناسان ماهر و متبحر داريد! راستي درجه فهم شما از اسلام و معارف آن همين است؟! حتما احاديث ديگري را نيز كه در نقد خود آورده ايد همين گونه فهميده ايد! «اصلح الناس» يعني صالح ترين مردم. وزن «افعل» در ادبيات عرب براي صفت تفضيلي (يا عالي) در ثلاثي مجرد استفاده مي شود، درحالي كه معناي «اصلاح طلب ترين» كه مورد نظر شماست از باب «افعال» و ثلاثي مزيد است كه براي ساختن مفهوم تفضيلي يا عالي از آن، از عباراتي تركيبي مانند «اعظم الناس اصلاحا» يا «اشدالناس اصلاحا» و مانند آن استفاده مي شود. اين خود دليل ديگري است بر اين كه شما در نقل حديث ان شاءالله كه اشتباه كرده ايد! و حديث شما اساسا صحيح نيست.
ثالثا: از همه اين اشكالات چشم مي پوشيم و همان حديث را مي پذيريم: «اصلاح طلب ترين مردم»، شما بفرماييد اگر اينها صالح ترين مردمانند، پس چرا آمريكا و اسرائيل آن قدر از آقاي خاتمي و موسوي تجليل و حمايت مي كنند؟! نكند آنها هم طرفدار پيامبر اسلام و حديث آن حضرت شده اند؟! از كي تا به حال جنايت كارترين مردمان عالم طرفدار صالح ترين بندگان خدا شده اند؟ براساس قانون سنخيت؟ يا همان عليتي كه شما در تبيين به هم پيوستگي وقايع تاريخ ذكر كرده ايد؟! فكر مي كنيد علت طرفداري آنها چه ارتباطي به وقايع پيش از آن دارد؟!
البته آنان بايد هم طرفدار كسي بشوند كه به قول شما «خاتمي نخستين كسي بود كه سال ها پيش شعار «مرگ بر» را در هر حوزه اي و براي هر فرد و كشور محكوم كرد.» (كه لابد شامل آمريكا و اسرائيل نيز مي شود، بلكه تنها بر همان ها شامل مي شود زيرا ملت ماجز بر اين دو دولت شيطاني و امثال آنها مانند انگليس بر كشور ديگري مرگ نمي گويد).
نمي دانم بالاخره شما از آقاي خاتمي تمجيد كرده ايد يا انتقاد؛ زيرا مرگ بر آمريكا شعار اصلي امام و مردم و لازمه ايمان و ولايت آنان بوده است. وضع آقاي موسوي نيز بهتر از خاتمي نيست.
رابعا: مشخص كنيد منظور از اصلاح طلب بودن اين آقايان، به فرمايش رهبري، اصلاحات آمريكايي است يا اصلاحات اسلامي؟ حتما اگر اسلامي بود، آمريكايي ها آن قدر اينان را تحويل نمي گرفتند و از ايشان تعريف و تمجيد نمي كردند.
سخن، فراوان و نقد بر نقد شما بسيار است. برخي از مطالب شما (مانند تفسير حديث پيامبر(ص)) آن قدر سست و بي پايه است كه بيان و نقل آنها ارزشي ندارد.
4- و گفته ايد: جامعه مي رود تا «نارسيس وار» غرق شود و... ياد اين ضرب المثل افتادم كه يك قطره آب روي مورچه اي افتاد، فرياد زد: اي واي عالم را آب برد! نه برادر عزيز! آن كه دارد غرق مي شود كساني و جرياناتي هستند كه در رودخانه بزرگ، خروشان و افتخارآميز اين ملت مسلمان و ولايي برخلاف مسير آب شنا مي كنند!
گر در خانه كس است يك حرف بس است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
¤ اين مطلب ابتدا براي روزنامه اعتماد فرستاده شد اما اين روزنامه از درج اين نقد خودداري كرد.

 



گفته هاي حجاريان چه چيزي را ثابت كرد؟

محمد حجت الاسلامي
گرچه امكان شروع نهضت علمي از هم اكنون و بر تمام مقاطع وجود دارد و نبايد آنرا به آينده و مشروط به پيش نيازها كرد. اما در اين مجال كوتاه اين موضوع را بررسي
مي كنيم كه نگاه عميق و ژرف رهبران و بزرگان اين انقلاب از سالها پيش به نكته درستي دوخته شده بود و ظاهرا دغدغه اجراكنندگان چيز ديگري بوده است. اما اكنون كه به نظر زمينه براي يك بسيج و همگرايي عمومي در سطح مديران مياني و احساس نيازي جدي در سطح جامعه براي يافتن راهي از رهايي علمي و فكري از جامعه متفاوت غرب پديد آمده ديگر نبايد مقطعي، سطحي و ناقص تصميم گرفت و برنامه ريزي كرد. بلكه در آستانه طراحي جديد آموزش ملي با نگاهي به آينده و مقتضياتش بايد براي تامين نيازهاي جامعه بسترسازي و پرورش نيروي انساني كارآمد براي توليد علم را از مقاطع پايين و اوليه آموزش عمومي شروع كرد و در دانشگاه ها به نتيجه رساند.
مقام معظم رهبري در ديدار با اساتيد دانشگاه اخيرا بياناتي فرمودند كه بارها در سخنان گذشته نيز به اين نكات اشاره كرده بودند. لزوم توليد علم و شروع نهضت علمي نكته اي اساسي در گفته هاي گذشته ايشان بود. ايشان در مراسم مذكور بخشي از نگراني هاي عميق خود را چنين عنوان فرمودند كه «ما در زمينه علوم انساني، كار بومي، تحقيقات اسلامي چقدر داريم؟ كتاب آماده در زمينه هاي علوم انساني مگر چقدر داريم؟ استاد مبرزي كه معتقد به جهان بيني اسلامي باشد و بخواهد جامعه شناسي يا روانشناسي يا مديريت يا غيره درس بدهد، مگر چقدر نياز داريم، كه اين همه دانشجو براي اين رشته ها مي گيريم؟ اين نگران كننده است.» (بيانات در ديدار اساتيد دانشگاه ها 8/6/88)
در دادگاه هاي اخير متهمان اغتشاشات بعد از انتخابات، حجاريان كه از تئوريسين هاي برجسته جريان اصلاحات است در دفاعيه خود با اشاره به مقالاتي كه از او به چاپ رسيده، آنها را حاوي برخي نظريات نامربوط به شرايط كشورمان دانست و به تشريح علت انحراف در مواضع خود پرداخت.
در اين دفاعيه نتيجه گيري كرده است كه «احساس رعب در نزد انديشمندان غربي موجب ذلت نفس و پذيرش بي قيد و شرط نظريات آنان مي شود در حاليكه حضرت امام(ره) به ما آموختند كه روي پاي خود بايستيم و مقهور شرق و غرب نشويم چرا كه رمز توفيق ما تاكنون همين بوده است.
البته ما در علوم تجربي اين نكته را خوب دريافته ايم. دانشمندان جوان مان، از زمان جنگ به اين سو دستاوردهاي چشمگيري در عرصه علم داشته اند اما در زمينه علوم انساني آنچنان كه بايد و شايد فعاليتي نكرده ايم و يكي از روزنه هاي ضربه پذير و رخنه هاي فرهنگ وارداتي در كشور ما از اين ناحيه بوده است. اگر اين موضوع تنها يك نقيصه علمي بود قابل تحمل مي نمود اما خطر آنجاست كه نظريات علوم انساني حاوي حربه هاي ايدئولوژيك هستند و قادرند به استراتژي و تاكتيك تبديل شوند. اين نظريات مي توانند در مقابل ايدئولوژي رسمي كشور صف آرايي كنند و آن را به چالش بكشند. زماني ماركسيسم به عنوان آخرين دستاورد علمي مبارزه در مقابل اسلام صف كشيده بود و امروز نئوليبراليسم نداي پايان تاريخ را سر مي دهد و خود را به عنوان برترين دستاورد در تاريخ بشريت، به جهانيان قالب مي كند. اگر بناست ما در مقابل اين مدعيان سر خم كنيم چه احتياجي به انقلاب و مقاومت هشت ساله در مقابل دشمن بعثي بود؟
اگر قرار است نظرات امثال پارسونز، ماكس وبر يا هابرماس اثرات خطرآفرين از خود بجا بگذارد و از طرفي در اركان توسعه اقتصادي تزلزل ايجاد كند كه در حوادث اخير شاهد آن بوديم، قطعا در راه طي شده تجديدنظر كنيم و نقاط اعوجاج و انحراف را شناسايي كنيم.
اگر اين كارها صورت نگيرد با گردنه هاي صعب العبورتري روبه رو و خداي ناكرده به فتنه هاي ديگري دچار خواهيم شد كه گرد و غبار آن اهل بصيرت را آزار خواهد داد. فتنه هايي كه به تعبير قرآن «و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه و اعلموا ان الله شديد العقاب» (سوره انفال آيه 25) يا به تعبير ديگر «الفتنه اشد من القتل»(سوره بقره آيه 191). (از متن اعترافات حجاريان در دادگاه)
با توجه به اين گفته ها، مي توان به چند نكته اي براي چندمين بار اشاره كرد و پرداخت. سال هاست كه بخشي از مردم ايران با تاسيس دانشگاه هاي داخلي يا حضور در دانشگاه هاي خارجي به مطالعه علوم انساني مي پردازند. علومي كه با رويكرد و نگاهي مثبت در مغرب زمين بسيار پويا و زايا است و با جديت پيگيري مي شود. در بسياري از موارد نظريات جديد ارائه شده در اين علوم نقاط عطفي در جريان كلي فرهنگي و تمدن آن ديار و حتي ساير بلاد ايجاد مي كند. انواع ايسم ها و تئوري ها، نگرش هايي است كه در پي خود سبك زندگي جديد و جهانبيني متفاوتي را به همراه مي آورد.
سالهاست كه روشنفكران كشورهاي جهان سومي و به ويژه اسلامي با دو روش متضاد به اين علوم مي نگرند. برخي آنها را اساس رشد و ترقي مي دانند و با از بر كردن نظرياتي كه معلوم نيست با چه دقتي ترجمه يا فهميده شده، اقدام به شرح، ترويج و دفاع از آنها مي كنند و عده اي نيز با بدبيني تمام آنها را مايه گمراهي و حتي نجس دانسته و به كلي طرد مي كنند. به عنوان مثال در مورد آگست كنت كه پس از پايه گذاري جامعه شناسي با توهم پيامبري و ارائه دين منجي بشريت روبرو شد؛ سالها بعد پس از برقراري نظام جمهوري اسلامي ايران و مدتي پس از انقلاب فرهنگي، افرادي اين رشته را رشته اي التقاطي خوانده و برپائيش در دانشگاه ها با ترديد روبرو بود.
اما آنچه كه از روش و رويه نظام جمهوري اسلامي فهميده مي شود اين است كه بنيانگذاران اين نظام نه تنها خود از مطالعه اين علوم و نظريات بادرايت بهره برده اند؛ بلكه مطالعه آنها را مورد نيازجامعه دانسته اند و به همين منظور دانشكده هاي مختلف جهت تعليم و تربيت فارغ التحصيلان اين رشته ها بنيان گذاشته شده است. در اين خصوص مي توان به اين بيانات مقام عظماي ولايت اشاره كرد كه «خيلي بايد به مسئله نهضت علمي در كشور اهميت داد؛ بايد آن را جدي گرفت. من عرض بكنم: هيچ كشوري- ازجمله كشور ما نخواهد توانست به آرزوهاي ملي و بزرگ خود دست پيدا كند، مگر آن وقتي كه در مسابقه علمي بتواند يك جايگاه و رتبه اي پيدا كند. عقب ماندگي علمي، حتماً عقب ماندگي سياسي و اقتصادي و فرهنگي را به دنبال خود دارد.»
(بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار رئيس جمهور و اعضاي هيئت دولت به مناسبت هفته دولت و در آستانه نيمه شعبان
16/6/1386)
ايشان ضمن توجه به اين رويه، همواره به اين نكته نيز تأكيد داشته اند كه تمامي اين نظريات با توجه به خاستگاه ماترياليستي شان بايد با ديده ترديد نگريسته شود. بايد اين نظريات را با محك دين و فرهنگ غني ايراني اسلامي مان به بوته نقد بگذاريم و درنهايت، با اشراف بر علوم متعدد، به توليد علم در راستاي منافع و متناسب با جامعه خود بپردازيم. بازهم مي توان به بخش ديگري از فرمايشات رهبر عزيزمان در جلسه اخير ايشان با دانشگاهيان اشاره كرد كه فرمودند: بسياري از مباحث علوم انساني، مبتني بر فلسفه هايي هستند كه مبنايش ماديگري است، مبنايش حيوان انگاشتن انسان است، عدم مسئوليت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوي به انسان و جهان است. خوب، اين علوم انساني را ترجمه كنيم، آنچه را كه غربي ها گفتند و نوشتند، عيناً ما همان را بياوريم به جوان خودمان تعليم بدهيم، درواقع شكاكيت و ترديد و بي اعتقادي به مباني الهي و اسلامي ارزش هاي خودمان را در قالب هاي درسي به جوان ها منتقل كنيم؛ اين چيز مطلوبي نيست. اين ازجمله چيزهايي است كه بايستي موردتوجه قرار بگيرد؛ هم در مجموعه هاي دولتي مثل وزارت علوم، هم در شوراي عالي انقلاب فرهنگي، هم در هر مركز تصميم گيري كه در اينجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاه ها و بيرون دانشگاه ها. به هرحال نكته بسيار مهمي است.» (بيانات در ديدار اساتيد دانشگاه ها 8/6/88)
اين نكته، به معني آن است كه رشته هاي علوم انساني دانشگاه هاي ما بايد از انفعال، مسخ شدگي و دنباله روي صرف از جوامع غربي خارج شوند. اين مهم نيازمند حاكميت فضاي نقادي در دانشگاه ها و ارتباط هرچه بيشتر با حوزه است.
اين مسئله نيز بايد نظر قرار گيرد كه هم اكنون اكثريت قريب به اتفاق دانشجويان رشته هاي مهم و جدي علوم انساني تنها براي اخذ مدركي تزئيني در كلاس هاي درس گذران وقت مي كنند واگر تعداد علاقمند هم در ميان آنان حضور داشته باشند پس از آشنايي با اساتيدي كه كمتر با ديدي منتقدانه به نظريات غربي نگريسته اند، به كتابخانه اي سيار و مبلغي تازه نفس براي ترويج افكار وارداتي و بعضاً مخرب تبديل مي شوند.رهبر عزيزمان در اين ارتباط هم راهنمايي فرموده اند كه: «اين حرف بسيار درستي است كه فرموديد ما بايد از محصول تفحص و تحقيق ديگران استفاده كنيم. مثلاً فرض كنيد در جغرافيا و يا تاريخ، يك مورخ و محقق اروپايي مطلبي نوشته است كه ما استفاده مي كنيم و همان را مي آوريم. در اين جا هيچ ابايي نيست، ولي بايد سعي شود كه در كنار آن، حرف ما هم زده بشود.»
(بيانات در ديدار با اعضاي بنياد دايره المعارف اسلامي 03/7/1368)
با اين توصيفات، با نگاهي آسيب شناسانه به اين مسائل، مي توان به چند موضوع اشاره كرد:
1-آموزش مدرسه اي: در دوران تحصيلات مقدماتي و پايه اي ما كه از مدارس شروع مي شوند نظام آموزش دچار كاستي هاي بسياري است كه حاصلش همان مي شود كه مي بينيم. حاكميت جزوه ها و معيارهايي كه تنها محفوظات دانش آموزان را مي سنجد، عدم حضور هر گونه تمرين و كلاسي كه در آن دانش آموزان به مشاهده اطراف خود بپردازند و سپس توصيف كنند. در اين راستا كلاس هاي انشاء، هنر يا دروسي مانند علوم و زيست شناسي مصاديق بارزي هستند. تأكيد و اصرار بر آموزش دروسي همچون رياضيات و جذب مستعدترين افراد (البته با معيارهاي ناكارآمد فعلي) به رشته هاي تجربي و رياضي كه ماحصل آن تنها تكنسين هايي فرهيخته است و عدم توجه به علايق و استعدادهاي فردي دانش آموزان و در نتيجه عدم تربيت و پرورش آنها همگي از جمله اين ناكارآمدي ها محسوب مي شوند.
2- آموزش عالي و دانشگاهي: اين مقطع نيز دچار كاستي هاي فراواني است كه همانطور كه پيشتر گفته شد از پذيرش دانشجويان شروع مي شود. به نظر مي رسد هرگز رشته هاي علوم انساني علي رغم حساسيت بالايي كه دارند جدي گرفته نشده اند. چرا كه براساس روند موجود، برترينها وارد رشته هاي پزشكي و مهندسي مي شوند و ساير افراد در رشته هاي ديگر نظير رشته هاي علوم انساني مشغول به فعاليت مي شوند. اين آسيب به قدري جدي است كه به نظر مي رسد به صورت يك هنجار فرهنگي پذيرفته شده است. بنابراين به كرات شاهديم كه جوانان علاقمند به مباحث فلسفي، هنري، اجتماعي و ديني، بالاجبار و از ترس فشار اجتماعي و غصه نان آينده در رشته هاي فني و تجربي وارد مي شوند و علايق خود را به صورت غير رسمي پيگيري مي كنند. اين در حالي است كه دانشجويان رشته هاي علوم انساني عموما با بي تفاوتي و بي علاقگي به ادامه تحصيل مي پردازند.
حساسيت موضوع زماني مشخص مي شود كه يكبار ديگر به مرور نام رشته هاي اين گروه بپردازيم: فلسفه، جامعه شناسي، ارتباطات، اقتصاد، الهيات، ادبيات و...
مديران، فلاسفه، ادبا، اقتصاددانان و غيره، ظاهرا بايد از بين افرادي با علاقه و استعداد كمتر انتخاب شوند و مهندسين و پزشكان از گروه مستعد و باهوش تا جايي كه حتي توجه به آمار مهاجرت و فرار مغزها هم مويد اين نكته است.
از طرفي اگر به اساتيد رشته هاي علوم انساني و هنري دانشگاه هاي كشور توجه كنيم با انبوهي از افرادي كه داراي مدرك دكتري هستند مواجه مي شويم كه علي رغم تئوري بودن رشته هاي تحصيلي شان داراي هيچ گونه نظريه بومي و خودي نيستند. به ديگر سخن اگر ما مدرك دكترا را همچون اجتهاد در رشته اي فرض كنيم بنابراين بايد نظرياتي شخصي، محكم و جدي كه متناسب با وضعيت كنوني جامعه و جهان اما برگرفته از فرهنگ و نگاه اسلامي و ايراني ما باشد را شاهد باشيم كه البته هرگز با چنين چيزي روبرو نيستيم. در نتيجه تا زماني كه اساتيد ما پرچمدار نقد و نظريه پردازي نباشند نبايد انتظار داشت كه شاگرداني منتقد تربيت كنند. اين وضعيت تبعات خاص خود را نيز در پي دارد كه سيستم آموزش ناكارآمد جزوه اي، يكي از آنها است و تثبيت كننده اين وضعيت هم به حساب مي آيد.
3- نبود ادبيات كافي و غني: مسئله سوم كه خود ناشي از دو مشكل قبلي است نداشتن ادبيات كافي در حوزه هاي علوم انساني است. بدين معني كه جامعه دنباله رو ما تنها از طريق منابع وارداتي شامل متون زبان اصلي يا شرح و ترجمه هاي كهنه و غيردقيق تغذيه مي شود. نبود توليد علم و نقد؛ خلا كتب و مقالات براي مطالعه و تحصيل بومي را سبب مي شود در نتيجه منابع غربي را به گفتمان غالب جامعه تبديل مي سازد.
بنابراين دانشجويان و فارغ التحصيلان ما در رشته هاي علوم انساني، در تنظيم پايان نامه ها، اجراي پروژه هاي تحقيقي، ارائه تحليل ها، برنامه ريزي هاي كلان و روش مديريت دچار سوءتفاهم خواهند شد و از الگوها و نظريات ناكارآمد بهره خواهند گرفت.
در اين زمينه نه تنها دانشگاهيان بلكه اهالي حوزه نيز مسير طولاني در پيش دارند. مي بايست در جهت غني سازي و توليد علوم بومي، با زبان علمي و نه كلامي به تهيه متون خلاق بسيار بپردازند. جواني كه هم اكنون تنها از آبشخور منابعي محدود و خاص فرهنگي متفاوت ذهن پاكش را سيراب مي كند، مصداق اين مثل خواهد شد كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست. بنابراين با توجه به آنچه گفته شد، بايد به علوم انساني و دانشكده هاي مربوطه توجه بيشتري كرد و البته روحيه اي نقاد و مولد را در بين جوانان و اساتيد اين رشته پديدآورد تا از سوءتفاهم ها و كج روي هاي ناشي از بي توجهي و كم كاري بدور مانيم.
در انتها نيز به عنوان حسن ختام به توصيه و راهنمايي ديگري از زبان رهبر معظم انقلاب اشاره مي شود كه فرمودند: «ميدان افكار مردم و مؤمنين، عرصه كارزار تفكرات گوناگون است. امروز ما در يك ميدان جنگ و كارزار حقيقي فكري قرار داريم. اين كارزار فكري به هيچ وجه به زيان ما نيست؛ به سود ماست. اگر وارد اين ميدان بشويم و آنچه را كه نياز ماست- از مهمات تفكر اسلامي و انبارهاي معارف الهي و اسلامي- بيروت بكشيم و صرف كنيم، قطعا برد با ماست؛ ليكن مسئله اين است كه ما بايد اين كار را بكنيم»
(بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار علما و روحانيون كرمان 11/2/1384)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14