(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 15 مهر 1388- شماره 19481
 

رويش خشخاش از دام طمع آمريكا دلايل گسترش موادمخدر پس از اشغال افغانستان-بخش نخست



رويش خشخاش از دام طمع آمريكا دلايل گسترش موادمخدر پس از اشغال افغانستان-بخش نخست

گاليا توانگر
نسيمي كه از سمت كوه هاي افغانستان مي وزد، بوي رنج و مظلوميت ملتي را مي دهد كه در طول تاريخ اگر چه صبور بوده اند و مقاومت كرده اند، اما حداقل ها سهمشان است. خشخاش هايي كه از دام استعمار مي رويند، تلخي گزنده حضور بيگانگان را يادآور مي شوند. اين جا سرزميني لب تشنه است كه آب آسودگي به كام نريخته و هنوز هم در آرزوي احياي اقتدار افغاني نفس مي كشد.
آمريكايي ها و دست پرورده شان طالبان وقتي به فكر نمايش جنگي خود در خاك افغانستان افتادند، خيالشان چيزي جز اتصال زمين هاي جنوبي به مناطق شمالي و دسترسي به خط ترانزيت در قلب اين كشور نبود. شايد هم در آرزوي بهره برداري از معادن لاجورد و اورانيوم بودند و هم رونق تجارت بين المللي موادمخدر! غافل از اين كه موقعيت جغرافيايي اين سرزمين بزرگترين مانع بر سر راه آرزوهايش است. در دره پنج شير شاه مسعود، مردي از تبار رادمردان جلوي بيگانگان ايستاد و آنها به ناچار براي رد شكست در حركتي نمايشي با 46 وانت به عقب برگشته و كابل را اشغال كردند.
قسمت هاي وسيعي از خاك افغانستان را عمدتاً در شمال و شرق كشور كوه ها و سنگلاخ ها پوشانده است. كوه هاي هندوكش به طول 600 و عرض 100كيلومتر از سمت شمال شرقي به طرف غرب و جنوب غربي كشيده شده و تقريباً از ميانه كشور مي گذرد. اين كوه ها بيش از نيمي از سرزمين افغانستان را فراگرفته و براي شهرهاي «كابل»، «قندهار» و «هرات» ارزش استراتژيكي مهمي ايجاد كرده است. كوه ها به طرف مغرب امتداد مي يابند و از ارتفاعشان كاسته مي شود تا در نزديكي ايران به كوه ها و تپه هاي كم ارتفاع تبديل مي شوند.
در ارتفاعات هندوكش برف وجود دارد، حتي در تابستان ها نيز قله ها و يخچال ها پربرف است. در ميان ارتفاعات هندوكش دره هاي عميق و خوش آب و هوا و حاصلخيزي وجود دارد كه اگر كشور وضعيت امني داشت، محيط مساعدي براي پرورش دام و توليد ميوه مي شد كه حتي تا مرز تبديل شدن به يكي از منابع اصلي درآمد كشور پتانسيل داشت. افغانستان سرزمين افراط و تفريط است. كوه هاي سر به فلك كشيده و دره هاي عميق، باران هاي بهاري و تابستان هاي خشك، زمستان هاي بسيار سرد و تابستان هاي گرم، ارتفاعات پوشيده از برف در طول سال و سرزمين هاي پست و خشك و سوزان. در مسائل قوميتي، مذهبي و فرهنگي نيز اين گونه افراط و تفريط ها به شكلي پررنگ قابل لمس است. جامعه افغاني به دليل تأثيرگذاري از نهاد خانواده روستايي و عشيره اي، تعهد و تقيد فوق العاده شديدي به دين و مذهب داشته، خرافه باورهاي سني غلط در آن به شدت رواج دارد و عموم مردم در فقر و جهل به سر مي برند. تنها 38 درصد افغاني ها باسواد هستند.
پتانسيل هاي شكوفايي اقتصادي
در افغانستان
افغانستان به دريا راه ندارد، خيلي ها گمان مي كنند اين كشور به دليل محصور شدن در ميان كوه ها و نداشتن كارخانه و توليد و احتمالا نداشتن منابع اين گونه ضعيف و خموده شده است، اما حقيقت اين است كه طي ده ها سال پيش دامپروري رونق فوق العاده اي داشت. معادن لاجورد افغانستان و سنگ هاي قيمتي اش براي همگان شناخته شده بود. حتي اخيراً معادن غني اورانيوم در خاك اين كشور كشف شده كه چشم طمع كاران با ديدنشان برق شيطنت مي زند. از آمودريا (رود جيحون سرچشمه گرفته از كوه هاي پامير) كه در مرزهاي مشترك شمالي با تاجيكستان، ازبكستان و تركمنستان جريان دارد، آبشارهاي متعددي سرچشمه مي گيرد و براي توليد نيروهاي هيدروليك قابل استفاده است. ضمن اين كه قسمت هايي از آن قابل كشتيراني است و كالاهاي صادراتي و وارداتي افغانستان به ممالك آسياي ميانه از اين طريق مبادله مي شود.
اما به راستي چطور يك مملكت با اين همه پتانسيل ضعيف نگه داشته شده تا به چنين سرنوشتي دچار شود؟ اختلافات داخلي، ظهور طالبان، اشغال توسط نيروهاي آمريكايي آخرين سناريوي تلخي است كه اين مملكت را بار ديگر بازيچه دست ابرقدرت ها قرار داد تا بيش از هر زمان ديگري از ريشه هايشان جدا بيفتند و نماد سرنوشت شان رنگ لاجورد نباشد، بلكه سرزمين خشخاش و قاچاقچيان بين المللي ناميده شود!
چرا ضعيف نگه داشته شد؟
كيامرث جهانگير استاد علوم سياسي دانشگاه تهران با اشاره به رويكرد و تفكر استكباري متذكر مي شود كه اساسا پايه هاي اشغالگري بر مبناي بهره برداري همه جانبه از كشور اشغال شده است، نه اين كه به مردم آن كشور در جهت خودكفايي شان كمكي شود. وي مي گويد: «آمريكا سناريوي اشغال و حضور در خاك افغانستان را از يازده سپتامبر آغاز كرد. آنها به دنبال توجيه حضورشان در قلب خاورميانه بودند كه بهانه هاي آن را هم مهيا كردند. آمريكايي ها مي دانستند كه افغانستان برايشان از لحاظ سوق الجيشي فوق العاده ثمربخش خواهد بود، چرا كه مي توانند با استقرار در اين خاك كشورهاي آسيايي را هدايت كنند. از سوي ديگر اگرچه به صورت نمادين كارهاي به اصطلاح بشردوستانه در اين كشور انجام مي دهند، ولي در باطن هرگز هدفشان رشد و بالندگي ملت افغان نيست. استكبار به خوبي مي داند چنانچه ملت افغانستان به رشد برسد، درنهايت دمكراتيك مي شود و نيروهاي اشغالگر را بيرون خواهد كرد. اين گونه كه نگاه كنيم هرگز هدف يك افغاني با هدف يك اشغالگر آمريكايي يكي نيست. افغاني مي خواهد رشد كند، ولي آمريكايي دنبال منفعت خويش است.»
وي به زمين هاي زير كشت خشخاش در خاك افغانستان اشاره كرده و مي گويد: «استكبار هر جا را كه بگيرد، مردم آن سرزمين را به چشم كارگر و عمله هايش مي بيند. راه اندازي كارخانه هاي ترياك و هروئين در خاك افغانستان روندي براي ايجاد شغل كاذب و پردرآمد است. غافل از اين كه قاچاقچيان بين المللي كه عمدتا آمريكايي و اروپايي هستند با اجير كردن مردم افغانستان در چرخه توليد و توزيع موادمخدر بيشترين سود را مي برند و جوانان افغاني را سست و بي اراده بار آورده تا مبادا به فكر استقلال و رهايي بيفتند.»
برده ها عمدتا بي سواد و جاهل نگه داشته مي شوند تا از طريق كسب آگاهي به فكر ساختن و آباداني نيفتند، بلكه لقمه اي از دست استكبار گرفته و خاموش بمانند. در مورد ملت افغانستان كه ريشه هايشان اسلامي است، سياست هاي استكبار زياد ادامه پيدا نمي كند و به زودي جرقه هاي آزاديخواهي پررنگ تر از هر زمان ديگري زده خواهد شد.
جهانگير ادامه مي دهد: «كشورهاي انقلابي مثل ايران با تفكر اسلامي و آزاديخواهي كه دارند، الهام بخش ملت افغانستان قرار گرفته اند. ما براي بسياري از كشورهاي انقلابي و مستقل نظير كشورهاي آمريكاي لاتين (كوبا، نيكاراگوئه و ونزوئلا) سرمشق بوده ايم، چه برسد براي كشورهاي اسلامي و همسايه در منطقه كه برادران ديني ما نيز محسوب مي شوند.
اين الگوگيري باعث مي شود كه مقاومتشان ساماندهي شود و منسجم تر و قوي تر با اشغالگر مقابله كنند. هر چه قدر آگاهي مردم افغان بالاتر برود، حضور اشغالگر بيشتر به خطر مي افتد.»
گرفتاري اعتياد در ارتش آمريكا
آمريكا همواره با چكمه پوشان خود وارد عمل شده، ولي از آن جا كه مي داند استعمارگر پير انگليس نيز صرفا با تكيه بر زور دوام نياورد، در گام بعدي سعي دارد به ترويج فرهنگ غربي بپردازد و مباني فكر غربي را در ذهن برده هاي خود فرو كند! چندي قبل روزنامه گاردين از مدرسه سازي هاي سيكولار در نواري از پاكستان و همچنين افغانستان خبر داد كه راه حل معماگشايي و فرار از خطر تروريسم را در سيكولاريزه سازي و همرنگ كردن دستگاه ها و زيربناهاي فكري- فرهنگي عنوان كرده بود. به عبارتي پروژه تربيت نيروهاي خشن و تروريستي زير قباي دموكراسي غربي اكنون به فرجام رسيده و به دنبال آن بايد پروسه ماندگاري فرهنگ غربي را عملي كرد و ذهنيت تازه را وارد انديشه و اذهان اين نسل كرد تا در درازمدت گسترش قدرت كم هزينه تر از قبل دنبال شود و نظام يك طرفه آن پايدار بماند.
اما آيا فرهنگي كه انديشه سيدجمال افغاني از آن برخاسته و استقلال جزء پايه هاي فكري اش است، مي تواند سلطه سكولار آمريكايي را بپذيرد؟
يك تحليل گر مسائل سياسي خاورميانه مي گويد: «در هواپيماهاي ربوده شده 11 سپتامبر حتي يك افغاني هم نبود، ولي براثر حمله آمريكا به افغانستان صدها هزارنفر كشته و ميليون ها نفر آواره شدند. كدام افغاني از كنار چنين جناياتي به راحتي مي گذرد و در فرهنگ غرب مستهلك مي شود؟ تصور چنين فرجامي از محالات است. الآن در افغانستان مي بينيم كه حتي ارتش آمريكا نيز گرفتار آمده و اغلب سربازان و افسرانش دچار افسردگي و گرايش به مواد مخدر شده اند. به نظر مي رسد خودشان هم در دام هاي خود گرفتار آمده اند. اعزام نيروي بيشتر به خاك افغانستان اگرچه به تصويب رسيده، ولي در درازمدت صدمات روحي ارتش آمريكا، صرف هزينه بسيار براي ادامه اشغال و نيز موج بيداري مردم افغان نتيجه را معكوس و به نفع ملت افغان رقم خواهد زد.
استقلال افغانستان امري ممكن
عليرضا صدرا استاد علوم سياسي دانشگاه تهران كه خود به همه ولايات افغانستان سفر كرده و با اوضاع اين ديار آشنايي كامل دارد، مي گويد: «از منظر سوق الجيشي واقعيت امر اين است كه افغانستان بين چند كشور مهم از قبيل ايران، هندوستان، پاكستان و ساير كشورهاي آسياي مركزي واقع شده است. اين حالت يك حالت ترمينالي است. هرگونه وضعيتي كه در افغانستان پيش بيايد بر اين كشورها اثر دارد و بالعكس. به اين ترتيب افغانستان براي قدرت هاي فرامنطقه اي موقعيت مهمي محسوب مي شود. طالبان مي خواست به كمك عربستان و پاكستان راه جنوب به شمال را از قلب افغانستان باز كند و براي نقش ايران در رهبري آب هاي آزاد بدلي بيافريند. اتفاقاً تا دامنه كوه هاي هندوكش نيز پيش رفتند كه در دره پنج شير، از شاه مسعود شكست خورده و به ناچار براي رد شكستشان به عقب بازگشته و كابل را گرفتند.»
وي به جلسه اي با حضور كارشناسان اهل فن در ايران اشاره مي كند و مي گويد: «در همان زمان جلسه اي شكل گرفت و بر روي راه هاي مقابله با نقشه طالبان به بحث و تبادل نظر پرداختيم، بنده در آن جلسه پيشنهاد بازكردن راه شلمچه را دادم. به اين ترتيب كه از مسير حسينيه شلمچه به شبكه قطار بصره و از آن جا به مديترانه و كانال سوئز وصل شويم. به اين ترتيب نقشه بدل سازي طالبان و آمريكا از موقعيت ايران در هدايت آب هاي آزاد خنثي مي شد و همگان مجبور بودند نقش محوري ايران را در دسترسي به آسياي مركزي براي هميشه بپذيرند.»
وي ادامه مي دهد: «البته تاريخ نشان داده كه قدرت بيگانه نمي تواند به خاك اين كشور وارد شودو اگر وارد شد خروجش تا زمان فلج شدنش به تأخير مي افتد. نادرشاه وقتي مي خواست به هند حمله كند با هوشياري و آگاهي از موقعيت سوق الجيشي افغانستان براي رسيدن به هند از مسير زاهدان به كويته و از منطقه بلوچستان آزاد وارد هند شد. يعني اصلاً به افغانستان كاري نداشت. اما آمريكايي ها با آن همه اطلاعات وقتي وارد افغانستان شدند در برابر موانع طبيعي نيزشكست خوردند.
از سوي ديگر درست است كه مردم افغان دسته دسته و گروه گروه هستند، ولي مطمئناً در برابر حضور بيگانگان يك موضع مشترك دارند و هدفشان بيرون راندن نيروهاي بيگانه است.»
گزارش روز

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14