(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 15 مهر 1388- شماره 19481
 

مصادره و سرقت!
صداي پاي آب مي آيد به مناسبت - 15مهر- زادروز سهراب سپهري
عطر شقايق
روشني، من، گل، آب
دغدغه
طريقه اي در معرفت درآمدي بر ادبيات عرفاني - بخش اول
نيم نگاهي به ادبيات پليسي به مناسبت 13 مهر، روز نيروي انتظامي
انتشار كتابي درباره انسان كامل از ديدگاه بيدل و حافظ
رسانه فعال در حوزه كتاب تجليل مي شود



مصادره و سرقت!

پژمان كريمي
نخستين ماههاي آغاز به كار دولت موسوم به اصلاحات بود. در آن هنگام، گردهمايي هايي در تهران و به بهانه هاي گوناگون عليه آرمانها و دستاوردهاي انقلاب و جمعي از كارگزاران نظام جمهوري اسلامي برگزار شد. سخنرانان اين گردهمايي ها نيز
- اغلب- سياسيون مدعي اصلاح طلبي بودند. در يكي از روزها، من براي پوشش خبري يكي از همان گونه گردهمايي ها، به بوستان لاله رفتم. مراسم هنوز شروع نشده بود كه طنين سرودي در فضاي بوستان پيچيد. نام آن سرود «يار دبستاني من» بود. پس از پايان پخش سرود، افراد گردهم آمده، به سردادن شعارهاي تندي عليه انقلاب و نظام پرداختند. سپس؛ چند نفري هم سخنراني هاي گزنده اي و در عين حال غيرمستند و غيرعلمي ايراد نمودند. نقطه پاياني مراسم بود كه شعاردهندگان دست در دست هم دادند و سرود يار دبستاني من را زمزمه كردند و پراكنده شدند. آن روز، احساس كردم سرود حماسي و زيبايي كه شنيدم، از حيث «محتوا» هيچ گونه همخواني با شعارها و متن سخنراني هاي گردهمايي برگزار شده ندارد. چند روزي گذشت. به طور تصادفي فهميدم كه سرودي كه شنيدم، يار دبستاني من نام دارد. شعر و آهنگ آن سروده و ساخته منصور تهراني است و بخشي از موسيقي متن فيلم سينمايي «از فرياد تا ترور» به شمار مي آيد. فيلمي كه سازنده آن هم منصور تهراني است.
بلافاصله، خلاصه داستان فيلم را به دست آوردم. حدسم درست بود. «از فرياد تا ترور» فيلمي جانبدارانه از انقلاب اسلامي است و گوشه اي از مبارزات ضدستمشاهي را روايت مي كند. شگفت زده شدم. به واقع چرا بايد در يك گردهمايي ضدانقلابي، سرودي خوانده شود كه «براي انقلاب» و تقديم شده به «ياران انقلاب» است؟!
سوءاستفاده از سرود «يار دبستاني من» اما تا امروز ادامه يافته و ضدانقلاب، به منظور تهييج جوانان و به ويژه دانشجويان، از اين قطعه موسيقيايي در تبليغات و رفتار رسانه اي خود بهره مي گيرد.
منصور تهراني سالهاست كه در خارج از كشور زندگي مي كند. دسترسي به او برايم ممكن نبود اما سرانجام توانستم با جمشيد جم خواننده سرود ياد شده روبه رو شوم. جم، تهيه كننده راديوست و من كه به كار نويسندگي و برنامه سازي براي راديو هم مشغولم، در كلاسي او را ديدم و اين شد زمينه آشنايي و دوستي ما! جم گله مند بود. از اينكه يار دبستاني من، سرودي كه براي انقلاب ساخته و خوانده شده است، در گردهمايي هاي ضدانقلابي پخش مي شود. سخت گله مند بود.
بهمن سال گذشته، او گله اش را در قالب گفتگويي مطبوعاتي علني كرد!
با اين حال و با وجود پخش يار دبستاني من از رسانه ملي در سه- چهار سال گذشته، همچنان برخي ضدانقلابيون، از «يار دبستاني من» سوءاستفاده مي كنند!
اما سوءاستفاده ضدانقلاب از يك قطعه موسيقيايي انقلابي اينك به سوءاستفاده و مصادره شعارهاي انقلاب اسلامي تسري يافته است.
امروزه، در گردهمايي هاي ضدانقلابي و ضدمردمي، پاره اي شعار ها]كه برخي شان در قالبي ادبي قابل سنجش است[ با تغييراتي سر داده مي شود كه روزگاري از گلوي مبارزان مسلمان ضداستبداد و ضداستكبار شنيده مي شد. شعارهايي كه بسياري از سردهندگان آن يا به گلوله اي سربي و يا زيرشكنجه عمال رژيم طاغوت و مهره هاي امپرياليسم مظلومانه به شهادت رسيدند.
به هر روي! به باور نگارنده، مصادره داشته هاي فرهنگي انقلاب، با دو دليل اصلي صورت مي گيرد. نخست اينكه، ضدانقلاب در صدد است با استناد به آثار و نمادهاي فرهنگي انقلاب، تصويري تحريف آميز از آرمان ها و مصاديق انقلابي ارائه دهد. از اين روست كه به طور مثال شعارهاي مقدسي چون «الله اكبر»، دستمايه معاندان قرار مي گيرد. اتفاقي كه در طي آشوبهاي پس از انتخابات 22 خرداد در تهران روي داد.
دليل دوم اما، ناتواني و دست خالي ضدانقلاب در نمادسازي فرهنگي است. يك جهان بيني، يك ايدئولوژي و آرمانهاي مقدس و والاست كه بستري مي شود براي ساخت و عرضه نمادهاي تاثيرگذار فرهنگي!
آيا ضدانقلاب، داراي جهان بيني، ايدئولوژي و آرمانهاي مقدس و والاست؟
آيا بي خدايي و التقاط، در قالب آرمان مقدس و والا مي گنجد؟ از اين روست كه ضدانقلاب، به منظور همبندي پياده نظام مفلوك خود چاره اي جز سرقت آثار و نمادهاي فرهنگي انقلاب اسلامي نديده است!
اينك، بر هنرمندان و اهالي متعهد رسانه هاي داخلي است كه با پشتكار، مفاهيم ارزشمدارانه و آرمان هاي مقدس و نمادها و مصاديق والاي انقلاب اسلامي را تشريح و بازنمايي هنرمندانه سازند و بر گنجينه داشته هاي معنوي- فرهنگي انقلاب صحه دامنه دار گذارند.
چنين است كه مجال مصادره و جعل و سرقت از معاندان ستانده خواهد شد.

 



صداي پاي آب مي آيد به مناسبت - 15مهر- زادروز سهراب سپهري

اكبر خوردچشم
آن روزي كه شاعراني چون نيما يوشيج در حوزه شعر دست به ابداعات نويني زدند و شعر را از حالت كلاسيك خارج ساختند و به نوعي اين هنر كلامي را از قيد و بند وزن و قافيه رهانيدند، كمتر كسي براي شعر نو يا همان نيمايي آينده اي خوش را تصور مي كرد. زيرا از نظر بسياري شاعران و اديبان، شعر نو يك حركت زودگذر بود كه چونان طوفاني غرشي مي كند و سپس جاي خودش را به ديگر گونه هاي ادبي مي دهد و تنها يادي از آن در تاريخ ادبيات ايران باقي مي ماند. غافل از اين كه شعر نو آمده بود تا بماند و اين چنين هم شد؛ چنانچه از همان بدو تولد شعر نو بسياري شاعران به آن پيوستند و يا اين كه از ميانه ي راه خودشان را به اين قطار شعر رساندند و نه تنها باعث ماندگاري آن شدند، بلكه خودشان را نيز در پهنه ادبيات مطرح ساختند. از ميان اين شاعران نوپرداز، نام «سهراب سپهري» همانند ستاره اي در آسمان شعر معاصر به خوبي مي درخشد. بي ترديد، شعر سهراب سپهري از آن دسته شعرهايي نيست كه مدتي باشد و بعد به كتابهاي تاريخ ادبيات سپرده شود؛ شعري كه پوياست. ماندگار است و مثل رودي خروشان در حال حركت است و هر لحظه بسياري از شيفتگان ادبيات را به خود جلب مي كند. به راستي راز ماندگاري شعر سهراب سپهري و اين كه لحظه به لحظه از آن بوي طراوت و نشاط به مشام مي رسد، چيست؟ آيا شعر سپهري، شعري است كه به واسطه ي تبليغ هوادارانش همچنان پوياست، يا نه، شعر او ذاتا اين پويايي و طراوت را با خودش دارد؟ از طرفي، چه رابطه اي بين سهراب سپهري شاعر و سهراب سپهري نقاش وجود دارد كه اشعارش همانند تابلوهاي نقاشي است كه كلمه به كلمه آن گوياي تصويري زيبا و ماندگار است؟ حال ما قصد داريم در ادامه اين نوشتار، كنكاشي كوتاه درباره آنچه عنوان شد، بپردازيم.
اگر بخواهيم دلايل مختلف ماندگاري شعر سپهري را بررسي كنيم، ناگزيريم به سراغ علل مختلف برويم، عللي كه هر كدام در جاي و نوبت خودشان نقش به سزايي در هماره زنده بودن شعر سپهري داشته و دارند كه از آن جمله مي توان به زبان شعري سهراب سپهري اشاره كرد؛ زباني كه ساده و روان است. در آن كلمات سخت و دشوار به چشم نمي خورد. كلمات اغلب محاوره اي است و شاعر با مخاطب خودش به شكل ساده و بدون دغدغه سخن مي گويد. يعني اين راحت و صريح سخن گفتن آنچنان بر مخاطب اثر مي گذارد كه او نيز احساس راحتي مي كند. آرامش خاصي را به دست مي آورد و در سايه سار اين آرامش، خيلي آسان و بي هول و هراس حرف دل شاعر را به خوبي درك مي كند. گويا سهراب سپهري به خوبي مي داند خواننده شعرش از او چه مي خواهد. پس حجاب كلمات و اسلوب سخت و دشوار را كنار ميزند و اين چنين سخن شاعرانه را مي گويد:
«اهل كاشانم/ روزگارم بد نيست/ تكه ناني دارم، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي/ مادري دارم، بهتر از برگ درخت/ دوستاني، بهتر از آب روان»
اين سادگي در گفتن سخن، آن قدر پيش مي رود كه گويي شعر سهراب سپهري مجموعه واژگاني است كه در عين سادگي، مفاهيم عميقي را در دل خودشان دارند.
«مادرم صبحي مي گفت: موسم دلگيري است / من به او گفتم: زندگاني سيبي است، گاز بايد زد با پوست»
در ادامه بايد اذعان داشت، دركنار لحن و نوشتاري ساده و روان، آنچه زنده بودن و پويايي همه چيز در شعر سهراب سپهري است؛ يعني در لابه لاي مصراع ها، گويي زندگي جريان دارد و شاعر بي آن كه از قبل براي همه چيز حيات را تداعي كند. خود آنها هستند كه ذاتاً زنده اند و با آن حيات
فطري شان لحظه به لحظه در شعر شاعر حضور پيدا مي كنند. اين حضور پيدا كردن ذاتي اشيا و عوامل پيرامون شاعر آن قدر اثرگذار است كه مخاطب خود به خود با آنها ارتباط برقرار مي كند و در كنار اين ارتباط به نوعي خوشامد حسي دست پيدا مي كند كه حتي برايش تازگي دارد. پس نگرش سهراب سپهري به جهان اطرافش، نگاهي نه از نظر انتقاد و
عيب جويي است، بلكه نگاهي است كه در آن زيبايي ها به اوج و كمال هنري شان مي رسند؛
«آفتابي يكدست / سارها آمده اند / تازه لادن ها پيدا شده اند / من اناري را، مي كنم دانه، به دل مي گويم: / خوب بود اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا بود.»
و يا؛
«عشق پيدا بود، موج پيدا بود/ برف پيدا بود، دوستي پيدا بود/ كلمه پيدا بود / آب پيدا بود، عكس اشيا در آب.
سهراب سپهري قبل از آن كه شاعر باشد و در سال 1330 هـجري شمسي اولين مجموعه اش را تحت عنوان «مرگ رنگ» به چاپ برساند، يك نقاش بود؛ نقاشي كه اغلب تابلوهايش در سبك «پرسپكتيو» است و طبيعت هم در آن جايي خوش دارد. اين نقاش بودن و اين اهميت دادن در جاي جاي شعر سهراب سپهري تأثير دارد؛ چنانچه خواننده در همان اولين لحظه برخورد با شعر سهراب بوي خوش طبيعت و رنگ به رنگي آن را به خوبي احساس مي كند، گويي اين شعر لطيف و زيبا از دل طبيعت بيرون آمده و اين چنين به جلوه گري مي پردازد. البته ناگفته نماند اين پرداختن زيبا به طبيعت و به تصوير كشيدن آن، نه تنها طراوت خاصي به شعر سپهري داده، بلكه نوعي عرفان است كه شاعر با رفتن به عمق طبيعت و سير در آن قصد دارد، معشوق اصلي را بيايد، درست نقطه مقابل بسياري از عرفان ها كه عرفا از طريق دل و مكاشفه در آن به معشوق مي رسند، شعر سپهري با مكاشفه در دل طبيعت به اين منظور مي رسد كه اين تخيل آزاد شعري، سور رئاليسم پنهاني، جستجوي روابط عناصر طبيعت همگي از نوعي عرفان هند و چيني نشأت مي گيرد كه سپهري آن را از مطالعه با افكار و انديشه هاي عرفاي شرق زمين و نيز سفرهايي كه به كشور ژاپن داشته، به دست آورده:
«سفر دانه به گل/ سفر پيچيك اين خانه به آن خانه/ سفرماه به حوض / فوران گل حسرت از خاك/ ريزش تاك جوان از ديوار / بارش شبنم روي پل خواب / و...»
پس اين به دل طبيعت پناه بردن و اين در دل طبيعت سرسبز به مكاشفه پرداختن، خود نوعي نوآوري است كه در شعر فارسي رخ داده و با توجه به تمايلات مردم در قرن بيستم، پس برايشان تازگي و طراوت دارد؛ «كفش هايم كو، چه كسي بود صدا زد: سهراب؟ / آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ...»
چه خوب است شعر و انديشه سهراب سپهري بيش از پيش در ادبيات فارسي جايگاه والاتري پيدا كند و چه خوب است از طريق رسانه ها و نيز كتب درسي اين شعر زلال در زندگي مردم جاري تر شود شعري كه همه تاكيد و اصرار بر ضرورت همدلي و دگردوستي است:
«خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت / پاي هر پنجره اي، شعري خواهم خواند/ هر كلاغي را، كاجي خواهم داد / مار را خواهم گفت: چه شكوهي دارد غوك!/ آشتي خواهم داد/ آشنا خواهم كرد / راه خواهم رفت / نور خواهم خورد/ دوست خواهم داشت»
مآخذ و منابع:
1- هشت كتاب - مجموعه آثار سهراب سپهري - انتشارات طهوري - چاپ سي و نهم 1383
2- تاريخ تحليلي شعر نو - شمس لنگرودي - نشر مركز - چاپ اول 1370
3- شعر زمان ما جلد 3- محمد حقوقي - انتشارات نگاه 1375

 



عطر شقايق

آمد،
برمن؛
همره من،
سايه، به سايه.

رفتن به پي اش،
كوچه، به كوچه؛
خانه، به خانه.

آمد به زمين؛
ديده من،
قطره، به قطره.

عطر بدنش،
بوي،
شقايق.

مولاي من است،
جان من است؛
عطر شقايق.
¤ 8 مهر 88
اكبر خليلي


 



روشني، من، گل، آب

ابري نيست.
بادي نيست.
مي نشينم لب حوض:
گردش ماهي ها، روشني، من، گل، آب.
پاكي خوشه زيست.

مادرم ريحان مي چيند.
نان و ريحان و پنير، آسماني بي ابر، اطلسي هايي تر.
رستگاري نزديك. لاي گل هاي حياط.

نوردركاسه مس، چه نوازش ها مي ريزد!
نردبان از سر ديوار بلند، صبح را روي زمين مي آرد.
پشت لبخندي پنهان هرچيز.
روزني دارد ديوار زمان، كه از آن،چهره من پيداست.
چيزهايي هست، كه نمي دانم.
مي دانم، سبزه اي را بكنم خواهم مرد.
مي روم بالا تا اوج، من پراز بال و پرم.
راه مي بينم در ظلمت، من پرواز فانوسم.
من پراز نورم و شن
و پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سايه برگي در آب:
چه درونم تنهاست.
¤ از كتاب: حجم سبز

 



دغدغه

حبيب خراساني
روزي روزگاري در اين سرزمين مثلها، متلها، قصه هاي عاميانه و... بخش لاينفك خانواده ايراني بود.
يعني ادبيات شفاهي در همه ابعاد زندگي ايراني در هر قوم و نژادي جاري و ساري بود. آنچه كه در اين سياليت حايز اهميت بود انتقال انديشه، فرهنگ و هويت تاريخي ايراني از نسلي به نسل ديگر بود كه ايراني را ايراني نگه مي داشت و همچون پديده هاي ژنتيكي، وظيفه انتقال پشتوانه فرهنگي هزاران ساله را آن هم از طريق نقل سينه به سينه برعهده داشت. اگرچه فرهنگ شفاهي موجب شده بود كه به فرهنگ مكتوب ايراني كمتر توجه شود، اما مزايايي بر اين مسئله مترتب بود كه ايرادات اين چنيني را كم رنگ جلوه مي داد. داستانهاي مادربزرگها و پدربزرگها، لطايف نغز و طنز، رباعياتي كه هنوز در مناطقي چون خراسان سينه به سينه منتقل مي شود، روح ايراني را ايراني وار نوازش مي داد و از نسلي به نسل ديگر متكامل تر و مترقي تر مي گشت و گاهي آن قدر پخته مي شد كه محل رجوع اديبان و نويسندگان مي گشت. يعني مضامين ادبيات مكتوب نيز از دل ادبيات شفاهي استخراج مي شد اما وضع اين گونه نماند. چرا كه جهان مدرن مي شود و ظاهرا فرهنگ مهمترين چيزي است كه در زير چرخ جهان مدرن خرد مي گردد. متعاقب آن فرهنگ شفاهي و بالاخص ادبيات شفاهي هر روز و هر روز بيشتر رنگ مي بازد. بازيهاي خشن رايانه اي، سريالهاي تلويزيوني، تماشاي فوتبال از ليگ برتر تا لاليگا و بوندسليگا جايي براي قصه هاي ايراني باقي نگذاشته است و سينه هاي ايراني را البته ناخواسته از ديروز، فرداي ديگران پر مي كند. بازيهاي رايانه اي كه جايگزين قصه هاي شب بچه ها شده است خشونت نهادينه شده اي را براي كودكان ايراني به ارمغان آورده است كه اگر ديروزها هنگام خواب با لالايي مادربزرگ به خواب مي رفتند و شنگول و منگول را در خواب مي ديدند، در اين شبها با صداي مشت نهايي يا شليك نهايي توپ به خواب مي روند و در خواب آشفته وار كابوس خشونت مي بينند. مادربزرگها و پدربزرگهايمان نيز جومونگ را مي بينند و به دنبال آن هستند كه در كره قرون گذشته چه خبرها بوده و سوسانو كارش به كجا مي انجاميد. در اين ميان سينه هاي ايراني ديگر چيزي براي انتقال ندارند و هويتشان در بي هويتي ديگران گم مي شود. و دردناكتر كه اين مسئله صرفا مختص به ادبيات شفاهي پارسي نيست. چرا كه ايران متشكل از اقوام و نژادهاي گوناگوني است كه هر كدام ادبيات شفاهي و البته جذاب خاص خود را دارند. آسيبهاي جامعه مدرن ادبيات اقوام را نيز با چالش جدي مواجه كرده است اين در حالي است كه ادبيات شفاهي ايراني كه خبر از ملتي متمدن مي دهد بارها و بارها توسط شرق شناسان مورد كنكاش قرار گرفته و خود تبديل به ادبيات مكتوب شده است. در اين ميان متلها و مثلها جايگاه ويژه اي دارند كه شرق شناسان بارها و بارها آنها را جمع آوري كرده اند و بر آن به عنوان سند افتخار ادبيات شفاهي تاكيد دارند. البته اين يك روي سكه است كه موجب بي هويتي نسل جديد، از خود بيگانگي، نشناختن ديروزهاي خود و... مي شود اما روي ديگرسكه شكاف نسلها است كه ممكن است هر روز و هر روز شكل جدي يابد. اگر مبالغه نشود يكي از مهمترين دلايل آن، عدم انتقال سينه به سينه اصالت ايراني است كه در ادبيات شفاهي ايراني نهفته است. لذا ممكن است فردا فرزندان ما ديگر آن گونه كه ما مي انديشيم و زيست مي كنيم، نيانديشند و زندگي نكنند و اساسا اعتقادي به اين گونه بودن نداشته و آنچه كه طي نسلها براي ديگران ارزش بوده است، سمبل عقب ماندگي تلقي شود. به هر جهت در اين فرايند تنها مدرنيته مقصر نيست ما نيز براي حفظ ادبيات شفاهي مان و پايداري بر حفظ روايتهاي شفاهي از هر نوع و شكلش كوتاهي كرده و مي كنيم و اگر تلاش براي احياي آنها نكنيم نسلهاي آينده نه متل و مثل مي شناسند و نه قصه هاي مادربزرگ براي آنها مفهومي خواهد داشت.

 



طريقه اي در معرفت درآمدي بر ادبيات عرفاني - بخش اول

عرفان طريقه اي در معرفت و در تربيت، رايج در ميان مسلمين است كه پيروان آن به عنوان نشانه، ترك آنچه غير از خداست درپيش گيرند. اين طريقه در ميان مسلمين از قرون دوم هجري قمري بيش و كم ظاهر شد. از عناصر واقعي عرفان و اصطلاحات و افكاري مانند عشق الهي، وحدت وجود، فنا و بقا و غيره است كه بعدها مدار ادبيات عرفاني شد. در قرون هفتم و هشتم عرفان در ادبيات ايران به صورت منظومه اي نظري آميخته با فلسفه و كلام و تا حدي مبتني بر فكر اتحاد و وحدت وجود و عشق به خدا و امكان اتصال مستقيم به وي درآمد. عرفان بيش از هزار سال است كه در مشرق زمين، در ممالك اسلامي و بالاخص در ايران رواج دارد و بسياري از حكما و شعرا و ادباي ايران با اين طريقه آشنايي داشته اند و دارند. به خصوص تاريخ ادبي ايران از قرن پنجم هجري قمري با عرفان آميختگي خاصي پيدا كرد و از آن به بعد كلام خيلي از شعراي ايران كمابيش رنگي از عرفان گرفت.
¤ ¤ ¤
يكي از عرفايي كه نقش بسيار ارزنده اي در غناي ادبيات عرفاني ايران را به خود اختصاص داد، خواجه عبدالله انصاري است. سخنان عارفانه شيخ عبدالله انصاري در ادبيات عرفاني همچون چراغي فروزان همواره راهگشاي اهل علم و حكمت بوده و هست.
«دل در خلق مبند كه خسته شوي، دل در حق بند كه رسته شوي. اگر جان ما در سر اين كار رود، شايد، كه اين كار ما را جان افزايد.
حكايت از گذشته خطاست و شكايت از دوست نه سزاست.
- هر كه را رنج بيش، گنج بيش.
- بيدار باش كه كاروان بر سر راه است، اگر تو باز پس ماني، مرا چه گناه است؟
- صحبت با اهل تاب ]آرام [ جان است، صحبت با نااهل تاب ]اضطراب، غم[ جان است.
- بامردم نااهل مبادم صحبت/ كز مرگ بتر صحبت نااهل بود
- يكي چهل سال آموخت، چراغي نيفروخت، ديگري سخني گفت و دل خلقي سوخت.
- اگر در آئي، در باز است، و اگر نيائي، حق بي نياز است.
- خدا را نه به عرش حاجت است نه كرسي، قصه تمام است، ديگر چه پرسي؟
- دست و پاي عبدالله به خام (پوست دباغي نشده) بسته به كه با خام (نادان) نشسته. دي رفت، باز نيايد، فردا را اعتمادي نشايد، وقت را غنيمت دان كه بسي برنپايد. هر كه دانست كه خالق در حق خلق بد نكرد، از غيبت برست، و هر كه دانست قسام، قسمت بد نكرد، از حسد برست.
- اگر داري، بگوي و اگر نداري، دروغ مگوي، اگر داري مفروش و اگر نداري، مخروش.
- ظلم اگر بسيار بود به سرآيد، ظالم اگرچه جبار بود در سر آيد.
- اگر بر آب روي، خسي باشي، و اگر در هوا پري، مگسي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي.
- به كودكي پستي، به جواني مستي، به پيري سستي، پس اي عزيز، خدا را كي پرستي؟
- حقيقت درياست، شريعت كشتي، از دريا، بي كشتي به چه پشتي ]كمك[ گذشتي!

 



نيم نگاهي به ادبيات پليسي به مناسبت 13 مهر، روز نيروي انتظامي

& محمد محرمي
نكته: جسد مردي سي و پنج ساله روي زمين افتاده بود. باران مي باريد و همراه با ريزش باران، قطرات لخته شده خون از گلوي مرد بيرون مي زد. در باز شد و مردي كه با قامت بلند، پالتويي كه تا زانو مي رسيد و دگمه هايش را بسته بود، داخل شد. او كار آگاه بود و...
انسان موجودي كنجكاو و ماجراجوست. هر لحظه و هر جايي به دنبال اتفاقات جديد است. از معما و گنگ گويي ها خوشش مي آيد و علاقه مند است از رازها و اسرار بسياري باخبر شود. اين كنجكاوي انسان براي كشف اسرار و رسيدن به جوابي قانع كننده، باعث شده تا در بطن جامعه ادبياتي روي كار بيايد كه در قرن بيستم ميلادي از آن ادبيات، با عنواني چون ادبيات پليسي ياد شد. بسياري عقيده دارند كه اين گونه ادبي زاييده قرن بيستم است و زادگاه اين نوع ادبيات نيز كشور آمريكا است. جالب آن كه هر چند در سال 1846 ميلادي يك نويسنده نام آشناي انگليسي به نام «سرآرتور كانن دويل» با نگارش داستان هاي پليسي «شرلوك هلمز» در خيابان بيكر به نوعي سرآغاز داستان نويسي جنايي شد، يا نه، در ادبيات فارسي آثاري چون «فرج بعد از شدت» و «سمك و قطران» كه چند قرن پيش پديد آمده و در قالب حكايت، از گشودن معماهايي چون سرقت و قتل سخن به ميان مي آيد، اما جاي تعجب است عده اي از صاحب نظران غربي هر زمان سخن از ادبيات جنايي و پليسي پيش مي آيد، نويسنده آمريكايي، «ادگار آلن پو» را پدر داستان نويسي پليسي مي دانند و براي ادعاي خودشان آثار داستاني چون «نامه ربوده شده» و «جنايت در كوچه مورگ» را از اين نويسنده مثال مي زنند. حال اين ادعا تا چه حد صحت دارد، بماند. اما هر زمان سخن از ادبيات جنايي پيش مي آيد، ما ايرانيان بي اختيار به ياد نويسنده شهير انگليسي «آگاتا كريستي» مي افتيم، همان نويسنده اي كه اغلب رمان هايش به زبان فارسي ترجمه شده و همگان با كارآگاه داستان هايش، يعني «هركول پوآرو» و «خانم مارپل» خوب آشنا هستند. جالب آن كه فضاهاي داستاني اين نويسنده نيز برايشان نام آشناست؛ فضاهايي كه قتل داستان ها غالباً در خانه هاي متروك با سبك و معماري ويكتوريايي اتفاق مي افتد و قاتل كه هويت او تا آخر داستان نامعلوم است، سرانجام با موشكافي و ذكاوت كارآگاهي خونسرد و كم سخن آشكار مي شود.
بي ترديد ژانر پليسي در كنار تمام نكات مثبت و منفي كه دارد، خود به خود مي تواند ادبياتي سرگرم كننده باشد؛ ادبياتي كه مخاطب آن نه تنها راه و رسم جنايت كردن را ياد نمي گيرد، بلكه از جنايت متنفر مي شود و سعي مي كند تا پا به پاي كارآگاه داستان در حل معماي قتل و يا سرقت پيش برود. پس اين امري عادي است كه در طول تاريخ ادبي اين ژانر، كارآگاهاني چون «شرلوك هلمز»، «خانم مارپل»، «هركول پوآرو»، «مايك هامر»، «سام اسپيد»، «مارلو» و... از شخصيت هاي داستاني محبوب است كه سكون و وقار ايشان در هنگام مواجه شدن با جنايت از ياد نمي رود. از آن طرف ويژگي هاي خاص ادبيات پليسي باعث كنجكاوي ذهن شده و آن را به تكاپو مي اندازد.
زيرا همان طور كه در تعريف ادبيات پليسي آمده، اين نوع ادبي از سه عنصر كلي تشكيل شده، عناصري چون «انگيزه جنايت»، «قرباني جنايت» و «كارآگاه» كه اين سه عنصر در روند داستان به صورتي حركت مي كند تا به نتيجه كلي برسد. جالب آن كه در ادبيات پليسي مدرن كه اين سه عنصر دست به دست هم آمده و ضمن كشف جنايت كار و انگيزه جنايت به تحليل رواني و شخصيتي فرد مورد نظر هم مي پردازد، يعني ادبيات پليسي ضمن سرگرم كردن مخاطبان خود، به بهانه فراهم شدن فضاي مناسب داستاني به تحليل شخصيت داستان خودپرداخته و در كنار آن به برخي مشكلات و معضلات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و... اشاره مي كند كه اگر رفع نشوند، چه بسا ممكن است افراد زيادي را درگير اين نوع جنايت ها كند. پس لازم است با آنها مقابله شود.
در پايان اين نوشتار، راجع ادبيات پليسي در ايران، تنها به نكاتي اشاره مي كنيم. اين نوع ادبيات از سال 1300 هجري شمسي و با تولد ادبيات داستاني كوتاه پا به عرصه وجود نهاد. اما متاسفانه آن طور كه بايد، نتوانست رشد و بالندگي پيدا كند. زيرا اين نوع ادبي در ايران بيشتر تقليدي از آثار نويسندگان غربي بود و بيشتر به جاي آن كه به شكل كتاب در اختيار خوانندگان قرار گيرد، به صورت پاورقي مجلات چاپ مي شد و در آنها مسائل عشقي همراه با جنايت بيان مي گرديد و هدفي جز سرگرم كردن و گاه در دوران قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، اشاعه فساد وظيفه ديگري نداشت. البته ناگفته نماند هر چند در ساليان اخير اين نوع ادبيات داستاني در مجلات گوناگون، همچنان جايگاه خودشان را حفظ كرده اند و تا حد امكان در آنها مسائل اخلاقي رعايت مي شود، اما به جرأت مي توان گفت اغلب نوشته هاي جنايي و پليسي كه در روزنامه ها و مجلات به چاپ مي رسد، حالت گزارش گونه دارد و جالب آن كه ادبيات به كار رفته در آن، بيشتر شبيه خاطره است تا يك داستان ماندگار كه در آن رگه هاي داستاني مشاهده شود.

 



انتشار كتابي درباره انسان كامل از ديدگاه بيدل و حافظ

كتاب »مقايسه انسان كامل از ديدگاه بيدل و حافظ« نوشته عبدالغفور آرزو به همت مركز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري و با همكاري انتشارات سوره مهر منتشر شد.
به گزارش پايگاه خبري حوزه هنري، در اين رساله تلاش مي شود تا مباني نظري انسان كامل با توجه به آرا و آثار ابن عربي، نسخي، جيلي و ديگر انديشمندان تحليل شود و با تطبيق آراي بيدل با اين مباني، فهم تازه اي ازكمال معرفت عارفانه ديني ارايه گردد.
اين پژوهش داراي پنج فصل است: «طرح كلي تحقيق»، «زندگي و آثار بيدل»، «چگونگي انسان از منظر بيدل»، «انسان كامل و انسان كامل از ديدگاه بيدل و حافظ».

 



رسانه فعال در حوزه كتاب تجليل مي شود

همزمان با هفدهمين هفته كتاب، از فعالترين رسانه در پوشش اخبار و رويدادهاي حوزه كتاب در بخش ويژه مراسم هشتمين جشنواره كتاب و رسانه برتر تجليل مي شود.
به گزارش مهر، فعاليتهاي تمامي رسانه هاي الكترونيك و مكتوب كشور از سوي كارشناسان ستاد برگزاري در اين روزها مورد بررسي قرار مي گيرد و از رسانه اي كه اخبار و فعاليتهاي هفته كتاب را بيشتر از ساير رسانه ها منعكس كرده است به عنوان فعالترين رسانه در روزهاي هفته كتاب تجليل خواهد شد.هفدهمين هفته كتاب از 23 تا 30 آبان در سراسر كشور برگزار خواهد شد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14