قرائت ليبرالي از دين اسلام ضرورت عقل يا كفايت عقل؟
حسن رحيم پور ازغدي در بخش هاي قبلي اين نوشتار مباحثي همچون چگونگي طرح مفاهيم ليبرال مسيحي، قرائت جديد ليبرال مسيحي از اسلام، شاخص هاي معنويت سكولاريستي، اسلام منهاي «حقانيت و خاتميت»، عقل گريزي به نام معنويت، معنويت شكاكان مدرن، معنويت بدون مبناي نظري، معنادار كردن زندگي بي معنا، تهمت به دينداران، معنويت اگزيستانسياليستي و معرفت پوزيتيويستي، نفي دين برتر، شك سينماتيك يا رئاليزم انتقادي و عرفان منهاي عقيده مطرح شد اينك در بخش پاياني، ادامه مطلب را پي مي گيريم. اسلام بدون پشتوانه عقلي اين سه اشكال در ذهن ايشان و دوستانشان به ترتيب متوجه هر ديني و از جمله اسلام است و نتيجه آن، پيدايش يك دين بدون ادعاي عقيدتي، بدون پشتوانه عقلي، بدون حكم و برنامه، و حتي بدون توجيه نظري به نفع اخلاق است. محصول اين اسلام سازي (بازسازي اسلام)، يك دين سراسر مشكوك و سيال و فاقد قطعيات عقلي و نقلي و بي دفاع در برابر استدلال هاي مخالف است كه براساس نه «يقين» بلكه شك كامل و غيرقابل علاج بنا شده است. البته مي كوشند تا اين «شكاكيت» را توجيه و آن را «سياليت» نامگذاري كنند اما واقعيت آن است كه عقايد اسلامي را صريحا معادل دگماتيزم، ناشي از پيشداوري، در تقابل با استدلال و كاملا مشكوك دانسته و علاج اين اشكالات را در ترك اين عقايد يعني در شكاكيت مي دانند و ايمان را با ترك عقيده، ممكن بلكه ممكن تر مي خوانند، يعني دين و عقيده ديني و شريعت اساسا به ايمان و اخلاق و معنويت، صدمه هم مي زند!! اينان به تدريج گفته اند كه حتي عين متن قرآن را هم مشكوك مي دانند و به نظر مي رسد كه لااقل در اين يك مورد، «اسلام دو»ي ايشان با مدعاي «اسلام يك»، مطابق افتاده است بلكه بايد گفت كه كوشيده مي شود تا «اسلام يك» با «اسلام دو»ي ايشان مطابق افتد. زيرا مدعي مي شوند كه قرآن خود هم پذيرفته است كه «يقين، محال است و شك، كافي است و با شك هم ايمان، صدق مي كند!!» آنجا كه فرموده است: «الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم» بقره/46 و يا: «فمن كان يرجوا لقأ ربه فليعمل عملا صالحا» كهف/110 يعني لفظ رجا و ظن، را به طور قطعي به شك، تفسير مي كند و به قرآن نسبت مي دهند كه اصولا ارزش مؤمن به اين است كه به همه عقايد اسلامي، شك داشته و هيچ عقيده اي به هيچ مضمون معرفتي نورزد و به رغم اين شك و بي اعتقادي، باز هم از مقتضيات ايماني اش دست برندارد.» مگر آنكه امر اقوائي از راه برسد كه آن وقت مي تواند رودربايستي و تعارف را كنار گذارده و رسما اسلام و ايمان را ترك كند. نه آيات بي شمار قرآن را مي پذيرند كه همگي از مؤمنين، «يقين» مي طلبند و عقايد اسلامي حتي به امور غيبي را «لاريب فيه» (غيرقابل شك) مي خوانند و نه به رواياتي كه ظن و رجاء را توضيح داده اند رجوع مي كند و نه حتي مفهوم لغوي ظن و رجاء را مي شناسد بلكه هر دو اين عبارات را به «شك» ترجمه كرده و براي شكاكيت و رد عقايد قرآني، مشروعيت قرآني دست و پا مي كند و اصولا سراسر عقايد قرآني و گزاره هاي ديني را، مشكوك و بلادليل مي دانند و معلوم نيست كه ناگهان چرا دراين دو مورد، استدلال قرآني مي كند و هم حجيت گزاره ديني و هم صراحت و وضوح و عدم اجمال آن را مي پذيرد و يك قرائت قطعي از قرآن آن هم عليه تصريحات قرآن ارائه مي دهند؟!! باز در عبارتي كه دوستمان خواندند اين آقامي گويد: موتور بت شكني، شك است و مؤمن، اگر بت شكن است ديگر نبايد منتظر تشكيك كفار در اسلام بماند بلكه بايد خودش پذيرا باشد ومعطل شبهات ديگران نماند و از درون اسلام، شروع به شك و رد كرده و عقايد اسلامي راكنار بگذارد تا بت شكني كرده باشد.» درست است ما خودمان بايد ابتكار عمل را به دست بگيريم نه اينكه منفعل بنشينيم تا ديگران نقدي را عليه اسلام مطرح كنند چون شك كاملا باايمان ديني سازگاري دارد و نه فقط سازگاري دارد بلكه اصلا مؤلفه ايمان ديني است.» جمله اخير قضيه را جالب تر مي كند زيرا نه تنها پذيرش عقايد ديني را شرط لازم ايمان نمي داند بلكه عدم پذيرش اين عقايد را شرط لازم ايمان و دينداري مي خواند يعني شكاكيت و لاادري گري نه تنها با ايمان ديني، ناسازگار نخواهد بود بلكه اساسا شرط و مؤلفه ايمان ديني مي شود!» اين ادعا بسيار جالب و كم سابقه است كه نپذيرفتن عقايد ديني را مؤلفه و از اركان ايمان ديني بدانيم يعني شكاكيت را نه تنها جائز بلكه لازم بشماريم!! حق بلكه وظيفه «ارتداد» به تابعيت از فرويد (در كتاب «آينده يك پندار») اعلام مي دارد كه ارتداد و سرباز زدن يك مسلمان از پذيرش عقايد ديني، كاملا مجاز است و نه اشكال معرفت شناختي، نه اشكال اخلاقي و نه اشكال الاهياتي ندارد زيرا نه توهين به دين و دينداران است (با آنكه مرتد، همه آنان را بر باطل مي شمارد) و نه يك خطاي منطقي است (چون عقايد ديني اساسا پشتوانه عقلي و منطقي ندارند) و نه گناه و معصيت است زيرا ايمان و معنويت، ربطي به عقايد ديني و احكام ديني ندارد و بلكه قوام ايمان به شك در عقايد و احكام اسلامي است!! سپس براي تجويز ارتداد، باز به قرآن (كه هر وقت لازم باشد، حجت و شفاف و معتبر و مفهوم مي شود و در ساير اوقات، مجمل و نامعتبر است!!) استناد مي كند كه آري خود قرآن هم قبول دارد كه از سنت آباء و اجدادتان پيروي نكنيد (زخرف/ 23 و احزاب/67) پس ما مسلمانان هم از اجداد مسلمان مان نبايد پيروي كنيم بنابراين حق ارتداد، ثابت مي شود!! درواقع نتيجه اين مي شود، كه اعتبار اسلام صرفا به سنت پدران مستند مي شود والا دليل ديگري بر حقانيت اسلام وجود ندارد، چه رسد به برتر بودن اين دين و خاتميت آن، حالكه اصول و فروع دين (عقايد و احكام)، همگي غيرعقلاني و پا در هوا و مشكوك شد و شك در اصول و فروع اسلام، نه تنها سازگار با ايمان ديني بلكه مقوم و مؤلفه آن و بنابراين ضروري گشت، ببينيم اين آقاي «ايمان ديني» اساساً چيست و چگونه بوجود مي آيد و اصلاً چه اهميتي و چه پشتوانه اي دارد؟! اين ايمان ديني كه با ترديد در توحيد و نبوت و معاد و انكار عقايد و احكام ديني، آغاز مي شود و آن را «رويكرد وجودي» مي خوانند، چيست؟! تلفيق بوديزم، اگزيستانسياليستي و مسيحيت و پوزيتويزم! «ايمان ديني» آقايان، يك اقتباس تقليدي از مفاهيم اگزيستانسياليستي و مسيحي است زيرا به قشري گري فلسفه تحليلي و نوعي پوزيتويزم ليبرالي نيز آغشته شده و لعابي هم از بوديزم شرقي برداشته و سنخيتي با تعريف قرآني و اسلامي از «ايمان و دينداري و معنويت» ندارد بلكه آن را به صراحت نقض مي كند. اولاً اساس اين ايمان كه تلفيقي از «حيرت اگزيستانسياليستي» با «جمود فلسفه تحليلي» است، بر «جهل»- (و نه علم و معرفت و آگاهي از عوامل غيب و شهود)- و بر «شك» و «ريب»- (نه مباني يقيني و لاريب فيه)- نهاده شده است. اين ايمان، پوششي مذهبي يا عرفاني است كه بر جهل و شك و لاادري گري نهاده مي شود و محصول فلج شدن عقل و انكار معرفت و شهود است. تصريح مي كنند كه «ايمان ديني» هيچ مبنا و متكاي قاطع و روشني- بويژه عقلي- ندارد و هر كس هر نوعش را بخواهد مي تواند بپذيرد يا رد كند، هيچ حجت و راهنمائي وجود ندارد، مي توان به فروشگاه اديان اصلاً نيامد و يا مي تواند آمد و هر ايماني را كه با سليقه و روحيات شخصي (نه عقل و نه...) مناسب تر يافت برگزيد و يا كنار گذارد تا رنج زندگي را با آن هموارتر و قابل تحمل تر كند، مي توانيد هر قصه اي از قصص اديان گوناگون را براي توجيه و آرام كردن و سرگرم نمودن خود برگزينيد، چه افسانه هاي اسلامي چه بودايي چه سرخپوستي، چه مسيحي و چه... و هيچ ملاك غيرشخصي و آبجكتيوي وجود ندارد. همه چيز، جدلي الطرفين است! پس مبناي اين تز، آن شد كه متكاي ايمان، فقط خلل و فرج معرفتي و مجهولات ماست يعني چون همواره بخشهائي از واقعيت جهان و زندگي، مجهول يا مبهم و مورد اختلاف و جدلي الطرفين است و هيچ توضيحي براي آن نداريم و مقولات كانتي و يا سپتي سيزم، «عقل» را بكلي نامعتبر و فلج كرده اند، ما جاهاي خالي و نقاط كور و مجهولات جهان را مي توانيم با نوعي ايمان ديني و معنويتي كه براي خوددست و پا مي كنيم، بنحوي پر و جبران كنيم، همين. والا هيچ دليلي وجود ندارد و هيچ حقيقتي، چه ديني چه غيرديني، نه اثبات و نه ابطال نمي شود و ما در وضعي هستيم كه مي توانيم به هر گزاره اي ايمان بياوريم يا ايمان نياوريم زيرا همه گزاره هاي ديني در همه اديان، علي السويه اند و اثبات و ابطال نمي شوند چنانچه گزاره هاي غيرديني، اعم از علمي و فلسفي نيز چنين اند و استدلال مي كندكه اگر ايمان، اختياري است و مي توان به آن امر كرد پس يعني كه برهاني نيست و اگر ايمان، جزء فضائل الاهيه است پس يعني دليلي عقلي بنفع آن وجود ندارد و ما بايد اختياراً و بدون دليل، آن را بپذيريم والا فضيلت نخواهد بود!! در تعريف آقايان، «ايمان» با مفهوم كليسائي آن- نه مفهوم اسلامي كه مبتني بر معرفت و از سنخ «نور» و بالاترين مرتبه آن، «يقين» است- مطرح است كه از سنخ شك و جهل و ظلمت و جزء خلل و فرج عقل و معرفت است و فضيلت آن در غير عقلاني بودن آن است حال آنكه «ايمان» در اسلام، نتيجه آگاهي نظري و شهودي است نه نتيجه شك و جهل و ناآگاهي. ضرورت «عقل» يا كفايت «عقل»؟ البته مسلمين معتقد نيستند كه آگاهي حصولي و عقل نظري، تنها «مرجع معرفت» يا بالاترين مرجع معرفت است و براي درك همه حقائق، كافي مي باشد. بعبارت ديگر، مسلمين نيز عقل را محدود مي دانند اما اعتبار و اقتدار عقل را در درك حقائق جهان طبيعت و ماوراء طبيعت و دين، بكلي مردود و مسدود ندانسته و چنانچه دكارتي نيستند، كانتي و يا سپتي سيست نيز نيستند و عقل را لازم و معتبر اما غيركافي مي دانند و لذا ايمان را نه بر شك عقلي و جهل، بلكه بر برهان و علم، مبتني مي كنند و چنين ايماني، هم در حوزه مقدمات نظري و هم مقدمات عملي اش و هم در حوزه التزام به لوازم آن، «اختياري»، «مقول بالتشكيك» و داراي مراتب است و يك فضيلت بزرگ بلكه بزرگترين فضيلت انسان (در صورت توأم شدن با عمل صالح) است. پس مي توان به برخي «معارف ديني»، علم و ايمان يافت چنانچه به 4=2*2، علم و ايمان مي يابيم و البته برخي معارف ديني نيز هست كه گرچه فوق عقل و دور از دسترس آن است و مستقيماً در حوزه «علم حصولي» نيست اما با وساطت معارف عقلي و بنيادين اسلام، آنها نيز اثبات پذير و هم عقلاني و هم معقول مي باشند و بنابراين، تعبديات هم در اسلام، عقلاً قابل استدلال و اثبات پذيرند و بعبارت ديگر، معارف و احكام فراعقلي اسلام هم مبنائاً مستند به عقل مي شوند. حفره هاي معرفتي؟! اعتبار عقل در اسلام بدان معني است كه هيچ حفره معرفتي و فلج عقل، در ايمان اسلامي نداريم و وجهي ندارد به تعريف «جان هيك» از «ايمان» متوسل شوند كه «حفره هائي وجود دارد كه با ايمان بدون دليل، پرمي شود»!! يك مسلمان نمي تواند بگويد كه ايمان فقط در خلأ معرفتي و در حوزه جهل و مجهولات، امكان پذير است. البته اگر اگزيستانسياليسم مسيحي را پذيرفته باشيم كه «ايمان» را «جهش در تاريكي» و سقوط عمدي در دره مجهولات معرفتي مي داند اين سخنان، وجهي دارد والا اگر «ايمان» به مفهوم اسلامي آن مدنظر باشد، ربطي به تاريكي و جهل ندارد بلكه از سنخ آگاهي و حاصل نوعي مشاهده و معرفت و بالا رفتن از كوه نور است نه پرش در دره تاريكي ]بي[معرفتي!! كسي كه تحت تاثير همان الاهيات مسيحي، «ايمان براساس معرفت» را نوعي انفعال و بي ارزش مي داند، مدعي مي شود كه ايمان بايد براساس خلأ معرفتي (عدم معرفت و جهل) باشد تا يك عمل اختياري و ارزشمند باشد و نوعي عشق ورزي و فداكاري بشمار آيد و ايمان به «امر معقول يا معلوم يا مشهود» و يا ايمان به «وحي» براساس استدلال اوليه- گرچه استدلال فطري و اجمالي- هنري نيست و ارزش ندارد زيراكاري منطقي است. با اين مبنا، هيچ تفاوت معرفتي و مهمي ميان «ايمان ديني» با «فوبيا» (هراس هاي مجهول المنشاء) يا توهم يا هذيان يا خيال زدگي و يا آرزوانديشي نخواهد بود و تفاوتي كه ميان آنها ادعا مي شود، بازي با الفاظ و يا تفاوتي مبهم و اثبات ناپذير و حتي آزمون ناپذير است. مثلا روانشناسان دين در غرب گفته اند ايمان ديني، نوعي «اميد» است اما آرزوانديشي نيست زيرا آرزوانديشي، بر «آرزو» مبتني است اما از اين كه بگذريم تفاوتي ندارند!! پس اساساً اگر ايمان در خلأ معرفتي رخ مي دهد، براستي رجحان ايمان بر عدم ايمان چيست؟! پاسخ اين ديدگاه اين است كه هيچ رجحان استدلالي وجود ندارد و تنها يك ترجيح شخصي و ذوقي مي تواند در كار باشد و آن اينست كه هر كس كدام گزاره از كدام دين را تا چه وقت بپسندد و به دلش بچسبد و چه وقت، كدام دين يا كدام بخش از كدام دين، دلش را بزند والا منطقاً همه گزاره ها و همه اديان با هم مساويند، لذا هر كس كه مايل است مي تواند امتحان كند كه كدام سلسله گزار ه ها، براي شخص او آرامش يا شادي مي آورد و لذتبخش است و تا هر وقت كه اين نياز شخصي او را برآورد نگاهش دارد والا دينش را عوض كند. هر گزاره و نقيض آن، درست است!! بنابراين در اين ديدگاه همه چيز بستگي دارد به اينكه هر كس چه نگاهي به دين دارد و هر لحظه مي توان به گزاره الف و يا به نقيض آن ايمان آورد. به عنوان نمونه، گزاره «قيامت، واقعيت دارد» با گزاره «قيامت، توهم است» و گزاره «خدا هست» با گزاره «خدا نيست»، گزاره «خدا عادل است» با گزاره «خدا عادل نيست» و... همه، مساوي خواهند بود زيرا هيچيك اثبات پذير يا ابطال پذير نيستند و به هر يك مي توان ايمان داشت. كاملا بستگي به سليقه هر فرد دارد كه با كدام گزاره، خوشتر مي گذرد!! چون در نظر آقايان، ايمان ديني، امري صرفاً دروني است و هيچ پشتوانه عيني ندارد و اساساً دين، امري شخصي و صرفاً متعلق به عالم انفس است و به عالم آفاق، متعلق نيست و نبايد هم وارد اين عالم يعني زندگي دنيوي و امور اجتماعي شود زيرا جهان سكولاريست ها و ماترياليستها صرفاً تبيين مكانيكي دارد و نيازي به فرض خدا!!- نه در طبيعت و نه در جامعه- ندارد و بنابراين، ايمان آوردن، كاملا مشكل شده است و در دوره جديد كه مجهولات هرچه كمتر مي شود، نياز به فرضيه خدا و ايمان ديني، كمتر و تحقق آن سخت تر مي شود زيرا در اين منطق، دين و ايمان تنها در نقاط «خلأ علم» و «فقدان معرفت» مي رويد پس هر جا كه علم و آگاهي باشد، ديگر جائي براي ايمان ديني نخواهد بود و لذا با رشد علم، امكان تجربه ديني هم كمتر مي شود به خصوص كه روحيه استدلال گرائي افزايش يافته و ادله جديدي هم عليه دين پيدا شده است!! كه همه اين امور، به امتناع «ايمان ديني» افزوده و آن را مشكل تر كرده است!! ايمان، آزادانديشي و «اگاليتاريانيزم» دين و ايمان در گفتمان اين گروه بگونه اي تعريف مي شود كه با انديشه آزاد و با تساوي طلبي (اگاليتاريانيسم) منافات دارد و يك بار اضافي است. اما براستي نسبت اين دو مقوله با ايمان ديني در تعريف اسلامي آن چيست؟ ابتدا بايد روشن شود كه مراد از «آزادانديشي» و «تساوي طلبي» چيست؟ اگر «آزادانديشي»، آزاد كردن انديشه از قيد تعصب و جهل است، با ايمان اسلامي كاملا سازگار است اما اگر به مفهوم آزاد كردن انديشه از قيد منطق و برهان و قواعد معرفت است و اگر به منزله ترويج شكاكيت و دمدمي مزاجي و نسبي گرائي و هرج و مرج فكري و نفي عقيده است، در نقطه مقابل ايمان اسلامي است. «تساوي طلبي» نيز وقتي بدين معني باشد كه نسبت به هيچ شخصي تسليم و متعصب و اهل تقليد كور نباشيم و از هر كس براي مدعايش «دليل» بطلبيم و از اين حيث، همه مساوي باشند و حرمت واقعي از آن «دليل» باشد، متفكران مسلمان، طرفدار اين تساوي و نوكر دليل اند و پيامبر اكرم(ص) را هم بدون دليل نپذيرفته اند بلكه خود پيامبر صريحا عصبيت و تعصب كور را شعبه اي از كفر دانسته اند اما وقتي مراد از اگاليتاريانيسم، مساوي ديدن حرمت عالم و جاهل، حق و باطل، واقعيت و توهم باشد، چنين تساوي برخلاف عدالت و نقض عقلانيت و مقتضاي همان شكاكيت است كه همه گزاره ها و همه عقايد را مساوي مي داند. ايمان اسلامي از سوي پيشرفت علوم يا رواج روحيه استدلال طلبي، تهديد نمي شود و با انديشه و تعقل، تزاحمي ندارد زيرا نوعي تعصب مبتني بر حرمت بي دليل نيست اما «ايمان» به مفهوم مورد نظر اين گروه از روانشناسان دين در غرب و الاهيات مسيحي ليبرال و طرفداران ايراني اش حتما ويژگي ديگري دارد و از سوي عقل و علم و روح استدلال طلبي بشر (چه بشر جديد و چه قديم)، تهديد مي شوند گرچه امروز نه تنها «ايمان ديني» بلكه خود «عقل و عقلانيت» نيز در غرب جديد، كاملا زير سؤال رفته و حرمت و جايگاهي ندارد و بويژه در يك قرن اخير و بالاخص در دهه هاي متاخر چنانكه آقايان خود نيز مي گويند، عقلانيت در غرب، مورد شك و شبهه است و سست و متزلزل شده است و ضربات هيوم و كانت و ماركس و نيچه و فرويد و فوكو، چيزي بعنوان «برهان» و «مستقلات عقليه» و «استدلال متقن» و «انديشه آزاد» باقي نگذاشته و همه اين كلمات را در غرب بي معني كرده است و عقلانيت ديگر در غرب، اعتباري ندارد بلكه برده حس يا مقولات ذهني يا ابزار توليد يا قدرت يا ضمير ناخودآگاه يا جنسيت و... شده است. هرمنوتيك و نفي «عقلانيت معيار» همچنين گرايش هرمنوتيك فلسفي در غرب، براي عقل و درك عقلاني، حيثيتي نگذارده و همه چيز را به صور بسيار مختلف قابل تفسيرهاي متضاد مي بيند بعبارت ديگر «عقل و عقلانيت معيار» ديگر در غرب در كار نيست بلكه از عقلانيت ها و قرائت هاي متفاوت و متناقص و تعليقي و پا در هوا سخن مي گويند. و لذا همه چيز به يك اعتبار، عقلاني است بلكه دقيق تر آنست كه بايد گفت ديگر هيچ چيز عقلاني نيست و لازم هم نيست كه عقلاني باشد پس چرا ايمان ديني آقايان، عقلاني باشد؟ ضرورتي ندارد. و به همين دو دليل (شكستن اعتبار «عقل» در غرب و ظهور نظريه «هرمنوتيك فلسفي») است كه دينداري حتي بنحو كاملا خرافي نيز در معرفت شناسي جديد غرب، عقلاني شده يا بگوئيم مجاز شده است چون هيچ عقيده اي لازم نيست كه عقلاني باشد زيرا اگر «عقل معيار» در كار نيست پس جا براي «ايمان ديني بي دليل و غيرعقلاني» از نوع ليبرال- پروتستان و يا از نوع اگزيستانسياليستي، كاملا باز مي شود. نظريه هيوستن اسميت منجي سومي كه به داد چنين ايمان ديني شكاكانه اي رسيده و به مذاق آقايان خوش آمده، نظريه امثال «هيوستن اسميت» است كه البته در چارچوب همان نظريه غالب غرب مي گنجد و مبناي آن چنانكه بارها تكرار كرديم اينست كه اساسا در مسائل اصلي و مهم، به هيچ ترتيب نمي توان به نتيجه رسيد و معناهاي وجودي، ارزشهاي ذاتي، علل غائي و امور غيرمادي، همگي كيفيت هائي خارج از درك ما هستند و نسبت به همه اين مفاهيم متعالي، باب معرفت و درك بشري بسته است و ايمان ديني همه فقط در همين حوزه ها بدرد مي خورد آنهم نه براي حل مسائل، بلكه براي آنكه يك توهم آرام بخش به ما ارائه دهد. البته معلوم نيست ايماني كه هيچ معرفت واضح و قابل دفاعي به ما نمي دهد و بند نافش به مجهولات بشر، گره خورده و از قبل مي دانيم كه مابازا واقعي ندارد و فاقد ريشه و حقيقت بوده و صرفا قصه اي است كه ساخته و پرداخته خود ماست و تفسير واقعيت نيست، چگونه مي تواند تسكين و آرامش ببخشد؟! فايده نيست آنجا كه «حقيقت» نيست آيا با خودفريبي مي توان به طمأنينه رسيد؟ آيا دروغي كه خودمان مي سازيم به ما آرامش مي دهد يا اين نيز توهم آرامش است؟ اين سؤال در دين شناسي از نوع جديد غربي، پاسخ صادقانه اي ندارد اما واقعيت، آن است كه اين دين ساختگي و مشكوك، چنانچه «بي حقيقت» است «بيفايده» هم هست و حتما در مقابل الحاد مدرنيستي و پست مدرنيستي، قدرت مقاومت و لياقت بقا ندارد. مگر آنكه مبناي مورد قبول چنين كساني را بپذيريم كه مي گويند: «ارزش ايمان، به احمقانه بودن آن است و لطافتش به آن است كه عليرغم همه قرائن عقلي عليه ايمان مسيحي و باتمام مشكلات عقلي كه اين ايمان دارد آن را بپذيريم چون ايمان ما دگماتيك نيست پس حتما لازم نيست كه درست يا عقلاني باشد»!! تعريفي كه اين جماعت از «ايمان ديني» مي دهند حداكثر نوعي حالت رواني ساختگي است كه بايد آن را همان اميد بي دليل خواند و در اين مكتب، ايمان، عبارتست از «اميد به افق مجهول در مشكلات زندگي» براي تحمل آسان تر رنج هاي زندگي. اين «اميد» مي خواهد جايگزين «يقين» باشد و جاي «عقيده و ايمان توحيدي» را بگيرد و مضمون حقيقي آن صرفا نوعي دل بستن بي پايه به منجي رؤيائي است و نه بيشتر. اين «اميد»، اولا هيچ تكيه گاه آگاهانه ندارد و در فقدان معرفت و خلا آگاهي، متولد شده يعني ناشي از جهل و نوعي تشبث به حشيش است، ثانياً توأم با تصور نوعي متافيزيك و قدرت فوق طبيعي فرضي است كه چون قرار شد كه از اين پس هيچ استدلالي براي اين متافيزيك نتوان اقامه كرد، پس اين «اميد»، بي ريشه خواهد بود و عملا نمي تواند به ما آرامش ببخشد بنابراين اندك اندك زايل مي شود و بقول پرويسبر (روانشناس دين)، اين اميد در برابر چند حادثه تلخ در زندگي، تست مي شود و كم كم تبديل به يك ناهنجاري رواني و توهم مي گردد. در عين حال درنظريه اين آقايان، همين اميد نيم بند، تازه جنبه موفق و مثبت «ايمان ديني» است كه به كمك آن عده اي، در حوزه انفسي (سوبژكتيو)، مثلا توانسته اند تا حدودي بر برخي اضطرابها و تنهائي ها، موقتا غلبه كنند و مقداري شادي يا آرامش و معناي دست و پا شكسته اي براي زندگي، براي كساني توليد كرده تا خود را بفريبند و بي عدالتي ها و شرور موجود در جهان را براي آنان مقداري قابل تحمل تر شود والا دين، جنبه آفاقي و ابژكتيو موفقي نداشته و نمي توان هم داشته باشد. ما در اين جلسه، اجمالا اين نظريه «روانشناختي دين» را كه از نظريات رايج در غرب و كلام جديد متعلق به برخي فرقه هاي مسيحي است و در ايران توسط كساني چون، ترجمه، توجيه و اسلاميزه مي شود، توضيح و شفاف كرديم و اگر توفيق دست دهد در جلسه ديگري، آن را بيشتر خواهيم شكافت و نقاط ضعف و مغالطه هاي آن را بررسي خواهيم كرد.
|