(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 16 آبان 1388- شماره 19505
 

بوي گل و باران
درباره مطالعات اجتماعي
حرف هاي آسماني
صميمانه با تو
حرف دل
دانش آموز سالاري



بوي گل و باران

يك فرش و دو تا پشتي يك پرده، حصيري بود
يك ديگ و دو تا بشقاب او مرد فقيري بود
يك زندگي ساده يك زندگي عالي
يك دل كه پر از عشق است يك جيب پر از خالي
هر لحظه پر از شادي نه وقت غم و حسرت
او خسته و رنجور است اما دل او راحت
يك نان حلالش بس چون باغ جهان فاني است
هرچيز كه جمع گردد آن مي شود آخر نيست
آن دست پر از پينه بوي گل و باران داشت
بي كينه و بي نفرت برسادگي ايمان داشت
اي كاش دل ما هم يكرنگ خدايي داشت
فارغ زهمه دنيا يك عشق جدايي داشت
فاطمه كشراني/ دبيرستان طوبي/تهران
(عضو تيم ادبي هنري مدرسه)

 



درباره مطالعات اجتماعي

چيزي كه مي نويسم براي مدرسه اي هاست. بچه هاي ساده و صميمي صفحه مدرسه كه احساس مي كنم گوش شنوايي دارند و شنيدني ها را مي شنوند. براي مديران آموزشي نيست. چه آن كه مي دانم مديران را مديريت شان وقتي براي گوش دادن به حرف هاي بقيه نمي گذارد. براي كساني مي نويسم كه هنوز آن قدرها سرشان شلوغ نيست كه بيماري به نام كتاب درسي را نپذيرند و يا به بيماري منجر به فوت او اهميتي ندهند.
حرفي كه مي زنم درباره كتاب مطالعات اجتماعي مان - اول دبيرستان- است. مطالعاتي كه بايد ما را با قوانين و اصول يك جامعه اسلامي آشنا كند. نه اين كه علوم انساني غرب را عينا ترجمه كند و به من دانش آموز مسلمان بدهد. كتابي كه وظيفه فرهنگستان ادب و هنر فارسي در قبال آن اين نبود كه تويش به جاي جامعه شناس از عالم اجتماعي استفاده كنند. وظيفه شان اين نبود كه نام محقق قضيه خودكشي در جوامع مرفه و فقير را پنهان كنند. و خيلي چيزهاي ديگر.
در درس ششم كتاب ما آسيب هاي گروه را به ما گوشزد كرده است. آسيبي مثل دوگانگي ارزشي. يعني كسي عضو دو گروه باشد كه ارزش هاي متضادي دارند. اما نگفته كه چنين فردي بايد كدام يك را انتخاب كند؟ مگر ما مسلمان نيستيم؟ پس بايد مشخص كنيم كه فرد دچار دوگانگي ارزشي بايد ارزش مبتني بر اسلام را برگزيند. اما كتاب ما در اين مورد هيچ نگفته است. ضمن اين كه ممكن است گروه ارزش اسلامي و خانواده ارزش غيراسلامي داشته باشد. در اين صورت هم آيا ما مي توانيم اين ترديد را آسيب گروه بشناسيم؟
آسيب دوم مطرح شده بيگانگي از جامعه است. فرد ارزش هاي گروهي را براي ارزش هاي جامعه ترجيح دهد. آيا ممكن نيست كه ارزش هاي گروهي بهتر از ارزش هاي جامعه باشند. آيا حتي در صورت خطا بودن ارزش هاي جامعه بايد همچنان ما آن ارزش ها را بپذيريم؟ چون در صورت نپذيرفتن آن ارزش ها و عضويت در گروه مخالف آن ارزش ها دچار بيگانگي با جامعه مي شويم؟ آيا اصالتا در چنين حالتي فرد بيگانه با جامعه به طور مطلق بد است؟ مگر نه اين بود كه گروه پيامبر اسلام و يارانشان ارزش ها و هنجارهاي جامعه را درست نمي شمردند. آيا مي توانيم بگوييم كه بيگانگي ايشان از آن ارزش ها بد بوده است؟
آسيب ديگري كه مطرح شده مطلق گرايي گروهي است. فردي كه فقط ارزش هاي گروه خود را مي پذيرد و به عدم انعطاف و تحجر دچار شده است. كتاب پيامد عضويت در چنين گروهي را 1- واكنش شديد و خشونت آميز در مقابل انتقاد ديگران 2- داشتن تعصب و بستن چشم بر حقايق
3- گرايش به ديكتاتوري و اعمال زور بيان كرده است. در حالي كه گروه مسلمانان شيعه با اين كه به طور مطلق اسلام و تشيع را قبول دارد. ولي اولين رهبر ما مسلمانان پيامبر اعظم(ص) نيز هيچ كدام از اين سه مورد را دارا نبودند. يعني ما هيچ گاه نداريم كه پيامبر در برابر انتقاد مشركان واكنش شديد و خشونت آميز نشان داده باشند. حقيقتي وجود داشته باشد و ايشان چشمشان را بر آن حقيقت ببندند. يا اين كه به اعمال زور و ديكتاتوري و خودرايي روي آورده باشند.
وظيفه مولف كتاب اين بود كه به من بگويد مطلق گرايي گروهي آيا به طور مطلق بد است؟ بله خب. غربي ها بايد بگويند مطلق گرايي گروهي به طور مطلق بد است. چرا؟ چون در نظر آن ها معيار ي براي بد يا خوب بودن ارزش ها و هنجارها وجود ندارد. گروهي كه نظم جامعه را تحكيم بخشد به طور مطلق خوب و گروهي كه نظم جامعه را تخريب كند به طور مطلق بد است. اما آيا ماي مسلمان نبايد بگوييم كه ارزش ها و هنجارهاي گروه مسلمانان به طور مطلق خوب است؟ (منظور ارزش ها و هنجارهاي مطابق با اسلام است) همان قدر كه مطلق گرايي گروهي در گروه هاي تبهكار بد است در گروه هاي معتقد به ارزش هاي اسلام خوب است.
ايجاد شخصيت تابع از ديگر آسيب هاي مطرح شده است. با اين كه اين موضوع در موارد زيادي قابل پذيرش است. اما آيا عمر ما مهلت مي دهد كه همه چون و چراهاي دستوراتي مثل دستورات اسلام را درآوريم و بعد به آن ها عمل كنيم؟ آيا در موردي مثل نماز، توقف ما و نخواندن آن باعث ضرر و زياني بسي قابل توجه تر از ندانستن تمام حكمت هاي آن نمي شود؟ آيا بايد حكمي قطعي در مورد بد يا خوب بودن چون و چرا در گروه صادر كنيم؟
امروزه روز من و توي مدرسه اي بايد اين اشكالات را در دفتر خاطرات خود بنويسيم تا فردا كه خود مديري شديم بچه مدرسه اي ها اين اشكالات را به ما وارد ندانند و اقلا بتوانيم گامي هرچند كوچك در آموزش صحيح تر فرزندانمان برداريم.
نجمه پرنيان/ جهرم

 



حرف هاي آسماني

خداوندا، در آسمان بي كرانت، در درياهاي فراخت، در طبيعت زيبايت، مي انديشم. معبودا، قدرت، مهرباني و سخاوتت را نه كلامي توان گفتن و نه قلمي توان نوشتن دارد.
خداي من، در همه چيز و همه كس اين جهان انديشيدم. لطفت به اين مردمان توصيف پذير نيست. آن هنگام كه آدم ابوالبشر را از خاك آفريدي، به فرشتگانت گفتي كه بر او سجده كنند. تو انسان را بزرگ داشتي. خدايا، به بندگانت افتخار كردي آن هنگام كه آن را خلق كردي، به انسان فرصت انتخاب دادي و اندكي مجال تا زيبايي هايت را ببيند و تو را ارجمند بدارد و تو را لايق ستايش.
اما اينك، او نه تنها ستايشت نمي كند، بلكه زيبايي هايت را به آتش و... مي سپارد. خدايا، ما آدميان حق بندگي را به جاي نياورديم، اما تو بازهم مهرباني.
خداي مهربانم، من نيز از آدميانم، اما دوست ندارم مانند برخي از آنها باشم. دوست ندارم مانند بعضي از آنها حق بندگي را به جاي نياورم.
معبود من، مرا ياري كن تا هم بتوانم عبادتت كنم و هم بتوانم از انديشه و عقلي كه بر من ارزاني داشتي استفاده كنم و از آن براي خدمت به بندگانت استفاده كنم.
خود مي دانم در پيشگاهت بنده اي ناچيزم. ولي به درياي بي كران مهرباني و لطفت اميد بسته ام. خدايا، ياري ام ده تا توان پرده برداري از اسرار و شگفتي هاي جهان زيبايت را داشته و از اين راه بيشتر تو را بشناسم.
پروردگارا، تو صداي زيباي بندگان خوبت را مي شنوي و به آن ها پاسخ مي دهي. من را نيز بنده اي بدان به درگاه بي نيازت.
فاطمه سادات غفاري/ 14ساله
مدرسه راهنمايي شاهد اشراقي/ قم

 



صميمانه با تو

مهدي جان! دوست داشتم با نام نامي تو زبان باز مي كردم. اي كاش آن اوايل كه زبان گشودم، نزديكانم مرا به گفتن «يا مهدي» وامي داشتند!
اي كاش مهدكودكم، مهد آشنايي با تو بود. كاشكي در كلاس اول دبستان، آموزگارم، الفباي عشق تو را برايم هجي مي كرد و نام زيباي تو را سرمشق دفترچه تكليفم قرار مي داد.
در دوره راهنمايي، هيچ كس مرا به خيمه سبز تو راهنمايي نكرد.در سال هاي دبيرستان، كسي مرا با تو- كه مدير عالم امكان هستي- پيوند نزد.
در كتاب جغرافي ما، صحبتي از «ذي طوي» و «رضوي» نبود.
در كلاس تاريخ، كسي مرا با تاريخ غيبت، غربت و تنهايي تو آشنا نساخت.
در درس ديني، با ما نگفتند «باب الله» و «ديان دين» حق تويي.
دريغ كه در كلاس ادبيات، آداب ادب ورزي به ساحت قدس تو را گوش زد نكردند، افسوس كه در كلاس نقاشي، چهره مهربان تو را برايم به تصوير نكشيدند!
چرا موضوع انشاي ما، به جاي «علم بهتر است يا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روش هاي جلب رضايت تو نبود؟! مگر نه بي تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟
كاش در كنار زبان بيگانه، زبان گفت وگو با تو را نيز- كه آشناترين و ديرين ترين مونس فطرت هاي بشر است- به ما مي آموختند! اي كاش- وقتي براي آموختن يك زبان خارجي به زحمت مي افتادم- به من مي گفتند: او تمامي زبان ها و گويش ها و لهجه ها... و حتي زبان پرندگان را مي داند و مي شناسد.
در زنگ شيمي- وقتي سخن از چرخش الكترون ها به دور هسته اتم به ميان مي آمد- اشارتي كافي بود تا من بفهمم تمام عالم هستي و ماسوي الله به گرد وجود شريف تو مي چرخند.
اي كاش در كنار انواع و اقسام فرمول هاي پيچيده رياضي، فيزيك و شيمي، فرمول ساده ارتباط با تو را نيز به من ياد مي دادند.
يادم نمي رود از كتاب فارسي، حكايت آن حكيم را كه گذارش به قبرستان شهري افتاد. او با كمال تعجب ديد، بر روي همه سنگ قبرها، سن فوت شدگان را 3، 4، 7 سال و مانند آن نوشته اند. پرسيد: آيا اينان همگي در طفوليت از دنيا رفته اند؟ گفتند: اين جا، سن هر كس را معادل سال هايي از عمرش كه در پي كسب علم بوده است محاسبه مي كنند.
كاش آن روز دبير فارسي ما گريزي به حديث معرفت امام مي زد و مي گفت كه در تفكر شيعي، حيات حقيقي در توجه به امام عصر عليه السلام و معرفت و محبت و مودت او و مهم تر از آن برائت از دشمنان او معنا مي شود.
درس فيزيك، قوانين شكست نور را به من آموخت؛ ولي نفهميدم «نور خدا» تويي و مقصود از «يهدي الله لنوره من يشاء». از سرعت سرسام آور نور (300 هزار كيلومتر در ثانيه) برايم گفتند؛ اما اشاره نكردند شعاع ديد امام معصوم تا كجاست و نگفتند امام در يك لحظه مي تواند تمام عوالم و كهكشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ساكنان زمين و آسمان باخبر شود.
وقتي براي كنكور درس مي خواندم، كسي مرا براي ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان عليه السلام تشويق نكرد. كسي برايم تبيين نكرد كه معرفت امام نيز مراتب دارد و خيلي ها تا آخر عمر در همان دوران طفوليت يا مهد كودك خويش درجا مي زنند.
نمي دانستم كه عناويني هم چون دكتر، مهندس، پروفسور و... قراردادهايي در ميان انسان هاست كه تنها به كار كسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعي و گاهي خدمت در اين دنيا مي آيد؛ اصلا در اين وادي نبودم. از فضاي نيمه بسته مدرسه، وارد فضاي باز دانشگاه شدم. در دانشكده وضع از اين هم اسف بارتر بود. بازار غرور و نخوت پرمشتري بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نيز رنگ و بو گرفته از «علم زدگي» و «روشن فكرمآبي»! خيلي ها را گرفتار تب مدرك گرايي مي ديدم. علم آن چيزي بود كه از فلان كتب مرجع اروپايي يا فلان مجله آمريكايي ترجمه مي شد؛ از علوم اهل بيت عليهم السلام، دانش يقين بخش آسماني، كم تر سخن به ميان مي آمد!
مولاي من! در دانشگاه هم كسي برايم از تو سخن نگفت؛ پرچمي به نام تو افراشته نبود؛ كسي به سوي تو دعوت نمي كرد؛ هيچ استادي برايم اوصاف تو را بيان نكرد. كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلام، جبران كسري معدل دانشجويان بود! نه اين كه از تبليغات مذهبي، نشست هاي فرهنگي، نماز جماعت، اردوهاي سياحتي زيارتي، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و... خبري نباشد... كم و بيش يافت مي شد؛ اما در همين عرصه ها نيز تو سهمي نداشتي و غريب و مظلوم و «از ياد رفته» بودي.
پس از فراغت از تحصيل نيز، اداره زندگي و دغدغه هاي معاش، مجالي براي فكر كردن راجع به تو برايم باقي نگذاشت!
اينك اما در عمق ضمير خود، تو را يافته ام! چندي است با ديده دل تو را پيدا كرده ام؛ در قلب خويش گرماي حضورت را با تمام وجود حس مي كنم؛ گويي دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نيست. زندگي بدون تو - كه امام عصر و پدر زمانه اي - «مردگي» است و اگر كسي همچون من، پس از عمري غفلت به تو رسيد، حق دارد احساس تولدي دوباره كند؛ حق دارد از تو بخواهد از اين پس او را رها نكني و در فتنه ها و ابتلائات آخرالزمان از او دست گيري؛ حق دارد به شكرانه اين نعمت، پيشاني ادب بر خاك بسايد و با خود زمزمه كند:
«الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله.»
رقيه حاجي باقري
تهران
برگزيده صفحاتي (سرآغاز كلام) از كتاب «آشتي با امام عصر(عج)»
تأليف دكتر علي هراتيان

 



حرف دل

با عرض سلام خدمت آقاي عزيزي. من مهسا عسگري دانش آموز پايه سوم راهنمايي مدرسه شاهد اشراقي هستم . دبير ادبيات كلاس ما خانم منصف هستند و ايشان ما را با روزنامه كيهان بخش مدرسه آشنا كردند من انشا يا بهتر است بگويم يك متن ادبي نوشته ام كه باعث افتخارم مي شود كه در روزنامه شما در بخش مدرسه چاپ شود. البته اگر صلاح بدانيد حال زياد وقت گران بهاي شما را نمي گيرم و به سراغ نوشته ام مي روم.
¤¤¤
حرف دل كوير به درخت
آه كجايند ريشه هايت كه مرا در آغوش گيرند و كجايند برگ هايت كه در خزان لباس من شوند؟ كجايند شاخسارت كه در باد رقص به پا دارند؟ من هنوز هستم، مي مانم اما بدان در نبودنت زنده ام ولي...
ولي اين تويي كه بي من نخواهي بود برگرد تا با هم زيباتر شويم.
مهسا عسگري / قم

 



دانش آموز سالاري

صداي تق تق كفشهاي معاون مدرسه، عذرخواهي هاي دانش آموز متخلف و صداي تركه معاون، بررسي ناخنهاي دستها و اندازه موي سرها، جريمه دانش آموز، بيرون كردن او از كلاس و حتي مدرسه عواملي بودند كه باعث مي شدند هنگام باز شدن در كلاس و ورود معلم، نفسها در سينه حبس شود، قلبها به تپش بيفتد، كلاس ساكت شود و فقط صداي برپاي مبصر كلاس و شرپ بلند شدن دانش آموزان به گوش برسد تا معلم بعد از قرار دادن شلاق و دفتر حضور و غياب برروي ميز بدون مشكل ساكت كردن كلاس به حضور و غياب و درس دادن بپردازد. زماني به اينها ابهت و جذابيت معلم گفته مي شد.
اينها عواملي بودند كه نه تنها تعليم موفقي را درپي داشتند بلكه تربيت مثبتي به وجود مي آورد كه در اعماق وجود دانش آموز رخنه مي كرد و باعث مي شد صاحب تربيت ناب و ماندگار شود.
بزرگان علم همه تركه معلم، اخراج شدن از كلاس، ترس حضور پدر و مادر و اخراج شدن از مدرسه را به ياد دارند و همه اينها را بهترين هاي عمر خود مي دانند كه باعث شدند تا به بزرگي دست پيدا كنند. ولي اتفاقي عجيب افتاد، اتفاقي كه باعث شد هرگاه معلم وارد كلاس مي شود دانش آموزان متوجه نشوند كه او دركلاس حضور دارد، تكيه كلامهاي معلم به تمسخر گرفته شود، اگر به دانش آموزي دست تكان داد منتظر چاقو كشيدن و تهديد جدي و خطرناك دانش آموز خاطي باشد، به آرايشگاه برود و به شدت به خود رسيدگي كند تا از توفيق برخورداري از اسم مستعاري كه دانش آموزان برايش انتخاب مي كنند محروم بماند و وقتي كه به كلاس مي رود از ديدن موهاي فشن دانش آموزان، ناخنهاي بلند، تكاليف انجام نشده، غايبان زياد كلاس، شلوغي كلاس، كاغذهاي جويده شده و ماشهايي كه به طور مخفيانه به طرفش پرتاب مي شود، تكرار اسم مستعار انتخابيش كه معلوم نيست از دهان كداميك از دانش آموزان بيرون مي آيد و ورود جانوران نفرت انگيز به كلاس كمال لذت را ببرد و پس از تمام كردن كلاس با سرعت نور به منزلش بازگردد تا بتواند چند صباحي را بيشتر عمر كند و به زندگي خنده دار و تأسف انگيزش ادامه دهد. نمي دانم علت اين تغيير عجيب و افت ابهت و شخصيت معلم چيست ولي فقط مي دانم كه علتي وجود دارد به نام دانش آموز سالاري يا دانش آموز ذليلي معلمان و مديران كه ترس دانش آموز از اين بزرگان را ريخته و باعث شده كه ابهت و شخصيت معلم و حرمت محوطه آموزشي زيرپا گذاشته و رو به فراموشي رود.
چه كسي گفته دانش آموز بايد پايش را بيش از گليمش دراز كند و هيبت علم را زير پا بگذارد؟
آيا باعث نشده كه فرهنگ رو به اضمحلال ما كه با شديدترين حملات رسانه هاي بيگانه مورد حمله قرار گرفته بيشتر آسيب پذير شود؟
آيا آرايش دخترهاي راهنمايي، مانتوهاي تنگ آنان و ايجاد كليپهاي رقص در مدرسه هاي دخترانه و پخش شدن آن، رعايت نشدن شئونات اسلامي كه به مدارس راهنمايي هم نفوذ پيدا كرده و بعد به دبيرستان، پيش دانشگاهي و دانشگاه نفوذ و مفاسدي ايجاد مي كند، ناشي از همين رها شدن دانش آموزان و ريختن ترس آنان از معلم، مدير، معاون و زحمتكشان فرهنگي نيست؟
وقتي دانش آموز سالاري باعث زير پا گذاشتن شخصيت دبير، زير پا گذاشتن شئونات اسلامي، ايجاد مفسده از قبل از دبيرستان در بين دانش آموزان و به خطر افتادن آموزش وپرورش در محوطه آموزشي مي شود چرا بايد باقي باشد و فقط به محاسن اندك آن توجه شود؟
آيا نظارت نداشتن بر دانش آموز سالاري و محدود نكردن آن به معناي له شدن فرهنگ كشور عزيزمان ايران و جايگزين كردن فرهنگ كثيف جبهه مقابل نيست؟
چرا بايد روز به روز شاهد بدتر شدن وضعيت آموزش وپرورش و گستاخ شدن بعضي از دانش آموزان و خانواده آنها باشيم؟
معناي صحبت من اين نيست كه دانش آموز را لاي منگنه قرار دهيد، شلاقش بزنيد، زجرش دهيد و بعضي از رفتارهاي نامناسب كه بعضي از معلمان با دانش آموزان دارند را باب كنيد. معناي صحبت من اين است كه چرا دانش آموزان روزبه روز رهاتر مي شوند و هركاري كه دلشان مي خواهد انجام مي دهند و برخورد جدي به بهانه دانش آموزسالاري صورت نمي گيرد؟ صحبتم اين است كه چرا معاون يا مدير عزيز و خستگي ناپذيري كه سالها با اقتدار مديريت نموده و داراي سابقه درخشاني است بايد همانند
« بگوري برره» لطيف و بي جذبه باشد تا دانش آموزان فراموش كنند كه بايد از او حساب ببرند و فراموش كنند كه او هم براي خودش داراي شخصيتي ارزشمند و والاست كه رسالت تربيت دانش آموزان به عهده او و همكاران او مي باشد.
چرا زماني كه معلم وارد كلاس مي شود آنقدر سروصدا وجود دارد كه نمي تواند به خوبي درسش را بدهد و هنگامي كه اعتراضي مي كند يا صحبتي مي كند صدا، لهجه، تكيه كلام و اندازه قدش را به تمسخر مي گيرند و تا آخر كلاس مزاحمش مي شوند؟
درست است كه اينها شطينتهاي بچه گانه است ولي اگر نان گندم نخورديم دست مردم كه ديده ايم، پدر و آشنايان تعريف كرده اند كه معلمها چه ابهتي داشتند و چگونه دانش آموزان از آنها حساب مي بردند، شنيده ايم كه كسي جرأت نداشت به معلم تو بگويد چون احترامش واجب و جايگاهش جايگاه پيامبران محسوب مي شد ولي امروز....
معلم، مهندس و دكتر به جامعه تحويل مي دهد ولي آنها حقوق و خانه و زندگيشان را به رخ معلم مي كشند و اگر كوچكترين تنبيهي انجام دهد به آموزش وپرورش شكايت مي كنند و پيگير بدبخت كردن او مي شوند تا درس عبرتي شود براي ديگر معلمان!
آيا اينها دور از شأن معلم و جايگاه باشكوه و باعظمتش نيست؟
اميدوارم كه مسئولين قدري انديشه نموده و فكري به حال ابهت و جايگاه معلم كنند.
اميرعباس كرمي/زرين شهر

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14