(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 25 آبان 1388- شماره 19513
 

بشنو از ني ... نامه اي براي عليرضا قزوه شاعر بزرگ انقلاب
شعر
10 سرقت برتر ادبي اف بي آي
شعر اسطوره نيست
ويراستار چه مي كند؟



بشنو از ني ... نامه اي براي عليرضا قزوه شاعر بزرگ انقلاب

وطن ماه تابي وطن آفتاب
بخند و بسوز و ببار و بتاب
«قزوه»
استاد ارجمند دكتر عليرضا قزوه سلام بر شما ، الان كه اين نامه را براي شما مي نويسم شب جمعه است و صداي خاطره انگيز حاج صادق آهنگران از مدينه منوره در ايران اسلامي در حال پخش است .حاج صادق كميل مي خواند، حاج صادقي كه صداي او با صداي آرپي جي و توپ و تانك و شهيد و مفقود الاثر و جانباز گره خورده است. صدايي كه روزي مثنوي جان سوز شما را خوانده است:
شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشك و آه است و من
شعرهاي شما را حنجره هاي ديگر هم خوانده اند؛ حنجره هاي هنرمنداني مثل استاد عليرضا افتخاري اما من هنوز فكر مي كنم اين شعر شما با آن صداي خاطره انگيز روايتگر روزهاي حماسه است. روزهاي نه سبز و نه سرخ و نه سياه و نه هيچ رنگ ديگر؛ روزهاي رنگ خدا.
آشنايي من با شما امروزي نيست شما از شاعراني بوديد كه قبل از آنكه ببينمتان در كلاس درس سرمشق من بوده ايد. معلمان من وقت تدريس ادبيات انقلاب به شعر هاي سه شاعر توجه بيشتري داشتند شعرهاي شما و شعرهاي قيصر و شعرهاي سيد حسن و من با اينكه نويسنده بودم، نه شاعر در سركلاس هاي شعر حاضر مي شدم به شوق آموختن شعر شما، معلمان مي گفتند و من خودم هم مي ديدم كه جرأت در شعرهاي شما حرف اول را مي زند. همان روزها عنوان شاعر اعتراض به نام شما ثبت شد چهره معترض شما بر شعر معاصر به خصوص شعر انقلاب هميشه بي نقاب بوده است ، شما در سال 67 فرياد مي زديد:
فاش مي گويم كه امنيت ندارد شهر ما
من چراغ خانه از دست عسس دزديده ام
شما در سال 68 زمزمه مي كرديد:
زخم زبان شنيده اي از نا برادران
يوسف فداي آن جگر پاره پاره ات
اين شعر هاي شماست:
از سنگ هاي بيابان خاموش ماندن عجب نيست
از ما كه هم كيش موجيم اين گونه ماندن عجيب است
و اين اعتراض هاي شما در دهه 60:
دسته گل ها دسته دسته مي روند از يادها
گريه كن اي آسمان در مرگ طوفان زادها
سخت گمناميد اما اي شقايق سيرتان
كيسه مي دوزند با نام شما شيادها
اين آرزوهاي شماست در سال 65:
قسمت نشود روي مزارم بگذارند
سنگي كه گل لاله بر آن نقش نبسته
و اين هشدارهاي شماست درسال 70 :
دوستان نا اميدم دوستان نا اميد
آسماني تر ببينيد آسماني تر شويد
دغدغه هاي شاعرانه شما پيش روي ماست:
داد زد چرا كسي به دادمان نمي رسد
دست هاي عاشقانه تا دهان نمي رسد
داد زد تمام چيزهاي خوب از شماست
نان و عشق و گل چرا به ديگران نمي رسد
گفتم آري، آري اعتراض و عشق حق ماست
حق مردمي كه دستشان به نان نمي رسد
اين شعر مال سال 1370 شماست نه امروز كه «انبوه شاعران تماشا» سنگ مردم را به سينه مي زنند و نه ديروز شاعر مردم بوده اند نه امروز از درد مردم آگاهند.
و در كوله بار غربتشان هيچ دلي از روزهاي واپسين نمانده است.
شما امروز فحش مي شنويد! چرا كه از ديروز با چهره اي بي نقاب در شعر انقلاب درخشيده ايد آيا اين شما نبوديد كه در سال 68 فرياد مي زديد:
آه دنيا باز در مرگ شقايق صبر كرد
آه لعنت بر زبان بسته ناقوس ها
كو قلمدان صداقت كو مركّب دان درد
حسن خود را مي نمايانند اين طاووسها
كدام شاعر به جرأت شما در سال 68 به جان سالوس و ريا افتاد؟
آيا اين شعر از شما نيست:
چهره آيينه ها مان سخت پنهان مانده است
پرده برداريد از خوش رقصي سالوسها
و اين شعر، شعر سال 86 شما نيست:
تنها تو بد نديده اي از واعظان شهر
ما نيز در شمار شهيدان تهمتيم
پس چرا فحش نشنويد؟ آنها كه امروز از دست شعر هاي شما به ستوه آمده اند ديروز شما را و شعر شما را آيا نخوانده اند و نديده اند؟
نكند آن سالوسها كه زخمي شعرهاي دهه 60 شما هستند امروز در شعرهاي دهه 80 شما بي نقاب شده اند.
معلمان من در كلاس درس از شعرهاي شما و قيصر و سيد حسن حسيني صحبت مي كردند و من نويسنده بودم نه شاعر. شعرهاي شما را با عشق درس مي گرفتيم .در شعرهاي شما چهره پدر من پدري كه هرگز نديدمش پيدا بود.من با تمام وجود مي فهميدم اگر چه شاعر نبودم كه شعر شما به خون پدر من به خون هيچ شهيدي خيانت نكرده است.
مي ديدم و معلمانم هم مي گفتند كه قزوه در شبلي و آتش و از نخلستان تا خيابان و از همان مولايي صحبت كرده است كه ويلا نداشت قزوه جرأتمند با شعرهايي كه اگر تاريخ آنها را نگاه كني انقلاب را بهتر
مي شناسي :
پر طاووس فتاده است به دست مگسان
كو سليمان كه نگين گيرد از هيچ كسان
ديوها دعوي اعجاز سليمان دارند
مرغ پيغام بر ما شده اند اين مگسان
تاريخ اين شعر سال 1378 است نه خرداد 1388 اين شعر در حافظه ها، با قيست:
هر چند كه در شك شما نيز يقيني ست
من مانده ام اين دين كه شما راست چه ديني ست
ترانه هاي شما هم فراموش نخواهد شد ترانه اي كه شما براي جانبازان شيميايي سروديد:
ماهياي سرخ عاشق توي حوضي از اسيدن
دلشون يه دنيا درده كي مي دونه چي كشيدن
و دوبيتي هاي شما:
تو مثل كوي بن بستي دل من تهي دستي تهي دستي دل من
اگر يك ذره بو مي بردي از عشق به دنيا دل نمي بستي دل من
و اين دو بيتي كه شعر سنگ مزار شهداست ، شعر سنگ مزار پدر من:
خوشا آنانكه جانان مي شناسند
طريق عشق و ايمان مي شناسند
بسي گفتيم و گفتند از شهيدان
شهيدان را شهيدان مي شناسند
همين امروز بر سر مزار پدرم آب و گلاب بر اين شعر پاشيدم.
و اين رباعي كه آرمان ماست:
در عشق نمي توان زبان بازي كرد مي بايد ايستاد جان بازي كرد
از خون شهيد شرممان باد مگر با حرمت لاله مي توان بازي كرد
پس چرا فحش نشنويد. دوست مشترك من و شما مرتضي اميري اسفندقه (مرتضي عزيز) به من مي گفت: از قزوه تعريف نكنيد او از تعريف بدش مي آيد. او از تمجيد بدش مي آيد و من وقتي با شما روبه رو شدم ديدم درست است. شما دنبال تعريف و تمجيد نيستيد . اما اين همه فحش شنيدن هم طاقت بالايي مي خواهد.
شما در شعر سپيد زرقا شايد اين روزها را مي ديديد:
زرقا
دگر چه مي بيني
كوه را گرگ مي بينم
و زمانه را دشنه دزد
دگر چه مي بيني ؟
درهاي بسته را مي بينم
عنكبوتي ديوانه مي بينم
آتش مي تند براي صيد عقاب
آري شما فحش مي شنويد شما كه در قطار انديمشك نوشته ايد:
آقا!
جايي كه لنگه كفش پاي چپ بفروشند سرغ نداريد؟
حالا قطار كهنه انديمشك
افتاده در انبار راه آهن تهران
تو افتاده اي در گوشه اتاق دو درسه
و دست كم
صد عصا شكسته اي از اندوه
اين شعرها را آن روزها حتي دوستان شما نفهميدند؛ دوستاني كه در تلاش بودند از همان روزها كه شاعر مردم شوند؛ شاعر مردمي و در مسير شاعر مردم شدن دوستان دست و پا قطع شده خود را از ياد برده بودند كه بايد مي بردند و شما بي خيال اين حرف ها جايي ايستاده بوديد كه قطار انديمشك با همه شهيدانش و جانبازانش و مفقود الاثر هايش از آنجا مي گذشت و قصه
مي گفتيد:
يكي بود
و ديگري هم بود
وآنكه بود شما بوديد
و آنكه بود قطار انديمشك بود
در شعرهاي شما در روزگار تلاش شاعران معاصر براي مردمي شدن يك بار ديگر صداي سوت قطار انديمشك پيچيد. آن قطار با شعرهاي شما يك بار ديگر برگشت (با بوي سيب و پيراهن يوسف) شما براي آن قطار مرثيه نوشتيد:
كجاست قطاري
كه شعر مي رفت
و قصه بر مي گشت
حالا كوه
قصه شان را مي گويد با ابر
ابر
شعرشان را مي بارد بر دشت
در خواب خاك هنوز قطار انديمشك مي گذرد
آري اينچنين است قطار انديمشك باشعر شما يك بار ديگر در روزگاراني كه ارباب فتنه در پشت پرده نقشه مي كشيدند به راه افتاد و شما حركت اين قطار را ترسيم كرديد:
بي آن همه سوار
زخمي وتن ها
چگونه برگردد
اسلحه را گذاشتند بر شقيقه اش
گفتند باز گرد
باز نمي گشت
از يال هاي قطار خون مي چكيد
استاد بزرگوارم دكتر عليرضا قزوه ، رنج نامه شما را در روز نامه كيهان ديدم، خواندم و بيشتر از آنكه غمگين شوم متأسف شدم براي آنها كه شاعري مثل شما را فحش مي دهند و اصرار دارند كه شاعر هم هستند.
من جرات كردم وبي اجازه براي شما نامه نوشتم و دراين نامه يك بار ديگر تا آنجا كه توان بود شعرهاي شما را مرور كردم. شعرهايي كه امروز وقت بررسي دوباره آنهاست.
من نامه نوشتم براي شما تا اين نامه در كنار ناجوانمردي هاي امروز دوستان و دشمنان شما به يادگار بماند. معلمان من به من درس داده اندكه (متن باقي مي ماند. پس به متن نگاه كنيد نه پديد آورنده متن)
آنها كه امروز به شما فحش مي دهند آيا مي توانند متن شما را نديده بگيرند ؟ بي انصافي است.
اين شعر هم از شماست، شعري كه من آن را خيلي دوست دارم و اين روزها زمزمه مي كنم:
من از جهان شما
چيزي نخواسته ام
هم اينكه زير سايه باران ها
جايي براي شعر گفتن من باشد
كافيست
به قدر يك دو وجب جا هم
براي مردن در طوفان ها
با يك عالمه حرف و درد بايد نامه ام را به پايان برسانم. من نامه ام را از مدينه شروع كردم و دلم مي خواست كه با چند بيت از تركيب بند عاشورايي شما تمام كنم اما اجازه بدهيد باشعري ديگر نامه را به پايان ببرم. من تركيب بند عاشورايي شما را در عرفه امسال با خود به كربلا خواهم برد و در حرم حضرت ابا عبدا... الحسين (ع) خواهم خواند و با تمام وجود براي شما دعا خواهم كرد. پس اجازه بدهيد نامه من با شعر ديگري از شما به پايان برسد ؛ شعري كه مثل همه شعرهاي ديروز شما كه امروز تعبير شد، فردا تعبير خواهد شد و آن فردا به گفته خدا و پيام آوران و امامان معصوم دور نيست كه بسيار هم نزديك است:
بهارهاي شگفتي
در راهند
فردا گلي مي شكفد
كه بادها را پرپر مي كند
ارادتمند-ناصر عزيزخاني
تهران- 21/آبان/88

 



شعر

رضا حداديان
باد پاييزي
باد پاييزي! چنين ديوانه وار
پرده از عرياني ما بر مدار
آبروي اهل باران را مريز
تا نباشي زير باران شرمسار
اسم و رسم پادشاهي مال تو
ما نمي خواهيم تاج افتخار
خوب مي دانيم، در آيينه ها
نيست هرگز خنده هامان ماندگار
زاده ي روديم و در قاموس ما
هيچ مردابي ندارد اعتبار
كشتي بي ناخدا را عاقبت
دست توفان مي سپارد روزگار
آسماني شو! شبيه ابرها
بر تن خشك بيابان ها ببار!

 



10 سرقت برتر ادبي اف بي آي

مترجم :محمد جعفري
جرايم هنري از جمله تجارت هاي بزرگ دنيا محسوب مي شود كه سالانه معادل 6 بيليون دلار خسارت به بار مي آورد! در زير شما ليستي از ده سرقت ادبي برتر« اف بي آي« تا سال 2009 را مي بينيد:
سرقت و چپاول صنايع دستي عراق : مجسمه شاه انتما
(Statue of Entemena ) كه در سال 2006 كشف شد اما هنوز بخش هايي از آن پيدا نشده است.
سرقت موزه ايزابلا استوارت گاردنر Gardner Stewart Isabella : سارقان آثار هنري در سال 1990 موفق به ربودن 300 ميليون دلار از موزه ايزابلا استوارت گاردنر در بستون شدند كه در ميان اقلام ربوده آثار هنرمنداني چون ورمير ( Jan vermeer )، رامبرانت (Rembrandt ) و مانت
( Edouard Manet ) وجود داشت.
سرقت اثر معروف كارواگيو: با نام Nativity with San Lorenzo and San Francesco اين اثر در سال 1069 در پالرموي ايتاليا دزديده شد.
سرقت استراديواريوس ساخته ديويدوف موريني Davidoff-Morini : استراديواريوس (Stradivarius ) ويالوني است به ارزش 3 ميليون دلار كه از آپارتمان ويالونيست معروف اريكا موريني دزديده شد.
سرقت از موزه ون گوگ van Gogh : دو نقاشي از ونسان ون گوگ با نام هاي « دورنماي دريا از شونينگن» و اثري ديگر با نام لاتين
Congregation Leaving the Reformed Church in Nuenen در سال 2002 در آمستردام از موزه ايشان به سرقت رفت و هيچگاه پيدا نشد هرچند دو سارقان اين آثار دستگير شدند.
سرقت «منظره اوور سور اواز»: ( View of Auvers-sur-Oise ) اثر پل سزان ( Paul Cezanne ) كه در سال 1999 از موزه آشمولين
(Ashmolean Museum)، آكسفورد، كه در انگلستان واقع است.
سرقت تابلوهاي مجسمه ساز آمريكايي « Gertrude Vanderbilt Whitney » . تابلوهاي شماره 3-A و 3-B : دو عدد از تابلوهاي نقاش معروف Maxfield Parrish در سال 2002 در كاليفورنيا بدين گونه دزديده شد كه سارقان تابلوها را از درون قاب بريدند. دزدي از Museu Chacara do Cu : چهار نقاشي در سال 2006 از Museu Chacara do Cu واقع در ريو دوژانيرو، برزيل دزديده شد. اين چهار اثر شامل كارهاي سالواردور دالي (Salvador Dali ) ، هنري ماتيس (Henri Matisse ) ، كلود مونه (Claude Monet) و پابلو پيكاسو مي باشد.
نقاش معروف هلندي، فرنس ون ميريس (Frans Van Mieris ) از خود نقاشي كشيده بود كه اين اثر در سال 2007 در سيدني و از موزه اي ربوده شد كه در ايالت NSWي استراليا واقع است. اين سرقت در روز روشن و هنگامي اتفاق افتاد كه موزه باز بود.
سرقت از كلكسيون E.G. Bhrle واقع در زوريخ Zurich : )اين كلكسيون در منطقه بنام زوريخ واقع در سوئيس مي باشد كه در سال 2008 چهار اثر هنري از آن دزديده شد كه دو عدد از آنها نقاشي هاي مهمي بودند از پل سزان و ادگار دگا.
منبع: newsblogcom

 



شعر اسطوره نيست

نصرت الله ايازي
شعر اسطوره نيست كه از اعماق تاريخ بيايد و بر دروازه هاي جهان بايستد، بلكه شعر مانند آيه هاي آسماني كه خدا و بهشت را سروده اند، انسان را مي سرايد و بزرگواري روح آدمي را در فراخناي كلام فرياد مي زند. شعر گرچه اسطوره نيست اما وقتي رنگ عاشقانه مي گيرد خودش حماسه اي مي شود ستودني. گاهي شعر، رنگ اجتماعي به خود مي گيرد، شعري كه مخاطبان بسياري را فراروي خود دارد. اين نوع شعر شاخه خاصي در شعر نيست بلكه سهمي از برداشت هاي شاعرانه و درونمايه نوشتارهاي صادقانه آدم هايي است كه خود در روزمرگي ها و در لابه لاي چرخهاي زندگي به لمس حقيقتي مي پردازند كه نيازمند آفرينش هاي هنريست. خوشبختانه تعدادي از شاعران امروز، آنان كه حس ظريفتري دارند، آنها كه دود چراغ خورده اند و در راه اعتلاي انديشه هاي شاعرانه به مفاهيم عميق انساني دست يافته اند و كساني كه در پاييزهاي دلتنگي، بي چتر زير قطرات درشت باران سر و رويشان خيس شده است و همراه لمس قطرات احساس، برگريزاني زرد را هم به نظاره نشسته اند در كنار تمام سروده هاي خود، شعر اجتماعي نيز سروده اند. در اين سالها شاعراني بودند كه فاصله خالي بين شعرهايشان را با قصه پر مي كردند و قصه نويساني هم بودند كه در اوج تخيل و در اوج توانايي در خلق قصه هاي ماندگار به شعر روي آوردند، به همين دليل يكباره شاعري رفت و نويسنده شد و نويسنده عاشقي هم ناگهان تمام آرمان هاي خود و تمام آن چيزهايي را كه مي خواست در قصه هايش بگويد در شعر جستجو كرد و در اتفاقي لطيف، شاعري شد از جنس باران، شبنم، عشق و درد و... و از سينه اش چشمه اي جوشيد كه بتواند با زلال آن دفتري از غزل پر كند.
قصه ها هميشه انعكاس ناكاميها، مرارتها و گاهي هم شاديهاي بشر بوده اند به همين دليل شايد جامعه نويسندگان همواره اجتماعي تر از شاعران فكر مي كرده اند!
اما آنچه كه نگارنده را واداشته است اين خطوط را بنگارد، يك بعدي شدن فضاي شعر امروز كرمانشاه است كه از شاعر، چيزي نمي سازد الا آدمي كه فقط دغدغه خودش را دارد و براي خويشتن، معشوق و براي ناكامي هايش مي سرايد. اين روند رو به رشد در ادبيات ما، شاعر را در حصار كوچكي محدود كرده است و كسي هم نيست كه فرياد بزند كه شعر ناله هاي شبانه و هذيانهاي شبه عاشقانه نيست. قله هاي ادبيات در كنار سرودن براي دل خويش، براي مردم كوچه و بازار و براي انسانهاي ديگر نيز با خامه احساس خويش شعر سروده اند. دست كم گرفتن اين هنر، تنزل آن و در بن بست قرار دادنش تحت تأثير القائاتي صورت گرفته كه توسط افرادي كوچك انديش و انحصارطلب به عنوان يك فرهنگ شعري، متأسفانه تا حدودي براي بي تجربه ها و نپيموده رهان، به صورت يك فرهنگ درآمده است.
شاعري كه در برابر زندگي پيرامونش و دردها و شادي هاي مردم، فراز و نشيب هاي اجتماعي بي تفاوت باشد و تنها ساز دلش را براي خودش بزند نمي تواند ماندگار و تأثيرگذار باشد. انجمن هاي به اصطلاح ادبي ناپايدار كه سالهاست دچار كشمكش هاي غيرشاعرانه بوده و در طول ساليان اخير مرتباً به تعطيلي كشيده مي شوند در جهت اين القائات نادرست حركت كرده اند كه به دليل همين ناكارآمدي هيچ گاه عمر درازي نداشته اند به هرحال شاعر وسيله تفنن و سرگرمي نيست، شاعر شعور برتر سرزمين خويش است. او رزمنده ايست كه بايد لباس رزم بپوشد و در سنگري از راستي ها، زيبايي ها، عدل، انصاف، همنوع دوستي، خداپرستي و عشق به ارزش ها با احترام به باورها و سنت هاي راستين مردمش بر عليه كجي ها، زشتي ها، بي عدالتي، بي انصافي، شرك و الحاد و بي هويتي ها بجنگد.
شعر بي دروغ و بي نقاب در برابر همه چيز مسئول است. فصل مجنون شدن و خودآزاري گذشته است. فصل، فصل دلاوري ادبياتي ست كه در روزگار آجر و سيمان، در فصل رويش مدرنيزمي وارونه و تأثيرات نا به هنجار آن روي زيبايي ها به ميدان بيايد و از باشكوه ترين ارزش ها مردم صيانت كند. وقتي كه مانكن ها، قبيحانه حرمت پيكره انسان را مي شكنند و ارمغان بي چون و چراي هرز گي هستند، وقتي كه ماهواره هاي دروغ پرداز، بي شرمي و بي عفتي را وقيحانه و علناً ترويج مي كنند وظيفه اهالي فرهنگ، انزواطلبي و يك جانبه انديشي نيست. جامعه ما 30سال است كه شجاعانه در برابر استعمار جهاني ايستاده است. هنوز مادران سياه پوش ما خون شهيدان راه پاكي و راستي را فراموش نكرده اند. نسل نوپا و نوظهور جامعه بزرگ ما در راستاي مبارزه با مظاهر استعمار فرهنگي نيازمند قلم هاي آگاهانه، شجاعانه و چاره انديشانه شاعران و نويسندگاني است كه با دل و جان و بي فريب براي مردم بسرايند و بنويسند. بي شك يك شعر صادقانه و عاشقانه در راه انسانيت و آرمان هاي متعالي بشر تبديل به حماسه اي ستودني خواهد شد و چون حماسه آرش كمانگير تا هميشه در دل مردم خواهد ماند.

 



ويراستار چه مي كند؟

سليمان مختاري
خط فارسي به دليل ويژگي هاي خاص خود، از آغاز دست خوش تغيير و تصرف بوده، قاعده و شيوه يكدستي: كه موردقبول همه اهل زبان باشد: نداشته است. كاتبان باتوجه به ذوق و پسند و دانش خود، يا تبعيت از نوع خطي كه به كار مي برده اند (كوفي، نسخ، ثلث) شكل موردنظر خود را به حروف مي دادند و درنتيجه اتصال و انفصال بعضي از كلمه ها بستگي به نوع خط، سليقه و پسند كاتب و روش هاي خوش نويسي داشته است.
در اصل، خط تصوير زبان است؛ همان گونه كه زبان داراي مجموعه اي از اصول و قواعد به نام «دستورزبان» است، خط نيز بايد داراي اصول و ضوابطي باشد كه به آن «دستور خط» مي گويند. درست نويسي و رعايت دستور خط عامل عمده حفظ پيوستگي فرهنگي است.
براي رسيدن به اين مهم بايد از اهل فن آن كمك خواست كه در نشر كتاب از افرادي به نام ويراستار كمك گرفته مي شود. ويراستار كه كارش ويرايش متن است در حقيقت وقتي كه دست به ويراستاري مي زند تا كتاب را آماده چاپ كند، مشغول افزودن يا كم كردن مطالب، يا تصحيح نهايي متن است؛ با شيوه ها و راه و روش هاي خود.
ويراستار مانند دايه اي مهربان فرزندان ديگران را پرورش مي دهد، درحقيقت موتور شهرت صاحب اثر وناشر را روغن كاري مي كند. او پيش از هر اقدامي باريك بين و دلسوز است. به بيان، نظم مطالب، روش كلام، به كارگيري واژه هاي مطلوب، كاربرد صحيح دستورزبان پارسي و بالاخره نقطه گذاري مي انديشد و عمل مي كند.
جمله اي را- بي آنكه به سبك كار لطمه بزند- به جاي جمله اي مي نويسد. فعل ها را، بي آنكه به انسجام كار لطمه بخورد، جابه جا مي كند؛ كلمه ها و جمله هاي تكراري را حذف مي كند و هرجا كه لازم باشد پيشاوند يا پساوندي اضافه مي كند؛ و چون باغباني دلسوز سرتاسر باغ يك نوشته را مي كاود و از علف هاي هرز آن مي كاهد. او وظيفه دارد نشر مقاله ها، جزوه ها و ترجمه ها را به گونه اي درآورد تا براي خوانندگان مفهوم باشد.
«تفهيم» و «تفاهم» از جمله هدف هاي ويراستار است، كه از سويي خود را وامدار صاحب اثر و از سويي ديگر خواننده و مخاطب مي داند.
ويرايش هر اثر، سه وجه دارد: «ويرايش محتوايي، ادبي و فني» كه از اين سه، ويرايش محتوايي ممكن است تا حد نظارت بر كار مترجم و مؤلف پيش برود، و در هر علمي، تابع قواعد آن علم و نيز رعايت اصول روش شناسي، طبقه بندي موضوعي و ارزشيابي استدلال ها و نتايج، و مانند اينها است و بيشتر شامل «كنترل صحت مطالب» و «اصلاح اغلاط و ناهماهنگي ها» مي شود؛ بنابراين هر ويراستاري ملزم و حتي گاه مجاز به اعمال آن نيست، مگر به صورت ارائه نظر پيشنهادي.
ويرايش ادبي مباحثي مانند درست نويسي، واژه گزيني، رعايت قواعد رسم الخط و نشانه گذاري را شامل مي شود و رعايت ساير قواعد نويسندگي و تنظيم و ترتيب فهرست ها، جدولها و تصويرها، و تصميم گيري درباره، شكل ظاهري و شماره حروف و آرايش كتاب در حوزه، ويرايش فني قرار مي گيرد.
مصداق ويراستار، هم با مصداق «اديتور= سردبير» و هم با «كاپي اديتور= نسخه پرداز» فرق دارد. در مواردي كار ويراستار چون كار «كاپي اديتور» است. درمواردي هم كار ويرايش ويراستار از محدوده كار «اديتور» پيشتر مي رود. درحقيقت آنچه به نام اثر يا متن به ويراستار سپرده مي شود، با كار و تلاش او از جهت محتوا و ظاهر، در حد گسترده اي از آراستگي به صحت و اعتبار مي رسد.
كاپي اديتورها در غرب، كارشان ساده است چون غالبا نويسندگان و مؤلفان و صاحبان اثر به مسائلي چون اصلاح رسم خط و نشانه ها و پاراگراف بندي و... آگاهي دارند. ضمنا خط لاتين از لحاظ شيوه نگارش، شكل هاي خط فارسي را ندارد و مسائلي از قبيل جدانويسي يا پيوسته نويسي وجود خارجي ندارد. اديتورهاي غربي هم، كاري مانند سردبيري يا آن گونه خدماتي را انجام مي دهند كه در نزد ما، ناظران مجموعه ها انجام مي دهند. تعيين هدف، چارچوب محتوايي، سطح فرهنگي مجموعه، انتخاب نويسندگان و مترجمان و سفارش كار به آنان و تقسيم مطالب ميان عنوان هاي مختلف؛ و در آخر، نظارت بر كل روند تأليف و ترجمه و ويرايش و توليد، از آن جمله اند.
اما در عرف و شناخت ما، ويراستار وظايفي را به عهده مي گيرد، كه انجام آن مسئوليت ها به مهارت و تخصص نياز دارد؛ و نيز بايد همراه آن مهارت و تخصص، ذهني جامع داشته باشد و به رشته كاري خود نيز آشنا و مسلط باشد، تحصيل كرده هاي رشته زبان و ادبيات فارسي مستعدترين افراد براي فعاليت در اين زمينه هستند، به علاوه از هر مقوله، مطلبي درخور- اگر چه اندك- بداند.
ويراستار با كلمه ها سروكار دارد. هر جا كلمه و جمله اي نوشته مي شود، حضور او مفيد و ضروري است. ويراستار فهيم بايد براي شروع كار ويرايش يك اثر، اين چهار مرحله را انجام دهد:
1- گزينش و ارزشيابي اثر: ويراستار مي تواند با ارائه پيشنهادهاي خود به ناشران آنها را در چاپ كتاب هاي مورد نظر خودش تشويق كند؛ و در غير اين صورت پس از ارزشيابي يك اثر به ويرايش آن بپردازد.
2- ويرايش محتوايي: در اين مرحله ويراستار مي كوشد تا با ويرايش كامل اثر، به مؤلف يا ناشر بسيار فروتنانه بقبولاند كه قسمت هايي از كتاب بايد كم شود، يا قسمت هايي به آن افزوده شود.
3- ويرايش زبان: اين ويرايش، به منظور روشني و رواني بيان و يك دست بودن رسم خط اثر است. تأثير هر كتابي، به ويژه در زمينه هاي علوم انساني و اجتماعي- جداي از حوزه هاي روزنامه نگاري و داستان نويسي- تا اندازه بسيار زيادي در گرو روشنايي و شيوه نگارش آن است.
4- نسخه خواني: نسخه خواني (ويرايش) جنبه هاي گوناگون دارد، چون؛ شيوه رسم خط و چگونگي نگارش ناشر و صاحب اثر، درست كردن لغزش هاي نگارشي، تصحيح كلمه ها و يكدست كردن آنها و اعمال موارد دستوري و نقطه گذاري. به گفته شخصي: ويراستاري يك استعداد فطري و يا يك كار بي قانون نيست. ويراستاري در مرز ميان علم و مهارت قرار دارد، و مثل علم و مهارت آموختني است. چاشني ذوق و هنر نيز نتيجه كار ويراستار را دلپذيرتر مي كند.
اما بايد توجه داشته باشيم كه ويراستاري به طور طبيعي يك كار تخصصي است، و ويراستاري هر كتابي را از هر كسي نمي خواهند. ويراستار بايد پيش از آغاز كار، تا حدودي آموزش ديده باشد. آموزش براي ويراستار امر پيوسته و روزآمد است، بايد جست تا يافت. بررسي و مطالعه آثار گذشتگان و كتاب هاي مرجع، و حتي تورق كتاب هاي گوناگون، به علم و مهارت خودجوش ويراستار مي افزايد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14